تاریخ فرانسه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)

تاريخ فرانسه

1-3- فرانسه ماقبل تاریخ

فرانسه ماقبل تاریخ، دوره ای از تاریخ فرانسه  است که در آن هومینیدها[1]  در فرانسه کنونی جای گرفتند. این بخش از تاریخ فرانسه با آغاز عصر آهن ( 1200 سال پیش از میلاد ) و پیدایش فرهنگ لاتن [2]پایان یافت .

2-3- سلت ها يا گُل‌ها

سلت ها[3] در قرن پنجم پيش از ميلاد از اروپاي مركزی به فرانسه پای نهادند و فرانسه را مورد تاخت و تاز قرار دادند و تا اسپانیا پیش رفتند. پاره ای از آنها به جانب شمال تا دانمارك و انگلستان پیش رفتند. سلت ها مردمی جنگجو و رزم آرا و همواره برای زد و خورد و جنگ و نزاع آماده بودند. این قوم نیرومند بلند قد خشن با چشمان آبی و موهای خرمایی به زودی تمدن و زبان خود را بر ملل مجاور تحمیل كردند. نام سرزمین امروزی فرانسه، سرزمین گل[4] نام داشت. گل ها از تبار سلتی و دارای نظام طایفه‌ای بودند.

در طول هزاره نخست پیش از میلاد یونانی ها، رومی ها و کارتاژي ها به مستعمراتی در کرانه مدیترانه دست یافته بودند . خاک گُل در سال ۵۰ پیش از میلاد یکی از ایالات روم شد. از سده یکم تا پنجم میلادی سرزمین گل بخشی از امپراتوری روم به شمار می‌آمد. بدین ترتیب فرهنگ گالیک – رومن ظهور كرد. سرزمين گل در اثر برخورد با تمدن روم دگرگون گرديد. كشور چند پاره گشت، اما از دوره طولاني آرامش و آباداني برخوردار بود. از قرن سوم به بعد و به ويژه در قرن چهارم و پنجم وضعيت داخلي در اثر ضربات ناشي از هجوم  ها و يورش هاي متعدد به وخامت گراييد و از آن به بعد سرزمين گل تحت تاثير تمدن ژرمن قرار گرفت. در سال ۴۷۵ میلادی، ویزیگوت‌ها[5]، فرانک ها و بورگوندی‌ها[6] بر این سرزمین تاختند و جای گل‌ها را گرفتند. پادشاه فرانک ها، کلوویس اول[7]، بخش عظیمی از  گل را در پایان سده پنجم به قلمرو خود افزود و بدین سان زمینه را برای چیرگی فرانک ها در منطقه برای صد سال و ایجاد امپراتوری فرانک ها  هموار ساخت .

دين مسيحيت از سال 313 طبق قانون كنستانتين به عنوان دين رسمي پذيرفته شد و پيشرفت و گسترش فراواني داشت. در طول قرن چهارم ميلادي، مسيحيت در شهرها با توفيق بسيار روبرو شد و به روستاها نيز نفوذ كرد. اعضاي خانواده هاي بزرگ گل به آيين مسيحيت گرويدند و عهده دار مشاغل روحاني از قبيل اسقف شدند.

3-3- سلسله مروونژی‌ها(۷۵۱-۴۱۰)[8]

مروونژی ها نخستین دودمان پادشاهی فرانک ها در فرانسه بودند. این دودمان نام خود را از مرووش پادشاه خود گرفته بود. نخستین پادشاه بزرگ این دودمان کلوویس یکم بود. سرزمين وسيعي كه كلوويس تحت يك نام گرد آورده بود از سال 511 به چهار پادشاهي كوچك تقسيم گرديد و خيلي سريع هر كدام ازآنها با يكديگر به رقابت پرداخته و روي در روي يكديگر قرار گرفتند . در طي دو قرن و نيم كه سلسله مروونژين دوام داشت مناطق و سرزمين هاي مختلف فرانك فقط 72 سال به هم پيوسته و متحد بودند. در حقيقت مروونژين ها معتقد به احساس وحدت دولت نبودند و از روي اراده و عمد قانون خصوصي و عمومي را با هم تلفيق مي كردند. پادشاهي فرانك همانند ملك خانوادگي مروونژين ها به نظر مي رسيد و پسران پادشاه را بر اين عادت بود كه ملك پدري را بيم خويش تقسيم كنند.تقسيم هاي بسيار بر سر جانشيني، سازمان اداري ضعيف و نبودن عايدات مالياتي هر گونه استحكام را از پادشاهي فرانك سلب كرده بود. نظر به فقدان پول مسكوك ، پادشاهان بر اين عقيده بودند كه مي توانند با تقسيم زمين بين اشراف بزرگ، قدرت نظامي و وفاداري آنان را جلب كنند. در اين شرايط، ميراث شاهي خيلي زود كوچك شد و در قرن هشتم، برخي از خانواده ها از حاكمان ثروتمند تر بودند.بسياري از پادشاهان در سنين كودكي به سلطنت مي رسيدند و خيلي زود تحت تسلط وزير دربار قرار مي گرفتند.اين وزيران نيز فضا را چنان آماده مي كردند تابتوانند هر چه بهتر كنترل خود را بر قدرت حاكم اعمال كنند.

