انقلاب فرانسه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۵ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۱ توسط Mina (بحث | مشارکت‌ها)

انقلاب فرانسه که در سال 1789 به ثمر رسید، نتیجه ی تحولات و مبارزات دیر پابی بود که از مدتها پیش فرانسه را فرا گرفته بود. این انقلاب که به لحاظ ویژگی‌های بسیار، انقلابی متمایز محسوب ‌می‌شود، پیامدهای ژرف و گسترده ای در اروپا و جهان داشته است. در سال 1789، فرانسه با پیش از 24 میلیون نفر، پرجمعیت ترین کشور اروپایی محسوب ‌می‌شد و پاریس، مرکز نهضت و کانون روشنگری بود.[۱]

میرابو

در فرانسه آن زمان، سه طبقه متمایز روحانیون، اشراف (این دو گروه از مزایای فراوانی برخوردار بودند)‌ و عامه مردم جامعه وجود داشت. قوی‌ترین جبهه نیز طبقه بورژوازی در حال رشد بود. آنچه که انقلاب را تسریع کرد، بحران مالی بود که حداقل از سال 1787 فرانسه را در برگرفته بود. این بحران ناشی از قروض عمومی، حمایت فرانسه از آمریکا در جنگ استقلال، مخارج هنگفت دربار با شکوه ورسای و مخارج نگهداری ارتش ونیروی دریایی بود. آن گاه که تمام طرح‌های دولت و لویی شانزدهم، امپراتور وقت فرانسه برای رهایی از این بحران بی‌نتیجه ماند، به استدلال و اصرار مقامات حکومتی، امپراتور فرمان تشکیل "مجلس طبقاتی یا اتاژنرو" (États généraux) را برای نخستین بار پس از 1615 صادر کرد. مجلس طبقاتی متشکل از سه طبقه روحانیون، اشراف و توده مردم بود. در این مجلس رای‌گیری بر اساس طبقات انجام ‌می‌گرفت. بنابراین، اکثریت واقعی (طبقه سوم) که دیگر حاضر نبودند مانند گذشته از اشراف و روحانیون جدا باشند و در مجلس جداگانه‌ای رای دهند، درخواست کردند که مجلسی واحد مرکب از نمایندگان سه طبقه تشکیل شود و در آن مجلس، رای نمایندگان با هم برابر باشد. از آنجا که تعداد نمایندگان طبقه سوم به تنهایی با تعداد نمایندگان دو طبقه دیگر برابر بود، نمایندگان اشراف و روحانیون با این درخواست به شدت مخالفت کردند. لویی شانزدهم امر به پراکندگی نمایندگان داد. اما "میرابو" (Mirabeau) خطیب فرانسوی اعلام کرد: "ما به اراده ملت جمع شده ایم و جز با سرنیزه متفرق نخواهیم شد." دولت اوضاع را برای سرکوب نمایندگان عوام مناسب نمی‌دید. از همین رو، با آنان مخالفت نمی‌کرد. اگرچه بسیاری از نمایندگان اشراف و روحانیون از اتحاد با نمایندگان طبقه سوم سرباز زدند، اما نمایندگان عوام با این ادعا که نماینده اکثریت ملت هستند، هیئت خود را "مجلس ملی" نامیدند، مجلس طبقاتی را منحل ساختند و اعلام کردند که هیچ فرانسوی جز به تصویب مجلس ملی نباید به دولت مالیات دهد. در این هنگام، امپراتور به خشم آمد و دستور داد که تا لار اجتماع "مجلس ملی" را ببندند. اما اعضای مجلس ملی در زمین‌های محوطه کاخ ورسای گرد آمدند و سوگند خوردند که تا قانون اساسی کشور را تدوین نکنند، متفرق نخواهند شد. به این ترتیب، مجلس موسسان نیز پدید آمد و "مجلس ملی" بلافاصله شروع به نوشتن قانون اساسی کرد و توانست در ظرف دو سال، قانون اساسی فرانسه را تدوین کند. قانون مزبور که به قانون 1971 معروف است، حکومت فرانسه را مشروطه اعلام کرد. طبق این قانون قوای سه گانه مقننه، مجریه و قضاییه از هم منفک شدند و شاه تنها این حق را یافت که بتواند اجرای قوانین را برای مدتی به تعویق اندازد.

آبه سیه س

نکته جالب توجه دیگر در این مورد، وجود مقدمه ای در قانون اساسی 1971، معروف به اعلامیه حقوق بشر است. این مقدمه بر آزادی نوع بشر، مساوات افراد با یکدیگر و حکومت ملی به عنوان حق یک ملت تاکید ‌می‌کرد. نویسنده اصلی این اعلامیه، "آبه سیه س" (Emmanuel-Joseph Sieyès ou l'abbé Sieyès) یکی از روحانیون دون پایه طبقه سوم است. اعلامیه حقوق بشردراصل، تحت تاثیر "اعلامیه استقلال امریکا " نگاشته شده است. بنابر این، نمایندگان طبقه سوم دو انقلاب بزرگ ایجاد کردند:

1- انقلاب سیاسی، که بر اثر آن سلطنت استبدادی از بین رفت و نمایندگان ملت درکار حکومت دخالت کردند.

