تاریخ دوران باستان مصر
تاریخ مصر با حاکمیت سلسلهها از سال 3200 ق.م بر این سرزمین آغاز میشود. پیش از آن، امارت های کوچک محلی بر مناطق مختلف سلطه داشتند. رقابت و درگیری میان قدرتها طی قرون متمادی ادامه داشت و سرانجام به شکلگیری دو حکومت، یکی در شمال و دیگری در جنوب منجر شد [۱]. دو حکومت مستقر در شمال و جنوب نیز همواره در رقابت و درگیری قرار داشتند. سرانجام، "مینا"(در برخی منابع تاریخ مصر باستان، «منس» هم آمده است.) حاکم سرزمین جنوبی (مصر علیا) توانست با غلبه بر حکومت شمال، سرزمین مصر را یکپارچه و دولتی مقتدر تشکیل دهد [۲] و نام خود را به عنوان مؤسس اولین سلسله حکومتگر در تاریخ مصر باستان ثبت کند [۳].
عصر پادشاهان تین(منسوب به شهر «تین» در نزدیکی شهر جرجا در استان سوهاج) ( 3200 تا 2690 ق.م):
در این دوره، دو سلسله اول و دوم حکم رانند که پایتخت آنها ابتدا شهر "تین" بود و بعدها به "ممفیس" منتقل شد. در این دوره مبانی حکومت متحد که توسط مینا برآمده بود، رو به استحکام گزارد، سازمانهای اداری شکل گرفت و قلمرو سرزمینی گسترش یافت [۴].
شکوفایی فرهنگی و هنری مصریان در این دوره بویژه در زمینههای معماری، حجاری و ساخت ظروف تزئینی، مورخان را به این باور رسانده است که تمدن پادشاهی تین، سنگ بنای تمدن عظیم مصر در دوره های بعد بوده است [۵].
عصر پادشاهی کهن ( حدود 2690 تا 2180 ق.م):
در دوره پادشاهی کهن، سلسلههای سوم تا ششم به حکومت رسیدند. "زوسر" بنیانگذار سلسله سوم، اولین فرعون دوره پادشاهی کهن است که حکومت خود را در منف برپا کرد. او اولین هرم پلهدار تاریخ را در سقاره ساخت و زان پس ساخت مقبرههای هرمی شکل توسط فرعونهای مصر باب شد [۶]. از عهد پاشاهی زوسر که از مهمترین و قدرتمندترین پادشاهان این سلسله بود، مصر به لحاظ عمرانی و معماری متحول شد بویژه، "ایمحوتب"، وزیر، مهندس و پزشک دربار او، نقشی بزرگ در این تحولات داشت [۷].
"سنفرو" اولین فرعون سلسله چهارم بود که دوره پادشاهی او، دورهای از آرامش و رفاه در سرزمین مصر بود [۸]. پس از او، "خوفو" به قدرت رسید که نام او در زمره فرعونهای قدرتمند این عصر ثبت شده است. دوره پادشاهی او، پیشرفتهترین دوره حکومتی در طول حاکمیت سلسله چهارم بود [۹]. هرم بزرگ از هرمهای سه گانه مشهور مصر در منطقه "جیزه" (در نزدیکی قاهره) یادگار اوست [۱۰]. "خفرع" از دیگر فرعونهای این سلسله مدت زمان زیادی حکم راند و ساخت هرم میانه و مجسمه ابوالهول به او نسبت داده می شود. "منکا ورع" نیز به عدالت و انصاف مشهور بود و هرم سوم جیزه از جمله یادگارهای دوره حکومت اوست [۱۱].
پایان حاکمیت سلسله چهارم با ابهاماتی همراه بود؛ به نظر می رسد بحران دینی که در نتیجه قدرت و نفوذ کاهنان معبد "هلیوپولیس" (عین شمس) پدید آمده بود، عامل فروپاشی این سلسله (همان) و انتقال قدرت به سلسله پنجم بوده است [۱۲].
"اوسر کاف" اولین فرعون سلسله پنجم بود و پس از او هشت فرعون دیگر با مرکزیت "ممفیس" بر مصر حکم راندند. با توجه به نفوذ و قدرت کاهنان که زمینه آن از اواخر حکومت سلسله چهارم فراهم شده بود، فرعونهای این سلسله تحت تسلط آنان قرار گرفته بودند [۱۳]. پادشاهان سلسله پنجم توانستند تلاشهای قبایل نوبی و لیبیایی را برای نفوذ به سرزمین مصر ناکام گذارند. ناوگان قدرتمند دریایی مصر در این دوره، هم همسایگان را ناگزیر از تمکین و احترام در برابر قدرت فرعونهای مصر کرد و هم در زمینه خدمات بازرگانی به کار گرفته شد [۱۴]. در این دوره، فرعونهای مصر بخشی از اختیارات خود را به امرا و والیان مصر واگذار کردند و نوعی خودمختاری به مناطق دادند که به ضعف حکومت مرکزی و قدرت گرفتن حاکمان مناطق انجامید و در نهایت هم زمینه سقوط حاکمیت این سلسله را فراهم کرد [۱۵].
