اسلام در دوران سلسله های مختلف امپراتوری چین: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۹: خط ۶۹:


== پاورقی ==
== پاورقی ==
[iii] - درست مثل محله­های ویژه­ی چینی های مهاجر در سایر کشورها که به «چاینا تاون» یا محل اقامت چینی ها معروف است.
[iii] - درست مثل محله­ های ویژه­ی چینی های مهاجر در سایر کشورها که به «چاینا تاون» یا محل اقامت چینی ها معروف است.
 
[vii] - طبق برخی از اسناد و مدارک تاریخی، مغول ها پس از اشغال ایران و آسیای غربی، بین یکصد تا سیصد هزار نفر مسلمان را از ایران و آسیای مرکزی با اجبار به چین کوچانده و از آنان در لشگر کشی و اداره ی کشور استفاده کردند. این گروه عظیم با سکونت در چین و ازدواج با زنان چینی، جامعه­ی مسلمانان دو رگه­ی چینی معروف به نژاد هوی را که از پدری مسلمان مهاجر و مادری چینی به وجود آمدند را بنیان گذاشتند.
[vii] - طبق برخی از اسناد و مدارک تاریخی، مغول ها پس از اشغال ایران و آسیای غربی، بین یکصد تا سیصد هزار نفر مسلمان را از ایران و آسیای مرکزی با اجبار به چین کوچانده و از آنان در لشگر کشی و اداره ی کشور استفاده کردند. این گروه عظیم با سکونت در چین و ازدواج با زنان چینی، جامعه­ی مسلمانان دو رگه­ی چینی معروف به نژاد هوی را که از پدری مسلمان مهاجر و مادری چینی به وجود آمدند را بنیان گذاشتند.
== کتابشناسی ==

نسخهٔ ‏۳ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۵۶

بخش 2- اسلام در دوران سلسله ­های مختلف امپراتوری

اسلام در دوران سلسله­ های تانگ و سونگ

آن­چه از تاریخ فهمیده می­شود این است­که اولا، گسترش اسلام در چین یک روند طولانی تاریخی 700 تا 800 ساله را پشت سر گذاشته تا کاملا جا افتاده و ریشه دوانده است. ثانیا، این روند مسالمت آمیز و دوستانه و از طریق تجارت و بازرگانی بوده و هیچگونه تبلیغ مستقیم یا اجباری برای پذیرش این دین در میان اهالی چین وجود نداشته است. براساس اسناد و مدارک تاریخی، اسلام از دو مسیر زمینی از شمال غرب و دریایی، از طریق سواحل جنوب شرق چین، یعنی همان مسیرهای معمول تجارت و بازرگانی تجار ایرانی و آسیای غربی، به این سرزمین وارد شده است. مسیر خشکی(زمینی) از ایران آغاز و با عبور از مناطق آسیای مرکزی از منطقه­ی سین کیانگ چین عبور کرده و در امتداد مسیر جاده­ی ابریشم وارد سرزمین و شهرهای داخلی چین هم­چون چانگ­اَن و لویانگ گردیده است. مسیر دریایی نیز از بنادر مختلف خلیج فارس شروع و با عبور از اقیانوس هند و تنگه­ ی مالاکا در نهایت به بنادر چین در سواحل جنوبی و شرقی این کشور منتهی ­شده است. در این نوشته­های تاریخی به نحوه­ی رفت و آمد و اسکان بازرگانان ایرانی و عرب در چانگ­اَن پایتخت چین و در شهرهای ساحلی هم­چون گوانگجو، یانگجو، چوانجو یا همان زیتون،خانگجو، کَی فنگ و لویانگ نیز اشاره شده است[۱]. همین مبادلات تجاری دوستانه و اقامت دایم مسلمانان در شهرهای مختلف چین زمینه را برای مهاجرت گروه بسیاری از مسلمانان به این سرزمین فراهم و راه را برای گسترش مسالمت آمیز هرچه بیشتر اسلام هموار ساخت. افزون بر تجار، تعدادی از نظامیان و سربازان مسلمانی که بنا به درخواست امپراتور چین جهت فرونشاندن شورش اَن­لو شان(An lushan)(755 تا 766 میلادی)، وارد این کشور شدند، پس از بازپس گیری چانگ­اَن و لویانگ و پایان آشوب، آن­ها که تعدادشان به بیش از هزار نفر می­رسید، اجازه یافتند در پایتخت این کشور اقامت گزیده و بنا به دستور امپراتور مسجدی جهت انجام فرایض دینی آن­ها ساخته شد. روند مهاجرت و اسکان مسلمانان در چین که از زمان سلسله­ی تانگ آغاز شده بود، در دوران سلسله­ی سونگ نیز ادامه یافت و با ازدواج آن­ها با دختران چینی نسل جدیدی از مسلمانان به وجود آمد که دارای پدرانی مسلمان مهاجر و مادرانی چینی بودند. کثرت تعداد این افراد به حدی بود که دربار امپراتوری سونگ مجبور شد برای رسیدگی به احوال شخصیه­ی آنان از قبیل نحوه­ی پرداخت مالیات، تقسیم ارث، بازگشت آنان به سرزمین اجدادی و... مقررات جدیدی تحت عنوان«قانون ارث پنجمین نسل بازرگانان خارجی» وضع نماید.

