دوران امپراطوری تاریخ چین
مقدمه
مورخان اغلب به دورهی از به قدرت رسیدن چین شیخوانگ تا پایان حاکمیت سلسلهی چین را دوران امپراتوری نام گذاشتهاند. اگرچه دوران اتحاد تنها 12 سال طول کشید، ولی او توانست بخش اعظمی از آنچه که امروزه به نام چین خَن معروف است را مطیع و تحت یک دولت قانونگرا به پایتختی شیانیانگ (Xian Yang) متحد سازد. دکترین قانونگرایی که چین را رهبری میکرد بر اجرای سفت و سخت مقررات قانونی و قدرت مطلقهی امپراتور تأکید داشت. نظریهی قانونگرایی، علیرغم کارایی مؤثری که در دوران توسعهی امپراتوری با استفاده از قدرت نظامی داشت، ولی ثابت شد که در دوران صلح، کارایی لازم را ندارد. امپراتوری سلسلهی چین، برای ساکت و رام کردن مخالفان سیاسی خود به اقدامات بیرحمانه، از جمله سوزاندن کتابهای متعلق به سایر مکاتب فکری، حتی زنده سوزی اندیشمندان این مکاتب، دست زد. به همین خاطر بود که سلسلهی خَن، در دوران حاکمیت سیاسی خود عمدا، مکاتب میانه رو مخالف نظریهی قانونگرایی را به کار گرفت.
سلسلهی چین(206-221)
سلسلهی چین، معروف به آغازگر ساخت دیوار بزرگ چین، که بعدها در دوران مینگ تکمیل و توسعه یافت؛ ایجاد حکومت مرکزی مقتدر؛ متحد ساختن قوانین و مقررات قانونی؛ گسترش و توسعهی زبان نوشتاری چینی؛ ایجاد واحد اندازه گیری متحد؛ ایجاد پول واحد؛ پس از دوران تفرقه و هرج و مرج و رنج دورانهای بهار و پاییز و حکومتهایهمستیز است. در این دوران حتی اندازه و پهنای جادههای کالسکهرو هم یکسان شد تا سیستم تجاری واحد در سرتاسر امپراتوری تضمین شود.
سلسلهی خَن (Han) (202 پیش از میلاد تا 220 پس از میلاد)
خَن غربی:
سلسلهی خَن با بنیانگذاری لیوبانگ (Liu Bang) که در سال 202 میلادی خود را امپراتور معرفی کرد، در سال 206 پیش از میلاد تأسیس شد. برای نخستین بار فلسفهی کنفوسیوسی رسما از سوی این امپراتوری پذیرفته شد که بعدها زیر بنای ایدئولوژیک تمامی رژیمهای چین تا پایان دوران امپراتوری در این کشور را تشکیل میداد. چین تحت حاکمیت سلسلهی خَن، در زمینههای مختلف علمی و هنری پیشرفت زیادی کرد. امپراتور وو (Wu)، پایههای امپراتوری چین را از طریق وادار به عقب نشینی کردن هونها تا دشتها و جلگههای مغولستان داخلی کنونی و پاکسازی آنها از مناطق گَنسو، نینگشیا و چینگخَی امروزین، مستحکم کرده و آن را گسترش داد. این حرکت برای نخستین بار زمینه را جهت مبادلات تجاری میان چین و غرب در امتداد جادهی ابریشم را فراهم ساخت.
بانچائو (Ban Chao) ، ژنرال معروف سلسلهی خَن، با کشورگشاییهای زیاد مرزهای سرزمین چین را تا سواحل دریای خزر گسترش داد. طبق اسناد تاریخی به ثبت رسیدهی چینی، نخستین هیئت دیپلماتیک رومی در سال 166 پس از میلاداز طریق دریای خزر وارد چین شد.
اتحاد و ترکیب مکتبهای گوناگون اندیشهای چینی در یک سیستم فکری منسجم، بزرگترین میراث ماندگار سلسلهی خَن بهشمار میرود. در این سلسله برخلاف عصر سلسلهی«چین» که با محور قرار دادن مکتب قانونگرایان تلاش شد سایر مکاتب فکری نابود و آثار و کتابهای آنها سوزانده شود، حاکمان سلسلهی خَن به روش ادغام و تلفیق این مکاتب در یکدیگر و ایجاد اندیشهی تلفیقی از همهی آنها روی آوردند.
