نخبگان چینی و ترمیم هویت ملی و فرهنگی

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۰۸ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « == تلاش نخبگان چینی برای ترمیم هویت ملی و فرهنگی در ادوار مختلف == نخبگان، روشنفکران و طبقه­ی حاکم در چین، پس از نخستین رو­یارویی این کشور با فرهنگ غربی، که منجر به شکست تحقیر آمیز تمدن و فرهنگ چندین هزار ساله­ی آن­ها گردید و تصور آنان در خصوص ب...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تلاش نخبگان چینی برای ترمیم هویت ملی و فرهنگی در ادوار مختلف

نخبگان، روشنفکران و طبقه­ی حاکم در چین، پس از نخستین رو­یارویی این کشور با فرهنگ غربی، که منجر به شکست تحقیر آمیز تمدن و فرهنگ چندین هزار ساله­ی آن­ها گردید و تصور آنان در خصوص برتری و تفوق فرهنگ سنتی چین نسبت به سایر ملت­های به اصطلاح وحشی اشتباه از آب درآمد، زمینه را برای بازنگری اساسی و باز تعریف از هویت فرهنگی و ملی خود در دوره­های مختلف مساعد دیده و تلاش­های گسترده­ای در این زمینه صورت گرفت که می­توان این تلاش­ها را به پنج دوره تقسیم کرد

(Werner Meissner, www.China Perspectives.revues.org)

الف- نخستین دوره از تلاش­ها برای یافتن پاسخ به تهدیدهای غرب، از اواسط قرن نوزدهم تا سال1858میلادی ادامه داشت. در این دوره، بر این موضوع تاکید می شد که باید فرهنگ چینی به عنوان مبنا پذیرفته شود و برای رفع نواقص آن می­توان از عناصر فرهنگ غربی استفاده کرد. به این معنا که از غرب به صورت گزینشی، به ویژه در زمینه­های علمی و فن­آوری، بهره برداری شود و فرهنگ سنتی چین به عنوان جوهر اصلی جامعه و دولت باقی بماند. در نتیجه، نخبگان جامعه شروع به ساختن صنایع تولید سلاح­های مدرن پرداخته و صنعتی شدن امپراتوری را از طریق ایجاد زرادخانه، کشف معادن، ساختن راه آهن و غیره پایه گذاری کردند. هدف از سیاست نوگرایی در این دوره که تحت شعار «تقویت خود» پیگیری می­شد عبارت بود از: حفاظت از تمامیت ارضی امپراتوریِ مورد تهدید واقع شده­ی چین؛ حفاظت از نقش غالب فرهنگ چینی در برابر نفوذ مخرب اندیشه­های غربی؛ حفاظت از سیستم حکومتی مبتنی بر اندیشه­های کنفوسیوسی که به نفع نخبگان سیاسی و اجتماعی بود. همانگونه که همه می­دانند، این سیاست با شکست مواجه شد و کارخانه­های تولید سلاح ایجاد شده، نتوانست مانع شکست چین در جنگ دوم در سال1894 در مقابل ژاپن شود.

ب- در خلال دوره­ی دوم(از1895 تا1911میلادی) الگوهای مختلفی ظهور کرد. روشنفکرانی مانند کانگ یووِی[1]، لیانگ چی­چائو[2]، و تان سی­تونگ[3]، به این نتیجه رسیدند که تنها تلاش برای کسب فن­آوری غرب کافی نیست، بلکه اجرای اصلاحات سیاسی نیز لازم است. برای این روشنفکران پیشرو، گسست ناگهانی با سنت­های گذشته قابل تصور نبود. لذا، برای پاسخ به چالش غرب به کنفوسیوس کلاسیک روی آوردند. کانگ تحت شعار«تغییر نهادها براساس آموزه­های قدیمی» قصد داشت مشروعیت ایدئولوژیک لازم برای تغییرات سیاسی را از راه بازگشت به کنفوسیوس اصلاح شده به دست آورد. او در یاد داشتی به امپراتور، اصلاحاتی را پیشنهاد کرد که 3تغییر مهم را ایجاد کرد: الغای تصور سنتی مرکزیت چین در جهان و اذعان به وجود کشورهای خارجی که دارای حقوق برابر هستند؛ برابری و هم وزن شدن آموزش از فرهنگ چینی و غربی(بنای تأسیس دانشگاه پکن به این دوره باز می­گردد)؛ و انتقال از سیستم امپراتوری به سلطنت مشروطه. اگرچه«اصلاحات صد روزه» در سال1898، به دلیل شتابزدگی مجریان و مقاومت محافل محافظه کار درباری به شکست منجر شد، ولی نخبگان سیاسی-اجتماعی چین متوجه شدند که تنها اقتباس از تکنولوژی غربی برای نجات سیستم سیاسی موجود در چین کافی نیست، و باید به اندیشه­های غربی در کنار اندیشه­های چینی توجه نمود.

