کلیات فرهنگ چین: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
(صفحه‌ای تازه حاوی « = بخش 1- کلیات فرهنگ چین = == '''روح حاکم بر فرهنگ چین''' == از گذشته­های دور بر فرهنگ چینی روحی حاکم بوده که توانسته با ایجاد وحدت درونی در میان مردمان این سرزمین، آن را در طول هزاره­ها دوام بخشیده و علی­رغم هجوم و نفوذ فرهنگ­های مختلف، مانع از فروپ...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
=== بخش 1- کلیات فرهنگ چین ===


= بخش 1- کلیات فرهنگ چین =
==== '''روح حاکم بر فرهنگ چین''' ====
از گذشته­‌های دور بر فرهنگ چینی روحی حاکم بوده که توانسته با ایجاد وحدت درونی در میان مردمان این سرزمین، آن را در طول هزاره­‌ها دوام بخشیده و علی­رغم هجوم و نفوذ فرهنگ­‌های مختلف، مانع از فروپاشی آن شود. بنابراین، در دوران دراز حیات آن گسست زیادی را تجربه نکرده و استمرار داشته است و تکرار و تغییر در الگوها تنها به آن غنا و ظرافت بخشیده و شاخ و برگ بر آن افزوده است. جریان این روح در فرهنگ چینی، موجب شده تا هنر، ادبیات، حکمت و آیین­‌های چینی هر یک در حوزه‌­ی خود محدود نشده، بلکه با یکدیگر از نزدیک پیوند عمیق یافته و هر یک به منزله‌­ی آیینه‌­ی دیگری عیوبش را نشان داده و بر رشد وتکامل آن افزوده که در واقع به بهبود و تکامل خود انجامیده و زمینه را برای به کمال رسیدن تمامی جنبه­‌های آن فراهم ساخته است. و همین روح باعث شده تا فرهنگ واندیشه‌­ی چینی، در میان جاده‌­های پر پیچ وخمِ تاریخ سینه به سینه گشته و از کهنه راه‌­ها، راه­‌های جدیدی یافته و موجب پویایی و حرکت مداوم رو به جلو مردم آن گشته است. یکی از نویسندگان غربی در این زمینه می­گوید:«سنت‌­های فرهنگی چین مانند رودهای بزرگ آسیا هستند که گاه به گاه تغییر مسیر می­دهند، تهدید به خشکیدن می­کنند و یا طغیان می­کنند، ولی همواره جاری هستند.» روح پایدار و همیشگی فرهنگ و تمدن چینی بر سه اصل استوار است: رابطه‌­ی میان انسان و طبیعت؛ تغییر و تحول دایمی که حاصل تضاد موجود در اشیاء است؛ و ظرفیت و قابلیت جذب عوامل سایر فرهنگ­‌ها و انطباق با شرایط موجود. (جانگ چی جی ،1392)


== '''روح حاکم بر فرهنگ چین''' ==
==== '''چسبندگی فرهنگ چینی''' ====
از گذشته­های دور بر فرهنگ چینی روحی حاکم بوده که توانسته با ایجاد وحدت درونی در میان مردمان این سرزمین، آن را در طول هزاره­ها دوام بخشیده و علی­رغم هجوم و نفوذ فرهنگ­های مختلف، مانع از فروپاشی آن شود. بنابراین، در دوران دراز حیات آن گسست زیادی را تجربه نکرده و استمرار داشته است و تکرار و تغییر در الگوها تنها به آن غنا و ظرافت بخشیده و شاخ و برگ بر آن افزوده است. جریان این روح در فرهنگ چینی، موجب شده تا هنر، ادبیات، حکمت و آیین­های چینی هر یک در حوزه­ی خود محدود نشده، بلکه با یکدیگر از نزدیک پیوند عمیق یافته و هر یک به منزله­ی آیینه­ی دیگری عیوبش را نشان داده و بر رشد وتکامل آن افزوده که در واقع به بهبود و تکامل خود انجامیده و زمینه را برای به کمال رسیدن تمامی جنبه­های آن فراهم ساخته است. و همین روح باعث شده تا فرهنگ واندیشه­ی چینی، در میان جاده­های پر پیچ وخمِ تاریخ سینه به سینه گشته و از کهنه راه­ها، راه­های جدیدی یافته و موجب پویایی و حرکت مداوم رو به جلو مردم آن گشته است. یکی از نویسندگان غربی در این زمینه می­گوید:«سنت­های فرهنگی چین مانند رودهای بزرگ آسیا هستند که گاه به گاه تغییر مسیر می­دهند، تهدید به خشکیدن می­کنند و یا طغیان می­کنند، ولی همواره جاری هستند.» روح پایدار و همیشگی فرهنگ و تمدن چینی بر سه اصل استوار است: رابطه­ی میان انسان و طبیعت؛ تغییر و تحول دایمی که حاصل تضاد موجود در اشیاء است؛ و ظرفیت و قابلیت جذب عوامل سایر فرهنگ­ها و انطباق با شرایط موجود. (جانگ چی جی ،1392)
جالب است بدانیم که سرزمین چین در طول تاریخ چند هزار سال‌ه­اش، سیستم‌­های سیاسی و نظام‌­های فکری و اندیشه­‌های ایدئولوژیک بسیاری را به‌­خود دیده است، از نظام برده‌­داری تا نظام فئودالی، از اندیشه‌­ی نیاپرستی و تائویی تا عقلگرایی کنفوسیوسی و از باورهای متنوع بودایی تا مارکسیسم لنینیسم و مائوئیسم قرن بیستم را تجربه کرده است، ولی در این نوسانات کوتاه و بلند، ساختار اصلی و روح فرهنگ چینی خود را هرگز از دست نداده است. بنابراین، می­توان گفت عامل اصلی حفظ هویت ملی و اجتماعی و وحدت جغرافیایی سرزمین و مردم چین، روح فرهنگ چینی و چسبندگی آن است که علی­رغم کِش و قوس‌­های دامنه دار سیاسی و حتی تسلط اقوام بیگانه، این عامل قوی فرهنگی، به مثابه‌­ی ملات چسبنده و قدرتمند، جامعه‌­ی عظیم و متنوع چینی را در گستره‌­ی بزرگ جغرافیایی این سرزمین از وادادگی و تلاشی و تغییر هویت فرهنگی بازداشته و مانع از گسست آن شده است. بدون شک عدم شناخت این عامل چسبندگی، امکان شناخت چین امروز ره به جایی نخواهد برد. چون کنش‌­های امروزین جامعه‌­ی چین قطعا از گذشته‌­ی آن متأثر است و شکل گیری چین معاصر از آبشخور غنای فرهنگی گذشته­‌ی آن سیراب شده است. ارایه­‌ی تصویری درست از«امروز چین» بدون بررسی سرگذشت «دیروز» آن پژوهنده را به مسیر ثواب رهنمون نخواهد شد.