سلسلهی شین(جدید)
تملک زمینهای کشاورزی توسط خانوادههای اشرافی، به تدریج پایهی درآمدهای مالیاتی دربار را سست کرد. وانگمانگ (Wang Mang)، در سال 9 میلادی با ادعای نمایندگی از آسمان، به حاکمیت دودمان خَن پایان داده و آغاز پادشاهی خود را تحت عنوان سلسلهی شین (Xin)، اعلام و سلسلهی جدید کوتاه مدتی را بنیان گداشت. وانگمانگ برنامههای وسیعی در زمینهی اصلاحات ارضی و اقتصادی شامل ممنوعیت بردهداری، ملی کردن و تقسیم مجدد زمینهای کشاورزی، آغاز کرد. ولی این برنامهها هرگز مورد حمایت اشراف و زمینداران قرار نگرفت.
عدم ثبات سیاسی، هرج و مرج و شورش، از دست دادن حکومت را به دنبال داشت که با سیل ویرانگر و گسترده ای همراه شد. در نتیجه، وانگمانگ در سال 23 میلادی و در یک شورش دهقانی به قتل رسید.
خَن شرقی
امپراتور گوانگوو (Guang Wu)، با حمایت اشرافیان و زمینداران و بازرگانان، توانست دوباره سلسلهی خَن را در لویانگ و شرق شیاَن برقرار کند. در تاریخ، از این دوران به نام عصر سلسلهی خَن شرقی نام برده میشود. قدرت خَن شرقی مجددا در اثر تملک زمینها توسط زمینداران وابسته به دربار، تجاوز قبایل، و توطئه و اتحاد قبایل و خواجگان دربار، رو به انحطاط رفت. در سال 184 میلادی، شورش عمامه زردها آغاز و زمینه برای حاکمیت جنگ سالاران مختلف فراهم شد. متعاقب این آشفتگی و آشوب، سه ایالت با تلاش فراوان خود را حکومتی مستقل اعلام و دوران سه پادشاهی در تاریخ چین آغاز شد. در آثار کلاسیک چین، دوران سه پادشاهی خیلی رمانتیک تشریح شده است.
دوران وِی و جین (420-265 میلادی)
در سال 208 میلادی، شمال چین توسط چائوچائو (Cao Cao)،متحد شد. پسرش که جانشین او شد، در سال 220 میلادی آغاز پادشاهی وِی (Wei) را اعلام کرد. دو رقیب قدرتمندش شو و وو (Shu and Wu)، فورا اعلام استقلال کرده و سرزمین چین را به سمت سه پادشاهی سوق دادند. از ویژگیهای این دوران، قدرت گرفتن خاندانهای بزرگ و تمرکز زدایی از حکومت مرکزی بود که در دوران سلسلههای چین و خَن شکل گرفته بود. اگرچه در سال 280 میلادی سه پادشاهی توسط سلسلهی جین (Jin) دوباره متحد شدند، ولی این وضعیت تا زمان قیام ووخو (Wu Hu) ادامه یافت.
دوران ووخو(439-304 میلادی)
با درگیر شدن سلسلهی جین در جنگهای داخلی، قبایل غیر نژاد خَن«ووخو» در اوایل قرن چهارم بیشتر سرزمینهای چین را تحت سلطهی خود درآورده و موجب مهاجرت گستردهی نژاد خَن به سمت جنوب رودخانهی یانگتسه شدند. در سال 303 میلادی، قبیلهی دی (Di) شورش کرده و منطقهی چِنگدو (Chengdo) را اشغال و پادشاهی چِنگخَن را تأسیس کردند. در نزدیکی لینفِن (Lin Fen) شورشی به رهبری لیویوان (Liu Yuan) صورت گرفته و حکومت خَنجائو (Han Zhao) شکل گرفت. جانشین لیو، دو امپراتور آخر سلسلهی جین را دستگیر و اعدام کرد. به وجود آمدن 16 پادشاهی همزمان در قرنهای 4 و 5 میلادی، اوج تعدد سلسلههای غیر نژاد خَن بودند که بر شمال و یا قسمتی از آن حکومت کردند. در این حکومتهای محلی بسیاری از اقوام و نژادهای چینی از جمله ترکها، مغولها، و تبتیها مشارکت داشتند. پس از این دوران، بسیاری از قبایل کوچ نشین پیش از دستیابی به قدرت، تا حدودی«چینی» شدند و برخی دیگر اجازه یافتند با استقرار در سرحدات، به پاسداری از مرزهای کشور به پردازند.