شکل گیری محله­ های مسلمان نشین در شهرهای چین

مسلمانان مهاجر اغلب در محله­ های خاصی در داخل و یا بیرون شهرها سکونت یافته و در برخی از موارد نیز با استفاده از تسامح دولتمردان چینی، در بافت محل سکونت خود چینی­ها اقامت گزیده و در کنار مردم عادی زندگی می­کردند. در این محله­های مهاجر نشین خارجی که فان­که( محله­ی خارجیان) خوانده می­شد، قوانین و مقررات اجتماعی و قضایی و فرهنگی و دینی خاص مسلمانان حاکم بود و اغلب قاضی­القضات و امام جماعت مسلمان(شیخ الاسلام) توسط خود مهاجران انتخاب و با تأیید حاکمان چینی بر مسایل داخلی آنان نظارت و مشکلات و اختلافات آن­ها را حل و فصل می­کردند[۲]. این محله­ها نخستین محل زندگی گروهی و هسته­های اجتماعی اولیه­ی مسلمانان در چین به شمار می­روند که افزون بر محل سکونت، هویت اجتماعی و فرهنگی آنان نیز براساس اعتقادات دینی در همین محله ها شکل می­گرفت ولی همیشه خود را جزیی از امت بزرگ اسلامی و جهان اسلام می دانستند نه جامعه­ی چینی که در آن زندگی می­کردند.

در این محله ­ها که به صورت کلونی های مجزا بودند، مسجد محور زندگی اجتماعی بود و خانه­های مسلمانان در اطراف مسجد بنا شده و روابط اجتماعی خانواده­های مسلمان حول محور مسجد و به­صورت بسته و محدود در میان خودشان تنظیم می یافت. برخلاف دادوستد تجاری آن­ها که اغلب با چینی­های غیر مسلمان بود، آنان از نظر اجتماعی و خانوادگی به خاطر تفاوت فرهنگی و رعایت مسایل شرعی و دینی، هیچ رابطه­ای با غیر مسلمانان نداشتند. تمامی مسایل آموزشی، دینی، قضایی، و تأمین مواد غذایی حلال، این جوامع خود انزوا و محدود توسط خودشان تأمین می­شد و نیازی به ارتباط با جامعه­ی چینی اطراف خود نداشتند. حتی امامان جمعه و جماعت و مبلغان و معلمان آموزشی آن­ها نیز از کشور مبدأ می­آمدند[iii]. زبان ارتباطی میان این جوامع، اغلب زبان مادری خودشان(فارسی-عربی) بود و نیازی به آموختن زبان چینی هم نداشتند. نوع زندگی، معاشرت و لباس پوشیدن و مراودات اجتماعی و آداب و رسوم فرهنگی این گروه­های کوچک مسلمان برای جامعه­ی میزبان در عین جالب و جذاب و قابل احترام بودن، عجیب و مشکوک نیز به نظر می­رسید. براساس نوشته­های تاریخی چین، در عصر سلسله ­ی تانگ، تنها در شهر چانگ­اَن پایتخت این کشور، بیش از 5 هزار خانوار خارجی که اغلب مسلمان و از ایران و آسیای مرکزی و مناطق عربی بودند، در این شهر اقامت داشته و میدانی در شهر به عنوان میدان خارجی­ها وجود داشت که در این میدان، به ویژه عصرها و روزهای تعطیل، برنامه­های فرهنگی وهنری ملل مختلف از جمله موسیقی، نمایش، آکروبات، و سایر بازی­ها و سرگرمی­ها و تفریحات به نمایش گذاشته می­شد که مورد توجه جامعه­ی میزبان قرار می گرفت. حتی کالاها و صنایع دستی نفیس، عطر و بخور و مدل لباس­های خارجی که در این میدان عرضه می­شد به شدت مورد استقبال چینی­ها قرار می­گرفت[۳].