== '''چسبندگی فرهنگ چینی''' ==
قدرت بالای هضم فرهنگی این کشور در طول هزاره­‌های گذشته هم­چون اژدهایی عظیم با هر آن­چه از فرهنگ­‌های ریز و درشت غریبه روبه رو شده، فرو بلعیده و یا آن را به رنگ و بوی خود درآورده است. این توان سترگ، حتی در قرن بیستم هم ایدئولوژی به اصطلاح بنیان­کَن مارکسیستی را در خود هضم و به آن رنگ و بوی چینی داد و مسیر تاریخی ایدئولوژی مارکسیستی را که از سوی بنیانگذاران آن متکی به پرولتاریای کارگری اعلام شده بود، به ایدئولوژی مائوئیستی متکی به پرولتاریایی دهقانی تبدیل کرد. حتی مارکسیست­‌ها که در سال 1949میلادی در خاک اصلی چین به قدرت رسیدند، تلاش کردند به زور و اجبار میان ملت چین و روح فرهنگ سنتی آن فاصله انداخته و مسیر جدیدی را فراروی آنان قرار دهند، ولی در واقع، آن­ها خود در همان دهه­‌های آغازین مقهور روح فرهنگ چینی شده و هرچه قهر آمیزتر بر پیکره‌­ی آن کوبیدند، تاوان آن را بیرحمانه‌­تر پس دادند[i]. این اشتهای سیری ناپذیر فرهنگ چینی امروزه حتی سیستم سرمایه­‌داری و لیبرال دمکراسی غربی را به چالش کشیده و آن را با نیازهای خود تطبیق داده و گوشت آن را فروبلعیده و به استخوانش اجازه­‌ی گلوگیر شدن نداده است.  
جالب است بدانیم که سرزمین چین در طول تاریخ چند هزار ساله­اش، سیستم­های سیاسی و نظام­های فکری و اندیشه­های ایدئولوژیک بسیاری را به­خود دیده است، از نظام برده­داری تا نظام فئودالی، از اندیشه­ی نیاپرستی و تائویی تا عقلگرایی کنفوسیوسی و از باورهای متنوع بودایی تا مارکسیسم لنینیسم و مائوئیسم قرن بیستم را تجربه کرده است، ولی در این نوسانات کوتاه و بلند، ساختار اصلی و روح فرهنگ چینی خود را هرگز از دست نداده است. بنابراین، می­توان گفت عامل اصلی حفظ هویت ملی و اجتماعی و وحدت جغرافیایی سرزمین و مردم چین، روح فرهنگ چینی و چسبندگی آن است که علی­رغم کِش و قوس­های دامنه دار سیاسی و حتی تسلط اقوام بیگانه، این عامل قوی فرهنگی، به مثابه­ی ملات چسبنده و قدرتمند، جامعه­ی عظیم و متنوع چینی را در گستره­ی بزرگ جغرافیایی این سرزمین از وادادگی و تلاشی و تغییر هویت فرهنگی بازداشته و مانع از گسست آن شده است. بدون شک عدم شناخت این عامل چسبندگی، امکان شناخت چین امروز ره به جایی نخواهد برد. چون کنش­های امروزین جامعه­ی چین قطعا از گذشته­ی آن متأثر است و شکل گیری چین معاصر از آبشخور غنای فرهنگی گذشته­ی آن سیراب شده است. ارایه­ی تصویری درست از«امروز چین» بدون بررسی سرگذشت «دیروز» آن پژوهنده را به مسیر ثواب رهنمون نخواهد شد.