سلسلههای جنوب و شمال(589-420)
با بروز نشانههای افول سلسلهی چین شرقی در سال 420 میلادی، سرزمین چین وارد دوران سلسلههای جنوب و شمال شد. در این شرایط بود که جمعیت نژاد خَن، از حملات قبایل کوچ نشین شمال جان سالم به دربرده و تمدنشان ادامه یافت.
در چین جنوبی، مباحث داغی میان درباریان و نخبگان جامعه پیرامون دادن اجازهی فعالیت به بودیسم و یا تائوئیسم ادامه داشت. در نهایت در اواخر عصر سلسلههای جنوبی و شمالی بود که پیروان این دو آیین با هم کنار آمده و بیش از گذشته وجود یکدیگر را تحمل کردند.
در 598 میلادی، حاکم سویی سلسلهی جنوبی چین را ضمیمهی خاک خود ساخت و با توسل به نیروی نظامی به دوران سلسلههای جنوبی و شمالی نقطهی پایان گذاشت.
سلسلهی سویی(618-598 میلادی)
سلسلهی سویی، که در سال598 میلادی و پس از حدود چهار قرن جدایی سیاسی سرزمین چین توانست این کشور را متحد سازد، نقش وحدت آفرینیش بیش از اهمیت دوران طولانی مدت حاکمیتش بود. این سلسله پس از ایجاد وحدت سرزمینی، مؤسساتی را بهوجود آورد که جانشینانش نیز این مؤسسات را ادامه دادند. به هرحال، امپراتوران سویی نیز همچون سلسلههای پیشین، از منابع موجود بهصورت افراطی استفاده و در نهایت زمینهی سقوط خودر ا فراهم ساختند. لذا تاریخ در مورد آنان نیز مثل سلسلهی چین، قضاوتی ناعادلانهای در مورد خشونتها، به ویژه، کردار دومین امپراتور این سلسله کرده و برای دستاوردهای مثبت آن اعتبار کمی قایل شده است.
سلسلهی تانگ (907-618 میلادی)
سلسلهی تانگ (Tang) در تاریخ 18 ژوئن سال 618 میلادی توسط امپراتور گائوزو (Gaozu) بنیان گذاشته شد. این دوره از تاریخ، با پیشرفتهای قابل ملاحظهاش در زمینههای هنر، ادبیات، به ویژه شعر و فناوری، دوران طلایی تمدن چین بهشمار میآید. آیین بودا در این تاریخ با پذیرش خاندان امپراتوری و مردم عادی، مذهب رسمی چین شد. چانگاَن پایتخت رسمی و بزرگترین شهر جهان در آن دوران بود.
تَیزونگ (Taizong)، دومین امپراتور این سلسله، برای دفع خطر قبایل کوچ نشین، توسعهی مرزها، و وادار کردن حاکمان مناطق همجوار به پذیرش سیستم تحت الحمایگی امپراتوری، دست به عملیات نظامی زد. پیروزیهای وی در واحهی تاریم، جادهی ابریشم را فعال نگاه داشت و چانگاَن را به آسیای مرکزی و مناطق غربی متصل ساخت. در جنوب، مسیر تجارت پرمنفعت دریایی از شهرهای بندری همچون گوانگجو آغاز شد. تجارت و بازرگانی گستردهای با کشورهای خارجی دور دست انجام میشد. بازرگانان خارجی زیادی در چین ساکن شده و موجب شکوفایی و تنوع فرهنگی سرزمین چین شدند. فرهنگ پیشرفتهی چین از سوی کشورهای همسایه، هم چون ژاپن، مورد تحسین و استقبال واقع شد. از نظر داخلی، کانال بزرگ چانگاَن مرکز سیاسی را به مراکز اقتصادی و کشاورزی در بخشهای شرقی و جنوبی متصل ساخت.
