جریان های فکری موثر مصر

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۵۸ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «ازنیمه دوم قرن نوزدهم، تحت تأثیر امواج فکری و فرهنگی مغرب زمین، زمینه ظهور جریان­های فکری جدیدی شکل گرفت که هر کدام در حوزه­های دینی، سیاسی و اجتماعی، به اندیشه­ای فراخوان می­دادند. واقعیت آن است که در پی لشکرکشی ناپلئون به مصر و برخورد جهان...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ازنیمه دوم قرن نوزدهم، تحت تأثیر امواج فکری و فرهنگی مغرب زمین، زمینه ظهور جریان­های فکری جدیدی شکل گرفت که هر کدام در حوزه­های دینی، سیاسی و اجتماعی، به اندیشه­ای فراخوان می­دادند. واقعیت آن است که در پی لشکرکشی ناپلئون به مصر و برخورد جهان عرب و اسلام با جهان جدید که غرب نماد آن بود، الگوهای فکری کهن که طی قرون متمادی بر جوامع مسلمان عرب حاکم بود به تدریج برای ارائه پاسخ به تحولات فرارو به چالش کشیده شد. آنگاه بود که کوشش­های بسیاری برای بازخوانی میراث فکری و فرهنگی و صورت­بندی الگوهای جدید فکری از سوی اندیشمندان عرب و مصری آغازگشت و طرح­های گوناگون برای برون رفت از چالش­ها و بحران­های ناشی از تغییر و تحولات سریع در عرصه جهانی ارائه شد. الگوهای فکری جدید پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی از وضوح و ظهور بیشتری در صحنه­های سیاسی اجتماعی برخوردار شد. برپایی دولتی غیربومی و مسلح به مفاهیم و ابزارهای مدرنیته توسط صهیونیست­ها در سرزمین فلسطین و ناتوانی اعراب در پیشگیری از چنین فاجعه­ای و نیز شکست ارتش­های عرب به ویژه در جنگ ژوئن 1967 از اسرائیل، زمینه نقد و بازخوانی الگوهای فکری دهه­های پیش از آن را فراهم آورد .جریان­های جدید فکری به طرح ایده­ها و نظریه­هایی پرداختند که در واقع، علیرغم تأثیرگذاری آن بر حوزه­های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هیچ یک اما نتوانست در برخورد با ناکامی­ها و عقب­ماندگی­های جامعه، پاسخی در خور و راه­حل­های کارساز ارائه کند.

عمده جریان­های فکری مورداشاره را می­توان در سه جریان کلی غرب­گرایی، عرب­گرایی (قومیت عربی)، ملی­گرایی مصری و اسلام­گرایی قرار داد. نکته مهم آنکه این نوع تقسیم­بندی صرفا برای تسهیل در معرفی جریان­های مزبور است و لزوما در همه موارد دارای مرزبندی قطعی و شفاف نیست و چه بسا برخی تداخل­ها و مشترکات نیز مابین جریان­های مزبور وجود دارد، همچون جریان عرب­گرایی که در مقطعی از تاریخ حیات خود متأثر از ناسیونالیسم غرب گرا بود.

غرب­گرایی:

زمینه­های شکل­گیری جریان فکری غرب­گرا به پی­آمدهای حضور ناپلئون و همراهان او در مصر و سپس تحولات فرهنگی اجتماعی دوره حکومت محمدعلی بر این سرزمین باز می­گردد که به ارتباط فکری و فرهنگی میان مصر و اروپا انجامید. از جمله اقداماتی که در این راستا تأثیرگذار بود، اعزام گروه­هایی از دانشجویان مصری درنیمه اول قرن نوزدهم ،طی چندمرحله وبه دستور محمدعلی به فرانسه و ایتالیا برای آموختن دانش­های جدید بود (عنایت، 23:1376). رفاعة الطهطاوی از جمله این دانشجویان بود که در سال­های بعد نقش پررنگی در مناسبات فرهنگی مصریان و اروپا، به ویژه فرانسه ایفا کرد. مهمترین اثر طهطاوی کتاب «مناهج الالباب المصریة فی مناهج الآداب العصریة» حاوی مهمترین اندیشه­های اوست. او باور داشت که تنها راه­حل نجات مصر از عقب­ماندگی، بهره­گیری از مهمترین عناصر تمدنی اروپاست. طهطاوی همچنین تأکید کرد که فرانسویان به لحاظ فرهنگی و تمدنی، بیش از ترک­های عثمانی به اعراب شباهت دارند (عوض، 218:2013).

جریان فکری غرب­گرا در نیمه اول قرن بیستم، نحله­های فکری و فرهگی گوناگونی از جمله لیبرالیسم، سکولاریزم و حتی سوسیالیزم را شامل می­شد و احزاب سیاسی متعددی بر بنیاد این نحله­ها شکل گرفت. مسیحیان مهاجر شام و لبنان، نقش مهمی در این زمینه داشتند که از جمله آنها می­توان به شبلی شمیل (1850-1917) و فرح انطون (1874-1922) اشاره داشت. شمیل به مفاهیم انقلاب فرانسه شدیدا ایمان داشت و نخستین آوازه­گر داروینیسم و فلسفه ماتریالیسم در مصر و شرق عربی بود (لوین، 210:1378) و در عین حال نخستین کسی بود که رویکرد سوسیالیزم را در جهان عرب ترویج کرد (خدوری، 101:1366). فرح انطون که از پیشگامان مکتب رمانتیسم در ادبیات عرب شمرده می­شود با نوشته­های خود، خوانندگان را با جدیدترین گرایش­های فلسفی و اجتماعی سیاسی اروپا به ویژه اندیشه­های خردگرایان فرانسه در قرن هجدهم آشنا می­ساخت (لوین:235). انطون به سوسیالیزم هم گرایش داشت وآن رامترادف سکولاریزم می دانست (خدوری:102 ). سلامة موسی (1887-1945) از مسیحیان مصری هم به نظریه تکامل داروین باور داشت و سوسیالیزم را تبلیغ می­کرد (لوین:238) و آن را دین انسانیت می­نامید (خدوری:همان).

علاوه بر مسیحیان، برخی از شاگردان محمد عبده مانند طه حسین و احمد لطفی السید که کوشش­های فکری و تفسیری او برای توفیق علم و دین و نیز تساهل او را در برابر غرب، نوعی موافقت با لیبرالیسم تلقی می­کردند. در روند ترویج و اشاعه رویکردهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غرب­گرا تأثیر داشتند. کتاب «مستقبل الثقافة فی مصر»[1] طه حسین که در سال 1937 منتشر شد، مهمترین سند دلبستگی او به تمدن غرب دانسته می­شود (عنایت:59). طه حسین (1889-1973) در این کتاب و برخی دیگر از آثارش بر ضرورت قرار گرفتن در مسیر تمدن اروپا تأکید می­کرد و می­گفت که ما باید راه اروپا را تا بدان جا دنبال کنیم که همطراز و همکار آنها در تمدن شویم (رجائی، 288:1381). احمد لطفی السید (1872-1963) نیز بر برتری لیبرالیسم بسان یک مکتب سیاسی اجتماعی تأکید می­کرد، گرایش­های ملی­گرایانه داشت و متأثر از اندیشه­های سیاسی اجتماعی روسو و جان لاک بود (لوین:165 و 231).

نکته مهم آنکه بسیاری از روشنفکران مصری متأثر از غرب عموما به حساسیت­های فرهنگی و دینی جامعه توجه داشتند و در عین حال در ارزیابی ارزش­های ملی و اروپایی از دوگانگی عجیبی رنج می­بردند والبته میان آنان که اندیشه­های نوین را به سختی جذب کرده بودند با اکثریت قاطع مردم جدایی افتاد (همان:246).

