تاریخ دوره باستان گرجستان
تاريخ باستان
انسان هاي اوليه را مي توان در قفقاز جنوبي، به ويژه در گرجستان، خيلي پيش از دوره پارينه سنگي رديابي كرد. در دوره مربوطه به آثار دوره پالئوليتيك در اراضي گرجستان، انسان در گستره وسيعي سكونت گزيده بود. يكي از قرارگاه هاي آن زمان كه بيشتر قابل ملاحظه است، در ياشتخوا (Yashtkhva) در نزديكي سوخومي كنوني است.
اواخر عصر مفر غ و اوايل عصر آهن، سراسر قلمرو گرجستان پيشرفت وسيعي را در حوزه اقتصادي شاهد بود كه همراه با سطح بالايي از صنايع دستي، گسترش روابط تجاري و توام با افزايش نابرابري هاي اجتماعي بود. در اواخر نيمه دوم هزاره دوم پيش از ميلاد، شرايط لازم براي ظهور يك جامعه طبقاتي ايجاد شده بود.
قابل ذكر است كه قبايل گرجي يگانگي خود را همزمان با پايان عصر مفرغ، آغاز كردند در پايان هزاره دوم و آغاز هزاره اول پيش از ميلاد در نواحي جنوب شرقي گرجستان تاريخي، دو اتحاديه اصلي از قبايل ظهور كردند: ديائوخي (Diaokhi) (تائوخي، تائو) و كولها (Kolha, Kolchis) (كولخيس) كه هر دو آن ها تا قرن هشتم پيش از ميلاد دوام داشتند. (رضا عنایت الله، ۱۳۷۲، ص 16)
در ميانه قرن هشتم قبل از ميلاد، ديائوخي در نتيجه تجاوز اورارتور نابود شد. غلبه كول ها و مخالفت آن ها با ديائوخي نيز در اين امر سهيم بود. قسمتي از سرزمين ديائوخي به كول ها واگذار شد. مدتي بعد كشمكش بين اورارتو و كول ها آغاز شد. در سال 720 پيش از ميلاد كول ها تحت سلطه كيمري ها در آمدند كه از شمال هجوم آورده بودند. در قرن ششم پيش از ميلاد در دوره اگريسي (Egrisi) در گرجستان غربي، دولتي به ظهور مي رسد كه يونانيان باستان از آن به عنوان "سرزمين كولخي" نام مي بردند و درباره آن اطلاعات ارزشمندي به يادگار مانده است. در پايان قرن هفتم پيش از ميلاد، پادشاهي ماد قدرت را در جنوب غربی گرجستان بدست مي گيرد، در اواسط قرن ششم، دولت هخامنشيان جايگزين آنان مي شوند.
در اواخر قرن 6 پيش از ميلاد پادشاهي كولخيس سكه نقره خود را ك ه در منابع به عنوان "سكه سفيد كولخي " شناخته مي شود ضرب كرد.
قرن هاي 4-6 پيش از ميلاد دوره استحكام عميق قبايل كارتلي، عمدتاً ساكنان گرجستان شرقي و جنوبي شد. قبايل مسخي وارد صحن ه شدند و به تدريج به طرف شمال حركت كرده و سكونت خود را در قلب كارتلي شكل دادند. متسختا يكي از چنين سكونت گاه هايي بود كه نام خود را از نام قوم "مسختي ها" گرفته است.
