نظام حزبی روسیه
در قانون اساسی روسیه در فصل نخست و ماده های 13 و 14 موضوعاتی چون تنوع ایدئولوژی، نبود ایدئولوژی دولتی و اجباری، و تنوع سیاسی و حزبی مطرح و نظام چند حزبی به رسمیت شناخته شده است و از آن زمان فروپاشی تا کنون نیز احزاب در این کشور فعال بوده اند. روند تشكيل احزاب سياسي در روسيه اواخر سالهاي 1980 شروع شد. در آن زمان دو گرايش بروز كرده بودند. از يك سو، محافل روشنفكر مخالف حزب كمونيست حاكم به تشكيل سازمانهاي سوسيال دمكراتيك، ليبرال و سنتگرا پرداختند. در ماه مي سال 1988 بر مبناي گروههاي مخالفان رژيم اولين حزب سياسي موسوم به “اتحاديه دمكراتيك” به وجود آمد كه خانم والريا نوودورسكايا رئيس آن شد. از سوي ديگر، در همان زمان در چارچوب حزب كمونيست اتحاد شوروي روند تفرقه و شكل گيري جنبشهاي مخالف خط مشي حزب شروع شد. قسمت ليبرال اعضاي حزب كمونيست، “حزب جمهوريخواه فدراسيون روسيه” را تشكيل دادند. و اما كمونيستهاي راديكال در بهار سال 1990 حزب چپگراي جديد موسوم به “حزب ماركسيستي- حزب ديكتاتوري پرولتاريا” را تشكيل دادند. بنا بر اين، اواخر سالهاي 1980 و اوايل سالهاي 1990 روند شكلگيري دو اردوگاه سياسي چپگرا و راستگرا شروع شد. سالهاي 1990 شاهد رشد انفجاري تعداد احزاب سياسي بود. در حالي كه در بهار سال 1990 در روسيه 13 اتحاديه اجتماعي و سياسي (حزب) رسماً به ثبت رسيده بودند، در سال 1998 تعداد احزاب (ـبا احتساب احزاب منطقهاي، معادل 300 سازمان بود. در همان زمان روند تفكيك برنامه ها و ايدئولوژي احزاب و تعميق اختلافات عقيدتي آنها جريان داشت.
اواخر سالهاي 1990 نظام حزبي روسيه بسيار متنوع بود. البته، طبقهبندي احزاب و جنبشهاي سياسي روسيه بر اساس معيارهاي عادي (طرفداري يا مخالفت با اقتصاد بازاري، ليبراليسم-محافظهكاري و غيره)، كار سادهاي نيست زيرا جهتگيريهاي ايدئولوژيكي بسياري از احزاب مبهم بوده و نام آنها اغلب با محتواي مرامنامه حزبي متفاوت است. بعد از انتخابات سال 1999 نمايندگان دوماي كشوري، چارچوب جناحهاي سياسي كشور مشخصتر شد. جناح راست شامل اتحاديه نيروهاي راستگرا و حزب آزادي اقتصادي است كه ليبرال و اصلاحطلب هستند. قسمت ميانهرو راست ميدان سياسي به حزب “يابلوكو” تعلق دارد كه ايدئولوژي “اجتماعي-ليبرال” دارد. حزب ليبرال دمكرات روسيه تحت رياست ولاديمير ژيرينوفسكي در جناح افراطي راست قرار دارد. قبلاً كارشناسان سازمان “كنگره جمعيتهاي روسي” را كه بعداً به حزب “ميهن” تبديل شد، به همين جناح نسبت مي دادند ولي اين تعبير قابل بحث است. در جناح چپ احزابي با نظريات سياسي متنوعي وجود دارند. احزاب متعدد سوسياليستي (از جمله حزب متحد سوسيال دمكرات ميخاييل گورباچف كه اوايل سال 2000 تشكيل شد؛ و نيز حزب كمونيست كه برنامه آن دربرگيرنده انديشههاي سوسيال دمكراتيك و كمونيستي معتدل است) را مي توان ميانهرو چپ محسوب كرد. حزب كمونيست روسيه، حزب كارگر كمونيست روسيه و جنبش “روسيه زحمتكش” را مي توان به جناح افراطي چپ نسبت داد. تعداد احزاب كوچك در اين جناح فراوان است ولي هيچ يك از آنها از نفوذ چنداني برخوردار نيست.
