اسطوره ها و افسانه های چینی
اسطوره:
اساطير جمع مكسر واژهی اسطوره در عربي است، كه خود واژهاي است معرب از يوناني هیستوریا[1]، به معناي جستوجو، آگاهي و داستان، و از مصدر هیستوریَن[2]، به معناي بررسي كردن و شرح دادن. واژهی اروپايي برابر آن مایت[3] در انگليسي، مایته[4] در فرانسه، مایته[5] در آلماني است و از واژهی يوناني مایتوس[6] به معناي شرح، خبر و قصه گرفته شده است. (واحد دوست،1381: 21)
اصولا متفكران و اسطورهشناسان، نگاههاي متفاوتي نسبت به اسطوره داشته و هر يك از آنان بر اساس نگرش خاصي به تعريف اسطوره پرداختهاند، چنانكه اسطورهشناسان بزرگي همچون فرويد و يونگ، از دريچهی روانشناسي، ارنست كاسيرر با رويكردی فلسفي و ميرچا الياده با نگاه دينشناسانه به تحقيق و تفحص در اين امر پرداختهاند. به همين دليل شايد نتوان تعريف جامع و كاملي كه تمامي رويكردهاي اسطورهشناسي را در بر داشته باشد ارائه داد. در عین حال، هرچند اسطوره در دیدگاههای مختلف تعاریف و تعابیر متعددی دارد، اما در یک کلام میتوان آن را اینگونه تعریف نمود: اسطوره عبارت است از روایت یا جلوهای نمادین دربارهی ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و به طور کلی جهان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار میبندد. اسطوره سرگذشتی راست و مقدس است که در زمانی ازلی رخ داده و به گونهای نمادین، تخیلی و وهم انگیز میگوید که چگونه چیزی پدید آمده، هستی دارد، یا از میان خواهد رفت، و در نهایت، اسطوره به شیوهای تمثیلی کاوشگر هستی است. (اسماعیل پور ، 1378: 13)
ميرچا الياده نیز در تعريف اسطوره ميگويد: «اسطوره نقل كنندهی سرگذشتي قدسي و مينوي است، راوي واقعهاي است كه در زمان نخسين، زمان شگرف، بدايت همه چيز، رخ داده است. به بيان ديگر، اسطوره حكايت ميكند كه چگونه به بركت كارهاي نمايان و برجستهی موجودات مافوق طبيعي، چه كل واقعيت(كيهان) يا فقط جزئي از واقعيت(نوع نباتي خاص، سلوكي و كردارهاي انساني ...) پا به عرصهی وجود نهاده است. بنابراين، اسطوره هميشه متضمن روايت يك خلقت است، يعني ميگويد چگونه چيزي پديد آمده، موجود شده و هستي خود را آغاز كرده است. اسطوره فقط از چيزي كه واقعا روي داده و به تمامي پديدار گشته سخن ميگويد. »(الیاده ، 1386: 33)
اسطوره در چین
اساطیر چین، شامل مجموعهای از پدیدههای برخاسته از تاریخ فرهنگی و مذهبی چین، و افسانههای فولکلوریک رایج در این سرزمین است که عمدتا به صورت شفاهی و گاهی از طریق منابع مکتوب به عصر کنونی منتقل شدهاند. این پدیدهها عبارتند از: اسطورههای آفرینش در فرهنگ چین و همین طور اسطورهها و افسانههایی در مورد نحوهی تأسیس و شکلگیری مقولاتی همچون فرهنگ چینی و سلسلههای پادشاهی در چین. در اسطورهشناسی چینی هم همانند بسیاری از اسطورههای دیگر، اعتقاد بر این است که دست کم بخشی از آنچه که در این زمینه ثبت و ضبط شدهاست، مشتمل بر تاریخ واقعی مردمان این سرزمین است. (آن بیرل، 1389)
در اسطورهشناسی چینی، برخی از اسطورهها در قالبهای تئاتری یا ادبی زنده ماندهاند و مثلا به صورت نمایشنامه یا رمان حفظ شدهاند. در مورد برخی از این اسطورهها، پارهای داستانهای اساطیری نیز موجود است که به عنوان شناسانندهی ویژگیهای هر اسطوره از آنها استفاده شدهاست.