رفته رفته از توان شاهان مروونژی کاسته شد و آنها گرداندن کشور را به خوانسالاران یا شهرداران کاخ‌ها سپردند. سرانجام نیز واپسین شاه مروونژی شیلدریک سوم[9] به دست اینان برکنار شد و دودمانی دیگر از فرانک ها به نام کارولنژی‌ها به پادشاهی رسید.

از برخورد جامعه گل و روم كه اغلب مسيحي بودند با اشغالگران ژرمني (فرانك ها) جامعه جديدي به وجود آمد. نام كشور عوض شد و مسيحيت در روستاها فراگير شد. فعاليت هاي اقتصادي و زندگي شهري به هم آميخت و روابط انساني تقويت گرديد. بدين ترتيب كشور گل به آهستگي از عهد باستان به قرون وسطي پا مي گذارد.

سلسله کارولنژی‌ها(۹۷۸-۷۵۱ )[10]

پدران کارولنژی ها شهرداران کاخ ها بودند و اداره کشور را بر عهده داشتند. در سال های پایانی پادشاهی مروونژی ها، این شهرداران کاخ ها همه قدرت را به دست گرفته بودند. کارولنژی ها نام خود را وامدار شارل مارتل[11] بودند که یکی از این شهرداران کاخها بود که نیروی بسیاری داشت و کسی بود که توانست جلوی پیشروی عرب ها را در اروپا بگیرد. سرانجام پسر شارل مارتل که پپن کهتر[12] نام داشت با همکاری پاپ زمان شیلدریک سوم واپسین شاه مروونژی را کنار زد و خود به پادشاهی رسید. بزرگ‌ترین پادشاه این دودمان شارلمانی[13] نام داشت که هم‌زمان با هارون‌ الرشید خلیفه عباسی بود. شارلماني در روز 25 اكتبرسال 800 در روم توسط پاپ لئون سوم به عنوان امپراطور مسيحيت غربي برگزيده شد. اين عنوان ابهت بسياري به پادشاه فرانك ها بخشيد و از او هم رهبر بزرگ سياسي و هم رهبري مذهبي پديد آورد. امپراطور بيزانس نسبت به او بدگمان شد اما خليفه مسلمانان هارون الرشيد سفراي خويش و همچنين هداياي زيادي نظير ساعت آبي، فيل و شطرنج نزد شارلماني فرستاد.

سال هاي بين 750 و 850 ميلادي شاهد افزايش جمعيت، احياي محدود فعاليت هاي اقتصادي و به ويژه بيداري يكباره فعاليت هاي فرهنگي بود. شارلماني كه زبان لاتين و حساب مي دانست درصدد فراگيري سواد خواندن برآمد. وي كه خيلي دير نوشتن آموخت مشوق تجديد حيات ادبي و هنري محسوب مي گرديد.شارلماني كه خود را به عنوان رئيس دنياي مسيحيت مي دانست حمايت خود را ازكليسا عنوان نمود، ساخت و ساز صومعه هاي متعدد را ميسر ساخت و به منظور دعوت به آئين مسيحيت مبلغين ديني فرستاد. جانشينان شارلماني پادشاهان ضعيفي بودند كه ابدا حاكميت بر كشور نداشتند و با نزديك شدن به سال هزار، هرگونه قدرت مركزي از بين رفته بود. شاه فرانك ها (اين عنوان رسمي او تا پايان قرن دوازدهم بود) فقط از نظر ظاهري بر كشوري وسيع حكومت مي كرد. كشور به دوازده قلمرو تقسيم شده بود( دوك نشين هاي نورماندي، اكيتن، بورگوني، كنت نشين فلاندر، شانپاني، بروتاني، آنژو، بلوا، تولوز،...) و صاحب منصب آنجا فقط بر بخشي از آن قلمرو تسلط داشت. بالاخره كار به جايي رسيد كه فرزندان اربابان بزرگ به پادشاهي فرانسه برگزيده شدند.

4-3- سلسله کاپه سين‌ها (1328-987)[14]

کاپه سین ها دسته‌ای از شاهان فرانسه بودند که از سال ۹۸۷ بر فرانسه فرمان راندند. هر چند شاخه اصلی این خاندان در ۱۳۲۸ کنار گذاشته شد ولی شاخه‌های فرعی این خاندان تا زمان انقلاب بزرگ فرانسه بر این کشور فرمان می‌راندند.

