حماسه گیلگمش

از دانشنامه ملل

حماسه یا اسطوره افسانه «گیلگمش» یا «بیل- گا- مش» (bil- ga- mes/ کهن­مرد) قدیمی­‌‌‌‌‌‌‌ترین حماسه بشری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است و به جهت اهمیت، با تفصیل بیشتری بیان ‌‌‌‌‌‌می‌شود:

گیلگمش از فروانروایان شهر «اُروک» (اُرُخ) در بابل بود. درباره تمدن اروک در سوریه پیش­تر در بخش تاریخ مطالبی بیان شد. مردم از ستم گیلگمش به ستوه ‌‌‌‌‌‌می‌آیند و به نزد ایزدان شکایت ‌‌‌‌‌‌می‌کنند. ایزدان انسانی نیمه وحشی به نام «انکیدو» (Enkidu) را ‌‌‌‌‌‌می‌آفرینند تا بدو فروتنی آموزد! انکیدو بهنحوی ابتدا رام ‌‌‌‌‌‌می‌شود و بالاخره گیلگمش و انکیدو یکدیگر را می­یابند و بعد یک کشتی، عهد یاری می­یندند. آن دو  رهسپار می شوند تا با غول آتشخوار «هوواوا» (Huwawa) یا به روایت آشوری، «هومبابا» (Humbaba) بجنگند و زمین را از هرچه بدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است پاک کنند وموفق هم ‌‌‌‌‌‌می‌شوند.

«ایشتر» (Ishtar)، ایزد بانوی عشق در تمدن آشور، از گیل­گمش خو‌‌‌‌‌‌‌‌‌استگاری می کند. او نمی­پذیرد و ایشتر «وَرزای» (گاو نر) آسمانی را به نابودی اوروک می­فرستد. گیل گمش و انکیدو، ورزا را ‌‌‌‌‌‌می‌کشند. با مرگ ورزا، خدایان بر آن دو خشم ‌‌‌‌‌‌می‌گیرند و حکم به مرگ آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها ‌‌‌‌‌‌می‌کنند. گیل­گمش از مرگ می­هراسد و برای یافتن جاودانگی، نزد «او تَنَ پیشتیم» (Uta-na’ishtim / زندگی یافته) که بعضی محققین او را با حضرت نوح تطبیق ‌‌‌‌‌‌می‌کنند، رفت.

اوتناپیشتیم شهریارِ «شوریپاک» (Shuruppak)، شهری ب‌‌‌‌‌‌‌‌‌استانی بر کرانه فرات در قادسیه، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است و حیات جاودانی یافته و به حلقه ایزدان آسمانی پیوسته ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است. گیلگمش برای رسیدن به اوتناپیشتیم باید به کوهستان «ماشو» می­رفت و با رنج فراوان و عبور از ظلمات، به بوستان خدایان کند تا راز جاودانگی را از اوتناپیشتیم بیاموزد.

او ابتدا به دو کوه ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد که معبر آفتاب­اند. دو نگهبان کوه که مانند کژدم هستند، راه را نشانش ‌‌‌‌‌‌می‌دهند. گیلگمش وارد ظلمات شده و آن سوی ظلمات، باغی ‌‌‌‌‌‌می‌بیند که برگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش از لاجورد و میوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش از عقیق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است. در راه بعد از ظلمات به دریا ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد. در آن جا به زن ماهی فروشی به نام «سیدوری» بر‌‌‌‌‌‌‌می‌خورد که در کلب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های واقع در ساحل دریای ژرف می­زیست.

سیدوری به او می گوید که «اورشانابی»، زورق­بانِ اوتناپیشتیم می­تواند او را کمک کند. گیلگمش با کشتی او به جایگاه اوتناپیشتیم ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد و ماجرای خود را برایش ‌‌‌‌‌‌می‌گوید. اوتناپیشتیم ‌‌‌‌‌‌می‌گوید مرگ تقدیر گریزناپذیر انسان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است.گیلگمش از راز جاودانگی اوتناپیشتیم می‌پرسد. اوتناپیشتیم ماجرای طوفان بزرگ را تعریف ‌‌‌‌‌‌می‌کند. در زمان طوفان بزرگ، او به دستور «اِئا» کشتی­ای ساخت و یک جفت از هر حیوانی در آن گذاشت. وقتی خدایان از زنده بودن او مطلع شدند، او و جفتش را در شمار خدایان قرار داده و ساکن آن سوی دریا کردند.

آن گاه اوتناپیشتیم جای گیاه جاودانگی را بر گیلگمش آشکار ‌‌‌‌‌‌می‌کند و گیلگمش آن را می‌یابد؛ ولی وقتی به شست‌وشوی خود مشغول ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است، ماری آن را ‌‌‌‌‌‌‌می‌خورد و گیلگمش دست خالی به اوروک باز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌گدد.