تاریخ دوران میانه مصر
تاریخ ورود اسلام به مصر
سپاه اسلام به فرماندهی عمرو بن العاص در واپسین روزهای سال 18 هجری (640 م) وارد سرزمین مصر شد و در نزدیکی دژ الفرما[i] با اولین مقاومتهای سپاه بیزانس روبرو شد و پس از درگیری نسبتاً شدید این دژ نظامی به تسخیر مسلمانان درآمد. با سقوط این دژ مستحکم، مسیر پیشروی مسلمانان به سوی مرکز مصر هموار شد. سپاه اسلام در مسیر خود به سمت اسکندریه، در عین شمس با گروه دیگری از نظامیان روم به فرماندهی تئودور درگیر شد. این درگیری مدتی به طول انجامید و سرانجام در رجب سال 19 هجری سپاه مسلمانان شکست سختی را بر نیروهای بیزانس تحمیل کرد. مسلمانان در ادامه مسیر خود به سوی مرکز مصر، دژ بابلیون را در نزدیکی قاهره امروز که پایگاه اصلی سپاه بیزانس در مصر بود، در محاصره گرفت.[۱] این محاصره هم حدود 6 ماه طول کشید و سرانجام با شکست نیروهای نظامی تحت فرماندهی مقوقس در محرم سال 11 ه، این فرمانده ارشد بیزانس ناگزیر از تسلیم در برابر سپاه اسلام و پذیرش پرداخت جزیه به مسلمانان شد. اسکندریه که پایتخت رسمی رومیهای حاکم بر مصر و پایتخت دوم روم شرقی به شمار میرفت و به لحاظ بازرگانی مهمترین شهر جهان بود، باروئی مستحکم داشت و نیروی مستقر در آن کمتر از پنجاه هزار تن نبود؛ در حالی که تعداد نیروهای سپاه اسلام از دوازده هزار تن تجاوز نمیکرد.[۲] این شهر نیز پس از سه ماه محاصره و درگیری، سرانجام در ماه ذی القعده سال 20 هجری (نوامبر سال 642 م) تسلیم شد و بدینسان حاکمیت رومیها بر مصر پایان یافت و این سرزمین به قلمرو خلافت اسلامی پیوست.[۳]
پس از فتح مصر، عمرو بن العاص از سوی خلیفه به عنوان والی آن منصوب گردید. مسلمانان با مسیحیان مصر رفتاری ملایم پیشه کردند و آنان را آزاد گزاردند تا چنانکه تمایل دارند اسلام را بپذیرند و در صورت عدم تمایل همچنان بر دین خود بمانند. بسیاری از مصریان اسلام آوردند و آنها که تمایل به گرویدن به اسلام نداشتند، با پرداخت جزیه مختصری بر دین خود ماندند.[۴]
پس از عمرو بن العاص، تا سال 254 هجری، والیان تعیین شده از سوی خلفای راشدین، اموی و عباسی، اداره امور این سرزمین را بر عهده داشتند. در این تاریخ اولین دولت شبه مستقل در این سرزمین شکل گرفت.
طولونیهای مصر
هر چند احمد بن طولون در سال 254 به عنوان خراج گزار خلافت عباسی به مصر اعزام شد، به زودی با تأسیس نیروی نظامی نه تنها به تحکیم پایههای قدرت خود پرداخت که توسعه قلمرو سرزمینهای تحت اداره را نیز دنبال کرد. چنان شد که نام خود را به عنوان مؤسس اولین خاندان شبه موروثی و شبه مستقل که به مدت 38 سال بر مصر حکم راند، در تاریخ دوره اسلامی این سرزمین ثبت کرد. پس از مرگ احمدبن طولون در سال 270 ه، خمارویه جانشین او شد که پس از 13 سال زمامداری، توسط اطرافیان خود به قتل رسید و برادرش هارون جانشین او شد. از این زمان، به تدریج قدرت خاندان طولونی رو به ضعف گزارد و به ویژه، دربار خلیفه به صرافت افتاد تا با از میان برداشتن حکومت آنان، مستقیماً اداره این سرزمین را در اختیار گیرد. با نابسامان شدن اوضاع داخلی در نتیجه اقدامات سپاهیان خلیفه، نیروهای تحت امر هارون به تدریج از او جدا شدند و به سپاه خلیفه پیوستند و سرانجام نیز در سال 291 ه، فسفاط، پایتخت طولونی سقوط کرد و بدینسان حکومت این خاندان به پایان آمد.[۵]
اخشیدیهای مصر
در طول 30 سال پس از سقوط خاندان طولونی، یازده والی از سوی خلیفه عباسی بر مصر حکم راندند. تغییر پی در پی و حکومتهای کوتاه مدت والیان، بویژه اختلاف و رقابت میان والیان و خراج گزاران، سامان و آرامش این سرزمین را برهم زد.