اوج گسترش اسلام در چین در دوران سلسله­ ی یوان

در عصر سلسله­های تانگ و سونگ، مسلمانان در بنادر تجاری و شهرهای بزرگ چین از موقعیت ویژه­ای برخوردار شدند. حتی برخی از آنان در پست­های مهم دولتی، به ویژه در بخش­های تجاری و بندری و کشتیرانی، گمارده شده بودند. همین شرایط مناسب اجتماعی زمینه را برای موج مهاجرت بیشتر مسلمانان به چین و اقامت در این سرزمین را فراهم ساخته بود. این وضعیت در دوران حاکمیت مغول­ها نیز ادامه یافت و با ورود مهاجران جدید بر شمار مسلمانان افزوده شد. اما این مهاجران دیگر مثل اسلاف خود خارجی مقیم شناخته نمی شدند. افزایش شمار مسلمانان در چین با ورود سربازان مسلمان جدید که به عضویت سپاهیان مغول در آمده و به اختیار و اجبار وارد سرزمین چین شدند به اوج خود رسید. براساس برخی از نوشته های تاریخی چین، تعداد سربازان، صنعتگران، مدیران دیوانی، هنرمندان و صاحب منصبان مسلمانی که همراه مغول­ها وارد سرزمین چین شدند، بیش از 500 هزار نفر برآورد شده است. آن­ها سعی می کردند با ارایه­ی خدمات برجسته­ی هرچه بیشتر به فاتحان مغول، برای خود موقعیت بهتری به دست آورند. در اسناد تاریخی چین از این نظامیان مسلمان به عنوان جنگاوران و سلحشوران شجاع نام برده شده است. همه­ی این عوامل شرایط مناسبی برای توسعه­ی بیش از پیش اسلام در شرق به وجود آورد. دلیل عمده­ی استفاده­ی مغول­ها از مسلمانان در بخش­های مدیریتی امپراتوری چین این بود که از یک سو، مغول­ها خود اقوامی چادر نشین و در نتیجه فاقد تجربیات لازم برای اداره­ی این سرزمین پهناور بودند، و از سوی دیگر، چینی­های مغلوب نسبت به اشغالگران مغولی حالت خصمانه داشته و حاضر به همکاری با آن­ها نبودند و مغول­ها هم پس از مشاهده­ی مواردی از کارشکنی چینی­ها، نسبت به آن­ها بي اعتماد شده و با حزم و احتیاط با آنان برخورد می­کردند. و لذا، برای اداره­ی سرزمین وسیع و دارای سابقه­ی فرهنگ و تمدنی هم­چون چین، نیاز به سیاستمدارانی داشتند که بتوانند بخش­های سیاسی، اقتصادی، اداری و آموزشی کشور تحت اشغال را مدیریت کنند. سیاست­های استفاده­ی امپراتوری مغولی یوان از مسلمانان مهاجر در اداره­ی امور مملکتی در چین از یک سو، و تساهل و مدارای حاکمان بودایی مغول با پیروان سایر ادیان و مذاهب از سوی دیگر، زمینه را برای ابراز لیاقت و شایستگی مسلمانان، به ویژه ایرانیان[۴]، در رسیدن به عالی­ترین پست­های اداری و صنعتی و نظامی امپراتوری حتی صدراعظمی دربار را فراهم ساخت. به گواهی کتاب«تاریخ یوان»، 17 نفر از مقامات بلند پایه­ی دربار یوان و 32 نفر از مقامات عالیرتبه­ی ایالت­های مختلف را مسلمانان تشکیل می­دادند. در کتاب «جامع التواریخ» رشید الدین فضل الله نیز آمده است که مسلمانان بر هشت ولایت از 12 ولایت کشور قا­آن حکومت می­کردند.