اساسا موفقیت اوایل سلسلهی تانگ، به سیاست دولت متمرکز، قوی و کارآمد آن بستگی داشت. کارهای دولت با سه بخش و 6 وزارتخانه ساماندهی شده بود تا هرکدام در زمینهی خود سیاستهای جداگانهای تنظیم و به مورد اجرا بگذارند. این بخشها توسط خاندان سلطنتی و دولتمردان اندیشمند که از میان داوطلبان شرکت کننده در آزمون دولتی پذیرفته میشدند اداره میشد. این سیاستهای مترقی، در دوران تانگ به بلوغ رسید و از سوی سلسلههای بعدی نیز با اصلاحاتی به ارث برده شد.
زمینهای کشاورزی ملک امپراتوری اعلام شد و براساس تعداد خانوار در اختیار مردم قرار گرفت. همهی مردان این کشور در مقابل زمینی که در اختیارشان گذاشته شده بود، سالانه برای روزهای معینی موظف به کار در ارتش امپراتوری بودند. این سیاستها موجب توسعهی سریع و افزایش تولید شده در حالیکه ارتش هم بدون تحمیل هزینهی زیاد به خزانهی کشور اداره میشد.
موفقیتهای سیاسی و نظامی این سلسله تحت حکومت ملکه ووزِتیان (Wu Zetian) ، تنها ملکهی حاکم در طول تاریخ چین ادامه یافت و در دوران امپراتور شوانزونگ (Shuanzong)، به اوج خود رسید. در این دوره، چین شاهد توسعهی سرزمینی امپراتوری از اقیانوس آرام تا سواحل دریای خزر با جمعیتی بالغ بر 50 میلیون نفر جمعیت بود.
در اوج اقتدار و قدرت تانگ، حادثهی شورش اَنلوشان (An Lushan) ، نقطهی عطفی بود که موجب تلفات زیاد جانی و مالی و تضعیف قدرت دولت امپراتوری شد. حاکمان نظامی مناطق، خودمختاری زیادی کسب کردند که در قرن دهم باعث تجزیهی چین شد، در حالیکه کشورهای مطیع امپراتوری، سرزمینهای تانگ را مورد تاخت و تاز قرار دادند. پس از این شورش، علیرغم تضعیف قدرت امپراتوری، جامعهی چین جایگاه نخستین خود را بازیافته و به رشد خود ادامه داد.
سلسلهی تانگ، از حدود سال 860 میلادی، در اثر یکسری شورش در داخل چین و کشورهای تابعه در جنوب، رو به افول گذاشت. جنگ سالاری به نام خوانگچائو (Huang Cao)، در سال 879 میلادی، گوانگجو را تسخیر و بیش از 200 هزار نفر از جمله تجار خارجی و خانوادههای آنان که ساکن منطقهی خارجی نشین بودند را به قتل رساند. در اواخر سال 880 میلادی، شهر لویانگ نیز تسلیم وی شد و در 5 ژانویهی سال 881 میلادی، وی توانست چانگاَن (پایتخت) را نیز به تصرف خود در آورد. باسقوط امپراتوری تانگ، کشور چین بار دیگر دچار هرج و مرج شد.
پنج سلسله و ده پادشاهی(960-907)
از دوران تفرقه و اختلافات میان سلسلههای تانگ و سونگ، بهعنوان دورهی پنج سلسله و ده پادشاهی نام برده میشود که کمی بیش از نیم قرن( از 907 تا 960 میلادی) به طول انجامید. در طول این مدت کوتاه که چین به معنای واقعی در یک دوران چند حاکمیتی به سر میبرد، پنج حکومت پشت سرِ هم در کنترل مرکز قدرت سرزمین چین، جایگزین یکدیگر شدند. در همین دوران، ده پادشاه پایدار قسمت هایی از مناطق جنوبی و غربی چین را اشغال کردند، لذا به این برهه از تاریخ چین دوران ده پادشاهی نیز گفته میشود.