نخستین مرد نیرومند این خاندان هوگوی بزرگ[15] بود که در روزگار فرسودگی کارولنژین ها به نیرو و اعتبار سرشاری دست یافت. حكمرانان کاپه سین بين سال هاي 1180 و 1328 قلمرو پادشاهي خود را گسترش دادند و پايه هاي قدرت خويش را تحكيم بخشيدند. امپراتوری فرانک شامل فرانسه، لوگزامبورگ، هلند، بلژیک، آلمان، چک، اتریش، سوئیس و نیمه شمالی ایتالیای کنونی بود. کاپه سین ها نفوذ و قدرت خويش را بر پرجمعيت ترين كشور مغرب زمين بيشتر كردند. از سال 1190 عنوان پادشاه فرانسه در قراردادها جايگزين پادشاه فرانك ها گرديد. در سال 1205 تخت پادشاهي فرانسه به طور كامل رسميت يافت. در اين دوره آباداني، تاثير و نفوذ سياسي و هنري فرانسه قابل ملاحظه و با اهميت است. اين جهش و ترقي با گذشت زمان به آخرين حد خود رسيد. از اين پس توسعه كشاورزي و هنري راكد ماند و ربع انتهاي قرن اولين نشانه ضعف و سستي هويدا گشت. 

نخستین جنگ صلیبی در روزگار پادشاهی کاپه سین برپا گشت و برخی پادشاهان این دودمان نه تنها برای این جنگ بزرگ نیرو فرستادند که خود نیز در آن همراهی جستند،آنچنان که لویی نهم[16] پادشاه کاپه سین فرانسه به پاس دلاوری در این جنگ ها پس از مرگ لقب قدیس یافت.

کاپه سین ها در پایان کار خود دچار مشکل جانشینی و نداشتن فرزند پسر در میان واپسین پادشاهان خود شدند. سرانجام تاج و تخت فرانسه به شاخه‌ای فرعی از این دودمان به نام والواها سپرده شد.

5-3- سلسله والوآها (1589-1328)

والوآها دودمانی بودند که پس از کاپه سین ها از ۱۳۲۸ تا ۱۵۸۹ بر فرانسه فرمانروایی کردند. آنان از فرزندان شارل والوآ[17] بودند. نخستین پادشاه از دودمان والوآ ، فیلیپ ششم ( 1328 تا 1350 )   بود . نبرد میان خاندان والوا و خاندان سلطنتی انگلستان به همراه دو دوره صلح موقتی چندین نسل به درازا کشید و فرجام جنگ پیروزی والوآها و بیرون راندن انگلیسی ها از خاک فرانسه بود . در زمان مرگ پادشاه  ( 1350 ) ، فرانسه همچنان کشوری پراکنده و نا آرام بود .

در اين دوره پس از به تخت نشستن شارل هفتم ( 1422 ) انگلیسی ها به شتاب پاریس را گرفته و به سوی اورلئان تاختند. محاصره اورلئان 200 روز به درازا کشید. در این زمان دختری روستایی به نام ژاندارک[18] (بانوی اورلئان )در مرکز فرانسه ظهور کرد. این دختر 18 ساله از جنوب رود لوار به سوی اورلئان روانه شد و در سرراه خود ده ها هزار نفر را برای فتح اورلئان همراه کرد. با این اقدام، سپاه انگلیسی ها از دو سو مورد حمله قرار گرفت و طی 9 روز عقب نشینی کرد . سپاه ژاندارک با قدرت، انگلیسی ها را از شامپانی بیرون راند . سرانجام بورگوندی ها او را به سبب خیانت اطرافیانش دستگیر کرده  وسپس کنت لوگزامبورگ وی را به انگلیسی ها فروخت . او را  به دست کلیسا سپردند و پس از مدتی به جرم ارتداد در میدان ویو مارشه[19] زنده سوزانیدند . 22 سال پس از آن، کلیسا او را بی گناه معرفی کرد و به نام های "مقدس و شهید" سرافرازش نمود. 

مردمي كه در حد فاصل تاجگذاري فيليپ ششم دووالوآ( 1328) و پيروزي كا ستيلون ( 1453) مي زيستند با حوادث سخت و مشقت باري روبرو بودند. طي چند دهه بلاهاي مختلف دست به دست هم داده و اسباب كاهش جمعيت را فراهم كرد.از آغاز قرن چهاردهم بدي آب و هوا تشديد شد. در ماه هاي نوامبر و دسامبر 1347 طاعون از جنوب تا شمال فرانسه و از فرانسه به تمام اروپا سرايت كرد. بيماري هاي ديگر نيزاز قبيل تيفوس، سياه سرفه و سل نيز قرباني مي گرفت. در كناراين بلايا، جنگ بي پايان با انگلستان، جنگ هاي داخلي، غارت و چپاول نيز ويراني به بار مي آورد. نتيجه اين مصائب كاهش ميزان زاد و ولد بود. كاهش جمعيت سبب كاهش توليد براي پاسخ گويي به نياز عمومي گرديد.اين بلايا سبب تغيير در رفتار اجتماعي گرديد و به ايجاد تحولات فكري انجاميد. در طول يك قرن چندين نسل روي صلح را بر خويش نديده بودند و در اضطراب بين شيوع طاعون يا هجوم دسته تبهكاران راهزن زندگي مي كردند. فصل مشترك تمام بدبختي ها با پيدايش بحث و انتقاد از پادشاهي ظاهر گرديد و اين نظر رواج يافت كه پادشاه مالك تاج و تخت نيست بلكه امانت دار آن است.