مورخان حدس زدهاند که پرداختن به اساطیر چینی از قرن دوازدهم پیش از میلادآغاز شدهاست. البته برای مدت زمانی بالغ بر یکهزار سال، اسطورهها و افسانههای چینی در قالب فرهنگ شفاهی مردم چین، و به طرز سینه به سینه انتقال یافتهاند و بعدها نسبت به ثبت و ضبط این اساطیر به گونهی مکتوب اقدام شده است. که از جمله نخستین نمونههایی که در آن اسطورهها ثبت شده است، میتوان به کتاب شانهای جینگ اشاره نمود.
ادبیات اسطورهای در فرهنگ سنتی و اسطوره شناسی چینی، یافتهی ارزشمند و گنجینهی بینظیری از مضامین، درون مایهها و کهن الگوهای اسطورهای را فراهم میآورد که عمدتا از هزارههای پیش از میلاد تا کنون، از طریق تاریخ نوشتههای باستانی، داستانهای عامیانه و به صورت دهان به دهان، گفتههای رایج، ضرب المثلها، ترانههای مردمی و حماسهها، به دست ما رسیده است. اگرچه به عقیدهی غالب پژوهشگران این اسطورهها، به گونهای که امروزه در دسترس ماست، به اندازهی اسطورههای سایر ملل و فرهنگهای قدیمی، کهن و قابل اطمینان نیست. علت اصلی قابل اطمینان نبودن اساطیر چین، این است که در سال۲۱۳ پیش از میلاد مسیح، نخستین امپراتور چین، تمامی کتابهای کهن چینی را، به جز کتابهایی که دربارهی پزشکی، کشاورزی، کاشت درختان و گیاهان، و پیش گویی بود را سوزاند و از میان برد. (مونرو ، 1353)
[1] - Historia.
[2] - Historian.
[3] - Myth.
[4] - Mythe.
[5] - Myth-e.
[6] - Mythos.
افسانهی اژدها در فرهنگ چین
اژدها مخلوقی افسانهای است که در اغلب فرهنگها با ویژگیها و کاربردهای خاص دیده میشود. برای نمونه، در افسانههای ایرانی و غربی نیز اژدها با ویژگیهای مشابه اژدهای چینی وجود دارد. جثهای بزرگ پوشیده از پولک، دارای چهار پا با چنگالهایی تیز، دارای شاخی تیز که پرواز هم میتواند بکند. تفاوت اژدهای چینی با سایر فرهنگها در این است که اژدهای غیر چینی دارای چند سر(بین سه تا دوازده) بوده، از دهانش آب میپاشد، و نماد شرارت و بد ذاتی است، در حالیکه اژدهای چینی تکسر، از دهانش آتش بیرون میجهد، و خوش یمن و نماد خوشبختی است. به همین خاطر نماد قدرت و امپراتور نیز هست. در گذشته تصاویر اژدها تنها روی لباس پادشاهان و در قصر امپراتوران نقاشی و یا تصویرسازی میشد و افراد معمولی حق استفاده از تصویر اژدها را نداشتند.
اژدهای چینی معجزهگر بوده و میتواند خود را در اندازههای مختلف در آورده و پرواز یا شنا کند و حتی موجب بارش باران شود. مردم چین باستان اغلب برای به دست آوردن محصول خوب برای اژدها قربانی میکردند.
افسانهی اژدها در فرهنگ چین از قدمت 6هزار ساله برخوردار است و یکی از توتمهای باستانی برخی از قبایل چینی است. نقش اژدها در بسیاری از آثار باستانی کشف شده در چین تقریبا به همین شکل امروزین مشاهده میشود. برای نوشتن نام اژدها بیش از صد نوع کاراکتر چینی به وجود آمده که بیانگر اهمیت این موجود افسانه ای در فرهنگ چین باستان است.
طبق افسانههای چینی، اژدها دارای9 فرزند است که هرکدام از آنها دارای شکل، سرشت، و شغل متفاوتی هستند.
بزرگترین فرزند اژدها به شکل لاک پشت بوده و معمولا لوحهای سنگی دارای نوشتههای با مفهوم را بر پشت خود حمل میکند.
فرزند دوم، همیشه دوست دارد در بالای بلندی و قلهها ایستاده و دور دستها را نظاره کند.
فرزند سوم، دارای جثهی خیلی کوچک است و دوست دارد ناله کند، لذا تصویرش روی زنگها حک میشود.
فرزند چهارم، به شکل ببر است و قوی. لذا تصویرش در درب زندانها مشاهده میشود.
