جریان های فکری موثر مصر
ازنیمه دوم قرن نوزدهم، تحت تأثیر امواج فکری و فرهنگی مغرب زمین، زمینه ظهور جریانهای فکری جدیدی شکل گرفت که هر کدام در حوزههای دینی، سیاسی و اجتماعی، به اندیشهای فراخوان میدادند. واقعیت آن است که در پی لشکرکشی ناپلئون به مصر و برخورد جهان عرب و اسلام با جهان جدید که غرب نماد آن بود، الگوهای فکری کهن که طی قرون متمادی بر جوامع مسلمان عرب حاکم بود به تدریج برای ارائه پاسخ به تحولات فرارو به چالش کشیده شد. آنگاه بود که کوششهای بسیاری برای بازخوانی میراث فکری و فرهنگی و صورتبندی الگوهای جدید فکری از سوی اندیشمندان عرب و مصری آغازگشت و طرحهای گوناگون برای برون رفت از چالشها و بحرانهای ناشی از تغییر و تحولات سریع در عرصه جهانی ارائه شد. الگوهای فکری جدید پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی از وضوح و ظهور بیشتری در صحنههای سیاسی اجتماعی برخوردار شد. برپایی دولتی غیربومی و مسلح به مفاهیم و ابزارهای مدرنیته توسط صهیونیستها در سرزمین فلسطین و ناتوانی اعراب در پیشگیری از چنین فاجعهای و نیز شکست ارتشهای عرب به ویژه در جنگ ژوئن 1967 از اسرائیل، زمینه نقد و بازخوانی الگوهای فکری دهههای پیش از آن را فراهم آورد .جریانهای جدید فکری به طرح ایدهها و نظریههایی پرداختند که در واقع، علیرغم تأثیرگذاری آن بر حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هیچ یک اما نتوانست در برخورد با ناکامیها و عقبماندگیهای جامعه، پاسخی در خور و راهحلهای کارساز ارائه کند.
عمده جریانهای فکری مورداشاره را میتوان در سه جریان کلی غربگرایی، عربگرایی (قومیت عربی)، ملیگرایی مصری و اسلامگرایی قرار داد. نکته مهم آنکه این نوع تقسیمبندی صرفا برای تسهیل در معرفی جریانهای مزبور است و لزوما در همه موارد دارای مرزبندی قطعی و شفاف نیست و چه بسا برخی تداخلها و مشترکات نیز مابین جریانهای مزبور وجود دارد، همچون جریان عربگرایی که در مقطعی از تاریخ حیات خود متأثر از ناسیونالیسم غرب گرا بود.
غربگرایی:
زمینههای شکلگیری جریان فکری غربگرا به پیآمدهای حضور ناپلئون و همراهان او در مصر و سپس تحولات فرهنگی اجتماعی دوره حکومت محمدعلی بر این سرزمین باز میگردد که به ارتباط فکری و فرهنگی میان مصر و اروپا انجامید. از جمله اقداماتی که در این راستا تأثیرگذار بود، اعزام گروههایی از دانشجویان مصری درنیمه اول قرن نوزدهم ،طی چندمرحله وبه دستور محمدعلی به فرانسه و ایتالیا برای آموختن دانشهای جدید بود (عنایت، 23:1376). رفاعة الطهطاوی از جمله این دانشجویان بود که در سالهای بعد نقش پررنگی در مناسبات فرهنگی مصریان و اروپا، به ویژه فرانسه ایفا کرد. مهمترین اثر طهطاوی کتاب «مناهج الالباب المصریة فی مناهج الآداب العصریة» حاوی مهمترین اندیشههای اوست. او باور داشت که تنها راهحل نجات مصر از عقبماندگی، بهرهگیری از مهمترین عناصر تمدنی اروپاست. طهطاوی همچنین تأکید کرد که فرانسویان به لحاظ فرهنگی و تمدنی، بیش از ترکهای عثمانی به اعراب شباهت دارند (عوض، 218:2013).
جریان فکری غربگرا در نیمه اول قرن بیستم، نحلههای فکری و فرهگی گوناگونی از جمله لیبرالیسم، سکولاریزم و حتی سوسیالیزم را شامل میشد و احزاب سیاسی متعددی بر بنیاد این نحلهها شکل گرفت. مسیحیان مهاجر شام و لبنان، نقش مهمی در این زمینه داشتند که از جمله آنها میتوان به شبلی شمیل (1850-1917) و فرح انطون (1874-1922) اشاره داشت. شمیل به مفاهیم انقلاب فرانسه شدیدا ایمان داشت و نخستین آوازهگر داروینیسم و فلسفه ماتریالیسم در مصر و شرق عربی بود (لوین، 210:1378) و در عین حال نخستین کسی بود که رویکرد سوسیالیزم را در جهان عرب ترویج کرد (خدوری، 101:1366). فرح انطون که از پیشگامان مکتب رمانتیسم در ادبیات عرب شمرده میشود با نوشتههای خود، خوانندگان را با جدیدترین گرایشهای فلسفی و اجتماعی سیاسی اروپا به ویژه اندیشههای خردگرایان فرانسه در قرن هجدهم آشنا میساخت (لوین:235). انطون به سوسیالیزم هم گرایش داشت وآن رامترادف سکولاریزم می دانست (خدوری:102 ). سلامة موسی (1887-1945) از مسیحیان مصری هم به نظریه تکامل داروین باور داشت و سوسیالیزم را تبلیغ میکرد (لوین:238) و آن را دین انسانیت مینامید (خدوری:همان).
