دوره انحطاط اسپانیا

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۷ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

فیلیپ سوم، پسر همسر چهارم فیلیپ دوم، در سال 1598م جانشین پدرش که کاملا با  او متفاوت بود، شد. فیلیپ دوم با مشاهده فرزند خود چنین گفته بود:

«خداوندی که این همه سرزمین به من اعطا کرده است، پسری به من نداده که بر آن حکومت کند».

در این زمان در انگلستان ملکه الیزابت سلطنت می‌کرد. سال 1601م دوباره اسپانیولی‌ها سعی کردند در سواحل بریتانیا پیاده شوند. آغاز انقلاب کاتولیک‌های ایرلند علیه بریتانیای پروتستان نیز زمینه را برای لشکرکشی مساعد ساخته بود. در یکی از این حملات 4000 سرباز در یک نقطه و 2000 نفر در نقطۀ دیگری از سواحل انگلستان پیاده شدند؛ ولی انگلستان تسلیم نشد. جلوس ژاک اول از خاندان استوارت‌ها -که کاتولیک بودند و مذهب رسمی دربار انگلیس را  مشابهی یافت. روابط دولت فرانسه با اسپانیا از تاریخ انعقاد قرارداد فیلیپ دوم در شمال پاریس، به همان حالت متارکه نظامی باقی مانده بود. در این هنگام هانری چهارم، پادشاه فرانسه، که از گرفتاری‌های داخلی فراغت حاصل کرده بود، از جانب پادشاهان هابسبورگ برای کشور خویش احساس خطر می‌کرد. بدین ترتیب پس از سال‌ها دو طرف دوباره خود را برای جنگ آماده ساختند که ناگهان هانری چهارم در 14 مه 1610م به دست یک راهب به نام راوایاک به قتل رسید. در اینجا همان تأثیری مشاهده می‌شود که جلوس ژاک اول در لندن داشت. ماری دومدیسی، نائب‌السلطنه فرانسه با دربار مادرید از در دوستی درآمد و وصلت‌هایی که بین دو خاندان سلطنتی شکل گرفت روابط را کاملا حسنه ساخت: از یک طرف، ازدواج دختر فیلیپ سوم و لوئی سیزدهم و از طرفی ازدواج فیلیپ چهارم، ولیعهد اسپانیا، با ایزابل.

فیلیپ سوم به دنبال اهداف پدرش، سیاست خشونت نسبت‌به اسپانیایی‌های مسلمان را به اوج خود رسانده بود. دولت کاتولیک دائماً آنان را به اتهام همکاری با دزدان دریایی و بربرها، روابط مخفیانه با دولت فرانسه به‌منظور اعمال خرابکارانه و تضعیف کشور، جمع‌آوری و خارج‌کردن ثروت ملی و بهانه‌های دیگر تحت آزار و شکنجه قرار می‌داد. در بعضی نقاط اسپانیا از جمله شهر الیکانت، مقاومت‌هایی از طرف مسلمانان به وقوع پیوست که مؤثر واقع نشد. در این زمان، اسقف اعظم والانس، خوان د ریبرا، یادداشت‌هایی به فیلیپ سوم تقدیم کرد و از وی تقاضا کرد که مسلمانان را اخراج کند و اظهار داشت که مصائبی که دامن‌گیر اسپانیا شده است، به‌خصوص نابودی کشتی‌های اسپانیا در جنگ با انگلستان، به‌منزلۀ مجازاتی است که خداوند به سبب اقامت کفار در اسپانیا معین فرموده است؛ پس باید آن‌ها را یا طرد کرد یا در کشتی‌ها به کار گمارد و یا به آمریکا فرستاد تا مانند غلامان در معادن کار کنند. اما برخلاف اخطارهای پاپ در سال 1609م فرمانی صادر شد که به موجب آن همه مسلمانان والانس می‌بایست ظرف سه روز سوار کشتی شده و به طرف آفریقا می‌رفتند.

پس از مرگ فیلیپ سوم در سال 1621م، فیلیپ چهارم، در سن 16 سالگی به سلطنت رسید[۱]؛ اما در این زمان انتصاب کنت اولیوارس(Count –duke of Olivares) به سمت صدراعظم از طرف او نتایج رقت‌آمیزی دربرداشت. بدبختی کشور اسپانیا این بود که در مقابل چنین صدراعظمی، شخصیت برجسته‏ای مانند ریشلیو(Cardinal Richelieu) در رأس دولت فرانسه قرار داشت که توانست از تمام نقاط ضعف و معایب همتای خود استفاده کند و اشتباهات او را در امور سیاسی به نفع خویش تمام کند. در این سال‌ها موضوع روابط دولت فرانسه در درجه اول اهمیت خود قرار داشت. سیاست ریشلیو این بود که نفوذ و قدرت خاندان هابسبورگ، رقیب دیرینه فرانسه را در هم بشکند و سرزمین‌هایی را که در دوره سلاطین هابسبورگ از تصرف دولت فرانسه خارج شده بود، بازستاند و برای دستیابی به این هدف از هیچ‌گونه فعالیت سیاسی‌ای فروگذار نکرد.

