تاریخ ادبیات و سبک‌های ادبی تاجیکستان

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۹ توسط 127.0.0.1 (بحث) (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)

2-9. تاریخ ادبیات و سبک های ادبی

«گفتم زكجايي تو، تسخر زد و گفتا من                                       نيميم ز تركستان، نيميم ز فرغانه»

(مولوی)

ادبیات جایگاه منحصر به فردی در میان ملت تاجیک دارد. زندگی تاجیک­ها بدون شعر پارسی مفهوم ندارد. شعرای بزرگی چون مولوی، حافظ، سعدی، بیدل، خیام و فردوسی برای عموم مردم شناخته شده است(ژیبیسین­گل، 1376: 53). همین آشنایی نزدیک با بزرگان ادبیات ایران باعث گردیده است که تاجیک­ها علیرغم جدایی فیزیکی از پیکره سرزمین ایران، میراث گرانب­های ایران را پاس بدارند. هجوم­های بسیار و حملات ویرانگر مهاجمین نتوانسته است، فرهنگ تاجیکها را تخریب نماید. شعر و ادب دیرین این دو منطقه با هم درآمیخته و تأثیر عمیقی بر یکدیگر نهاده است. اکنون نگاهی به تاریخ ادبیات و سبک­های ادبی در این دیار کهن خواهیم داشت.

زبان فارسی، تا دیرگاهی زبان رسمی و درباری سرزمین پهناور ایران، هند و عثمانی بوده است که بسیاری از آثار ارزشمند فارسی در سرزمین­هایی غیر از ایران امروزی، در هند، آسیای مرکزی، ترکیه و غیره تألیف شده اند. ادبیات تاجیکی در واقع، بخشی از ادبیات فارسی است. با جدایی این سرزمین­ها از ایران، زبان فارسی و بویژه شعر گرفتار سرنوشت­هایی متفاوت شده­اند. ماوراء­النهر جزئی از خراسان بزرگ است، به مدت 5 قرن بزرگترین مهد تمدن اسلامی ایران و مرکز حکومت­های ایران بوده است(رحمان­اف، 2010: 352).

وضعیت سیاسی آسیای مرکزی در ابتدای قرن نهم میلادی برای رشد و بالندگی ادبیات نوین مکتوب تاجیک که بر اساس آثار شفاهی مردم قرار گرفته بود، شرایط مساعدی فرآهم آورد، ولی این شرایط ثمره­های خود را در عهد سامانیان بخشید. بنا بر همین است که دوره­ی سامانیان، دوره­ی پیدایش ادبیات کلاسیک تاجیک و فارسی محسوب می­شود.

در عین حال زمان سامانیان هم دوره­ی به وجود آمدن ادبیات نوین تاجیک و فارسی، و هم دوره­ی ظهور و شکوفایی این ادبیات می­باشد. مدت­ها قبل از تشکیل دولت سامانیان، تاجیکان با زبان مادری خود آثار بدیعی شفاهی تولید می­کردند. چنین امر واقعی که در کل دوره­ی حکمرانی عرب­ها، آثار ادبی قبل از اسلام از بین نرفتند و مردم سیماهای بدیع و سوژه­های باستانی را نگه داشتند. یکی از دلایل شکوفایی آن نسبت به قرن نهم میلادی مقدم بودن تاریخ ادبیات تاجیک می­باشد.

