مشاهیر هنری اسپانیا: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
او هیچ وقت خواندن و نوشتن را نیاموخت. خانوادهی او در مضیقه شدید مالی بودند و بنابراین او از هشت سالگی به طور مستمر به کار خوانندگی مشغول بود. بعد از سویل، وی خوانندگی را در مادرید و بیلبائو ادامه داد. در بیلبائو به خاطر سن کمش اجازه نداشت تا در محلهای عمومیآواز بخواند؛ بنابراین مدتی را به عنوان مدل، نزد ایگناسیو زولوآگا (Ignacio zuloaga) نقاش کار کرد. بعد از بازگشت به آندُلس، برنامههایی را در رستورانهاو کافههای شهرهای خِرِز (Jerez)، سویل و مالاگا اجرا کرد. در 1910 برای اولین بار صدای او ضبط شد و در سال 1920، تئاتر رومئا وی را با حقوق بالایی به استخدام خود درآورد. از این زمان به بعد، او تورهای بسیاری را در سراسر اسپانیا برگزار کرد. وی در طول فعالیتش اجراهای مشترکی با خوانندگان عصر طلایی فلامینکو اسپانیا مانند آنتونیو چاکن (Antonio chacon)، مانوئل توره (Manuel torre)، فرانسیسکو لما (Francisco lema) و فریخونس (frijones) برگزار کرد. او در سال 1922 ملاقاتی با فدریکو گارسیا لورکا انجام داد و لورکا یازده سال بعد سخنرانی به افتخار او ترتیب داد و از صدای او به عنوان نوایی استثنایی یاد کرد. بعد از وقفهای در جنگهای داخلی، دوباره به صحنه بازگشت و اجراهای زیادی را با بزرگانی همچون کونچا پیکر (Concha piquer) انجام داد. سپس چند سالی از کار خود فاصله گرفت و بعد از آن با اجرای چند تور، تحسین منتقدان را برانگیخت؛ کمیبعد به طور ناگهانی خود را بازنشسته کرد و تنها هر از گاهی، به طور پراکنده به روی صحنه حاضر میشد، اما در سه سال پایانی عمرش به طور کامل خوانندگی را کنار گذاشت. و در نهایت در 26 نوامبر 1969 درگذشت. آثار او انقلابی در موسیقی فلامینکوی اسپانیا محسوب میشود، چرا که توانسته ارتباطی بین سنتهای اسپانیا و دنیای مدرن حال حاضر آن برقرار کند. ریکاردو مولینا، فلامنکوشناس اسپانیایی در مقالهای گفته است که اهمیت پاستورا برای موسیقی فلامنکو، همانند اهمیت باخ برای موسیقی کلاسیک است<ref>فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)</ref>.[xxxvi] | او هیچ وقت خواندن و نوشتن را نیاموخت. خانوادهی او در مضیقه شدید مالی بودند و بنابراین او از هشت سالگی به طور مستمر به کار خوانندگی مشغول بود. بعد از سویل، وی خوانندگی را در مادرید و بیلبائو ادامه داد. در بیلبائو به خاطر سن کمش اجازه نداشت تا در محلهای عمومیآواز بخواند؛ بنابراین مدتی را به عنوان مدل، نزد ایگناسیو زولوآگا (Ignacio zuloaga) نقاش کار کرد. بعد از بازگشت به آندُلس، برنامههایی را در رستورانهاو کافههای شهرهای خِرِز (Jerez)، سویل و مالاگا اجرا کرد. در 1910 برای اولین بار صدای او ضبط شد و در سال 1920، تئاتر رومئا وی را با حقوق بالایی به استخدام خود درآورد. از این زمان به بعد، او تورهای بسیاری را در سراسر اسپانیا برگزار کرد. وی در طول فعالیتش اجراهای مشترکی با خوانندگان عصر طلایی فلامینکو اسپانیا مانند آنتونیو چاکن (Antonio chacon)، مانوئل توره (Manuel torre)، فرانسیسکو لما (Francisco lema) و فریخونس (frijones) برگزار کرد. او در سال 1922 ملاقاتی با فدریکو گارسیا لورکا انجام داد و لورکا یازده سال بعد سخنرانی به افتخار او ترتیب داد و از صدای او به عنوان نوایی استثنایی یاد کرد. بعد از وقفهای در جنگهای داخلی، دوباره به صحنه بازگشت و اجراهای زیادی را با بزرگانی همچون کونچا پیکر (Concha piquer) انجام داد. سپس چند سالی از کار خود فاصله گرفت و بعد از آن با اجرای چند تور، تحسین منتقدان را برانگیخت؛ کمیبعد به طور ناگهانی خود را بازنشسته کرد و تنها هر از گاهی، به طور پراکنده به روی صحنه حاضر میشد، اما در سه سال پایانی عمرش به طور کامل خوانندگی را کنار گذاشت. و در نهایت در 26 نوامبر 1969 درگذشت. آثار او انقلابی در موسیقی فلامینکوی اسپانیا محسوب میشود، چرا که توانسته ارتباطی بین سنتهای اسپانیا و دنیای مدرن حال حاضر آن برقرار کند. ریکاردو مولینا، فلامنکوشناس اسپانیایی در مقالهای گفته است که اهمیت پاستورا برای موسیقی فلامنکو، همانند اهمیت باخ برای موسیقی کلاسیک است<ref>فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)</ref>.[xxxvi] | ||
== نیز نگاه کنید به == | |||
[[مشاهیر هنری روسیه]]؛ [[مشاهیر هنری کانادا]]؛ [[مشاهیر هنری کوبا]]؛ [[هنرمندان و خوشنویسان مشهور چین باستان]]؛ [[نقاشان مشهور چین باستان]]؛ [[مشاهیر هنری سنگال]]؛ [[مشاهیر هنری اردن]]؛ [[مشاهیر هنری سیرالئون]]؛ [[مشاهیر هنری قطر]] | |||
== پاورقی == | == پاورقی == |
نسخهٔ ۶ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۳۰
اِل گِرِکو (El Greco)
در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس [iii] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیاییها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی میدانست. پادشاه اسپانیا علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیاییها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری میکردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک میگفتند. پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلوهایش را با قیمتهای بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سالها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار میگرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی (mannerism) جای میدهند. از سویی نادیده گرفتن رنگهای طبیعی و سایه روشنهای دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومیانسان در شکل گیری پیکرههای آثارش به او کمک فراوان کرده است.[iv]
دیِگو بلاثکِث (Diego velazquez)
دیگو رودریگز داسیلوا ای بلاثکِث (Diego Rodriguez de silva y velazquez) در ششم ژوئن 1599 در سویل از پدر و مادری پرتغالی متولد شد. استعداد بالقوه او در هنر سبب شد تا تحت نظر فرانسیسکو دِ اِرِرا (Francisco de Herrera) به یادگیری نقاشی بپردازد. در دوازده سالگی به شاگردی فرانسیسکو پاچِکو (Francisco pacheco) در آمد و پنج سال تحت نظر او به یادگیری فنون نقاشی پرداخت. در بیست و سوم آوریل 1618 با دختر استادش خوانا پاچکو ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر شد. در آوریل 1622 به مادرید رفت و پس از مدتی به سِمت نقاشِ سلطنتی در دربار فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا رسید. به سال 1629 به مدت یک سال و نیم به هزینه پادشاه به ایتالیا رفت و توانست در این سفر سبک خویش را بیش از پیش قوام بخشد، پس از بازگشت دوباره به مادرید مجموعهای از پُرترهها را از افراد مختلف دربار و شاهزاگان به تصویر کشید. در دومین سفر خود به ایتالیا پرتره مشهورش از پاپ اینوسنت دهم (Pope Innocent X) را خلق کرد که از آثار معروف او به شمار میرود. او از بلند آوازه ترین نقاشان سبک باروک محسوب میشود. وی در ششم آگوست 1660 در گذشت، هشت روز بعد همسر او نیز در کنارش در کلیسای سان خوان باتیستا به خاک سپرده شد.[v]