فرزند پنجم، خیلی پرخور است و معمولا روی ظروف غذایی تصاویرش نقش میبندد.
فرزند ششم، آب بازی را دوست دارد و معمولا تصویر آن روی پلها حک میشود.
فرزند هفتم، کشتار و نزاع را زیاد دوست دارد، لذا در روی قبضهی شمشیرها میتوان آن را دید.
فرزند هشتم، به شکل شیر است و آتش بازی را دوست دارد، و اغلب روی عطر دانها حک میشود.
فرزند نهم، مثل پوستهی مارپیچی به نظر میرسد و آرام است. لذا عکس آن روی درها نقاشی میشود.
برخی از اساطیر و افسانههای چینی
افسانهی درست کردن آتش با متهی چوبی
در افسانههای چینی، قهرمانان با درایت، شجاع و مقاومیکه برای سعادت و رفاه مردم تلاش کردهاند، بسیار است که«شویجِن» از جملهی این قهرمانان است.
گفته میشود، در دوران باستان مردم راه روشن کردن آتش را نمیدانستند. شب که فرا میرسید، همه جا تاریک و مردم از صدای زوزهی حیوانات احساس ترس میکردند. آنها غذاهای خود را بهصورت خام میخوردند و به همین دلیل اغلب بیمار میشدند و عمر شان بسیار کوتاه بود. تا اینکه یکی از خدایان آسمانی به نام«فو شی» مردم را با کاربرد آتش آشنا ساخت. او بر اثر قدرت خود بارانی همراه با آذرخش و صاعقه در جنگل فرود آورد، رعد و برق درختی را به آتش کشید و حریق به اطراف سرایت کرد. مردم از رعد و برق و حریق ترسیده و پا به فرار گذاشتند. پس از توقف باران و فرا رسیدن شب، مردم دو باره دور هم جمع شده و با هراس چوبهای سوخته را مشاهده کردند. آنها متوجه شدند که زوزهی حیوانات هم به گوش نمی رسد و از باقی ماندهی آتش احساس گرما میکنند. سپس با خوردن گوشت برخی از حیواناتی که در آتش سوخته بودند، پی بردند که گوشت پخته شده از غذاهای قبلی خوشمزه تر است. از این طریق، با ارزش آتش آشنا شده و شاخههای درختان را جمع کرده وآتش درست کردند. هر روز یک نفر به نوبت با ریختن شاخهها روی آتش، از آن محافظت میکرد تا خاموش نشود. اما روزی یکی از نگهبانان آتش به خواب رفت و آتش خاموش شد. مردم بار دیگر به جهان تاریکی و سرد باز گشته و بسیار ناراحت شدند.
خدای«فوشی» که مشکل زمینیها را دید، در خواب به جوانی که پیش از همه نزد آتش آمده بود، گفت:«در کشور «شویمین» واقع در غرب دور، آتش افروز وجود دارد، برو و از آنجا آتش را بیاور. جوان از خواب بیدار شد و برای آوردن آتش از کوههای مرتفع، رودخانههای خروشان و جنگلهای انبوه گذشت تا سرانجام وارد کشور «شویمین» شد، اما آنجا آفتاب نبود، شب و روز از هم جدا نشده و همه جا تاریک بود و آتشی دیده نمیشد. جوان نومیدانه زیر درختی استراحت میکرد که ناگهان نوری درخشید و همه جا روشن شد. او فورا بلند شد و سرچشمهی نور را دنبال کرد و دید که چند پرنده با نوک خود در بالای درختی حشرات را شکار میکنند و از برخورد نوک آنها جرقه ایجاد میشود. جوان چند شاخه از این درخت را قطع و با شاخهی کوچکی روی درخت متهای درست کرد. از شاخه نوری درخشید اما آتش نگرفت، اما او دلسرد نشده و شاخههای زیادی را جمع کرده و آنها را با همان مته حرارت داد تا سرانجام شاخهها آتش گرفتند. جوان با خوشحالی به زادگاهش بر گشت و شیوهی روشن کردن آتش با متهی چوبی را به مردم آموزش داد.از آن پس، مردم با دنیای سرما و ترس خداحافظی کرده و آن جوان را «شویجِن» آفرینندهی آتش نامیده و وی را به رهبری خود انتخاب کردند.