در زمان سامانیان علاوه بر رشد و پیشرفت ادبیات تاجیکی زبان (دری)، ادبیات عربی زبان نیز رونق یافت. بنیان­گذاران این نوع ادبیات در ماوراءالنهر بیشتر آن تاجیکانی بودند که با دایره های رسمی مناسبت داشتند و غیر از زبان مادری خود، زبان عربی را هم خوب می دانستند. این دوره در تاریخ پیشرفت ادبیات کلاسیک تاجیک و فارسی در قرون وسطی یکی از مهمترین دوره­ها محسوب می شوند. سامانیان از آن رو شاعران را به دربار خود جمع می کردند که به وسیله آنها شهرت خود را بیشتر گسترش دهند. از سوی دیگر سعی و کوشش در جهت کسب شهرت، همچنین تنگی معیشت، شعرا و نویسندگان را مجبور می نمود که به دربار این و یا آن حاکم رو آورند. در ادبیات دوره­ی سامانیان هم مانند ادبیات قرنهای بعدی زمان فئودالی دو تمایل را خاطر نشان باید کرد؛ یکی تمایل مردمی، دیگری تمایل فئودالی(اشرافی). طبیعی است که توجه ما را در اینجا اساساً نویسندگانی به خود جلب می کنند که در آثار آنها تمایل های مردمی برتری دارند. بنیادگذار نظم کلاسیک تاجیک و فارسی «رودکی» است. ابوعبدالله جعفر رودکی در اواخر قرن نهم میلادی در قریحه­ی پنج رود (حوالی پنجکنت) در خانواده­ای دهقان تولد یافت. رودکی در اوان جوانی از برکت آوازخوش، استعداد شاعری و مهارت چنگ­نوازی خود شهرت زیادی پیدا کرده بود. به این واسطه، وی از جانب نصردوم بن احمد سامانی (943- 914 م) به دربار کشیده شد و قسمت حیاتی عمر او در دربار گذشت. او نه فقط استاد شعر، در عین حال آوازخوان و مطرب زبردستی نیز محسوب می شد. رودکی مربی و مواظب شعرای نوقلم بود که این آبرو و اعتبار او را بازهم بیشتر می­کرد. با وجود این، رودکی در ایام پیری خود دچار بسیار محرومیت­ها گردید. در سال 937 .م حامی و دوست نزدیک او بلعمی را که نخست وزیر نصردوم بود، از کار برکنار کردند. شاعر کهن سال نابینا، به گناه دوست خود ابوالفضل بلعمی از دربار رانده شده و به زادگاه خود برگشت. رودکی پس از گذشت سالها از این واقعه سپس در سال 941 میلادی(یا 952 .م) در روستای خود پنج­رود وفات کرد. از آثار رودکی تاکنون بیشتر از دوهزار بیت برجای مانده است. اشعار او در غالب مرثیه، قطعه، رباعی، غزل و مثنوی سروده شده اند.

رودکی از جمله قصیده­سرایان معمول دربار بود. قصاید او با وصف منظره­های طبیعت، سرور زندگی و عشق شروع می گردیدند؛ بخش مقدمه این اشعار، جذاب­ترین قسمت قصاید وی را فرآهم می­آوردند. در یک نگاه کلی می توان گفت که اشعار رودکی از مضامین دینی کاملاً خالی بوده، در اکثر آنها اندیشه­های عمیق فلسفی نهفته­اند. چنانکه بهترین ابیات او را راجع به گردش دایمی مواد و مبارزه­ی نو و کهنه، مثال برجسته­ی همین نوع اشعار است. در قصیده «شکایت» از پیری شاعر، علت فرارسیدن پیری را پرسید، خود در جواب آن می­گوید جهان همیشه چو چشمی­ست گرد و گردان است/ همیشه تا بود آیینش گردگردان بود/ همان که درمان باشد، به جای درد شود/ و باز درد همان کز نخست درمان بود/ کهن کند به زمانی همان کجا نو بود/ و نو کند به زمانی همان که خلقان بود/ بسا شکسته بیابان که باغ خرم بود/ و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود.

رودکی در اشعار خود خرد و دانش، نیکوکاری و دلیری را ترنم کرده، مردم را به نهراسیدن از سختی های روزگار و با پایمردی برطرف کردن آنها دعوت می نماید. او با آثار خود پایه های نظم تاجیک و فارسی را استوار نموده و انواع سبک­های شعر را متداول می­نماید. در اشعار او تقریباً عروض و ترتیب تمثال­ها به خود شکل معین می­گیرند. اشعار رودکی سرمشق شعرای تاجیک در دوران بعدی گردید. رودکی به درستی بنیادگذار نظم کلاسیک شناخته شده؛ نظمی که در قرن­های دهم و یازدهم میلادی در تاجیکان و فارس­ها انتشاریافته، شعرایی چون فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و جامی را به عرصه­ی وجود آورد.

از دیگر شاعران این دوره می­توان به ابوالحسن شهیدبلخی اشاره کرد. شهید بلخی در روستای جهیدانک بلخ تولدیافته است. راجع به حیات او نیز اطلاعات کمی وجود دارد. از منابع فقط همین را می­توان دانست که شهید یکی از بهترین شعرای دربار نصردوم بن احمد سامانی و نزدیک­ترین شاگرد رودکی محسوب می­شد. شهید بلخی نه تنها شاعر، در عین حال یکی از علمای پیش­قدم دوره­ی سامانیان بود. شهید پیش از رودکی وفات کرد. شاعر کهن­سال در فوت شاگرد عزیز خود مرثیه­ی جان­سوزی دارد.

