اساطیر و افسانهها و قصههای عامیانه در تاجیکستان: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''2-8. اساطیر و افسانهها و قصههای عامیانه''' در زیر به نمونههایی از باورهای تاجیکان که با اندک تفاوتهایی در بیشتر شهرها و روستاهای تاجیک نشین کاربرد دارند، اشاره میشود: 1- هنگام خمیر کردن، اگر خمیر بپرد، میهمان میرسد. 2- اگر گربه یا پشک...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
در زیر به نمونههایی از باورهای تاجیکان که با اندک تفاوتهایی در بیشتر شهرها و روستاهای تاجیکنشین کاربرد دارند، اشاره میشود:*هنگام خمیر کردن، اگر خمیر بپرد، میهمان میرسد؛ | |||
*اگر گربه یا پشک دست و روی خود را بشوید، میهمان میرسد؛ | |||
*اگر چشم راست کسی بپرد، خوشحالی خواهد کرد، ولی چشم چپ پرید، غمگین و ناراحتی به بار خواهد آمد؛ | |||
* اگر بینی کسی بخارد، گوشت میخورد؛ | |||
* اگر گوش راست زنی بخارد، پسر میزاید و اگر گوش چپ زنی بخارد، دختر میزاید؛ | |||
*در سال اسب و گوسفند، جنگ میشود؛ | |||
*اگر کسی به گونه خر چنجه زده بنشیند، پیش راهش بسته میشود؛ | |||
*گرفتن ناخن در شب، شگون ندارد؛ | |||
*اگر بچهای بیرون اتاق را جارو کند، میهمان میآید؛ | |||
*اگر لب کسی بپرد، سخن میگوید؛ | |||
*بختگشایی: در برخی از سرز مینهای تاجیکنشین، به ویژه بخارا و سمرقند، پیش از نوروز برای دختران جشن برگزار میکردند که «بختگشایی» نام داشت. شب چهارشنبه آخر سال و یا چهارشنبه ماه صفر، دختران کلید دو دندانه داری را به ز مین نهاده از پشت درب خانه همسایه گوش میدادند، اگر گفتگوی همسایگان موافق آرزویشان بود، آن را به فال نیک میگرفتند، اگر برخلاف خواستهشان بود، گمان میبردند که بخت آنان بسته شده و باز نمیشود؛ | |||
*هفته آخر ماه صفر: تاجیکها در هفته آخر ماه صفر جشنی داشتند که آن را «چهارشنبه آخران/ چهارشنبه آخرون» مینامیدند. درباره ماه صفر باور داشتند که خداوند در سراسر سال به بندگان گناهکارش دوازده هزار آفت و بلا میفرستند، که نه هزار آن به ماه صفر تعلق دارد. از این رو مردم برای رهایی از گناهان در هفته آخر ماه صفر هنگام غروب آفتاب آتش افروخته و خرد و کلان به نوبت از روی آن میپرند. هنگام پریدن از روی آتش، آرزو میکردند که همیشه مانند همین آتش، سرخ، یعنی تندرست باشند و غم و اندوه از آنان دور گردد، کشت و کار کشاورزان پر فرآورده باشد. مردم در این جشن که آن را «الوپرک» نامند، هنگام پریدن از روی آتش، میگویند:<blockquote> زردی و رنجوری من از تو سرخی و خرمی تو از من</blockquote> | |||
=== [[مراسم برفی تاجیکستان|مراسم برفی]] === | |||
[[مراسم برفی تاجیکستان|مراسم برفی]] یکی از سنتهای باستانی تاجیکان است، که به مناسبت باریدن نخستین برف زمستان برگزار میشود. در بیشتر سرز مینهای تاجیکنشین، [[مراسم برفی تاجیکستان|مراسم برفی]] به شرح زیر برگزار میگردد: | |||
