مفاخر و مشاهیر دینی اردن

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۱۴ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''راویان، مفاخر و مشاهير ديني''' از مشهورترين مفاخر و مشاهير ديني اردن که در حوران متولد شده مي توان از شمس الدين محمد بن ابي بكر بن ايوب (1350-1292) نام برد. '''اِبْنِ قَيّمِ جَوزيّه، شمس‌الدين ابوعبدالله، محمد بن ابي بكر بن ايوب زُرَعي''' (7 صفر 691-13 ر...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

راویان، مفاخر و مشاهير ديني

از مشهورترين مفاخر و مشاهير ديني اردن که در حوران متولد شده مي توان از شمس الدين محمد بن ابي بكر بن ايوب (1350-1292) نام برد.

اِبْنِ قَيّمِ جَوزيّه، شمس‌الدين ابوعبدالله، محمد بن ابي بكر بن ايوب زُرَعي (7 صفر 691-13 رجب 751ق / 29 ژانوية 1292-16 سپتامبر 1350م)، دانشمند حنبلي كه به سبب كثرت تأليفات در زمينه‌هاي گوناگون شهرت يافته است. او را به اعتبار شغل پدرش كه قيم (مباشر) مدرسة جوزيه بوده است، ابن قيم خوانده‌اند. بدون ترديد پدر ابن قيم به دليل شغلش در مدرسة جوزيه با آراء و آثار حنبليان آشنا بوده است و احتمال دارد كه اين آگاهيها در كودكي به فرزندش رسيده باشد، زيرا او را يكي از استادان ابن قيم دانسته‌اند.

از زندگي ابن قيم و اينكه چگونه به بلوغ فكري رسيده است، اطلاعي در دست نيست. شاگردان او چون ابن كثير و ابن رجب كه از احوال و آثار وي ياد كرده‌اند، گويا به جزئيات احوال ابن قيم در سالهاي كودكي و نوجواني آشنايي نداشته و بيشتر به هويت و شخصيت ديني و علمي او در روزگار پختگي و بلوغ فكري اشاره كرده‌اند. نوشته‌هاي خود وي نيز، حتي كليات زندگي او را در كودكي و نوجواني روشن نمي‌كند. گويي زندگي فرهنگي او از روزگاري شروع شده كه دست ارادت به دامن تقي‌الدين ابن تيميه ‍زده بوده است. البته اين نكته نه بدان معناست كه ابن قيم پيش از رسيدن به ابن تيميه به حيات فكري و فرهنگي دست نيافته است، زيرا او بدون ترديد در واپسين سالهاي سدة 7 و دهة نخست سدة 8 ق برخي از علوم عصر را مي‌دانسته و نزد بسياري از استادان روزگارش به تحصيل علوم مي‌پرداخته است. چنانكه نزد ابن ابي الفتح بَعلي و مجدالدين تونسي كتابهايي در ادب عربي چون ملخّص ابوالبقاء و الفيــة ابن مالك و قسمتي از كافيــة الشافيــة و بخشي از المقرب ابن عصفور را خوانده و نزد مجدالدين حراني كتابهاي فقهي چون مختصر ابوالقاسم حِرَقي و المقنع ابن قدامه را فراگرفته و اصول و كلام را از صفي‌الدين هندي آموخته و نزد او آثاري چون الاربعين و المحصل فخر رازي را خوانده است و نيز از ابن شيرازي، ابن مكتوم، ابن عبدالدائم، تقي‌الدين سليمان، مطعم، شهاب‌الدين نابلسي و فاطمه دختر ابراهيم بن محمد بن جوهر استماع حديث كرده است و اگر گفتة مراغي درست باشد، ابن قيم پيش از رسيدن به ابن تيميه، يعني قبل از 712ق با تصوف نيز آشنا بوده و به مشرب صوفيانه تمايل داشته است. با اين همه، آنچه از مجموع نوشته‌هاي ابن قيم و نيز از گفتارهاي كوتاه و بلند ديگران دربارة او حاصل مي‌آيد، اين است كه دانش و آموخته‌هاي علمي وي آنگاه شكوفا شده و تكميل گرديده كه در اوج جواني، يعني در 21 سالگي به جمع شاگردان ابن تيميه پيوسته است. در 712ق كه ابن تيميه از قاهره به دمشق باز آمد، ابن قيم به او پيوست و مدت 16 سال همراه او بود و از اين همراهي بسيار بهره‌مند شد.

