پرش به محتوا

جهان بینی در فرهنگ چینی: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
Samiei (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی « == '''جهان بینی در فرهنگ چینی''' == از دوران باستان، تصور چینی­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره­وار است، و طبق گفته­ی کتاب ای­جینگ[1](کتاب دگرگونی­ها):«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می­آید. از...» ایجاد کرد
 
Mahdi (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:


== '''جهان بینی در فرهنگ چینی''' ==
از دوران باستان، تصور چینی‌­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره‌­وار است، و طبق گفته‌­ی کتاب ای­جینگ(Yi Ching)(کتاب دگرگونی‌ها):<blockquote>«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می‌آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیت­‌ها، از پس تمایز جنسیت­‌ها رابطه‌­ی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطه‌­ی شاه و وزیر؛ از پس رابطه‌­ی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ...».</blockquote>در کتاب لائوتزو هم می­خوانیم که:<blockquote>«از دائو است که یک بر آید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.»</blockquote>این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین(Yang-Yin)در تمامی شاخه‌­های اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در [[روح حاکم بر فرهنگ چین|بنیان روح فرهنگ چین]] نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچ­کدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی‌توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای داده‌اند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می­ گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می‌شود.
از دوران باستان، تصور چینی­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره­وار است، و طبق گفته­ی کتاب ای­جینگ[1](کتاب دگرگونی­ها):«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می­آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیت­ها، از پس تمایز جنسیت­ها رابطه­ی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطه­ی شاه و وزیر؛ از پس رابطه­ی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ... ». در کتاب لائوتزو هم می­خوانیم که:« از دائو است که یک بر می­آید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.» این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین[2]در تمامی شاخه­های اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در بنیان روح فرهنگ چین نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچ­کدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای داده­اند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می­گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می­شود.


از ویژگی­های اساسی این جهان بینی این است­که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نمی­کند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمی­رسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل می­شود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفت­های متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطه­ی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بی­نیازی وجود ندارد. براین اساس، عملگرایی یکی از خصلت­های مانای مردم چین شده است. لذا، ایده آلیسم و عرفان علی­رغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم چین خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشه­ی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاس­داشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاق­گرایی ابن­الوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگ­ها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی­که نظریه­ی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینی­ها جزو عقل­گرایان و واقع بینان قرار می­گیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در جامعه­ی چین هیچ­گاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در بر­گیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در چین کسی با غوطه­ور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی­سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می­افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی بدبینی بودایی نیز نتوانست عشق چینی­ها به زندگی و شادی­های دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این آیین بودایی بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینی­ها تسلیم بدبینی بودایی. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقه­ای بر سرِ دین دشمنی کند. (ندوشن، 1361: 486)  دائو یوان[3] (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام» می­گوید:« نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعت­های شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ می­خواهم از تپه­های بهار بالا روم و سرود سر کنم./ می­خواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که این­ها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو می­کند./ من نیز می­خواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینی­ها زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می­شود.
=== جهان بینی در [[فرهنگ چینی]] ===
----[1] - Yi Ching.
از ویژگی‌­های اساسی این جهان بینی این است­ که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نمی‌کند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمی‌رسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل می‌شود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفت‌­های متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطه‌­ی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بی‌­نیازی وجود ندارد.
براین اساس، عملگرایی یکی از خصلت­‌های مانای مردم [[چین]] شده است. لذا، ایده آلیسم و عرفان علی­رغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم [[چین]] خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشه­‌ی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاس­داشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاق­گرایی ابن­الوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگ­‌ها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی­که نظریه­‌ی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینی‌­ها جزو عقل­ گرایان و واقع بینان قرار می­گیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در [[نوع جامعه چین|جامعه­‌ی چین]] هیچ­گاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در بر­گیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در [[چین]] کسی با غوطه­‌ور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی­ سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می‌افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی [[آیین بودا|بدبینی بودایی]] نیز نتوانست عشق چینی­‌ها به زندگی و شادی­‌های دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این [[آیین بودا|آیین بودایی]] بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینی­‌ها تسلیم بدبینی [[آیین بودا|بودایی]]. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقه­‌ای بر سرِ دین دشمنی کند.


[2] - Yang-Yin.
دائو یوان(Dao Yuan) (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام»<blockquote>می‌گوید: «نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعت­‌های شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ می­خواهم از تپه­‌های بهار بالا روم و سرود سر کنم./ می­خواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که این­‌ها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو می­کند./ من نیز می­خواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینی­‌ها زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می‌شود.</blockquote>


[3] - Dao Yuan.
== نیز نگاه کنید به ==
[[نظام فرهنگی چین]]؛ [[فرهنگ چینی]]؛ [[روح حاکم بر فرهنگ چین]]
 
== منبع اصلی ==
<sub><big>سابقی، علی محمد(1392). جامعه و فرهنگ [[چین]]. تهران: [https://alhoda.ir/ موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین الملی الهدی].</big></sub>
 
== نویسنده مقاله ==
علی محمد سابقی
[[رده:فرهنگ و نظام فرهنگی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۵۹

از دوران باستان، تصور چینی‌­ها از نظام هستی براساس این فرض استوار بوده است که جهان کلیتی به هم پیوسته و زنجیره‌­وار است، و طبق گفته‌­ی کتاب ای­جینگ(Yi Ching)(کتاب دگرگونی‌ها):

«از پس وجود آسمان و زمین، وجود همه چیز می‌آید. از پس وجود همه چیز، تمایز جنسیت­‌ها، از پس تمایز جنسیت­‌ها رابطه‌­ی میان زن و شوهر، از پس این رابطه، رابطه‌­ی شاه و وزیر؛ از پس رابطه‌­ی شاه و وزیر، تمایز فرادستی و فرودستی ...».