مسلمانان در این دوران، برخلاف عصر سلسله­های تانگ و سونگ، دیگر از فعالیت­های سیاسی برکنار نبودند. آن­ها از نظر موقعیت سیاسی در رده­ی بعد از مغول­ها و برتر از چینی­ها قرار داشتند. در تمامی بخش­های مختلف مدیریتی که یک مغول ریاست داشت، نفر دومش حتما یک مسلمان بود. آن­ها از نظر حقوق، شرکت در امتحانات برای ورود به مشاغل دولتی، داشتن خواجگان و خدمتگزاران، اجرای برخی تنبیهات، و سایر زمینه­ها از مزایای بالاتری نسبت به چینی­ها برخوردار بودند. در عصر مغول برخلاف دوره­های گذشته، به اسلام هم به عنوان یک دین خارجی موقتی نگاه نمی­شد، و از عزت و احترام خاصی برخوردار بود، علمای دین داشمین (دانشمند) نامیده می­شدند و از موقعیت و امتیازات ویژه­ای بهره­مند بودند. حوزه­ی اختیارات قاضی القضات­ها و شیخ الاسلام­ها دیگر به محلات مسلمان نشین شهرهای ساحلی محدود نبود، بلکه در سرتاسر چین برا­ی مسلمانان نافذ و قابل اجرا بود. در مراسم رسمی دربار حضور می یافتند و در اعیاد اسلامی مورد ملاطفت امپراتور قرار می­گرفتند. برخی از شاهزادگان مغولی، مانند جِن شوتان(Zhen Xutan) (آناندا(Ananda)) که تحت تعالیم و تربیت مسلمانان بزرگ شده بودند، خود اسلام آورده و تمامی سپاهیان و زیر دستان آن­ها که به 150 هزار نفر می­رسیدند نیز مسلمان شده و خود به تبلیغ اسلام پرداخته و از گسترش اسلام حمایت می­کردند[۵]. در این عصر، اسلام از نظر چینی­ها خطری جدی برای فرهنگ سنتی چین محسوب می­شد و چیزی نمانده بود که اسلام سرتاسر چین را فراگیرد.

افزون بر صاحب منصبان مسلمان شاغل در دربار مغول، مسلمانان عادی نیز با استفاده از این موقعیت و فرصت استثنایی پیش آمده، و زیر چتر مقامات مسلمان شاغل در دربار و حمایت خود مغول­ها، در سرتاسر خاک چین، به­ صورت شبکه­ ای گسترده و مرتبط با هم، که تنها عامل پیوند آنان دین اسلام و اخوت و برادری دینی آنان بود، حضور یافته و سکنی گزیدند. آنان با ساخت مساجد در مسیر راه­های عبوری کاروان­های تجاری که عمدتا در اختیار بازرگانان مسلمان بود، و احداث میهمانخانه و رستوران و غذاخوری حلال اسلامی، و اقامت گروه­های کوچکی از مسلمانان د راطراف مساجد به منظور خدمات رسانی به قافله­ های تجاری، و سکونت مبلغان دینی، نخستین واحدهای اجتماعی جامعه­ی اسلامی در سرتاسر سرزمین چین ایجاد شد. این واحدهای کوچک جامعه­ی مسلمانان، بازار، درمانگاه، و آموزشگاه خاص خود را داشته و اغلب به زبان­های فارسی و یا عربی تکلم می کردند.

می­توان گفت، عصر حاکمیت سلسله­ی یوان در چین، اوج گسترش اسلام در این سرزمین در زمینه­های حاکمیتی، رونق اقتصادی و بازرگانی، توسعه­ی آموزشی، گسترش زبان و ادبیات فارسی، کثرت و تنوع جمعیت مهاجران و گستردگی و پراکندگی جغرافیایی محل سکونت مسلمانان بوده است.

مهاجرت­ ها و تأثير آن در جامعه­ ی مسلمانان چين

در طول صدها سال شكل گيري و توسعه­ی جامعه­ی مسلمانان در کشور چین، 5 مرحله مهاجرت عمده صورت گرفته که هر مرحله از این مهاجرت­ها زمینه­های جديدي براي شكل گيري و توسعه­ی جامعه­ی مسلمانان در این سرزمین به همراه داشته است كه در پی به چگونگي و دامنه­ی  این تاثيرگذاري­ها اشاره می­شود.