سلسلههای سونگ، لیائو، جین و شیای غربی (Song, (Liao, Jin, and Western Xia(1234-960 میلادی)
در سال 960، سلسلهی سونگ اغلب سرزمینهای چین را به تصرف خود درآورده و کایفِنگ (Kaifeng) را به پایتختی خود برگزید و دورانی از شکوفای اقتصادی آغاز شد. در حالیکه سلسلهی خیتانلیائو Khitan) Liao) بر منچوری، مغولستان کنونی، و بخشی از شمال چین حکومت میکرد. در سال 1115، سلسلهی جورچِنجین (Jurchen Jin) رشد یافت و طی ده سال سلسلهی لیائو را از بین برد. در عین حال، در مناطقی که امروزه به استانهای
گَنسو، نینگشیا و شانسی معروف است، سلسلهی شیای غربی( از 1032 تا 1227 میلادی) ظهور کرد
سلسلهی جین، درشمال و کایفِنگ، قدرت را از چنگ سلسلهی سونگ که پایتختش را به خَنجو منتقل کرده بود، درآورد. سلسلهی سونگ جنوبی هم به واسطهی پذیرش سلسلهی جین بهعنوان قدرت مافوق خود، کاملا تحقیر شده بود. در سالهای بعد، سرزمین چین میان سلسلههای سونگ، جین و تانگوت (Tangut)های شیای غربی تقسیم شد. سونگ جنوبی دوران پیشرفت تکنولوژیکی بزرگی را تجربه کرد که میتوان گفت تا حدودی احساس فشار نظامی از سوی شمال این زمینه را فراهم کرد. این توفیقات شامل استفاده از اسلحههای باروتی که نقش بزرگی در پیروزیهای دریایی سونگ جنوبی علیه جین در سال 1161 میلادی در رودخانهی یانگتسه ایفا کرد، داشت. افزون براین، نخستین پایگاه دریایی چین در سال 1132 میلادی و در دوران امپراتور رِنزونگ (Renzong) از سلسلهی سونگ پایه گذاری شد.
دوران سلسلهی سونگ از سوی بسیاری بهعنوان اوج اقتدار علمی و تکنولوژیکی چین باستان شمرده میشود. در این دوران، اختلافات فلسفی و نظری زیادی میان مخالفان سیاسی اصلاح طلب و محافظهکاران دربار وجود داشت تا اینکه در اثر این اختلافات که از اواسط تا پایان قرن سیزدهم ادامه داشت، چینیها در نهایت فلسفهی نئوکنفوسیوسی مطرح شده از سوی جوشی (Zhuxi) را اختیار کردند. در دوران سونگ آثار ادبی فراوانی نیز خلق شد و فرهنگ و هنر شکوفا و نقاشان بزرگ آثار هنر بودایی فراوانی به صحنه آمدند.
سلسلهی یوان(1368-1271 میلادی)
سلسلهی جین که توسط جورچین بنیان گذاشته شده بود، مغلوب مغولها شد. آنها بعدا سونگ جنوبی را هم در مبارزهای خونین و طولانی مدت ، نخستین جنگی که اسلحهی آتشین در آن نقش زیادی داشت، شکست دادند. در عصر پس از جنگ که عصر مغولها نام گرفت، ماجراجویان غربی همچون مارکوپولو، به سرتاسر چین سفر کرده و نخستین گزارشها را از عجایب چین به اروپا بردند. در سلسلهی یوان، مغولها به دو دسته تقسیم شدند، بخشی معتقد به استقرار در دشتهای وسیع و زندگی بر پایهی فرهنگ و آداب و رسوم خود بودند، و برخی دیگر طرفدار پذیرفتن آداب و رسوم و فرهنگ چینی.
قوبلای خان، نوهی چنگیز، طرفدار پذیرش آداب و رسوم چینی، سلسلهی یوان را در این کشور بنیاد گذاشت. این نخستین سلسله بود که از پکن بهعنوان پایتختی که به تمام سرزمین چین حکومت میکرد استفاده نمود.
