افسانه اتانا و عقاب در سوریه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۵ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « '''افسانه «اتانا و عقاب» (''Etana'')''' مار بزرگ و عقابی با هم در صلح و آرامش در درختی زندگی می کردند. تا اینکه روزی عقاب نوزاد مار را بلعید. مار گریان و نالان نزد «شَمَش» (''Shamash'') خدای خورشید و دادگستری سومری، رفت و او به مار دستورالعملی داد. مار خود را...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


افسانه «اتانا و عقاب» (Etana)

مار بزرگ و عقابی با هم در صلح و آرامش در درختی زندگی می کردند. تا اینکه روزی عقاب نوزاد مار را بلعید. مار گریان و نالان نزد «شَمَش» (Shamash) خدای خورشید و دادگستری سومری، رفت و او به مار دستورالعملی داد. مار خود را در شکم یک گاو نر مرده مخفی کرد و منتظر عقاب شد تا به آنجا آمده و از لاشه تغذیه کند. وقتی عقاب آمد، جستی زد و او را گرفت و پاهایش را شکست و پرش را کَند و در گودال عمیقی پرتاب کرد. مار یا همان اتانا به کوهستان بازگشت و همان طور که شمش پندش داده بود، خواستار گیاهی شد که بدو فرزندی عطا کند. باقی داستان دوستی این دو و جستجوی آن گیاه است.