در مجموع، مواضع راديكال در فعاليت احزاب سياسي روسيه بيشتر بروز كرده است تا مواضع ميانهرو. اين كمبود در مراحل مختلف توسعه نظام سياسي روسيه به وسيله باصطلاح “احزاب قدرت” پر مي شد. اواسط سالهاي 1990 حزب “خانه ما روسيه” (تحت رياست چرنومردين نخست وزير سابق) اين نقش را بازي مي كرد. در سال 1999 جنبش “وحدت” به عنوان جنبش طرفدار ولاديمير پوتين تشكيل شد كه سپس به حزب “روسيه واحد” تبديل گرديد و در انتخابات پارلماني سال 2003 برنده مطلق شد. اين احزاب انديشه قدرت دولتي نيرومند، مؤثر و آگاه به منافع ملي را تبليغ مي كنند كه همين امر حمايت انتخاب كنندگان از اين احزاب را تأمين مي كند. روند برقراري و شكلگيري نظام حزبي روسيه هنوز به پايان نرسيده است. اواخر سالهاي 1990 نظام چند حزبي روسيه حالت “اتمي” داشت: تعداد كثير احزاب در يك قسمت ميدان سياسي و عقيدتي جمع شده بودند ولي قادر نبودند با همديگر گفتگو كنند و از نفوذ چنداني در ميان مردم برخوردار نبودند. بسياري از احزاب حالت مصنوعي داشته و از منافع تنگ صنفي دفاع مي كردند يا به عنوان “حزب يك نفر” تشكيل مي شدند و با خروج اين افراد از صحنه سياسي، منحل مي شدند.
با تصويب قانون درباره احزاب سياسي در سال 2001، مرحله جديدي در توسعه نظام چندحزبي روسيه شروع شد. مقررات جديدي كه فعاليت احزاب را تنظيم مي كند، بايد به نظام حزبي ثبات بيشتري بخشيده و ساختار حزبي ميدان سياسي كشور را منطقيتر سازد. در اين قانون حداقل تعداد اعضاي حزب براي ثبت رسمي آن، تشكيل الزامي تشكيلات حزب در بيش از نيمي از مناطق فدراسيون روسيه و موازين ديگري پيشبيني شده است كه موجب كاهش تعداد احزاب و تثبيت ساختار آنها ميشود. در سال 2004 اين گرايش به وسيله اصلاح قانون احزاب (افزايش حداقل تعداد اعضاي كل حزب و تشكيلات منطقهاي آن) تقويت شد. به عقيده كارشناسان سياسي، حكومت روسيه در صدد است نظام حداقل 4 حزبي سياسي را به وجود آورد تا احزاب حاكم و مخالف جاي همديگر را بگيرند، انديشههاي خود را در سياست عملي كشور عملي كنند و بدين وسيله ثبات نظام سياسي روسيه را تأمين كنند. بديهي است كه اين انديشه تازگي ندارد بلكه از نظامهاي سياسي غرب اقتباس شده است. تا كنون گامهاي اولي در اين جهت برداشته شده است ولي نمي توان گفت كه مقامات دولتي توانسته باشند اين طرح بلندپروازانه را عملي كنند. نظام حزبي روسيه هنوز شكل نهايي خود را نگرفته است.
دوماي كشوري اصلاحات قانون “درباره احزاب سياسي” را تصويب كرد كه به موجب آن حداقل تعداد اعضاي احزاب بايد از 10 هزار تا 50 هزار نفر افزايش يابد. حداقل در 45 تشكيلات منطقهاي حزب بايد 500 نفر يا تعداد بيشتر اعضا وجود داشته باشد (قبل از اين اصلاحات، اين رقم برابر 100 نفر بود) و در تشكيلاتهاي ديگر حداقل 250 نفر (قبلاً 50 نفر). نمايندگان اكثريت پارلماني معتقدند كه افزايش تعداد اعضاي احزاب موجب ارتقاي اعتبار آنها در ميان مردم و نزديكي بيشتر قدرت دولتي به مردم مي شود. با توجه به اينكه قرار است در آينده نزديك تأييد استانداران توسط مجالس منطقهاي صورت بگيرد، در نتيجه اين اصلاحات در نظام حزبي، اهميت سازمانهاي حزبي منطقهاي هم بالا خواهد رفت. از 44 حزب به ثبت رسيده، تنها 23 حزب در انتخابات سال 2003 دوماي كشوري شركت كردند كه 13 حزب از اين تعداد جمعاً 5% آرا را به دست آوردند. با اين حال اين احزاب “يك روزه” در جريان مبارزه انتخاباتي از امتيازات گوناگوني استفاده مي كردند و از خزانه دولتي پول قابل توجهي دريافت مي نمودند.
براي اكثريت احزاب كه تعداد اعضاي آنها نزديك به 50 هزار نفر است، نبايد مشكلي ايجاد شود. براي آنها مرحله انتقالي يك ساله پيشبيني شده است كه طي اين مدت احزاب مي توانند تعداد اعضاي خود را تا حداقل لازم بالا ببرند. ولي احزابي كه قادر نيستند بيش از 10 هزار نفر را جلب كنند، به سازمانهاي اجتماعي تبديل شده يا منحل خواهند شد. نمايندگان دوما در جريان بحث پيرامون لايحه پيشنهادي اظهار داشتند كه تعداد اعضاي حزب در تشكيلات منطقهاي بايد بيشتر از 100 يا 200 نفر باشد تا آنها به نيروي سياسي واقعي تبديل شوند و بتوانند در اوضاع منطقه نفوذ داشته باشند. همچنين گفته شد كه ابتدا نه 50 هزار بلكه 100 نفر به عنوان حداقل تعداد اعضاي حزب پيشنهاد شده بود ولي بعداً معلوم شد كه سازمانهاي زيادي فقط بعد از گذشت 3-2 سال به اين سطح كمي دست خواهند يافت.
