تاریخ دوران میانی فرانسه
از بازگشت بوربون ها تا کمون پاریس
لویی هجدهم(1824 – 1814) در سال ۱۸۱۴ به یاری تالیران[47] بر تخت نشست. تالیران همپیمانان پیروز را متقاعد كرد. پس از شنیدن بازگشت ناپلئون، لویی از پاریس گریخت و پس از فرمانروایی صد روزه ناپلئون و شکست در واترلو به این شهر بازگشت. در این هنگام هواداران لویی به ویژه در جنوب فرانسه دست به ترورهای سنگدلانه ای بر ضد هواداران ناپلئون زدند.هر چند نخست وزیر با این رویداد به شدت مخالفت کرد ولی در پیشگیری آن ناکام بود. پس از مرگ لويي هجدهم در ۱۶ سپتامبر۱۸۲۴ برادرش شارل دهم(1830-1824) بر تخت نشست. وی همچنین رهبر هواداران تندروی پادشاهی بود. ترور پسرش زخم روحی شدیدی بر او وارد ساخت که هرگز نتوانست فراموش کند. رکود اقتصادی به همراه فشار اپوزیسیون آزادیخواه، شارل را به تکاپو افتاد و یک دستور چهاربخشی را داد: انحلال مجلس نمایندگان، ایجاد قانون های محدودکننده برای مطبوعات، دادن حق رای تنها به ثروتمندان، برگزاری انتخاباتی تازه برپایه قانون انتخابات . هنگامی که شاه در ۲۵ ژوئیه 1830 فرمان خویش را اعلام کرد مطبوعات آزاد به نکوهش او پرداختند . مردمان پاریس با شور میهنی فراوان به بسیج نیرو و سنگربندی در درون شهر روي آوردند. سرانجام شاه در ۳۰ ژوئیه کنارهگیری کرد. 20 دقیقه پس از آن پسرش نیز کناره گیری نمود. تخت و تاج باید به هنری پنجم میرسید ولی مجلس نمایندگان لویی فیلیپ[48] (1848 - 1830) را به شاهی برگزید و اینچنین سلطنت ژوئیه آغاز شد. در دوران پادشاهی او از قدرت های پادشاه کاسته شد، آزادی دینی به تصویب رسید، گارد ملی پدید آمد و آزادی های شهروندی نهادینه شد، در انتخابات اصلاحاتی پدید آمد.همچنین در جایگاه اشراف بازنگری شد.اگر چه بیشتر این اصلاحات تنها نمایشی بود. مجلسی که در ۱۸۳۰ تشکیل شد شاه را از هرگونه قدرت قانونگذاری و قدرت اجرایی بازداشته بود.ولی این هنوز برای پادشاه فرانسه جا نیفتاده بود که باید پادشاهی کند و نه فرمانروایی .او به تکاپو افتاد و کوشید تا دو پسر بزرگش را به مجلس بزرگان برساند.همچنین کوشید تا وزیرانی را بر سر کار بياورد که به او و پادشاهی او وفادار باشند. ولی اين تنها به پایان کار او یاری میرساند. لویی فیلیپ در دوران حكومت خود عمدتا از منافع بانکداران پشتیبانی می کرد و سیاست های او در جهت حفظ منافع همین قشر بود. بحران های اقتصادی 1747 تضادهای طبقاتی را در داخل کشور عمیق کرده بود؛ از این رو در 22 فوریه 1848 سرمایه داران مخالف رزیم در نظر داشتند برای اعتراض به قوانین انتخاباتی یک گردهمایی ترتیب دهند.ولی "گیزو" [49]وزیر کشور این اجتماع را ممنوع اعلام کرد. سرمایه داران عقب نشینی کردند ولی کارگران قیام مسلحانه را اغاز کردند که به واژگونی پادشاهی لویی فیلیپ انجامید. پس از لویی دولت موقت روی کار آمد.
9-3- آغاز امپراتوری دوم ( کودتای ۲ دسامبر ۱۸۵۱)
انتخاب لویی بناپارت( 1870–1851) به ریاست جمهوری دوم فرانسه، از همان آغاز نشانه های سرنگونی جمهوری و ایجاد حکومت مطلقه پادشاهی را در بر داشت. او در ۲ دسامبر ۱۸۵۱ با کمک ارتش، تمام قدرت را بدست گرفت و حکومت مطلقه را برقرار نمود. گروه های کوچک جمهوریخواهان می کوشیدند در پاریس و دیگر شهرها دست به مقاومت بزنند ولی به شدت سرکوب می شدند. کارگران نیز پس از کشتار سراسری ژوئن دیگر نیرویی نبودند که بتوانند ایستادگی کنند. یک سال پس از کودتا و در دسامبر ۱۸۵۲ جمهوری برچیده شد و دوباره رژیم پادشاهی در فرانسه روی کار آمد و لویی بناپارت با نام ناپلئون سوم، امپراتوری دوم فرانسه را اعلام نمود و خود به جایگاه امپراتوری رسید.