مهاجرت­ های تاریخی مسلمانان در چین

نخستين مهاجرت درست پس از پيدايش اسلام و همزمان با سفر بازرگانان ایرانی و اعراب به چين آغاز شد. طبق اسناد و مدارک تاریخی، درسال 651 میلادی، نخستین فرستاده­ی ويژه­ی خلیفه­ی سوم به شهر چانگ­اَن پايتخت آنروز چين در دوران سلسله تانگ اعزام و سپس روابط رسمي بين امپراتوری اسلامی و امپراتوری چین برقرار شد. با آغاز این مناسبات رسمی، تعداد زيادي از فرستادگان، تجار و دانشمندان مسلمان، از طريق جاده­ی مشهور ابريشم از غرب و شمال غرب وارد چين شدند؛ هم­زمان بسياري از تجار مسلمان عرب و فارس نيز از طريق«جاده­ی ابريشم دريايي» به چين سفر كرده و در سواحل درياي جنوب شرقي چين ساكن شدند. لذا اسلام از دو مسیر زميني و دريايي وارد این کشور شده و مناطق شمال غرب و سواحل درياي جنوب شرقي چين به قديمي ترين ناحيه ­های مسلمان نشين اين كشور تبديل شدند.

دومين مهاجرت تاريخي مسلمانان در اوايل تأسيس امپراتوري مغول­ها بود. نيروهاي مغولي چنگيز سرزمين­هاي پهناور آسيا و اروپا را اشغال و تعداد بیشماری از مسلمانان عرب و فارس و ترك را از آسياي غربي و آسياي ميانه به چين آوردند. آنان دوشادوش ارتش مغول، در بسياري از جبهه­ هاي جنوب و شمال چين جنگيده و پس از فتح این سرزمین، در سراسر چين پراكنده شده و با دختران نژاد خَن و مغول ازدواج و سرانجام زمینه­ی ایجاد جامعه­ی مشترك ملي ـ نژادي مسلمانان در سراسر چين ( قوم خویی) فراهم و از این طریق بخش دیگری از جامعه­ی مسلمانان این کشور شكل گرفت[۶]

سومين مهاجرت عمده­ی مسلمانان در چین، در دوران سلسله­ی مينگ صورت گرفت كه اين دوران به دلیل تغییر وضعیت مسلمانان از یک بخش جدای از جامعه­ی چین به عضویت در جامعه­ی چینی، عصر مهمي در تاريخ مسلمانان این سرزمین به شمار می­آید. هنگامي كه جو يوان­جانگ(Zhu Yuan Zhang) امپراتور دودمان مينگ، ارتش خود را پايه ريزي كرد، تعداد زيادي از افسران عاليرتبه­ی ارتش او را مسلمانان (خویي) تشکیل می­دادند. پس از اشغال منطقه­ي يون­نَن توسط لشگر سيصد هزار نفره­ی مينگ،  مسلمانان ساكن جنوب رودخانه­ی يانگ­تسه، گروه گروه وارد استان يون­نان شده و مهاجرت مسلمانان در داخل چين به اوج خود رسيد. هم­چنين از زمان اوداي( 907 – 960 ) موج مهاجرت مسلمانان مناطق غربي به داخل چين آغاز شد كه اين مهاجرت در سال 1520 بعلت قطع شدن رابطه­ی حكومت مينگ با مناطق غربي به پايان رسيد. 

چهارمين مهاجرت تاريخي مسلمانان در دوران­هاي شيان­فِنگ(Xian Feng)، از (1851 تا 1862) و تونگ­جي(Tong Zhi)، از ( 1862 تا 1875 ) به وقوع پيوست كه در تاريخ مسلمانان چین بسیار مهم است. در آن زمان، مسلمانان ساکن شمال غرب و استان يون­نَن در جنوب غربی، پشت سر هم دست به شورش زدند كه قيام مسلمانان در استان­هاي شَن­سي و گنسو و قيام دو ون­شيو(Du Wen Xiu) در استان يون نَن، گسترده تر از ساير قيام­ها بود، ولي همه­ی اين شورش­ها توسط ارتش امپراتوری دودمان چينگ سركوب شده و به شكست انجامیدند. حكومت چينگ پس از سركوبي قيام­هاي مسلمانان، سياست مهاجرت و كوچ اجباری را در مورد آنان به مورد اجرا گذاشت. در چنين شرايطي بود که مسلمانان از استان­هاي شَن­سي، گَنسو، نينگ­شيا و چينگ­خَي همراه با ضربه­هاي شديد روحي و روانی ناشی از شکست، مجبور به مهاجرت به ساير مناطق شدند. مسلمانان دونگ­گان(Dong Gan) موجود در آسياي ميانه از همان زمان بوجود آمدند.

