شهر مصیاف سوریه
این شهر، واقع در در جنوب غربی استان حماه و یکی از پایگاههای فداییان اسماعیلی شام بود که «رشید الدین سنان» (1132-1193م.) (شيخ الجبل) داعی اسماعیلی نزاری عراقی الاصل در شام، بعد از طی دورههای آموزشی در قلعه الموت، به نمایندگی از حسن صباح، از سال 1162م. آن را راهبری میکرد؛ البته مصیاف تنها مقر فداییان اسماعیلی نبود.
کلیه قلعههایى را که سنان به تسخیر خود درآورد، از موقعیت استراتژیک بالایى برخوردار بودند؛ قعلههایى چون مصیاف، الکهف، قدموس و علیقه . مصیاف در حاشیه شمالى جبل بهراء قرار داشت که همانند پنجرهاى گشوده در خدمتحاکمان مسلمان حماه و حمص بود . الکهف، قلعهاى بود که سنان قادر بود از آن به طرطوس و دیگر قعلههاى صلیبى دست پیدا کند . قلعه القدموس در غرب و علیقه نیز در شمال غرب قرار داشت .او ابتدا در «قلعة الکهف» مستقر شد و بعداً به مصیاف نقل مکان کرد.
نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبى کردند؛ یک بار در دسامبر 1174م . و بار دیگر در مى 1176م . که هر دو بار ناکام ماندند . «صلاحالدین ایوبى» به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاههاى آنها، خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند؛ اما با وساطت «شهابالدین محمود حارفى» حکمران «حماة» و دایى صلاحالدین، روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودى نهاد .
درباره علت مصالحه صلاحالدین ایوبى با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزارى شام داستانهاى زیادى نقل شده است . این حکایات مبالغهآمیز که ظاهرا از زندگىنامه سنان به قلم ابوفراس منیقى و به نام «مناقب المولى راشدالدین سنان» گرفته شده، بیانگر شخصیتشبه افسانهاى او و ترس صلاحالدین ایوبى از وى است؛ به طور مثال در نقلی که از همه شگف انگیزتر است، امده است:
«سنان رسولى به نزد صلاحالدین که خدایش رحمت کناد، فرستاد و به وى فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد. صلاح الدین دستور داد تا وى را جستوجو کنند و چون چیز خطرناکى با او ندیدند، صلاحالدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید؛ اما رسول گفت: خداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم. صلاحالدین فرمان داد که همه جز دو نفر از غلامان بیرون رفتند. آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوى. رسول گفت: به من گفتهاند که پیام را جز در خلوت نگزارم. صلاحالدین گفت: این دو نفر مرا ترک نمىگویند. خواهى پیامت را بازگوى و خواهى بازگرد. رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمىفرستى؟ صلاحالدین گفت: من آنها را چون پسران خود مىدانم و من و آنها از یکدیگر جدایى نداریم. آن گاه، رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید، آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلى و شمشیرهاى خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جاى آوریم. سلطان صلاحالدین، متحیر ماند و رسول، حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد، صلاحالدین، متمایل به صلح با سنان شد و با وى روابط دوستانه برقرار ساخت.»
مصیاف را نیروهای مسیحی در جنگهای صلیبی محاصره و نابود کردند. در افسانهها آمده که در پشت قلعه مصیاف – که نسخه سوری قلعه الموت محسوب میشود- باغی خرم وجود داشته که مریدان حسن صباح ساخته بودند.