فرانسیسکو گویا
فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس (Francisco de Goya y Lucientes) به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس (Fuendetodos) در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین میکرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسکهایی[vi] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرترههای از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمیسلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومیدر سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سالهای باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعههایی که در این سالها آفرید، حاصل همین انزوای اوست. اوج نگاه تلخ گویا در نقاشیهای کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور میکند. با توجه به تنوع آثار او در حوزههای مختلف نمیتوان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحیها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو نگهداری میشود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور [vii] باقی مانده است، مجموعه کاپریس (Caprichos) که شامل 82 اثر در بین سالهای 1793 تا 1799 میباشد؛ مجموعه فجایع جنگ (The Disasters of War) شامل 65 اثر در بین سالهای 1810 تا 1814؛ مجموعه ضربالمثلها شامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازیها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد میکند. او در سال 1824 به فرانسه رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید.[viii]
پابلو پیکاسو
پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود. در سال 1895 به آکادمیهنری لا لونخا (La Lonja) در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس میکرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمیمادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب (Max Jacob) آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او میکشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده میشد. در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو (Leo Stein) و گرترود اشتاین (Gertrude Stein) که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در آمریکا بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس (Henry Matis) آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند.[ix] زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره میتوان تقسیم کرد: دورهی اول دورهی آبی نام دارد که در بین سالهای 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگهای سرد به خصوص آبی استفاده میکرد. در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگهای گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم میآید، این دوره در میان سالهای 1904 تا 1906 شکل گرفت. دوره سوم دورهای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سالهای 1907 تا 1909 را در بر میگیرد منجر به خلق دو چهرهی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون (Avignon Demoiselles) میشود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده میشود. دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک (Georges Braque) در بین سالهای 1909 تا 1912 قوام مییابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف میباشد. آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصلهی خود را با هنرمندان این سبک حفظ میکرد. وی با این نظریهی سورئالیستها که هنر میتواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیستها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود میپردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند میشود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگهای داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا (Guernica) گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت.[x]
سالوادو دالی (Salvador Dalí)
سالوادوردالی در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس (Figueres) در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس (Cadaques) رفته بود، باز میگردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت (Ramon Pichot) که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود. در 1922 به مادرید رفت و در آکادمیسان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سالها با لوئیس بونیوئل (Luis Buñuel) کارگردان مشهور و فدریکو گارسیا لورکا شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبکهای مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبکهای مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل (Raffaello Sanzio)، ورمیر(Johannes Vermeer) و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر میگیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامهی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره (The Persistence of Memory) در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلوهای مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگهای داخلی، آندره بِرتون (André Breton) که پایه گذار مرام نامهی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد. در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سالهای باقیمانده عمرش به فعالیتهای دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سالهای 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانههای دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد.[xi]
مجسمه سازها
خوان مارتینِث مونتانیِس (Juan Martínez Montañés)
در 16 مارس 1568 در روستای آلکالا لا رئال (Alcala la Real) واقع در شهر خائن متولد شد. مهارت او در کار با چوب سبب شد که به او لقب خدای چوب (Dios de la Madera) را بدهند. واقعگرایی در آثار او مثال زدنی است. وی بیشتر دورهی تعلیم خود را در سویل و گرانادا سپری کرد و از چهرههای شاخص مکتب مجسمه سازی سویل محسوب میشود. استاد اصلی او پابلو دِ رُخاس (Pablo de Rojas) بود. وی از سال 1588 در سویل مستقر شد. در سال 1635 برای تهیه مدلی از سرِ شاه از سوی دربار به مادرید فراخوانده شد این مدل برای ساخت مجسمهای که شاه فلیپ چهارم را سوار بر اسب نشان میداد نزد پیترو تاچا (Pietro Tacca) پیکره تراش ایتالیایی فرستاده شد. در این سفر بلاثکث نقاش نامیاسپانیایی، پرترهای از او کشید. از سایر آثار معروف او میتوان به مجسمه قدیس جان تعمید دهنده (Saint John the Baptist) که امروزه در موزه هنری متروپولیتن نگهداری میشود اشاره کرد. از شاگردان نامیاو میتوان به خوان دِ مِسا (Juan de Mesa) مجسمه ساز شهیر کُردوبایی اشاره کرد. مارتینز در جریان طاعون سال 1649 که نیمیاز جمعیت سویل را از بین برد در 8 ژوئن درگذشت.[xii]