همه پرسی ۱۸۷۰ و سرنگونی لویی بناپارت
پس از انتخابات ۲ ژانویه ۱۸۷۰ جمهوریخواهان خواستار برافتادن پادشاهی شدند. جمهوریخواهان بر این باور بودند که آزادی و فرمان در یکجا با هم نمیگنجند. کشته شدن یک روزنامهنگار به نام ویکتور نوا[50] به دست پی یر بناپارت، یکی از خانواده پادشاهی دستاویز خوبی به دست انقلابی ها داد. ولی امپراتور باز توانست در همهپرسی ۸ مه ۱۸۷۰ به سود پادشاهی رای بیاورد.این پیروزی که میتوانست پایههای امپراتوری را استوارتر سازد، واژگونیش را آسان ساخت.جنگ فرانسه و پروس که توسط ناپلئون سوم(لوئی بناپارت) در ژوییه ۱۸۷۰ آغاز گشته بود به صورت فاجعه باری برای فرانسه پیش رفت و تا ماه سپتامبر خود پاریس تحت محاصره قرار گرفت.
10-3- کمون پاریس (۱۸۷۱)[51]
اصطلاح کمون پاریس، به حکومت پاریس در طول انقلاب فرانسه اطلاق میشود.اما بیشتر مرسوم است که از این کلمه برای اشاره به حکومت سوسیالیستی که در دورهای بسیار کوتاه از ۲۶ مارس تا ۲۸ مه ۱۸۷۱ بر پاریس حکم راند، استفاده شود. به قدرت رسیدن کمون به وسیله شورش شهری همه انقلابیون، از هر مرام و عقیدهای پس از شکست فرانسه در جنگ با پروس ممکن شد.کمون مجموعا کمتر از ۶۰ روز سرکار بود ودراین مدت تغییرات کمی به اجرا درآمدند. این تغییرات شامل قوانین زیر میشدند: بخشش کرایه خانهها برای کل زمان محاصره(اجاره خانهها به طور قابل توجهی توسط صاحبخانهها افزایش یافته بود)،الغای شب کاری در صدها نانوایی پاریس، الغای حکم اعدام(و سوزاندن گیوتینها)، در نظر گرفتن حقوق برای همسران اعضای گارد ملی که در طول نبرد کشته شده بودند و فرزندان احتمالی آنان، بازگرداندن رایگان همه ابزار کار کارگران از انبارهای وثیقه گذاری دولت (این وسایل در طول دوران محاصره و جنگ به زور از کارگران گرفته و به این انبارها فرستاده شده بود)، به تعویق انداختن مهلت بازپرداخت همه وامها و قرضها(والغای سود مضاف بر آنها).
کمون، نظام وظیفه اجباری را ملغی کرد و ارتش دائمی را با گارد ملی متشکل از هر شهروندی که توان حمل سلاح را داشت عوض کرد. طبق قانون، کلیسا از دولت جدا شد و تمام داراییهای کلیسا به دولت بخشیده شد و مذهب از مدارس حذف شد. کلیساها فقط در صورتی مجاز به ادامه فعالیت مذهبی خود بودند که عصرها درهای آنها به روی جلسههای سیاسی باز باشد. این کلیساها را عملا به مراکز سیاسی کمون تبدیل کرد. بقیه قانونهای مصوب مربوط به اصلاحات تحصیلی بود که تحصیلات عالی و آموزش فنون کار را برای همه و به صورت رایگان تامین میکرد.