كشمكش بين كنفدراسيون هاي مختلف گرجي در نهايت منتج به تشكيل پادشاهي كارتلي (ايبريا) به پايتختي متسختا شد. پادشاهي كارتلي و كولخيس درگير جنگ هاي متعددي با متجاوزان خارجي بودند كه كوشش مي كردند آن ها را تحت انقياد خود درآورند (به ويژه در قر نهاي اول پيش از ميلاد). در سال 66 قبل از ميلاد، پس از سقوط پادشاهي پونتوس، كه توسط پومپئوس رهبري مي شد، عمليات نظامي بر عليه ارمنستان، آلبانيا و كارتل ي آغاز شد. پس از انقياد ارمنستا ن، پومپئوس به سوي كارتلي و آلبانيا پيشروي كرد. در سا ل 65 پيش از ميلاد، آرتاگ شاه كارتلي ناچار به تسليم شد. از آنجا، پومپئوس از گرجستان غربي گذشته به شهر فازيس رسيد. بعداً آلبانيا را نيز مطيع خويش ساخت. (بهرام امیراحمدیان، 1383، ص 32)
جمعيت كارتلي در برابر رومي ها مقاومت سرسختان هاي از خود نشان دادند، كه بعدها سبب رشد اين تفكر شد كه براي يك بار و هميشه كارتلي بايد نابود شود. در قرن اول پيش از ميلاد، كارتلي به عنوان يك دولت قوي ظهور كرده از استقلال سياسي برخوردار بود. در آغاز نيم ه اول قرون دو م ميلادي، پادشاهي كارتلي، به ويژه تحت فرمانروايي پارسمان دوم (حدود سال هاي 130 تا 150 ميلادي ) هنوز در حال قوي شدن بود. شاه پارسمان به طور آشكاري با مردم مخالفت ميكرد. در سال 123 او آلان ها را فرا خواند ه و آن ها را بر ضد خراج گزار روم يها و پار تها (آلبانيا، ماد، ارمنستان، كاپادوكيه) هدايت كرد. امپراطور هارديان (117 تا 138 ميلادي) در جستجوي بهبودي روابط با كارتلي بود، ولي پارلمان مصالحه را رد كرد. اما در زمان جانشينان هارديان، امپراطور آنتونيوس پيوس ( 161- 138 ) روابط بين امپراطوري روم و كارتلي را بهبود بخشيد. (جمال گوکچه، 1373، ص 135)
در نيمه دوم قرن دوم و آغاز قر ن سوم ميلادي، پادشاهي كارتلي قدرت خود و موفقيت هاي آغازين خود را حفظ مي كرد. اما در سال هاي 230، بعد از پادشاهي قدرتمند ساساني كه پس از انقراض پادشاهي پارت سر برافراشته بود، موقعيت سياست خارجي ايبريا با دشواري هايي مواجه شد. همانند كارتلي، پادشاهي گرجستان غربي، كولخيس، در مقابل رومي ها، براي استقلال خود در كشمك ش بود. تسلط رومي ها در گرجستان غربي در پادشاهي كولخيس، منجر به تقلاي آن برعليه رومي ها براي استقلال خود شد. تسلط رومي ها در گرجستان غربي در سال هاي 270 با طغياني كه توسط برده كولخيسي به نام "آنيستوس " رهبري مي شد، به طور جدي تضعيف شده بود. دولت و قدرت فرهنگي كارتلي در دوره كلاسيك يكي از عوامل اصلي در فرايند شكل گيري مردم گرجي بود. در آن زمان بود كه بطور مساعدي ثبات مليت گرجي شرقي (كارت ) شكل گرفت، كه متعاقباً نقش يك وسيله پيوند در آفرينش مليت گرجي
را بازي كرد. اين فرايند كمي بعد تكميل شد در زمان گسترش نفوذ كليساي مسيحي در سراسر گرجستان و ظهور يك دولت فئودالي واحد گرجي. در قرن 4 تا 6 ميلادي مردم گرجستان براي حفظ استقلال خود با پادشاه ي ساساني و بيزان س جنگيده اند.
اگريسي حمله بيزانس و كارتل ي حمله ايراني ها را دفع كردند، در اواسط قرن پنجم ميلادي گورگاسال و ختانگ اول شاه كارتلي شد و رهبري مبارزه عليه ايراني ها را به عهده گرفت. بدين طريق انتقال پايتخت گرجستان از متسختا به تفليس را پايه ريزي كرد. اين انتقال پايتخت توسط شاه داچي، پسر واختانگ اول صورت گرفت. در منازعه عليه ايران، همه مردم ماوراء قفقاز تلاش مي كردند. واختانگ گورگاسال در واقع، مبتكر پيمان ضد ايراني بين گرجستان، ارمنستان و آلبانيا شد. در هر صورت، اين منازعه ناموفق بود. شاه كارتلي در اوايل قرن ششم در اين جنگ به قتل رسيد. پس از مرگ او، ايرانيان با پشتكار و حساسيت بيشتري وارد عمل شدند. در سال 523 پس از مقهور شدن كارتلي، آن ها به گرجستان غربي حركت كردند. فعاليت آنان براي تصرف اگريسي سبب مناقشه بين ايران و بيزانس شد. اين جنگ 20 سال و عمدتاً در حوالي اگريس به درازا كشيد و آن را مستاصل كرد.