گفته‌اند كه ابن قيم به جهت منكر شمردن مسافرت به قصد زيارت مقبرة خليل‌الله (ع) به زندان افتاد. به درستي نمي‌دانيم كه محبوس شدن او به سبب اين موضوع در چه سالي روي داده است، اما مسلم مي‌نمايد كه او اين گونه آراء را دربارة زيارت قبور پس از آشنايي با ابن تيميه فراگرفته است. بنابراين زنداني شدن او نخستين بار مي‌بايست پيش از 726ق روي داده باشد زيرا در اين سال وي بار ديگر همزمان با استادش ابن تيميه به زندان افتاد. در اين نوبت، ابن قيم حدود دو سال در قلعة دمشق محبوس بود و هر چند با ابن تيميه در آن قلعه به سر مي‌برد، ولي محدودة حبس او از استادش جدا بود و در همين زندان بود كه ابن قيم به تدبر و تفكر در آيات قرآني پرداخت. پس از مرگ ابن تيميه، چنانكه آثار ابن قيم نشان مي‌دهد تا پايان عمر به او و آراء او وفادار ماند. عده‌اي ابن قيم را رئيس اصحاب ابن تيميه دانسته و گفته‌اند كه ابن تيميه چون او خلف و پيروي نداشته است. خود وي نيز ابن تيميه را بزرگ‌ترين ناصر اسلام خوانده است.

دربارة ابن قيم گفته‌اند كه از حسن خلق و مودت بهره‌مند بود، به كسي حقد و حسد نمي‌ورزيد، عابد و خاضع و منيب بود، در اوقات آسودگي به استنساخ نوشته‌هاي خود و ديگران اهتمام مي‌كرد و به جمع كردن كتاب علاقه‌اي وافر داشت و كتابخانه‌اي فراهم كرده بود كه پس از مرگ او، فرزندانش مدتها آنها را مي‌فروختند.

از 728ق كه سال رهايي او از زندان قلعة دمشق بوده است تا 731ق كه به سفر حج رفت، از احوال او اطلاعي دقيق در دست نيست، اما اين مقدار دانسته است كه حنبليان، او را نمايندة صديق و يار وفادار ابن تيميه مي‌دانستند و به امامت او در مدرسة جوزيه نماز مي‌گزاردند. شكي نيست كه ابن قيم در اين سالها به تأليف و تصنيف برخي از آثار خود اهتمام داشته است و نيز عده‌اي از حنبليان پيرو ابن تيميه براي روشن نمودن برخي از فتواهاي وي نزد او مي‌رفته‌اند. نيز احتمال دارد كه در همين سالها مجالس درسي نزد او برپا بوده باشد، ولي آنچه محقق مي‌نمايد، اينكه حلقة درس او از 743ق رسميت و عموميت يافته است، زيرا از صفر همان سال او را در مقام تدريس در مدرسة صدريه كه يكي ديگر از مدارس مهم حنبليان در دمشق بوده است، مي‌يابيم. ظاهراً به هنگام تدريس در مدرسة مذكور بوده است كه پاره‌اي از فتواهاي ابن تيميه را پي گرفته و عده‌اي از مخالفان را بيدار كرده است. چنانكه در نوشته‌اي كه پيش از محرم 746 در خصوص عدم ضرورت وجود محلل در «سبق» پرداخته بود و در آن رأي ابن تيميه را تأييد كرده بود، تقي‌الدين سبكي احضارش كرد و او را به پذيرش رأي جمهور كه بر ضرورت وجود محلل در مسابقه اتفاق داشتند، واداشت. بار ديگر نيز در 750ق ابن قيم در مورد طلاق فتوايي داد و در آن نظر ابن تيميه را اختيار كرد. محتمل است كه ابن قيم در اين فتوا به انكار وقوع سه طلاق در يك لفظ پرداخته باشد كه پيش از او با ابن تيميه نيز به سبب همين نظر، فقهاي شافعي و حنفي مخالفت كرده بودند. به هر حال در اين نوبت باز هم سبكي با او درافتاد. درگيري آنان به درازا كشيد تا آنكه امير سيف‌الدين بن فضل بَدَوي آن دو را به صلح فراخواند و آشتي داد. با همه مخالفت هايي كه با ابن قيم مي‌شد، تا آخر عمر از كوشش و تلاش بي‌وقفة علمي باز نماند، چنانكه نه تنها دهها اثر كوتاه و بلند از خود بر جاي گذاشت بلکه گروه بسياري نيز نزد وي به شاگردي پرداختند؛ از جمله:

1. ابن كثير كه به گفتة خود وي بيشتر از ديگران به ابن قيم نزديك بوده است؛

2. ابن رجب كه تا پايان عمر استاد از او بهره برد و خود، او را از مشايخش دانسته است؛

3. شمس‌الدين محمد بن احمد بن عبدالهادي مقدسي جمّاعيلي از محدثان مشهور سدة 8ق؛

4. شمس‌الدين محمد بن عبدالقادر نابلسي حنبلي كه بيشتر نوشته‌هاي ابن قيم را نزد وي خوانده و فقه را از او آموخته است.

علاوه بر اينها، از ديگر شاگردان ابن قيم كه به نام از آنان ياد كرده‌اند، دو فرزند اوست: يكي برهان‌الدين ابراهيم كه نزد پدر نحو و فقه آموخت و شرحي بر الفية ابن مالك نوشت و ديگري شرف‌الدين عبدالله كه از فاضلان روزگار خود بوده، تا جايي كه پس از درگذشت پدر به جاي او در مدرسة صدريه درس مي‌گفته است.

تدريس و تربيت شاگردان در مدرسة صدريه حدود 8 سال ابن قيم را به خود مشغول داشته است. گويا در واپسين سالهاي همين دوره به مكه سفري كرده و پس از بازگشت از اين سفر، ظاهراً بعد از آنكه ايامي را باز در مدرسة مذكور تدريس مي‌كرده است، درگذشته و در كنار مدفن مادرش در مقبرة باب صغير به خاك سپرده شده است.

با توجه به اينكه ابن قيم در عقايد مشرب سلفي داشته است، بسياري از يافته‌هاي فلسفي، عرفاني و علمي را كه نشانه‌اي از آنها در اقوال سلف ديده نمي‌شد، نامقبول مي‌گرفت. ركن و پاية آراء ابن قيم كه در بسياري از نوشته‌هاي او تكرار شده، مسألة توحيد است. تعلق خاطر فراوان او به اين موضوع بدان جهت است كه توحيد، اساسي‌ترين مسأله در بينش سلفيان تلقي مي‌شده است. وي توحيد را نه تنها از نظر علمي و جنبة الهي مورد توجه داشته، بلكه به آن به عنوان يك اصل انساني كه در زندگي فردي وسلوك اجتماعي سهمي بسزا دارد، مي‌نگريسته است.

شناخت ابن قيم از قرآن و آراء او در زمينة تفسير و رد تأويل، نيز بخشي چشمگير از نوشته‌هاي او را در برگرفته است. او نه تنها بيشتر پندارهايش را به استناد نصوص قرآني تثبيت كرده، بلكه به نوشتن تفاسيري در خصوص برخي از سور كوتاه هم پرداخته است. به علاوه بر طبق گرايشي كه وي به سلف داشته، در تفسير نيز بر اقوال و آراء آنان بسيار تكيه كرده است، اما اتكاي بسيار زياد او بر سخنان صحابه و تابعين به آن معني نيست كه به استنباط‌هاي سلفي‌گري و عقيدتي و به آراء جدلي خود در تفسير آيات قرآني نپرداخته باشد. او با آنكه تأويلات همة فرق باطني را فاسد مي‌داند و تأويل را جنايتي بر مي‌شمارد كه در عالم اسلام روي داده و متأخران از اهل اصول و فقه را نيز فريفته است و با وجودي كه گروههاي ضاله و گمراه را در «حديث تفرقه» كساني مي‌داند كه به تأويل رغبت كرده‌اند، اما خود او نيز گاه گاهي به تأويلاتي در قرآن پرداخته است.

