هنر نقاشی در چین
مقدمه:
هنر چین بیش از هر جنبهی دیگری از فرهنگ چین، آن را در جهان مقامی والا بخشیده است و این بخش از فرهنگ چینی اثری ماندگار بر دیگر فرهنگها گذاشته است. هر چند چین ابداعات و اختراعات بزرگی همچون کاغذ، باروت، قطب نما، چاپ، ابریشم و چای به جهان عرضه کرده است، ولی میتوان گفت که اهمیت علوم چینی با ارزش هنری این تمدن یارای برابری ندارد. حکمت چینی هم تأثیر پایداری در خارج از قلمرو تمدنی آن نداشته است، در این راستا آنچه را که هرگز نمیتوان نادیده گرفت هنر چینی است.
در هنر چینی تکیهی هنرمند بیشتر به برون و کمال صورت است تا درون. در فرهنگ و جامعهی چین برخی خصوصیات ذاتی هست که تنها از راه باز تابش در هنر چینی میتوان آن را یافت که برخی از این خصوصیات به شرح زیر است:
صورت گرایی:
صورت گرایی خیره کنندهی هنر چینی که آن را در خوشنویسی، نقاشی و شعر هم میتوان دید. چینیها از راه خوشنویسی دریافتهای اساسی خود را شکل میدهند. اساس منحنیهای لغزان، خطوط راست و زاویههای زیبای سقف نیایشگاههای چینی از حرکت قلم مو در نوشتههای چینی بر آمده است. لذا، خوشنویسی در عالیترین ردهی هنرهای زیبای چینی است.
در خوشنویسی، استاد هر حرکت قلم مو را تنها یکبار میتواند انجام دهد و در این حرکت تمام آنچه را که میخواهد باید خلق کند. تغییر دادن و بازنگری در آن امکان پذیر نیست. نقاشی چینی هم از نظر اصول و فنون با خوشنویسی رابطهی نزدیک دارد. یکی از نویسندگان چین باستان در این زمینه گفته است:«هنگامیکه مردم میتوانستند اندیشههای خود را با نقش بنگارند، با خط مینگاشتند، و هنگامیکه از بیان کاراکترهای نگارشی ناتوان بودند، نقاشی می کردند.» بدینسان، یکی دیگری را تکمیل میکند و از طریق همان خود نیز به کمال میرسد و این دو قرین هم به شمار میروند، چون افزارهای نوشتن(قلم مو، مرکب، کاغذ، و دوات) که به «چهار گنج بنای ادب» اشتهار دارند، در هر دو هنر یکی است و هشت حرکت اساسی که در نوشتن کاراکترهای نگارش چینی به کار میروند در نقاشی نیز بهعنوان شیوههای اساسی کاربرد قلم مو شناخته میشود.
نماد گرایی:
هنر چینی، در کنار صورتگرایی، سرشار از نماد است، درست مانند خود زبان چینی که مانند یک اثر هنری و خط اندیشه نگاری نمادی است از اشارهها و کنایهها. کارکترهای چینی چیزی را مستقیم بیان نمیکنند، یک کاراکتر یا نشانهی نگارشی چینی معنای کلمات بسیاری در زبانهای دیگر را در خود نهفته دارد. از دیگر ویژگی این زبان کوتاهی جملات آن است. شاید به گمان بیگانگان زبان چینی اشارهای و مبهم است، اما به نظر خود چینیها مبهم حرف زدن بهتر از پرگویی کردن است. زبان و کارکترهای چینی رمزنامهای از اشارات و نکات ظریف است. هیچ زبان دیگری در سادگی نوشتن و رساندن اندیشههای عمیق و بسیار در عبارتهای کوتاه با آن برابری نمیکند.
نگارگری چینی نیز همینگونه است و از همین سبک و سیاق پیروی میکند و اندیشههای عمیق و اشیای ظریف را میتواند با خطهای مجرد تصویر کند. در نقاشی چینی به فضاهای خالی توجه زیادی میشود و از این طریق بر نقاط برجستهی تصویر تأکید میشود و برجسته مینمایاند. پیچیدهترین موضوعها با کمترین خطوط کشیده میشود و بزرگترین نقش خیال برروی کوچکترین تکهی کاغذ نقش میبندد. در نقاشی چینی صرفه جویی در عین بیان کامل احساس و اندیشهی هنرمند، اصل قابل توجه است.
نمایش چینی هرگز مانند تئاتر غربی، واقعیت پرداز نیست. در صحنههای آن از هیچ منظرهای استفاده نمیشود. شوخ طبعی بازیگران چینی بیمانند است. هنگامی که بر روی اسب خیالی در صحنه میتازد، از اسب خود پیاده شده و آن را به مهتر میسپارد و با معشوقهاش نجوا میکند و یا برای حمله به دشمن پشت صخرهای کمین میکند، در حالی که در این صحنه به جز هنرمند هیچ چیز و هیچکس دیگری نیست ولی تماشاگر همهی اینها را به چشم میبیند. هر جزیی از نمایش نمادی است، از اشارات و کنایاتش گرفته تا حرکات و جامههای بازیگر. در هر چیز معنا و مفهومی نهفته است که تماشاگر پیشاپیش از آن آگاه است، زیرا تماشاگر چینی برای دیدن نمایشنامه به تماشاخانه نمیرود، بلکه برای تماشای چیره دستی بازیگر میرود. بازیگر در روی صحنه و در طول داستان اشیایی را که قرار است پدیدار شوند را به اشاره پدید میآورد. در این نماد آوری دو عنصر سادگی ظاهری و پرمعنایی باطنی توأمان نهفته شده است.