آلونسو بروگِته (Alonso Berruguete)
نقاش، مجسمه ساز و معمار بزگ اسپانیایی که بیشترین شهرتش بواسطه مجسمههای او است. وی بزرگترین مجسمه ساز عصر رنسانس اسپانیا محسوب میشود. توانایی او در نمایش احساسات پیکرههایش برای بیان خلسه مذهبی و عذاب حاصل از آن بی همتاست. او در سال 1488 در شهر پارِدِس دِ نابا (Paredes de Nava) که در پالنسیا واقع است به دنیا آمد. وی فرزند پدرو بِروگِته نقاش نامیبود، از اینرو تعلیمات او تحت نظر پدرش صورت میگرفت. پس از مرگ پدر به ایتالیا سفر کرد و در بین سالهای 1504 تا 1527 در آنجا به سر بُرد.[xiii] در فلورانس و رم با آثار بزرگانی همچون میکل آنژ (Michelangelo) آشنا شد. الهاماتی که وی از آثار میکل آنژ گرفت سبب آفرینش تابلو سالومه (Salome) شد. با توجه به نوع پیچ و تاب پیکرهها او در زمره هنرمندان شیوه گرا قرار گرفت. در سال 1518 به اسپانیا بازگشت و به سِمتِ نقاش و مجسمه ساز سلطنتی در دربار شاه چارلز پنجم منصوب گشت. از این دوره به بعد وی خود را به طور کامل وقف هنر مجسمه سازی کرد. آلونسو در سال 1561 در حالیکه بر روی ساخت مقبرهای برای کاردینال تابِرا کار میکرد درگذشت. اثر معروف دیگر او مذبح کالج ایرلندی (altar piece at the Irish college) در سالامانکا است.[xiv]
فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار (Francisco Salzillo y Alcaraz)
وی در 21 میسال 1707 در مورسیا متولد شد. فرانسیسکو فرزند نیکولاس سالزیلو (Nicola Salzillo) مجسمه ساز ناپلی بود و از مجسمه سازان نامی سبک باروک اسپانیا محسوب میشود. همانند بیشتر هم عصران خود در اغلب آثارش به مذهب توجه داشت. او در جوانی به تحصیل در حوزه هنر پرداخت اما در بیست سالگی در پی مرگ پدرش در سال 1727 مجبور به ترک تحصیل و کار در کارگاه مجسمه سازی پدر شد.[xv] به سال 1765 آکادمیکوچکی را تأسیس کرد، صدها اثر از او در ناحیه مورسیا و شهرهای همجوار موجود است. در طی جنگهای داخلی اسپانیا از 1936 تا 1939 برخی از آثار او از بین رفت. وی در آثارش اصراری بر ایجاد کشش و پیچ و تابهای اغراق شده برای بیان احساسی از رنج و مذهب نداشت، بلکه تأکید او بر طبیعی جلوه دادن پیکرهها بوده است؛ از اینرو نقش مهمیدر گذر اسپانیا از عصر باروک و ورود به عصر روکوکو ایفا کرده است. از آثار معروف او میتوان به شام آخر (The Last Supper)، بوسه یهودا (The Kiss of Judas) و قدیسه ورونیکا (The Holy Woman Veronica) اشاره کرد. امروزه از او به عنوان بزرگترین مجسمه ساز قرن هجدهم اسپانیا یاد میکنند و موزهای به نام وی در شهر مورسیا وجود دارد. او تمام طول عمر خود را در مورسیا سپری کرد و در 2 مارس 1783 از دنیا رفت.[xvi]
آلونسو کانو (Alonso Cano)
در 19 مارس 1601 در گرانادا متولد شد. وی در سنین کودکی به یادگیری فنون معماری در نزد پدرش پرداخت. در سیزده سالگی به سویل رفت و در آنجا نقاشی را نزد فرانسیسکو پاچکو فرا گرفت. کانو همچنین مجسمه سازی را نزد خوان مارتینث مونتانیس آموخت. مجسمهای از دوره فعالیت کانو در سویل باقی نمانده است. پس از دوئلی که با یانو ای والدس (llano y valdes) نقاش سویلی انجام داد و او را مجروح ساخت به مادرید گریخت و در آنجا پادشاه فیلیپ چهارم او را به عنوان نقاش و معمار سلطنتی استخدام کرد، به سبب موقعیتی که داشت با تنی چند از استادان رنسانس ایتالیا آشنا شد، این تأثیر سبب خلق یکی از بزرگترین آثار او یعنی تابلو معجزه در چشمه (miracle at the well) شد.[xvii] کانو در 1644 به اتهام قتل همسرش مجبور به گریز از مادرید شد، ابتدا به والنسیا گریخت و بعد در 1652 به گرانادا بازگشت. اوج خلاقیت خود را در معماری و نقاشی مجسمه سازی در کلیسای جامع آن شهر اجرا کرد. این هنرمند یکی از بداقبال ترین هنرمندان اسپانیا در خصوص بقای آثارش است چراکه بسیاری از تابلوها و مجسمههای او در طول انقلاب و جنگ از بین رفت. این هنرمند تند مزاج که لقب میکل آنژ اسپانیا را با خود یدک میکشید د ر سال 1667 در گذشت.[xviii]
خوان میرو (Juan Miro)
در 20 آوریل 1893 در بارسلونا متولد شد این نقاش و مجسمه ساز شهیر، فرزند یک پدر ساعتساز و یک مادر طلاساز است. هنر در میرو خیلی زود شکوفا شد. برخی از نقاشیهای او که امروزه موجود است مربوط به سال 1901 یعنی زمانی که تنها هشت سال سن داشت میشود. او با پیوستن به مدرسه هنرهای زیبای بارسلونا تحصیل در این زمینه را تا سال 1910 ادامه داد، در این مدت وی تحت تعلیم استادانی از جمله مودست گورخِل (Modest Urgell) و ژوزِپ پاسکو (Josep Pasco) قرار گرفت. پس از غلبه بر تب تیفوئید که در سال 1911 دامنگیرش شد تصمیم گرقت تا زندگیش را وقف نقاشی کند و به این منظور به عضویت مدرسه هنرهای زیبای لونخا در بارسلونا در آمد. اولین نمایشگاه انفرادی از آثارش را در سال 1918 در گالری دالمائو (Dalmau) برپا کرد. آثار او تا سال 1920. پیش از سفرش به پاریس بیانگر گرایشاتی متفاوت در اوست. استفاده از رنگهای خالص و درخشان خاص فوویست (Fauvism)، فرمهاو شکلهای سبک کوبیسم، تأثیر پذیری از هنر فولکولوریک کاتالان و فرسکهای رومیموجود در کلیساها از شاخصههای آثار اوست. وی با سفرش به پاریس تحت تأثیر هنرمندان سورئال به این سبک گرایش پیدا کرد. در 1928 با گروهی از سورئالیستها نمایشگاهی در گالری پی یِر بر پا کرد. میرو در هنر سورئال نیز با احترام کامل به ایدههای گروه، سبک و کیفیت خاص خود را داشت. در سالهای 1929 و 1930 میرو بیشتر بر روی آثار کولاژ (colaj) متمرکز شد، این مسئله مقدمهای بر پرداخت وی روی مجسمههای سورئال بود. او در طول عمرش سبکهایی از جمله فوویسم، رئالیسم جادویی و سورئالیسم را تجربه کرد. وی در سال 1980 مدال طلای هنرهای زیبای اسپانیا را کسب کرد و سه سال بعد در 25 دسامبر 1983 بر اثر بیماری قلبی درگذشت.[xix]
کارگردانان
آلخاندرو آمِنابار