دوره زمامداری فرعونهای سلسله ششم، آخرین مرحله از عصر پادشاهی کهن است. در این دوره، شش فرعون حکومت کردند که قدرتمندترین آنان، "پپی اول" بود و دوره زمامداری او، یکی از مشهورترین دورههای تاریخ مصر باستان است. در سالهای حکومت او مصر از عمران و آبادانی برخوردار بود. پپی اول، سازمان اداری را نظم بخشید و سپاهی قدرتمند و ناوگانی بزرگ برای برخورد با مهاجمان آسیایی شکل داد. دو فرعون بعد از او اما، از قدرت و شوکت چندانی برخوردار نبودند. "پپی دوم" که حدود 95 سال حکم راند [۱۶] نتوانست از آشوبهای ناشی از استقلال طلبی حاکمان مناطق که به ضعف دولت مرکزی منجر شده بود، پیشگیری کند. والیان مناطق مختلف روز به روز بر قدرت خود میافزودند و دامنه اختیارات خود را توسعه میدادند. بدینسان حکومتهای منفصل از قدرت مرکزی شکل گرفت و چنان شد که به تدریج یکپارچگی سرزمین مصر از میان رفت [۱۷] و سرانجام به فروپاشی حاکمیت این سلسله و پایان پادشاهی عصر کهن انجامید.
نخستین دوره فترت (حدود 2180 تا 2060 ق.م):
فروپاشی حاکمیت سلسله ششم در واقع، آغاز مرحلهای تاریک و آشفته در تاریخ مصر است. در این دوره، عظمت و شکوه مصر افول کرد، قدرت مرکزی به شدت تضعیف و گسست اجتماعی تحقق یافت و اوضاع این سرزمین به وضعیت پیش از حاکمیت سلسلهها بازگشت [۱۸].
اطلاعات تاریخی مربوط به این دوره بسیار اندک و آنچه مشخص است آنکه، دوره فقر، قحطی، آشوب، ناامنی و جنگ قدرت بر مصر مستولی بوده است. در این دوره، حکومت در اختیار سلسلههای هفتم تا دهم بود. پادشاهان این سلسلهها عموماً ضعیف و برخی از آنان تنها چند روز بر تخت پادشاهی نشستند [۱۹] و گاه، همزمان دو یا چند پادشاه مدعی حکومت بودند؛ به گونهای که بخشهای جنوبی به چند ولایت تقسیم شده و هر کدام برای خود پادشاهی داشت. همزمان با حکومت پادشاهان سلسله دهم در "ممفیس"، حاکمان محلی شهر "تب" قدرتی یافته با دولت مرکزی به رقابت برخاستند و در نهایت هم اعلام حکومت کردند. پادشاهان سلسله دهم و مدعیان حکومت از سلسله یازدهم، دورهای همزمان بر مصر حکم راندند [۲۰].
عصر پادشاهی میانه (حدود 2060 تا 1785 ق.م):
پادشاهان سلسله یازدهم بویژه "منتوحوتب دوم"، هدف عمده خود را متوجه یکپارچهسازی دوباره سرزمین مصر که عملاً به سه بخش تقسیم شده بود، متمرکز ساختند. آنها جنگ داخلی را پایان دادند و با برپایی دولتی قدرتمند، وحدت و یکپارچگی را به این سرزمین بازگرداندند [۲۱]و زمینه را برای بازگشت عظمت و شکوه پیشین مصر فراهم آوردند. در طول دوره حکومت پادشاهان این سلسله، امرای مناطق همچنان از قدرت برخوردار بودند و البته سیاست حکومت مرکزی مبتنی بر مدارا و حتی به رسمیت شناختن آنان بود [۲۲]. ادامه این وضعیت در اواخر حکومت این سلسله به تضعیف قدرت مرکزی و بروز بحرانهایی منجر شد که در نهایت، فروپاشی آن را به دنبال داشت.