شاعر دیگر این دوره ابوشکور بلخی است. ابوشکور بلخی در سال 915 میلادی تولد یافت. در عهد سلطنت نوح بن نصر سامانی (954 - 943.م) او را به دربار کشیدند. نام او با مثنوی «آفرین­نامه» که در سال 944 میلادی نوشت، شهرت پیدا کرد. از این مثنوی فقط بعضی قسمت­های پراکنده به دست ما رسیده است. ظاهراً این نخستین داستان پند و اخلاقی ادبیات کلاسیک تاجیک و فارسی محسوب می­شود. علاوه بر این، ابوشکور باز دو مثنوی تألیف کرده که از آنها چیزی باقی نمانده است. او به سبک رباعی شعر می­سرود.

رابعه­ی بلخی نخستین شاعره­ی دری­زبان است که در این دوره می­زیست. در چندی از تذکره ها اشعار عاشقانه­ی پراحساس و هنرمندانه­ی وی ذکر شده است. قصه­ی عشق رابعه و غلام جوان که در قرن سیزدهم فریدالدین عطار به رشته­ی تحریر درآمده، با نام همین شاعره مرتبط می­باشد. رابعه هم زمان رودکی بوده و برای اشعار او ارزش زیادی قایل بوده است.

ابومنصور محمدبن احمد دقیقی (وفات 977.م) از دیگر شاعرانی است که هنوز تاریخ تولد او معلوم نگردیده است. بعضی او را از توس (در خراسان)، بعضی از سمرقند و یا بخارا می­دانند. در هر صورت وی تمام عمر خود را در مااوراء­النهر به سر برده است. دقیقی فعالیت خود را در دربار حاکم ولایت چغانیان که در آن زمان یکی از آبادترین محلات دولت سامانیان محسوب می­شد، شروع کرد. شهرت هنروری دقیقی تا درجه­ای رسید که در یک مدت کوتاه به بخارا، به دربار سامانیان دعوت شد. در آن زمان گردآوردن افسانه و روایت­های باستانی مورد توجه دایره­های حکمران قرار گرفته بود. با داستان­ها و افسانه­های قهرمانی زمانهای گذشته آشنا کردن مردم برای متحد گردیدن آنها در مبارزه برای تشکیل دولت مستقل اهمیت فراوانی داشت. بنابراین سامانیان به جمع­ نمودن نقل و روایت­های باستانی قهرمانی- اساطیری چه از منابع تاریخی پهلوی، چه عربی و خصوصاً زبان موبدان توجه خاصی نشان می­دادند.

شاهنامه­ی ابومنصوری نیز به همین مناسبت به وجود آمده بود. امیرنوح دوم سامانی (977 - 976.م) به دقیقی دستور داد که این شاهنامه را به رشته­ی نظم بکشد. ولی عمر شاعر برای انجام دادن این مهم کفایت نکرد. در سال 977 میلادی او در یک شب بزم، به دست غلام خود کشته شد. هزار بیت دقیقی که در آن مبارزه­ی بین گشتاسب (ویشتاسپ) و ارجاسپ را به تصویر کشیده بود، به وسیله­ی فردوسی به شاهنامه اضافه گردید.

بزرگترین شاعر آن زمان حکیم ابوالقاسم فردوسی بین سال­های 934 و 941 میلادی در قریحه­ی باژ حوالی توس از خانواده­ی اعیان متوسط­حال متولد شد. فردوسی در 35 سالگی، پس از آنکه به بخارا و دیگر شهرها سفرکرده، به علاوه­ی شاهنامه­ی ابومنصوری، راجع به تاریخ گذشته­ی ایران معلومات مفصل جمع­آورده و به تنظیم حماسه­ی خود یعنی شاهنامه همت گمارد. در این زمان دولت سامانیان هنوز در اوج اقتدار بود. فردوسی نشان دادن گذشته­ی پر از قهرمانی مردم ایران­زمین و بیدار نمودن احساسات وطن دوستی را وظیفه­ی اصلی حماسه­ی خود می­دانست. او بهترین ایام عمر خود را صرف این اثر گرانبها نمود. چنانکه خود می­گوید در این راه پیر شد ولی همچنان می­سرود. من از شصت و شش سست گشتم چو مست/ به جای عنانم عصا شد به دست/ رخ لاله­گون گشته بر سان کاه/ چو کافور شد رنگ موی سیاه/ ز پیری خم آورد بالای راست/ هم از نرگسان روشنایی بکاست.