در سا ل 572 ميلادي كارتلي ها نيروهاي خود را تقويت كرده و ايرانيان را اخراج كردند، در قر نهاي 8 -7 ميلادي تغييرات اجتماعي سياسي رسمي در گرجستان به وقوع پيوست. شاهزاده نشين (سامتاورو) كاختي، هرتسي و تائو كلارجتي همچنين ايالات گرجستان غربي پادشاهي آبخازيا، دراين دوره شكل گرفته اند. اين دوره همچنين در تشكيل وضعيت سياست خارجي، داراي اهميت است. تجاوز اعراب در ميانه قرن هفتم و حضور دراز مدت آنان سبب تخريب بناي توسعه اقتصادي كشور شد. كه كارتلي سخت ترين رنج ها را متحمل شد. مبارزه بي امان گرجي ها در نهايت منتج به محدود كردن فضاي تأثير اعراب شد كه در تفليس تقريباً براي يك دوره طولاني ادامه يافته بود.
در نيمه اول قرن دهم ميلادي، مرزهاي جنوبي تائو كلارجتي (پادشاهي گرجي ها) تا رود ارس گسترده شده بود. در نيمه دوم همين قرن، داويد كوروپالات كه مبتكر استقرار سياسي در گرجستان بود، موجب رشد و توسعه فرهنگ در گرجستان گرديد. داويد كوروپالات در تمام شرق شناخته شده بود، جايي كه او با اقتدار فرمانروايي می کرد. مورخ ارمني، استپانوس تارونتس معاصر داويد مي نويسد: «داوید بر تمام فرمانروايان عصر ما برتري دارد. او صلح و حسن نيت را در تمام دول شرق، به ويژه در ارمنستان و گرجستان برقرار كرده است. او به تمام جنگ ها خاتمه داد همه مردمي را كه در اطراف زندگي مي كردند مغلوب كرد، و همه پادشاهان با اراده خود و آزادانه تسليم اقتدار او شدند.»
داويد كوروپالات مبتكر استقرار سياسي در گرجستان بود: با پشتيباني ايوانه ماروشيدزه، شخصيت فعال سياسي، داويد كوروپالات برادر خويش با گرات باگرايتوني را براي تصاحب تاج كارتلي (در 975 م.) و آبخازي ا (در 978 م ) برانگيخت، در نتيجه عملاً گرجستان شرقي و غربي به يك دولت واحد فئودالي تبديل شدند. اتحاد گرجستان در نتيجه توسعه اجتماعي سياسي و اقتصادي كشور بود و نيروها ي ترقي خواه جامعه از آن پشتيباني كردند و به عنوان ضمانتي قابل اعتماد براي پيشرفت هاي بيشتر بود. در سال هاي 1230 سواركاران مغول وارد صحنه شدند. با پيروزي در قسمت شمال شرقي چين (1215 - 1211 م) چنگيز خان سركرده مغولان به سمت آسياي مركزي حركت و تهاجم عليه سلطان محمد خوارزمشاه (1220 – 1200م) را آغاز کرد.