پنجمين مهاجرت مسلمانان پيش از تأسيس چين جديد در سال 1949 به­وقوع پيوست. قبل از آزادي چين، تعداد زيادي از آنان كه دوشادوش ارتش و دولت حزب ملي کومین­تانگ با کمونیست­ها می جنگیدند، به دلیل ترس از انتقام کمونیست­ها و همراه با نیروهای چیان­کای­چک، از طريق يون­نَن فرار کرده و وارد كشورهاي آسياي جنوب شرقي شده و در آنجا مقيم شدند. اكنون فرزندان اين مهاجران مسلمان بيشتر در كشورهاي تايلند، برمه، عربستان سعودي، تایوان و ساير مناطق به­طور پراكنده زندگي مي­كنند. هر چند دامنه­ی اين مهاجرت كوچك بود، ولي پراكندگي مسلمانان چینی را تا آسياي جنوب شرقي گستراند.

شكل گيري جامعه­ی مسلمانان چین در طول قرن های گذشته، زمینه­ی تلفيق فرهنگ اسلامي و فرهنگ سنتي چين را نیز فراهم و فرهنگ ویژه­ی اسلامی ویژه مسلمانان چین شکل گرفت.

تأثير  مهاجرت ­ها در فرهنگ و روحيات مسلمانان چین

تلاقي بين دو فرهنگ اسلامي و کنفوسيوس و تاثير گذاري آنان در يكديگر و تماس بين دو فرهنگ اسلامي و كنفوسيوس هم­زمان با نخستين دور مهاجرت مسلمانان به چين آغاز و در تمام مراحل رشد تاريخي آن ادامه یافت. ارتباطات دوستانه و داد وستد و تعامل متقابل میان اين دو فرهنگ، بيشتر در 3 مهاجرت بزرگ اوليه صورت گرفت، در حالي كه در 2 مهاجرت بعدي بيشتر موجب بروز برخوردها و تضادها بود.

تأثير اقتصادي،  تاريخی و فرهنگی مهاجرت ها

تأثير دومين و سومين مهاجرت در تاريخ مسلمانان چین، بيشتر در زمينه­هاي اقتصادي ظاهر شده است. اين دو مهاجرت که در دوران سلسله­هاي يوان و مينگ رخ داد، هر دو از طريق لشگركشي پر دامنه صورت گرفت. دومين مهاجرت در دروان سلسله­ی يوان بيشتر از شمال و شمال غرب به سمت مرکز و جنوب و سومين مهاجرت در دوران مينگ و بيشتر از جنوب به غرب بوده است.

مهاجرت از جنوب به غرب كه در دوران مينگ اتفاق افتاد، در واقع در ادامه­ی مهاجرت مسلمانان در دوران سلسله­ی تانگ از طريق جاده­ی ابريشم دريايي بوده است. اين مسلمانان به محض ورود به سرزمين چين، به مناطق داراي فرهنگ كشاورزي كه اقتصاد و فرهنگ در آنجا پيشرفت خوبی داشت، وارد شدند. از دوران تانگ تا دوران مينگ، عمدتا شغل مسلمانان تجارت و نظامي­گري بود. در دوران مينگ، دستيابي به زمين زراعت از طريق مهاجرت به اوج خود رسيد و سرانجام مسلمانان در منطقه­ی يون­نن، صاحب زمين­هاي وسيعي شدند و در آنجا بود که ناحيه­ی فرهنگ كشاورزي مسلمانان بوجود آمد. اگرچه بنا به دلايل تاريخي، مسلمانان هم­چنان يك ملت علاقمند به امر تجارت و بازرگاني به شمار می­آیند.

تاثير فرهنگي ناشی از چهارمين و پنچمين مهاجرت­ها

عامل چهارمين و پنجمين مهاجرت در تاريخ مسلمانان(خویي)، دگرگوني بزرگ اوضاع سياسي و اجتماعی داخل چين بود. قيام­هاي پي در پي مسلمانان در دوران­ سلسله­ي چينگ، بارها سركوب شد و مسلمانان شمال غرب این کشور، پس از تحمل شكست­هاي مكرر، با لطمات شديد روحي و روانی ناشي از قتل و عام مسلمانان توسط حكومت چينگ مواجه و در برابر فرهنگ كنفوسيوس از خود مقاومت نشان داده و سرانجام گروهي از آن­ها به خارج از كشور مهاجرت كردند. اين مهاجرت در روحيه­ی مسلمانان تأثير منفي گذاشته و موجب برخورد شديد میان فرهنگ اسلامي و فرهنگ كنفوسيوس شد. اين تضاد در قيام­هاي پر دامنه­ی مسلمانان به وضوح نمایان است و با پنجمين مهاجرت مسلمانان نیز ادامه يافت.

