فرهنگ سیاسی در فرانسه
فرهنگ سیاسی
الف- فرانسه در گذار تاريخي خود در مقايسه با دیگر کشورهاي اصلي اروپايي گونهاي متفاوت از جنبشهاي اجتماعي- اعتراضي را تجربه کرده است. اين تفاوت را می توان هم به نوع سازماندهي جامعه و نقش و جايگاه دولت و رابطه آن با جامعه مدني و هم به سنت و نقش نيروهاي سياسي و مدني و روشنفکران در مسير اين تاريخ پر فراز و نشيب مربوط دانست. الکسي دو توکويل[27] انديشمند سرشناس نيمه اول قرن نوزدهم در مقايسه تاريخي جامعه فرانسه و آمريکا در قرن 18 و 19 به برخي از ويژگيهاي اين دو کشور از جمله جايگاه و نقش دولت و قدرت سياسي مرکزي و نيز نوع برخورد روشنفکران و کنشگران اجتماعي با دولت اشاره ميکند. از نظر او در آمريکا و در انگلستان نوعي رابطه مبتني بر احترام ميان دولت و روشنفکران و فعالين سياسي وجود دارد در حالي که در فرانسه اين رابطه از دوران پيش از انقلاب همواره با تنش و نافرماني همراه بوده است. همين سنت و فرهنگ سبب ميشود در الگوي انگليسي عملگرايي و واقعگرايي ضد ارزش نباشد و حال آنکه در فرانسه مخالفت با دولت و يا اعتراض پرخاشجويانه به نابرابريها و تبعيضها يک ارزش ديرپاست. انقلاب فرانسه و خشونت انقلابي پس از آن و باور به تغييرات راديکال و انقلابي از نشانههاي وجود چنين فرهنگ تاريخي در فرانسه است. بيهوده نبود که مارکس، فرانسه را کشور انقلابها ميدانست.
ب- نشانه ديگر اين فرهنگ روند سکولاريزاسيون پر تنش فرانسه و درک افراطي و نابردبارانه از لائيسيته در فرانسه و درگيري با مذهب بود. قانون جدايي دولت از كليسا در فرانسه جايگزين قوانين پيشين حكومتي و حقوقي حاكم بر اين كشور گرديد كه در آن همواره بر آميختگي و روابط نزديك مذهب به عنوان يك ركن اساسي جامعه با قدرت هاي حاكم تأكيد مي شد. تا پيش از انقلاب كبير، مسيحيت كاتوليك به عنوان مذهب رسمي فرانسه اعلام شده بود و كليسا با اقتداري قابل توجه به عنوان يكي از منابع قدرت و همچنين متولي امور مذهبي و اعتقادي مردم، نقشي مهم در صحنه سياسي و اجتماعي فرانسه داشت.
با اين همه بروز انقلاب كبير فضاي سنتي حاكم بر فرانسه را كاملاً دگرگون كرد و در اين رهگذر انقلابيون پس از در دست گرفتن قدرت مواضعي تند بر ضد سلطه كليساي كاتوليك و روحانيون مسيحي اتخاذ كردند. در بين سال هاي 1815 تا 1905 نیز مسئله آموزش هاي مذهبي بارديگر به عنوان يكي از مسايل موردمناقشه و كشمكش بين دولت و كليسا مطرح شد. «آموزش مذهبي»، يكي از نمادهاي قدرت كليسا در فرانسه بود و دردست داشتن كنترل آن به منزله اعمال نفوذ و اقتدار بر بخش اعظمي از شهروندان به شمار مي رفت. سرانجام در تاريخ نهم سپتامبر سال 1905 ميلادي نمايندگان مجلس ملي فرانسه قانوني را به تصويب رساندند كه به موجب آن اصل «جداسازي دولت از كليسا» و به بيان ديگر «لاييسيته» در اين كشور به تصويب رسيد. در جامعه امروز فرانسه از این قانون به عنوان ركن جمهوري نام برده می شود. دولت فرانسه اكنون در برخي از مهمترين مسايل اجتماعي چون تعامل با مسلمانان و طرح ممنوعيت حجاب اسلامي به اين اصل متوسل مي شود و عمل بدان را تضمين كننده حيات فرانسه مدرن مي داند.