براساس گزارشهای موجود، چین پیش از اشغال مغولها، 120 میلیون نفر جمعیت داشت. پس از تسخیر کامل در سال 1279میلادی، و طبق سرشماری صورت گرفته در سال 1300، جمعیت این کشور به سختی به 60 میلیون نفر میرسید. مشکل بهتوان این کاهش فاحش جمعیت را به درنده خویی مغولان نسبت داد، و لذا امروزه اندیشمندانی همچون فردریک دبلیو موته (Frederick W. Mote) معتقدند که کاهش جمعیت به واسطهی ناتوانی دولت در اجرای صحیح سرشماری بوده، نه کاهش واقعی جمعیت. البته هستند کسانی مثل تیموتی بروک (Timothy Brook) که میگویند مغول ها داروی خاصی در میان بخش عظیمی از جمعیت چین بهکاربردند که موجب نابودی بسیاری از آنان شد. مورخان دیگری همچون ویلیام مکنیل (William Macnill) و دیوید مورگان (David Morgan) معتقدند که عامل اصلی کاهش جمعیت در این دوران طاعون بوده است. اپیدمی طاعون قرن 14(مرگ سیاه) موجب شده که 30 درصد جمعیت چین کشته شوند.
سلسلهی مینگ(1644-1368 میلادی)
در طول دوران سلسلهی یوان که کمتر از یک قرن دوام داشت، در میان مردم این کشور یک احساس قوی ضد حکومت مغولها بهوجود آمد. وقوع حوادث پشت سرِ هم طبیعی در دههی1340 میلادی، در نهایت موجب شورش کشاورزان شد. در نتیجه حکومت یوان در سال 1368 توسط سلسلهی مینگ فروپاشید.
با افزایش جمعیت شهر نشین، بخش کارگری جمعیت گسترش یافت و پیچیدهتر شد. مرکز شهرهای بزرگی همچون نانجینگ و پکن زمینه را برای رشد صنایع خصوصی، به ویژه صنایع کوچک مثل کاغذ سازی، ابریشم، کتان، و ظروف سفالین فراهم ساخت. در اغلب بخشهای کشور شهرهای کوچک با بازارهایی در کنار آنها به وجود آمدند که به فروش مواد غذایی و ملزومات اولیهی مردم میپرداختند.
علیرغم بیگانه ستیزی و درونگرایی معنوی ویژهی حاصله از محبوبیت فزایندهی نئوکنفوسیوسی، چین تحت حاکمیت مینگ منزوی نشد. تجارت خارجی و سایر ارتباطات با جهان خارج، به ویژه ژاپن، تا حد قابل ملاحظهای افزایش یافت. تجار چینی با دریانوردی جِنگخِه، تمام اقیانوس هند را کشف کرده و به شرق آفریقا رسیدند.
خونگ وو (Hong Wu) بنیانگذار سلسلهی مینگ، برخلاف سلسلههای سونگ و مغول که بیشتر روی مالیات حاصله از تجارت متکی بودند، سیاستی را ترسیم کرد که چین کمتر به کسب درآمد از طریق تجارت و بیشتر علاقمند به بخش کشاورزی بود. احتمالا به این خاطر که او خود یک کشاورز بود و سیستم اقتصادی امپراتوری را نیز بر پایهی کشاورزی گذاشت. در زمان حاکمیت مینگ، از زمینداران فئودال دوران سونگ و مغول سلب مالکیت شد و زمینهای آنان مصادره و به کشاورزان اجاره داده شد. پس از مرگ امپراتور یونگلی (Yong-le)، مجددا زمینداران بخش خصوصی، بخش کشاورزی چین را در اختیار گرفتند و این امر زمینه را برای از میان بردن بدترین فقری که از زمان رژیم سابق دامنگیر مردم شده بود فراهم ساخت.
سلسلهی مینگ از حکومت مرکزی قوی و پیچیدهای برخوردار بود که توانست امپراتوری را کنترل و متحد نگهدارد. نقش امپراتور، علیرغم ادعای دربار بیشتر استبدادی بود و بوروکراسی حاکم زمینهی سقوط سلسله را به دلیل ناتوانی در هماهنگ شدن با تغییرات اجتماعی مورد نیاز فراهم کرد و موجب سقوطش شد.