لویی با عنوان "پدر ملت" در 22 مه 1498  در رمس تاجگذاری نمود و دست به  اقداماتی چون اصلاح دستگاه حقوقی و کاستن مالیات زد. جانشین او فرانسوای اول بود. ازآنجا که پادشاهی فرانسوا ( 1515 تا 1547 ) همزمان با آغاز نوزایی در اروپا بود فرانسه پیشرفت های بزرگی در زمینه فرهنگ نمود. از جمله اقدامات او :

-  دعوت هنرمندان بزرگی چون داوینچی،  دل سارتو و چلینی (زرگر)به فرانسه

-  تلاش برای بهبود کتابخانه سلطنتی و دعوت گیومه بوده به کتابداری آن

- فرستادن نمایندگانی برای به دست آوردن آثار میکل آنژ و رافائلو سانتی و نیز کتاب ها و دستنوشته های کمیاب

- بازسازی عمارت هایی چون شاتو دو بلوآ،  شاتو دانبوآز، شاتو دو مادرید ، شاتو دو سن ژرمن، کاخ سلطنتی فونتن بلو و گسترش لوور.

- ساختن عمارت هایی چون شاتو دو شامبور به سبک ایتالیایی

فرانسوا به سال 1539 زبان فرانسه را به جای لاتین زبان رسمی کشور نمود و دفترخانه هایی برای ثبت مرگ و میر و ازدواج ها ایجاد کرد . در زمان پادشاهی فرانسیس ناسازگاری های مذهبی در اروپای باختری و جنبش پروتستان ، فرانسه را نیز در بر گرفت .

آخرين سلسلسه والوآ هانری سوم تا زمان مرگ ( 1589 ) شاه فرانسه بود .درزمان هانری کشور درگیر آشوب و فتنه هایی با دستمایه های مذهبی میان کاتولیک ها و پروتستان ها بود. هانری چون فرزندی نداشت با مرگ او پادشاهی دودمان والوآ در فرانسه به پایان رسید و پس از او قدرت به شاخه دیگری از خاندان به نام بوربون ها رسید که تا هنگام انقلاب کبیر حکومت را در دست داشتند .

6-3- سلسله بوربون ها(1792-1553)[20]

پس از والواها، دودمان بوربون که از خانواده های مهم پادشاهی اروپا و کشور فرانسه به حساب می آمد به حکومت رسید. هانری چهارم(۱610 - 1553) نخستین پادشاه از دودمان بوربون بود که از ۱۵53 تا هنگام مرگ بر فرانسه فرمان راند. او به هانری بزرگ معروف بود. به سلطنت رسيدن هانري چهارم در شرايط اسفباري صورت گرفت چرا كه كشور در آتش جنگ داخلي مي سوخت و به مدت سي سال بجز ويراني و بدبختي حاصلي نداشت. پادشاه جديد كه فردي با هوش، قاطع و مصمم بود موفق شد در سال 1589 اوضاع داخلي و خارجي كشور را آرامش بخشد. هانري چهارم كه موسس سلسله جديد بوربون بود از همه نظر مرد اصلاح و بازسازي به نظر مي رسيد واز افراد كار آزموده و وفادار براي تداوم تعادل بين كاتوليك ها و پروتستان ها بهره مي برد و مبادرت به اصلاح و بازسازي مملكت نمود. در زمان وی، مذاکرات با نمایندگان پروتستان در شهر نانت به صلح مذهبی منجر گردید. فرمان نانت (13 آوریل 1598) منافع اقلیت مذهبی فرانسه را تایید نمود و به رسمیت شناخت. پروتستان ها از حقوق شهروندی همانند کاتولیک ها بهره مند شدند و در برگزاری مراسم خویش آزادی کامل یافتند. در مورد مسائل جنایی و قضایی، دادگاهی مرکب از قضات پروتستان و کاتولیک در شهرهای روئن، بوردو،کاستر و گرونوبل به امر قضاوت اشتغال داشتند. پادشاه با ایجاد 150 محل پناهگاه که توسط پادگان های پروتستان حفاظت می شد برای پروتستان ها به مدت 8 سال موافقت نمود. هرچند که صلح خارجی و داخلی ازسال 1598 برقرار گردید با این وجود، هانری چهارم دو سال زمان لازم داشت تا دیوان های ایالات را در خصوص تصویب فرمان مشهور نانت متقاعد سازد.