در چنين شرايطي بود که رابطه­ی فرهنگ اسلامي با فرهنگ كنفوسيوس از مسالمت آمیز بودن به مخالفت، برخورد و حتی حذف فیزیکی گرايش پيدا كرد. بويژه در اواخر دوران چينگ، مخالفت مسلمانان با فرهنگ كنفوسيوسی چین عميق تر شد. مسلمانان به ناچار از شمال غرب، به مناطق جديدي كه مناسب زندگي آنان نبود مهاجرت كردند و براي ايجاد شرایط مناسب فرهنگی و اجتماعی، شديداً به فكر تشكيل مليتی خاص افتاده و در برابر محيط پيراموني و ساير اقوام هشيارانه برخورد كردند.

تاثير مهاجرت­ های تاريخی در تحولات و رشد جامعه­ ی مسلمانان معاصر چین

مهاجرت­های پنجگانه­ی پیشین موجب شد كه جامعه­ی مسلمانان چین دارای ويژگي­هاي زير باشد.

الف ـ ويژگي سكونتي: پراكنده و گسترده در سراسر چين و تمركز در دو ناحيه­ی مسلمان نشين شمال غرب(نینگ شیا) و جنوب غرب(يون­نَن). (غیر از منطقه­ی سین کیانگ که اساسا منطقه­ی مسلمان نشین است.)

ب‌ـ‌ويژگي فرهنگي:  تمايل به تجارت و بازرگاني و عدم توجه به توسعه­ی آموزشی و نوشتن تاريخ خود؛

ج ـ ويژگي روحي: زندگي اجتماعي بر اساس آداب و رسوم فرهنگ كنفوسيوس و پافشاري بر فرهنگ، ايمان و اعتقادات اسلامي در زندگی فردی[viii].

دوران سلسله­ ی مینگ و هویت یابی جامعه­ ی مسلمانان

پس از قریب به یک قرن فرمانروایی مغول­های غیر چینی بر سرزمین چین، بار دیگر حکومت به دست قوم خن، نژاد اصلی حاکم بر این کشور افتاد. همانگونه که حاکمیت مغول­ها در چین برای مسلمانان توسعه­ی کمی و کیفی به همراه داشت و بر جمعیت آنان افزوده و جایگاه اجتماعی و سیاسی آنان را بالا برد، افول و سقوط سلسله­ی یوان و روی کار آمدن مخالفان آن­ها که به سلسله­ی مینگ مشهورند هم برای جامعه­ی تازه پا گرفته­ی مسلمانان مشکلات خاص خود را در پی داشت.

بروز چالش میان هویت دینی و شهروندی چینی

جانشین­های مغولان، به مسلمانان به خاطر موقعیت بالایی که در رژیم گذشته داشتند، به عنوان حامیان، خدمتگزاران، و عوامل رژیم گذشته نگاه کرده و آن­ها را غریبه­های غیرخودی تلقی می­کردند. به ویژه این که مسلمانان افزون بر داشتن عقاید و فرهنگ متفاوت، از زبان گفتاری و نوشتاری غیر چینی(فارسی-عربی) استفاده کرده و نه تنها زبان چینی نمی­دانستند، بلکه برای فراگیری آن و همسان شدن با فرهنگ چینی هم تلاش نمی­کردند، لذا در آغاز روی کار آمدن سلسله­ی تازه تأسیس مینگ، مسلمانان بر سر دوراهی سرنوشت سازی قرار گرفتند. رژیم جدید، با هدف پاک­سازی فرهنگ سنتی چین از فرهنگ­های بیگانه و سیاست همگون سازی، به مسلمانان اولتیماتوم داد که ضمن حفظ اعتقادات اسلامی خود، بایستی شهروند چینی بودن و تبعات آن از جمله فراگیری و تکلم به زبان چینی و داشتن اسامی چینی و پذیرش فرهنگ اجتماعی و مخلوط شدن با مردم چین را پذیرفته و مثل سایر شهروندان این کشور تابع قوانین و مقررات امپراتوری باشند، در غیر این­صورت، باید هرچه زودتر خاک چین را ترک و به سرزمین­های آباء و اجدادی خود بازگردند. باچنین اولتیماتومی بود که حضور طولانی مدت و تاریخی اسلام و هویت دینی و فرهنگی مسلمانان در این کشور با خطر جدی رو به­رو شد. از یک­سو، سنت شکنی چندین قرن گذشته و کنار گذاشتن سبک و سیاق زندگی نیاکان برایشان سخت بود، و از دیگر سو، خطر از دست دادن هویت دینی و اسلامی و بازگشت به کشور اجدادی که چندین قرن از آن به دور بوده­اند امری ناممکن به­نظر می­آمد. تضاد میان هویت دینی و هویت شهروندی شدید بود. مسلمانان نه تنها به فرهنگ و آداب و رسوم دینی خود افتخار کرده و به آن می­بالیدند، بلکه آن را برتر و بالاتر از فرهنگ چینی دانسته و به هیچوجه حاضر به پذیرش فرهنگ چینی به قیمت از دادن فرهنگ اسلامی نبودند.