دسته اي از سپاه مغول به فرماندهي جبه و سو بوداي، همان دسته اي كه عليه محمد خوارزمشا ه و پسرش جلال الدين ( 1231 - 1200 م) وارد جنگ شده بود در آغاز دهه ي 1220 به دفعات به گرجستا ن حمله كردند. در سال 1222 ميلادي گرجي ها شكست سختي خوردند. تجاوز مغول در سال 1235 دوباره آغاز شد. قبل از آن جلال الدين كه توسط مغول ها تعقيب مي شد، به گرجستان حمله كرده بود. گرجي ها در
جنگ گاريي شكست خوردند. تجاوز مغول ها فجايع بسياري را براي كشور به همراه داشت، همه ساله هزاران، مرد در جنگ كشته مي شدند پس از خلاصي از يوغ مغول ها در سال هاي 1380 سپاهيان تيمور به گرجستان تجاوز كردند. بين سال هاي 1386 و 1403 تيمور هشت بار به گرجستان حمله كرد.
در قرن شانزدهم كه ايران و عثماني براي برتري در شرق با هم رقابت مي كردند گرجستان به يكي از ميدان هاي خصومت بين اين دو تبديل شده بود. در سال 1522، شاه اسماعيل صفوي به كارتلي حمله كرد و با شكست گرجي ها و تسخير تفليس، پادگان خود را در ارك مستقر كرد. سپس سامتسخه، ساآتا بگوآ را تسخير نمود و با غنايم و اسرا به ايران بازگشت. گرجستان با يافتن خود در محاصر ه دولت هاي متحارب و با ديدگاه حفظ تماميت خود براي دريافت كمك به دولت روسيه متوسل شد. وجود ارتباط سياسي اقتصادي و فرهنگي بين روسيه باستاني و گرجستان، به قرن هاي 12 و 11 ميلادي برمي گردد. القاء پادشاه ي كارتلي كاختي و انضمام آن به روسيه در 12 دسامبر 1801 به الكساندر اول رسيد. رژيم تزاري در گرجستان برقرار شد. كشور به نواحي چندي تقسيم شد كه افسران روسي مسئول تأمين امنيت و فرماندهي بودند. زبان روسي، زبان رسمي كشور شد. گرجستان عملاً تحت اداره نظامي و سياسي قرار گرفت توسعه نيمه نخست قرن نوزدهم در برقراري ارتباط بين نمايندگان مترقي مردم روسيه و گرجستان كمك كننده بود. اعضايي از ديوان سالاري گرجي در نيروهاي نظامي خدمت مي كردند كه در جنگ هاي روسيه نقش مهمي را ايفا كرده بودند. (بهرام امیراحمدیان، 1383، ص 86)
نظام سلطنتي فئودالي در گرجستان
اهميت مسيحي شدن گرجستان را كه در طي سلطنت كنستانتين كبير در حدود 330 ميلادي روي داد، تاثير آن را در هنر، ادبيات، فرهنگ و بطور كلي در روش زندگي گرجيها نميتوان به خوبي برآورد كرد. اين تبديل دين در سنتهاي گرجي، يوناني، و ارمني به كي كنيز مقدسي از كاپادوكيا به نام نينوي مقدس، نسبت داده ميشود كه داراي نيروي معجزهگر شفابخشي بود. اين زن، يك ملكه ايبريايي به نام نانا را كه از بيماري مرموزي رنج ميبرد شفا داد، و مورد توجه و اعتماد او قرار گرفت. پادشاه گرجستان به نام ميريان به نوبه خود به هنگام شكار به آيين عيسوي درآمد و آن در زماني بود كه در تاريكي (كه احتمالا بر اثر كسوف روي داده بود)، راه خود را گم كرد، و سپس هنگامي كه از خداي عيسويان استمداد نمود، تاريكي به روشني مبدل شد. در شهر سلطنتي متسخته به لطف الهي كليسايي برپا شد: ستون مركزي را از قراري كه ميگفتند- نه ماشين و نه افراد نميتوانستند از جاي بلند كنند، ولي اين ستون، با نيرويي نامرئي و معجزه آسا به هوا بلند شد و برپايه خود قرار گرفت. شرح اصلي تبديل