ج- دوره­ی سوم از تلاش­ها برای بازسازی هویت ملی و فرهنگی چین از دوران جمهوری اول از سال1911تا   1949میلادی را پوشش می­دهد که در تحول اندیشه و ورود چین به دوران مدرن از اهمیت بالایی برخوردار است. نخبگانی که در این دوره به صورت کامل و جامع ایده­ها و اندیشه های چینی و غربی را برای یافتن پاسخ به مشکلات چین مورد بحث قرار داده اند را می­توان به چهار گروه تقسیم کرد:

1-طرفداران کنفوسیوس هم­چون گو خونگ­مینگ[4]، منتقد تند و تیز غرب، و جانگ جون­لَی[5]، که طرفدار پروپا قرص کنفوسیوس بوده و به نوعی عرفان کنفوسیوسی اعتقاد داشت که به اندیشه­های جوشی[6](از 1130 تا1200میلادی) بر می­گردد. گو خونگ­مینگ روشنفکران رادیکال را به خیانت به چین و نابود کردن قدیمی­ترین تمدن جهان متهم کرده و می­گوید تمدن غرب«هیولایی است که مانند اسب تروجان می­خواهد تمدن چین را از درون فروپاشد. تمدن فوق العاده­ی(معنوی) چین باید به غرب کمک کند تا خود را از ایدئولوژی«مادیگرای» نجات دهد.».

2-سون یات­سِن و نخبگان ملی گرای طرفدارن حزب کومین­تانگ. این گروه و در رأس آن­ها تلاش می­کردند که از فرهنگ­های کنفوسیوسی و غرب سنتز جدیدی را به وجود آورند. آن­ها هم معتقد به برتری فرهنگ چینی بودند، ولی آمادگی داشتند تا نهادهای دموکراتیک غربی را به عنوان یک دولت ملی در چین پیاده کنند.

3-روشنفکران لیبرال از جمله خوشی[7]که تحت تأثیر عملگرایی آمریکایی(جان دیویی) قرار گرفته بودند. این گروه، در مقابل نئوکنفوسیوس­ها اطمینان داشتند که تنها«علمی کردن» تفکر چینی در تمامی زمینه­ها، نه فقط در زمینه­ی تکنولوژی، بلکه در علوم اجتماعی و انسانی، و«غربی کردن» تمام تمدن چینی، می­تواند بار دیگر عظمت از دست رفته و فرهنگ سنتی خدشه­دار شده­ی چین را بر قرار سازد. استدلال اصلی گروه«غربگرایان» عبارت بود از: یک نواختی فرهنگ و وابستگی متقابل تمامی جنبه­های آن(سیاست، فلسفه، اقتصاد و نهادهای سیاسی و اجتماعی)؛ برتری فرهنگ غربی و مناسب نبودن فرهنگ قدیمی چین برای جهان مدرن؛ غربگرایی یک فرایند جهانی است و اگر چین خواهان جایگاهی در این جهان است می بایست به این روند به پیوندد؛ و این­که هم اکنون بخش­هایی از فرهنگ چینی(سیستم حکومتی، ترافیک، صنعت و...) غربی شده است، و این غربگرایی ناقص نه تنها کافی و مفید نیست، بلکه خطرناک نیز هست، چون صرفا جنبه­های مادی فرهنگ غربی را گرفته و از جنبه­های معنوی آن که پایه­های این دستاوردهاست غفلت شده است.

4- گروه مارکسیست­ها، که شامل افرادی هم­چون چِن دوشیو[8]، لی داجائو[9]، مائو و دیگران، که چشمشان را به اتحاد جماهیر شوروی به عنوان الگوی برای توسعه­ی چین دوخته بودند. هدف آن­ها نابود کردن شالوده­ی فرهنگ سنتی فئودالی چین، به ویژه کنفوسیوسی و ایجاد یک هویت سوسیالیستی براساس مارکسیسم و لنینیسم بود. این گروه با آغاز جنبش چهارم ماه مه در سال1919، در مناقشات مختلفی درگیر شدند. جنجال­هایی هم­چون«فرهنگ شرق و غرب»، «علم و متافیزیک» در اوایل دهه­ی1920 و«غربگرایی» در دهه­ی1930.