"امنحمات اول" مؤسس سلسله دوازدهم در سال 2000 ق.م، در میان رقابت مدعیان حکومت بر تخت نشست. او که در عهد حکومت سلسله یازدهم در جایگاه وزیر اعظم قرار داشت، از جمله فرعونهای قدرتمند عصر پاشاهی میانه بود که با استقلال حاکمان مناطق مخالفت و آنان را ناگزیر از تسلیم و تبعیت از حکومت مرکزی کرد. او همچنین قلمرو قدرت خود را به سرزمینهای اطراف گسترش داد و قبایل بدو و لیبیایی را که مزاحمتهایی ایجاد میکردند، سرکوب کرد [۲۳]. امنحمات اول با تعیین فرزندش به ولیعهدی، سنتی را ایجاد کرد که در طول حکومت این سلسله جاری بود [۲۴]. از جمله اقدامات او حفر آبراهی در شرق دلتا، میان رودخانه نیل و خلیج سوئز بود که نقش مهمی در امر تجارت داشت [۲۵]. هرچند این سلسله از سلسلههای قدرتمند مصر باستان بود و پادشاهان آن بیش از دو قرن بر این سرزمین حکم راندند [۲۶]، چند پادشاه آخر این سلسله بویژه "امنحمات چهارم" نتوانستند میراث عظیم، ثروت هنگفت و آرامش دراز مدت را حفظ کنند. امنحمات به دلیل ضعف شخصیت جایگاه خود را از دست داد و در حالی که ولیعهدی تعیین نکرده بود درگذشت و خواهرش "پسویک نفرو رع" بر جای او نشست که او هم نتوانست قدرت را تحکیم بخشد و لذا حکومت مرکزی و قدرت فرعون به شدت تضعیف شد و سرانجام از هم فرو پاشید و بدینسان عصر اقتدار و شکوه پادشاهی میانه به سرآمد [۲۷] و دیگر بار دورهای از آشفتگی و نابسامانی سرزمین مصر را فرا گرفت [۲۸].
دومین دوره فترت (حدود 1785 تا 1560 ق.م)
با سقوط آخرین پادشاه سلسله دوازدهم، سراسر مصر در بحران و آشوب فرو رفت. امرای مناطق، فرماندهان سپاه و کارگزاران حکومتی، همگی داعیه حکومت داشتند و برای تحقق آن به هر وسیله ممکن روی میآوردند. رقابت اصلی اما میان امرای مصر علیا که سلسله سیزدهم را در شهر تب (جنوب) تشکیل دادند از یکسو و مدعیان حکومت در "سخا" در منطقه دلتا (شمال) که سلسله چهاردهم را بنیان گذاردند، جریان داشت[۲۹]. در کوران این رقابتها که درگیریهای خونین را میان شمال و جنوب دامن زد، قبایل "هکسوس" که از دیرباز در اندیشه سیطره بر سرزمین مصر بودند و هر از چندگاهی حملاتی را علیه منطقه دلتا صورت میدادند، از چنین اوضاع آشفته و فروپاشی انتظام امور استفاده کرده و با اشغال بخشهایی از مصر شمالی در سال 1710 در آنجا استقرار یافته و به گسترش متصرفات خود پرداختند. هکسوس ها "اواریس" را در شرق منطقه دلتای نیل به عنوان پایتخت برگزیدند و قلمرو قدرت خود را تا سرزمینهای میانی مصر گسترش دادند. بدینسان سرزمین مصر به سه بخش با سه حاکمیت تقسیم شد؛ بخشی تحت اشغال و در حاکمیت هکسوسها، بخشی زیر سلطه پادشاهان سلسله سیزدهم و قسمتی نیز در اختیار پادشاهان سلسله چهاردهم بود[۳۰] و البته پادشاهان هر دو سلسله ناگزیر از پرداخت خراج به اشغالگران هکسوس بودند [۳۱]. هکسوس ها در خلال حکومت سلسله پانزدهم و شانزدهم و تعدادی از پادشاهان سلسله هفدهم که عموماً از قدرت و سیطره چندانی برخوردار نبودند، همچنان بر سرزمینهای تحت تصرف خود حکم میراندند. آنان هرچند همواره تلاش داشتند تا به هر وسیله توجه مصریان را به خود جلب کنند اما نه تنها در این خصوص توفیقی کسب نکردند که مردم مناطق تحت اشغال آنان به مهاجمان با نگاهی تحقیر آمیز و پر از اکراه و تنفر مینگریستند و همواره از همکاری با آنان سر باز میزدند. تنفر و انزجار از مهاجمان اشغالگر به تدریج میان مصریان و به ویژه پادشاهان سلسله هفدهم در مصر علیا به مرکزیت شهر تب گسترش یافت و با تقویت روحیه وطن پرستی، زمینه اقدام برای آزادسازی سرزمینهای اشغال شده فراهم شد. "احمس"، آخرین پادشاه این سلسله، تلاشهای بسیاری را در این راستا صورت داد و با انجام سلسله عملیات نظامی در نهایت موفق شد در سال 1580 ق.م هکسوسها از سرزمین مصر اخراج و تا سوریه تعقیب کند [۳۲].