در 31 مارس 1972 در سانتیاگو (شیلی) از پدری شیلیایی و مادری اسپانیایی متولد شد. یک سال پس از تولدش به همراه خانواده به اسپانیا مهاجرت کرد. او در دانشگاه مادرید در رشته سینما تحصیل میکرد که به طور ناگهانی دانشگاه را رها کرد. کار خود را با فیلم کوتاه Himeoptero در سال 1992 آغاز کرد و اولین موفقیت او در عرصه سینما فیلم Thesis بود که در سال 1996 ساخته شد. سپس به ساخت فیلم چشمهایت را باز کن (Abre los ojos) پرداخت. اولین تجربه خارجی زبانِ او فیلم دیگران (Others) با بازی نیکل کیدمن بود. از ویژگیهای شاخص این کارگردان نوشتن موسیقیهای متن فیلمهایش است و علاوه بر نگارش فیلمنامههای خود با چند کارگردان دیگر نیز در این خصوص کار کرد. مهمترین فیلم این کارگردان فیلم دریای درون (The Sea Inside) با بازی خاویر باردم (Javier Bardem) است، این فیلم توانست جایزه منتخب هیئت داوران در جشنواره سال 2004 ونیز و جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را در مراسم اسکارِ همان سال بدست آورد. آخرین فیلم این کارگردان جوان و مطرح اسپانیایی فیلم Agora است. از دیگر افتخارات او کسب هفت جایزه گویا در بخشهای مختلف فیلمسازی و همینطور یک بار انتخاب او به عنوان کارگردان سال اروپا را میتوان نام برد.[xx]
پدرو آلمادوار
در 25 سپتامبر سال 1949 در شهر کوچک کالثادا دِ کالاترابا (Calzada de Calatrava) از ایالت کاستیا لا مانچا متولد شد. بزرگترین و شناختهشدهترین کارگردان نسل خود در اسپانیا به شمار میآید. او علاوه بر گارگردانی و فیلمنامه نویسی به نگارش کتابهایی نیز پرداخته است. زمانی که تنها هشت سال داشت به همراه خانواده اش به اِکستِرِمادورا مهاجرت کرد، خانواده او را به امید اینکه روزی کشیش شود به یک مدرسه مذهبی روانه کرد اما در کاسِرس به غیر از مدرسه یک سینما نیز وجود داشت که پدرو بیشتر اوغاتش را در آنجا سپری میکرد، او اظهار داشت که سینما به او چیزهایی یاد داده که هیچ کشیشی توانایی آن را نداشته است. آلمادوار در آن دوره به شدت تحت تأثیر کارگردانانی ازجمله لوئیس بونیوئل، آلفرد هیچکاک، فدریکو فلینی و اینگمار برگمان قرار گرفت. درحالی که تنها هدفش تحصیل در رشته سینما بود در شانزده سالگی کاسرس را به مقصد مادرید ترک کرد، اما مشکلات مالی و فشار فرانکو بر مدرسهی ملی سینما موانع سختی در راه او بودند. آلمادوار برای گذران زندگی فعالیتهای مختلفی را در مادرید در پیش گرفت اما برای تهیه یک دوربین سوپر هشت نیاز به شغلی تمام وقت داشت به همین دلیل در شرکت مخابرات اسپانیا شغلی برای خود یافت و دوازده سال به کار در آن شرکت مشغول شد.[xxi] در اوایل دهه هفتاد باگروه تئاتری به نام گولیاردوس (Los Goliardos) همکاری کرد و به نگارش نمایشنامه برای این گروه پرداخت و با دوربین خود فیلمهایی از فعالیتهای این گروه تهیه کرد. اولین فعالیتهای سینمایی آلمادوار همزمان با مرگ فرانکو بود و این موضوع فضای مناسبی را در حوزه سینما برای او فراهم کرد. از سال 72 تا 78 چندین فیلم کوتاه ساخت و اولین فیلم شانزده میلیمتری بلندش را در سال 1980 ساخت که از درآمد این فیلم توانست بودجه فیلمهای بعدی خود را تأمین کند، در فاصله این فیلم تا سال 99 یازده فیلم دیگر ساخت تا در این سال با خلق شاهکارش فیلم همه چیز درباره مادرم (All About My Mother) به شهرت جهانی رسید و تقریباً تمام جوایز معتبر را با آن کسب کرد، از افتخارات این فیلم میتوان به جایزه بهترین فیلم خارجی زبانِ اسکار، نخل طلایی بهترین کارگردانی جشنواره کن، بهترین فیلم و فیلمنامه در جایزه بَفتا، بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گولدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی زبان جوایز سزار و همینطور هفت جایزه در مراسم گویای سال 99 اشاره کرد. عصر طلایی آلمادوار با این فیلم آغاز و تا به امروز ادامه یافته است؛ در سال 2002 فیلم با او حرف بزن (Talk to Her) را ساخت که این فیلم توفیقات زیادی در جشنوارهها پیدا کرد. تربیت بد (Bad Education) در سال 2004، بازگشت (Volver) در 2006 و آغوشهای شکسته (Broken Embraces) در 2009 از دیگر کارهای مشهور او در این سالها محسوب میشوند. آخرین اثر او پوستی که در آن زندگی میکنم (The Skin I Live In) در سال 2011 در هجده بخش مختلف در جوایز گویا نامزد شد و جایزهی بهترین فیلم خارجی زبان را در بفتا از آن خود کرد. وی در سال 2001 به عضویت افتخاری آکادمیعلمی-هنری آمریکا درآمد. [xxii]
لوئیس بونیوئل
در فوریه سال 1900 در کالاندا (Calanda) واقع در شهر تروئل (Teruel) متولد شد. در چهار ماهگی به همراه خانواده اش به ساراگوسا نقل مکان کرد و سالها بعد در آنجا وار کالج دِل سالوادور شد و تحت تعلیمات مسیحی قرار گرفت. به سال 1917 در مادرید وارد دانشگاه شد و با دالی و لورکا مثلث معروفی را تشکیل دادند. ابتدا در رشته کشاورزی و پس از آن در مهندسی صنایع به تحصیل پرداخت و سرانجام به رشته فلسفه گرایش پیدا کرد. در سال 1925 به فرانسه سفر کرد و در آنجا به عنوان منشی در یک دفتر فیلمسازی مشغول به کار شد. بین سالهای 1926 تا 1928 در چند فیلم فرانسوی به عنوان گارگردان همکاری کرد و یک سال بعد با ساخت فیلم هفده دقیقهای سگ آندُلسی ورودی ناگهانی در تاریخ سینما داشت و بستر مناسبی را برای ورود او به محافل سورئالیتهای فرانسه که این فیلم عمیقاً در آنها اثر کرده بود فراهم آورد. کار بعدی او در فرانسه عصر طلایی (The Golden Age) نام گرفت، پس از آن به اسپانیا رفت و مستند زمین بدون نان (Land Without Bread) را ساخت. بونوئل به فعالیتهای خود در مکزیک و ایالات متحده ادامه داد، از آثار موفق او میتوان به بیریدیانا (Viridiana) که موفق به کسب نخل طلا در سال 1961 شد و تیریستیتا (Tristana) که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی در سال 1970 بود، اشاره کرد، او دو بارِ دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه در سالهای 73 و 78 شد و در طول 48 سال فیلمسازی بیش از سی فیلم ساخت. از دیگر فیلمهای شناخته شده او میتوان به ملک الموت (The Exterminating Angel) اشاره کرد که در جشنواره کن 1962 حضور داشت، همینطور کسب جوایزی از جشنواره ونیز و برلین سبب شده است که بسیاری لوئیس بونوئل را بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای اسپانیا بدانند. پدر سینمای سورئال در 29 ژولای 1983 درگذشت.[xxiii]
گارسیا برلانگا (Luis garsia berlanga) لوئیس
لوئیس گارسیا برلانگا مارتی، در12 ژوئن 1921در والنسیا به دنیا آمد و در جوانی تصمیم گرفت فلسفه بخواند، اما در 1947 به انستیتوی تحقیقات سینمایی در مادرید پیوست. در جوانی به عضویت ارتش اسپانیا در آمد تا از اعدام پدرش که دارای بینش جمهوری خواهانه بوده جلوگیری کند. در1951 با کارگردانی فیلم زوج خوشبخت (Happy couple) کار خود را به عنوان کارگردان آغاز کرد. او در این فیلم با خوان آنتونیو باردم همکاری کرد. این زوج سینمایی از بازآفرینان سینمای اسپانیا پس از جنگهای داخلی محسوب میشوند. دستهای از آثار آنها بخش ماندگاری از تاریخ سینمای اسپانیا را میآفریند. فیلمهایی همچون خوش آمدید آقای مارشال (Welcome mr.marshall) و جلاد (execationer) تسلط او بر سینمای سیاسی اجتماعی را نشان میدهد. توانایی او در دور زدن سانسورها در دورهی دیکتاتوری فرانکو سبب شد تا در آن زمان پروژهای جسورانه همچون معجزات در پنجشنبهها را بیافریند. او با زبانی طنز وقایع تلخ دیکتاتوری را بیان میکرد و این مسئله به او کمک میکرد تا از گزند سانسورها مصون بماند. در سال 1968به عنوان رئیس داوران هجدهمین جشنوارهی برلین انتخاب شد. در سال 1993برای فیلم همه به طرف زندان برندهی جایزهی گویا در بخش بهترین کارگردانی شد. دیگر فیلم مطرح او پلاسیدو (placido) در سال 1961 کاندید دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی شد. وی جوایزی از جشنوارههای کن، مونترال، برلین و کارلواری به دست آورد. او در چهار فیلم نیزبه عنوان بازیگر نقش آفرینی کرده است و در نهایت در 13 نوامبر 2010در گذشت. قضاوت در سه جشنوارهی ونیز، برلین و کن در چهار دورهی مختلف حکایت از بینش عمیق سینمایی او دارد.[xxiv]