داستان افسانهای«یائو» و «شون» |
براساس اسناد تاریخی چین،«یائو» و «شون» دو تن از امپراتوران باستانی چین هستند. به عبارت دیگر، آغاز تاریخ بیش از دو هزار سالهی باستانی چین، به دوران«یائو» و«شون» باز میگردد. درمیان افسانهها و روایات بیشمار در یادداشتهای قدیمی، داستانهایی دربارهی این دو امپراتور وجود دارد که جایگاه مهمی در فرهنگ ستنی چین داشته و تأثیر ماندگاری برجای گذاشته است.
«یائو» یکی از رهبران قبایلی جامعهی بدوی و نمادی از فرهنگ باستانی ملت چین است. بنابه روایتی، او از فرزندان«خوانگدی» نیای نخست ملت چین، فردی هوشمند و نیکدل و مورد احترام مردم بوده است. وی در16 سالگی به رهبری قبیلهای برگزیده شد که در نزدیکی شهر«بائو دِیَن» در استان کنونی«خِهبِی» قرار داشت.او با متحد ساختن قبائل منطقه، بر قبیلهی«دون ای» پیروز شده و آن را به قبیلهی خود ملحق نمود.
با گسترش قدرت قبیلهی«یائو»، او به ریاست قبایل مختلف انتخاب و سپس امپراتور«یائو»نامیده شد. او فردی ساده وبیریا و عدالتخواه و نمونهی یک امپراتور بافضیلت و لایق در یادمردم زنده مانده است. وی افراد را برحسب فضیلت و شایستگی آنها به پستهای مهم میگماشت. به دستور او تقویمی تدوین شد و مردم برحسب آن در فصلهای مختلفطی مراسم به کشت و زراعت مشغول میشدند. لذا، عصر«یائودی»دوران پیشرفت و توسعهی کشاورزی نامیده میشود. او با ایجاد نخستین نظام اجتماعی متمدن ملت چین، قبائل جامعهی بدوی را بهتدریج به نظام کشوری مبدل و نظام خانوادگی را تکمیل و برای مردم طبق اصل و نسب خونی آنها، نامخانوادگی تعیین کرد و با تلفیق شجره نامهی پدری و مادری، خاندان پدرشاهی را معین کرد.
او سرزمین تحت سلطهی خود را به 9«جو»یا بخش تقسیم و شاهزادگانی را برای حکمرانی باین بخشها فرستاد. در نتیجه کشور شاهد پیشرفت متوازن اقتصادی شد. طی چند هزار سال گذشته، این تقسیمات کشوری، در سرزمین چین به مورد اجرا گذاشته شد.
او به مدت 70سال بر تخت سلطنت نشست و در پایان عمر تصمیم گرفت بر اساس شایستگی وخصوصیات اخلاقی افراد جانشین خود را از میان شاهزادگان و نمایندگان خود در نواحی مختلف برگزیند. لذا، دستور داد افراد خوش اخلاق و صاحب فضل بدون توجه به جایگاه اجتماعی آنان برای تصدی مقام امپراتوری آینده معرفی شوند. درنتیجه«شون» که مردی فقیر و تهیدست، ولی فردی شایسته بود را انتخاب کردند. «یائودی» نیز پس از بررسیهای لازم، «شون» را بهجای پسر خود به عنوان جانشین و ادامه دهندهی سلطنت تائید کرد و پس از سه سال«شون» بر مسند قدرت نشست.
امپراتور«شون» با گسترش سیاستهای پیشین، قوانین و مقررات جنائی نسبتا کاملی را وضع و مأموران مستقلی را مسئول امور سیاسی، اقتصادی، قضائی، آموزشی، صنایع دستی و موسیقی کشور کرد. وی همچنین با تدوین شیوهی ارزیابی عملکرد مقامات، نظام نسبتا کامل کشورداری را بهوجود آورد. از اینرو، این دوران عصر بسیار درخشانی در زمینههای سیاسی، تولیدی و هنری چین به شمار میرود.
افسانهی قدیمی خلقت جهان در چین
این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام«پانگو[1]» زندگی میکرد. «پانگو» 18هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخممرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت.
«پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگهداشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک«زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک«زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک«زنگ» ضخیمتر میشد. 18هزار سال به همین منوال گذشت. «پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال«پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن«پانگو» هرکدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.
