تاریخ ادبیات معاصر لبنان
لبنان از خاستگاههاي ادبيات نوين عرب است. نفوذ فرهنگ، زبان و ادبيات مغرب زمين كه از قرون گذشته در اين سرزمين كوچك آغاز شده بود، در نيمههاي قرن نوزدهم از راه آموزش و تبليغات گروههاي تبشيري فزوني گرفت و زمينههايي را فراهم آورد كه با عنوان جنبش نوزائي در ادبيات عرب شناخته ميشود. پيشگامان اين جبنش عموماً اديبان مسيحي (الصليبي، 1991 ، 1، 66) و دانشآموخته مدارس و مراكز آموزشي وابسته به گروههاي تبشيري غربي و يا انجمنهاي ديني مسيحي بودند. برنامههاي آموزشي اين مراكز، تقليدي از آموزشهاي غربي و زبانهاي خارجي نيز زبان رايج آموزشي بود. آشنايي با فرهنگ و ادبيات غربي به تدريج رويكردهاي ادبي جديدي را تبلور بخشيد كه با فرهنگ و ادبيات كلاسيك عرب تفاوت داشت. گسترش مراكز آموزشي و چاپ و انتشار كتب و نشريه و ترجمه برخي آثار ادبي اروپايي، تأسيس محافل و انجمنهاي ادبي با رويكردهاي جديد، چالشهايي را ميان نوگريان و محافظهكاران پديد آورد. نوگرايان خواستار گسست از ادبيات كهن بودند و محافظهكاران اما در برابر آنان قرار گرفتند. از دل اين چالش، جريان نويني سربرآورد كه مآلانديش بود و ادامه اين نزاع را برنميتافت. اين جريان جديد دريافته بود براي حفظ سنتهاي كهن بايستي گذشته با تمام منابع غني آن مورد مطالعه قرار گيرد و ارزشهاي آن بار ديگر متناسب با اقتضائات زمانه در پايگاههاي زندگي مردم تأييد و تثبيت گردد. بدينسان احياي زبان و قوميت عربي در لبنان محور اهتمام مكتب جديدي قرار گرفت كه با نام ناصيف الیازجي (1800 –1871) پيوند خورد.او تلاش كرد تا با احياي زبان و ادبيات خالص كهن، نارساييهاي نوگرايان را از نظر شيوه و تفكر در نوردد (گيب 1371، 15). مجمع الادب في فنون الادب (1865)، الطرازفي المعاني و البيان (186)، ثالث القمرين، فصل الخطاب، نفحة الريحان (شعر – 1864) و مجمع البحرين (1856) از جمله آثار اليازجي بودند كه در نظم و نثر عربي در اين دوره پديد آمدند (البستاني، 1970،2،576) و در احياي ادبيات كهن نقش داشتند.ناصيف اليازجي و فرزندش ابراهيم كه پس از مرگ او، ميراثدار ادبي پدر شد، هر دو دانشآموخته مراكز آموزشي وابسته به پروتستانهاي آمريكايي و انگليسي بودند و با تشويقهاي آنان بود كه پاسداري از زبان و ميراث ادبي را فراخوان دادند. ابراهيم اليازجي اولين اديب مسيحي بود كه در دهه هشتاد قرن نوزدهم بر ضرورت بيداري قومي در ميان عربها تأكيد ورزيد (الصلیبی،پيشين، 67). همزمان با تلاشهاي اين جريان ادبي، در شهر بيروت مكتب ديگري در حال شكلگيري بود كه در نهايت، آن را تحت نفوذ خود درآورد. اين مكتب در عين حال كه با هدف اليازجي در خصوص احياي ادبيات كهن موافق بود، تلاش ميكرد تا عناصر ارزشمند ادبيات و فنون ادبي غرب را نيز جذب كند. بطرس البستاني (1819-1883) از بنيانگذاران اين جريان ادبي نوين بود كه در بيشتر انواع ادبي پيشگام بود. وسعت مطالعات و دانش او در دائرهالمعارف مشهورش كه در نوع خود در ادبيات عرب بينظير است، انعكاس يافت. (گيب، 16). اين جريان كه بر تلفيق ادبيات كهن عرب با نوآوريهاي ادبي در غرب تأكيد داشت، به زودي هواداراني يافت و بدينسان طي نيمه اول قرن بيستم زمينه خلق آثار ادبي نوین در همه انواع آن فراهم شد (جبور 1338 ، 79).