با باریدن نخستین برف، افراد خوش ذوق و شوخ، کاغذ و قلم به دست گرفته، به نام نزدیکان خود، به انشای برفی میپردازند. برفی را به نام کسان معینی مینگارد. در نامه برفی، فرستنده و گیرنده نامه مشخص میگردد. هنگامی که نامه آماده شد، شخص چالاک، زیرک و باهوشی آن را به خانه حریف میبرد. او خود را به نادانی زده، به حولی یا خانه حریف وارد میگردد. پس از این که او را صاحب خانه پذیرفت، هنگام صرف چای فرصت را غنیمت یافته، با احتیاط نامه را زیر کورپچه یا دسترخوان میگذارند. پس از خیر و خوش و کمی دور رفتن میگوید که برفی آورده است و آن را در فلان جا گذاشته است و راه گریز را پیش میگیرد. صاحبخانه او را تعقیب میکند. اگر فرستاده همسایه باشد، حریف او را تا نزد دروازهاش دنبال مینماید. اگر حریف او را درون خانهاش بتواند اسیر بگیرد، بازی را میبرد و به عکس بای میدهد. در پارهای نقاط، اگر شخص برفی آورده را دستگیر کند، به رویش سیاهی رنگ مالیده و او را چپه بر خر سوار نموده، به گذرهای شهر و کوی و برزن آن میگردانیدند. میهمانی برفی را در یک زمان مشخص، حریف باخته سامان میداد. بزم شادمانی با ترانهسرایی، شعرخوانی، رقص و بازی صورت میگرفت. | |||
پیدایی [[مراسم برفی تاجیکستان|مراسم برفی]] با اندیشههای اساطیری و باورهای پیشین نیاکان تاجیکان و ایرانیان بستگی دارد. فرد دستگیر شده را بیهوده سیاه نمیکردند. آن شخص سیمای نیروی بدی اهریمن به شمار میرفت. با گذشت زمان ویژگیهای پیشین مراسم از بین رفته، و به یک وسیله دلخوشی و شوخی و بازی تبدیل گردیده است. در بیشتر نقاط، ترانه زیر با اندکی تفاوت در مراسم خوانده میشود:<blockquote>برف میبارد به فرمان خدا | |||
برف | |||
برف نو از ما و برفی از شما | برف نو از ما و برفی از شما | ||
ذره ذره برف | ذره ذره برف میبارد سفید | ||
یک ضیافت از شما داریم امید | یک ضیافت از شما داریم امید | ||
خانهها را گرم سازید از الو | |||
هم کباب آماده و آش پلو | هم کباب آماده و آش پلو | ||
خط ۶۱: | خط ۳۵: | ||
سیب و انگور و دل افروز انار | سیب و انگور و دل افروز انار | ||
چای قیماقین و نان | چای قیماقین و نان قبهدار | ||
گوسفند آخری | گوسفند آخری دمبهدار | ||
چار خر بوزکلان | چار خر بوزکلان نوختهدار | ||
رسته و لوز و مربا و نبات | رسته و لوز و مربا و نبات | ||
خط ۷۷: | خط ۵۱: | ||
حافظ خوشخوان و تنبور و دو تار | حافظ خوشخوان و تنبور و دو تار | ||
نان و غحک | نان و غحک جورههای بیغبار | ||
گر بگیرید این جوان رفته را | گر بگیرید این جوان رفته را | ||
خط ۸۵: | خط ۵۹: | ||
گر نگیرید این وان رفته را | گر نگیرید این وان رفته را | ||
میدهید بزم کلان از بهر ما | |||
چل نفر ما جورهها مهمان شده | |||
نردتان ما میرویم پر زمان شده<ref>روزی احمد (1993)، برفی، «گاهنامه مردم گیاه»، سال اول، شماره اول، شهر دوشنبه، تاجیکستان، ص 48 - 46</ref></blockquote> | |||
=== شیر و خرگوش === | |||
