مفاخر و مشاهیر دینی اردن

از دانشنامه ملل

از مشهورترین مفاخر و مشاهیر دینی اردن که در حوران متولد شده می‌توان از شمس الدین محمد بن ابی بکر بن ایوب (1350-1292) نام برد. اِبْنِ قَیّمِ جَوزیّه، شمس‌الدین ابوعبدالله، محمد بن ابی بکر بن ایوب زُرَعی (7 صفر 691-13 رجب 751ق / 29 ژانویة 1292-16 سپتامبر 1350م)، دانشمند حنبلی که به سبب کثرت تألیفات در زمینه‌های گوناگون شهرت یافته است. او را به اعتبار شغل پدرش که قیم (مباشر) مدرسه‌ی جوزیه بوده است، ابن قیم خوانده‌اند. بدون تردید پدر ابن قیم به دلیل شغلش در مدرسه‌ی جوزیه با آراء و آثار حنبلیان آشنا بوده است و احتمال دارد که این آگاهی‌ها در کودکی به فرزندش رسیده باشد، زیرا او را یکی از استادان ابن‌ قیم دانسته‌اند.

از زندگی ابن قیم و اینکه چگونه به بلوغ فکری رسیده است، اطلاعی در دست نیست. شاگردان او چون ابن کثیر و ابن رجب که از احوال و آثار وی یاد کرده‌اند، گویا به جزئیات احوال ابن قیم در سال‌های کودکی و نوجوانی آشنایی نداشته و بیشتر به هویت و شخصیت دینی و علمی‌ او در روزگار پختگی و بلوغ فکری اشاره کرده‌اند. نوشته‌های خود وی نیز، حتی کلیات زندگی او را در کودکی و نوجوانی روشن نمی‌کند. گویی زندگی فرهنگی او از روزگاری شروع شده که دست ارادت به دامن تقی‌الدین ابن تیمیه ‍زده بوده است. البته این نکته نه بدان معناست که ابن قیم پیش از رسیدن به ابن تیمیه به حیات فکری و فرهنگی دست نیافته است، زیرا او بدون تردید در واپسین سال‌های سده‌ی 7 و دهه‌ی نخست سده‌ی 8 ق برخی از علوم عصر را می‌دانسته و نزد بسیاری از استادان روزگارش به تحصیل علوم می‌پرداخته است. چنانکه نزد ابن ابی الفتح بَعلی و مجدالدین تونسی کتاب‌هایی در ادب عربی چون ملخّص ابوالبقاء و الفیــة ابن مالک و قسمتی از کافیــة الشافیــة و بخشی از المقرب ابن عصفور را خوانده و نزد مجدالدین حرانی کتاب‌های فقهی چون مختصر ابوالقاسم حِرَقی و المقنع ابن قدامه را فراگرفته و اصول و کلام را از صفی‌الدین هندی آموخته و نزد او آثاری چون الاربعین و المحصل فخر رازی را خوانده است و نیز از ابن شیرازی، ابن مکتوم، ابن عبدالدائم، تقی‌الدین سلیمان، مطعم، شهاب‌الدین نابلسی و فاطمه دختر ابراهیم بن محمد بن جوهر استماع حدیث کرده است و اگر گفته‌ی مراغی درست باشد، ابن قیم پیش از رسیدن به ابن تیمیه، یعنی قبل از 712ق با تصوف نیز آشنا بوده و به مشرب صوفیانه تمایل داشته است. با این همه، آنچه از مجموع نوشته‌های ابن قیم و نیز از گفتارهای کوتاه و بلند دیگران درباره‌ی او حاصل می‌آید، این است که دانش و آموخته‌های علمی‌ وی آنگاه شکوفا شده و تکمیل گردیده که در اوج جوانی، یعنی در 21 سالگی به جمع شاگردان ابن تیمیه پیوسته است. در 712ق که ابن تیمیه از قاهره به دمشق باز آمد، ابن قیم به او پیوست و مدت 16 سال همراه او بود و از این همراهی بسیار بهره‌مند شد.