بالاخره شاعر وظیفه­ی خویش را در دوره­ی پیری، بعد از زحمت و تلاش مستمر چندساله، در سال 994 میلادی انجام داد و از صدهزار مصراع یک اثر جاودانه­ی جهان­شمول پدید آورد. ولی از روزی که فردوسی به تألیف این اثر کمر بسته بود، مدت مدیدی سپری شد. در این وقت دولت سامانیان از پا افتاده، از حامیان شاعر کسی باقی نمانده بود. آنگونه که فردوسی با مصلحت یکی از آدمان خیراندیش «شاهنامه» را به سلطان محمود غزنوی که به حکومت رسیده بود، تقدیم نمود. اما سلطان محمود این تحفه­ی شاعر را رد کرد.

شاهنامه فردوسی از جهت ارزش بدیعی خویش در ردیف نمایان­ترین اثرهای حماسی ادبیات جهان قرار گرفته است. شاعر بزرگ، باقی عمر خویش را در فقر و محرومیت به سر برده، در سال 1020 میلادی در توس وفات کرد. نام فردوسی جاوید بماند. سخنان وی خطاب به محمود غزنوی گواه این گفته­ی برحق اوست. بناهای آباد گردد خراب/ ز باران و از تابش آفتاب/ پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیاید گزند/ بدین نامه گر عمرها بگذرد/ بخواند هر آن کس که دارد خرد(غفوروف، 1377: 597 - 589).

همان­طور که گفته شد، از سدة دهم ادبیات فارسی با گذشت زمان یکپارچگی خود را در ایران و ماوراءالنهر از دست داد و در هر یک دارای ویژگی­هایی شد(دایره­المعارف ادبیات و هنر تاجیک،1367: 82) در قرن­های دوازدهم و سیزدهم، آسیای میانه به سه قلمرو سیاسی بخارا و خوقند و خوارزم تقسیم شد و محیط ادبی نیز در سه حوزه متمرکز شد. به علت اختلاف­های دایمی میان خان­نشین­های این مناطق، محافل ادبی قادر به برقراری روابط نبودند. علاوه بر این سه مرکز عمده، در خجند و حصار و بدخشان و جاهای دیگر نیز شاعران به فارسیِ تاجیکی شعر می­گفتند. در قلمرو امارت بخارا، ادبیات به طور کلی به فارسی تاجیکی بود و در خوقند و خوارزم بیشتر شاعران به دو زبان متداول ترکی ازبکی و فارسی تاجیکی شعر می­سرودند، اما در آثار برخی شاعران، نظیر شیرمحمد اکمل(متوفی1236/1821)، محمود مخمور(متوفی1260/1844)، میرزاشمس­الدین ­داعی(متوفی 1303/ 1886) و محمدشریف­ گلخنی(1362ش / 1983)، شعرهای ترکی کمتر به چشم می­خورد(دانشنامة ادب فارسی، 1375: 73).

در 1285/1868، روسیة تزاری قلمرو امارت بخارا را تصرف کرد(غفوروف،1377: 994). این حادثه باعث ایجاد ارتباط، هرچند اندک، میان بخارا و دیگر سرزمین­های روسیه و به تبع آن اروپا گردید و موجب پدیدآمدن تحولاتی در حیات فرهنگی و اجتماعی آنان شد(غفوروف،1377: 1127). احمد مخدوم دانش، سخنور و متفکر تاجیک، سه بار همراه هیأت سفیران به روسیه سفر کرد و جنبش روشنفکری و اصلاح طلبی را به راه انداخت و بنیان­گذار «نهضت معارف­پروری» (جنبش روشنفکری مذهبی در آسیای مرکزی) شد (دایرة­المعارف ادبیات و هنر تاجیک، 1367: 411 - 412). عیسی مخدوم (1242- 1315/ 1826-1887)، قاری رحمت­اللّه واضح(1233- 1312/ 1817-1894)، شاهین بخارایی و عبدالقادر سودا (1239- 1301/ 1823-1873) که از همفکران دانش بودند، در آثار منظوم و منثور خویش به موضوع­های مهم اجتماعی و فرهنگی پرداختند و از روش­های ادارة حکومت، رشوه­خواری، خرافات­پرستی و شیوه­های عقب­ماندة آموزش و تدریس بشدت انتقاد کردند(غفوروف، 1377: 1128- 1129). واضح و میرزاسراج حکیم (1295- 1333/ 1877-1914) به ایران سفر کردند و با اهل علم و ادب آشنا شدند که بر نوشته­ها و سروده­های آنها تأثیر گذاشت(دایرة­المعارف ادبیات و هنر تاجیک، 1367: ج 4، 413).