دين ايبرياييها به وسيله روفينوس، كه تاريخ كليسا را در 403 ميلادي نوشت، براساس روايت شفاهي يك شاهزاده گرجي به نام باكور بود، كه روفينوس او را شخصا در فلسطين ملاقات كرده بود. بنابراين، شرح مزبورنسبتا موثق است، ولي مطالب مربوز به افسانههايي كه در پيرامون نينوي مقدس گفته شده است، صادق نيست. همچنين مفسران ارمني و گرجي تبديل دين ايبرياي قفقازي را به دست نينو، با تبديل دين ارمنستان به دست گريگوري نوراني و ريپ سيم مقدسه و با كرههاي همكار او، در 301 ميلادي اشتباه ميكنند، و در شرح خود مطالب خيالانگيزي آوردهاند. حتي در 1965 مولف دانشمندي مانند جناب ميخاييل بوردو، در كتاب «تخدير مردم» نينو را مرد دانسته است، و ميگويد كه او را به صليب كشيدهاند، در صورتيكه اين زن به مرگ طبيعي و دراوج تقدس درگذشت و در بودبه در استان كاختي، به خاك سپرده شد. (بهرام امیراحمدیان، 1383، ص 130)
در روايات بعدي، توجه خاصي به مطالب مربوط به «صليب واقعي» و پيراهن بيدرز عيسي مسيح شده است كه ميگفتند آن را يهوديان از كوه جلجتا به متسخته بردند، و بعد از مصلوب شدن عيسي در آ»جا نگاه داري كردند. اين افسنه در سنتهاي باستاني امت يهود درگرجستان تا اندازهاي اعتبار دارد، زيرا حتي پيش ازماموريت تبليغي نينو، عيسويت در گرجستان داراي پيرواني بود. مطالب بعضي از سنگ قبرهاي قديمي يهوديان كه دراين بخش از گرجستان بدست آمده، به وسيله استاد گ.و.تسه رتلي مورد بررسي قرار گرفته و به چاپ رسيده است. (دیوید مارشال لانگ، 1372، ص 67)
اين تبديل دين به عيسويت، كه براي گرجيها نتايجي عظيم داشت، همراه با حوادثي تاريخي بود. يك نسل پيش از آن، عيسويت در ارمنستان پيروز شده بود. در اين سرزمين، تيرداد شاه، گريگوري مقدس معروف به «نوراني» را به طرزي وحشتناك شكنجه كرد، و ريپ سيم، گايانه و باكرههاي ملازم او را به قتل رساند، و پس از چند سال جنون به عيسويت گرويد. (شكنجههاي وحشتناكي كه بر گريگوري مقدس وارد آمد، بر روي ديوارهاي كليساي ارمني در جلفاي جديد نزديك اصفهان، به تصوير كشيده شده است.). همچنين بايد به خاطر داشت كه تا زمان نينوي مقدس، بخشهايي از گرجستان غربي، شامل كولخيس، ابخازيا، و لازيكا، بر اثر فعاليتهاي مبلغان مسيحي درطول كرانههاي درياي سياه، به عيسويت گرويده بودند. اگرجه مسيحيت تا سده ششم به عنوان مذهب رسمي در لازيكا پذيرفته نشد، در شوراي نيقيه در325 ميلادي، اسقفهايي هم از ترابوزان، (بندر عمده لازيكا)، و هم از بيچوينتا (پيتيونت)، بندر سوقالجيشي مقر مطران در ساحل آبخازيا، شركت جستند. بدين ترتيب تا سال 330 ميلادي اوضاع سياسي در تبديل دين گرجستان شرقي تاثير بخشيد و اين سرزمين دين رسمي روميان را قبول كرد، و طبقه حاكمه ايبريا آن را بدون مخالفت پذيرفت. گرجيها و ارمنيها به صورت پاسداران عيسويت در شرق درآمدند، و از اين تاريخ به بعد، حيات فرهنگي و اجتماعي آنان از فرهنگ ايران زردشتي به دور شد، و بعدها از تمدن اسلامي جهان عرب نيز كناره گرفت، و به مراكز بزرگ اورتودوكس عيسوي متمايل شد، و تحت تاثير حيات اجتماعي و فرهنگ مادي آن قرار گرفت. (جمال گوکچه، 1373، ص 141)