گفته‌اند که ابن قیم به جهت منکر شمردن مسافرت به قصد زیارت مقبره‌ی خلیل‌الله (ع) به زندان افتاد. به درستی نمی‌دانیم که محبوس شدن او به سبب این موضوع در چه سالی روی داده است، اما مسلم می‌نماید که او این گونه آراء را درباره‌ی زیارت قبور پس از آشنایی با ابن تیمیه فراگرفته است. بنابراین زندانی شدن او نخستین بار می‌بایست پیش از 726ق روی داده باشد زیرا در این سال وی بار دیگر همزمان با استادش ابن تیمیه به زندان افتاد. در این نوبت، ابن قیم حدود دو سال در قلعه‌ی دمشق محبوس بود و هر چند با ابن تیمیه در آن قلعه به سر می‌برد، ولی محدوده‌ی حبس او از استادش جدا بود و در همین زندان بود که ابن قیم به تدبر و تفکر در آیات قرآنی پرداخت. پس از مرگ ابن تیمیه، چنان‌که آثار ابن قیم نشان می‌دهد تا پایان عمر به او و آراء او وفادار ماند. عده‌ای ابن قیم را رئیس اصحاب ابن تیمیه دانسته و گفته‌اند که ابن تیمیه چون او خلف و پیروی نداشته است. خود وی نیز ابن تیمیه را بزرگ‌ترین ناصر اسلام خوانده است.

درباره‌ی ابن قیم گفته‌اند که از حسن خلق و مودت بهره‌مند بود، به کسی حقد و حسد نمی‌ورزید، عابد و خاضع و منیب بود، در اوقات آسودگی به استنساخ نوشته‌های خود و دیگران اهتمام می‌کرد و به جمع کردن کتاب علاقه‌ای وافر داشت و کتابخانه‌ای فراهم کرده بود که پس از مرگ او، فرزندانش مدت‌ها آن‌ها را می‌فروختند.

از 728ق که سال رهایی او از زندان قلعه‌ی دمشق بوده است تا 731ق که به سفر حج رفت، از احوال او اطلاعی دقیق در دست نیست، اما این مقدار دانسته است که حنبلیان، او را نماینده‌ی صدیق و یار وفادار ابن تیمیه می‌دانستند و به امامت او در مدرسه‌ی جوزیه نماز می‌گزاردند. شکی نیست که ابن قیم در این سال‌ها به تألیف و تصنیف برخی از آثار خود اهتمام داشته است و نیز عده‌ای از حنبلیان پیرو ابن تیمیه برای روشن نمودن برخی از فتواهای وی نزد او می‌رفته‌اند. نیز احتمال دارد که در همین سال‌ها مجالس درسی نزد او برپا بوده باشد، ولی آنچه محقق می‌نماید، اینکه حلقه‌ی درس او از 743ق رسمیت و عمومیت یافته است، زیرا از صفر همان سال او را در مقام تدریس در مدرسه‌ی صدریه که یکی دیگر از مدارس مهم حنبلیان در دمشق بوده است، می‌یابیم. ظاهراً به هنگام تدریس در مدرسه‌ی مذکور بوده است که پاره‌ای از فتواهای ابن تیمیه را پی گرفته و عده‌ای از مخالفان را بیدار کرده است. چنان‌که در نوشته‌ای که پیش از محرم 746 در خصوص عدم ضرورت وجود محلل در «سبق» پرداخته بود و در آن رأی ابن تیمیه را تأیید کرده بود، تقی‌الدین سبکی احضارش کرد و او را به پذیرش رأی جمهور که بر ضرورت وجود محلل در مسابقه اتفاق داشتند، واداشت. بار دیگر نیز در 750ق ابن قیم در مورد طلاق فتوایی داد و در آن نظر ابن تیمیه را اختیار کرد. محتمل است که ابن قیم در این فتوا به انکار وقوع سه طلاق در یک لفظ پرداخته باشد که پیش از او با ابن تیمیه نیز به سبب همین نظر، فقهای شافعی و حنفی مخالفت کرده بودند. به هر حال در این نوبت باز هم سبکی با او درافتاد. درگیری آنان به درازا کشید تا آنکه امیر سیف‌الدین بن فضل بَدَوی آن دو را به صلح فراخواند و آشتی داد. با همه مخالفت‌هایی که با ابن قیم می‌شد، تا آخر عمر از کوشش و تلاش بی‌وقفه‌ی علمی‌ باز نماند، چنانکه نه تنها دهها اثر کوتاه و بلند از خود بر جای گذاشت بلکه گروه بسیاری نیز نزد وی به شاگردی پرداختند؛ از جمله:

  • ابن کثیر که به گفته‌ی خود وی بیشتر از دیگران به ابن قیم نزدیک بوده است؛
  • ابن رجب که تا پایان عمر استاد از او بهره برد و خود، او را از مشایخش دانسته است؛
  • شمس‌الدین محمد بن احمد بن عبدالهادی مقدسی جمّاعیلی از محدثان مشهور سده‌ی 8ق؛
  • شمس‌الدین محمد بن عبدالقادر نابلسی حنبلی که بیشتر نوشته‌های ابن قیم را نزد وی خوانده و فقه را از او آموخته است.

