افسانه ی قدیمی خلقت جهان در چین
افسانهی قدیمی خلقت جهان در چین
این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام«پانگو[1]» زندگی میکرد. «پانگو» 18هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخممرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت.
«پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگهداشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک«زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک«زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک«زنگ» ضخیمتر میشد. 18هزار سال به همین منوال گذشت. «پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال«پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن«پانگو» هرکدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.
[1] - Pan Gu.