از ویژگی­های ادبیات سدة سیزدهم/ چهاردهم و ابتدای سدة نوزدهم/ بیستم، رواج تذکرة­نویسی با ذکر حوادث مهم سیاسی و اجتماعی بود. از تذکره­های مهم آن دوره می­توان به اینها اشاره کرد. تذکار اشعار صدرضیاء، تذکرة الشعرای حاجی عبدالعظیم شرعی(متوفی 1308/ 1890).(دایرة المعارف ادبیات و هنر تاجیک، 1367: ج 7، 229)، تحفة الاحباب فی تذکرة الاصحاب قاری رحمت اللّه واضح ، افضل التذکار فی ذکر الشعرا و الاشعار افضل مخدوم پیرمستی(متوفی 1334/ 1915)، تذکرة الشعرای ملاحاجی نعمت اللّه بن قاضی شرف الدین محترم(متوفی 1339/ 1920)، تذکرة الشعراء المتأخرین عبداللّه خواجة عبدی(متوفی 1301ش / 1922)، مجموعة الشعرای فضلی نمنگانی(سدة سیزدهم / نوزدهم). این تذکره­ها اگرچه مطالب ضدیکدیگر دارند، برای تحقیق و بررسی احوال اجتماعی و محیط فرهنگی آن روزگار مفیدند(دانشنامة ادب فارسی، 1375: ج 1، 74).

از آغاز قرن چهاردهم / بیستم، نشریه­هایی مانند چهره نما، سراج الاخبار، ملانصرالدین، حبل المتین، وقت و شورا که در کشورهای گوناگون منتشر می­شد، در بخارا وارد و موجب بیداری و آگاهی خوانندگان شد. به پیروی از آنها، اهل قلم آسیای مرکزی نیز نشریه هایی چون بخارای شریف، نخستین روزنامة بخارا که به فارسی تاجیکی بود، سمرقند، آیینه، صدای فرغانه و صدای ترکستان را منتشر کردند(مسلمانیان قبادیانی، 1376 : 116). همچنین در ابتدای این قرن، در قلمرو بخارا به دنبال تلاشهای معارف پروران، نهضت تجددگرایان ظهور کرد که با نامهای بخاراییان جوان و جدیدها مشهور است. روشنفکرانی که اغلب نیز مذهبی بودند، در قالب شعر، داستان، سفرنامه، خبر و مقاله، کتاب­های درسی و علمی افکار تجددطلبانه­ی خود را منتشر می­کردند. برخی آثار ادبی نظیر مناظره و بیانات سیاح هند فطرت، انجمن ارواح، مرآت عبرت و گنجینة حکمت صدیقی عجزی، جوامع الحکایات شکوری، ارمغان دوستان وصلی، بیداری خفتگان و آگاهی ناآگاهان اکرامچه، الفبای مکتب اسلام و پدرکش بهبودی که بارها چاپ و منتشر شده، در محیط معنوی و اجتماعی آن زمان تأثیر بسزا داشته است. روشنفکران تاجیک بنیاد روشنگری را در تعلیم و آموزش دیدند و در پی آموزش به روش جدید (اصول صوتیه) برآمدند و به انتشار آثار بزرگان اهتمام ورزیدند، به گونه ای که دیوان حافظ در طی سالهای 1309 تا 1329/ 1892ـ1911 تنها در تاشکند بیش از ده بار به چاپ رسید.

عقاید روشنفکرانة اصلاح طلبان با مخالفت شدید برخی افراد متعصب که منافع خود را در بی­سوادی عامه و عقب­ماندگی جامعه می­دیدند، روبرو شد. در 1336/1917 امیرعالم­خان مَنغیت(1328-1339/1910-1920) نیز از این گروه متعصب پشتیبانی کرد و فتوای «جدید کافر است» صادر شد و بسیاری از اهل قلم و حتی مردم عادی کشته شدند. میرزا نذراللّه، حامد خواجه مهری، میرزا فیاض، میرزااحمد، سراج­الدین خواجه، حاجی عبدالستار، میرزاحَیِّت صهبای وابکندی، سیدجان مخدوم نظمی، محمودخواجه بهبودی، میرزاشاه فایض از جمله این افراد بودند. صدرالدین عینی با تلاش روشنفکران فراری و دخالت سربازان روسی از مرگ رهایی یافت. این فاجعه زمینه­ای فراهم آورد تا بخارا در 1339/1920 به آسانی به تصرف بلشویک­ها درآید(مسلمانیان قبادیانی، 1376:118- 119).