به هنگام مرگ هانری چهارم پسر او لویی سیزدهم[21] (1643-1601) فقط هشت سال و نیم داشت. مقام سلطنت به ماری دو مدیسی[22] واگذار گردید. مهمترین نوآوری عصر لویی سیزدهم داخل شدن منصب صدارت عظمايی در کشور بود. لویی سیزدهم هیچ زمان از قدرت صرف نظر نکرد. این پادشاه که در حیطه عمل از آزادی چندانی برخوردار نبود، تحت تاثیر نگرش ژرف و اراده آمرانه صدراعظم ریشلیو[23] ملقب به عالیجناب سرخ پوش قرار داشت. در این زمان فرانسه یکی از قدرت‌های مهم اروپا بود. وی قدرت حکام محلی را کاهش داد و حکومت فئودالی را بسیار تضعیف کرد. او همچنین ارتش را انتظام بخشید و شورشیان پروتستان را سرکوب کرد. ریشلیو که شیفته ادبیات بود در سال 1635 آکادمی زبان فرانسه را بنیان نهاد که ماموریت آن تدوین فرهنگ لغت، تثبیت قواعد دستوری و اعلام نظر در باره آثار ادبی و هنری بود.

لویی سیزدهم در روز 14 مه 1643 از دنیا رفت و جانشین او لویی چهاردهم(1715-1638) در این زمان کمتر از 5 سال داشت. مادرش آن دو اطریش[24] در پاریس مستقر شد. وی وصیت نامه شوهرش مبنی بر محدود کردن قدرت نائب السطنه را ملغی نمود و ژول مازارن[25] به عنوان صدر اعظم انتخاب گردید. میان نائب السطنه و کاردینال مازارن در طی سال ها یک رابطه توام با احترام برقرار گردید. .فرانسه پس از تحمیل رنج و اضطراب دوران جنگ، سرانجام در آخرین سال های صدارت مازارن ( 1653-1661) روی آرامش به خود دید. مازارن به کمک گروهی از نخبگان وفادار، رموز و ظرایف امور حکومت را به شاه جوان آموخت. جنگ با اسپانیا را با پیروزی به اتمام رساند و مهم تر از همه پایه های حکومت مطلقه را استحکام بخشید.

ظهور و گسترش دوباره مذهب کاتولیک که از زمان سلطنت هانری چهارم مشهود بود سرعت مضاعفی به خود گرفت. در ایلات که مردم به زبان ها و لهجه های محلی صحبت می کردند ماموریت های مذهبی توسط گروه های مذهبی صورت می پذیرفت.

فرانسه که با تلاش های ریشلیو و مازارن صاحب قدرت شده بود بر اروپای نیمه دوم قرن هفدهم تفوق و برتری یافت. سلطنت طولانی لویی چهاردهم (1715-1665) که تنها به قدرت و شکوه می اندیشید موجب افزایش مداخلات نظامی، بنای کاخ ورسای و اعمال قدرت بیش از پیش بر روی جامعه گردید. انجام این کارها در پی وضعیت نابسامان اقتصادی، تلاش پیگیر و مستمری از عامه مردم می طلبید. پس از اولین سال های حکومت (1685-1661) که گویای موفقیت شاه در همه زمینه ها بود، کم کم دوره جنگ های سخت، بحران های غذایی و اعتراضات عمومي فرا رسید.

لویی چهاردهم فردی روشنفکر بود و به گفتگو با وزرا می نشست. جدیت و وظیفه شناسسی او موجب شد تا از سال 1662 به وی لقب سلطان آفتاب بدهند. او بر این باور بود سلطنت فرانسه اولین حکومت مسیحی است و تمام اروپا باید برتری آن را به رسمیت بشناسند. مجسمه ها و مدال های فراوانی در راستای تبلیغ این عقاید ساخته شد.پس از مرگ مازارن، لویی چهاردهم هدایت حکومت را شخصا بر عهده گرفت. منصب صدر اعظمی برچیده شد و تنها شاه بود که تصمیم گیری مي کرد و رسیدگی به امور کشور را بر عهده داشت.

لویی چهاردهم باقیمانده های فئودالیسم را برانداخت ، با سیاست آزادی مذهبی ، جنگ های مذهبی را کاهش و نیروی فرانسه را در اروپا افزایش داد .

وی به عنوان یکی از بزرگترین پادشاهان فرانسه شناخته می شود . او حکمرانی خودکامه بود که در گرداندن کشور، سیاست مرکزگرایی را پیش می گرفت و در این راستا نیز کامیاب بود . او در زمان زندگی اش سه جنگ بزرگ را پشت سر گذاشت : جنگ با هلند، جنگ نه ساله با انگلستان و جنگ های جانشینی با اسپانیا. همچنین دو جنگ کوچک را آزمود : جنگ واگذاری با اسپانیا و جنگ رئونیون .از 54 سال حکومت لویی چهاردهم، 37 سال آن به جنگ گذشت و این امر سلطنت را مجبور می ساخت تا تدابیر مالی دقیقی اتخاذ کند. در سال 1680 مخارج جنگ نصف بودجه را به خود اختصاص می داد که این مقدار در پایان دوران سلطنت به سه چهارم رسید. وضعیت نابسامان اقتصادی در پایان سلطنت بر سر تا سر فرانسه حاکم شد و نیروهای مخالف در برابر حکومت قد علم کردند. هر چند شاه با پاپ مصالحه کرده بود ولی مشکلات مذهبی همچنان پابرجا مانده بود.لویی چهاردهم در روز اول سپتامبر 1715 درگذشت و ماسیون[26] مراسم خاکسپاری شاه را این چنین به پایان برد: تنها خداوند بزرگ است.[27]

