افسانهی قدیمی خلقت جهان در چین: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پانگو (Pan Gu)» زندگی میکرد. «پانگو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخم مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت. | این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پانگو (Pan Gu)» زندگی میکرد. «پانگو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخم مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت. | ||
«پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیمتر میشد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت. «پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال «پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن «پانگو» هر کدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.<ref>سابقی، علی محمد (1392). جامع فرهنگ و ملل [[چین]]. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد- | «پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیمتر میشد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت. «پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال «پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن «پانگو» هر کدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.<ref>سابقی، علی محمد (1392). جامع فرهنگ و ملل [[چین]]. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد سوم، ص973-974.</ref> | ||
نیز نگاه کنید به [[فرهنگ عمومی در چین]] | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[چین]] | |||
* [[فرهنگ عمومی در چین]] | |||
* [[اسطوره در چین]] | |||
* [[اسطوره ها و افسانه های چینی|اسطورهها و افسانههای چینی]] | |||
* [[اسطوره های آفرینش در چین]] | |||
* [[جایگاه خدایان در هنرهای عامیانه و مردمی در چین]] | |||
== کتابشناسی == | == کتابشناسی == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۰:۵۶
این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پانگو (Pan Gu)» زندگی میکرد. «پانگو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخم مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت.
«پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیمتر میشد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت. «پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال «پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن «پانگو» هر کدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.[۱]
نیز نگاه کنید به
- چین
- فرهنگ عمومی در چین
- اسطوره در چین
- اسطورهها و افسانههای چینی
- اسطوره های آفرینش در چین
- جایگاه خدایان در هنرهای عامیانه و مردمی در چین