در نیمة دوم قرن نوزدهم گروهی از سخنوران، به رهبری احمد مخدوم دانش، بر آن شدند که روند ادبی را به سوی دیگری سوق دهند و ادبیات را با زندگی واقعی همراه کنند. بر این اساس ، می­توان ادبیات معاصر تاجیکی را به پنج مرحله تقسیم کرد. 1) نیمة دوم قرن نوزدهم؛ ادبیات معارف پروری؛ 2) سالهای 1900- 1925؛ تلاش در راه خودشناسی یا ادبیات جدید؛ 3) از 1926 تا پایان دهة پنجاه؛ دورة تحول و تشکل ادبیات خشک و بی رنگ و قالبی ؛ 4) از پایان سالهای پنجاه تا پایان دهة هشتاد؛ تلاش برای رهایی از قالبهای خشک و بی روح ؛ 5) از پایان دهة هشتاد تاکنون؛ دورة رشد ادبیات مردمی (مسلمانیان قبادیانی، 1376:198).

روشنفکران مذهبی ، پایه گذار ادبیات نو از لحاظ موضوع و مضمون و زبان و اسلوب بودند و سخنوران دورة بعدی این ادبیات را به طور کامل شکل دادند. گونه­های ادبی نو همانند داستان کوتاه، قصه، رمان واقع­گرا و سفرنامه، که دارای زبانی ساده و بی­پیرایه بود، رشد یافت. سخنوران این زمان که از نظام امارت بخارا ضربات زیادی خورده و بسیار آزرده بودند، نظام شوروی را با امید به گسترش عدالت و راستی و رشد ارزشهای ملی با شادمانی پذیرفتند. عینی با سرودن سرود آزادی در 1336/1918 شاعری نوپرداز شناخته شد و در صف آغازین ادیبان مبارز قرار گرفت. آثار او - همانند جلّادان بخارا، تاریخ انقلاب بخارا، تاریخ اصول صوفیه و انقلاب فکری در بخارا، داستان آدینه، تذکرة جامع نمونة ادبیات تاجیک - اهمیت بسیاری در خودشناسی تاجیکان داشته است. وی گذشته از شاعری و نویسندگی، به روزنامه نگاری روی آورد، چنانکه طی سالهای 1337-1339/1919-1921 درحدود 67 مقاله در مطبوعات به چاپ رساند(شکوراف، 1376: 88 -90).

دورة سوم بدترین و زیانبارترین دورة تاریخ ادبیات تاجیکی است . همة مردم اتحاد جماهیر شوروی، از جمله تاجیکان، در دهة سی میلادی (1338- 1348) سنگین­ترین فاجعه را متحمل شدند. کمونیست­ها هر کتابی را که به خط فارسی می یافتند، می­سوزاندند. رسم الخط برای دومین بار در 1318ش /1939 از لاتینی به روسی تغییر یافت و بسیاری از اهل قلم همانند بیکتاش، علی خوش، سعداللّه ربیعی، رشیدعبداللّه، بحرالدین عزیزی، عابد عصمتی، سیدرضاعلیزاده، فطرت و رئوف طاهری به قتل رسیدند. گروه کثیری از جمله سامع آدینه­زاده، جلال اِکرامی، محیی­الدین امین­زاده، احمدجان حمدی، تورقل ذهنی، بهرام سیروس، نادر شنبه زاده، غنی عبداللّه، صدرالدین عینی، حکیم کریم، میرزالطیف، ودود محمودی، رحیم هاشم را بازداشت، شکنجه یا تبعید کردند(صابر، 1378: 8 -9). استفاده از برخی کتابها، همانند نمونة ادبیات تاجیک ، نیز ممنوع شد. در نتیجه، بدگویی مطلق از روزگار پیشین و همه گونه آداب و سنن ملی و مردمی رسمیّت یافت. رفتار دانش آموز روسی، پاولیک موروزوف، که از عقاید دینی و ضدانقلابی پدرش خبر داده و او را به پای میز محاکمه کشانده بود، الگوی ادبی و هنری قرار گرفت. در جنگ جهانی دوم، گروه بزرگی را به خط مقدّم جنگ فرستادند که در میان آنها افرادی برجسته، مانند حبیب یوسفی سمرقندی شاعر، حکیم کریم خجندی نثرنویس، لطف­اللّه بزرگ­زاده پژوهشگر و عبدالشکور پیرمحمدزادة سمرقندی نمایشنامه نویس، بودند که همگی کشته شدند. در این دوره لطمه های بسیار سنگینی نیز به عرصة شعر وارد شد، زیرا برای اهل قلم دستور یکی بود «چه باید گفت؟» اما «چگونه گفتن» مهم نبود.

