افسانه چل دروغ

از دانشنامه ملل

پادشاهی شرط می‌­کند که «کسی که در درون یک گپ راست، چهل دروغ گوید، دخترم را به همان می‌‌دهم». پادشاه به بهانه این شرط افراد بسیاری را کشت. آخر یک کچل آمد و گفت: «تقصیر، این شرط را من اجرا می‌­کنم!». کچل نقلش را سر کرد و گفت:

«ما از پدر یکته بودیم، مرده مرده سه تا شدیم. هر سه­‌ی‌مان به سیاحت برآمده راه رفته، راه رفته به جایی رسیدیم که سه جوی برآمد: یکته‌اش آب نداشت، دومش خشک و سومش قاق بود. از جوی قاق سه ماهی گرفتیم: یکته‌اش بی­‌جان، دومش مردگی، سومش بوی کردگی بود. همان ماهی بی­‌جان را گرفته رفتن گرفتیم که از پیشمان سه دیگ برآمد: یکته‌اش زنگ زدگی، یکته‌اش کفیدگی، سومش تگ نداشت. ماهی بی­‌جان را که از الو بسیار به بدن ماهی گرمی نگذشت، اما استخوانش لیف - لیف آب شده رفت. از این ماهی خورده همه خیل سیر شدیم که از سیری از در برآمده نتوانسته از تیشوک برآمده رفتیم».

پادشاه این دروغ را شنیده دیگر بهانه کرده نتوانست. کچل شرط را برده دختر پادشاه را گرفت و به مراد و مقصدش رسید، شما هم به مراد و مقصد خود برسید[۱].

کتابشناسی

  1. زهریی، حسن (1391). جامعه و فرهنگ تاجیکستان. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)، ص 234.