قدرت بالای هضم فرهنگی این کشور در طول هزاره­های گذشته هم­چون اژدهایی عظیم با هر آن­چه از فرهنگ­های ریز و درشت غریبه روبه رو شده، فرو بلعیده و یا آن را به رنگ و بوی خود درآورده است. این توان سترگ، حتی در قرن بیستم هم ایدئولوژی به اصطلاح بنیان­کَن مارکسیستی را در خود هضم و به آن رنگ و بوی چینی داد و مسیر تاریخی ایدئولوژی مارکسیستی را که از سوی بنیانگذاران آن متکی به پرولتاریای کارگری اعلام شده بود، به ایدئولوژی مائوئیستی متکی به پرولتاریایی دهقانی تبدیل کرد. حتی مارکسیست­ها که در سال 1949میلادی در خاک اصلی چین به قدرت رسیدند، تلاش کردند به زور و اجبار میان ملت چین و روح فرهنگ سنتی آن فاصله انداخته و مسیر جدیدی را فراروی آنان قرار دهند، ولی در واقع، آن­ها خود در همان دهه­های آغازین مقهور روح فرهنگ چینی شده و هرچه قهر آمیزتر بر پیکره­ی آن کوبیدند، تاوان آن را بیرحمانه­تر پس دادند[i]. این اشتهای سیری ناپذیر فرهنگ چینی امروزه حتی سیستم سرمایه­داری و لیبرال دمکراسی غربی را به چالش کشیده و آن را با نیازهای خود تطبیق داده و گوشت آن را فروبلعیده و به استخوانش اجازه­ی گلوگیر شدن نداده است.  
این فرهنگ نهادینه شده، در طول تاریخ، از یک سو در استحکام پایه­‌های حاکمیت سلسله­‌های مختلف چینی نقش اساسی داشته، و از سوی دیگر، امپراتوران نیز با فهم این مهم بر تقویت و توسعه‌­ی آن همت گماشته و در حفظ و توسعه­‌ی آن کوشیده‌­اند. نماد پایداری و نهادینه بودن فرهنگ چینی همان دیوار بزرگ چین است که ساخت آن از دوران باستان و پیش از استقرار نخستین امپراتوری آغاز و تا دوران سلسله‌­ی مینگ ادامه یافت، بدون این­که شخصی، حکومتی و یا سلسله‌­ای به خود اجازه‌­ی زیر سئوال بردنش را بدهد. هرکس آمده آجری بر آن افزوده و در تقویت و استحکام و ادامه‌­ی آن سعی بلیغ داشته است.  


این فرهنگ نهادینه شده، در طول تاریخ، از یک سو در استحکام پایه­های حاکمیت سلسله­های مختلف چینی نقش اساسی داشته، و از سوی دیگر، امپراتوران نیز با فهم این مهم بر تقویت و توسعه­ی آن همت گماشته و در حفظ و توسعه­ی آن کوشیده­اند. نماد پایداری و نهادینه بودن فرهنگ چینی همان دیوار بزرگ چین است که ساخت آن از دوران باستان و پیش از استقرار نخستین امپراتوری آغاز و تا دوران سلسله­ی مینگ ادامه یافت، بدون این­که شخصی، حکومتی و یا سلسله­ای به خود اجازه­ی زیر سئوال بردنش را بدهد. هرکس آمده آجری بر آن افزوده و در تقویت و استحکام و ادامه­ی آن سعی بلیغ داشته است.  
نگاه از سرِ سیری همیشگی ملت چین به درون سفره­‌ی پرنعمت فرهنگی خود و احساس بی نیازی داشتن از جهان خارج، و هم­چنین، داشتن حس تفوق فرهنگی و تمدنی نسبت به سایر ملل نیز یکی از دستاوردهای همین روح پایدار فرهنگی چین است. اگرچه این درون­گرایی افراطی فرهنگی و نبود درک صحیح از آن در کنار عدم تلاش برای آشنایی و شناخت سایرین در هزاره­‌های گذشته به ویژه در یکی دو قرن اخیر، موجب شکست فاحش این امپراتوری تاریخی از نیروهای غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شده و تلاش روشنفکران برای بیداری از این خواب غفلت کشور را در نیمه‌­ی نخست قرن گذشته در جنگ داخلی و هرج و مرج فرو برد، ولی این اژدهای چند سر، بار دیگر سر از خاکستر برآورده و در حال گستراندن سایه­‌ی سنگین خود بر سر جهان است. (وردی نژاد ، 1389)


نگاه از سرِ سیری همیشگی ملت چین به درون سفره­ی پرنعمت فرهنگی خود و احساس بی نیازی داشتن از جهان خارج، و هم­چنین، داشتن حس تفوق فرهنگی و تمدنی نسبت به سایر ملل نیز یکی از دستاوردهای همین روح پایدار فرهنگی چین است. اگرچه این درون­گرایی افراطی فرهنگی و نبود درک صحیح از آن در کنار عدم تلاش برای آشنایی و شناخت سایرین در هزاره­های گذشته به ویژه در یکی دو قرن اخیر، موجب شکست فاحش این امپراتوری تاریخی از نیروهای غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شده و تلاش روشنفکران برای بیداری از این خواب غفلت کشور را در نیمه­ی نخست قرن گذشته در جنگ داخلی و هرج و مرج فرو برد، ولی این اژدهای چند سر، بار دیگر سر از خاکستر برآورده و در حال گستراندن سایه­ی سنگین خود بر سر جهان است. (وردی نژاد ، 1389)
==== '''جهان بینی در فرهنگ چینی''' ====
از دوران باستان، تصور چینی‌­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره‌­وار است، و طبق گفته‌­ی کتاب ای­جینگ(Yi Ching)(کتاب دگرگونی­ها):«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می­آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیت­‌ها، از پس تمایز جنسیت­‌ها رابطه‌­ی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطه‌­ی شاه و وزیر؛ از پس رابطه‌­ی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ...». در کتاب لائوتزو هم می­خوانیم که:«از دائو است که یک بر می­آید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.» این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین(Yang-Yin)در تمامی شاخه‌­های اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در بنیان روح فرهنگ چین نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچ­کدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای داده­اند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می­گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می­شود.