در برابر آثار فراوانی که با ستایش­های دروغین از جامعة سوسیالیستی و کشور شوروی و رهبران حزب و دولت منتشر و در انحراف فرهنگی و معنوی مردم مؤثر واقع شد، آثار ارزنده ای نیز پدید آمد، مانند داخونده (1930)، رمان هجوآمیز مرگ سودخور و کتاب خاطرات یادداشتها از عینی، صبح جوانی ما، یاران باهمت از ساتیم الغ­زاده، من گنه­کارم از اکرامی، وفا از فاتح نیازی، تابستان از پولاد تالیس که نگاهی نسبتاً واقع گرایانه به حقیقت زندگی دارند و هنوز اهمیت خود را از دست نداده اند(مسلمانیان قبادیانی، 1376:101-102). شاعران برجسته و سالخورده همانند ظُفَرخان جوهری، احمدجان حمدی، عبدالواحد منظم، پیرو، محمدجان رحیمی، میرحیدر سرور و نیز شاعران نسبتاً جوان از جمله میرزا تورسون­زاده، یوسفی، باقی و میرشکر به تصویر روزگار زحمتکشان تاجیک و ستایش زیباییهای طبیعی تاجیکستان پرداختند. عینی، فطرت، عبدالشکور پیرمحمدزاده و الغ­زاده به معرفی چهره­های فرهنگی و تاریخی پیشین روی آوردند و آثار بسیاری دربارة رودکی، ابن سینا، فردوسی، کمال خجندی، واصفی، مقنّع، تیمورملک، احمد دانش و شورش واسع عرضه کردند. از پیامدهای مثبت ادبیات در این دوره، هم­صدایی زحمتکشان جهان در تلاش برای کسب آزادی بود و نوشته های منظوم غنایی و اجتماعی تورسون­زاده در این زمینه مؤثر بودند. حضور فعال ابوالقاسم لاهوتی، به عنوان نمایندة زندة محیط ادبی ایران، در رشد و تکامل شایستة شعر تاجیکی معاصر تأثیر بسزایی داشته است.

در چهارمین دورة ادبی نیز سیاست رسمی حزب حاکم و حکومت شوروی دربارة ادبیات و هنر تغییر نکرد، بلکه آزارها و فشارها شدیدتر شد و بازار کذب و دروغ پردازی همچنان ادامه یافت. شاعران و ادیبان همسو با حکومت، جایزه و عنوان و نشان دریافت می­کردند و آثارشان پیوسته با شمارگان بالا چاپ و منتشر و به زبانهای دیگر ترجمه می شد. با وجود این، در پایان دهة پنجاه میلادی نیکیتا خروشچف، رهبر وقت حزب کمونیست و اتحاد جماهیر شوروی، با انتقاد از ستایش شخصیت استالین، پرده از اسرار دیکتاتوری نظام کمونیستی دولت شوروی برداشت. به دنبال این اقدام سیاسی، اهل ادب و هنر آزادی نسبی­ای به دست آوردند و سخنوران تاجیک، دریچه­ای به سوی ادب و فرهنگ ایران و افغانستان باز کردند. در دهه­های هفتاد و هشتاد میلادی(1350 و 1360ش ) جایگاه برخی از اهل قلم تاجیک به عنوان مترجم روسی در افغانستان، موجب آشنایی و به دنبال آن اثرپذیری هنری از شعر افغانستان و ایران شد. شاعران و نویسندگانی مانند مؤمن قناعت، بازار صابر، لایق شیرعلی، گلرخسار، فضل­الدین محمدی­یف، جمعه آدینه، محیی­الدین خواجه­یف، اورون کوهزاد، ستار تورسون، یوسف اکابروف، بهرام فیروز و اَدَش اِسْتَد به مسائل اساسی زندگی توجه کردند و از واقعیات تلخ جامعة بحرانی تاجیک پرده برداشتند. گذشت ایام جمعه آدینه، روایت سغدی الغ­زاده و شاهی ژاپن محمدی­یف از جمله کتابهایی بودند که به افشای حقیقت پرداختند و به همین دلیل نویسندگان آنها مورد اذیت و آزار بسیار قرار گرفتند.