شیری در بیشه ای زندگی میکرد. در همین بیشه خرگوشهای زیادی هم به سر میبردند. شیر هر روز یک خرگوش را میخورد. بالاخره یک خرگوش برای رهایی از ستم شیر، دست به ترفندی زد، نزد شیر رفت و گفت: «تو پادشاه حیوانات هستی، لیکن در قبیله ما یک شیری آمده هر روز از ما یکی را میبرد. این به رزق و روزی تو زیان میرساند». شیر از این خبر برآشفت و گفت: «تو او را به من نشان ده!». خرگوش شیر را به سرچاهی برد. هر دو به آب نگریستند. تصویر خرگوش به آب افتاد. خرگوش گفت: «اینه همان شیر!». شیر تصویر خودش را در چاه دید و به داخل چاه یورش برد و با افتادان در چا مرد. آن را در همان جا گور کردند و خرگوشها از مرگ نجات یافتند. | |||
پادشاهی شرط | === [[افسانه چل دروغ|چل دروغ]] === | ||
پادشاهی شرط میکند که «کسی که در درون یک گپ راست، چهل دروغ گوید، دخترم را به همان میدهم». پادشاه به بهانه این شرط افراد بسیاری را کشت. آخر یک کچل آمد و گفت: «تقصیر، این شرط را من اجرا میکنم!». کچل نقلش را سر کرد و گفت: | |||
«ما از پدر یکته بودیم، مرده مرده سه تا شدیم. هر | «ما از پدر یکته بودیم، مرده مرده سه تا شدیم. هر سهیمان به سیاحت برآمده راه رفته، راه رفته به جایی رسیدیم که سه جوی برآمد: یکتهاش آب نداشت، دومش خشک و سومش قاق بود. از جوی قاق سه ماهی گرفتیم: یکتهاش بیجان، دومش مردگی، سومش بوی کردگی بود. همان ماهی بیجان را گرفته رفتن گرفتیم که از پیشمان سه دیگ برآمد: یکتهاش زنگ زدگی، یکتهاش کفیدگی، سومش تگ نداشت. ماهی بیجان را که از الو بسیار به بدن ماهی گرمی نگذشت، اما استخوانش لیف - لیف آب شده رفت. از این ماهی خورده همه خیل سیر شدیم که از سیری از در برآمده نتوانسته از تیشوک برآمده رفتیم». | ||
پادشاه این دروغ را شنیده دیگر بهانه کرده نتوانست. کچل شرط را برده دختر پادشاه را گرفت و به مراد و مقصدش رسید، شما هم به مراد و مقصد خود برسید. | پادشاه این دروغ را شنیده دیگر بهانه کرده نتوانست. کچل شرط را برده دختر پادشاه را گرفت و به مراد و مقصدش رسید، شما هم به مراد و مقصد خود برسید. | ||
=== فکاهی === | |||
*به یک پول هم نمیارزید. افندی یک روز با تیمور لنگ به سیاحت میبراید. تیمور به افندی میگوید: «تو گوی که بهای من چند پول؟». افندی میگوید: «بهای شما پنجاتنگه». تیمور میگوید: «یک کمربند من پنجاه تنگه میارزد و تو بهای منه پنجاه تنگه میگویی!». افندی گفت: «من هم فقط به کمربند شما بها دادم، خود شما به یک پول هم نمیارزید». | |||
*دو خره بارش شد. افندی روزی در هوای گرم با پادشاه و وزیر به سیاحت برآمد. پادشاه و وزیر لباس شان را کشیده یه بالای افندی بار کردند. پادشاه گفت که: «افندی، در بالای شما یک خره بار شد!». افندی گفت: «نه تقصیر، دو خره بارش شد<ref>رجبی (1989). ص 134-245.</ref><ref>زهریی، حسن (1391). جامعه و فرهنگ [[تاجیکستان]]. تهران: [https://www.icro.ir/ سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی] (در دست انتشار)، ص 231-235.</ref>». | |||
== کتابشناسی == | |||
نسخهٔ ۲ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۳۳
در زیر به نمونههایی از باورهای تاجیکان که با اندک تفاوتهایی در بیشتر شهرها و روستاهای تاجیکنشین کاربرد دارند، اشاره میشود:*هنگام خمیر کردن، اگر خمیر بپرد، میهمان میرسد؛
- اگر گربه یا پشک دست و روی خود را بشوید، میهمان میرسد؛