بر اساس آخرین آمار منتشر شده در سایت وزارت دادگستری روسیه و بر اساس مصوبه مورخ 25 ژوئن 2011 و براساس قوانین فدراتیو در باره احزاب سیاسی، سرانجام 7 حزب اصلی سیاسی به ثبت رسیدند:
الف. حزب "روسیه متحد" که اکثریت پارلمانی را دارد و حزب حاکم در روسیه است.این حزب میانه رو است و از حامیان رییس جمهور این کشور (ولادیمر پوتین) مي باشد .ساختار این حزب در سال 2001 شکل گرفت. حزب روسیه واحدکه از حزب های جدید روسیه به شمار می رود طی سال های اخیر در اثر محبوبیت ولادیمر پوتین توانسته است در انتخابات محلی و فدرال آرای زیادی را به خوداختصاص دهد.
ب. حزب کمونیست به ریاست "گنادی زیوگانوف" جای دوم را در میان احزاب سیاسی روسیه احراز میکند. این حزب جانشین حزب کمونیست و حزب اکثریت(بلشویک ها) شوروی سابق است. ایده های این حزب بر پایه ی نظریه های مارکس و لنین می باشد و همچنین تمامی اعضای این حزب بر یکپارچگی روسیه تاکید دارند.
ج. حزب لیبرال دمکرات روسیه به ریاست "ولادیمیر ژیرینوفسکی" در فعالیت خود روی بر انگیختن نارضایتی در میان ملی گرایان روس تکیه کرده و از شعارهای پوپولیستی زیاد استفاده میکند.
د. "حزب روسیه عادل" به ریاست "سرگی میرونوف" حزب سوم در میان احزاب سیاسی روسیه است.
ه. حزب راست گرای "امر حق" که خود را به مثابه حزب بیانگر منافع کارفرمایان معرفی میکند
و. حزب متحد دموکرات "یابلوکو" به ریاست "گریگوری یاولینسکی" در سال 1993 میلادی ایجاد شد و یکی از موفق ترین احزاب لیبرال روسیه است. با این حال، نفوذ آن در طی 10 سال اخیر بنحوی قابل ملاحظه کاهش یافته است. در سال 2003 حزب "یابلوکو" نتوانست وارد مجلس دوما شود. نامزدهایی که فهرست این حزب را تشکیل میدهند، به انجام اصلاحات لیبرال و رعایت محترمانه حقوق بشر دعوت میکنند. "یابلوکو" که زمانی تعداد زیاد از طرفداران را داشته بود، نتوانست اپوزیسیون قابل ملاحظهای برای حزب حاکم به وجود آورد و این امر موجب یاس و ناامیدی در میان طرفداران آن شده است .
ز. حزب "میهن پرستان روسیه" به ریاست "گنادی سمیگین" شعارهای ناسیونالیستی و جنبههای مختلف برنامه کمونیستی را پایه و اساس فعالیت خود قرار داده است. ( سایت ایراس، 12 آذر 1390).
در مجموع، احزاب جایگاه محدودی در سیاست روسیه و در میان مردم دارند و دولت به احزاب به عنوان یک ابزار برای مشروعیت داخلی و بین المللی می نگرد. علت اصلی را باید در قدرت دولت، بی ریشه بودن احزاب، عدم ارتباط نخبگان حزبی با جامعه، عدم مسئولیت پذیری و پایبندی احزاب به اصول حزبی خود، نفوذپذیری شدید آنها از اقتدار دولتی و نخبه محور بودن آنها دانست. اغلب این احزاب از بدنه اصلی جامعه فاصله گرفته و ساختار نخبه محور بر آنها حاكم است، به این معنا كه سیاست های آنها از بالا تعریف و تبیین می شود و نظرات گروه ها و طیف های پایین تر مطمح توجه قرار نمی گیرد. مرور تحولات سال های اخیر نیز نشان از تأثیرپذیری شدید رفتارهای حزبی از دیدگاه ها و عملكرد نخبگان آنها و پیامدهای منفی این امر بر رابطه آنها با جامعه دارد. این تحولات به انگیزه های نخبگان در پیگیری منافع شخصی خود شكل منسجم تری داده، به نحوی كه شكل گیری سیستم حزبی نهادینه و ساختارمند را با چالش مواجه كرده است. اغلب احزاب حاضر در این سیستم حزبی به لحاظ عدم پشتوانه مردمی به «محافل دوستانه» شباهت بیشتری دارند، لذا به نظر می رسد به همین واسطه حائز تعریف حزب كه عبارت از گروهی از شهروندان با آرمان های مشترك و تشكیلات منظم كه با اتكاء به پشتیبانی مردم برای كسب قدرت و یا شركت در آن مبارزه سیاسی می كنند، نباشند (www.abrarnews.com) .