معماران
خوان دِ بیانوئِوا (Juan de Villanueva)
در پانزدهم سپتامبر سال 1739 در مادرید متولد شد. وی در کنار بِنتورا رودریگث (Ventura Rodriguez) از بهترین معماران دوره نئوکلاسیک اسپانیا محسوب میشود. بیانوئِوا کار خود را نزد برادرش که نه تنها پشتیبان او بلکه معلم او نیز بود، آغاز کرد و زمانی که تنها یازده سال داشت وارد آکادمیسلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو شد.[xxv] در سال 1758 برای تکمیل تحصیلات به رم سفر کرد و در سال 1765 دوباره به اسپانیا بازگشت، یک سال بعد به کردوبا و گرانادا سفر کرد و در آنجا به طراحی آثار بجای مانده از اعراب پرداخت که حاصل این طراحیها را در سال 1804 منتشر کرد. به سال 1777 چارلز سوم به او پیشنهاد داد تا به عنوان معمار مخصوص شاهزاده مشغول به کار شود، از آن زمان به بعد بیانوئِوا تا پایان عمر در خدمت خانواده سلطنتی باقی ماند. شاهکار او بدون شک مجموعه بناهای پرادو است، که موزه مشهور پرادوی امروزین نیز در پیرامون آن واقع است، احداث این بنا در سال 1785 آغاز شد و در زمان معماری بیانوئِوا دو سال به طول انجامید، اما در گذر سالیان دراز بخشهایی به آن اضافه شد؛ از بناهایی که در مجموعه پرادو به دست او ساخته شد میتوان به موزه و مدرسهی تاریخ طبیعی پرادو اشاره کرد. این معمار بزرگ در 22 آگوست 1811 درگذشت.[xxvi]
خوان د اِرِرا (Juan de Herrera)
معمار، ریاضیدان و هندسه دان اسپانیایی در سال 1530 در مورِیان (Morellan) کانتابریا به دنیا آمد. وی در اوج قله معماران دوره رنسانس اسپانیا قرار گرفت. سبک اِرِریان (Herrerian) که برگرفته از کارها و نام او بود بعد از مرگش در اسپانیا حدود یک قرن باقی ماند. سبک وی نمایانگر معماری امپراتوری شاه فیلیپ و جانشینان اوست. در دوره رنسانس دانش وسیع اِرِرا در خصوص مباحث مختلف ستودنی بوده و گفتارهای او درباره فرم مکعب بیانگر تسلطش بر مباحث هندسی است. وی در بهار 1548 تحصیلاتش را در دانشگاه وایادولید به پایان رساند. در سفری سه ساله به ایتالیا، آلمان و هلند در اکتبر همان سال پرنس فیلیپ را که بعدهابه مقام شاهی رسید، همراهی کرد. در1553 به ایتالیا بازگشت و در خدمت چارلز پنجم در آمد. وی در این دوران در جنگهای فلاندر شرکت کرد و پس از مرگ چارلز، در سال 1558 به خدمت فیلیپ دوم در آمد. به سال 1563 به پیشنهاد فیلیپ با خوان باتیستا دِ تولِدو همکاری کرد تا مجموعه بنای اسکوریال (Elscorial) را که از 2 سال پیش شروع به ساختنش کرده بودند، به سرانجام برساند. زیبایی این بنا به گونهای بود که پادشاه از آنجا به عنوان قصری برای خدا و خانهای کوچک برای خودش یاد میکرد که بیانگر تکبر فیلیپ دوم و مایه فخرش بود. این مجموعه شامل صومعه، کلیسا، مقابر سلطنتی و یک قصر میباشد. از دیگر آثار او میتوان به آلکاثار (Alcazar) در تولدو و قصر آرانخوئز (Aranjuez) اشاره کرد که این قصر تا قرن 18 تکمیل شد. ارِرا در نهایت در 15 ژانویه 1597 در گذشت.[xxvii]
آنتونیو گائودی (Antonio gaudi)
در سال 1852 در رئوس (Reus) متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در تاراگونا (Tarragona) سپری کرد و در سال 1869 برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی معماری بارسلونا رفت. در دانشگاه چندان دانشجوی درخشانی نبود ولی سرانجام در سال 1878 موفق شد تا مدرک خود را بگیرد. اولین کارهای او در همان سالهای تحصیل در دانشگاه شکل گرفت. وی در پروژهای مشترک به همراه دوست قدیمیاش جوزپ فونتسر (Josep Fontsere) برای توسعه پارک لاثیوتادِیا (La Ciutadella) همکاری کرد. برای این پروژه گائودی در بین سالهای 1873 تا 1882 یک دروازه ورودی با نردههای اطراف آن و همینطور یک فواره طراحی کرد. بعد از فارغ التحصیلی پروژههایی همچون مبلمان برای خانهها و یا ساخت پستِ لامپ را به انجام رساند. پروِژههای عمده اولیه او شامل کاسا بیرنس (Casa virens)، ویلای ال کاریثیو (El carricio) در شمال اسپانیا واقع در منطقه کومیاس (Comillas) میباشد.گائودی در طول سالهای فعالیتش دورههای متفاوتی را تجربه کرد و در بخشی از این سالها، وی تحت تاثیر هنر خاورمیانه و خاور نزدیک، بناهایی را خلق کرد، استفاده از سرامیک در این دوره از ویژگیهای اوست. دو بنای ذکر شده شامل این دوره میشود. بعد از آن نوبت به دورهای میرسد که گائودی با تاثیر از هنر گوتیک، به خلق آثارش پرداخت و به نوعی سبک نئوگوتیک را در اسپانیا بنا نهاد. بناهایی همچون کالج لاس ترسیاناس (Las Teresianas) و کاخ اسقفها (Bishop’s palace) را مربوط به این دوره است. اما در دورهای دیگر که گائودی به سبک خاص خود رسید بود سعی داشت با الهام از اشکال موجود در طبیعت آنها را در بنای ساختمانهای خود جای دهد. بناهای زیادی همچون کاسا میلا (Casa mila)، کاسا باتیو (Casa batllo)، کاسا کالبِرت (Casa calvert) و پارک گوئل (Guell) از این سبک معماری گائودی نشأت میگیرد. پارک گوئل به سفارش اوزبی گوئل (Eusebi Guell) که گائودی طی سالهای طولانی برای او بناهای زیادی ساخته بود، طراحی شد. بنای کاسامیا به عقیده متخصصین، بهترین معرف برای سبک خاص گائودی و بهترین بنای غیر مذهبی او به حساب میآید. پشت بام این خانه به صورت موزه ایی است که در آن دودکشها و مجسمهها به زیباترین شکل به تزیین آن کمک کردهاند. اما بی شک خارق العاده ترین بنای ساخته شده توسط او کلیسای ساگرادا فامیلیا (Sagrada familia) محسوب میشود. گائودی از سال 1883 در زمان قبول مسئولیت برای ساخت این بنا، 31 سال بیشتر نداشت که کار بر روی این بنا را شروع کرد و تا سالهای آخر عمرش یعنی 10 ژوئن 1926 بر روی آن کار کرد. این کلیسا دارای برجهای متعدد و دروازههای زیادی است که با مجسمههای فراوانی تزیین شده است، انتظار میرود که تکمیل نهایی این کلیسا تا سال 2026 به طول بیانجامد، زیبایی خیره کننده این بنا به نمادی برای شهر بارسلونا تبدیل شده است.[xxviii]
خوان باتیستا د تولِدو (Juan bautista de Toledo)