عصر پادشاهی جدید (حدود 1580 تا 1085 ق.م):
احمس که با قدرت تمام موفق به طرد هکسوسها شده بود، در شهر تب به عنوان اولین پاشاه سلسله هجدهم قدرت را در دست گرفت و توانست اوضاع آشفته مصر را نسبتاً سامان دهد و یکپارچگی سرزمینی را دوباره به این سرزمین بازگرداند. جانشینان احمس نیز راه او را برای تحکیم قدرت مرکزی ادامه دادند و توانستند با شکل دادن به سپاهی قدرتمند، قلمرو حکومت خود را به خارج از سرزمین اصلی مصر گسترش دهند. از دیگر پادشاهان مهم و قدرتمند این سلسله، "امنحوتب چهارم" بود که دوره حاکمیت او به عنوان دوره اصلاحات دینی در مصر باستان مشهور شده است. او به خدای واحد "اتون" باور داشت که قرص آفتاب نماد آن بود. امنحوتب چهارم دیگر خدایان مصری را برنتافت و اولین پادشاه مصر بود که به خدای واحد فراخوان داد و خود را "اخناتون" نام نهاد و دخالت کاهنان را در امور اداری و سیاسی ممنوع ساخت. اخناتون دستور داد تا هر کجا نام خدای بزرگ، آمون دیده شد آن را محو کنند [۳۳]. او پایتخت را از شهر تب در مصر علیا به شهر جدیدی که در نزدیکی "تل العمارنة" ساخت، منتقل کرد [۳۴]. البته این اقدامات با مخالفتهای گستردهای از سوی کاهنان روبرو شد و لذا اصلاحات دینی پادشاه چندان دیرپا نبود و جانشین دوم او، "توت عنخ آمون" پایتخت را به شهر تب بازگرداند و پرستش خدای واحد آمون را آزاد کرد [۳۵].
مورخان، سلسله هجدهم را به دلیل کثرت فتوحات و گستردگی قلمرو حکومتی، بزرگترین امپراتوری در جهان دانستهاند که علاوه بر گستره وسیع سرزمینی، ثروت هنگفت، عظمت و شکوه، بازرگانی پررونق و حکومتی طولانی مدت در حدود 230 سال داشت. حوزه بازگانی این امپراتوری، هم سرزمینهای شرقی را در بر میگرفت و هم کرانههای دریای مدیترانه را. علیرغم چنین قدرت و عظمتی، چالشهای داخلی که عمدتاً نتیجه اصلاحات دینی اخناتون بود، از یک سو و تهاجم گاه و بیگاه "حتی" ها و نیز قبایل بدوی به متصرفات امپراتوری از سوی دیگر، به تدریج قدرت امپراتوری مصر را تضعیف کرد و با جدا شدن بخشهایی از متصرفات پیشین، قلمرو امپراتوری محدود و چنان شد که شورشهای گسترده مردم مصر، شرایط را دگرگون و سرانجام به سقوط حکومت "حور محب"، آخرین فرعون این سلسله انجامید و بدینسان مرحلهای مهم از تاریخ مصر باستان به پایان آمد [۳۶].
با فروپاشی سلسه هجدهم، حکومت پادشاهان سلسله نوزدهم آغاز شد که در میان آنان "ستی اول" و "رامسس دوم" از همه مشهورترند. ستی اول از جمله فرعونهای قدرتمند مصر بود و در دوره اول حکومت به باز پسگیری مستعمرات پیشین مصر همت گمارد و سپس به سامان اوضاع داخلی و تحکیم امنیت و آرامش پرداخت. از جمله اقدامات مهم او، حفر آبراهی از رودخانه نیل به دریای سرخ و ساختن معابد بود که آثار مشهورترین آنها، معبد "ابیدوس" و تالار ستون دار معبد "الکرنک" همچنان قابل مشاهده است.