علاوه بر این‌ها، از دیگر شاگردان ابن قیم که به نام از آنان یاد کرده‌اند، دو فرزند اوست: یکی برهان‌الدین ابراهیم که نزد پدر نحو و فقه آموخت و شرحی بر الفیه‌ی ابن مالک نوشت و دیگری شرف‌الدین عبدالله که از فاضلان روزگار خود بوده، تا جایی که پس از درگذشت پدر به جای او در مدرسه‌ی صدریه درس می‌گفته است. تدریس و تربیت شاگردان در مدرسه‌ی صدریه حدود 8 سال ابن قیم را به خود مشغول داشته است. گویا در واپسین سال‌های همین دوره به مکه سفری کرده و پس از بازگشت از این سفر، ظاهراً بعد از آنکه ایامی‌ را باز در مدرسه‌ی مذکور تدریس می‌کرده است، درگذشته و در کنار مدفن مادرش در مقبره‌ی باب صغیر به خاک سپرده شده است.

با توجه به اینکه ابن قیم در عقاید مشرب سلفی داشته است، بسیاری از یافته‌های فلسفی، عرفانی و علمی‌ را که نشانه‌ای از آن‌ها در اقوال سلف دیده نمی‌شد، نامقبول می‌گرفت. رکن و پایه‌ی آراء ابن قیم که در بسیاری از نوشته‌های او تکرار شده، مسأله‌ی توحید است. تعلق خاطر فراوان او به این موضوع بدان جهت است که توحید، اساسی‌ترین مسأله در بینش سلفیان تلقی می‌شده است. وی توحید را نه تنها از نظر علمی‌ و جنبه‌ی الهی مورد توجه داشته، بلکه به آن به عنوان یک اصل انسانی که در زندگی فردی و سلوک اجتماعی سهمی‌ بسزا دارد، می‌نگریسته است.

شناخت ابن قیم از قرآن و آراء او در زمینه‌ی تفسیر و رد تأویل، نیز بخشی چشمگیر از نوشته‌های او را در برگرفته است. او نه تنها بیشتر پندارهایش را به استناد نصوص قرآنی تثبیت کرده، بلکه به نوشتن تفاسیری در خصوص برخی از سور کوتاه هم پرداخته است. به علاوه بر طبق گرایشی که وی به سلف داشته، در تفسیر نیز بر اقوال و آراء آنان بسیار تکیه کرده است، اما اتکای بسیار زیاد او بر سخنان صحابه و تابعین به آن معنی نیست که به استنباط‌های سلفی‌گری و عقیدتی و به آراء جدلی خود در تفسیر آیات قرآنی نپرداخته باشد. او با آنکه تأویلات همه‌ی فرق باطنی را فاسد می‌داند و تأویل را جنایتی بر می‌شمارد که در عالم اسلام روی داده و متأخران از اهل اصول و فقه را نیز فریفته است و با وجودی که گروه‌های ضاله و گمراه را در «حدیث تفرقه» کسانی می‌داند که به تأویل رغبت کرده‌اند، اما خود او نیز گاه گاهی به تأویلاتی در قرآن پرداخته است. در علم حدیث برخی از نویسندگان معاصر وی و نیز متأخر کوشش‌ها و شناخت ابن قیم را ستوده و به اعتنای زیاد او در این زمینه توجه داده‌اند و از عنایت او به متون حدیث و رجال آن سخن گفته‌اند. پرداختن ابن قیم به روش شناخت اخبار آحاد و نشان دادن ضوابطی که موضوع بودن حدیثی را می‌شناساند و نوشتن یک دوره سیره‌ی نبی (ص) براساس احادیث نبوی، نشانه‌هایی است بارز از تسلط او بر احادیث و اخبار.