2- انقلاب اجتماعی، که در نتیجه آن همه ی مردم در برابر قانون مساوی شدند و امتیازات ویژه طبقات ممتاز ملغی گردید.

بدیهی است که این دو انقلاب به آسانی انجام نگرفت و زد و خوردهای شدیدی بین طبقات ممتاز و طبقه ی سوم روی داد. در چهارم ژوئیه 1789، گروهی از مردم پاریس به "باستیل" هجوم بردند تا به سلاح دست یابند. در واقع، زندان و دژ نظا‌می‌باستیل، نماد و سمبل استبداد سلطنتی و سرکوب سیاسی امپراتوری فرانسه بود. حمله به باستیل به عنوان نخستین حرکت جمعی توده‌ها در انقلاب فرانسه، منشا و سرآغاز نا آرامی‌های کارگری اوج یابنده در اغلب شهرهای فرانسه بود. از سوی دیگر، دهقانان نیز بسیاری از املاک و کاخ‌های اشراف را غارت کردند.

"مجلس ملی" که متشکل از نمایندگان طبقه سوم (بورژوازی بزرگ و خرده بورژوازی) و نمایندگان طبقات ممتاز بود، در یک جلسه قانونگذاری، تمام بقایای نظام فئودالی را لغو کرد. نمایندگان اشراف و روحانیون عضو مجلس ملی نیز از امتیازات اقتصادی خود چشم پوشیدند. در این هنگام، گروه‌هایی از شهروندان افراطی که به صورت باشگاه‌های سیاسی سازمان یافته بودند، به ویژه در پاریس، اعضای بسیاری جلب کردند و نفوذ زیادی یافتند. بزرگترین و مهمترین باشگاه سیاسی، باشگاه دوستان قانون اساسی بود که آن را به اختصار "ژاکوبن" (Jacobin) ‌می‌نامیدند. زیرا محل باشگاه دیرکهنسال فرقه ژاکوبن در پاریس بود. مترقی ترین و پیشروترین اعضای "مجلس ملی" همگی عضو باشگاه ژاکوبن بودند.

قحط و فقر در فرانسه بیداد ‌می‌کرد، رکود اقتصادی طبقات پایین را از پا انداخته بود. شایعاتی بر سر زبان‌ها بود مبنی بر اینکه شاه ‌می‌خواهد سربازانش را برای حمله به مجلس و متفرق کردن نماینگان بسیج کند. جماعت خشمگینی از پاریسی‌ها به سوی کاخ ورسای راهپیمایی کردند، شاه و ملکه که جانشان را در خطر دیده بودند، به قصر توئیلری در پاریس گریختند و عملاً در آنجا زندانی شدند. از سوی دیگر، گروهی از طبقات ممتاز ویا درباریان به کشورهای خارجی سفر کردند و دولت‌های بیگانه را به جنگ فرانسه برانگیختند. لویی شانزدهم نیز مخفیانه از حکومت‌های خارجی کمک ‌می‌خواست. دیگر امپراتوری‌های اروپا از جمله اتریش و پروس نیز از انقلاب فرانسه سخت در هراس بودند و ‌می‌کوشیدند از گسترش انقلاب به کشورهای خود جلوگیری کنند. در این زمان، پادشاه اتریش اعلام کرد که آماده است به سایر دول اروپایی بپیوندد تا رژیم سابق را به فرانسه بازگردانند. اتریش با پروس متحد شد. سپاه آنان به فرانسه هجوم آورد و به سمت پاریس پیشروی کرد. مجلس فرانسه نیز به اتریش اعلام جنگ داد.

دانتون

سپاه بی نظم و آشفته فرانسه شکست خورد. شکست‌های پی در پی و شایعاتی مبنی بر خیانت لویی شانزدهم با ارسال نقشه‌های جنگ برای سرداران اتریشی، توده‌های خشمگین پاریس را به حرکت وادا شت. توده که ن‌می‌توانست ننگ شکست را تحمل کند، مجلس را به عزل لویی شانزدهم مجبور ساخت. قیام توده‌ها منجر به سقوط کمون پاریس گردید. "دانتون" (Georges Jacques Danton) از جمله اعضای برجسته کمون جدید، از حمایت گسترده مرد‌می‌ برخوردار بود. پس از عزل لویی شانزدهم و زندانی کردن خانواده سلطنتی، برای تعیین طرز حکومت وانتخابات عمو‌می‌برای تشکیل مجلس ملی قانونگذاری ریخته شد. مجلس تازه "کنوانسیون" (convention) نام گرفت. این مجلس، نخست حکومت جمهوری را در فرانسه اعلام و سپس لویی شانزدهم را محاکمه و اعدام کرد. بازداشت‌های جمعی حامیان واقعی و فرضی سلطنت آغاز شد. توده ضد سلطنت به زندان‌های سراسر فرانسه هجوم برده و صدها تن از حامیان سلطنت را به قتل رساندند. کنوانسیون مجبور شد با نیروهای بیگانه بجنگد و شورش‌های پیایی داخلی را خاموش سازد. کنوانسیون برای اینکه بتواند همه نیروهای خود را متوجه خارج کند، ابتدا به زندانی کردن و کشتن مسببین فتنه‌های داخلی روی آورد. این خونریزی‌ها ده ماه ادامه یافت.