افسانهی آفرینش انسان توسط«نیو وا»
براساس افسانههای قدیمی یونان، انسان را پرومیهیوس آفریده و در افسانههای مصر قدیمی انسان را خدا آفریده، و در افسانههای یهودیان، یهودا انسان را آفریده است. اما در افسانههای چینی، در مورد چگونگی تولد انسان گفته شده استکه«نیووا» خدایی با بدن انسان و دم اژدها آفرید. حکایت میکنند که پس از آفرینش جهان توسط«پانگو»، «نیووا» به همه جای جهان سفر میکرد. اما در عین وجود زمین، کوهستانها، درختان، علفها، پرندگان، حیوانات، و ماهیها، اما جهان همچنان بی حرکت بود، زیرا انسان نبود.
روزی از روزها، «نیووا» هنگام سفر بر روی زمین متروک و غیر آباد، احساس تنهایی کرد. فکر کرد باید موجودی با نیروی حیاتی بیشتر بهوجود بیاید. در کنار رودخانهی زرد سایه خود را روی آب دید و بسیار خوشحال شد، وی تصمیم گرفت با گِل نرم در بستر رودخانه یک آدم گِلی مانند خود بسازد. لذا، چندی نگذشت که چند آدم گِلین را ساخت. این موجودات گِلی تقریبا شبیه او بودند، اما او به جای دم اژدها برای آنها پا ساخت. او با دمیدن به مجسمههای گِلی آنها نیروی حیات یافته و زنده شدند و توانستند بایستند، راه بروند، و حرف بزنند. لذا، «نیووا» آنها را انسان نامید. این موجود خداگونه در بدن برخی از آنها نیروی نرینگی را تزیرق کرد و در نتیجه به مرد تبدیل شدند و بعضی دیگر با ریختن نیروی مادگی روی آنها به زن تبدیل شدند. مردها و زنان دور«نیووا» به رقص در آمده و فریاد شادی سر دادند و زمین از آنان نیروی حیات گرفت. او که از این کار خودش خوشحال شده بود، طنابی را در گل و لای بستر رودخانه انداخت و طناب به گِل آغشته شد، سپس طناب را روی زمین حرکت داد و تکههای گِلی که به زمین میافتادند هرکدام به آدم کوچکی تبدیل میشدند. او برای دوام نسل انسانی مرد و زن را جفت هم کرد و مسئولیت زاد و ولد فرزندان را بر عهدهی آنان گذاشت تا انسانها دنیا را در بر گرفتند.
افسانهی گاوچران و خانم بافنده
هفتمین روز از ماه هفتم به تقویم سنتی چین، در میان مردم به عنوان«روز عشاق چین» شهرت دارد. این روز عید دختران، عید آرزوی کسب مهارت نیز نامیده شده است. طبق اساطیر چینی، گاوچران و خانم بافنده در شب هفتم ماه هفتم در آسمان به وصال هم رسیدند. به همین دلیل، دختران نیز با آماده کردن سبدهای میوه دعا میکنند که مثل خانم بافنده عشقی پایدار داشته باشند.
داستان گاوچران و خانم بافنده معروفترین داستان عشقی چین بهشمار میآید. میگویند: پسر فقیر گاوچرانی بود که با گاو خود زندگی میکرد. خانم بافنده که دختر امپراتور آسمان بود، روزی به دنیا هبوط کرد و گاوچران را دید. آن دو نفر دوست با هم شده و بهتدریج عاشق یکدیگر شدند. خانم بافنده که میخواست با گاوچران ازدواج کند، تصمیم گرفت دیگر به آسمان برنگردد. ولی وقتی امپراتور آسمان متوجه گم شدن دخترش و تصمیم او برای ازدواج با مردی عادی شد خیلی عصبانی شد و مانع ازدواج گردید.
خانم بافنده که نمیتوانست از دستور پدرش سرپیچی کند، به ناچار به آسمان برگشت و زن و شوهر پرعاطفه از هم جدا شدند. گاوچران که نمیخواست همسرش او را ترک کند دنبال خانم بافنده رفت. وقتی به نزدیکی او رسید، امپراتور آسمان بین آن دو جادهی شیری وسیع کشید تا آنها نتوانند به هم نزدیک شوند. گاوچران و خانم بافنده از دو سوی این جاده فقط یکدیگر را نگاه میکردند و گریه میکردند. روزها گذشت، گاوچران و خانم بافنده همچنان آنجا مانده بودند. بالاخره عشق و وفاداری آنها امپراتور آسمان را تحت تأثیر قرار داد. او دستور داد: در هفتمین روز ماه هفتم، به وسیلهی کلاغ زاغی، پلی روی جادهی شیری گذاشته شود تا گاوچران و خانم بافنده همدیگر را ملاقات کنند. بدین جهت در این شب، جوانان دور هم جمع شده و به آسمان نگاه میکنند. مثل اینکه گاوچران و خانم بافنده را میبینند و به آنها تبریک میگویند. دختران خانم بافنده را فرشتهی بافنده میدانند و دلشان میخواهد مثل او عشق پایداری داشته باشند.