آخرین والی که از سوی مرکزیت خلافت روانه مصر شد، محمد بن طغج الاخشید بود که در سال 323 ه به ولایت مصر منصوب شد. او از همان آغاز در اندیشه استقلال از قدرت مرکزی بود و به پیروی از احمد بن طولون، مقدمات این امر را نیز به تدریج فراهم کرد. دفع حملات مکرر فاطمیهای مغرب که با هدف استیلای مصر انجام میشد، جایگاه او را مستحکم کرد و بر قدرت او افزود. او هرچند نتوانست استقلال کامل به دست آورد، موفق شد از نوعی شبه استقلال برخوردار گردد. پس از مرگ او در سال 334 هجری به ترتیب دو فرزندش انوجور و ابو الحسن علی جانشین او بودند و در عین حال شخصی به نام کافور از غلامان این خاندان، زمام امور را در دست داشت. پس از مرگ ابو الحسن علی در سال 355 ه، کافور به تنهایی زمام امور را به دست گرفت.
استمرار حملات فاطمی ها به مصر سرانجام در سال 357 ه نتیجه داد و سپاه فاطمی به فرماندهی جوهر الصقلی در سال 358 ه، مصر را به متصرفات فاطمی ها منضم ساخت[۶] و بدینسان مرحله ای دیگر از تاریخ این سرزمین آغاز شد.
فاطمی ها در مصر
فاطمیها (358 تا 567 ه) پیش از فتح مصر، حکومت خود را در سال 296 ه (908 م) در شمال آفریقا بر پا کرده بودند. آنان که دارای گرایش اسماعیلی بودند، طی دهههای بعد برای گسترش قلمرو و البته در رقابت با خلافت عباسی، حملاتی را برای تصرف مصر انجام دادند که چندان موفقیتی به همراه نداشت. اما المغر لدین الله ، خلیفه چهارم فاطمی که حکومت او آغاز عصر جدیدی در دوره حکومت فاطمیها بود، عزم خود را برای تصرف مصر جزم کرد و با سامان دادن به سپاه خود، سرانجام موفق شد بدون مقاومت عمدهای، این سرزمین را به قلمرو حکومت خود منضم سازد.
سپاه فاطمی به فرماندهی جوهر الصقلی در سال 358 ه به اسکندریه رسید و پس از مذاکره با اعیان و اشراف شهر و دادن امان نامه به ساکنان آن مبنی بر تأمین امنیت و انجام اصلاحات و نیز آزادی عقیده برای پیروان ادیان و مذاهب دیگر، در ماه شعبان همان سال وارد شهر شد. ورود جوهر به اسکندریه به معنای پایان حکومت خاندان اخشیدی و کافور بود و بدینسان حاکمیت این سرزمین در اختیار خاندان فاطمی قرار گرفت.[۷]
اولین اقدام جوهر پس از استقرار در مصر، طراحی و آغاز ساخت پایتخت جدید مصر بود که قاهره نام گرفت.[۸] جامع الازهر در همین شهر ساخته شد و در ماه رمضان 361 برای اولین بار در آن نماز برپا شد. جامع الازهر علاوه بر مکان برپایی نمازهای جماعت، مرکزی برای نشر معارف شیعی و نماد پیروزی فاطمیها بر عباسیها بود.[۹]
جوهر الصقلی به نیابت از خلیفه فاطمی به مدت چهار سال اداره امور را در اختیار داشت .حضور چهار ساله جوهر در مصر و تمشیت امور این سرزمین از مهمترین دورههای تاریخ فاطمیها در این سرزمین بود. در این مدت، تحولات اداری و مذهبی لازم صورت گرفت که نشان از انتقال قدرت سیاسی به فاطمیها و فراهم آمدن زمینه انتقال خلیفه از غرب به شرق جهان اسلام و اعلام مصر به عنوان دار الخلافه داشت.