== '''جهان بینی در فرهنگ چینی''' ==
از ویژگی‌­های اساسی این جهان بینی این است­که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نمی­کند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمی­رسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل می­شود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفت‌­های متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطه‌­ی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بی‌­نیازی وجود ندارد. براین اساس، عملگرایی یکی از خصلت­‌های مانای مردم چین شده است. لذا، ایده آلیسم و عرفان علی­رغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم چین خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشه­‌ی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاس­داشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاق­گرایی ابن­الوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگ­‌ها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی­که نظریه­‌ی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینی‌­ها جزو عقل­گرایان و واقع بینان قرار می­گیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در جامعه­‌ی چین هیچ­گاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در بر­گیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در چین کسی با غوطه­‌ور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی­سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می­افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی بدبینی بودایی نیز نتوانست عشق چینی­‌ها به زندگی و شادی­‌های دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این آیین بودایی بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینی­‌ها تسلیم بدبینی بودایی. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقه­‌ای بر سرِ دین دشمنی کند. (ندوشن، 1361: 486)  دائو یوان(Dao Yuan) (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام» می­گوید:«نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعت­‌های شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ می­خواهم از تپه­‌های بهار بالا روم و سرود سر کنم./ می­خواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که این­‌ها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو می­کند./ من نیز می­خواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینی­‌ها زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می­شود.  
از دوران باستان، تصور چینی­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره­وار است، و طبق گفته­ی کتاب ای­جینگ[1](کتاب دگرگونی­ها):«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می­آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیت­ها، از پس تمایز جنسیت­ها رابطه­ی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطه­ی شاه و وزیر؛ از پس رابطه­ی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ... ». در کتاب لائوتزو هم می­خوانیم که:« از دائو است که یک بر می­آید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.» این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین[2]در تمامی شاخه­های اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در بنیان روح فرهنگ چین نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچ­کدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای داده­اند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می­گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می­شود.


از ویژگی­های اساسی این جهان بینی این است­که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نمی­کند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمی­رسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل می­شود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفت­های متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطه­ی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بی­نیازی وجود ندارد. براین اساس، عملگرایی یکی از خصلت­های مانای مردم چین شده است. لذا، ایده آلیسم و عرفان علی­رغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم چین خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشه­ی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاس­داشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاق­گرایی ابن­الوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگ­ها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی­که نظریه­ی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینی­ها جزو عقل­گرایان و واقع بینان قرار می­گیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در جامعه­ی چین هیچ­گاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در بر­گیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در چین کسی با غوطه­ور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی­سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می­افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی بدبینی بودایی نیز نتوانست عشق چینی­ها به زندگی و شادی­های دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این آیین بودایی بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینی­ها تسلیم بدبینی بودایی. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقه­ای بر سرِ دین دشمنی کند. (ندوشن، 1361: 486)  دائو یوان[3] (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام» می­گوید:« نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعت­های شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ می­خواهم از تپه­های بهار بالا روم و سرود سر کنم./ می­خواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که این­ها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو می­کند./ من نیز می­خواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینی­ها زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می­شود.  
==== '''هنر چینی''' ====
در فرهنگ درخشان سنتی چین، آن‌چه که تا کنون به‌صورت کامل و بدون دست‌کاری و تغییر باقی مانده است، و هنوز هم مورد تمجید و ستایش است، ادبیات و هنر باستانی چین است. موسیقی و نقاشی چینی هم در دوران باستان توسعه یافته و رشد کرد، ولی بخش زیادی از موسیقی آن دوران از بین رفته و اغلب نقاشی‌های قدیمی که از گذشته باقی مانده است، مربوط به دوران سلسله‌ی سونگ (1279-960 میلادی) به بعد است. بنابراین، تنها ادبیات و شعر و سروده‌های نیاکان چینی است که بدون تغییر تا به امروز جزو باورهای درونی مردمان این سرزمین باقی مانده و با خصوصیات و ویژگی‌های منحصر به فردش، هویت فرهنگی آن‌ها را تشکیل می‌دهد.