در این گفتمان­ها[i] بود که فرهنگ سنتی چین به بخش اساسی از هویت ملی تبدیل و ناسیونالیسم چینی شکل گرفت. نخبگان تحصیل­کرده متوجه شدند که برای حفاظت از فرهنگ چینی لازم است یک زبان ملی ایجاد شود تا آموزش و پرورش را توسعه دهند، و در صورت ممکن حتی اثبات کنند علمی که غرب از طریق آن به برتری دست یافته است، هم در چین ریشه دارد. فقط با یک بازبینی کامل در فرهنگ و نهادهای چینی، امکان مقابله با فرهنگ مهاجم غربی وجود دارد. لذا، زبان شناسان، مربیان، مورخان، باستان شناسان، هنرمندان، و دانشمندان، همگی به معماران هویت فرهنگی و ملی در چین تبدیل شده و هرکدام تلاش می­کردند با ابزاری که در اختیارشان بود، به تشکیل و تقویت هویت ملی و فرهنگی چین برای مقابله با چالش غرب کمک کنند. این روشنفکران، در زمینه­ی علوم با راه اندازی رشته­های مدرن، و ترجمه و تألیف کتاب و مقالات در زمینه­ی نقاط اشتراک و اختلاف فرهنگ و فلسفه­ی چین و غرب در دهه­های1920 و 1930، تلاش می­کردند بین علوم غربی و سنت چینی پیوند ایجاد کرده و یک هویت واقعی ملی و فرهنگی چینی را توسعه دهند. این گفتمان­ها در دهه­­ی بعد به خاطر دو حادثه­ی مهم جنگ چین و ژاپن و پیروزی بزرگ کمونیست­ها در جنگ داخلی پس از سال1945، کاهش یافت.

د- دور چهارم نوسازی هویت در چین از سال1949 و تأسیس چین نو توسط حزب کمونیست در این کشور آغاز و تا سال1978، یعنی دوران آغاز اصلاحات ادامه یافت. این دوره با تلاش­های مضاعف روشنفکران طرفدار حزب کمونیست و دولت برای ایجاد یک هویت فرهنگی و ملی مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیست لنینیستی مشخص می­شود. پس از استقرار دولت مرکزی، مارکسیسم لنینیسم در ترکیب با اندیشه­های مائو، ایدئولوژی دولت جدید شد. طبقه­ی حاکم مشروعیت قدرت مطلقه­ی خود را از این ایدئولوژی کسب کرد. این«فلسفه­ی جدید» یک هویت رسمی برای خود و ملت ساخت و طرفداران و پیروان سایر جریان­های روشنفکری مانند لیبرالیسم غربی، مثبت گرایی، عمل­گرایی، آرمان­گرایی، مذهب و اندیشه­های سنتی چین را با زور وادار به عقب نشینی از مواضع خود کرده و مورد اذیت و آزار قرار داد.

لذا، دوران بین سال­های1949 و 1978 را می­توان دوران از صحنه بیرون راندن گسترده­ی هر دو فرهنگ اروپایی و سنتی چین نامید. حزب کمونیست در این دوره تلاش کرد نفوذ اندیشه­های غربی، غیر از علوم طبیعی و ایدئولوژی مارکسیستی، را از بین ببرد، و به اصطلاح فرهنگ سنتی «فئودالی» چین را ریشه­کن سازد. اما، واقعیت این است­که حزب در تلاش برای تحمیل یک هویت فرهنگی و ملی کمونیستی مستقل از ریشه­های فرهنگ سنتی این سرزمین موفق نبود.

ه- به دنبال برگزاری سومین پلنیوم از یازدهمین اجلاس کمیته­ی مرکزی حزب در سال1978، که در آن اصول سیاست­های اصلاحی دنگ شیائوپینگ مورد تصویب قرار گرفت، پنجمین و آخرین دوره­ی تلاش برای یافتن هویت ملی و فرهنگی جدید چین آغاز شد. این دوره با 3تحول مهم مشخص می­شود: احیای فرهنگ سنتی مبتنی بر آیین کنفوسیوسی؛ احیای اندیشه­های غربی؛ و ظهور جنبش­های ملی­گرایانه­ی مختلف در مناطق چینی زبان.


[1] - Kang Youwei.

[2] - Liang Qichao.

[3] - Tan Sitong.

[4] - Go Hongming.

[5] - Zhang Junlai.

[6] - Zhu Xi.

[7] - Hu Shi.

[8] - Chen Duxiu.

[9] - Li Dazhao.


[i] - در این دوره پیروان کنفوسیوسی به الگوی آلمان نظر داشتند، در حالی که کمونیست­ها به روسیه و لیبرال­ها به آمریکا گرایش داشتند. طرفداران کنفوسیوس امیدوار بودند که احیای کنفوسیوس و میراث معنوی چین را از طریق یک پارچه سازی متافیزیک آلمانی به دست آورند و فلسفه­ی ایده آلیستی آلمانی و فلسفه­ی چینی بایستی علیه تمدن غربی باهم متحد شوند. لذا، تا آغاز جنگ جهانی دوم، بیش از 1300عنوان کتاب آلمانی به زبان چینی ترجمه و منتشر شد.