فرزند او "رامسس دوم" نیز از دیگر فرعون های مشهور و قدرتمند این سلسله بود که در ده سال آخر سلطنت پدرش با او در حکومت مشارکت داشت و با مرگ او، خود زمام امور را در دست گرفت و توانست به مدت 67 سال بر مصر و دیگر متصرفات تحت قلمرو امپراتوری حکم رانی کند [۳۷]. از مهمترین رویدادهای دوره پادشاهی او، جنگ با مخالفان آسیایی بویژه حتیها بود که از فرصت مشغول بودن رامسس دوم برای ساماندهی به اوضاع داخلی استفاده کرده برای تحقق استقلال خود و تضعیف قدرت مصریان، عملیات نظامی صورت داد. رامس دوم حدود بیست سال از دوره سلطنت خود را صرف این جنگها کرد که کشتههای بسیاری داشت و البته برای هیچکدام از طرفهای دیگر پیروزی کامل به دست نیامد و لذا ناگزیر به معاهده صلح تن دادند [۳۸]. رامس دوم اقدامات عمرانی بسیاری در مصر انجام داد و معابد متعدد و بزرگی ایجاد کرد که از جمله آنها معبد معروف او در "ابو سمبل" (برخی منابع تاریخی، رسالت پیامبر الهی حضرت موسی را در عهد حکومت این فرعون قدرتمند مصر دانستهاند.) است.
مصر در اواخر حکومت این سلسله رو به ضعف گزارد، به گونهای که اوضاع این سرزمین به تدریج دچار آشفتگی و زمینهای فراهم شد که برخی متصرفات آسیایی مجدداً برای رهایی از سلطه مصر تحریک شوند [۳۹].
"رامسس سوم"، اولین فرعون سلسله بیستم بود که اوضاع آشفته را سامان بخشید و سازمان اداری را احیاء و سپاه را تقویت کرد.
پس از رامسس سوم، 9 فرعون دیگر که همگی عنوان رامسس را بر خود گزارده بودند بر مصر حکومت کردند، اما هیچکدام از قدرت فرعونهای پیش از خود برخوردار نبوده [۴۰] و تنها بازیچههایی در دست مردان دربار سلطنت و کاهنان بودند. در عهد سلطنت "رامسس دوازدهم"، آشفتگی اوضاع و ضعف قدرت مرکزی به اوج رسید که نتیجه تلاش حاکمان و امیران مناطق مختلف امپراتوری برای استقلال از حکومت مرکزی بود. [۴۱].
دوره پادشاهی متأخر (حدود 1085 تا 525 ق.م):
در واپسین سالهای دوره پرآشوب حکومت سلسله بیستم، دوران عظمت و اقتدار مصر که از دوره حکومت چند پادشاه اخیر این سلسله رو به افول گزارده بود، به زوال کامل انجامید و این سرزمین دوباره دورانی از انحطاط، تجزیه و تسلط بیگانگان را تجربه کرد. در این دوران که از آن به عنوان دوران فروپاشی متاخر نام بردهاند، سلسلههای بیست و یک تا بیست و ششم حکومت کردند که عموماً ناتوان و هر کدام صرفاً بر بخشهایی از سرزمین بزرگ مصر حکم راندند.
ایرانیان در مصر (سلسله های 27 تا 31- 525 تا 332 ق.م ):
از مهمترین رویدادهای مرحله پایانی حکومت سلسله بیست و ششم و در عهد پادشاهی پسامتیک سوم، حمله سپاه ایران در سال 525 ق.م به فرماندهی کمبوجیه به این سرزمین بود. در حمله ایرانیان، نیروهای مصری و حامیان یونانی آنها مقاومتهایی نشان دادند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند و ناگزیر عقبنشینی کردند. کمبوجیه پس از مدتی که منفیس پایتخت مصر را در محاصره داشت، سرانجام وارد این شهر شد. هر چند کمبوجیه با پادشاه شکست خورده مصر با ملایمت رفتار کرد، اما از آنجا که او به تحریک مصریان علیه کمبوجیه اقدام کرد و نتیجهای نگرفته بود، از ترس عقوبت خودکشی کرد [۴۲]. از آن پس سرزمین مصر به عنوان یک ساتراپی به امپراتوری عظیم ایران پیوست. این ساتراپی در میان سرزمینهای امپراتوری جایگاهی ممتاز داشت و تعاملی متفاوت از دیگر بخشهای امپراتوری ایران با آن صورت میگرفت؛ از جمله سازمان اداری آن حفظ شد [۴۳].