امپراتور یونگلی، مصرانه تلاش کرد تا نفوذ چین در خارج از این سرزمین را با درخواست اعزام سفیر از سوی کشورهای پیرامونی برای اعلام وفاداری به مینگ، به فراتر از مرزهای خود گسترش دهد. لذا یک ناوگان بزرگ دریایی، از جمله چهار کشتی باقابلیت جابه جایی 1500 تن کالا، یک ارتش مجهز با یک میلیون نیرو( برخی برآورد 9/1 میلیون هم کردهاند)، ساخته شد. ارتش چین برای مدت 20 سال ویتنام را اشغال کرد، در حالیکه ناوگان چینی دریاهای چین را تا اقیانوس هند پیمود و به سواحل شرق آفریقا رسید. همچنین، چینیها در شرق مغولستان نفوذ کردند. چندین سفر بزرگ دریایی به نمایندگی از امپراتور به خلیج فارس و شرق آفریقا اعزام شدند. از نظر داخلی، کانال بزرگ آبی توسعه یافت و محرکی برای تجارت داخلی بود. سالانه بیش از یکصد هزار تن فولاد تولید شد. کتابهای زیادی با استفاده از صنعت حروف چاپی متحرک منتشر گردید. شهر ممنوعه(کاخ امپراتوری) در پکن به شکوه و جلال کنونی رسید. در همین ایام بود که اهمیت چین جنوبی کشف و محصولات کشاورزی جدیدی بهصورت گسترده کِشت و صنایعی همچون سفالگری و پارچه بافی توسعه پیدا کرد. آخرین بازسازی دیوار چین برای حفاظت از متجاوزین خارجی به مورد اجرا گذاشته شد و بیشتر قسمتهای دیوار امروزین توسط سلسلهی مینگ بازسازی و یا ساخته شد و برجهای نگهبانی باز طراحی و در آنها توپهای آتشین مستقر گردید.
در سال 1542 میلادی، آلتان خان، خانِ خانان مغول، فعالیتهای ایذایی خود را در مرزهای شمالی کشور آغاز کرد. در سال 1550 میلادی، ارتش او به حومهی پکن رسید. لذا، امپراتوری همزمان درگیر مبارزه با راهزنان دریایی ژاپن در سواحل جنوبی هم شد. در همین ایام مرگ آورترین زلزلهی تاریخ نیز در سال 1556 میلادی در استان شانسی رخ داد و موجب مرگ و میر حدود 830 هزار نفر در این منطقه شد.
سلسلهی چینگ(1911-1644 میلادی)
سلسلهی چینگ (Qing)، آخرین سلسلهی امپراتوری در چین است که توسط منچوها بنیان گذاشته شد که دومین سلسلهی غیر نژاد خَن چین نیز به شمار میآید. منچوها در دوران مینگ، بیرون از دیوار چین زندگی میکردند. حاکمان مینگ در اثر شورش کشاورزان به رهبری لیزیچینگ (Li Zicheng) سقوط کرد و پکن در سال 1644 میلادی تسخیر و چونگجِن (Chong Zhen) آخرین امپراتور مینگ خودکشی کرد. تلاش منچوها برای پیروزی بر سلسلهی مینگ کشتار زیادی کرده و اقتصاد کشور به مرز ورشکستگی رسید. منچوها نیز سیستم سنتی مقررات کنفوسیوسی را اختیار و خود را سلسلهای چینی معرفی کردند.
درعین حال، منچوها مردم نژاد خَن را مجبور به پوشیدن لباس منچوها و داشتن گیسوهای بلند پشت سر خود کردند. امپراتور کانگشی (Kangxi) دستور داد بزرگترین دایره المعارف به زبان چینی به نام یونگله دایان (Yongle Dayan) تدوین شود. منچوها یک سیستم نظامی خاصی ایجاد و ارتشیان را از دخالت در تجارت منع و برای آنها امتیازات ویژهای در نظر گرفتند.