در این زمان بود که مسئلۀ استقلال‌طلبی کاتالونی و استقلال پرتقال ضربه‌ای سخت بر پیکر امپراتوری اسپانیا وارد آورد. اعمال تمرکز اولیوارس به  قدری شدید بود که آتش استقلال‌طلبی مردم کاتالونی را بار دیگر تقویت نمود. در این موقع دولت نظامیان را برای مقابله با خطرات احتمالی لشکریان فرانسوی به آن منطقه اعزام داشته بود. لکن پس از چندی اختلافاتی بین مردم کاتالونی و سپاهیانی که از کاستیل به  آن حدود اعزام شده بودند، رخ داد. رعایای کاتالونی ضد سپاهیانی که از کاستیل آمده بودند، دست به شورش زدند و مطالبه استقلال نمودند که در نهایت این جریان در سال 1640م منجر به انقلاب کاتالونی شد. ضربۀ شدیدتر و عمیق‌تر را پرتقال به اسپانیا وارد آورد. تمام تلاش‌هایی که در زمان سلطنت فیلیپ دوم برای الحاق پرتقال به اسپانیا و وحدت کامل شبه‌جزیره ایبری صورت گرفته بود، در اثر روش ناشیانه صدراعظم اسپانیا به‌کلی از بین رفت. همان احساسات استقلال‌طلبانه که در مردم کاتالونی بود، در مردم پرتقال نیز وجود داشت. مردم پرتقال صدراعظم اسپانیا را متهم می‌کردند که منابع کشورشان را نادیده گرفته و مستعمرات پرتقالی‌ها را دچار مخاطره ساخته است.

با توسل به این دلایل، پرتقال می‌خواست استقلال تام و تمام خود را مانند زمان قبل از فیلیپ دوم به دست آورد. به همین دلیل، ملیون این کشور مقارن با انقلاب کاتالونی در سال 1640م علم طغیان را برداشتند و ژان چهارم را پادشاه پرتقال اعلام کردند. دولت اسپانیا به علت گرفتاری در کاتالونی و نداشتن قوای کافی برای اعزام به جبهۀ غربی و خاموش‌کردن آتش انقلاب پرتقال، نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد. ضمن اینکه پادشاه جدید این کشور بلافاصله پس از جلوس روابط دوستانه‏ای را با انگلستان و هلند برقرار ساخت و مساعدت آن‌ها را جلب نمود. این خودمختاری در سال 1668م، در دوران سلطنت شارل دوم، پسر فیلیپ چهارم، به مرحلۀ اجرا درآمد.

دردوران فرمانروایی فیلیپ چهارم یک رشته ناکامی‌ها و حوادثی رخ داد. گذشته از انقلابات کاتالونی و پرتقال، شورش‌هایی نیز در ایالات دیگر اسپانیا رخ داد و تحریکات داخلی هر روز در قسمتی از خاک اسپانیا و متصرفات آن ظهور می‌کرد. از سال 1647م به بعد در اثر انعقاد قرارداد وستفالیا روابط بین فرانسه و اتریش دوستانه شد و فقط اسپانیا بود که روابط تیره‌ای داشت. در این زمان کاردینال مازارن صدراعظم فرانسه، مقدمات صلح اسپانیا و فرانسه را فراهم کرد و بالاخره پس از بحث‌های طولانی قراداد صلح پیرنه در 7 نوامبر 1659م به امضا رسانید و به موجب آن تمامی روسیون و نیمی از خاک سردانی به فرانسه تعلق گرفت. ضمن اینکه لوئی چهاردهم، پادشاه جوان فرانسه، با ماری ترز(Maria Teresa)، دختر فیلیپ چهارم، ازدواج نمود. ماری ترز در این ازدواج از حقوق وراثت تخت‌وتاج اسپانیا در مقابل دریافت 500 هزار سکه طلا صرف‌نظر کرد. ولی مازارن، صدراعظم زیرک و دوراندیش فرانسه به‌خوبی می‌دانست که این مبلغ فعلاً قابل‌پرداخت نیست. این ازدواج در ابتدای امر می‌بایستی به برقراری روابط حسنه بین دو کشور منجرگردد؛ ولی باطناً دامی بود که از طرف صدراعظم فرانسه با زبردستی برای نیل به هدف مهم‌تری در راه دولت اسپانیا گسترده شد، چراکه به فرانسه امکان می‌داد تا در دعاوی مربوط به جانشینی پادشاه اسپانیا دخالت کند.