در علم حديث برخي از نويسندگان معاصر وي و نيز متأخر كوششها و شناخت ابن قيم را ستوده و به اعتناي زياد او در اين زمينه توجه داده‌اند و از عنايت او به متون حديث و رجال آن سخن گفته‌اند. پرداختن ابن قيم به روش شناخت اخبار آحاد و نشان دادن ضوابطي كه موضوع بودن حديثي را مي‌شناساند  و نوشتن يك دوره سيرة نبي (ص) براساس احاديث نبوي، نشانه‌هايي است بارز از تسلط او بر احاديث و اخبار.

ابن قيم كه از زمرة فقهاي روزگار خود بوده و به عنوان مفتي شناخته مي‌شده، به نظرية تغيير فتاوي و احكام و شيوه‌هاي ادارة امور در ازمنه قائل بوده است. به نظر او سياستهاي جزئي كه حاكمان بايد به كار گيرند، با اختلاف ازمنه فرق مي‌كند و اشتباه عده‌اي اين است كه اين گونه تدبيرها را كه رسول خدا و صحابه در عصر خود به كار برده‌اند، شرايع ابدي و عمومي تلقي مي‌كنند و تخلف از آن را روا نمي‌شمرند، لذا بايد در هر موردي كه تدبيري از پيشينيان رسيده، به دقت بررسي كرد كه آيا آن تدبير يك تقنين دائمي و همگاني است يا تابع مصالح وقت بوده و مقيد به زمان و مكان. ابن قيم كتاب الطرق الحكميّــة را براي اين نوشته است كه با ارائة شواهد زيادي نشان دهد، چگونه پيشينيان از تدبيرهاي عقلي براي احقاق حقوق مردم در مقام قضا و ادارة امور جامعه و تأمين مصالح عمومي مسلمين استفاده مي‌كرده و شيوه‌هاي مجاز را به آنچه در كتاب و سنت آمده، منحصر نمي‌دانسته‌اند.

ابن قيم كه انديشة اصلاح‌طلبي در آداب و عادات ديني را در سر داشت، از اينكه به جهت اصلاح برخي از آنها نظريه‌هايي مخالف و متضاد با پسندهاي همگاني و معمول عامة مردم مطرح سازد، ترديد و تشويشي نداشت. از اين گونه است رأي و نظر او در انكار سفر كردن صرفاً براي زيارت قبور كه يك بار هم، چنانكه گفته شد، در پي ابراز چنين نظري به زندانش انداختند. نيز معتقد بود كه به هيچ روي ساختن مساجد و بقاع بر قبور روا نيست.

فلسفي انديشيدن در خصوص شرع و اصول دين يكي از سنتهاي فكري روزگار ابن قيم بوده است كه وي با آن درگير شده و آن را يك سنت فكري غير ديني تلقي كرده است. البته او چون ديگر متشرعان، فلسفه را به معناي «حكمت» مي‌پذيرد و آن را دو نوع مي‌داند: «قولي» كه كلام حق است، و «فعلي» كه فعل صواب است. حكمت در نظر او چيزي نيست، مگر طريق پيامبران كه متضمن قول حق و فعل صواب است. اين گونه حكمت كه به نظر ابن قيم عده‌اي اندك از فلاسفه همچون ابن رشد و ابوالبركات بغدادي به آن اعتنا داشته‌اند، آراء ارسطو را در الهيات برنمي‌تابد و حدوث عالم را اذعان دارد، صفات كمالي و افعال اختياري حق را اثبات مي‌كند، رسولان و شريعت هاي آنان را حرمت مي‌نهد و طوري وراي طور عقل را مي‌پذيرد، بيشتر به رياضي و طبيعي و توابع آنها مي‌پردازد و سخن گفتن در الهيات را خاص پيامبران مي‌داند.