سال و محل دقیق تولد او هنوز به قطعیت نرسیده است، حدود سال 1515 در تولدو یا مادرید به دنیا آمده است. وی در عصر رنسانس در ایتالیا آموزش دید و مانند سایر معماران آن دوره به کارهای نظامی میپرداخت. وی فعالیت معماری خود را در رم آغاز کرد و در بین سالهای 1534 تا 1541 نزد میکل آنژ کار کرد. او به در خواست پاپ پل سوم نما و حیاط پالازو فانسه (Pallazzo fanese) را تکمیل نمود. بعد از آن تحت نظر آنتونیو داسانگالای جوان در اجرای بناهای فورتالِثا دا باسو (Fortaleza da basso) در فلورانس و باسیلیکای سن پیتر در رم شرکت کرد. خوان باتیستا شخصیتی بسیار مرموز و معماگونه داشت، آنگونه که وی را در فلورانس به نام خوان باتیستا دِ آلفونسیس میشناختند. مشهورترین و شناخته شده ترین کار وی اسکوریال است که در ساخت آن خوان دِ اررا نیز به او یاری رساند. وی در ناپل بناهایی را طراحی یا بازسازی نمود، از جمله آنها کلیسای سنت جیاکومو دِگلی اسپاگنولی (st.Giacomo degli spagnuoli)، میدان باستیونس (Bastions)، دژ سانت المو (Sant’elmo) و استرادا دی تولدو (Strada di toledo) که از سال 1870 استرادا دی روما (Strada di Roma) نام گرفت را میتوان برشمرد. در مادرید نمای کلیسای د لاس دسکالزاس رئالس (de las descalzas reales) را ساخت و چندین بنای معماری دیگر نیز در گذرگاههای عمومیاین شهر احداث کرد. وی تا زمان مرگش تا سال 1567 بر روی بنای اسکوریال کار کرد، این بنا توسط خوان دِاررا در سال 1584 به پایان رسید.[xxix]
سانتیاگو کالاتراوا (Santiago calatrava)
سانتیاگو کالاتراوا معمار، رجسمه ساز و مهندس سازههای شهری، در 28جولای سال 1951در بنیمامت (benimamet) نزدیک والنسیا به دنیا آمد. وی در خانوادهای متمول دیده به جهان گشود. خانوادهی او در زمان دیکتاتوری ژنرال فرانکو به صادرات محصولات کشاورزی میپرداختند که به این خاندان وجههای بین المللی میبخشید و این موضوع در آن دورهی اختناق، بسیار نادر بود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در والنسیا سپری کرد. او از 8 سالگی به مدرسهی هنر و صنایع دستی پیوست و فعالیت در خصوص نقاشی و طراحی را آغاز نمود. زمانی که 13سال داشت با حمایت خانواده برای پیگیری تحصیلاتش به پاریس و پس از آن به سوئیس سفر کرد. بعد از مدتی تحصیل در رشتهی بوم شناسی، به والنسیا بازگشت و در دانشکدهی پلی تکنیک والنسیا مشغول به تحصیل شد و در آنجا مدرک معماری خود را دریافت کرد و بعد از آن در انستیتوی تکنولوژی فدرال سوئیس در شهر زوریخ دکترای خود را در سال 1979در رشتهی مهندسی شهرسازی اخذ کرد. وی در این زمان با یک دانشجوی رشتهی حقوق در دانشگاه آشنا شد که سرانجام به ازدواج آنها با یکدیگر انجامید. بعد از پایان تحصیلات برای مدتی پروژههای کوچکی همچون ساخت سقف برای کتابخانه و یا طراحی ایوان برای اقامتگاههای خصوصی را در سمت دستیار، برای دانشگاه زوریخ به انجام رسانید.
اولین پروژهی قابل اعتنای او در مناقصهای بود که سال 1983برگزار شد. وی در آن طرحی مناسب برای ایستگاه اشتادل هوفن (stadelhofen) زوریخ پیشنهاد داد و به این ترتیب اولین کار عمدهی خود را به عهده گرفت و دفتری در زوریخ برای خود تاسیس کرد.
در سال 1984 نیز رقابت برای طراحی ساخت پل باچ دِ رود (Bach de road) در بارسلونا را برد که برای بازیهای المپیک در بارسلونا در سال 1992باید آماده میشد. این سازه سرآغاز ساخت پلهایی است که بعدها او را به شهرتی بین المللی رساند.
از دیگر پلهای او میتوان به پل آلامییو (Alamillo) در سویل، پل لوسیتانیا (Lusitania) در مریدا، پل اُنداروا (Ondarroa) پل پیاده روی کامپو بولانتین (Campo volantin) در بیلبائوو پل آلامدا (Alameda) در ایستگاه زیرزمینی والنسیا اشاره کرد. وی در فازی جدید پروژههایی به مراتب بزرگتر را به عهده گرفت که از آن جمله میتوان مرکز خرید بی سی ای (bce) در تورنتو(1987-1992)، ایستگاه راه آهن و فرودگاه لیون ساتولاس (Lyon-satolas) در فرانسه و اپراخانه تنریف در جزایر قناری(1991-2001) را نام برد. مجموعه شهرک علوم و فنون والنسیا کاری بی نظیر از این معمار است که اوج تسلط او بر هنر و مهندسی را نشان میدهد. وی با توجه به آناتومیانسان و الهام از طبیعت و ترکیب آن با ریاضیات و مهندسی بناهای مختلفی را در این شهرک ساخته است، از جمله افلاک نما، موزهی علم، کاخ هنر، برج مخابراتی و برخی سازههای دیگر همچون کتابخانه، رستوران، سینما، تالار کنفرانس و پیاده روهای معروف آن و همین طور پارکینگ.از دیگر بناهای او ایستگاه شرقی راه آهن لیسبون (1993-1998) الحاقاتی به مجموعه موزه هنر میلواکی در آمریکا و برج مارپیچ 54 طبقه در مالموسوئد میباشد. وی جوایزی همچون مدال طلای انجمن مهندسان سازه، در سال 1992 و مدال طلای موسسهی معماران آمریکا را در 2004به دست آورده است.[xxx]
موسیقی
پابلو کاسالس (Pablo Casals)
پابلو کاسالس یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان ویولن سل قرن بیستم است. وی همچنین یکی از معترضین به حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو نیز محسوب میشود. نام اصلی او پائو کاسالس دفیلو (Pau Casals I defillo) بود و در اِل بندرِی (El Vendrell) واقع در کاتالونیا در 29 دسامبر سال 1876 دیده به جهان گشود. پدر او نوازنده اُرگان در کلیسای محلی بود. کاسالس در چهار سالگی شروع به نواختن پیانو کرد، در پنج سالگی به گروه کُر کلیسا پیوست و یک سال بعد به ساخت آهنگ به همراه پدرش مشغول شد و در سن نه سالگی بر دو ساز ویولن و ارگان تسلط یافت. آشنایی و علاقه وی به ساز ویولن به زمانی که یازده سال بیشتر نداشت باز میگردد. پدر او دوست داشت تا پابلو نجاری بیاموزد و مادرش دوست داشت تا او در مدرسه موسیقی بارسلونا ثبت نام کند؛ ولی پابلو تنها علاقه اش نواختن ویولن سل برای خودش بود. از میان افرادی که بر کاسالس تاثیر گذاشتند، میتوان به آهنگساز اسپانیایی ایساک آلبنیث (Isaac Albeniz) اشاره کرد. وی پس از آنکه به نواختن پابلو گوش کرد، معرفی نامهای برای او نوشت تا نزد کنت گیلرمو دِ مورفی، منشی ملکه اسپانیا یعنی ماریا کریستین برود. در سال 1894 کاسالس به مادرید سفر کرد و کنسرتهایی برای ملکه و دربار به اجرا در آورد. او با برگزاری کنسرتهای تکنوازی در پاریس، به سال 1899 کار خود را توسعه داد. به سال 1890 کاسالس مجموعهای از باخ که برای ساز ویولن سل تنظیم شده بود را یافت. این موسیقیدان جوان 12 سال به تمرین قطعات این مجموعه پرداخت و بعد از آن در اجراهایی خیره کنندهای آنها را برای جهانیان به یادگار گذاشت. ماندگارترین اجراهایی که از او باقی مانده مربوط به اجرای همین قطعات است. کاسالس از اجرا در کشورهایی که معتقد بود حکومتهای آنها سرکوب گر هستند خودداری میکرد، از اینرو با وجود درخواست از اجرا در کشورهایی همچون ایتالیا، آلمان و شوروی، خودداری میکرد. پس از به قدرت رسیدن فرانکو در جنگهای داخلی کاسالس اعلام کرد که تا زمان حضور فرانکو هرگز به اسپانیا باز نخواهد گشت و در فرانسه زندگی کرد و تا سال 1946 هر از گاهی کنسرتهایی در آنجا برگزار میکرد. او همیشه بعد از اجراهایش، یک قطعه محلی مربوط به موسیقی منطقه کاتالونیا به نام آواز پرندگان (song of the bird)را اجرا میکرد. وی به پورتوریکو رفت و در آنجا مدرسه موسیقی خودش را تاسیس نمود. او همچنین از اجرا در کشورهایی که دیکتاتوری فرانکو را به رسمیت میشناختند، خودداری میکرد و تنها یک بار این عهد خود را شکست و آن هم اجرا در کاخ سفید برای رئیس جمهور جان اف کندی بود. کاسایس الهامات خود را از میان مردم میگرفت و آن را در نوای سازش و سکوتش منعکس میکرد. وی در 23کتبر 1973 در پورتوریکو در گذشت. از او در طول حیاتش اجراهای زیادی از آهنگسازان بزرگی همچون برامس، بتهوون، شومان، شوبرت،هایدن و مندلسون باقی مانده است. یکی از قطعات مشهوری که خودش نوشته، قطعه ال پسِبره (El pessebre) میباشد که آن را در سازمان ملل نیز اجرا کرده است.[xxxi]