از جمله اقدامات جوهر در این سالها، انتصاب مسئولان مربوطه در مناصب اداری، دینی و قضائی، حذف نام خلیفه عباسی از خطبههای جمعه و نیز حذف نام آنان از سکههای رایج و جایگزین کردن نام خلیفه فاطمی و مهمتر از همه، حمله به سرزمین شام و فتح آن در سال 360 ه بود.[۱۰]
المعز لدین الله سرانجام در شعبان سال 362 ه به مصر وارد شد و در قاهره مستقر گردید. استقرار خلیفه به معنای انتقال مقر خلافت فاطمیها به این شهر بود.
دوران حدوداً دویست ساله حاکمیت فاطمیها بر مصر را که طی آن یازده خلیفه حکم راندند، می توان به دو بخش تقسیم کرد. در صد سال اول، در نتیجه آرامش و امنیت نسبی که در سایه تدبیر و قدرت خلفای فاطمی برقرار شد، این سرزمین دورهای از عظمت و شکوه را تجربه کرد. در این دوره، قدرت حکومت مستحکم شد، امنیت گسترش یافت، نظام اداره کشور سامان یافت، سپاه تقویت شد و کشاورزی و علوم و فنون رونق گرفت. در این دوره همچنین، دامنه متصرفات فاطمیها تا شام و فلسطین و بخشهایی از سرزمین حجاز گسترش یافت.[۱۱] از جمله خلفای مطرح این دوره، الحاکم بامر الله بود که اختیاراتی گسترده برای خود قائل شد و در نتیجه از قدرت بسیاری برخوردار گردید. او البته دچار گسیختگی شخصیت بود و تصمیمات متناقض اتخاذ میکرد و بر خلاف تسامح دینی دورههای پیش، با اهل ذمه بد رفتاری داشت و آنها را شدیداً تحت محدودیت قرار میداد. این خلیفه فاطمی از سال 403 ه وارد مرحله جدیدی از حیات خود شد. او در این دوره به نوعی زهد و ریاضت روی آورد؛ لباسهای خشن میپوشید، بر الاغ سوار میشد و شبها به تنهایی کاخ را ترک میکرد.[۱۲] در سال 407 ه گروهی از داعیان اسماعیلی به رهبری محمد بن اسماعیل انو شتکین الدرزی برای خلیفه مقام الوهیت اعلام کردند و تبلیغات گستردهای را برای ترویج آئین جدید انجام دادند. تلاشهای تبلیغاتی هواداران مذهب جدید اما درگیریهایی را با مسلمانان سنی در پی داشت و در طول سالهای 408 تا 410 ه سلسله درگیریها و ترورهایی روی داد و الدرزی در این میان کشته شد. در یکی از شبهای سال 411 ه، خلیفه به صورت اسرارآمیزی از انظار ناپدید شد.[۱۳] هواداران مذهب جدید که خود را درزی مینامیدند، بر این باور بودند که او غیبت کرده است و پس از آنکه دامنه فساد جهانگیر شد، او باز خواهد گشت [ii].[۱۴]
از صد ساله دوم خلافت فاطمی اما به تدریج قدرت خلیفه و نظام حاکم رو به ضعف گزارد. از جمله عوامل این کاهش قدرت و نفوذ، ضعف سپاه و بروز نابسامانی ناشی از قدرت گرفتن وزیران و چالش آنان با خلفا بود. گاه سن پایین خلیفه، به وزیران امکان می داد تا از نوعی استقلال برخوردار شوند. در چنین شرایطی، عوامل دیگر از جمله پی آمدهای جنگهای صلیبی که به طور مستمر مرزهای خلافت فاطمی را تهدید میکرد و بالاخره کاهش بنیه مالی دولت که نتیجه بحرانهای پی در پی بود نیز بر آشفتگی اوضاع میافزود. در حالی که گستره حکومت فاطمیها علاوه بر مصر، شمال آفریقا، شام، یمن، حجاز و موصل را در بر میگرفت، در واپسین مراحل عمر خلافت فاطمی، این مناطق یکی پس از دیگری از دولت مرکزی گسستند. از جمله این مناطق، سرزمین شام بود که بخشی از آن تحت سلطه ترکان سلجوقی قرار گرفت و بخشی دیگر نیز به تصرف صلیبیها درآمد. چنان شد که العاضد لدین الله ، آخرین خلیفه فاطمی، ناتوان از پیشگیری حملات صلیبیها دست به دامان نورالدین محمود بن زنکی حاکم قدرتمند شام شد. او نیز یکی از سرداران سپاه خود به نام اسدالدین شیرکوه را همراه برادر زادهاش صلاح الدین یوسف بن ایوب به مصر فرستاد. آن دو توانستند نیروهای صلیبی را در نزدیکی اسکندریه شکست دهند. پس از آن نیز خلفه فاطمی برای دفع حملات صلیبیها، از نور الدین زنکی تقاضای کمک کرد و این بار هم شیرکوه در رأس نیروهای خود به مصر آمد و موفق به کسب پیروزیهای بزرگ در برابر صلیبیها شد. خلیفه فاطمی هم به پاس خدمات شیرکوه در دفع خطر مهاجمان صلیبی، به او مقام وزارت داد که البته این اقدام، خود نقطه آغاز فروپاشی نظام خلافت فاطمی بود.
