ادبیات معاصر چین
در طول تاریخ، چندین مناسبت پیش آمده که فرهنگ خارجی به صورت وسیعی در چین معرفی شده و نفوذ کرده است؛ مانند معرفی آیین بودا در دوران سلسله ی خن. ولی معرفی فرهنگ خارجی هرگز سیستم و ساختار فرهنگ سنتی چینِ مبتنی بر آیین کنفوسیوس و مسلط باقی ماندن آن در زندگی اجتماعی چین را تغییر نداده است. ولی فرهنگ غربی که از طریق تجاوز استعمارگرانه وارد چین شد، از زمان ورود و معرفی، تفکر سنتی و فرهنگ چینی را با چالش و تغییرات انتقالی فراوانی مواجه ساخته و ممارست با آن، تأثیر گذاری عمیق و وسیعی را در نوگرایی جامعه ی چین، به ویژه ادبیات کهن این سرزمین دربر داشته است.
نخستین رویارویی فرهنگی چین و جهان غرب
پس از شکست قوای نظامی امپراتوری چین از نظامیان انگلیسی در جریان نخستین جنگ تریاک(1840 تا 1842 میلادی)، و تحمیل قراردادهای ننگین به این کشور، فرهنگ و تمدن کهن چین با بحران و چالش بزرگی روبه رو شد. اندشمندان و فرهیختگان در کنار دستگاه عریض و طویل امپراتوری با سابقه ی چندین هزار ساله ی چین، از خواب غفلت و رؤیای پریشانی که در آن به سر می بردند بیدار شده و متوجه شدند که سرزمین چین تنها جهان متمدن و این کشور مرکز جهان نیست[i]. آنها در این حادثه به چشم خود دیدند که نیروهای نسبتا کم تعداد انگلیسی، با اتکا به تکنولوژی پیشرفته، چگونه طومار ارتش بزرگ امپراتوری را در هم پیچید و وارثان فرهنگ و تمدن چندین هزارساله را وادار به امضای قراردادهای خفت بار نمود. این نخبگان فرهنگی شاهد به زانو درآمدن و فروپاشی دستگاه عظیم امپراتوری در نخستین برخورد با جهان غرب بوده و دریافتند که کشورشان از نظر علمی، تکنولوژیکی، صنعتی و فرهنگی و ادبی تا چه حد از قافله ی پیشرفته ی جهان غرب عقب افتاده است.
تلاش برای جبران عقب ماندگی علمی و فرهنگی
در چنین شرایطی بود که عقلای قوم، درصدد چاره جویی برآمده و تلاش کردند با خارج ساختن خود و کشورشان از پیله ی تنیده شده بر ایده و افکارشان در طول چندین هزار سال گذشته، این نقصان و عقب ماندگی را جبران نمایند. در جدال میان سنت گرایی و نوگرایی و یافتن راه حلی مناسب برای نجات فرهنگ و تمدن کهن چین، اندیشمندان این کشور هم مانند فرهیختگان خیلی از کشورها، از جمله کشور ما ایران، دچار افراط و تفریط شدند. گروهی تنها راه چاره را کنار گذاشتن فرهنگ و تمدن پرسابقه ی چین و تمامی دستاوردهای هزاره های پیشین و تقلید کورکورانه از فرهنگ و تمدن نوپای غرب دانسته، و گروه دیگر بر حفظ هر آنچه از گذشته به نام سنت نیاکان باقی مانده، اعم از نیک و بد، اصرار کردند. البته، در این میان بودند افرادی که در میانه ی دیدگاه های افراطی و تفریطی فوق، راه وسط را پیشه و توصیه کرده و درصدد استفاده از پسندیده های هر دو فرهنگ و تمدن چینی و دستاوردهای جدید غرب بر آمدند.
در واقع می توان گفت که ادبیات معاصر چین زاییده ی نخستین رویارویی تمام عیار فرهنگ و تمدن کهن چینی با تمدن نوپای غربی است که در نیمه ی دوم از قرن نوزدهم آغاز و در ابتدای قرن بیستم با سقوط سلسله ی امپراتوری و تأسیس جمهوری خلق چین در 1919 میلادی، به اوج خود رسید.
تحولات ادبی پس از رویارویی چین و غرب
نخستین جنگ تریاک (1842-1840 میلادی) در دوران وخیمی که چین در نقطه ی آغازین ورود به دوران توسعه قرار داشت به وقوع پیوست. چین منزوی، توسط استعمار گران غربی مورد تجاوز قرار گرفته و با چالش های سختی روبه رو شد. این کشور با شکست های پیاپی در برابر تجاوزگران غربی، به شرایط شبه مستعمره بودن تن داده و در دام یک سری قرار دادهای ننگین و خفت بار گرفتار شد. در عین حال، فرهنگ سنتی چین که همیشه در سرتاسر تاریخ این کشور سیطره داشته و هرگز دچار تزلزل نشده بود، از سوی غربی که برای چین نا آشنا و در گذشته با او هرگز رو به رو نگردیده بود، به چالش کشیده شد. دو جامعه و دو فرهنگ به صورت همه جانبه با هم تلاقی کردند.
در این برهه، تعدادی اندیشمند پیشرو و هشیار، به بررسی فرهنگ سنتی پرداخته و تلاش کردند تا راه نجات جدیدی برای آن در مقابل چالش غرب پیدا کنند. این روشنفکران خردمند چینی و جوامع فرهنگی، بحث های شدیدی پیرامون این که فرهنگ سنتی در اینده باید به کدام سمت و سو پیش برود را آغاز کردند.
از اواسط قرن نوزدهم، چین با چیزی که می شد بحران فرهنگی و یا فرصت جدید توسعه نامید رو به رو شد. در رو یارویی با سیل تهاجم فرهنگ غربی، برخی از اندیشمندان از خواب خوش خیالی و تکبر خود بیدار شدند. آنان در مواجهه با واقعیت ها، دریافتند که چین، در برخی از زمینه ها، به خوبی همتایان غربی خود نیست. منظور آنان این بود که کشورهای غربی در زمینه های مختلف علمی، صنعتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی، پیشرفت فوق العاده ای داشته و کشتی های جنگی بیشتر و بهتری دارند و نظامیان آنها نسبت به ارتشیان چینی و سایر کشورها، دوره های آموزشی بهتری را گذرانده اند.
خیلی ها معتقد بودند که دلیل پیروزی متجاوزان در جنگ علیه چین، کشتی های خوب جنگی و آموزش مناسب نیروهای ارتشی آنان بود. وِی یوان[Wei Yuan](1857-1794 میلادی) دانشمند معروف، در کتابی تحت عنوان یادداشت های مصور ملت های دریا نورد[Illustrated Record of Maritime Nations] توصیه کرده که چین می بایست «با شناخت پیدا کردن از قدرت دشمن آن را شکست می داد».[۱]
نیز نگاه کنید به
پاورقی
[i] - در گذشته مردم چین تصور می کردند که سرزمین چین مرکز جهان است و مفهوم واژه ی جونگو که توسط چینی ها برای این سرزمین به کار می رود، به معنای سرزمین و یا پادشاهی میانه است.