ج- در ذهنيت فرانسوي نوعي اسطوره دولت که بايد بر همه امور نظارت و اشراف داشته باشد، وجود دارد و از همين روي رويکرد عمومي جنبشهاي اعتراضي مقابله با دولت و سياستهاي قدرت مرکزي است. همين فرهنگ و سنت شايد سبب شود بر خلاف برخي کشورها رابطه ميان احزاب سياسي اپوزوسيون و تشکلهاي مدني با دولت يا کارفرمايان با نوعي بدبيني و بياعتمادي عميق همراه باشد. اگر در آلمان يا انگلستان دولت پيش از اجراي يک سياست يا طرح اصلاحي با نمايندگان جامعه مدني يا تشکلهاي صنفي يا حتي احزاب سياسي مخالف به گفتوگو و مشورت ميپردازد تا نوعي تفاهم جمعي بهدست آيد و از بروز بحران و اعتصاب جلوگيري شود، در فرانسه ابتدا زورآزمايي در خيابانها و اعتصاب آغاز ميشود و سپس روند واقعي مذاکره شکل ميگيرد و در مواردي هم به دليل واكنشهاي پرخاشجويانه امر «سازش» بسيار مشکل ميشود.
د- نقش روشنفکران در تاريخ معاصر فرانسه بهويژه در شكل نمادين بسيار مهم است. آنها با مشارکت در رويدادهاي مهم،نقش وجدان بيدار، آگاه و انتقادي جامعه را ايفا ميکنند و به دفاع از اصولي مانند آزادي و برابري اسطورهاي که در ذهنيت فرانسوي جايگاه والايي دارد به ميدان ميآيند. را همگان کم و بيش ميدانند. از زمان ماجراي معروف دريفوس[28] و موضع اميل زولا[29]، روشنفکر به کسي گفته ميشود که در عرصه عمومي به دفاع از ارزشهاي عام مانند آزادي و عدم تبعيض دست زند. پندارههاي روشنگري، اومانيسم، دموکراسي و حقوق بشر از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است. روشنفکر در تجربه تاريخي معاصر فرانسوي مانند برخي کشورهاي ديگر از نظر اجتماعي متعهد ولي مستقل است. نکته ديگر رابطه مستقيم روشنفکران با جنبشهاي اجتماعي از طريق مشارکت عملي و رسانهها است. اين خانواده از روشنفکران متعهد فرانسوي از اميل زولا تا آندره ژيد[30]، ژان پل سارتر[31]، سيمون دوبوار[32]، دولوز[33] يا بورديو[34] ، ميشل فوکو[35] يا ژاک دريدا [36]تلاش کردند در برابر دولتها و قدرتهايي که حقوق و آزاديهاي عمومي را نقض ميکردند، بايستند و از اصول و باورهايي مانند آزادي، برابري و حرمت انسانها دفاع کنند.
روشنفکران جديد با گفتمان جديد، با اشکال مشارکتي نو و با موضوعات جديد در جامعه ظهور ميکنند. جنبش فمينيستي، محيط زيست يا جنبشهاي هويتي که از حقوق اقليتها دفاع ميکنند از جمله اين پديدهها هستند. مبارزه براي دموکراسي، حقوق بشر، برابري جنسيتي، رفاه بيشتر، جامعه انساني عاري از خشونت، محيط زيست سالم، کاهش تبعيضها و نابرابري را باید مبارزهاي تمام نشده و تمام نشدني دانست.
ر- با وجود تحولات فراوان، فرانسه سنت اعتراض و به خيابان آمدن و اعتصاب را کنار نگذاشته است. اعتراض کردن به اين شيوه، بخشي از هستي و هويت اجتماعي فرانسوي است. اعتراض جمعي و به خيابان آمدن بخشي از فرهنگ مردم و جوانان است. جنبش های اخير که ميليونها نفر را به خيابان می کشاند بازتوليد سنت مشارکت اجتماعي مطالباتي و اعتراضي است و بسياري از جوانان از اين طريق نوعي جامعهپذيري ثانوي را تجربه می کنند. گويي اين زبان گفتوگوي جامعه با حکومت را نسلها به يکديگر منتقل ميکنند. اما همزمان ديگر كسي از طريق جنبش اجتماعي خواهان سرنگون کردن نظم کنوني و بهوجود آوردن جامعه نوين و انقلابي نيست. به همين دليل هم جنبشهاي اجتماعي در فرانسه در رويکردهاي خود دستخوش تغييرات جدي شدهاند.