انقلاب فرانسه
انقلاب فرانسه كه در سال 1789 به ثمر رسيد، نتيجه ي تحولات و مبارزات دير پابي بود كه از مدتها پيش فرانسه را فرا گرفته بود. اين انقلاب كه به لحاظ ويژگي هاي بسيار، انقلابي متمايز محسوب مي شود، پيامدهاي ژرف و گسترده اي در اروپا و جهان داشته است. در سال 1789، فرانسه با پيش از 24 ميليون نفر، پرجمعيت ترين كشور اروپايي محسوب مي شد و پاريس، مركز نهضت و كانون روشنگري بود.[33]
در فرانسه آن زمان، سه طبقه متمايز روحانيون ، اشراف (اين دو گروه از مزاياي فراواني برخوردار بودند) و عامه مردم جامعه وجود داشت. قوي ترين جبهه نيز طبقه بورژوازي در حال رشد بود. آنچه كه انقلاب را تسريع كرد، بحران مالي بود كه حد اقل از سال 1787 فرانسه را در برگرفته بود. اين بحران ناشي از قروض عمومي، حمايت فرانسه از آمريكا در جنگ استقلال، مخارج هنگفت دربار با شكوه ورساي و مخارج نگهداري ارتش ونيروي دريايي بود. آن گاه كه تمام طرح هاي دولت و لويي شانزدهم، امپراتور وقت فرانسه براي رهايي از اين بحران بي نتيجه ماند، به استدلال و اصرار مقامات حكومتي، امپراتور فرمان تشكيل "مجلس طبقاتي يا اتاژنرو" [34]را براي نخستين بار پس از 1615 صادر كرد. مجلس طبقاتي متشكل از سه طبقه روحانيون، اشراف و توده مردم بود. در اين مجلس راي گيري بر اساس طبقات انجام مي گرفت. بنابر اين، اكثريت واقعي (طبقه سوم) كه ديگر حاضر نبودند مانند گذشته از اشراف و روحانيون جدا باشند و در مجلس جداگانه اي راي دهند، درخواست كردند كه مجلسي واحد مركب از نمايندگان سه طبقه تشكيل شود و در آن مجلس، راي نمايندگان با هم برابر باشد. از آنجا كه تعداد نمايندگان طبقه سوم به تنهايي با تعداد نمايندگان دو طبقه ديگر برابر بود، نمايندگان اشراف و روحانيون با اين درخواست به شدت مخالفت كردند. لويي شانزدهم امر به پراكندگي نمايندگان داد. اما "ميرابو"[35] خطيب فرانسوي اعلام كرد : "ما به اراده ملت جمع شده ايم وجز با سرنيزه متفرق نخواهيم شد." دولت اوضاع را براي سركوب نمايندگان عوام مناسب نمي ديد. از همين رو، با آنان مخالفت نمي كرد. اگر چه بسياري از نمايندگان اشراف و روحانيون از اتحاد با نمايندگان طبقه سوم سرباز زدند، اما نمايندگان عوام با اين ادعا كه نماينده اكثريت ملت هستند، هيئت خودرا "مجلس ملي" ناميدند، مجلس طبقاتي را منحل ساختند و اعلام كردند كه هيچ فرانسوي جز به تصويب مجلس ملي نبايد به دولت ماليات دهد. در اين هنگام، امپراتور به خشم آمد و دستور داد كه تا لار اجتماع "مجلس ملي" را ببندند. اما اعضاي مجلس ملي در زمين هاي محوطه كاخ ورساي گرد آمدند و سوگند خوردند كه تا قانون اساسي كشور را تدوين نكنند، متفرق نخواهند شد. به اين ترتيب، مجلس موسسان نيز پديد آمد و "مجلس ملي" بلافاصله شروع به نوشتن قانون اساسي كرد و توانست در ظرف دو سال، قانون اساسي فرانسه را تدوين كند. قانون مزبور كه به قانون 1971 معروف است، حكومت فرانسه را مشروطه اعلام كرد. طبق اين قانون قواي سه گانه مقننه، مجريه و قضاييه از هم منفك شدند و شاه تنها اين حق را يافت كه بتواند اجراي قوانين را براي مدتي به تعويق اندازد.
نكته جا لب توجه ديگر در اين مورد، وجود مقدمه اي در قانون اساسي 1971 ، معروف به اعلاميه حقوق بشر است. اين مقدمه بر آزادي نوع بشر، مساوات افراد با يكديگر و حكومت ملي به عنوان حق يك ملت تاكيد مي كرد. نويسنده اصلي اين اعلاميه ، "آبه سيه س"[36] يكي از روحانيون دون پايه طبقه سوم است . اعلاميه حقوق بشردراصل ، تحت تاثير "اعلاميه استقلال امريكا " نگاشته شده است. بنابر اين ، نمايندگان طبقه سوم دو انقلاب بزرگ ايجاد كردند :
1- انقلاب سياسي ، كه بر اثر آن سلطنت استبدادي از بين رفت و نمايندگان ملت دركار حكومت دخالت كردند.