== '''هنر چینی''' ==
یکی از جنبه‌های مهم ادبیات چینی رابطه‌ی نزدیک آن با حکمت چینی است. آن‌چه که همبستگی ادبیات و فلسفه و حکمت را استوار می‌سازد این است‌که معنای ادبیات آموزش و فرهنگ است که فلسفه و حکمت در آن جایگاه بلندی دارد. همچنان‌که همیشه شاعران و ادیبان در چین مدعی حکمت بوده‌اند، حکما نیز خود دارای سبک ادبی بوده و آثارشان جزو شاهکارهای ادبی بوده است. در شعر بوده که حکمت دائویی و اخلاقیات کنفوسیوسی بیان شده و روح فرهنگ چینی در وحدت حکمت و ادب نهفته است. احساس دوگانه نسبت به مرگ و زندگی در سراسر ادبیات چینی پراکنده است. چینی‌ها بیش از این‌که به تضاد این دو نوع نگرش توجه داشته باشند، پسویتگی آن‌ها را مد نظر دارند. یک ضرب المثل چینی می‌گوید: «صدسال زندگی نیز جز خواب و خیال نیست.» و در آثار ادبی چین، زندگی در مرگ هم‌چون روز در شب محو می‌شود.
در فرهنگ درخشان سنتی چین، آن­چه که تا کنون به­صورت کامل و بدون دست­کاری و تغییر باقی مانده است، و هنوز هم مورد تمجید و ستایش است، ادبیات و هنر باستانی چین است. موسیقی و نقاشی چینی هم در دوران باستان توسعه یافته و رشد کرد، ولی بخش زیادی از موسیقی آن دوران از بین رفته و اغلب نقاشی­های قدیمی که از گذشته باقی مانده است، مربوط به دوران سلسله­ی سونگ(1279-960میلادی) به بعد است. بنابراین، تنها ادبیات و شعر و سروده­های نیاکان چینی است که بدون تغییر تا به امروز جزو باورهای درونی مردمان این سرزمین باقی مانده و با خصوصیات و ویژگی­های منحصر به فردش، هویت فرهنگی آن­ها را تشکیل می­دهد.''' '''


یکی از جنبه­های مهم ادبیات چینی رابطه­ی نزدیک آن با حکمت چینی است. آن­چه که همبستگی ادبیات و فلسفه و حکمت را استوار می­سازد این است­که معنای ادبیات آموزش و فرهنگ است که فلسفه و حکمت در آن جایگاه بلندی دارد. هم­چنان­که همیشه شاعران و ادیبان در چین مدعی حکمت بوده­اند، حکما نیز خود دارای سبک ادبی بوده و آثارشان جزو شاهکارهای ادبی بوده است. در شعر بوده که حکمت دائویی و اخلاقیات کنفوسیوسی بیان شده و روح فرهنگ چینی در وحدت حکمت و ادب نهفته است. احساس دوگانه نسبت به مرگ و زندگی در سراسر ادبیات چینی پراکنده است. چینی­ها بیش از این­که به تضاد این دو نوع نگرش توجه داشته باشند، پسویتگی آن­ها را مد نظر دارند. یک ضرب المثل چینی می­گوید:«صدسال زندگی نیز جز خواب و خیال نیست.» و در آثار ادبی چین، زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می­شود.
آثار ادبی و فلسفی چین هم‌زمان در سده‌های نهم و هشتم پیش از میلاد پدید آمده‌اند و سرچشمه‌ی شعر و نثر چینی و مکاتب گوناگون فلسفی آن، پنج اثر ادبیات باستانی است. نویسندگان چینی اغلب خود را حکیم می‌شمردند و می‌کوشیدند ادبیات را با آموزش و فرهنگ همراه و همدم سازند. آثار حکما و اندیشمندان در شمار کارهای بزرگ ادبی جای می‌گیرد. کنفوسیوس گفته: «کسی که کلامی آراسته ندارد، کاری بایسته انجام نداده است.» بسیاری از نوشته‌های فلسفی چین نیز از نظر شیوایی سبک و بیان جزو آثار مشهور ادبی هستند. در این آثار، گزینه گویی و زبان فشرده و آهنگین که از ویژگی‌های ادبیات چینی است، اصل به شمار می‌آید. لذا، در آثار ادبی چینی ادبیات و حکمت یکی در پرتو دیگری به کمال خود رسیده است و ادبیات شأن و نفوذ و ماندگاری خود را بسیار مدیون یگانگی‌اش با حکمت است.<ref>سابقی، محمد علی(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،جلد اول،ص 450-458</ref>
 
----[i] - در دوران آغاز حاکمیت کمونیست ها بر چین، رهبران کمونیستی به ویژه مائو بر مبارزه با فرهنگ سنتی چین و آن چه از گذشته به ارث رسیده بود تأکید شدیدی داشتند که اوج آن در دوران انقلاب فرهنگی بود و با هر آن چه از فرهنگ و هنر و ارزش­های فرهنگی، هنری، اجتماعی و تاریخی بود سر ستیز و ناسازگاری گذاشته و صدمات جبران ناپذیری بر میراث فرهنگی چین وارد ساختند، ولی با مرگ مائو و کناره گیری باند چهار نفره، همه چیز به تدریج سر جای خود برگشت. کنفوسیوس که مورد تنفر شدید رهبران اولیه­ی چین معاصر بود، اینک به نماد قدرت نرم فرهنگی این کشور تبدیل شده و با صرف هزینه های گزاف درصدد ایجاد مؤسسات کنفوسیوس در سرتاسر جهان برآمده اند.
آثار ادبی و فلسفی چین هم­زمان در سده­های نهم و هشتم پیش از میلاد پدید آمده­اند و سرچشمه­ی شعر و نثر چینی و مکاتب گوناگون فلسفی آن، پنج اثر ادبیات باستانی است. نویسندگان چینی اغلب خود را حکیم می شمردند و می­کوشیدند ادبیات را با آموزش و فرهنگ همراه و همدم سازند. آثار حکما و اندیشمندان در شمار کارهای بزرگ ادبی جای می­گیرد. کنفوسیوس گفته:« کسی که کلامی آراسته ندارد، کاری بایسته انجام نداده است.» بسیاری از نوشته­های فلسفی چین نیز از نظر شیوایی سبک و بیان جزو آثار مشهور ادبی هستند. در این آثار، گزینه گویی و زبان فشرده و آهنگین که از ویژگی­های ادبیات چینی است، اصل به شمار می­آید. لذا، در آثار ادبی چینی ادبیات و حکمت یکی در پرتو دیگری به کمال خود رسیده است و ادبیات شأن و نفوذ و ماندگاری خود را بسیار مدیون یگانگی­اش با حکمت است.
----[1] - Yi Ching.
 
