جایگاه دین در جامعه و سیاست فرانسه
جایگاه و نقش دین در جامعه و سیاست فرانسه
نظرسنجی ها در اروپا نشان می دهد كه از بین كشورهای اروپایی كشور فرانسه فرایند سكولار شدن (هم سكولار شدن نهادی و هم سكولار شدن ذهنی)[1] را به صورت عمیق تری طی كرده است، به طوری كه نه تنها میزان دینداری مردم فرانسه نسبت به مردم كشورهای دیگر اروپا كمتر است بلكه حتی نوعی ضدیت نسبت به دین هم در بخش قابل توجهی از مردم این جامعه وجود دارد و در مقایسه با دیگر كشورهای اروپایی نهاد كلیسا نیز كمترین نفوذ را بر دیگر نهادهای اجتماعی فرانسه دارد. به عنوان مثال، یك نظرسنجی معتبر در سطح اروپا نشان می دهد در حالی كه میانگین اعتقاد به خدا در سطح كشورهای اروپایی 70 درصد است، این میزان در بین مردم فرانسه 57 درصد است. همچنین در حالی كه در سطح كشورهای اروپایی به طور میانگین 40 درصد مردم هرگز به كلیسا نمی روند، در فرانسه 59 درصد مردم اصلا به كلیسا نمی روند. دانستن این نكته خالی از لطف نیست كه فرایند جدایی نهاد كلیسا از دیگر نهادهای جامعه در فرانسه به نام "لاییك شدن" معروف شده است، اما در كشورهای انگلیسی زبان همین فرایند به نام "سكولار شدن" شناخته شده است و چون این فرایند در فرانسه همراه با نوعی ضدیت با كلیسا بوده است، دراصطلاح "لائیك شدن" نوعی ضدیت با دین نیز نهفته است؛ این در حالی است كه در اصطلاح "سكولار شدن" چنین ضدیتی مستتر نیست.
در توضیح این وضعیت متفاوت دین و كلیسا نظرات گوناگونی ارائه شده است. یكی از نظرات مطرح در این زمینه برگرفته از آراء آلكسی دو توكویل، جامعه شناس قرن نوزدهمی فرانسه است. توكویل جامعه جدید (مدرن) را «جامعه دمكراتیك» می داند كه روند اصلی آن میل عمومی به برابری اجتماعی و آزادی است، یعنی روز به روز تفاوتهای موروثی ناشی از قومیت و خانواده و نژاد و طبقه و ... از بین می رود و همه مشاغل و مناصب و افتخارات می تواند در اختیار همگان قرار گیرد.به عبارتی، توكویل بر این باور است كه میل به برابری و آزادی در جوامع جدید چنان قدرتمند است كه هیچ نهاد و مرجعی را یارای مقاومت در برابر آن نیست و هر نهاد یا مرجعی در جامعه در مقابل این میل ایستادگی كند كنار زده خواهد شد. توكویل وضعیت متفاوت دین در دو جامعه فرانسه و آمریكا را در تاریخ این دو كشور جستجو می كند، و آن را ناشی از دو نوع متفاوت برخورد كلیسای این دو كشور با این میل می داند. به باور توكویل، انقلاب فرانسه در سال 1789 نمود و تجلی میل به برابری و آزادی بود، اما نهاد كلیسای كاتولیكی در این كشور در كنار رژیم پیشین فرانسه در مقابل انقلاب فرانسه ایستاد، یعنی خود را در مقابل میل به آزادی و برابری قرار داد و بنابراین در برابر این میل قدرتمند تاریخی به كناری زده شد و در ذهن تاریخی جامعه فرانسه ایده «دین در مقابل آزادی و برابری» ثبت شد و این ذهنیت هنوز هم در جامعه فرانسه عمل می كند و نگرش به دین و نهاد كلیسا را منفی می كند. اما به باور توكویل در جامعه امریكا دقیقا عكس این قضیه اتفاق افتاد؛ یعنی جامعه آمریكا توانست روح مذهب را با روح آزادی تلفیق كند؛ بنیانگذاران آمریكا كه همگی پروتستانهای باایمان بودند، از همان ابتدا از آزادی و برابری دفاع كردند و كلیسا و دین را همراستا با این دو میل تاریخی قرار دادند. بدین ترتیب، در امریكا دین و كلیسا نه در مقابل آزادی و برابری بلكه حامی و پشتیبان این دو میل قرار گرفت. به عبارتی، در امریكا كلیسا و دین به جهان سیاست وارد نشد و آن را میدانی از جانب پروردگار برای جولان كوشش های هوشمند بشری دانست و در عوض، جهان اخلاق خود به خود در اختیار نهاد دین و كلیسا باقی ماند. بدین ترتیب در امریكا بر خلاف فرانسه، مردم دین و كلیسا را حافظ و مبیّن ارزش های اصلی جامعه خود، یعنی آزادی و برابری و دمكراسی، می دانند و بنابراین تضعیف دین را تضعیف ارزشهای اصلی و پایه جامعه قلمداد می كنند و خود بخود به دین احترام قائلند و در جهت حفظ و برقراری آن می كوشند.
برخی هنوز بر اين باورند که دين اول در فرانسه بي ديني است. مدعيان اين نظريه همچون سارتر به چهره خشن ديني توجه دارند که سالها اسباب خونريزي و کشتار در اروپا شده است. اينان معتقدند عامل همه اين مصيبت ها دين بوده است، چراکه به اسم بي ديني يا اتئيسم کسي تاکنون کشته نشده است. خاطره ناخرسندي از جنگ بين پروتستانها و کاتوليکها در ذهن شهروندان فرانسوي باقي مانده است. هر فرانسوي مدافع قانون لائيسيته در درجه اول از بهايي صحبت مي کند که آنان براي خلاصي از دين به واسطه انقلاب فرانسه پرداخته اند. سخن از بازگشت دين براي آنان سخن از هجوم ناامنيتي و خشونت است. حتي آن دسته از مردم فرانسه که بنا به دلائلي با قانون لائيسيته هم مخالفند،نمي توانند خود را قانع کنند که دين وارد حوزه عمومي شود. مردم فرانسه که حافظه تاريخي نسبتا خوبي دارند، معترفند که پس از رفرم و ظهور پروتستانها اغلب پادشاهان که در اروپا به نام مسيح و به نمايندگي از پدر مقدس در روم، حکومت مي کردند، به فکر اعاده وحدت ديني در قلمرو خود کردند. تلاش پروتستانها در آزادي عمل به مناسک ديني خود و تلاش کاتوليکها در منع ارتداد ديني و خروج از دين واحد سنتي، منجر به جنگ هايي شد که دهها سال چهره اروپا را مملو از مصيبت ساخت. اين منطق يکي از اساسي ترين دلايل بي ديني در فرانسه ست: همان مساله اي که استاد مطهري در بيان علل گرايش به ماديگري بدان اشاره مي کند.