پادشاهی لویی پانزدهم (1774-1715) پس از لویی چهاردهم طولانی ترین ادوار تاریخ سلطنتی فرانسه است. وی ۵۹ سال فرمان راند. حکومت طولانی لویی پانزدهم با بازگشت به دوره پیشرفت، تعدیل اقتصادی چشمگیر، بارقه هایی از یک تمدن با شکوه و قدرت نظامی و دیپلماتیک همراه بود. با این حال حکومت سلطنتی به سختی تن به اصلاحات داد و در نتیجه، این کاهش قدرت خود گامی در جهت تهدید آینده حکومت به حساب می آمد.

دوران حکومت لویی پانزدهم با رشد جمعیت و پیشرفت اقتصادی همراه بود. بین سال های 1717 و 1770 جمعیت کشور از حدود 19 میلیون نفر به 25 میلیون نفر افزایش پیدا کرده بود.جمعیت فرانسه بعد از الحاق کورس و لورن حدود یک میلیون نفر افزایش یافت . در عصر لویی پانزدهم کشور مورد تجاوز نظامی قرار نگرفت. جنگ های برون مرزی خسارات آن چنانی بار نیاورد، شهر نشینی گسترش پیدا کرد و پاریس مدت زمان اندکی قبل از انقلاب با جمعیتی حدود 700 هزار نفر یکی از بزرگ ترین شهرهای دنیا بود.. میادین شهر ها در این دوره تغیر کردند، سالن های تئاتر ساخته شدند . نصب روشنایی خیابان ها و شماره منازل در این عصر انجام گرفت .در پایان قرن هیجدهم 47٪ از مردان و 27٪ از زنان کشور سواد خواندن و نوشتن داشتند. زبان، ذوق و هنر فرانسوی در سراسر اروپا شیفتگان بسیاری داشت. در این دوره، تفکر روشنگری پدید آمد . انتقاد از کلیسا و سلطنت آغاز شد. تمایل به اصلاحات اندک اندک به صورت قانونی و حکیمانه آشکار گردید.

به سبب ولخرجی های فراوان در این دوره، مشکلات بسیاری در امور مالی ایجاد شد و همین نیز موجب گشت که تباهی و ناکارآمدی حکومت مطلقه بر مردم آشکار گردد. در این دوران مستعمراتی چون کانادا و هندوستان از دست فرانسه خارج شد. پیامد این اعمال برای جایگاه سلطنت نیز بسیار بد بود و در اثر جنگ های لویی پانزدهم و پدر بزرگش در نبردهای جانشینی لهستان، اتریش و جنگ های هفت ساله پیش آمده بود، زمینه هایی فراهم آورد تا انقلابی بزرگ ایجاد گردد و دودمان پادشاهی فرانسه را نابود کند. سیر نزولی نفوذ فرانسه در اروپا درزمان وی بسیار تند شد و پس از شکست از پروس، از دیدگاه قدرت و اعتبار به کشوری معمولی تبدیل شد .

لویی شانزدهم(1792-1774) در سن 20 سالگی بر تخت پادشاهی نشست. این جوان فربه، ساده و با استعداد هر چند که تعلیم دیده بود اما عاری از توان اراده بود. وی بسیار زود تحت نفوذ و سیطره همسرش ماری آنتوانت[28] اتریشی الاصل قرار گرفت. ملکه علیرغم این که زیبا و دلربا بود اما به دلیل سبک سری ،بی فکری و ولخرجی خیلی سریع از مردم دوری جست و هدف حملات شدیدی قرار گرفت.

به گفته تاریخ دانانی چون آلکسی دو توکویل[29]،از خصوصیات مثبت دوران این شاه، پایان رکود اقتصادی حاکم بر فرانسه بود که از اواخر دوران لوئی چهاردهم بر اوضاع کشور سایه افکنده بود. به طوری که حجم بازرگانی فرانسه ظرف مدت حکومت هجده ساله او دو برابر شد. و به گفته دو توکویل، یک بررسی آماری تطبیقی نشان می دهد که پیشرفت فرانسه در هیچ دهه ای به اندازه دو دهه آخر رژیم بوربون‌ها نبود که مصادف با حکومت لویی شانزدهم می‌شود. اما تمام این پیشرفت ها تنها به سود دربار و هزینه های تجملی دربار بود .[30]