[2] - Yang-Yin.


[3] - Dao Yuan.
=== کتابشناسی ===
----[i] - در دوران آغاز حاکمیت کمونیست ها بر چین، رهبران کمونیستی به ویژه مائو بر مبارزه با فرهنگ سنتی چین و آن چه از گذشته به ارث رسیده بود تأکید شدیدی داشتند که اوج آن در دوران انقلاب فرهنگی بود و با هر آن چه از فرهنگ و هنر و ارزش­های فرهنگی، هنری، اجتماعی و تاریخی بود سر ستیز و ناسازگاری گذاشته و صدمات جبران ناپذیری بر میراث فرهنگی چین وارد ساختند، ولی با مرگ مائو و کناره گیری باند چهار نفره، همه چیز به تدریج سر جای خود برگشت. کنفوسیوس که مورد تنفر شدید رهبران اولیه­ی چین معاصر بود، اینک به نماد قدرت نرم فرهنگی این کشور تبدیل شده و با صرف هزینه های گزاف درصدد ایجاد مؤسسات کنفوسیوس در سرتاسر جهان برآمده اند.

نسخهٔ ‏۲۰ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۱۷

بخش 1- کلیات فرهنگ چین

روح حاکم بر فرهنگ چین

از گذشته­‌های دور بر فرهنگ چینی روحی حاکم بوده که توانسته با ایجاد وحدت درونی در میان مردمان این سرزمین، آن را در طول هزاره­‌ها دوام بخشیده و علی­رغم هجوم و نفوذ فرهنگ­‌های مختلف، مانع از فروپاشی آن شود. بنابراین، در دوران دراز حیات آن گسست زیادی را تجربه نکرده و استمرار داشته است و تکرار و تغییر در الگوها تنها به آن غنا و ظرافت بخشیده و شاخ و برگ بر آن افزوده است. جریان این روح در فرهنگ چینی، موجب شده تا هنر، ادبیات، حکمت و آیین­‌های چینی هر یک در حوزه‌­ی خود محدود نشده، بلکه با یکدیگر از نزدیک پیوند عمیق یافته و هر یک به منزله‌­ی آیینه‌­ی دیگری عیوبش را نشان داده و بر رشد وتکامل آن افزوده که در واقع به بهبود و تکامل خود انجامیده و زمینه را برای به کمال رسیدن تمامی جنبه­‌های آن فراهم ساخته است. و همین روح باعث شده تا فرهنگ واندیشه‌­ی چینی، در میان جاده‌­های پر پیچ وخمِ تاریخ سینه به سینه گشته و از کهنه راه‌­ها، راه­‌های جدیدی یافته و موجب پویایی و حرکت مداوم رو به جلو مردم آن گشته است. یکی از نویسندگان غربی در این زمینه می­گوید:«سنت‌­های فرهنگی چین مانند رودهای بزرگ آسیا هستند که گاه به گاه تغییر مسیر می­دهند، تهدید به خشکیدن می­کنند و یا طغیان می­کنند، ولی همواره جاری هستند.» روح پایدار و همیشگی فرهنگ و تمدن چینی بر سه اصل استوار است: رابطه‌­ی میان انسان و طبیعت؛ تغییر و تحول دایمی که حاصل تضاد موجود در اشیاء است؛ و ظرفیت و قابلیت جذب عوامل سایر فرهنگ­‌ها و انطباق با شرایط موجود. (جانگ چی جی ،1392)

چسبندگی فرهنگ چینی

جالب است بدانیم که سرزمین چین در طول تاریخ چند هزار سال‌ه­اش، سیستم‌­های سیاسی و نظام‌­های فکری و اندیشه­‌های ایدئولوژیک بسیاری را به‌­خود دیده است، از نظام برده‌­داری تا نظام فئودالی، از اندیشه‌­ی نیاپرستی و تائویی تا عقلگرایی کنفوسیوسی و از باورهای متنوع بودایی تا مارکسیسم لنینیسم و مائوئیسم قرن بیستم را تجربه کرده است، ولی در این نوسانات کوتاه و بلند، ساختار اصلی و روح فرهنگ چینی خود را هرگز از دست نداده است. بنابراین، می­توان گفت عامل اصلی حفظ هویت ملی و اجتماعی و وحدت جغرافیایی سرزمین و مردم چین، روح فرهنگ چینی و چسبندگی آن است که علی­رغم کِش و قوس‌­های دامنه دار سیاسی و حتی تسلط اقوام بیگانه، این عامل قوی فرهنگی، به مثابه‌­ی ملات چسبنده و قدرتمند، جامعه‌­ی عظیم و متنوع چینی را در گستره‌­ی بزرگ جغرافیایی این سرزمین از وادادگی و تلاشی و تغییر هویت فرهنگی بازداشته و مانع از گسست آن شده است. بدون شک عدم شناخت این عامل چسبندگی، امکان شناخت چین امروز ره به جایی نخواهد برد. چون کنش‌­های امروزین جامعه‌­ی چین قطعا از گذشته‌­ی آن متأثر است و شکل گیری چین معاصر از آبشخور غنای فرهنگی گذشته­‌ی آن سیراب شده است. ارایه­‌ی تصویری درست از«امروز چین» بدون بررسی سرگذشت «دیروز» آن پژوهنده را به مسیر ثواب رهنمون نخواهد شد.