2- انقلاب اجتماعي، كه در نتيجه آن همه ي مردم در برابر قانون مساوي شدند و امتيازات ويژه طبقات ممتاز ملغي گرديد.
بديهي است كه اين دو انقلاب به آساني انجام نگرفت و زد و خوردهاي شديدي بين طبقات ممتاز و طبقه ي سوم روي داد. در چهارم ژوئيه 1789 ، گروهي از مردم پاريس به "باستيل" هجوم بردند تا به سلاح دست يابند. در واقع ، زندان و دژ نظامي باستيل، نماد و سمبل استبداد سلطنتي و سركوب سياسي امپراتوري فرانسه بود. حمله به باستيل به عنوان نخستين حركت جمعي توده ها در انقلاب فرانسه، منشا و سرآغاز نا آرامي هاي كارگري اوج يابنده در اغلب شهرهاي فرانسه بود. از سوي ديگر، دهقانان نيز بسياري از املاك و كاخ هاي اشراف را غارت كردند.
"مجلس ملي" كه متشكل از نمايندگان طبقه سوم ( بورژوازي بزرگ و خرده بورژوازي) و نمايندگان طبقات ممتاز بود، در يك جلسه قانونگذاري، تمام بقاياي نظام فئودالي را لغو كرد. نمايندگان اشراف و روحانيون عضو مجلس ملي نيز از امتيازات اقتصادي خود چشم پوشيدند. در اين هنگام، گروه هايي از شهروندان افراطي كه به صورت باشگاه هاي سياسي سازمان يافته بودند، به ويژه در پاريس، اعضاي بسياري جلب كردند و نفوذ زيادي يافتند. بزرگترين و مهمترين باشگاه سياسي، باشگاه دوستان قانون اساسي بود كه آن را به اختصار "ژاكوبن"[37] مي ناميدند. زيرا محل باشگاه ديركهنسال فرقه ژاكوبن در پاريس بود. مترقي ترين و پيشروترين اعضاي "مجلس ملي" همگي عضو باشگاه ژاكوبن بودند.
قحط و فقر در فرانسه بيداد مي كرد، ركود اقتصادي طبقات پايين را از پا انداخته بود. شايعاتي بر سر زبانها بود مبني بر اينكه شاه مي خواهد سربازانش را براي حمله به مجلس و متفرق كردن نماينگان بسيج كند. جماعت خشمگيني از پاريسي ها به سوي كاخ ورساي راهپيمايي كردند، شاه و ملكه كه جانشان را در خطر ديده بودند، به قصرتوئيلري در پاريس گريختند وعملاً در آنجا زنداني شدند. از سوي ديگر ، گروهي از طبقات ممتاز ويا درباريان به كشورهاي خارجي سفر كردند و دولت هاي بيگانه را به جنگ فرانسه برانگيختند. لويي شانزدهم نيز مخفيانه از حكومت هاي خارجي كمك مي خواست.ديگر امپراتوريهاي اروپا از جمله اتريش و پروس نيز از انقلاب فرانسه سخت در هراس بودند و مي كوشيدند از گسترش انقلاب به كشورهاي خود جلوگيري كنند. در اين زمان، پادشاه اتريش اعلام كرد كه آماده است به ساير دول اروپايي بپيوندد تا رژيم سابق را به فرانسه بازگردانند. اتريش با پروس متحد شد. سپاه آنان به فرانسه هجوم آورد و به سمت پاريس پيشروي كرد. مجلس فرانسه نيز به اتريش اعلام جنگ داد.
سپاه بي نظم و آشفته فرانسه شكست خورد. شكست هاي پي در پي و شايعاتي مبني بر خيانت لويي شانزدهم با ارسال نقشه هاي جنگ براي سرداران اتريشي، توده هاي خشمگين پاريس را به حركت وادا شت. توده كه نمي توانست ننگ شكست را تحمل كند، مجلس را به عزل لويي شانزدهم مجبور ساخت. قيام توده ها منجر به سقوط كمون پاريس گرديد. "دانتون"[38] از جمله اعضاي برجسته كمون جديد، از حمايت گسترده مردمي برخوردار بود. پس از عزل لويي شانزدهم و زنداني كردن خانواده سلطنتي، براي تعيين طرز حكومت وانتخابات عمومي براي تشكيل مجلس ملي قانونگذاري ريخته شد. مجلس تازه "كنوانسيون"[39] نام گرفت. اين مجلس، نخست حكومت جمهوري را در فرانسه اعلام و سپس لويي شانزدهم را محاكمه و اعدام كرد. بازداشتهاي جمعي حاميان واقعي و فرضي سلطنت آغاز شد. توده ضد سلطنت به زندان هاي سراسر فرانسه هجوم برده و صدها تن از حاميان سلطنت را به قتل رساندند. كنوانسيون مجبور شد بانيروهاي بيگانه بجنگد و شورش هاي پيايي داخلي را خاموش سازد. كنوانسيون براي اينكه بتواند همه نيروهاي خود را متوجه خارج كند، ابتدا به زنداني كردن و كشتن مسببين فتنه هاي داخلي روي آورد. اين خونريزي ها ده ماه ادامه يافت.