او در حكمت متأثر از آراء و آثار ابن تيميه بوده و در انكار آراء فلسفي به نوشته‌هاي استادش كه چندين اثر در ابطال يافته‌ها و گفته‌هاي فلاسفه نوشته بوده، نظر داشته است. سرچشمة فلسفه به پندار ابن قيم به روزگاري مي‌رسد كه معارضة عقل و نقل با شبهات ابليس آغاز شد. او كه با شبهه‌هاي ابليس از طريق نقد و نظر شهرستاني آشنا بوده، مي‌پنداشته است كه بسياري از انديشه‌هاي فلسفي و آراء مذاهب از شبهات مذكور برخاسته است. درست است كه ابن قيم از ميان فرزانگان يونان سقراط را موحد دانسته و او را آشنا به صفات خدا و معتقد به معاد شناسانيده است  و افلاطون را كه به انكار عبادت اصنام پرداخته و به حدوث عالم قائل بوده، تأييد كرده است، ولي آنجا كه «عقليات يوناني» را رد مي‌كند، بيشتر نظر به ارسطو دارد كه به نظر ابن قيم وي عالم را قديم گفته و ديگر فلاسفه را فريفته است. او بيشتر فيلسوفاني را كه به سخنان ارسطو اعتنا كرده و او را معلم اول خوانده و منطقش را ميزان استدلال عقلي دانسته‌اند، از جملة «ملاحده» مي‌داند.

به رغم برخورد سطحي ابن قيم با فلسفه و فيلسوفاني چون فارابي، ابن سينا، محمد بن زكرياي رازي و به ويژه خواجه نصيرالدين طوسي، ستيهندگي او با تصوف و آداب خانقاهي و نيز برخورد او با عرفان فلسفي بر اثر آگاهي و تأمل بيشتر رخ نموده، هر چند در اين مورد هم وي از شناختي كامل و محققانه برخوردار نبوده است. او را عارفي دانسته‌اند كه بر علوم اهل معارف آگاه بوده و در دقايق عرفان وارد شده و متون تصوف و برخي رجال صوفيه را مي‌شناخته است. اين نظر دربارة ابن قيم به صورتي كه او را عارف تشريعي حنبلي بناميم، مقبول است، اما اين سخن كه او عارفي بوده است صوفي جاي ترديد دارد، زيرا اگرچه گفته شده است او بسيار عبادت مي‌كرده و ذكر مي‌گفته، اما آنچه مسلم است و از مطاوي اقوال او برمي‌آيد، اين است كه وي يافته‌ها و پسندهاي عرفاني و آداب خانقاهي را كه مؤيدات آنها در كتاب و سنت ديده نشود يا گفتار سلف آنها را تأييد نكند، نمي‌پذيرد و حتي ادعا دارد كه مواجيد و احوال صوفيه را مي‌بايست بر علم عرضه كرد و درستي و نادرستي آنها را از طريق علم بازشناخت.

نقد و رد ابن قيم بر پسندها و تأملات خانقاهي و نيز ستيز او با وحدت وجوديان آنگاه نظام يافته كه بر آثار ابن تيميه، در اين زمينه تأمل كرده است. هرچند او بر پاره‌اي از تأويلات صوفيه خرده مي‌گيرد و آنان را از صنف خوارج و معتزله بر مي‌شمارد، اما بيشترين انتقادات را بر بعضي از آداب، مصطلحات و باورهاي صوفياني وارد مي‌داند كه اهل سُكرند و به تصوف عاشقانه تعلق دارند.

