افسانه ی قدیمی خلقت جهان در چین

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۰:۰۴ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « == افسانه­ی قدیمی خلقت جهان در چین == این افسانه حکایت می­کند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود....» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

افسانه­ی قدیمی خلقت جهان در چین

این افسانه حکایت می­کند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام«پان­گو[1]» زندگی می­کرد. «پان­گو» 18هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشم­های خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمی­توانست نفش بکشد. تلاش می­کرد تا بلند شود، اما پوسته­ی تخم­مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت.  

«پان­گو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوسته­ی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزه­ای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آن­چه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پان­گو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه­داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازه­ی یک«زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر می­شد و آسمان هم به اندازه­ی یک«زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک«زنگ» ضخیم­تر می­شد. 18هزار سال به همین منوال گذشت. «پان­گو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. ده­ها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال«پان­گو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثه­ی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن«پان­گو» هرکدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقره­ای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستاره­های درخشان، سر و دست­ها و پاهایش به کوه­های بلند زمین، خونش به رودخانه­ها و دریاچه­ها، عضلاتش به جاده­ها و ماهیچه­هایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گل­ها و درخت­ها، دندان­ها و استخوان­هایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.



[1] - Pan Gu.