از جمله اقدامات اصلاحی ایرانیان در مصر، دستور داریوش به ساتراپ آن برای تدوین مجوعهای از قوانین مصری از گذشتههای دور تا سال حضور ایرانیها در مصر بود که بایستی توسط زبدهترین قانون دانان مصری انجام میشد. هدف داریوش از این اقدام که با استقبال مصریان روبرو شد، آن بود که با اجرای قوانین محلی توجه و حمایت آنان را جلب کند. او همچنین دستور داد تا معبد بزرگی در مصر بنا کنند. در این دوران، مصر که ثروتمندترین ساتراپی امپراتوری ایران بود، بیشترین درآمدهای ایران را تأمین میکرد. داریوش که در اندیشه بهرهبرداری اقتصادی بیشتر از این سرزمین بود، دستور داد تا اقداماتی را که پیشتر برای حفر آبراهه میان دریای مدیترانه و دریای سرخ آغاز و سپس متوقف شده بود، از سر گیرند که با افتتاح آن، کشتیهای بازرگانی به آسانی میان این دو دریا تردد میکردند [۴۴].
با وجود رفتار مسالمتآمیز داریوش نسبت به مصریان و برخی اقدامات اصلاحی و عمرانی، از آنجا که آنان تمایلی نداشتند تا تحت حکومت بیگانگان باشند و همواره در اندیشه رهایی از سلطه ایرانیان بودند، به شورشها و قیامهایی اقدام کردند که عموماً سرکوب شد [۴۵]. این شورشها پس از مرگ داریوش و در عهد پادشاهی خشایارشا نیز استمرار داشت که همواره با سرکوب همراه بود. او با تعیین برادرش هخامنش به حکومت مصر، با شدت عمل بیشتری به اداره این سرزمین پرداخت. درگیریهای خشایارشا در جنگ با یونانیها و شکستهای او موجب شد تا مصریها دوباره سر به شورش برآورند که بویژه در دوره پادشاهی اردشیر اول شدیدتر از پیش ادامه یافت. رهبر این شورشها یکی از امرای لیبیایی مصر موسوم به "ایناروس" بود و سپس "آمیرته" امیر سائیس که از نوادگان خاندان پادشاهی قدیم بود، به او پیوست. یونانیها هم به حمایت از این شورشها برخاستند و سیصد کشتی را به کمک آنان فرستادند. اردشیر هم سیصد هزار سرباز به مصر گسیل داشت. در نبردی که میان دو طرف روی داد، هر چند در آغاز ایرانیان موفقیتهایی به دست آوردند، با رسیدن نیروهای سپاه یونان، ایرانیان شکست خوردند و هخامنش کشته شد. ایرانیان مدتی بعد انتقام این شکست را از یونانیان گرفتند و یونانیها را ناگزیر از بازگشت کردند. ایناروس فرمانده مصری هم توسط اردشیر اول اعدام شد. علیرغم آن، قیام مردم مصر به رهبری آمیرته استمرار یافت و بالاخره در سال 404 ق.م به پیروزی مصریان و استقلال این سرزمین انجامید [۴۶].
شکست ایرانیان به معنان چشمپوشی از سرزمین مصر نبود و تلاشهای آنان برای حضور دوباره در مصر همچنان استمرار یافت و سرانجام در عهد اردشیر سوم به سال 343 ق.م به ثمر نشست[۴۷] و سرزمین مصر دوباره به امپراتوری ایران منضم گشت. حضور ایرانیها در این مرحله اما چندان دیرپا نبود و در همین مدت کوتاه هم تلاش مصریان برای کسب استقلال ادامه یافت که البته موفقیت آمیز نبود. خبر شکست داریوش سوم در ایسوس از یونانیها، مایه امیدواری مصریان شد و با درخواست مصریان از اسکندر مقدونی برای حمایت از آنان [۴۸]، او نیز با استفاده از فرصت پیش آمده خود را آماده تحقق این درخواست کرد. در حمله سپاه اسکندر به مصر در سال 332 ق.م ایرانیها در نهایت شکست خوردند و ناگزیر از ترک مصر شدند [۴۹]. پیروزی سپاه مقدونی و ورود فاتحانه اسکندر به مصر، فرجام تاریخ پرفراز و نشیب سه هزارساله حاکمیت سلسلهها بر سرزمین مصر و آغاز مرحلهای جدید در تاریخ این سرزمین بود.