با وجود همه شورشهاي داخلي ، كنوانسيون توانست به كمك وطن پرستان فرانسوي، پس از دو سال جنگ، بر همه دشمنان خارجي پيروز شود و حتي در شرق سرزمين هاي تازه اي را ضميمه خاك خود كند. اما سرنوشت، طور ديگري بود. اعلام پادشاه، اعلامية كنوانسيون مبني بر حمايت از همه كساني كه عليه استبداد قيام مي كنند و مانورهاي نظامي – تجاري فرانسه در بلژيك هراسي بزرگ در دل امپراتوران اروپا افكند و به تشكيل ا تحاد ضد فرانسوي قدرت هاي اروپايي انجاميد – بريتانياي كبير، اسپانيا و هلند از جمله كشورهايي بودند كه به اعلام جنگ اتريش وپروس عليه فرانسه انقلابي پيوستند.
در داخل كشور نيز ، "ژيرونديستها"[40] يا ميانه روها در كنوانسيون قدرت را از دست دادند و به جاي آنها، ژاكوپن هاي تندرو قدرت را به دست گرفتند. پس از روي كارآمدن ژاكوپن ها، كنوانسيون كميته دوم يا "امنيت ملي" يا "نجات ملي" را تشكيل داد. "روبسپير"[41] ، "سن ژوست"[42] و "كارنو"[43] برجسته ترين رهبران كميته امنيت ملي بودند. "دوره ي وحشت" آغاز شده بود. يك ديكتاتوري جمعي به مبارزه با بحران هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي كه توام با جنگ و ضد انقلاب است، برخاسته بود. كميته با پشتيباني طبقات فرودست پاريسي، اقتصاد ملي را اداره مي كرد. ضد انقلاب ها زنداني واعدام مي شدند و سپاهيان جديدي براي شركت در جنگ هاي فرانسه تدارك ديده مي شد. هزاران ضد انقلاب واقعي يا فرضي از جمله ملكه، به گيوتين سپرده شدند. كارنو، نظم و نظامي تازه به سپاهيان جمهوري داد و سربازگيري عمومي را آغاز كرد. "ژاك ابر"[44] وديگر انقلابي هاي افراطي كه در صدد بودند قيامي توده اي راه اندازند، دستگير واعدام شدند. دانتون و ديگراني كه با اقدامات افراطي و شدت عمل كميته ي امنيت ملي مخالف بودند، نيز دستگير و اعدام شدند.. اما از اين پس قدرت كميتة ملي كاستي مي يافت. اعضاي كنوانسيون ملي كه بسيار مقتدرتر از اعضاي كميته امنيت ملي شده بودند، روبسپير را در نهم ترميدور[45] دستگير مي كنند. چند روز بعد روبسپير زير تيغه گيوتين بود، جايي كه خود بسياري را به آن سپرده بود. به اين ترتيب "دوره ي وحشت" پايان گرفت.
آنهايي كه اين بار به قدرت رسيدند بورژواهاي قديمي و تازه به دوران رسيده ا ي بودندكه از طريق احتكار و به دليل تورم، ثروتي اندوخته بودند. اين دوره "ارتجاع ترميدوري" ناميده مي شود. مردمي كه از اين همه اغتشاش، شورش هاي داخلي، جنگ هاي خارجي و شكست هاي متعدد به ستوه آمده بودند. آرزوي حكومت نيرومندي را داشتند كه بتواند در داخل كشور امنيت و آسايش را برقرار سازد و در برابر بيگانگان نيز از كشور محافظت كند. اين انديشه وآرزو با ظهور ناپلئون بناپارت، كه در ايتاليا واتريش فتوحات درخشاني كرده بود، جامه تحقق پوشيد. به اين ترتيب تنها چند سال از انقلاب ، نظام ( جمهوري اول ) ساقط شد و مجدداً رژيم سلطنتي احيا گرديد.