پلاسیدو دومینگو (Placido domingo)
خوزه پلاسیدو دومینگو امبیل در 21 ژانویه 1914 در مادرید به دنیا آمد. پدر و مادر او خواننده بودند. در 1846 والدین او به یک کمپانی زارزوئلا (zarzuela) ( نوعی تئاتر اسپانیایی که در آن دیالوگها به صورت موزیکال و همین طور گفتاری معمولی اجرا میشوند.) پیوستند، به همین دلیل مجبور به سفر به مکزیکوسیتی و اقامت در آن شهر شدند. دومینگو شروع به یادگیری نواختن پیانو کرد و همین طور در کنسرواتوار ملی، به یادگیری رهبری ارکستر نیز پرداخت. وی در شانزده سالگی با یک دانشجوی پیانو آشنا شد و با او ازدواج کرد. سال 1957 در همان کمپانی که پدر و مادرش در آن مشغول بودند، به خوانندگی سبک باریتون (Baritone) (صدایی میانه، بین تنور و باس در صدای مردان) پرداخت و همین طور در تولید بانوی زیبای من، بدون وقفه 185 بار بر روی صحنه رفت. در سال 1959 برای اپرای ملی امتحان داد؛ وی قصد داشت تا در سبک باریتون به فعالیت بپردازد ولی از او خواسته شد تا قطعههایی در سبک تنور اجرا کند. به خوانندگان جوانِ تنور یاری برساند اجرای وی سبب شد تا به عنوان نقش دوم تنور انتخاب شود. همچنین برای کسب درآمد بیشتر، به نواختن پیانو در برنامههای تلویزیونی و کمپانیهای باله پرداخت. وی از سال 1960 شروع به اجرا در نقشهای اصلی کرد و به این ترتیب در مسیر ترقی و صعود قرار گرفت. در سال 1961 در شخصیتِ اصلی اپرای la Traviata در نقش آلفردو بازی کرد و همچنین اجرا در اپرای شهری دالاس را به عهده گرفت. به سال 1962 قراردادی شش ماهه با تئاتر ملی عبری منعقد کرد، اما این قرارداد سبب شد تا دو سال دیگر نیز در اسرائیل به اجرا بپردازد. او در این دو سال و نیم بیش از 280 اجرا را در دوازده نقش ایفا کرد. بعد از ترک اسرائیل در اپرای نیویورک استخدام شد و در چندین نسخه تلویزیونی اپراهای مختلف نیز حضور پیدا کرد. در دهه 1990 با اجراهای سه نفره موفقی به همراه لوچیانو پاواراتی و خوزه کارراس (Jose Carreras) به اوج قله موفقیت حرفهای خود رسید. در 1996 کارگردان هنری اپرای واشنگتون شد؛ این سمت را همچنین در 1998 برای اپرای لوس آنجلس نیز به دست آورد.[xxxii] دومینگو تاکنون بیش از 134 نقش مختلف را در بیش از 3500 اجرا بر عهده داشته که در تاریخ اپرا بی نظیر است. از او بیش از 100 اپرای کامل ضبط شده است. این موضوع به سبب انعطاف فوق العاده صدای اوست که میتوانست طیف وسیعی از نقشها را اجرا کند. قدرت بازیگری او نیز در موفقیت او تاثیر به سزایی دارد. او دوازده جایزه گرمیرا تاکنون به دست آورده و همینطور در بلوارهالیوود ستارهای را به خود اختصاص داده است.[xxxiii] از اجراهای به یاد ماندنی او میتوان به اجرای سه نفره او در افتتاحیه جام جهانی فوتبال 1990 در رم که در سال 1994 در لس آنجلس و 1998 در پاریس و 2002 در یوکوهاما نیز تکرار شد، اشاره کرد. همچنین اجرای او در سال 2001 در استادیوم یانکی برای یادبود از قربانیانِ حادثه تروریستی 11 سپتامبر نیز از دیگر اجراهای به یاد ماندنی زنده او به شمار میرود.[xxxiv]
ویکتوریا د لوس آنخلس (Victoria de losangeles)
ویکتوریا د لوس آنخلس لوپز گارسیا، در یکم نوامبر سال 1923 در بارسلونا متولد شد. زمانی که در مدرسه مشغول به تحصیل بود، نواختن پیانو و گیتار را آموخت و به تمرین آواز نیز پرداخت. بعد از آن برای تکمیل آموزشهای خود در خصوص پیانو و آواز، به کنسرواتوار دلیثه (delice) در بارسلونا پیوست. وی دورهای را که طی شش سال باید میگذراند، در سه سال سپری کرد و در سن هجده سالگی با نتایج بسیار عالی فارغالتحصیل شد. تحصیلات به او کمک کرد تا به بینش وسیعی در خصوص موسیقی عصر باروک و رنسانس دست یابد. او فعالیت حرفهای خود را در سال 1945 با اجرای نقش اصلی اپرای عروسی فیگارو آغاز کرد و اولین موفقیت بین المللی او پیروزی در رقابتهای بین المللی خوانندگی ژنو در سال 1947 بود. در 1949 اولین حضور خود را در اپرای پاریس تجربه کرد و طی دو سال، اجراهایی در سالزبورگ، لندن و ایالات متحده به انجام رساند. در 1951 در نیویورک مشغول بود و در 1952 در بوینس آیرس به ادامه فعالیت پرداخت و به یکی از محبوب ترین چهرههای اپرای آرژانتین بدل شد؛ و به علت همین تعلق خاطر، چندین بار تا سال 1979 به این کشور سفر کرد و به هنرنمایی پرداخت. بین سالهای 1950 تا 1956 چندین اجرا در میلان برگزار کرد. او نقش مارگارت را که بیشتر به خاطر آن در جهان معروف شده بود، در اکثر این کشورها اجرا کرد؛ و از اولین چهرههای اپرای اسپانیا به شمار میرود که از او اپرای کاملی ضبط شد. او نقشهای متفاوتی از جمله donna anna، manon، Nedda، Desdmona، Mimi و Violetta را در اپراهای مختلف به عهده گرفت. دهه 1950 و اوایل 1960 سالهای موفقیت ویکتوریا محسوب میشود. از اجراهای به یادماندنی او، اجرای زنده در سن شصت و هشت سالگی در مسابقات المپیک سال 92 بارسلونا را میتوان نام برد.او در 15 ژانویه سال 2005، بر اثر نارسایی قلبی در سن 81 سالگی، در بارسلونا درگذشت. حاصل قراردادی که با شرکت صفحه پرکنی emi در سال 1948 امضا کرد و به مدت سی سال به طول انجامید، ضبط 21 اپرای کامل و 25 قطعه انفرادی بود.[xxxv]
لا نینا د لوس پینس (La Nina de los peines)
پاستورا پاوون کروز (Pastora pavon cruz) معروف به لانینا دِلوس پینِس، در 10 فوریه 1890 در سویل متولد شد. او معروف ترین خواننده سبک فلامینکو جهان و اسپانیا در قرن بیستم محسوب میشود. این سبک در خانواده او کاملا ریشه دار بود. آرتور و توماس، دو برادر او خوانندگان فلامینکو بودند و برادرزاده او نیز که اسمش آرتورو بود، اولین نوازنده پیانو به سبک فلامینکو محسوب میشود. او خوانندگی در بین مردم را از سن هشت سالگی آغاز کرد و از این رو در کافههای مختلفی به اجرای برنامه پرداخت. نام مستعاری نیز که به آن معروف شد و هیچ وقت هم آن را نمیپسندید، از یکی از ترانههایی که در این کافهها، در مادرید میخواند، برای او باقی ماند که به معنای دختر شانههاست.