تقدیر چنین بود که با شروع سلطنت شارل دوم بساط سلسلۀ هابسبورگ‌ها از اسپانیا برچیده شود. شارل دوم، پسر فیلیپ چهارم از همسر دومش، در چهار سالگی به سلطنت رسید و مادرش ماری، شاهزاده‌ای اتریشی، قیم و نائب‌السلطنۀ او شد و قرار بر این شد که در صورت فوت او، دامادهایش یعنی لوئی چهاردهم و لئوپولد، امپراتور روم‌ژرمن، برای جانشینی او حق مساوی داشته باشند. لوئی چهاردهم همسر ماری ترز و لئوپولد شوهر آن دتریش بود. اما پیش از مرگ شارل دوم، لوئی چهاردهم به یکی از موارد قانون هلند استناد کرد که براساس آن بچه‌های زن اول در جانشینی پادشاه متوفی از اولویت برخوردارند و خواهان آن شد که ماری ترز، همسر لوئی چهاردهم، جانشین پدر یعنی فیلیپ چهارم در هلند (قسمت‌هایی که متعلق به اسپانیا بود) شود. در این زمان، ماری تزر ملکه فرانسه شده بود. ضمن اینکه موضوع 500 هزار سکه طلای مهریۀ ماری ترز که هنوز از طرف دولت اسپانیا پرداخت نشده بود، پیش کشیده شد؛ اما اسپانیا موافقت نکرد و فرانسه در سال 1668م قوای خود را در مناطقی از بلژیک مستقر ساخت. در این میان، لئوپولد که دچار شورش مجارها و جنگ با عثمانی بود اعتراضی نکرد ولی قدرت‌های دریایی از جمله هلند و انگلیس علیه فرانسه متحد شدند و سوئد نیز به آن‌ها پیوست و مثلث لاهه را تشکیل دادند. نتیجه آن که نوعی موازنۀ قوا ایجاد شد و لوئی چهاردهم با حفظ دوازده نقطۀ مهم، از جمله شهرهای لیل و تورنه، که امرزوه هم از شهرهای مهم فرانسه هستند، از سایر ادعاهای خود صرف‌نظرکرد و قرداد صلح اکس لاشاپل را در مه 1668م امضا کرد. به موجب این عهدنامه ایالات هلند اسپانیولی و شهرهای لیل و تورنه به کشور فرانسه ضمیمه شد ولی فرانتش کنته با وجود اینکه قسمت عمده‌ای از آن در اشغال سربازان فرانسوی بود، به دولت اسپانیا بازگردانده شد.

شارل دوم، در اوایل سنین پیری هنوز فرزندی نداشت و همه مراقب و مترصد بودند که حقوق وراثت تاج‌وتخت را به چه کسی اختصاص خواهد داد. در این مورد دو دسته در دربار اسپانیا شکل گرفت. دسته اول که از فیلیپ دانژو، نوۀ لوئی چهاردهم، حمایت می‌کردند؛ دستۀ دوم طرفداران خاندان سلطنتی اتریش بودند که طرفدار سلطنت ارشیدوک شارل، نوۀ لئوپولد بودند. نقشۀ لوئی چهاردهم این بود که متصرفات اسپانیا را تقسیم کند؛ به این ترتیب که آرشیدوک شارل، نوه لئوپولد، پادشاه اسپانیا گردد و در برابر متصرفات ایتالیایی اسپانیا به فرانسه تعلق گیرد. این تلاش‌های لوئی چهاردهم برای تقسیم متصرفات اسپانیا نتیجۀ ترس از تشکیل اقتدار دوبارۀ اسپانیا و احیای امپراتوری بود که دولت فرانسه را نگران می‌ساخت. اما در این میان، شارل دوم وصیت نامه‌ای را باقی گذاشت که بر پایۀ آن می‌بایستی وحدت اسپانیا حفظ گردد. طبق وصیت‌نامه، شارل دوم وراثت سلطنت اسپانیا را به فیلیپ دانژ (فیلیپ پنجم) واگذارکرد با این شرط که اگر این شاهزادۀ فرانسوی از قبول سلطنت امتناع ورزید، پادشاهی اسپانیا به آرشیدوک شارل اتریش منتقل شود. به این ترتیب، شاهزادۀ فرانسوی سلطنت را پذیرفت و خاندان بوربن‌ها در اسپانیا به قدرت رسیدند[۲].

نیز نگاه کنید به

تاریخ اسپانیا؛ تاریخ دوره میانی اسپانیا

کتابشناسی

  1. نقیب زاده ، احمد (1383). تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل از پیمان وستفالی تا امروز. تهران: قومس ،ص.11.
  2. فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)