ابن قیم که از زمره‌ی فقهای روزگار خود بوده و به عنوان مفتی شناخته می‌شده، به نظریه‌ی تغییر فتاوی و احکام و شیوه‌های اداره‌ی امور در ازمنه قائل بوده است. به نظر او سیاست‌های جزئی که حاکمان باید به کار گیرند، با اختلاف ازمنه فرق می‌کند و اشتباه عده‌ای این است که این گونه تدبیرها را که رسول خدا و صحابه در عصر خود به کار برده‌اند، شرایع ابدی و عمومی‌ تلقی می‌کنند و تخلف از آن را روا نمی‌شمرند، لذا باید در هر موردی که تدبیری از پیشینیان رسیده، به دقت بررسی کرد که آیا آن تدبیر یک تقنین دائمی‌ و همگانی است یا تابع مصالح وقت بوده و مقید به زمان و مکان. ابن قیم کتاب الطرق الحکمیّــة را برای این نوشته است که با ارائه‌ی شواهد زیادی نشان دهد، چگونه پیشینیان از تدبیرهای عقلی برای احقاق حقوق مردم در مقام قضا و اداره‌ی امور جامعه و تأمین مصالح عمومی‌ مسلمین استفاده می‌کرده و شیوه‌های مجاز را به آنچه در کتاب و سنت آمده، منحصر نمی‌دانسته‌اند.

ابن قیم که اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی در آداب و عادات دینی را در سر داشت، از اینکه به جهت اصلاح برخی از آن‌ها نظریه‌هایی مخالف و متضاد با پسندهای همگانی و معمول عامه‌ی مردم مطرح سازد، تردید و تشویشی نداشت. از این گونه است رأی و نظر او در انکار سفر کردن صرفاً برای زیارت قبور که یک بار هم، چنانکه گفته شد، در پی ابراز چنین نظری به زندانش انداختند. نیز معتقد بود که به هیچ روی ساختن مساجد و بقاع بر قبور روا نیست.

فلسفی اندیشیدن در خصوص شرع و اصول دین یکی از سنت‌های فکری روزگار ابن قیم بوده است که وی با آن درگیر شده و آن را یک سنت فکری غیر دینی تلقی کرده است. البته او چون دیگر متشرعان، فلسفه را به معنای «حکمت» می‌پذیرد و آن را دو نوع می‌داند: «قولی» که کلام حق است، و «فعلی» که فعل صواب است. حکمت در نظر او چیزی نیست، مگر طریق پیامبران که متضمن قول حق و فعل صواب است. این گونه حکمت که به نظر ابن قیم عده‌ای اندک از فلاسفه همچون ابن رشد و ابوالبرکات بغدادی به آن اعتنا داشته‌اند، آراء ارسطو را در الهیات برنمی‌تابد و حدوث عالم را اذعان دارد، صفات کمالی و افعال اختیاری حق را اثبات می‌کند، رسولان و شریعت‌های آنان را حرمت می‌نهد و طوری ورای طور عقل را می‌پذیرد، بیشتر به ریاضی و طبیعی و توابع آن‌ها می‌پردازد و سخن گفتن در الهیات را خاص پیامبران می‌داند.

او در حکمت متأثر از آراء و آثار ابن تیمیه بوده و در انکار آراء فلسفی به نوشته‌های استادش که چندین اثر در ابطال یافته‌ها و گفته‌های فلاسفه نوشته بوده، نظر داشته است. سرچشمه‌ی فلسفه به پندار ابن قیم به روزگاری می‌رسد که معارضه‌ی عقل و نقل با شبهات ابلیس آغاز شد. او که با شبهه‌های ابلیس از طریق نقد و نظر شهرستانی آشنا بوده، می‌پنداشته است که بسیاری از اندیشه‌های فلسفی و آراء مذاهب از شبهات مذکور برخاسته است. درست است که ابن قیم از میان فرزانگان یونان سقراط را موحد دانسته و او را آشنا به صفات خدا و معتقد به معاد شناسانیده است و افلاطون را که به انکار عبادت اصنام پرداخته و به حدوث عالم قائل بوده، تأیید کرده است، ولی آنجا که «عقلیات یونانی» را رد می‌کند، بیشتر نظر به ارسطو دارد که به نظر ابن قیم وی عالم را قدیم گفته و دیگر فلاسفه را فریفته است. او بیشتر فیلسوفانی را که به سخنان ارسطو اعتنا کرده و او را معلم اول خوانده و منطقش را میزان استدلال عقلی دانسته‌اند، از جمله‌ی «ملاحده» می‌داند.