در کتاب لائوتزو هم می­خوانیم که:

«از دائو است که یک بر آید، از یک دو، و از دو سه، و از سه همه چیز.»

این جهان بینی تحت عنوان یانگ و یین(Yang-Yin)در تمامی شاخه‌­های اصلی و فرعی، فردی و اجتماعی و به عبارتی در بنیان روح فرهنگ چین نهفته است. یین و یانگ یا مثبت و منفی، هیچ­کدام به خودی خود راه رشد و تکامل را نمی‌توانند بدون دیگری طی کنند و در عین حال، ضد خود را در درون خود جای داده‌اند. با ایجاد هماهنگی و تعادل میان این دواست که همه چیز در مسیر درست قرار می­ گیرد و با به هم خوردن این هماهنگی و تعادل، مشکلات آغاز می‌شود.

جهان بینی در فرهنگ چینی

از ویژگی‌­های اساسی این جهان بینی این است­ که، اعتقاد دارند جهان هستی به یک سمت و جهت خاصی حرکت نمی‌کند، بلکه در حال چرخشی است بی آغاز و بی پایان که در این گردش هیچ چیز به کمال نمی‌رسد و در نهایت هرچیزی به ضد خویش بدل می‌شود و در واقع، تکرار همان چیز قدیم است و جزء از کل جدا ناپذیر است. جهان از جفت‌­های متضاد تشکیل شده و این اضداد در عین حال با هم مرتبط و ضد خود را دربر دارد. از این رو جهان در گشت دایره وار، بی آغاز و بی انجام است. در این جهان بینی، رابطه‌­ی انسان با آسمان یا طبیعت و یا خدا، دو سویه است و آفریدگار مطلق بی‌­نیازی وجود ندارد. براین اساس، عملگرایی یکی از خصلت­‌های مانای مردم چین شده است. لذا، ایده آلیسم و عرفان علی­رغم مطرح شدنش در این فرهنگ، نتوانسته ریشه دار شود و در میان مردم چین خیلی کمتر یأس و نومیدی رسوخ یافته است. اندیشه­‌ی چینی همیشه بارور است، از عرفان خالص تا مادیگرایی محض، از نفی فرهنگ و کتابسوزان تا پاس­داشت فرهنگ، از شفقت تا زورمداری، از اخلاق­گرایی ابن­الوقتی تا رهبانیت و زهد و جادو و جنبل در آن جای دارد و به فراوانی جنگ­‌ها، فلسفه و نظریه و اندیشه هست، تا جایی­که نظریه­‌ی بگذار صدگل بشکفد در آن ساری و جاری است. اگر برحسب چیرگی عقل یا احساس بخواهیم قضاوت کنیم، چینی‌­ها جزو عقل­ گرایان و واقع بینان قرار می­گیرند نه متعصبان و رؤیا پیشگان. به همین جهت هم هست که در جامعه­‌ی چین هیچ­گاه اعتقاد و مذهبی محکم و منسجم کامل که تمام ابعاد زندگی انسان را در بر­گیرد، وجود نداشته و خدای آنان حسود نبوده است تا مانع پرستش دیگر خدایان شود. در چین کسی با غوطه­‌ور شدن در گذشته خود را به فراموشی نمی­ سپرد، بلکه بیشتر به فکر آینده می‌افتد. در تاریخ بشری هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. حتی بدبینی بودایی نیز نتوانست عشق چینی­‌ها به زندگی و شادی­‌های دنیایی را از بین ببرد. در واقع، این آیین بودایی بود که تسلیم جهان بینی شاد چینی شد تا چینی­‌ها تسلیم بدبینی بودایی. همین رواداری چینی سبب شده که هرگز با هیچ گروهی و فرقه­‌ای بر سرِ دین دشمنی کند.

دائو یوان(Dao Yuan) (365-427 میلادی) که زندگی خود را با موسیقی و پرورش گل گذرانده، در شعر«من رخت سفر به خانه بسته ام»

می‌گوید: «نه در پی ثروتم و نه آرزومند جاه/ امید رسیدن به قصر فردوس را هم ندارم./ پس همان به که از این ساعت­‌های شاد لذت برم و در باغ خویش در میان گلشن بگردم./ می­خواهم از تپه­‌های بهار بالا روم و سرود سر کنم./ می­خواهم جویبار روشن را به بینم و شعر بسرایم./ آه که این­‌ها همه را جریان طبیعت در دل ابدیت محو می­کند./ من نیز می­خواهم از طبیعت پیروی کنم و تن به قضا دهم، دیگر چه جای غم است.» به عبارت دیگر، در نظر چینی­‌ها زندگی در مرگ هم­چون روز در شب محو می‌شود.

نیز نگاه کنید به

نظام فرهنگی چین؛ فرهنگ چینی؛ روح حاکم بر فرهنگ چین

منبع اصلی

سابقی، علی محمد(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین الملی الهدی.

نویسنده مقاله

علی محمد سابقی