در پایان مرحلة چهارم، سخنوران جوان و با لیاقتی نظیر حبیب­اللّه فیض­اللّه، غایب صفرزاده، ضیاءعبداللّه، گل نظر، عسکرحکیم، رحمت نذری، کمال نصراللّه، بهمنیار، عبدالحمید صمد و کرامت­اللّه میرزا به کمال رسیدند و به ادبیات مردمی رونق بخشیدند. هنر نمایش نیز در این دوره رشد چشم­گیری داشت، فیض­اللّه انصاری، سلطان سعید مرادوف، غنی عبداللّه، صمد غنی، محمدی­یف، عطاهمدم، میهمان بختی و نورمحمد تبروف نمایشنامه­ها و فیلمنامه­هایی نوشتند که بیرون از جمهوری تاجیکستان نیز به روی صحنه آمد. نقشهای هنری و کارگردانی­های خلاقانة محمدجان قاسموف، محمودجان واحداُف، هاشم گدایف، بقا صادقوف، فرخ قاسم، ملکه صابراوا، بوریس کیمیاگروف، طاهرصابروف، ظاهردوست محمدف شهرت جهانی کسب کردند. اقبال هنرمندان به میراث جاودانة بزرگانی چون رودکی، فردوسی، ابن سینا، جامی و حافظ در خودشناسی مردم مؤثر واقع شد. در دهة پنجاه میلادی(1330ش ) تورسون­زاده، رهبر کانون نویسندگان، مورد استقبال و پیروی جوانانی مانند مؤمن قناعت، لایق، بازار صابر و گلرخسار قرار گرفت و آغازگر تحول در شعر تاجیکی شد. محمودجان واحداف(1318ـ1356 ش / 1939ـ1977) نمایشنامه هایی با عنوانهای وطن و فرزندان، گفتگو با خود(از رباعیات خیام )، عشق زندگی(از غزل­های حافظ) تهیه کرد و خود به تنهایی در کمال مهارت آنها را اجرا کرد.

از 1364ش / 1985 که میخاییل گورباچف، آخرین رهبر حزب کمونیست و دولت اتحادجماهیر شوروی، «آشکار بیانی و بازسازی» را بنیاد نهاد، روندِ حقیقت گویی در ادبیات و هنر نیز مجرایی گسترده پیدا کرد. داستان بلند الغ­زاده با عنوان فردوسی، برندة جایزة بین المللی تهران در 1375ش، و قصه ها و داستانهای ستار تورسون، کرامت پ­اللّه میرزا، سیف رحیم، بهمن­یار، کوهزاد، عبدالحمید صمد، محمدزمان صالح، عبدالرافع ربیع­زاده از آثار مهم این دوره به شمار می آید که در بسیاری از آنها بحران جامعة تاجیکان و جنگ داخلی 1371-1376ش / 1992-1997 به تصویر کشیده شده است. فاجعة جنگ بویژه در حماسة داد از مؤمن قناعت(آلماتی ، 1373ش /1994)، زاد روز درد از گلرخسار (مسکو، 1373ش /1994)، شعر غرق خون از بازار صابر (تهران 1378.ش ) به طور برجسته منعکس شده است. شاعرانی مانند فرزانه، شهریه، زلفیه، علی محمد مرادی، رستم، سیاوش، سلیم ختلانی، اسکندر ختلانی، محمدعلی عجمی در افشای مسائل جامعه بسیار فعال بودند. بی توجهی به زبان مادری، جدایی از مراکز فرهنگی و تاریخی سمرقند و بخارا، کار سنگین نوجوانان و حتی کودکان و اوضاع نابسامان زنان، از جمله موضوعات اساسی سروده های این شاعران بود. توجه شاعران به مسائل اساسی زندگی و جنبه های هنری شعر منجر به خودشناسی و بیداری شد و مکتب ادبی بازار صابر در این روند مؤثر بود. چاپ و نشر آثار مؤلفان تاجیک در خارج از کشور، بویژه در ایران، از ویژگی­های مهم دورة اخیر به شمار می آید، چنانکه کتابهای صدرضیا، الغ­زاده، بازار صابر، مؤمن قناعت، لایق شیرعلی، گلرخسار، عبدالحمید صمد، فرزانه، عسکر حکیم و عاشور صفر در تهران به طبع رسید. آثار برجستة نمایشی دورة پنجم بازگوکنندة مسائل پیچیدة جامعة امروزی تاجیکان است، مانند فیلم مستند استاد به کارگردانی دولت خدانظر که علل اجتماعی- سیاسی سرنوشت تلخ لاهوتی را بیان می کند. در جنگ داخلی گروه بزرگی از اهل علم و اندیشه مانند محمد عاصمی، پیرم ستاری، نظر شایف، اسحاقی، آته خان لطیفی، سیف رحیم و همچنین نفس بیک رحمانی و اسکندر ختلانی - دور از وطن -  کشته شدند. پس از کسب استقلال (1370ش / 1991) و پایان جنگ (1376ش /1997) هنوز هم اهل قلم مانند بازار صابر، رستم، سیاوش، سَیْدَر، امام نظرخال­نظر و صفرعبداللّه در آوارگی به سر می برند و قادر به حضور فعال در عرصة ادبی نیستند.