- اگر چشم راست کسی بپرد، خوشحالی خواهد کرد، ولی چشم چپ پرید، غمگین و ناراحتی به بار خواهد آمد؛
- اگر بینی کسی بخارد، گوشت میخورد؛
- اگر گوش راست زنی بخارد، پسر میزاید و اگر گوش چپ زنی بخارد، دختر میزاید؛
- در سال اسب و گوسفند، جنگ میشود؛
- اگر کسی به گونه خر چنجه زده بنشیند، پیش راهش بسته میشود؛
- گرفتن ناخن در شب، شگون ندارد؛
- اگر بچهای بیرون اتاق را جارو کند، میهمان میآید؛
- اگر لب کسی بپرد، سخن میگوید؛
- بختگشایی: در برخی از سرز مینهای تاجیکنشین، به ویژه بخارا و سمرقند، پیش از نوروز برای دختران جشن برگزار میکردند که «بختگشایی» نام داشت. شب چهارشنبه آخر سال و یا چهارشنبه ماه صفر، دختران کلید دو دندانه داری را به ز مین نهاده از پشت درب خانه همسایه گوش میدادند، اگر گفتگوی همسایگان موافق آرزویشان بود، آن را به فال نیک میگرفتند، اگر برخلاف خواستهشان بود، گمان میبردند که بخت آنان بسته شده و باز نمیشود؛
- هفته آخر ماه صفر: تاجیکها در هفته آخر ماه صفر جشنی داشتند که آن را «چهارشنبه آخران/ چهارشنبه آخرون» مینامیدند. درباره ماه صفر باور داشتند که خداوند در سراسر سال به بندگان گناهکارش دوازده هزار آفت و بلا میفرستند، که نه هزار آن به ماه صفر تعلق دارد. از این رو مردم برای رهایی از گناهان در هفته آخر ماه صفر هنگام غروب آفتاب آتش افروخته و خرد و کلان به نوبت از روی آن میپرند. هنگام پریدن از روی آتش، آرزو میکردند که همیشه مانند همین آتش، سرخ، یعنی تندرست باشند و غم و اندوه از آنان دور گردد، کشت و کار کشاورزان پر فرآورده باشد. مردم در این جشن که آن را «الوپرک» نامند، هنگام پریدن از روی آتش، میگویند:
زردی و رنجوری من از تو سرخی و خرمی تو از من
مراسم برفی
مراسم برفی یکی از سنتهای باستانی تاجیکان است، که به مناسبت باریدن نخستین برف زمستان برگزار میشود. در بیشتر سرز مینهای تاجیکنشین، مراسم برفی به شرح زیر برگزار میگردد:
با باریدن نخستین برف، افراد خوش ذوق و شوخ، کاغذ و قلم به دست گرفته، به نام نزدیکان خود، به انشای برفی میپردازند. برفی را به نام کسان معینی مینگارد. در نامه برفی، فرستنده و گیرنده نامه مشخص میگردد. هنگامی که نامه آماده شد، شخص چالاک، زیرک و باهوشی آن را به خانه حریف میبرد. او خود را به نادانی زده، به حولی یا خانه حریف وارد میگردد. پس از این که او را صاحب خانه پذیرفت، هنگام صرف چای فرصت را غنیمت یافته، با احتیاط نامه را زیر کورپچه یا دسترخوان میگذارند. پس از خیر و خوش و کمی دور رفتن میگوید که برفی آورده است و آن را در فلان جا گذاشته است و راه گریز را پیش میگیرد. صاحبخانه او را تعقیب میکند. اگر فرستاده همسایه باشد، حریف او را تا نزد دروازهاش دنبال مینماید. اگر حریف او را درون خانهاش بتواند اسیر بگیرد، بازی را میبرد و به عکس بای میدهد. در پارهای نقاط، اگر شخص برفی آورده را دستگیر کند، به رویش سیاهی رنگ مالیده و او را چپه بر خر سوار نموده، به گذرهای شهر و کوی و برزن آن میگردانیدند. میهمانی برفی را در یک زمان مشخص، حریف باخته سامان میداد. بزم شادمانی با ترانهسرایی، شعرخوانی، رقص و بازی صورت میگرفت.