قدرت بالای هضم فرهنگی این کشور در طول هزاره­‌های گذشته هم­چون اژدهایی عظیم با هر آن­چه از فرهنگ­‌های ریز و درشت غریبه روبه رو شده، فرو بلعیده و یا آن را به رنگ و بوی خود درآورده است. این توان سترگ، حتی در قرن بیستم هم ایدئولوژی به اصطلاح بنیان­کَن مارکسیستی را در خود هضم و به آن رنگ و بوی چینی داد و مسیر تاریخی ایدئولوژی مارکسیستی را که از سوی بنیانگذاران آن متکی به پرولتاریای کارگری اعلام شده بود، به ایدئولوژی مائوئیستی متکی به پرولتاریایی دهقانی تبدیل کرد. حتی مارکسیست­‌ها که در سال 1949میلادی در خاک اصلی چین به قدرت رسیدند، تلاش کردند به زور و اجبار میان ملت چین و روح فرهنگ سنتی آن فاصله انداخته و مسیر جدیدی را فراروی آنان قرار دهند، ولی در واقع، آن­ها خود در همان دهه­‌های آغازین مقهور روح فرهنگ چینی شده و هرچه قهر آمیزتر بر پیکره‌­ی آن کوبیدند، تاوان آن را بیرحمانه‌­تر پس دادند[i]. این اشتهای سیری ناپذیر فرهنگ چینی امروزه حتی سیستم سرمایه­‌داری و لیبرال دمکراسی غربی را به چالش کشیده و آن را با نیازهای خود تطبیق داده و گوشت آن را فروبلعیده و به استخوانش اجازه­‌ی گلوگیر شدن نداده است.

این فرهنگ نهادینه شده، در طول تاریخ، از یک سو در استحکام پایه­‌های حاکمیت سلسله­‌های مختلف چینی نقش اساسی داشته، و از سوی دیگر، امپراتوران نیز با فهم این مهم بر تقویت و توسعه‌­ی آن همت گماشته و در حفظ و توسعه­‌ی آن کوشیده‌­اند. نماد پایداری و نهادینه بودن فرهنگ چینی همان دیوار بزرگ چین است که ساخت آن از دوران باستان و پیش از استقرار نخستین امپراتوری آغاز و تا دوران سلسله‌­ی مینگ ادامه یافت، بدون این­که شخصی، حکومتی و یا سلسله‌­ای به خود اجازه‌­ی زیر سئوال بردنش را بدهد. هرکس آمده آجری بر آن افزوده و در تقویت و استحکام و ادامه‌­ی آن سعی بلیغ داشته است.

نگاه از سرِ سیری همیشگی ملت چین به درون سفره­‌ی پرنعمت فرهنگی خود و احساس بی نیازی داشتن از جهان خارج، و هم­چنین، داشتن حس تفوق فرهنگی و تمدنی نسبت به سایر ملل نیز یکی از دستاوردهای همین روح پایدار فرهنگی چین است. اگرچه این درون­گرایی افراطی فرهنگی و نبود درک صحیح از آن در کنار عدم تلاش برای آشنایی و شناخت سایرین در هزاره­‌های گذشته به ویژه در یکی دو قرن اخیر، موجب شکست فاحش این امپراتوری تاریخی از نیروهای غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شده و تلاش روشنفکران برای بیداری از این خواب غفلت کشور را در نیمه‌­ی نخست قرن گذشته در جنگ داخلی و هرج و مرج فرو برد، ولی این اژدهای چند سر، بار دیگر سر از خاکستر برآورده و در حال گستراندن سایه­‌ی سنگین خود بر سر جهان است. (وردی نژاد ، 1389)

جهان بینی در فرهنگ چینی

از دوران باستان، تصور چینی‌­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره‌­وار است، و طبق گفته‌­ی کتاب ای­جینگ(Yi Ching)(کتاب دگرگونی­ها):«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می­آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیت­‌ها، از پس تمایز جنسیت­‌ها رابطه‌­ی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطه‌­ی شاه و وزیر؛ از پس رابطه‌­ی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ...». در کتاب لائوتزو هم می­خوانیم که:«از دائو است که یک بر می­آید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.» این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین(Yang-Yin)در تمامی شاخه‌­های اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در بنیان روح فرهنگ چین نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچ­کدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای داده­اند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می­گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می­شود.