طبیعت گرایی:
سومین ویژگی هنر چینی طبیعت گرایی یا آنچیزی است که در فرهنگ غربی از آن با نام «ناتورالیسم» یاد می شود. فرهنگ غربی نماد هولناکی از جنگ و تضاد میان انسان و طبیعت است، اما در فرهنگ چینی بر پاسداشت و هماهنگی انسان و طبیعت تأکید میشود. کنفوسیوس گفته:« خردمند از آب لذت میبرد و نیکمرد از کوه.» لذا، در نگارش چینی هم برای نام طبیعت از کاراکتری شبیه کوه و آب استفاده میشود، چون در طبیعت آب و کوه از سایر اشیاء مهمتر هستند. هنر چینی طبیعت را به نیرویی که از درون آن بر میخیزد، جاندار میبیند و غایت هدف هنرمند به وحدت رسیدن با این نیرو و سپس نمایش بیانی عالی از آن در هنر خویش است.
در نقاشی چینی، هنرمند همواره میکوشد از مشاهده با چشم سر به مشاهده با چشم دل برسد و با غور و تفکر در چشم انداز طبیعی به ژرفنای ناپیدای ازلی دست یابد. نقاشی برای هنرمند چینی مشاهدهای است که به مکاشفه ختم میشود، و لذا، اغلب نقاشان چینی خود عارف نیز بودهاند. هنرمند چینی چشمی تیز برای دیدن زیباییهای طبیعت دارد و این زیبایی را هرکجا که بتواند بازسازی میکند. هنرمند در مشاهدهی طبیعت تنها ظاهر اشیاء را نمیبیند، بلکه نظم و هماهنگی باطنی انسان و طبیعت را مدنظر قرار میدهد. در نقاشی هنرمندان چینی همیشه چهار عنصر طبیعت، شعر، خوشنویسی و مهر هنرمند مکمل و لازم و ملزوم یکدیگر و جدایی ناپذیرند.
معماری چینی هم از این خصوصیت برخوردار است. در و دیوار کاخهای کهن پر از نقش و نگار است؛ بام بناها را قوسهای منحنیهای چشمنواز پوشانده است. ستونها با ظرافت تمام تراش خوردهاند و باغها و حیاطها با پستی و بلندیها و حوضها و کاجها و درختان سِدر و بیدهای سایه گستر آراسته شدهاند. پلهای قوسی بر روی آبراههها نمادی از ظرافت اندیشه و هنر چینی است. حتی «دیوار بزرگ» چین نیز خود را با زیباییهای طبیعت هماهنگ ساخته است. از دامنهها بالا رفته و کنار صخرهها جای گرفته و از قلهای به قلهی دیگر جهیده و بر هر اوجی برجی بر نهاده و از درهای به دامنهای پیچ و تاب خوران گذر کرده و بر فراز بلندیها ار افق بیپایان ناپدید شده است و با هر پیچش منظرهای از ترکیب شکوه کوهسار و دست ساخت انسان پدید آورده است.
بیشتر پرستشگاههای بودایی بر شکاف کوهها و یا دامنهها ساخته شده تا راهبان در سکوت جاودان به مراقبه به پردازند. نمازخانههای آنها پوشیده از نقش و نگار و کنده کاریهای نیلوفر مقدسِ گلِ اشراق بر صخرهها و تخته سنگها و تندیسها نقش بسته تا چیره دستی انسان با طبیعت برابری کند.
شاعران و هنرمندان تائویی هم برای یافتن سکوت اندیشمندانه به طبیعت روی میآوردند. در پردههای نقاشی و شعر شاعران چینی هم این احساس نزدیکی با طبیعت و زیباییهای آن به روشنی مشاهده میشود. بنابراین، می توان پذیرفت که در همهی آثار هنری چین، از جمله هنرهای دستی، نسیم سبک کوهسار، زمزمهی جویبار، اوج گرفتن پروانه، آواز مرغان، جلوهگری گلها، چشم انداز جنگل و کوه چشم و گوش و روح و روان را نوازش میدهد. در هر پردهی نقاشی، حکیمی در سکوت و آرامش با موسیقی پنهان طبیعت همنوا گشته و از این وحدت شگفت با طبیعت لبخندی آرام و رضایتمندانه برلب دارد. هرچینی ظریف اندیش همواره در آرزوی آن است که در خلوت طبیعت گوشه گیرد و با رمز و راز آن دمساز شود و راز درون خود را در آن بجوید.
الهام گیری:
هنرمند چینی هنگامی دست به خلق اثری هنری میزند که از موضوع کارش لبریز و از آن الهام یافته و اختیار از کفش بیرون شده و ناگزیر از دست به قلم بردن باشد. هنرمند برای اثرش طرحی نمیریزد، بلکه از منظره چنان الهام میگیرد که از خود بیخود شده و ناخودآگاه منظرهی بدیعی میآفریند. هنرمندان برای کشیدن منظره بر کوهی بلند رفته و در آنجا به مراقبه می نشیند تا منظرهای را که در اندیشهاش پرورانده را در ذهن خود آماده سازد. هنرمند برای رسیدن به حالتی که ضمیرش سرچشمهی الهام هنریش باشد، به سیر و سلوک و ریاضت کشی دراز مدتی میپردازد. ضرب المثلی چینی در این زمینه میگوید:«تا کسی هزار کتاب نخوانده باشد و ده هزار فرسنگ سفر نکرده باشد، نمیتواند قلم به دست گیرد و دست به نقاشی برد.» در نظر چینیها، نقاش اصیل کسی است که انسان را به«حالت ذهنی» که خود هنرمند تجربه کرده است ببرد. (آشوری، داریوش)[۱]
کتابشناسی
- ↑ سابقی علی محمد(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین الملی الهدی جلد اول ص1131-1136