لویی شانزدهم وارث سلطنتی بود که به واسطه حملات پارلمان ها تضعیف گشته و هنوز فعالیت چشمگیری نداشت. اصلاح مالیاتی به مساله ای مهم تبدیل شده بود. دو تفکر مخالف وجود داشت که شاه در میان آنها بلاتکلیف مانده بود. در محافل روشنفکری، مساوات همگان در برابر مالیات و حذف موانع بر سرراه اقتصاد آزاد و اصلاح آموزش و پرورش خواهان داشت. در جبهه مخالف، محافل اشرافی و روحانیون طراز اول با اصلاحات مالیاتی مخالف بودند.تورگو[31] (1776-1774) به سمت خزانه داری کل برگزیده شد.وی اصلاحات اقتصادی و اجتماعی زیادی را به مرحله ظهور رساند. اما مورد بی مهری دربار و اشراف قرار گرفت و در روز 12 مه 1776 از کار برکنار شد.نکر[32] (1781-1776) نیز اقدامات تورگو را تداوم بخشید. وی تغییر و تحولاتی را پی ریزی کرد و خرسندی مردم و خشم دربار را برانگیخت. نکر در روز 19 مه 1781 از سمت خویش کناره گرفت.از آنجا که اصلاح امور مالیاتی با وجود گروه های فشار به مرحله ظهور نمی رسید، اندک اندک سلطنت به سوی ورشکستگی و ضعف سیاسی پیش می رفت.

7-3- «انقلاب فرانسه"‌‌‌‌‌‌‌

انقلاب فرا نسه كه در سال 1789 به ثمر رسيد، نتيجه ي تحولات و مبارزات دير پابي بود كه از مدتها پيش فرانسه را فرا گرفته بود. اين انقلاب كه به لحاظ ويژگي هاي بسيار، انقلابي متمايز محسوب مي شود، پيامدهاي ژرف و گسترده اي در اروپا و جهان داشته است. در سال 1789، فرانسه با پيش از 24 ميليون نفر، پرجمعيت ترين كشور اروپايي محسوب مي شد و پاريس، مركز نهضت و كانون روشنگري بود.[33]

در فرانسه آن زمان، سه طبقه متمايز روحانيون ، اشراف (اين دو گروه از مزاياي فراواني برخوردار بودند)  و عامه مردم جامعه وجود داشت. قوي ترين جبهه نيز طبقه بورژوازي در حال رشد بود. آنچه كه انقلاب را تسريع كرد، بحران مالي بود كه حد اقل از سال 1787 فرانسه را در برگرفته بود. اين بحران ناشي از قروض عمومي، حمايت فرانسه از آمريكا در جنگ استقلال، مخارج هنگفت دربار با شكوه ورساي و مخارج نگهداري ارتش ونيروي دريايي بود. آن گاه كه تمام طرح هاي دولت و لويي شانزدهم، امپراتور وقت فرانسه براي رهايي از اين بحران بي نتيجه ماند، به استدلال و اصرار مقامات حكومتي، امپراتور فرمان تشكيل "مجلس طبقاتي يا اتاژنرو" [34]را براي نخستين بار پس از 1615 صادر كرد. مجلس طبقاتي متشكل از سه طبقه روحانيون، اشراف و توده مردم بود. در اين مجلس راي گيري بر اساس طبقات انجام مي گرفت. بنابر اين، اكثريت واقعي (طبقه سوم) كه ديگر حاضر نبودند مانند گذشته از اشراف و روحانيون جدا باشند و در مجلس جداگانه اي راي دهند، درخواست كردند كه مجلسي واحد مركب از نمايندگان سه طبقه تشكيل شود و در آن مجلس، راي نمايندگان با هم برابر باشد. از آنجا كه تعداد نمايندگان طبقه سوم به تنهايي با تعداد نمايندگان دو طبقه ديگر برابر بود، نمايندگان اشراف و روحانيون با اين درخواست به شدت مخالفت كردند. لويي شانزدهم امر به پراكندگي نمايندگان داد. اما "ميرابو"[35] خطيب فرانسوي اعلام كرد : "ما به اراده ملت جمع شده ايم وجز با سرنيزه متفرق نخواهيم شد." دولت اوضاع را براي سركوب نمايندگان عوام مناسب نمي ديد. از همين رو، با آنان مخالفت نمي كرد. اگر چه بسياري از نمايندگان اشراف و روحانيون از اتحاد با نمايندگان طبقه سوم سرباز زدند، اما نمايندگان عوام با اين ادعا كه نماينده اكثريت ملت هستند، هيئت خودرا "مجلس ملي" ناميدند، مجلس طبقاتي را منحل ساختند و اعلام كردند كه هيچ فرانسوي جز به تصويب مجلس ملي نبايد به دولت ماليات دهد. در اين هنگام، امپراتور به خشم آمد و دستور داد كه تا لار اجتماع "مجلس ملي" را ببندند. اما اعضاي مجلس ملي در زمين هاي محوطه كاخ ورساي گرد آمدند و سوگند خوردند كه تا قانون اساسي كشور را تدوين نكنند، متفرق نخواهند شد. به اين ترتيب، مجلس موسسان نيز پديد آمد و "مجلس ملي" بلافاصله شروع به نوشتن قانون اساسي كرد و توانست در ظرف دو سال، قانون اساسي فرانسه را تدوين كند. قانون مزبور كه به قانون 1971 معروف است، حكومت فرانسه را مشروطه اعلام كرد. طبق اين قانون قواي سه گانه مقننه، مجريه و قضاييه از هم منفك شدند و شاه تنها اين حق را يافت كه بتواند اجراي قوانين را براي مدتي به تعويق اندازد.