11-3- جمهوری سوم۱۹۴۰-۱۸۷۰
به حکومت فرانسه در دوران بین سقوط ناپلئون سوم(۱۸۷۰) و شکست فرانسه از آلمان نازی(۱۹۴۰) گفته می شود. جمهوری سوم نسبت به جمهوری های پیشین دوام بیشتری داشت و پایه های حکومت دموکراتیک را در فرانسه بنا نهاد. اگرچه آثار اجتماعی و اقتصادی آن بسیار ناچیز بود ولی با انعطافی که از خود نشان می داد توانست بر بسیاری از بحران های موجود در کشور فایق آید. این نظام درخشان ترین دوره حاکمیت خود را بین سال های 1870 تا 1914 یعنی آغاز جنگ جهانی اول سپری کرد. قانون اساسی این جمهوری در سال ۱۸۷۵ تدوین شد. طبق این قانون فرانسه دارای دو مجلس عوام و سنا بود که رئیس جمهور با تآیید مجلس سنا می توانست مجلس عوام را منحل کند.مجلس سنا دارای ۳۰۰ عضو بود که یک چهارم آن ها مادام العمر بودند.اولین رئیس جمهور فرانسه مارشال مک ماهون[52] نام داشت.البته باید توجه داشت که ابتدا کشمکش های زیادی بین جمهوری خواهان،سلطنت طلبان و کلیسا بوجود آمد و در واقع جمهوری خواهان در سال ۱۹۰۵بر رقبای خود پیروز شدند و در این سال بود که حکومت جمهوری در این کشور تثبیت شد.
پروندۀ دریفوس
سرگرد آلفرد دریفوس[53] یک افسر یهودی ارتش فرانسه در 1984 متهم به جاسوسی برای آلمان شد. دادگاه نظامي در تاریخ 22 دسامبر 1894 او را به خلع درجه، حبس ابد در "جزیرۀ شیطان" (جزيره گويان در یکی از مستعمرات فرانسه)و محرومیت دائم از حقوق اجتماعی محکوم کرد. قبل از شروع دوران محکومیت او طی مراسم مفصلی وي را از ارتش اخراج کردند. به همت برادر و همسر دريفوس بالاخره مدارک جعلی مورد استناد دادگاه افشا و مرتکب اصلی رسوا شد ولی این دادخواهی به سادگی به ثمر ننشست. تبرئه و اعادۀ حیثیت کامل دريفوس و مدافعانش سه سال دیگر طول کشید و به شش دادگاه طولانی دیگر نیاز پیدا کرد. روز 13 ژانویۀ 1898، امیل زولا[54] نویسندۀ شهیر فرانسوی، مقاله ای را با عنوان "من متهم می کنم" در نشریۀ اُورُوِر (سپیده دم)[55] منتشر کرد که بعدها به عنوان مهم ترین و مشهورترین مقاله در تاریخ روزنامه نگاری فرانسه شناخته شد.امیل زولا بااین نامه سر گشاده اذهان عمومی رابا ماجراآشنا کرد، چیزی که به تخفیف حکم دادگاه منجر شد و دریفوس به مدت ده سال به ترک وطن محکوم گردید. اما زولا و بسیاری دیگر دست از نوشتن و اعتراض برنداشتند تا اینکه درسپتامبر ۱٨۹۹ رئیس جمهور وقت لوبه [56]به ماجرا خاتمه داد. اما آزادی دریفوس به معنای بیگناه بودن او نبود. پیروزی حزب چپ فرانسه در انتخابات سال ۱۹۰۲ شرایط تجدید نظر حکم دریفوس را فراهم آورد. رهبر سوسیالیست ها ژان ژورس[57] موفق شد با دو روز سخنرانی در مجلس فرانسه و طرح دوباره ماجرای دریفوس، دادگاه را متقاعد به تجدید نظر کند. پس دریفوس با کمک وکیلش مورنارد کتبأ از دادگاه تقاضای تجدید نظر کرده و سرانجام در 12 ماه ژوئیه 1906 به آزادی همه جانبه دست یافت. در این سال ها کل جامعۀ فرانسه از عارف و عامی در حمایت یا مخالفت با دريفوس صف بستند: کاتولیک ها، سلطنت طلبان، دست راستی ها، اشراف، و یهودی ستیزها "ضد دريفوس" بودند. در طرف مقابل روشنفکران (اصلاً کلمۀ روشنفکر یا انتلکتوئل در این زمان رايج شد)، جمهوری خواهان، لیبرال ها، دانشگاهیان، و سوسیالیست ها "دريفوسی" یعنی معتقد به بیگناهی دريفوس بودند. به عبارت دیگر در این برهه جامعۀ فرانسه از راس تا ذیل دو شقه شده بود.
جنگ جهانی اول (1918-1914) فرانسه را به شدت متاثر ساخت. طولانی بودن جنگ،میزان بالای تلفات انسانی و نقش اساسی نیروهای فنی و اقتصادی کشور را در دسترسی به پیروزی نهایی دچار رعب و وحشت ساخته بود.با این وجود، فرانسه به همت نیروهای انسانی و مادیبی نظیر خویش توانست وحدانیت خود را حفظ نموده بر بحران های موجود فایق آید و به کمک متحدین خویش به ویژه انگلیس و آمریکا در این جنگ به پیروزی برسدولی خسارات و تلفات سنگینی را متحمل شد.