Peinate tu con mis peines
Mis peines son de canela
او هیچ وقت خواندن و نوشتن را نیاموخت. خانوادهی او در مضیقه شدید مالی بودند و بنابراین او از هشت سالگی به طور مستمر به کار خوانندگی مشغول بود. بعد از سویل، وی خوانندگی را در مادرید و بیلبائو ادامه داد. در بیلبائو به خاطر سن کمش اجازه نداشت تا در محلهای عمومیآواز بخواند؛ بنابراین مدتی را به عنوان مدل، نزد ایگناسیو زولوآگا (Ignacio zuloaga) نقاش کار کرد. بعد از بازگشت به آندُلس، برنامههایی را در رستورانهاو کافههای شهرهای خِرِز (Jerez)، سویل و مالاگا اجرا کرد. در 1910 برای اولین بار صدای او ضبط شد و در سال 1920، تئاتر رومئا وی را با حقوق بالایی به استخدام خود درآورد. از این زمان به بعد، او تورهای بسیاری را در سراسر اسپانیا برگزار کرد. وی در طول فعالیتش اجراهای مشترکی با خوانندگان عصر طلایی فلامینکو اسپانیا مانند آنتونیو چاکن (Antonio chacon)، مانوئل توره (Manuel torre)، فرانسیسکو لما (Francisco lema) و فریخونس (frijones) برگزار کرد. او در سال 1922 ملاقاتی با فدریکو گارسیا لورکا انجام داد و لورکا یازده سال بعد سخنرانی به افتخار او ترتیب داد و از صدای او به عنوان نوایی استثنایی یاد کرد. بعد از وقفهای در جنگهای داخلی، دوباره به صحنه بازگشت و اجراهای زیادی را با بزرگانی همچون کونچا پیکر (Concha piquer) انجام داد. سپس چند سالی از کار خود فاصله گرفت و بعد از آن با اجرای چند تور، تحسین منتقدان را برانگیخت؛ کمیبعد به طور ناگهانی خود را بازنشسته کرد و تنها هر از گاهی، به طور پراکنده به روی صحنه حاضر میشد، اما در سه سال پایانی عمرش به طور کامل خوانندگی را کنار گذاشت. و در نهایت در 26 نوامبر 1969 درگذشت. آثار او انقلابی در موسیقی فلامینکوی اسپانیا محسوب میشود، چرا که توانسته ارتباطی بین سنتهای اسپانیا و دنیای مدرن حال حاضر آن برقرار کند. ریکاردو مولینا، فلامنکوشناس اسپانیایی در مقالهای گفته است که اهمیت پاستورا برای موسیقی فلامنکو، همانند اهمیت باخ برای موسیقی کلاسیک است[۱].[xxxvi]
نیز نگاه کنید به
مشاهیر هنری روسیه؛ مشاهیر هنری کانادا؛ مشاهیر هنری کوبا؛ هنرمندان و خوشنویسان مشهور چین باستان؛ نقاشان مشهور چین باستان؛ مشاهیر هنری سنگال؛ مشاهیر هنری اردن؛ مشاهیر هنری سیرالئون؛ مشاهیر هنری قطر
پاورقی
[i] یک تیره از ژرمنها که پس از فروپاشی بخش غربی امپراتوری رم، به آلمان رفته و بعد از آن در نواحی دیگر اروپا پراکنده شدند.
[ii] http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0846164.html
[iii] Domenikos Theotokopoulos: این سبک در بین سالهای 1520 تا 1600 در اروپا رواج یافت که با اغراق در پیچ و تابها و درازنمایی پیکرهها سعی در بیان حالات عاطفی اثر داشتند که در تعارض با توازن و هماهنگی حاکم بر عصر رنسانس بود.
[iv] http://www.art-elgreco.com
[v] http://www.diegovelazquez.org/biography.html
[vi] نوعی نقاشی بر روی زمینه آب و آهک که معمولاً مضامین آن مذهبی است.
[vii] لوحی مسی که هنرمند تصویر وارونه روی آن میسازد و در چاپ مورد استفاده قرار میگیرد.
[viii] http://www.franciscodegoya.net/biography.html
[ix] http://www.pablo--picasso.com
[x] http://pablo-picasso.paintings.name/biography
[xi] http://thedali.org/history/biography.html
[xii] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/juan_martinez_montanes.html
[xiii] http://www.britannica.com/EBchecked/topic/62705/Alonso-Berruguete
[xiv] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/alonso_berruguete.html
[xv] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/francisco_salzillo.html
[xvi] http://www.britannica.com/EBchecked/topic/520170/Francisco-Salzillo
[xvii] http://www.all-art.org/baroque/cano1.html
[xviii] http://www.newadvent.org/cathen/03250d.htm
[xix] http://joanmiro.com/joan-miro-biography
[xx] http://www.imdb.com/name/nm0024622/bi
[xxi] http://www.almodovarlandia.com/almodovarlandia/biography.htm
[xxii] http://www.imdb.com/name/nm0000264/bio
[xxiii] http://www.imdb.com/name/nm0000320/bio
[xxiv] http://www.imdb.com/name/nm0305557/bio
[xxv] http://en.wikipedia.org/wiki/Juan_de_Villanueva
[xxvi] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/juan_de_villanueva.html
[xxvii] http://www.britannica.com/EBchecked/topic/263711/Juan-de-Herrera
[xxviii] http://architect.architecture.sk/antonio-gaudi-architect/antonio-gaudi-architect.php
[xxix] http://en.wikipedia.org/wiki/Juan_Bautista_de_Toledo
[xxx] http://smu.edu/newsinfo/releases/m2013b.html
[xxxi] http://www.notablebiographies.com/Ca-Ch/Casals-Pablo.html
[xxxii] http://www.notablebiographies.com/De-Du/Domingo-Placido.html
[xxxiii] http://www.placidodomingo.com/inhalt.php?id=848&menu_level=1&id_mnu=848&id_kunden=196
[xxxiv] http://en.wikipedia.org/wiki/Pl%C3%A1cido_Domingo
[xxxv] http://www.allmusic.com/artist/victoria-de-los-angeles-q37457
[xxxvi] http://en.wikipedia.org/wiki/La_Ni%C3%B1a_de_los_Peines
کتابشناسی
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)