ولي در مجموع روي سخن ابن قيم بيشتر به خانقاهيان خلف است كه آنان را به جهل نسبت مي‌دهد، اما صوفيان سلف مانند جنيد، بايزيد بسطامي و سري سقطي به نزد او عارفاني بوده‌اند كه جانب قرآن و سنت را رعايت مي‌كرده‌اند و بين آن دو سلوك مي‌نموده‌اند. (39)

در ادامه برخی از شخصیت‌های مذهبی تاریخی اردن از کتاب معجم البلدان و همچنین تاریخ دمشق آمده است که غالباً راویان حدیث می‌باشند:

1. بوطاهر حسين پسر محمد پسر حسين پسر عامر پسر احمد كه به نام ابن خراشه انصارى خزرجى مقرى آبلى نيز شناخته می‌شود. وی در هفدهم ربيع دوم 428 در گذشت. (1/39)

‏2. حسّان كلبى پسر مالك پسر بحدل پسر أنيف پسر دلجه پسر قناعه پسر عدى پسر زهير پسر حارثه پسر جناب پسر هبل كلبى که اعراب او را اردنی مى‏دانند زيرا فرماندار آنجا و فلسطين ‏بود.(2/39)

3. وليد پسر مسلمه اردنى،

4. بوسلمه حكم پسر عبد الله پسر خطّاف اردنى،

5. عباس پسر محمد اردنى مرادى،

6. عباده پسر نسى‏ء اردنى،

7. محمد پسر سعيد مصلوب اردنى مشهور،

8. على پسر اسحاق اردنى،

9. نعيم پسر سلامه سبائى (يا شيبانى، يا غسّانى) حميرى اردنى،

10. عتبه پسر حكيم، بو العباس همدانى  اردنى طبرانى،که در صور در سال 147 درگذشت.(3/39)

11. ساريه بيسانى،

12. عبد الوارث پسر حسن پسر عمر قرشى معروف به ترجمان بيسانى،

13. قاضى با فضيلت ابو على عبد  الرحيم پسر على بيسانى وزير ملك ناصر يوسف پسر ايوب كه همه كاره دولت وى مى‏بود. او در فصاحت و بلاغت و انشا سرآمد پيشينيان و پسينيان بود و در مصر به سال 596 درگذشت، (4/39)

14. يحيى بن عبد العزيز الأردنيّ، (5/39)

15. إبراهيم بن أحمد بن الحسن ابن علي بن الحسن بن حسنون أبو الحسين الأردنيّ  الشاهد، (6/39)

16. الحكم بن عبد اللّه بن خطّاف  أبو سلمة العاملي الأردني، صاحب تاریخ دمشق چند روایت با اسناد خوداز رسول خدا  از او نقل می‌کند.(7/39)

17.  رجاء بن حيويــۀ  بن جندل یا حزول که گفته می‌شود جدش از صحابه بوده است. صاحب تاریخ دمشق در سلسله روات این حدیث از پیامبر از او نام می‌برد: «العلم بالتعلّم، و الحلم بالتحلّم، و من يتحرّ الخير يعطه، و من يتوقّ الشرّ يتوقه»، به نقلی او را از اهالی بیسان اردن می‌داند که به فلسطین کوچ کرده است. (8/39)

18. عامر بن لدين، (9/39)

19. عبادة بن نسي الكندي الأردنّي أبو عمر قاضي طبريه، عبد الملك بن مروان او را بر قضاء اردنّ گماشت وچون عمر بن عبد العزيز خلیفه شد او را والی جند الأردن‏ قرار داد.(10/39)

20. عبد الرّحمن بن عبيد یا ابن عبد، أبو راشد الأردنّي، صحبت پیامبر را درک کرده و پیامبر صلى اللّه عليه و سلم او را نام و کنیه داده است.(11/39)

21. عتبــۀ بن أبي حكيم أبو العبّاس الهمداني الأردنّي الطّبراني، (12/39)

22. موسى بن يسار الأردنيّ، (13/39)

23. يحيى بن عبد العزيز أبو عبد العزيز الاردنی، (14/39)

24. يحيى بن عبد العزيز أبو عبد العزيز الأردنّي بركــۀ الأردنّيّ، (15/39)

25. عُروة بن رُويم اللّخميّ، فقيه و محدّث، أبوالقاسم الأُردُنيّ، در سال 140 یا 135 وفات کرده است. (16/39)  

26. عبد الله بن حوالة الأزدي‏، واقدي تاریخ  درگذشت او را به قطع در سال 85 می داند و ابن يونس و ابن عبد البر تاریخ قطعی مرگ اورا سال 80 می‌دانند.(17/39)