هنر نقاشی در چین

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۰۷ توسط Shekvati (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « == ''مقدمه:'' == هنر چین بیش از هر جنبه­ی دیگری از فرهنگ چین، آن را در جهان مقامی والا بخشیده است و این بخش از فرهنگ چینی اثری ماندگار بر دیگر فرهنگ­ها گذاشته است.  هر چند چین ابداعات و اختراعات بزرگی هم­چون کاغذ، باروت، قطب نما، چاپ، ابریشم و چای ب...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه:

هنر چین بیش از هر جنبه­ی دیگری از فرهنگ چین، آن را در جهان مقامی والا بخشیده است و این بخش از فرهنگ چینی اثری ماندگار بر دیگر فرهنگ­ها گذاشته است.  هر چند چین ابداعات و اختراعات بزرگی هم­چون کاغذ، باروت، قطب نما، چاپ، ابریشم و چای به جهان عرضه کرده است، ولی می­توان گفت که اهمیت علوم چینی با ارزش هنری این تمدن یارای برابری ندارد. حکمت چینی هم تأثیر پایداری در خارج از قلمرو تمدنی آن نداشته است، در این راستا آن­چه را که هرگز نمی­توان نادیده گرفت هنر چینی است.

در هنر چینی تکیه­ی هنرمند بیشتر به برون و کمال صورت است تا درون. در فرهنگ و جامعه­ی چین برخی خصوصیات ذاتی هست که تنها از راه باز تابش در هنر چینی می­توان آن را یافت که برخی از این خصوصیات به شرح زیر است:

صورت گرایی:

صورت گرایی خیره کننده­ی هنر چینی که آن را در خوشنویسی، نقاشی و شعر هم می­توان دید. چینی­ها از راه خوشنویسی دریافت­های اساسی خود را شکل می­دهند. اساس منحنی­های لغزان، خطوط راست و زاویه­های زیبای سقف نیایشگاه­های چینی از حرکت قلم مو در نوشته­های چینی بر آمده است. لذا، خوشنویسی در عالی­ترین رده­ی هنرهای زیبای چینی است.

در خوشنویسی، استاد هر حرکت قلم مو را تنها یک­بار می­تواند انجام دهد و در این حرکت تمام آن­چه را که می­خواهد باید خلق کند. تغییر دادن و بازنگری در آن امکان پذیر نیست. نقاشی چینی هم از نظر اصول و فنون با خوشنویسی رابطه­ی نزدیک دارد. یکی از نویسندگان چین باستان در این زمینه گفته است:«هنگامی­که مردم می­توانستند اندیشه­های خود را با نقش بنگارند، با خط می­نگاشتند، و هنگامی­که از بیان کاراکترهای نگارشی ناتوان بودند، نقاشی می کردند.» بدینسان، یکی دیگری را تکمیل می­کند و از طریق همان خود نیز به کمال می­رسد و این دو قرین هم به شمار می­روند، چون افزارهای نوشتن(قلم مو، مرکب، کاغذ، و دوات) که به «چهار گنج بنای ادب» اشتهار دارند، در هر دو هنر یکی است و هشت حرکت اساسی که در نوشتن کاراکترهای نگارش چینی به کار می­روند در نقاشی نیز به­عنوان شیوه­های اساسی کاربرد قلم مو شناخته می­شود.

نماد گرایی:

هنر چینی، در کنار صورتگرایی، سرشار از نماد است، درست مانند خود زبان چینی که مانند یک اثر هنری و خط اندیشه نگاری نمادی است از اشاره­ها و کنایه­ها. کارکترهای چینی چیزی را مستقیم بیان نمی­کنند، یک کاراکتر یا نشانه­ی نگارشی چینی معنای کلمات بسیاری در زبان­های دیگر را در خود نهفته دارد. از دیگر ویژگی این زبان کوتاهی جملات آن است. شاید به گمان بیگانگان زبان چینی اشاره­ای و مبهم است، اما به نظر خود چینی­ها مبهم حرف زدن بهتر از پرگویی کردن است. زبان و کارکترهای چینی رمزنامه­ای از اشارات و نکات ظریف است. هیچ زبان دیگری در سادگی نوشتن و رساندن اندیشه­های عمیق و بسیار در عبارت­های کوتاه با آن برابری نمی­کند.