در چنین شرایط حساس، مسلمانان با اتخاذ تصمیمی هوشمندانه، میانه و متواضعانه، و با پذیرش آن دسته از فرهنگ سنتی چین که با اعتقادات دینی مسلمانان مغایرتی نداشت، خود را با سیاست جدید حاکمان مینگ تطبیق داده و با ایجاد تغییراتی ظاهری در رفتار اجتماعی خود، جامعه­ی در اقلیت مسلمان را با جامعه­ی مسلط چینی و فرهنگ کنفوسیوسی هماهنگ ساختند. در عین حال، از طریق حفظ پیوستگی و فعالیت گروهی در محافل درونی خصوصی بر هویت مستقل دینی و فرهنگی خود استمرار داده و از بحران نفس گیر سیاسی همگون سازی اجباری حکومت مینگ به سلامت و با موفقیت عبور کردند.

رسمیت یافتن شهروندی مسلمانان در چین و آغاز همزیستی مسالمت آمیز

جامعه­ی اقلیت مسلمانان، با اتخاذ سیاست همزیستی با جامعه­ی اکثریت و کنار آمدن با فرهنگ سنتی چینی، به عنوان عضوی از جامعه­ی متنوع قومی و مذهبی این کشور، از سوی حاکمان سلسله­ی مینگ و چینی­ها به رسمیت شناخته شد. توسعه­ی اسلام و افزایش جمعیت مسلمانان در عصر مغول­ها و رسمیت یافتن آن در اوایل دوران مینگ، فضای لازم برای را تثبیت جایگاه پیشین مسلمانان و آغاز زندگی و همزیستی مسالمت آمیز به وجود آورد. حاکمان مینگ، دیگر برای مسلمانان تبعیضی روانداشته و محدودیتی اعمال نمی کردند. با قطع روابط تجاری میان چین و جهان خارج، به ویژه جهان اسلام و کاهش رفت و آمد تجار ایرانی و عرب به سرزمین چین، مسلمانان با اتکا به جامعه­ی خود، باب مراوده را با جامعه­ی چینی باز کردند.

پاورقی

[iii] - درست مثل محله­ های ویژه­ی چینی های مهاجر در سایر کشورها که به «چاینا تاون» یا محل اقامت چینی ها معروف است.

[vii] - طبق برخی از اسناد و مدارک تاریخی، مغول ها پس از اشغال ایران و آسیای غربی، بین یکصد تا سیصد هزار نفر مسلمان را از ایران و آسیای مرکزی با اجبار به چین کوچانده و از آنان در لشگر کشی و اداره ی کشور استفاده کردند. این گروه عظیم با سکونت در چین و ازدواج با زنان چینی، جامعه­ی مسلمانان دو رگه­ی چینی معروف به نژاد هوی را که از پدری مسلمان مهاجر و مادری چینی به وجود آمدند را بنیان گذاشتند.

کتابشناسی

  1. فِنگ جین یوان(2003)، الاسلام فی الصین، دارالهلال الارزق للنشر- هونغ کونغ ص 13
  2. فِنگ جین یوان(2003)، الاسلام فی الصین، دارالهلال الارزق للنشر- هونغ کونغ ص15
  3. Bai Shouyi(2002), An Outline History of China. Foreign languages،press, Beijing.
  4. نوایی عبدالحسین(1364)، ایران و جهان از مغول تا قاجاریه، چاپ اول، تهران،
  5. فِنگ جین یوان(2003)، الاسلام فی الصین، دارالهلال الارزق للنشر- هونغ کونغ ص22 23
  6. مجله­ ی«دراسات قومیه هوی». شماره 2 سال 2004