به رغم برخورد سطحی ابن قیم با فلسفه و فیلسوفانی چون فارابی، ابن سینا، محمد بن زکریای رازی و به ویژه خواجه نصیرالدین طوسی، ستیهندگی او با تصوف و آداب خانقاهی و نیز برخورد او با عرفان فلسفی بر اثر آگاهی و تأمل بیشتر رخ نموده، هر چند در این مورد هم وی از شناختی کامل و محققانه برخوردار نبوده است. او را عارفی دانسته‌اند که بر علوم اهل معارف آگاه بوده و در دقایق عرفان وارد شده و متون تصوف و برخی رجال صوفیه را می‌شناخته است. این نظر درباره‌ی ابن قیم به صورتی که او را عارف تشریعی حنبلی بنامیم، مقبول است، اما این سخن که او عارفی بوده است صوفی جای تردید دارد، زیرا اگرچه گفته شده است او بسیار عبادت می‌کرده و ذکر می‌گفته، اما آنچه مسلم است و از مطاوی اقوال او برمی‌آید، این است که وی یافته‌ها و پسندهای عرفانی و آداب خانقاهی را که مؤیدات آن‌ها در کتاب و سنت دیده نشود یا گفتار سلف آن‌ها را تأیید نکند، نمی‌پذیرد و حتی ادعا دارد که مواجید و احوال صوفیه را می‌بایست بر علم عرضه کرد و درستی و نادرستی آن‌ها را از طریق علم بازشناخت.

نقد و رد ابن قیم بر پسندها و تأملات خانقاهی و نیز ستیز او با وحدت وجودیان آنگاه نظام یافته که بر آثار ابن تیمیه، در این زمینه تأمل کرده است. هرچند او بر پاره‌ای از تأویلات صوفیه خرده می‌گیرد و آنان را از صنف خوارج و معتزله بر‌می‌شمارد، اما بیشترین انتقادات را بر بعضی از آداب، مصطلحات و باورهای صوفیانی وارد می‌داند که اهل سُکرند و به تصوف عاشقانه تعلق دارند. ولی در مجموع روی سخن ابن قیم بیشتر به خانقاهیان خلف است که آنان را به جهل نسبت می‌دهد، اما صوفیان سلف مانند جنید، بایزید بسطامی‌ و سری سقطی به نزد او عارفانی بوده‌اند که جانب قرآن و سنت را رعایت می‌کرده‌اند و بین آن دو سلوک می‌نموده‌اند[۱]. در ادامه برخی از شخصیت‌های مذهبی تاریخی اردن از کتاب معجم البلدان و همچنین تاریخ دمشق آمده است که غالباً راویان حدیث می‌باشند:

  • بوطاهر حسین پسر محمد پسر حسین پسر عامر پسر احمد که به نام ابن خراشه انصارى خزرجى مقرى آبلى نیز شناخته می‌شود. وی در هفدهم ربیع دوم 428 در گذشت[۲]؛
  • حسّان کلبى پسر مالک پسر بحدل پسر أنیف پسر دلجه پسر قناعه پسر عدى پسر زهیر پسر حارثه پسر جناب پسر هبل کلبى که اعراب او را اردنی مى‏دانند زیرا فرماندار آنجا و فلسطین ‏بود[۳]؛
  • ولید پسر مسلمه اردنى؛
  • بوسلمه حکم پسر عبد الله پسر خطّاف اردنى؛
  • عباس پسر محمد اردنى مرادى؛
  • عباده پسر نسى‏ء اردنى؛
  • محمد پسر سعید مصلوب اردنى مشهور؛
  • على پسر اسحاق اردنى؛
  • نعیم پسر سلامه سبائى (یا شیبانى، یا غسّانى) حمیرى اردنى؛
  • عتبه پسر حکیم، بو العباس همدانى  اردنى طبرانى،که در صور در سال 147 درگذشت[۴]؛
  • ساریه بیسانى؛
  • عبد الوارث پسر حسن پسر عمر قرشى معروف به ترجمان بیسانى؛
  • قاضى با فضیلت ابو على عبد  الرحیم پسر على بیسانى وزیر ملک ناصر یوسف پسر ایوب که همه کاره دولت وى می‌بود. او در فصاحت و بلاغت و انشا سرآمد پیشینیان و پسینیان بود و در مصر به سال 596 درگذشت[۵]،
  • یحیى بن عبد العزیز الأردنیّ[۶]؛
  • إبراهیم بن أحمد بن الحسن ابن علی بن الحسن بن حسنون أبو الحسین الأردنیّ  الشاهد[۷]؛
  • الحکم بن عبد اللّه بن خطّاف  أبو سلمة العاملی الأردنی، صاحب تاریخ دمشق چند روایت با اسناد خوداز رسول خدا  از او نقل می‌کند[۸]؛
  • رجاء بن حیویــۀ  بن جندل یا حزول که گفته می‌شود جدش از صحابه بوده است. صاحب تاریخ دمشق در سلسله روات این حدیث از پیامبر از او نام می‌برد: «العلم بالتعلّم، و الحلم بالتحلّم، و من یتحرّ الخیر یعطه، و من یتوقّ الشرّ یتوقه»، به نقلی او را از اهالی بیسان اردن می‌داند که به فلسطین کوچ کرده است[۹]؛
  • عامر بن لدین[۱۰]؛
  • عبادة بن نسی الکندی الأردنّی أبو عمر قاضی طبریه، عبد الملک بن مروان او را بر قضاء اردنّ گماشت وچون عمر بن عبد العزیز خلیفه شد او را والی جند الأردن‏ قرار داد[۱۱]؛
  • عبد الرّحمن بن عبید یا ابن عبد، أبو راشد الأردنّی، صحبت پیامبر را درک کرده و پیامبر صلى اللّه علیه و سلم او را نام و کنیه داده است[۱۲]؛
  • عتبــۀ بن أبی حکیم أبو العبّاس الهمدانی الأردنّی الطّبرانی[۱۳]؛
  • موسى بن یسار الأردنیّ[۱۴]؛
  • یحیى بن عبد العزیز أبو عبد العزیز الاردنی[۱۵]؛
  • یحیى بن عبد العزیز أبو عبد العزیز الأردنّی برکــۀ الأردنّیّ[۱۶]؛
  • عُروة بن رُویم اللّخمیّ، فقیه و محدّث، أبوالقاسم الأُردُنیّ، در سال 140 یا 135 وفات کرده است[۱۷]؛
  • عبد الله بن حوالة الأزدی‏، واقدی تاریخ  درگذشت او را به قطع در سال 85 می‌داند و ابن یونس و ابن عبد البر تاریخ قطعی مرگ او را سال 80 می‌دانند[۱۸][۱۹].

نیز نگاه کنید به

مفاخر و مشاهير دينی اسپانیا؛ مفاخر شاخص دینی و مذهبی قطر؛ شخصیت‌های دینی معاصر سیرالئون؛ شخصیت های دینی و مذهبی کوبا

کتابشناسی

  1. برگرفته از https://www.cgie.org.ir/fa/article/224045/%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D9%82%DB%8C%D9%85-%D8%AC%D9%88%D8%B2%DB%8C%D9%87
  2. معجم البلدان/ترجمه، ج‏1، ص. 187
  3. معجم البلدان/ترجمه، ج‏1، ص. 187
  4. معجم البلدان/ترجمه، ج‏1، ص. 187
  5. معجم البلدان/ترجمه، ج‏1، ص. 678
  6. تاريخ بغداد، ج‏14، ص.117  
  7. تاريخ مدينــة الدمشق، ج‏6، ص. 262  
  8. تاريخ مدينــة الدمشق، ج15، ص. 11
  9. تاريخ مدينــة الدمشق، ج‏18    96    2162
  10. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏26    89    3056
  11. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏26    209    3073
  12. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏35    89    3883
  13. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏38    228    4542
  14. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏61    240    7766
  15. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏64    317    8174
  16. تاريخ مدينــة الدمشق ج‏71    375    9753
  17. موسوعــة طبقات ‏الفقهاء، ج‏1، ص. 458
  18. تكملــة أمل ‏الآمل، ص. 270
  19. لایقی، غلامرضا (1402). جامعه و فرهنگ اردن. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی(در دست انتشار)