پیدایی مراسم برفی با اندیشههای اساطیری و باورهای پیشین نیاکان تاجیکان و ایرانیان بستگی دارد. فرد دستگیر شده را بیهوده سیاه نمیکردند. آن شخص سیمای نیروی بدی اهریمن به شمار میرفت. با گذشت زمان ویژگیهای پیشین مراسم از بین رفته، و به یک وسیله دلخوشی و شوخی و بازی تبدیل گردیده است. در بیشتر نقاط، ترانه زیر با اندکی تفاوت در مراسم خوانده میشود:
برف میبارد به فرمان خدا
برف نو از ما و برفی از شما
ذره ذره برف میبارد سفید
یک ضیافت از شما داریم امید
خانهها را گرم سازید از الو
هم کباب آماده و آش پلو
گوشت کبکان پاره کرده خاصگی
نان تفتان و مویز سایگی
سیب و انگور و دل افروز انار
چای قیماقین و نان قبهدار
گوسفند آخری دمبهدار
چار خر بوزکلان نوختهدار
رسته و لوز و مربا و نبات
پسته و بادام و قند و قندلات
چار مغز و توت مویز سایکی
بهر ما تیارکن از جورگی
حافظ خوشخوان و تنبور و دو تار
نان و غحک جورههای بیغبار
گر بگیرید این جوان رفته را
دست و پایش بسته و رویش سیاه
گر نگیرید این وان رفته را
میدهید بزم کلان از بهر ما
چل نفر ما جورهها مهمان شده
نردتان ما میرویم پر زمان شده[۱]
شیر و خرگوش
شیری در بیشه ای زندگی میکرد. در همین بیشه خرگوشهای زیادی هم به سر میبردند. شیر هر روز یک خرگوش را میخورد. بالاخره یک خرگوش برای رهایی از ستم شیر، دست به ترفندی زد، نزد شیر رفت و گفت: «تو پادشاه حیوانات هستی، لیکن در قبیله ما یک شیری آمده هر روز از ما یکی را میبرد. این به رزق و روزی تو زیان میرساند». شیر از این خبر برآشفت و گفت: «تو او را به من نشان ده!». خرگوش شیر را به سرچاهی برد. هر دو به آب نگریستند. تصویر خرگوش به آب افتاد. خرگوش گفت: «اینه همان شیر!». شیر تصویر خودش را در چاه دید و به داخل چاه یورش برد و با افتادان در چا مرد. آن را در همان جا گور کردند و خرگوشها از مرگ نجات یافتند.
چل دروغ
پادشاهی شرط میکند که «کسی که در درون یک گپ راست، چهل دروغ گوید، دخترم را به همان میدهم». پادشاه به بهانه این شرط افراد بسیاری را کشت. آخر یک کچل آمد و گفت: «تقصیر، این شرط را من اجرا میکنم!». کچل نقلش را سر کرد و گفت:
«ما از پدر یکته بودیم، مرده مرده سه تا شدیم. هر سهیمان به سیاحت برآمده راه رفته، راه رفته به جایی رسیدیم که سه جوی برآمد: یکتهاش آب نداشت، دومش خشک و سومش قاق بود. از جوی قاق سه ماهی گرفتیم: یکتهاش بیجان، دومش مردگی، سومش بوی کردگی بود. همان ماهی بیجان را گرفته رفتن گرفتیم که از پیشمان سه دیگ برآمد: یکتهاش زنگ زدگی، یکتهاش کفیدگی، سومش تگ نداشت. ماهی بیجان را که از الو بسیار به بدن ماهی گرمی نگذشت، اما استخوانش لیف - لیف آب شده رفت. از این ماهی خورده همه خیل سیر شدیم که از سیری از در برآمده نتوانسته از تیشوک برآمده رفتیم».
پادشاه این دروغ را شنیده دیگر بهانه کرده نتوانست. کچل شرط را برده دختر پادشاه را گرفت و به مراد و مقصدش رسید، شما هم به مراد و مقصد خود برسید.
فکاهی
- به یک پول هم نمیارزید. افندی یک روز با تیمور لنگ به سیاحت میبراید. تیمور به افندی میگوید: «تو گوی که بهای من چند پول؟». افندی میگوید: «بهای شما پنجاتنگه». تیمور میگوید: «یک کمربند من پنجاه تنگه میارزد و تو بهای منه پنجاه تنگه میگویی!». افندی گفت: «من هم فقط به کمربند شما بها دادم، خود شما به یک پول هم نمیارزید».
- دو خره بارش شد. افندی روزی در هوای گرم با پادشاه و وزیر به سیاحت برآمد. پادشاه و وزیر لباس شان را کشیده یه بالای افندی بار کردند. پادشاه گفت که: «افندی، در بالای شما یک خره بار شد!». افندی گفت: «نه تقصیر، دو خره بارش شد[۲][۳]».
کتابشناسی
- ↑ روزی احمد (1993)، برفی، «گاهنامه مردم گیاه»، سال اول، شماره اول، شهر دوشنبه، تاجیکستان، ص 48 - 46
- ↑ رجبی (1989). ص 134-245.
- ↑ زهریی، حسن (1391). جامعه و فرهنگ تاجیکستان. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)، ص 231-235.