ادبيات مِهجَر: نقطه عطف جنبش ادبي عرب، تبلور رويكرد نويني بود كه از دهه بيست قرن بيستم در آثار گروهي از اديبان لبناني انعكاس يافت. (جبور 1338، 76) اين اديبان كه به دلائل گوناگون از سالهاي پاياني قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم ناگزير از ترك وطن شده و در آمريكا سكني گزيده بودند، با تشكيل محافل و كانونهاي ادبي، فعاليتهاي خود را ادامه دادند. مهمترين و تأثيرگذارترين اين كانونها انجمن قلم بود كه با همت اديباني چون جبران خليل جبران، ميخائيل نعيمه و ايليا ابوماضي در سال 1920 در نيويورك تأسيس شد و رياست آن را جبران بر عهده داشت. اديبان مهجر عموماً متأثر از نوگرايي ادبي در غرب بودند و بطور مشخص رمانتیسیسم بر آثار آنان غلبه داشت. رويكرد ادبي مهاجران طي دهههاي بيست و سي قرن گذشته تأثير گستردهاي در روند جنبش ادبي عرب و لبنان گزارد؛ آنچنانكه با عنوان مكتب ادبي مهجر در تاريخ ادبيات معاصر عرب ماندگار شد.
مكتب ادبي مهجر در واقع بسترساز انقلابي در حوزه زبان و شيوههاي سنتي زباني در همه زمينههاي نظم و نثر (ضيف 1959، 247) و مهمترين تأثير آن، تبلور رويكرد رمانتيسیسم در ادبيات عرب بود.
جبران خليل جبران ( 1889-1931)؛ از چهرههاي بارز مكتب ادبي مهجر هر چند متولد لبنان بود، سالهاي بسياري از عمر خود را در خارج از وطن و به ويژه در آمريكا گذراند و بيشتر آثار ادبي و هنري خود را در آنجا خلق كرد. او اما هيچگاه وطن را فراموش نكرد و در آثار خود همچون ديگر اديبان مهجر اين اشتياق و دلبستگي را بازتاب ميداد. جبران را بايستي از جمله عصيانگران عليه وضع موجود و نظم موروث بشمار آورد. او تقريباً در همه آثارش از جمله در العواصف، با تمام وجود بر باورها و عادتهاي قديمي كه از نگاه او مانع توسعه و سعادت انسان ميشوند ميتازد. البته هدف او از عصيان، دفاع از حق انساني و زندگي متعالي است (المقدسي، 1995، 241 و 242). از جبران مجموعاً 16 كتاب به زبانهاي انگليسي و عربي برجاي مانده است. مهمترين اثر او كه آوازهاش را فراگير ساخت، كتاب پيامبر بود كه در سال 1923 منتشر شد. ارواح سركش ، بالهاي شكسته، عيسي پسر انسان ، ديوانهها و سرگردان از جمله آثار اوست كه بیشترآنها به فارسي نيز ترجمه شده است.
ميخائيل نعيمه (1889-1979)، ديگر اديب مهاجر لبناني است كه شاعر، داستاننويس و منتقد ادبي بود. او در سال 1912 به آمريكا مهاجرت كرد و به مدت 20 سال در اين كشور اقامت داشت و از اعضاي پركار و مؤثر انجمن قلم بود. كتاب الغربال او كه به سال 1933 انتشار يافت، نه تنها كتاب نقد كه بازتابدهنده رويكردهاي ادبي وي و ديگر اعضاي انجمن بود (ضيف 1959، 216). او در اين كتاب به جنبههايي از انقلاب ادبي عليه ادبيات قديم پرداخته و خواهان معيارهاي جديدي شد كه بتوان با آنها ادبيات را به بوته نقد كشيد. او همچنين بر ضرورت ارتقاء سطح مفهومي شعر در برابر لفظ كه در واقع غلبه روح بر جسم ادبيات است، تأكيد كرد (پيشين 246و247).ميخائيل نعيمه در سال 1932 به لبنان بازگشت وزان پس بيشتر به داستاننويسي پرداخت. مشهورترين مجموعه شعري او زمزمه پلكها است.
ايليا ابوماضي (1889-1957) كه پس از جبران و نعيمه بارزترين چهره ادبيات مهجر بود، در سال 1900 ابتدا به همراه خانواده به مصر رفت و پس از يازده سال اقامت در اين كشور به آمريكا عزيمت كرد. او متأثر از رويكرد رمانتيك جبران بود، رباعيات خيام را نيز خوانده در اشعار خود از آن الهام گرفته است. اولين ديوان شعر او در سال 1911 با عنوان يادبود گذشته در مصر منتشر شد. الجداول و الغمائل دو و ديوان ديگر او بودند كه اولي در سال 1927 و دومي در سال 1940 در نيويورك مجال نشر يافتند. (پيشين ،188).