نگارگری چینی نیز همین­گونه است و از همین سبک و سیاق پیروی می­کند و اندیشه­های عمیق و اشیای ظریف را می­تواند با خط­های مجرد تصویر کند. در نقاشی چینی به فضاهای خالی توجه زیادی می­شود و از این طریق بر نقاط برجسته­ی تصویر تأکید می­شود و برجسته می­نمایاند. پیچیده­ترین موضوع­ها با کم­ترین خطوط کشیده می­شود و بزرگ­ترین نقش خیال برروی کوچک­ترین تکه­ی کاغذ نقش می­بندد. در نقاشی چینی صرفه جویی در عین بیان کامل احساس و اندیشه­ی هنرمند، اصل قابل توجه است.

نمایش چینی هرگز مانند تئاتر غربی، واقعیت پرداز نیست. در صحنه­های آن از هیچ منظره­ای استفاده نمی­شود. شوخ طبعی بازیگران چینی بی­مانند است. هنگامی که بر روی اسب خیالی در صحنه می­تازد، از اسب خود پیاده شده و آن را به مهتر می­سپارد و با معشوقه­اش نجوا می­کند و یا برای حمله به دشمن پشت صخره­ای کمین می­کند، در حالی که در این صحنه به جز هنرمند هیچ چیز و هیچ­کس دیگری نیست ولی تماشاگر همه­ی این­ها را به چشم می­بیند. هر جزیی از نمایش نمادی است، از اشارات و کنایاتش گرفته تا حرکات و جامه­های بازیگر. در هر چیز معنا و مفهومی نهفته است که تماشاگر پیشاپیش از آن آگاه است، زیرا تماشاگر چینی برای دیدن نمایشنامه به تماشاخانه نمی­رود، بلکه برای تماشای چیره دستی بازیگر می­رود. بازیگر در روی صحنه و در طول داستان اشیایی را که قرار است پدیدار شوند را به اشاره پدید می­آورد. در این نماد آوری دو عنصر سادگی ظاهری و پرمعنایی باطنی توأمان نهفته شده است.

طبیعت گرایی:

سومین ویژگی هنر چینی طبیعت گرایی یا آن­چیزی است که در فرهنگ غربی از آن با نام «ناتورالیسم» یاد می شود. فرهنگ غربی نماد هولناکی از جنگ و تضاد میان انسان و طبیعت است، اما در فرهنگ چینی بر پاسداشت و هماهنگی انسان و طبیعت تأکید می­شود. کنفوسیوس گفته:« خردمند از آب لذت می­برد و نیک­مرد از کوه.» لذا، در نگارش چینی هم برای نام طبیعت از کاراکتری شبیه کوه و آب استفاده می­شود، چون در طبیعت آب و کوه از سایر اشیاء مهم­تر هستند. هنر چینی طبیعت را به نیرویی که از درون آن بر می­خیزد، جاندار می­بیند و غایت هدف هنرمند به وحدت رسیدن با این نیرو و سپس نمایش بیانی عالی از آن در هنر خویش است.

در نقاشی چینی، هنرمند همواره می­کوشد از مشاهده­ با چشم سر به مشاهده با چشم دل برسد و با غور و تفکر در چشم انداز طبیعی به ژرفنای ناپیدای ازلی دست یابد. نقاشی برای هنرمند چینی مشاهده­ای است که به مکاشفه ختم می­شود، و  لذا، اغلب نقاشان چینی خود عارف نیز بوده­اند. هنرمند چینی چشمی تیز برای دیدن زیبایی­های طبیعت دارد و این زیبایی را هرکجا که بتواند بازسازی می­کند. هنرمند در مشاهده­ی طبیعت تنها ظاهر اشیاء را نمی­بیند، بلکه نظم و هماهنگی باطنی انسان و طبیعت را مدنظر قرار می­دهد. در نقاشی هنرمندان چینی همیشه چهار عنصر طبیعت، شعر، خوشنویسی و مهر هنرمند مکمل و لازم و ملزوم یکدیگر و جدایی ناپذیرند.

