جهان بینی در فرهنگ چینی
از دوران باستان، تصور چینیها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیرهوار است، و طبق گفتهی کتاب ایجینگ(Yi Ching)(کتاب دگرگونیها):«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیتها، از پس تمایز جنسیتها رابطهی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطهی شاه و وزیر؛ از پس رابطهی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ...». در کتاب لائوتزو هم میخوانیم که:«از دائو است که یک بر میآید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.» این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین(Yang-Yin)در تمامی شاخههای اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در بنیان روح فرهنگ چین نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچکدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای دادهاند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می شود.
جهان بینی در فرهنگ چینی
از ویژگیهای اساسی این جهان بینی این است که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نم یکند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمیرسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل م یشود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفتهای متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطهی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بینیازی وجود ندارد. براین اساس، عملگرایی یکی از خصلتهای مانای مردم چین شده است.
لذا، ایده آلیسم و عرفان علیرغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم چین خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشهی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاسداشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاقگرایی ابنالوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی که نظریهی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینیها جزو عقلگرایان و واقع بینان قرار میگیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در جامعهی چین هیچگاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در برگیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در چین کسی با غوطهور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی بدبینی بودایی(← آیین بودا) نیز نتوانست عشق چینیها به زندگی و شادیهای دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این آیین بودایی(← آیین بودا) بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینیها تسلیم بدبینی بودایی. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقهای بر سرِ دین دشمنی کند[۱]. دائو یوان(Dao Yuan) (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام»
می گوید:«نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعتهای شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ میخواهم از تپههای بهار بالا روم و سرود سر کنم./ میخواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که اینها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو میکند./ من نیز میخواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینیها زندگی در مرگ همچون روز در شب محو می شود.[۲]
نیز نگاه کنید به نظام فرهنگی چین ؛ فرهنگ چینی؛ روح حاکم بر فرهنگ چین