افسانهی«کوا فو» و تعقیب آفتاب
در دوران باستان، در صحرای شمالی، کوه بلندی بود و در جنگلی دور دست افراد غول پیکری زندگی میکردند. رهبر آنهان شخصی بود به نام«کوا فو[2]». از گوشهای او دو مار طلایی آویزان و در دستهایش نیز دو مار طلایی دیده میشد. روزی، هوا بسیار گرم و آفتاب سوزان میدرخشید و درختها از شدت گرما سوخته و رودخانهها خشک شده بودند. مردم از شدت گرما یکی پس از دیگری در میگذشتند. «کوا فو» از دیدن این صحنهها بسیار غمگین شده و به آفتاب نگاهی کرد و گفت: آفتاب بسیار نفرت انگیز است. حتما او را تعقیب و دستگیر میکنم تا در اختیار مردم باشد. مردم با شنیدن این سخنان«کوا فو» را از انجام این کار منع کردند. بعضیها گفتند که او نباید این کار را انجام دهد چون آفتاب بسیار دور است و او حتما بر اثر خستگی جان خود را از دست خواهد داد. برخی دیگر گفتند که آفتاب بسیار سوزان است و وی را میسوزاند. اما «کوا فو» که تصمیم خود را گرفته بود، به مردم غمگین گفت: برای سعادت شما، حتما میروم! «کوا فو» با مردم خداحافظی کرد و مثل باد به سمت آفتاب دوید. آفتاب در آسمان با سرعت حرکت میکرد و «کوا فو» همراه آن روی زمین با تمام نیرو میدوید و از کوهها و رودخانهها میگذشت.
زمین زیر پای او به غرش در آمده و تکان میخورد. «کوا فو» خسته شده و خاک داخل کفش خود را که روی زمین ریخت از آن کوه خاکی بزرگی به وجود آمد. «کوا فو» دیگ بزرگی را روی سه سنگ گذاشت و غذا پخت. سپس این سه سنگ به کوه بلندی تبدیل شدند. «کوا فو» همچنان به دنبال آفتاب میرفت. هر چه به آفتاب نزدیکتر میشد، به کار و تلاش خود اطمینان بیشتری مییافت. سرانجام وی در جایی که آفتاب غروب میکرد، به آفتاب رسید و بسیار خوشحال بود و میخواست که آفتاب را در آغوش بگیرد. اما آفتاب بسیار سوزان بود و او احساس تشنگی و خستگی میکرد. وی برای رفع تشنگی، به کنار رودخانهی زرد رفت و همهی آب رودخانه را خورد، سپس به رودخانهی«وِی» رفت و آب آن رودخانه را نیز سر کشید، ولی تشنگیاش رفع نشد. «کوا فو» به سمت شمال که چند دریاچهی بزرگ وجود داشت دوید، اما هرگز به آنجا نرسید و به سبب تشنگی در گذشت. او در لحظهی مرگ متأسف شد و دلتنگ مردم بود. لذا، عصای خود را انداخت و در جاییکه عصا افتاد، بیدرنگ درختهای سبز هلو رویید و رشد کرد.
این درختها در تمام سال پر میوه بودند و همانند چتر آفتاب با سایهها و میوههای خود از مسافران رفع خستگی تشنگی و گرسنگی میکردند. داستان تعقیب آفتاب«کوا فو» بیانگر آرزوی قدیمی چینیها برای مقابله با خشکسالی است. با وجود آنکه«کوا فو» درگذشت و به آرزویش نرسید، اما روحیهی تسخیر ناپذیر او همیشه در ذهن مردم باقی ماند. این داستان در بسیاری از کتابهای قدیمی چین، ثبت شده است. در برخی از مناطق چین برای یادبود«کوا فو» کوه بلندی به نام وی نامگذاری شده است.
[1] - Pan Gu.
[2] - Kua Fu.