معماری چینی هم از این خصوصیت برخوردار است. در و دیوار کاخ­های کهن پر از نقش و نگار است؛ بام بناها را قوس­های منحنی­های چشم­نواز پوشانده است. ستون­ها با ظرافت تمام تراش خورده­اند و باغ­ها و حیاط­ها با پستی و بلندی­ها و حوض­ها و کاج­ها و درختان سِدر و بیدهای سایه گستر آراسته شده­اند. پل­های قوسی بر روی آبراهه­ها نمادی از ظرافت اندیشه­ و هنر چینی است. حتی «دیوار بزرگ» چین نیز خود را با زیبایی­های طبیعت هماهنگ ساخته است. از دامنه­ها بالا رفته و کنار صخره­ها جای گرفته و از قله­ای به قله­ی دیگر جهیده و بر هر اوجی برجی بر نهاده و از دره­ای به دامنه­ای پیچ و تاب خوران گذر کرده و بر فراز بلندی­ها ار افق بی­پایان ناپدید شده است و با هر پیچش منظره­ای از ترکیب شکوه کوهسار و دست ساخت انسان پدید آورده است.

بیشتر پرستشگاه­های بودایی بر شکاف کوه­ها و یا دامنه­ها ساخته شده تا راهبان در سکوت جاودان به مراقبه به پردازند. نمازخانه­های آن­ها پوشیده از نقش و نگار و کنده کاری­های نیلوفر مقدسِ گلِ اشراق بر صخره­ها و تخته سنگ­ها و تندیس­ها نقش بسته تا چیره دستی انسان با طبیعت برابری کند.

شاعران و هنرمندان تائویی هم برای یافتن سکوت اندیشمندانه به طبیعت روی می­آوردند. در پرده­های نقاشی و شعر شاعران چینی هم این احساس نزدیکی با طبیعت و زیبایی­های آن به روشنی مشاهده می­شود. بنابراین، می توان پذیرفت که در همه­ی آثار هنری چین، از جمله هنرهای دستی، نسیم سبک کوهسار، زمزمه­ی جویبار، اوج گرفتن پروانه، آواز مرغان، جلوه­گری گل­ها، چشم انداز جنگل و کوه چشم و گوش و روح و روان را نوازش می­دهد. در هر پرده­ی نقاشی، حکیمی در سکوت و آرامش با موسیقی پنهان طبیعت هم­نوا گشته و از این وحدت شگفت با طبیعت لبخندی آرام و رضایتمندانه برلب دارد. هرچینی ظریف اندیش همواره در آرزوی آن است که در خلوت طبیعت گوشه گیرد و با رمز و راز آن دمساز شود و راز درون خود را در آن بجوید.

الهام گیری:

هنرمند چینی هنگامی دست به خلق اثری هنری می­زند که از موضوع کارش لبریز و از آن الهام یافته و اختیار از کفش بیرون شده و ناگزیر از دست به قلم بردن باشد. هنرمند برای اثرش طرحی نمی­ریزد، بلکه از منظره چنان الهام می­گیرد که از خود بیخود شده و ناخودآگاه منظره­ی بدیعی می­آفریند. هنرمندان برای کشیدن منظره بر کوهی بلند رفته و در آن­جا به مراقبه می نشیند تا منظره­ای را که در اندیشه­اش پرورانده را در ذهن خود آماده سازد. هنرمند برای رسیدن به حالتی که ضمیرش سرچشمه­ی الهام هنریش باشد، به سیر و سلوک و ریاضت کشی دراز مدتی می­پردازد. ضرب المثلی چینی در این زمینه می­گوید:«تا کسی هزار کتاب نخوانده باشد و ده هزار فرسنگ سفر نکرده باشد، نمی­تواند قلم به دست گیرد و دست به نقاشی برد.» در نظر چینی­ها، نقاش اصیل کسی است که انسان را به«حالت ذهنی» که خود هنرمند تجربه کرده است ببرد. (آشوری، داریوش)