علاوه بر مسیحیان، برخی از شاگردان محمد عبده مانند طه حسین و احمد لطفی السید که کوششهای فکری و تفسیری او برای توفیق علم و دین و نیز تساهل او را در برابر غرب، نوعی موافقت با لیبرالیسم تلقی میکردند. در روند ترویج و اشاعه رویکردهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غربگرا تأثیر داشتند. کتاب «مستقبل الثقافة فی مصر»[1] طه حسین که در سال 1937 منتشر شد، مهمترین سند دلبستگی او به تمدن غرب دانسته میشود (عنایت:59). طه حسین (1889-1973) در این کتاب و برخی دیگر از آثارش بر ضرورت قرار گرفتن در مسیر تمدن اروپا تأکید میکرد و میگفت که ما باید راه اروپا را تا بدان جا دنبال کنیم که همطراز و همکار آنها در تمدن شویم (رجائی، 288:1381). احمد لطفی السید (1872-1963) نیز بر برتری لیبرالیسم بسان یک مکتب سیاسی اجتماعی تأکید میکرد، گرایشهای ملیگرایانه داشت و متأثر از اندیشههای سیاسی اجتماعی روسو و جان لاک بود (لوین:165 و 231).
نکته مهم آنکه بسیاری از روشنفکران مصری متأثر از غرب عموما به حساسیتهای فرهنگی و دینی جامعه توجه داشتند و در عین حال در ارزیابی ارزشهای ملی و اروپایی از دوگانگی عجیبی رنج میبردند والبته میان آنان که اندیشههای نوین را به سختی جذب کرده بودند با اکثریت قاطع مردم جدایی افتاد (همان:246).
تحولات سالهای پس از جنگ جهانی دوم ، از جمله برپایی دولت اسرائیل و شکستهای اعراب از اشغالگران سرزمین فلسطین و نیز عدم موفقیت جوامع عرب در برون رفت از مشکلات و بحرانهای گوناگون سیاسی اجتماعی، ذهن بسیاری از روشنفکران مصری و عرب را متوجه این واقعیت ساخت که الگوهای غربی هم چندان کارساز نیست. چنان شد که اندیشههای غربی و رویکردهای غربگرا مورد نقد و بازخوانی قرار گرفت و مباحث جدیدی چون تفاوت میان غرب و تجدد، سنت و مدرنیسم، توسعه جامعه مدنی و جهانی شدن به محافل فکری راه یافت.
عرب گرایی (قومیت عربی)
جریان مشهور به قومیت عربی از اواخر دوره حکومت عثمانی و تحت تأثیر تحولات نوگرایانه در این امپراتوری و البته در تقابل با حاکمیت ترکهای عثمانی بر سرزمینهای عربی ظهورکرد و به تدریج قدرت یافت و سپس صورتی از لیبرالیسم به خود گرفت. فراخوان به قومیت عربی نخستین بار توسط روشنفکران مسیحی لبنانی داده شد (رجائی:34؛ عنایت:21 تا 23) و به زودی هوادارانی در دیگر کشورهای عرب یافت. در مصر اما با وجود گرایش ملیگرایی مصری، جریان لیبرالیستی قومیت عرب چندان با استقبال روبرو نشد، به ویژه با تشکیل دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین، این جریان تضعیف و قومیت عربی با گرایش چپ جایگزین آن شد. با روی کار آمدن جمال عبدالناصر در سال 1952 و ملی کردن کانال سوئز، او به نماد و سخنگوی جریان عرب گرایی و به شخصیت محوری جهان عرب تبدیل شد (عوض:382) با اتحاد مصر و سوریه در سال 1958 و تأسیس جمهوری متحد عربی که با حمایت گسترده اعراب روبرو شد، مردم و بسیاری از روشنفکران عرب را به تحقق وحدت عربی امیدوار ساخت. شکست و فروپاشی این اتحادیه در سال 1960، هرچند سایه ناامیدی را بر جهان عرب افکند، مانع ادامه تلاشها برای تحقق وحدت عربی نبود. سوسیالیسم عربی رویکردی بود که میتوانست تا حدودی ناکامیهای پیشین را جبران کند و جایگزین قومیت عربی شود (عوض:382). از همان هنگام که جمال عبدالناصر در سخنرانی ژوئیه 1963 به مناسبت سالگرد انقلاب مصر، که در آن اصطلاح «جنبش وحدت عرب» را به کار برد و برتری سوسیالیسم عرب را اعلام کرد، گروهی از دستاندرکاران وحدت عربی، فراخوانی به سوسیالیسم عرب را به عنوان گامی به سوی وحدت نهایی اعراب و تحت عنوان جنبش وحدت عربی آغاز کرد. این جنبش سه خواست عمده وحدت اعراب، سوسیالیسم عرب و رهبری ناصر را مورد تأکید قرار داد. هدف عمده این جنبش در واقع،برپائی یک نظام سوسیالیستی کامل در چارچوب وحدت سراسری عرب بود. تا سال 1967 به نظر میآمد که حرکت این جنبش رو به صعود است؛ شکست مصر در جنگ ژوئن و تضعیف رهبری ناصر اما ادامه آن را دشوار ساخت (خدوری: 182 تا 189). مرگ ناصر در سال 1970 در واقع ضربهای سخت و کارا بر جریان قومیت عربی و اندیشه وحدت جهان عرب بود. تحولات سالهای بعد، به ویژه کنارهگیری مصر از رهبری جریان عرب در پی امضای معاهده کمپ دیوید نشان از آن داشت که جریان ملیگرا ی عرب رو به افول گزارده است، هر چند جریان بعثیگری برای سالها تلاش کرد تا خود را نماد و سخنگوی قومیت عرب معرفی کند. تشکیل اتحادیههای منطقهای همچون شورای همکاری خلیج فارس هم نشان دیگری از شکست طرح وحدت عربی بود.
[1] - آینده فرهنگ در مصر