اسدالدین شیرکوه چند ماه پس از این مسئولیت در سال 564 ه درگذشت و صلاح الدین برادرزاده او توسط خلیفه بر جایش نشست. صلاح الدین در حالی در دستگاه خلافت شیعی فاطمی مقام وزارت یافت که معاونت نورالدین، حاکم سنی مذهب شام را که هوادار خلیفه عباسی بود نیز در اختیار داشت.[۱۵]
صلاح الدین از همان آغاز پذیرش مسئولیت، با استفاده از ضعف خلیفه و با زیرکی تمام با نفوذ به دستگاه خلافت، تغییرات اساسی در سپاه و جایگزین کردن افراد هوادار و مورد اعتماد خود در پستهای فرماندهی به تقویت جایگاه خود در مصر پرداخت.[۱۶] او در عین حال به شیوههای گوناگون موجبات تضعیف دستگاه خلافت را فراهم میکرد و تا آنجا پیش رفت که نام خلیفه فاطمی را در حالی که بیمار بود از خطبههای نماز جمعه حذف کرد.[۱۷]
با مرگ العاضد آخرین خلیفه فاطمی در سال 567 ه، صلاح الدین که از پیش همه زمینهها را فراهم ساخته بود، خود را سلطان مصر خواند و بدینسان خلافت دویست ساله فاطمیها پایان یافت.
ایوبی ها در مصر
صلاح الدین از همان آغاز تلاش کرد تا تمام مظاهر شیعی و فاطمی را از نظام حکومت بزداید. از جمله، قضات شیعه را برکنار و قضات شافعی مذهب را جایگزین آنان ساخت. او هرچند در آغاز به نام خلیفه عباسی خطبه خواند و خود را تابع خلیفه اعلام کرد، سیاستهای او عملاً در راستای نوعی استقلال از مرکزیت خلافت بود.[۱۸] حکومت مصر در عهد صلاح الدین از موقعیت مستحکمی برخوردار بود و به ویژه با ایجاد سپاهی قدرتمند، مقاومت در برابر صلیبیها را ممکن ساخت.[۱۹]
پس از مرگ صلاح الدین، هفت تن دیگر از افراد این خاندان بر مصر حکومت کردند. در عهد حکومت نجم الدین ایوب بن الکامل، هفتمین سلطان ایوبی، مزدوران مملوکی برای تقویت سپاه به خدمت گرفته شدند و برخی از آنان نیز به فرماندهی رسیدند. پس از مرگ او که در جریان درگیری با صلیبیها روی داد، توران شاه بر تخت نشست. او اما به دلیل بیتدبیری و غرق شدن در مفاسد، مورد نفرت عمومی قرار گرفت. پس از آنکه با مملوکها نیز اختلاف پیدا کرد و حتی حقوق آنها را قطع کرد، آنان نیز بر او شوریدند و به قتل رساندند و بدینسان حکومت دو ماهه او و البته حکومت خاندان ایوبی (567 تا 648 ه) نیز به پایان رسید.