امپراتور کانگشی بین سالهای 1673 تا 1681 میلادی، شورش بزرگ سه ژنرال را در جنوب سرکوب نمود. در سال 1683 نیز شورش تایوان را به زانو درآورد. در دوران امپراتور چیانلونگ (Qianlong)، امپراتوری چینگ به دوران اوج خود رسید که به یک سوم از جمعیت جهان حکومت میکرد و بزرگترین اقتصاد دنیا را در اختیار داشت و از نظر وسعت سرزمینی یکی از وسیعترین امپراتوریهای جهان بود.
در قرن 19میلادی، امپراتوری بهواسطهی اختلافات داخلی به رکود کشانده شد و از سوی نیروهای خارجی نیز مورد تهدید قرار گرفت. با شکست چین در نخستین جنگ تریاک(1840) از امپراتوری بریتانیا، زمینه برای امضای پیمان نانجینگ (1842) فراهم و منجر به واگذاری هنگکنگ و آزادی تجارت تریاک گردید. متعاقب این شکست و تحمیل معاهدههای نابرابر، تحقیر چین حتی پس از سقوط سلسلهی مینگ نیز ادامه یافت.
شورش تایپینگ(1864-1851) حرکتی مذهبیِ مسیحیان به رهبری خونگ شیوچوان (Hong Xiu Quan)، یک سوم خاک چین را به مدت ده سال از این کشور جدا کرد. با کشته شدن 20 میلیون نفر در این شورش، از نظر تعداد نیروهای درگیر، این نزاع به بزرگترین جنگ قرن 19 تبدیل شد. متعاقب آن چندین شورش دیگر رخ داد که با هزینههای مالی و جانی زیادی سرکوب شدند. این نا آرامیها زمینه را برای تضعیف امپراتوری و ظهور جنگ سالاران منطقهای فراهم کرد و کشور چین درگیر جنگی داخلی شد. در سال 1911میلادی، نه تنها حاکمیت امپراتوری چینگ، بلکه سیستم دو هزار سالهی امپراتوری در این سرزمین ساقط و برای نخستین بار، جمهوری چین پا به عرصهی وجود گذاشت.
در واکنش به شرایط نابسامان حاکم بر امپراتوری و تهدیدات خارجی، جنبشی مردمی و ملی برای تقویت چین از داخل و ایجاد نهادی اصلاحی برای مدرن سازی این کشور با تأکید بر تقویت نظامی شکل گرفت. این اصلاحات به خاطر فساد مقامات، بدبینی و نزاع داخلی خاندان امپراتوری، به زودی رو به تحلیل رفت. در نتیجه، نیروی دریایی چین در مقابل ژاپن(1895-1894) متحمل شکست شد. پس از آن امپراتور گوانگشو (Guangxu)و اصلاح طلبان، اصلاحات گستردهای را تحت عنوان اصلاحات صد روزه(1898) آغاز کردند ولی این جنبش اصلاح طلبانه در یک کودتای نظامی به رهبری ملکه دواگِر سی شی (Dowager CiX) و محافظه کاران به شکست انجامید.
در آغاز قرن بیستم، جنبش محافظه کارانهی ضد امپریالیستی دیگری به نام شورش بوکسورها، با هدف توقف سلطهی غربیها و مسیونرهای مسیحی بر مناطق شمالی و شرقی چین آغاز شد. ملکه دواگِر با هدف تثبیت قدرت خود، از بوکسورها حمایت نمود و آنها تا پکن پیشروی کردند. با کشته شدن تعدادی تبعهی اروپایی و مسیونر مذهبی توسط بوکسورها، نیروهای 8 قدرت خارجی شامل انگلیس، ژاپن، آمریکا، روسیه، ایتالیا، آلمان، فرانسه و اتریش، با تشکیل ائتلافی نظامی، به پکن حمله کرده و شورشیان را شکست داده و غرامتها و امتیازهای بیشتری به چنگ آورده و معاهدات ننگین دیگری بر چین تحمیل کردند. این شکستها و تحقیرها زمینه را برای ایجاد تغییراتی گستردهتر در سیستم سیاسی و اجتماعی چین فراهم کرد[۱].
کتابشناسی
- ↑ سابقی، محمد علی(1392). جامعه و فرهنگ چین.تهران: موسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،جلد اول،ص 116 تا 131