ایرانیان در مصر
ایرانیان در مصر (سلسله های 27 تا 31- 525 تا 332 ق.م ):
از مهمترین رویدادهای مرحله پایانی حکومت سلسله بیست و ششم و در عهد پادشاهی پسامتیک سوم، حمله سپاه ایران در سال 525 ق.م به فرماندهی کمبوجیه به این سرزمین بود. در حمله ایرانیان، نیروهای مصری و حامیان یونانی آنها مقاومت هایی نشان دادند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند و ناگزیر عقب نشینی کردند. کمبوجیه پس از مدتی که منفیس پایتخت مصر را در محاصره داشت،سرانجام وارد این شهر شد. هر چند کمبوجیه با پادشاه شکست خورده مصر با ملایمت رفتار کرد، اما از آنجا که او به تحریک مصریان علیه کمبوجیه اقدام کرد و نتیجه ای نگرفته بود، از ترس عقوبت خودکشی کرد (بهمنش، 2: 208). از آن پس سرزمین مصر به عنوان یک ساتراپی به امپراتوری عظیم ایران پیوست. این ساتراپی در میان سرزمین های امپراتوری جایگاهی ممتاز داشت و تعاملی متفاوت از دیگر بخش های امپراتوری ایران با آن صورت می گرفت؛ از جمله سازمان اداری آن حفظ شد (الانصاری: 49).
از جمله اقدامات اصلاحی ایرانیان در مصر، دستور داریوش به ساتراپ آن برای تدوین مجوعه ای از قوانین مصری از گذشته های دور تا سال حضور ایرانی ها در مصر بود که بایستی توسط زبده ترین قانون دانان مصری انجام می شد. هدف داریوش از این اقدام که با استقبال مصریان روبرو شد، آن بود که با اجرای قوانین محلی توجه و حمایت آنان را جلب کند. او همچنین دستور داد تا معبد بزرگی در مصر بنا کنند. در این دوران، مصر که ثروتمندترین ساتراپی امپراتوری ایران بود، بیشترین درآمدهای ایران را تأمین می کرد. داریوش که در اندیشه بهره برداری اقتصادی بیشتر از این سرزمین بود، دستور داد تا اقداماتی را که پیشتر برای حفر آبراهه میان دریای مدیترانه و دریای سرخ آغاز و سپس متوقف شده بود، از سر گیرند که با افتتاح آن، کشتی های بازرگانی به آسانی میان این دو دریا تردد می کردند (بهمنش، 2: 11-210).
با وجود رفتار مسالمت آمیز داریوش نسبت به مصریان و برخی اقدامات اصلاحی و عمرانی، از آنجا که آنان تمایلی نداشتند تا تخت حکومت بیگانگان باشند و همواره در اندیشه رهایی از سلطه ایرانیان بودند، به شورش ها و قیام هایی اقدام کردند که عموماً سرکوب شد (الانصاری: 49). این شورش ها پس از مرگ داریوش و در عهد پادشاهی خشایارشا نیز استمرار داشت که همواره با سرکوب همراه بود. او با تعیین برادرش هخامنش به حکومت مصر، با شدت عمل بیشتری به اداره این سرزمین پرداخت. درگیری های خشایارشا در جنگ با یونانی ها و شکست های او موجب شد تا مصری ها دوباره سر به شورش برآورند که بویژه در دوره پادشاهی اردشیر اول شدیدتر از پیش ادامه یافت. رهبر این شورش ها یکی از امرای لیبیایی مصر موسوم به "ایناروس" بود و سپس "آمیرته" امیر سائیس که از نوادگان خاندان پادشاهی قدیم بود، به او پیوست. یونانی ها هم به حمایت از این شورش ها برخاستند و سیصد کشتی را به کمک آنان فرستادند. اردشیر هم سیصد هزار سرباز به مصر گسیل داشت. در نبردی که میان دو طرف روی داد، هر چند در آغاز ایرانیان موفقیت هایی به دست آوردند، با رسیدن نیروهای سپاه یونان، ایرانیان شکست خوردند و هخامنش کشته شد. ایرانیان مدتی بعد انتقام این شکست را از یونانیان گرفتند و یونانی ها را ناگزیر از بازگشت کردند. ایناروس فرمانده مصری هم توسط اردشیر اول اعدام شد. علیرغم آن، قیام مردم مصر به رهبری آمیرته استمرار یافت و بالاخره در سال 404 ق.م به پیروزی مصریان و استقلال این سرزمین انجامید (بهمنش،2: 212 تا 213).
شکست ایرانیان به معنان چشم پوشی از سرزمین مصر نبود و تلاش های آنان برای حضور دوباره در مصر همچنان استمرار یافت و سرانجام در عهد اردشیر سوم به سال 343 ق.م به ثمر نشست (همان: 221) و سرزمین مصر دوباره به امپراتوری ایران منضم گشت. حضور ایرانی ها در این مرحله اما چندان دیرپا نبود و در همین مدت کوتاه هم تلاش مصریان برای کسب استقلال ادامه یافت که البته موفقیت آمیز نبود. خبر شکست داریوش سوم در ایسوس از یونانی ها، مایه امیدواری مصریان شد و با درخواست مصریان از اسکندر مقدونی برای حمایت از آنان (همان: 222)، او نیز با استفاده از فرصت پیش آمده خود را آماده تحقق این درخواست کرد. در حمله سپاه اسکندر به مصر در سال 332 ق.م ایرانی ها در نهایت شکست خوردند و ناگزیر از ترک مصر شدند (الانصاری: 50). پیروزی سپاه مقدونی و ورود فاتحانه اسکندر به مصر، فرجام تاریخ پرفراز و نشیب سه هزارساله حاکمیت سلسله ها بر سرزمین مصر و آغاز مرحله ای جدید در تاریخ این سرزمین بود.