مملوک ها در مصر
مملوکها (650 تا 923 ه) مزدورانی بودند که پیشتر، خلفای عباسی آنان را در دستگاه خلافت به کار گرفته بودند. حاکمان طولونی مصر نیز گروههایی از آنان را برای تقویت سپاه خریداری کردند. در عهد حاکمان اخشیدی نیز، بیشتر نیروهای سپاه از مملوکها بود و تعداد آنها به 8000 تن میرسید.[۲۰] در دوران خلافت فاطمی نیز حضور مزدوران مملوکی در مصر ادامه یافت. در دوره ایوبی هم، در سپاه حضور داشتند و برخی از آنان به مقام فرماندهی نیز رسیدند. در این دوره، مزدوران مملوک در پادگانهایی ویژه در جزیرة الروضة در رودخانه نیل استقرار داشتند که به مملوکهای بحری [iii] نامیده میشدند.[۲۱]
با مرگ آخرین سلطان ایوبی، ایبک از فرماندهان سپاه ایوبی قدرت را در دست گرفت و برای کسب مشروعیت، خود را نایب خلیفه عباسی خواند.[۲۲] پس از اینکه ایبک در جریان یک توطئه به قتل رسید فرزندش علی که کودکی خرد سال بود جایگزین او شد و امیر سیف الدین قطز از امیران مملوک به عنوان نایب السلطنه زمام امور را در دست گرفت. دیری نگذشت که اوضاع مصر که از سوی سپاه مغول مورد تهدید قرار داشت، بحرانی شد. سیف الدین قطز با این استدلال که در چنین شرایطی، مصر نیاز به حاکمی قدرتمند برای مقابله با تهدید مغول دارد، با زندانی کردن علی، خود را سلطان مصر خواند و عنوان الملک المظفر بر خود نهاد. او با تقویت سپاه، موفق شد مهاجمان مغول را شکست دهد و تعداد بسیاری از آنان را به اسارت در آورد. در بازگشت به مصر اما توسط گروهی از رقیبان مملوکی خود به سرکردگی امیر رکن الدین بیبرس کشته شد و مملوکها بر سر سلطنت بیبرس به توافق رسیدند. از همان آغاز حکومت بیبرس دو عامل مهم سبب شد تا مملوکها به عنوان حاکمان عملی و قانونی سرزمینهای اسلامی ظهور کنند؛ یکی سقوط بغداد پایتخت خلافت عباسی توسط مغول و دیگری پیروزی تعیین کننده سپاه مملوکها بر سپاه مغول در منطقه عین جالوت . این تحولات در تحکیم موقعیت و استقرار سیاسی نظام حکومتی مملوکها، تأثیر قطعی داشت.[۲۳]
مملوکهای بحری تا سال 784 ه بر مصر حکم راندند که مشهورترین آنها بیبرس بود که با سپاه قدرتمند خود توانست در برابر حملات صلیبیها و مغولها مقاومت کند و پیروزیهایی نیز کسب کند. پس از بیبرس، 22 تن دیگر از امیران این تیره مملوکی به قدرت رسیدند. سیف الدین قلاوون از دیگر حاکمان قدرتمند مملوکهای بحری بود که به تقویت سپاه همت گماشت و اوضاع داخلی مصر را سامان داد و تجارت داخلی را رونق بخشید.[۲۴]
اوضاع مصر در عصر آخرین حاکمان مملوک بحری به دلیل بحران های اقتصادی و سیاسی به ویژه رقابت میان امیران و دربار سلطان رو به وخامت گزارد و قدرت مرکزی به شدت افول کرد و سرانجام با توطئه سیف الدین برقوق بن انس از امیران قدرتمند برجی، دوره حکومت علی بن شعبان آخرین سلطان مملوکهای بحری و دوران حاکمیت این تیره پایان یافت.
مملوکهای برجی [iv] یا چرکسی با سیف الدین برقوق حکومت خود را بر مصر آغاز کردند. برقوق در اواخر قدرت مملوکهای بحری و در شرایط آشفتگی اوضاع، مراتب ترقی را به سرعت طی کرد و با نفوذ در دربار سلطان، سرانجام با تدبیر و توطئه، سلطان را ناگزیر ساخت تا فرماندهی سپاه را در سال 779 ه ق به او واگذار کند.
پس از مرگ علی بن شعبان در سال 783 ه، حاجی بن شعبان برادر سلطان متوفی که کودکی خرد سال بود، بر تخت نشست و برقوق هم اداره امور را دست گرفت. برقوق کمتر از یک سال بعد با این استدلال که مصر در در شرایط بحران به سر میبرد و بایستی حاکمی قدرتمند به جای سلطان کم سن و سال بر کشور حکمرانی کند، زمینه به دست گرفتن قدرت را برای خود فراهم کرد. سرانجام حاجی بن شعبان توسط شورایی مرکب از امیران و قضات مصر از سلطنت خلع شد و برقوق به عنوان سلطان جدید بر تخت نشست.