اسکندر و جانشینان او (331 تا 332 ق.م):
ورود اسکندر و سپاهیانش به مصر با توجه به نارضایتی مردم این سرزمین از شیوه حکومت ایرانیان، مورد استقبال قرار گرفت. اسکندر نیز تلاش کرد تا با جلب رضایت مردم و احترام به آئین و سنت های دینی آنان [۵۰]، پایههای حکومت خود را تحکیم بخشید و از این طریق توانست سلطه خود را بر سراسر مصر تثبیت کند. او برای مرکزیت حکومت خود، شهر جدیدی در سواحل مدیترانه ساخت و نام خود را بر آن نهاد [۵۱]. اسکندر یک سال بعد مصر را ترک کرد و اداره امور مصر را به فرماندهان سپاه خود واگذار کرد. با مرگ او در سال 323 و به دنبال تقسیم سرزمینهای امپراتوری مقدونی، مصر سهم "بطلمیوس" از فرماندهان مورد اطمینان اسکندر شد. بطلمیوس و جانشینان او (بطلمیوسیان با 13 پادشاه) حدود سه قرن بر مصر حکم راندند. در دوره صد ساله اول حکومت بطلمیوسیان، مصر از قدرت و ثروت برخوردار و امنیت و رفاه بر مردم این سرزمین حاکم بود. از دهههای اولیه صد ساله دوم اما ضعف قدرت به تدریج پدیدار شد که سبب عمده آن رقابت امرای حاکم بود. ادامه این وضع نه تنها تضعیف سلطه مرکزی که طمع ورزی رومیان را که همواره مترصد فرصت مناسب برای نفوذ و اعمال قدرت در مصر بودند در پی داشت. زمینههای فروپاشی حکومت مرکزی بطلمبوسیان در اسکندریه از سال 117 پ.م آغاز شد. برخی از امرای رقیب در مناطق مختلف که از مبارزه با یکدیگر توفیقی به دست نمیآوردند، در نهایت برای حفظ قدرت خود دست به دامان رومیها میشدند و همین امر بویژه در عهد حکومت بطلمیوس دوازدهم، سبب حضور حمایت گرایانه رومیها در مصر و قدرت گرفتن تدریجی آنان شد.
پس از مرگ بطلمیوس دوازدهم، دخترش "کلئو پاترا" که برای جانشینی او در رقابت با برادر قرار داشت، با حمایت سزار روم در سال 51 ق.م بر تخت نشست. پس از مرگ سزار در سال 44 ق.م، "مارک انتونی" یکی از سرداران سپاه در جریان لشکرکشی به شرق برای توسعه امپراتوری رم، دلباخته کلئو پاترا شد و سرانجام هم با او ازدواج کرد. این ازدواج با مخالفت "اکتاویوس"، دیگر سردار رم که رقیب او بود روبرو شد. کار رقابت این دو سردار سرانجام در سال 30 ق.م به نبرد "اکتیوم" و شکست مارک انتونی انجامید و کلئو پاترا که نمیخواست در اسارت سردار فاتح رم قرار گیرد، خودکشی کرد و بدینسان قدرت بطلمیوسیان در مصر فروپاشید و به یکی از ایالتهای رم تبدیل شد. [۵۲].
مصر در اشغال رومی ها (30 ق.م تا 641 م):
زمینه حضور رومیها در مصر به دوره حکومت بطلمیوس پنجم ( 181-203 ق.م) باز میگشت و پس از مرگ بطلمیوس نهم در سال 80 ق.م رو به فزونی گزارد و در عهد بطلمیوس دوازدهم به اوج رسید و سرانجام با شکست سپاه مصر در عهد کلئو پاترا از سپاه روم به فرماندهی اکتاویوس، سرزمین مصر به امپراتوری روم منضم گشت. پس از این تاریخ، مصر استقلال و حاکمیت سیاسی خود را کاملاً از دست داد و سرنوشت آن به لحاظ تاریخی به سرنوشت امپراتوری روم گره خورد. رومیها در طول قرنها سلطه بر مصر از سیاست مشت آهنین پیروی میکردند، ضمن آنکه از شیوه ایجاد تنش و نزاع میان قشرهای مختلف اجتماعی برای تحکیم قدرت خود بهره میجستند. بدین سبب بود که در دوران حاکمیت رومیها بر مصر، آشوبها و درگیریهای مستمر برقرار بود.
با تقسیم امپراتوری روم به دو بخش شرقی و غربی و آغاز پادشاهی "کنستانتین" بر امپراتوری روم شرقی در سال 323 م، مصر نیز در زمره ولایتهای این امپراتوری به مرکزیت "بیزانس" درآمد و بدینسان مرحلهای دیگر از تاریخ مصر در دوره اشغال رومیها آغاز شد.