از ویژگی‌­های اساسی این جهان بینی این است­که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نمی­کند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمی­رسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل می­شود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفت‌­های متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطه‌­ی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بی‌­نیازی وجود ندارد. براین اساس، عملگرایی یکی از خصلت­‌های مانای مردم چین شده است. لذا، ایده آلیسم و عرفان علی­رغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم چین خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشه­‌ی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاس­داشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاق­گرایی ابن­الوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگ­‌ها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی­که نظریه­‌ی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینی‌­ها جزو عقل­گرایان و واقع بینان قرار می­گیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در جامعه­‌ی چین هیچ­گاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در بر­گیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در چین کسی با غوطه­‌ور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی­سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می­افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی بدبینی بودایی نیز نتوانست عشق چینی­‌ها به زندگی و شادی­‌های دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این آیین بودایی بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینی­‌ها تسلیم بدبینی بودایی. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقه­‌ای بر سرِ دین دشمنی کند. (ندوشن، 1361: 486)  دائو یوان(Dao Yuan) (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام» می­گوید:«نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعت­‌های شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ می­خواهم از تپه­‌های بهار بالا روم و سرود سر کنم./ می­خواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که این­‌ها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو می­کند./ من نیز می­خواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینی­‌ها زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می­شود.

هنر چینی

در فرهنگ درخشان سنتی چین، آن‌چه که تا کنون به‌صورت کامل و بدون دست‌کاری و تغییر باقی مانده است، و هنوز هم مورد تمجید و ستایش است، ادبیات و هنر باستانی چین است. موسیقی و نقاشی چینی هم در دوران باستان توسعه یافته و رشد کرد، ولی بخش زیادی از موسیقی آن دوران از بین رفته و اغلب نقاشی‌های قدیمی که از گذشته باقی مانده است، مربوط به دوران سلسله‌ی سونگ (1279-960 میلادی) به بعد است. بنابراین، تنها ادبیات و شعر و سروده‌های نیاکان چینی است که بدون تغییر تا به امروز جزو باورهای درونی مردمان این سرزمین باقی مانده و با خصوصیات و ویژگی‌های منحصر به فردش، هویت فرهنگی آن‌ها را تشکیل می‌دهد.

یکی از جنبه‌های مهم ادبیات چینی رابطه‌ی نزدیک آن با حکمت چینی است. آن‌چه که همبستگی ادبیات و فلسفه و حکمت را استوار می‌سازد این است‌که معنای ادبیات آموزش و فرهنگ است که فلسفه و حکمت در آن جایگاه بلندی دارد. همچنان‌که همیشه شاعران و ادیبان در چین مدعی حکمت بوده‌اند، حکما نیز خود دارای سبک ادبی بوده و آثارشان جزو شاهکارهای ادبی بوده است. در شعر بوده که حکمت دائویی و اخلاقیات کنفوسیوسی بیان شده و روح فرهنگ چینی در وحدت حکمت و ادب نهفته است. احساس دوگانه نسبت به مرگ و زندگی در سراسر ادبیات چینی پراکنده است. چینی‌ها بیش از این‌که به تضاد این دو نوع نگرش توجه داشته باشند، پسویتگی آن‌ها را مد نظر دارند. یک ضرب المثل چینی می‌گوید: «صدسال زندگی نیز جز خواب و خیال نیست.» و در آثار ادبی چین، زندگی در مرگ هم‌چون روز در شب محو می‌شود.

آثار ادبی و فلسفی چین هم‌زمان در سده‌های نهم و هشتم پیش از میلاد پدید آمده‌اند و سرچشمه‌ی شعر و نثر چینی و مکاتب گوناگون فلسفی آن، پنج اثر ادبیات باستانی است. نویسندگان چینی اغلب خود را حکیم می‌شمردند و می‌کوشیدند ادبیات را با آموزش و فرهنگ همراه و همدم سازند. آثار حکما و اندیشمندان در شمار کارهای بزرگ ادبی جای می‌گیرد. کنفوسیوس گفته: «کسی که کلامی آراسته ندارد، کاری بایسته انجام نداده است.» بسیاری از نوشته‌های فلسفی چین نیز از نظر شیوایی سبک و بیان جزو آثار مشهور ادبی هستند. در این آثار، گزینه گویی و زبان فشرده و آهنگین که از ویژگی‌های ادبیات چینی است، اصل به شمار می‌آید. لذا، در آثار ادبی چینی ادبیات و حکمت یکی در پرتو دیگری به کمال خود رسیده است و ادبیات شأن و نفوذ و ماندگاری خود را بسیار مدیون یگانگی‌اش با حکمت است.[۱]


[i] - در دوران آغاز حاکمیت کمونیست ها بر چین، رهبران کمونیستی به ویژه مائو بر مبارزه با فرهنگ سنتی چین و آن چه از گذشته به ارث رسیده بود تأکید شدیدی داشتند که اوج آن در دوران انقلاب فرهنگی بود و با هر آن چه از فرهنگ و هنر و ارزش­های فرهنگی، هنری، اجتماعی و تاریخی بود سر ستیز و ناسازگاری گذاشته و صدمات جبران ناپذیری بر میراث فرهنگی چین وارد ساختند، ولی با مرگ مائو و کناره گیری باند چهار نفره، همه چیز به تدریج سر جای خود برگشت. کنفوسیوس که مورد تنفر شدید رهبران اولیه­ی چین معاصر بود، اینک به نماد قدرت نرم فرهنگی این کشور تبدیل شده و با صرف هزینه های گزاف درصدد ایجاد مؤسسات کنفوسیوس در سرتاسر جهان برآمده اند.

کتابشناسی

  1. سابقی، محمد علی(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،جلد اول،ص 450-458