برقوق دولتی تشکیل داد که به دلیل قدرت نظامی در منطقه از ثقل سیاسی برخوردار بود. پس از او نیز بیست و چهار تن دیگر از مملوکهای برجی بر مصر حکومت کردند که مشهورترین آنها قایتبای و قانصوه الغوری و تومانبای بودند.
در دوران حاکمیت مملوکهای برجی بر مصر نه تنها مشکلات و بحرانهای سیاسی مصر کاهش نیافت که وضعیت به تدریج بدتر هم شد. حملات مستمر مغولها به متصرفات مملوکها در انحطاط اقتصادی و حتی سیاسی در اواخر این دوران نقشی اساسی داشت، زیرا هزینههای سرسام آور درگیریهای سپاه مملوکی با مغولها، منجر به خالی شدن خزینه دولت و در نتیجه، افزایش مالیات شد که نارضایتی شدید مردم را به دنبال داشت. همچنین کاهش شدید عبور و مرور کالا از دریای سرخ به دریای مدیترانه از راه مصر به دلیل کشف مسیر جدید تجاری، درآمدهای ناشی از اخذ عوارض از کالاهای عبوری را به شدت کاست که تأثیر عمده ای بر ضعف بنیه اقتصادی دولت داشت. این ضعف اقتصادی از یک سو و افزایش قدرت نظامی دولت عثمانی که به برخوردهای نظامی دو طرف هم منجر شد از سوی دیگر، قدرت مرکزی مملوکها را پیش از پیش تضعیف کرد و به بروز بحرانهای پیش گفته منجر شد.[۲۵] سر انجام در نبرد سرنوشت ساز سال 922 ه (1516 م) در منطقه مرج دابق در شمال حلب، با کشته شدن سلطان قانصوه الغوری و تصرف شام توسط سپاه عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم اول و پیشروی او به سمت مصر و شکست نهایی نیروهای مملوکی به فرماندهی تومانبای که جانشین قانصوه غوری شده بود، دولت مملوکهای بحری هم فرو پاشید[۲۶] و بدینسان عصر جدیدی در تاریخ مصر آغاز شد.[۲۷]
پاورقی
[i] - در نزدیکی شهر پورت سعید
[ii] - روایتهای گوناگون در این خصوص وجود دارد؛ از جمله برخی بر این باورند که او در درگیریهای هواداران درزی خود و سنیها کشته شده است و برخی نیز گفتهاند که او همراه گروهی از یاران خود از شهر خارج و در منطقهای به نام المقطم از آنان خواست همانجا در انتظار او بمانند. او به کوهستان رفت و بازنگشت. چند روز بعد در جریان جستجو برای یافتن خلیفه، لباسهای او که آثار ضرب و جرح بر آنها آشکار بود پیدا شد، اما جسد او هرگز یافت نشد.[۲۸]
[iii] - از آنجا که عامه مردم مصر رودخانه نیل را «بحرالنیل» مینامیدند، مملوکهایی را که از نژاد ترک بودند و در جزیرة الروضة این رودخانه مستقر بودند به عنوان مملوکهای بحری میشناختند و همین نام نیز در متون و گزارشهای تاریخی ثبت شده است.
[iv] - مملوکهای برجی از نژاد چر کسی بودند و از آنجا که محل استقرار آنان، قلعة (برج) الجبل بود به عنوان برجی معروف شدند.
نیز نگاه کنید به
تاریخ مصر؛ تاریخ دوران باستان مصر؛ تاریخ معاصر مصر؛ تاریخ دوران میانی لبنان؛ دوران امپراطوری تاریخ چین؛ دوره تزاری روسیه؛ تاریخ دوران میانی کانادا؛ تاریخ دوران میانی کوبا؛ تاریخ دوران میانی سنگال؛ تاریخ دوران میانی تونس
کتابشناسی
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص96.
- ↑ حسن، حسن ابراهيم (1360). تاريخ سياســی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ 4، تهران: انتشارات جاويدان، ص270.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص96.
- ↑ حسن، حسن ابراهيم (1360). تاريخ سياســی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ 4، تهران: انتشارات جاويدان، ص273.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص101.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص113-111.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص125.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص141.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص127.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص150-142.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص127-126.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص173.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص180.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص128.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص144.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص565.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص144.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص145-146.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص149.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص154.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص155.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص159.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص161.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص167.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص17-18.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص170.
- ↑ صدر هاشمی، سید محمد (1392). جامعه و فرهنگ مصر. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص42-54
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص18.