از ویژگیهای دوره جدید، تغییر تدریجی گرایش دینی مردم مصر بود. گرایش کنستانتین به مسیحیت، در زمینهسازی این تغییر مؤثربود. در عهد امپراتوری "تئودور سیوس"، مردم سراسر امپراتوری از جمله مردم مصر ناگزیر از پیروی از دیانت مسیحی شدند و لذا این دوره فصل تمایز میان دین باستانی مصریان و دین جدید بود. در خلال بیش از سه قرن پیوستگی مصر به امپراتوری روم شرقی، اسکندریه مرکزیت رهبری مسیحیت شرق بود و اندیشمندان مسیحی بزرگی از این شهر برخاستند [۵۳].
از دیگر ویژگیهای این دوره، اختلاف شدید میان کلیسای اسکندریه و کلیسای مرکزی بیزانس بود که تا پایان حضور رومیها در این سرزمین ادامه داشت. علت آن بود که مسیحیت در آن دوران به دو شاخه ملکی و یعقوبی تقسیم شده بود؛ حاکمان به مذهب ملکی گرایش داشتند و مردم مصر عموماً پیرو مذهب یعقوبی بودند که توسط پاتریاک اسکندریه تأسیس شده بود [۵۴].
در واپسین سالهای حاکمیت رومیها بر مصر، خشونتهای شدید مذهبی، محرومیت مصریان از مناصب عالی حکومتی، تحمیل مالیاتهای سنگین که همه طبقات مردم را شامل میشد [۵۵]، سبب گردید تا حس نفرت مصریان از حاکمان بیگانه تقویت شود [۵۶] و آنگاه که خبر خوش رفتاری مسلمانان فاتح شام با مردم این سرزمین را شنیدند در انتظار ماندند تا مگر سپاه اسلام آنان را نیز از چنین وضع مصیبت باری نجات بخشد [۵۷].[۵۸]
نیز نگاه کنید به تاریخ مصر؛ تاریخ دوران میانه مصر؛ تاریخ معاصر مصر؛ تاریخ معاصر مصر
کتابشناسی
- ↑ برستد (1990)، ص7
- ↑ برستد (1990)، ص8
- ↑ الانصاری (1993)، ص17
- ↑ برستد، ص8
- ↑ الانصاری، ص18
- ↑ الانصاری، ص20
- ↑ موسوعة تاریخ مصر (2010)، ج2، ص 41-42
- ↑ الانصاری، ص21
- ↑ برستد، ص79
- ↑ الانصاری، ص21
- ↑ برستد، ص22
- ↑ برستد، ص79
- ↑ برستد، ص85
- ↑ الانصاری، ص22
- ↑ موسوعة تاریخ مصر، ج2، ص45
- ↑ الانصاری، ص23
- ↑ برستد، ص92
- ↑ الانصاری (1993)، ص 24
- ↑ الانصاری (1993)، ص 27
- ↑ موسوعة تاریخ مصر، ج2، ص46 -47
- ↑ الانصاری، ص30
- ↑ برستد، ص102
- ↑ الانصاری، ص31
- ↑ موسوعة تاریخ، ج2، ص50
- ↑ الانصاری، ص31
- ↑ برستند، ص115
- ↑ موسوعة تاریخ مصر، ص 134
- ↑ الانصاری، ص31
- ↑ الانصاری، ص34
- ↑ موسوعة تاریخ مصر، ص55
- ↑ بهمنش (1343)، ج1، ص250
- ↑ الانصاری، ص35-36
- ↑ بهمنش (1346)، ج2، ص14
- ↑ موسوعه تاریخ مصر، ج2، ص63
- ↑ بهمنش، ج2، ص15
- ↑ برستد، ص10
- ↑ الانصاری، ص40
- ↑ موسوعة تاریخ مصر، ج2، ص254
- ↑ الانصاری، ص41
- ↑ برستد، ص341
- ↑ الانصاری، ص42
- ↑ بهمنش، ج2، ص208
- ↑ الانصاری، ص49
- ↑ بهمنش، ج2، ص11-210
- ↑ الانصاری، ص49
- ↑ بهمنش، ج2، ص212-213
- ↑ بهمنش، ج2، ص221
- ↑ بهمنش، ج2، ص222
- ↑ الانصاری، ص50
- ↑ برایتون و...، ج2، ص222
- ↑ الانصاری، ص58
- ↑ الانصاری، ص66
- ↑ الانصاری، ص88
- ↑ شاهین و... (2006)، ص14
- ↑ حسن (1360)، ص262
- ↑ الانصاری، ص90
- ↑ حسن، ص265
- ↑ سابقی، علی محمد (1392). جامع فرهنگ و ملل مصر. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص25-42