نقاشان اسپانیایی

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۴۴ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''نقاشان''' '''اِل گِرِکو'''[1]''':''' در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تول...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

نقاشان

اِل گِرِکو[1]:


در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیایی ها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی می دانست. پادشاه اسپانیا علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیایی ها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری می کردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک می گفتند. پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلو هایش را با قیمت های بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سال ها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار می گرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی[3] جای می دهند. از سویی نادیده گرفتن رنگ های طبیعی و سایه روشن های دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومی انسان در شکل گیری پیکره های آثارش به او کمک فراوان کرده است.[4]


دیِگو بلاثکِث[5]:    


دیگو رودریگز داسیلوا ای بلاثکِث[6] در ششم ژوئن 1599 در سویل از پدر و مادری پرتغالی متولد شد. استعداد بالقوه او در هنر سبب شد تا تحت نظر فرانسیسکو دِ اِرِرا[7] به یادگیری نقاشی بپردازد. در دوازده سالگی به شاگردی فرانسیسکو پاچِکو[8] در آمد و پنج سال تحت نظر او به یادگیری فنون نقاشی پرداخت. در بیست و سوم آوریل 1618 با دختر استادش خوانا پاچکو ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر شد. در آوریل 1622 به مادرید رفت و پس از مدتی به سِمت نقاشِ سلطنتی در دربار فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا رسید. به سال 1629 به مدت یک سال و نیم به هزینه پادشاه به ایتالیا رفت و توانست در این سفر سبک خویش را بیش از پیش قوام بخشد، پس از بازگشت دوباره به مادرید مجموعه ای از پُرتره ها را از افراد مختلف دربار و شاهزاگان به تصویر کشید. در دومین سفر خود به ایتالیا پرتره مشهورش از پاپ اینوسنت دهم[9] را خلق کرد که از آثار معروف او به شمار می رود. او از بلند آوازه ترین نقاشان سبک باروک محسوب می شود. وی در ششم آگوست 1660 در گذشت، هشت روز بعد همسر او نیز در کنارش در کلیسای سان خوان باتیستا به خاک سپرده شد.[10]


فرانسیسکو گویا:


فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس[1] به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس[2] در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین می کرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا  در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسک هایی[3] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرتره های از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمی سلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومی در سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سال های باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعه هایی که در این سال ها آفرید، حاصل همین انزوای اوست. اوج نگاه تلخ گویا در نقاشی های کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور می کند. با توجه به تنوع آثار او در حوزه های مختلف نمی توان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحی ها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو  نگهداری می شود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور[4] باقی مانده است، مجموعه کاپریس[5] که شامل 82 اثر در بین سال های 1793 تا 1799 می باشد؛ مجموعه فجایع جنگ[6] شامل 65 اثر در بین سال های 1810 تا 1814؛ مجموعه ضرب المثل هاشامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازی ها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد می کند. او در سال 1824 به فرانسه رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید.[7]


پابلو پیکاسو:


پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود.  در سال 1895 به آکادمی هنری لا لونخا[8] در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس می کرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمی مادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب[9] آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او می کشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده می شد. در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو[10] و گرترود اشتاین[11] که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در آمریکا بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس[12] آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند.[13] زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره می توان تقسیم کرد: دوره ی اول دوره ی آبی نام دارد که در بین سال های 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگ های سرد به خصوص آبی استفاده می کرد. در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگ های گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم می آید، این دوره در میان سال های 1904 تا 1906 شکل گرفت. دوره سوم دوره ای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سال های 1907 تا 1909 را در بر می گیرد منجر به خلق دو چهره ی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون[14] می شود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده می شود. دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک[15] در بین سال های1909 تا 1912 قوام می یابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف می باشد. آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصله ی خود را با هنرمندان این سبک حفظ می کرد. وی با این نظریه ی سورئالیست ها که هنر می تواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیست ها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود می پردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند می شود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگ های داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا[16] گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت.[17]

سالوادو دالی[18]:

سالوادوردالی در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس[1] در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس[2] رفته بود، باز می گردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت[3] که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود. در 1922 به مادرید رفت و در آکادمی سان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سال ها با لوئیس بونیوئل[4] کارگردان مشهور و فدریکو گارسیا لورکا شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبک های مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبک های مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل[5]، ورمیر[6] و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر می گیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامه ی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره[7] در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلو های مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگ های داخلی، آندره بِرتون[8] که پایه گذار مرام نامه ی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد. در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سال های باقیمانده عمرش به فعالیت های دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سال های 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانه های دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد.[9]