فرانسه پس از پیروزی در جنگ جهانی اول نتوانست بخوبی بر مشکلات جدید و فزاینده کشور بین سال های 1919 تا 1939 فایق آید و نظام حکومت جمهوری بتدریج دچار هبوط و سقوط گردید.
جنگ جهانی دوم تحولات عمیقی در فرانسه به وجود آورد و این کشور پس از چندین هفته نبرد در ماه های مه و ژوئن 1940 مغلوب شد. فرانسه ناگهان نفوذ بین المللی و ارگان های دموکراتیک خویش را از دست داد و مردم سرافکنده آن متفرق شدند. بهبود شرایط کشور زمان طولانی می طلبید و بسیار مدیون کمک های متحدین بود.
12-3- دولت ویشی (۱۹۴4 - ۱۹۴0 )[58]
در زمان حمله ارتش نازی به فرانسه،ارتش فرانسه تنها به خط ماژینو یعنی دیواری که از سیمان و فولاد در مرز آلمان و فرانسه بود اتکا کرده بود. آلمان ها برای اینکه بتوانند فرانسه را تصرف کنند باید تمامی بندرهای در یای مانش را تصرف می کردند تا راه برای تصرف فرانسه باز می شد.آلمان ها خط ماژینو را دور زده و از راه جنگل های آردن در شمال فرانسه به این کشور حمله بردند. در فرانسه دلادیه[59] استعفا داد و بجای او مارشال پتن[60] به نخست وزیری رسید. بعد از سقوط پاریس مارشال پتن در صلح با آلمان ها اصرار می ورزید و در نتیجه دولت کوچکی در جنوب فرانسه به نام دولت ویشی که ریاست آن را خود مارشال پتن برعهده داشت زیر نظر آلمان شروع به کار کرد. در این میان شارل دوگل یکی از فرماندهان که از تسلیم فرانسه به شدت ناراضی بود به انگلستان رفت و دولت فرانسه آزاد را تشکیل داد. این دولت وظیفه داشت تا مردم را در مبارزه با اشغالگران یاری کند. پس از جنگ و آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت در سال ۱۹۴۴، مارشال پتن به جرم خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد که این حکم توسط مارشال دوگل تبدیل به حبس ابد شد.
13-3- جمهوری چهارم( 1985-1946 )
جمهوری چهارم به رژیمی گفته می شود که میان سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۸۵ بر کشور فرانسه فرمان میراند. این نظام بازسازی جمهوری سوم فرانسه مربوط به پیش از جنگ دوم جهانی بود. مردم فرانسه قانون اساسی جمهوری چهارم را در ۱۳ اکتبر ۱۹۴۶ پذیرفتند.دراین رژیم کوشش هایی برای افزایش نیروی قوه مجریه انجام گرفت. جمهوری چهارم توانست اقتصاد را رونق دهد و صنعت کشور را بازسازی کند. برجستهترین رویداد این دوره استعمارزدایی بود.
اندکی پس از استقلال هندوچین از فرانسه، الجزایر دیگر مستعمره این کشور نیز سر به شورش برداشت. دولت در آغاز توانست جلوی این شورش را بگیرد، ولی افشای شکنجه که دولت و دستگاه اطلاعاتی در برخورد با شورشیان در پیش گرفته بودند آبروی دولت را برد و رسوایی بزرگی به بار آورد. با اینکه ارتش فرانسه به پیروزی های چشمگیری در نبرد با شورشیان دست یافته بود ولی مردم فرانسه این بحث اخلاقی را پیش کشیدند که آیا نگهداری مستعمرهها با زور سرنیزه درست است؟ در ۱۹۵۸ که دولت اعلام کرد که با ملیگرایان الجزایری به گفتگو خواهد نشست، بیثباتی و نااستواری دولت به اوج خود رسید. نیروهای دست راستی ارتش فرانسه به رهبری سرلشکر ژاک ماسو[61] به شهر الجزیره تاختند و تهدید کردند که با نیروهای چترباز به پاریس خواهند تاخت مگر اینکه شارل دو گل ریاست جمهوری را برگرده گیرد. دو گل پیش شرط پذیرش دولت را افزایش قدرت رئیس جمهور در قانون نوین گذارد. تغییراتی که پس از این رخ داد به پیدایش جمهوری پنجم فرانسه انجامید.