با وجود همه شورش‌های داخلی، کنوانسیون توانست به کمک وطن‌پرستان فرانسوی، پس از دو سال جنگ، بر همه دشمنان خارجی پیروز شود و حتی در شرق سرزمین‌های تازه‌ای را ضمیمه خاک خود کند. اما سرنوشت، طور دیگری بود. اعلام پادشاه، اعلامیه کنوانسیون مبنی بر حمایت از همه کسانی که علیه‌ استبداد قیام ‌می‌کنند و مانورهای نظا‌می‌– تجاری فرانسه در بلژیک هراسی بزرگ در دل امپراتوران اروپا افکند و به تشکیل اتحاد ضدفرانسوی قدرت‌های اروپایی انجامید – بریتانیای کبیر، اسپانیا و هلند از جمله کشورهایی بودند که به اعلام جنگ اتریش و پروس علیه فرانسه انقلابی پیوستند.

روبسپیر

در داخل کشور نیز، "ژیروندیستها" (Girondiste) یا میانه‌روها در کنوانسیون قدرت را از دست دادند و به جای آنها، ژاکوپن‌های تندرو قدرت را به دست گرفتند. پس از روی کارآمدن ژاکوپن‌ها، کنوانسیون کمیته دوم یا "امنیت ملی" یا "نجات ملی" را تشکیل داد. "روبسپیر" (Robespierre)، "سن ژوست" (Saint-Just) و "کارنو" (Carnot) برجسته ترین رهبران کمیته امنیت ملی بودند. "دوره ی وحشت" آغاز شده بود. یک دیکتاتوری جمعی به مبارزه با بحران‌های اقتصادی، اجتماعی‌ و سیاسی که توام با جنگ و ضد انقلاب است، برخاسته بود. کمیته با پشتیبانی طبقات فرودست پاریسی، اقتصاد ملی را اداره ‌می‌کرد. ضدانقلاب‌ها زندانی و اعدام ‌می‌شدند و سپاهیان جدیدی برای شرکت در جنگ‌های فرانسه تدارک دیده ‌می‌شد. هزاران ضدانقلاب واقعی یا فرضی از جمله ملکه، به گیوتین سپرده شدند. کارنو، نظم و نظا‌می‌ تازه به سپاهیان جمهوری داد و سربازگیری عمو‌می‌را آغاز کرد. "ژاک ابر" (Jacques-René Hébert) و دیگر انقلابی‌های افراطی که در صدد بودند قیا‌می‌ توده‌ای راه اندازند، دستگیر و اعدام شدند. دانتون و دیگرانی که با اقدامات افراطی و شدت عمل کمیته ی امنیت ملی مخالف بودند،‌ نیز دستگیر و اعدام شدند.. اما از این پس قدرت کمیته ملی کاستی ‌می‌یافت. اعضای کنوانسیون ملی که بسیار مقتدرتر از اعضای کمیته امنیت ملی شده‌بودند، روبسپیر را در نهم ترمیدور[i]‌ دستگیر ‌می‌کنند. چند روز بعد روبسپیر زیر تیغه گیوتین بود، جایی که خود بسیاری را به آن سپرده بود. به این ترتیب "دوره ی وحشت" پایان گرفت.

آنهایی که این بار به قدرت رسیدند بورژواهای قدیمی‌ و تازه به دوران رسیده‌ای بودند که از طریق احتکار و به دلیل تورم، ثروتی اندوخته بودند. این دوره "ارتجاع ترمیدوری" نامیده ‌می‌شود. مرد‌می‌ که از این همه اغتشاش، شورش‌های داخلی، جنگ‌های خارجی و شکست‌های متعدد به ستوه آمده‌بودند. آرزوی حکومت نیرومندی را داشتند که بتواند در داخل کشور امنیت و آسایش را برقرار سازد و در برابر بیگانگان نیز از کشور محافظت کند. این اندیشه و آرزو با ظهور ناپلئون بناپارت، که در ایتالیا و اتریش فتوحات درخشانی کرده بود، جامه تحقق پوشید. به این ترتیب تنها چند سال از انقلاب، نظام (جمهوری اول) ساقط شد و مجدداً رژیم سلطنتی احیا گردید.[۲]

نیز نگاه کنید به

پاورقی

[i] یکی از ماه‌های تقویم انقلابی فرانسه

کتابشناسی

  1. پالمر، رابرت روزول (1393). تاریخ جهان نو. ترجمه: ابوالقاسم طاهری. تهران: انتشارات امیر کبیر، جلد اول، ص430.
  2. نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.