تحولات سال­های پس از جنگ جهانی دوم ، از جمله برپایی دولت اسرائیل و شکست­های اعراب از اشغالگران سرزمین فلسطین و نیز عدم موفقیت جوامع عرب در برون رفت از مشکلات و بحران­های گوناگون سیاسی اجتماعی، ذهن بسیاری از روشنفکران مصری و عرب را متوجه این واقعیت ساخت که الگوهای غربی هم چندان کارساز نیست. چنان شد که اندیشه­های غربی و رویکردهای غرب­گرا مورد نقد و بازخوانی قرار گرفت و مباحث جدیدی چون تفاوت میان غرب و تجدد، سنت و مدرنیسم، توسعه جامعه مدنی و جهانی شدن به محافل فکری راه یافت.

عرب گرایی (قومیت عربی)

جریان مشهور به قومیت عربی از اواخر دوره حکومت عثمانی و تحت تأثیر تحولات نوگرایانه در این امپراتوری و البته در تقابل با حاکمیت ترک­های عثمانی بر سرزمین­های عربی ظهورکرد و به تدریج قدرت یافت و سپس صورتی از لیبرالیسم به خود گرفت. فراخوان به قومیت عربی نخستین بار توسط روشنفکران مسیحی لبنانی داده شد (رجائی:34؛ عنایت:21 تا 23) و به زودی هوادارانی در دیگر کشورهای عرب یافت. در مصر اما با وجود گرایش ملی­گرایی مصری، جریان لیبرالیستی قومیت عرب چندان با استقبال روبرو نشد، به ویژه با تشکیل دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین، این جریان تضعیف و قومیت عربی با گرایش چپ جایگزین آن شد. با روی کار آمدن جمال عبدالناصر در سال 1952 و ملی کردن کانال سوئز، او به نماد و سخنگوی جریان عرب گرایی و به شخصیت محوری جهان عرب تبدیل شد (عوض:382) با اتحاد مصر و سوریه در سال 1958 و تأسیس جمهوری متحد عربی که با حمایت گسترده اعراب روبرو شد، مردم و بسیاری از روشنفکران عرب را به تحقق وحدت عربی امیدوار ساخت. شکست و فروپاشی این اتحادیه در سال 1960، هرچند سایه ناامیدی را بر جهان عرب افکند، مانع ادامه تلاش­ها برای تحقق وحدت عربی نبود. سوسیالیسم عربی رویکردی بود که می­توانست تا حدودی ناکامی­های پیشین را جبران کند و جایگزین قومیت عربی شود (عوض:382). از همان هنگام که جمال عبدالناصر در سخنرانی ژوئیه 1963 به مناسبت سالگرد انقلاب مصر، که در آن اصطلاح «جنبش وحدت عرب» را به کار برد و برتری سوسیالیسم عرب را اعلام کرد، گروهی از دست­اندرکاران وحدت عربی، فراخوانی به سوسیالیسم عرب را به عنوان گامی به سوی وحدت نهایی اعراب و تحت عنوان جنبش وحدت عربی آغاز کرد. این جنبش سه خواست عمده وحدت اعراب، سوسیالیسم عرب و رهبری ناصر را مورد تأکید قرار داد. هدف عمده این جنبش در واقع،برپائی یک نظام سوسیالیستی کامل در چارچوب وحدت سراسری عرب بود. تا سال 1967 به نظر می­آمد که حرکت این جنبش رو به صعود است؛ شکست مصر در جنگ ژوئن و تضعیف رهبری ناصر اما ادامه آن را دشوار ساخت (خدوری: 182 تا 189). مرگ ناصر در سال 1970 در واقع ضربه­ای سخت و کارا بر جریان قومیت عربی و اندیشه وحدت جهان عرب بود. تحولات سال­های بعد، به ویژه کناره­گیری مصر از رهبری جریان عرب در پی امضای معاهده کمپ دیوید نشان از آن داشت که جریان ملی­گرا ی عرب رو به افول گزارده است، هر چند جریان بعثی­گری برای سال­ها تلاش کرد تا خود را نماد و سخنگوی قومیت عرب معرفی کند. تشکیل اتحادیه­های منطقه­ای همچون شورای همکاری خلیج فارس هم نشان دیگری از شکست طرح وحدت عربی بود.


[1] - آینده فرهنگ در مصر