نكته جا لب توجه ديگر در اين مورد، وجود مقدمه اي در قانون اساسي 1971 ، معروف به اعلاميه حقوق بشر است. اين مقدمه بر آزادي نوع بشر، مساوات افراد با يكديگر و حكومت ملي به عنوان حق يك ملت تاكيد مي كرد. نويسنده اصلي اين اعلاميه ، "آبه سيه س"[36] يكي از روحانيون دون پايه طبقه سوم است . اعلاميه حقوق بشردراصل ، تحت تاثير "اعلاميه استقلال امريكا " نگاشته شده است. بنابر اين ، نمايندگان طبقه سوم دو انقلاب بزرگ ايجاد كردند :

1- انقلاب سياسي ، كه بر اثر آن سلطنت استبدادي از بين رفت و نمايندگان ملت دركار حكومت دخالت كردند.

2- انقلاب اجتماعي، كه در نتيجه آن همه ي مردم در برابر قانون مساوي شدند و امتيازات ويژه طبقات ممتاز ملغي گرديد.

بديهي است كه اين دو انقلاب به آساني انجام نگرفت و زد و خوردهاي شديدي بين طبقات ممتاز و طبقه ي سوم روي داد. در چهارم ژوئيه 1789 ، گروهي از مردم پاريس به "باستيل" هجوم بردند تا به سلاح دست يابند. در واقع ، زندان و دژ نظامي باستيل، نماد و سمبل استبداد سلطنتي و سركوب سياسي امپراتوري فرانسه بود. حمله به باستيل به عنوان نخستين حركت جمعي توده ها در انقلاب فرانسه، منشا و سرآغاز نا آرامي هاي كارگري اوج يابنده در اغلب شهرهاي فرانسه بود. از سوي ديگر، دهقانان نيز بسياري از املاك و كاخ هاي اشراف را غارت كردند.

"مجلس ملي" كه متشكل از نمايندگان طبقه سوم ( بورژوازي بزرگ و خرده بورژوازي) و نمايندگان طبقات ممتاز بود، در يك جلسه قانونگذاري، تمام بقاياي نظام فئودالي را لغو كرد. نمايندگان اشراف و روحانيون عضو مجلس ملي نيز از امتيازات اقتصادي خود چشم پوشيدند. در اين هنگام، گروه هايي از شهروندان افراطي كه به صورت باشگاه هاي سياسي سازمان يافته بودند، به ويژه در پاريس، اعضاي بسياري جلب كردند و نفوذ زيادي يافتند. بزرگترين و مهمترين باشگاه سياسي، باشگاه دوستان قانون اساسي بود كه آن را به اختصار "ژاكوبن"[37]  مي ناميدند. زيرا محل باشگاه ديركهنسال فرقه ژاكوبن در پاريس بود. مترقي ترين و پيشروترين اعضاي "مجلس ملي" همگي عضو باشگاه ژاكوبن بودند.

قحط و فقر در فرانسه بيداد مي كرد، ركود اقتصادي طبقات پايين را از پا انداخته بود. شايعاتي بر سر زبانها بود مبني بر اينكه شاه مي خواهد سربازانش را براي حمله به مجلس و متفرق كردن نماينگان بسيج كند. جماعت خشمگيني از پاريسي ها به سوي كاخ ورساي راهپيمايي كردند، شاه و ملكه كه جانشان را در خطر ديده بودند، به قصرتوئيلري در پاريس گريختند وعملاً در آنجا زنداني شدند. از سوي ديگر ، گروهي از طبقات ممتاز ويا درباريان به كشورهاي خارجي سفر كردند و دولت هاي بيگانه را به جنگ فرانسه برانگيختند. لويي شانزدهم نيز مخفيانه از حكومت هاي خارجي كمك مي خواست.ديگر امپراتوريهاي اروپا از جمله اتريش و پروس نيز از انقلاب فرانسه سخت در هراس بودند و مي كوشيدند از گسترش انقلاب به كشورهاي خود جلوگيري كنند. در اين زمان، پادشاه اتريش اعلام كرد كه آماده است به ساير دول اروپايي بپيوندد تا رژيم سابق را به فرانسه بازگردانند. اتريش با پروس متحد شد. سپاه آنان به فرانسه هجوم آورد و به سمت پاريس پيشروي كرد. مجلس فرانسه نيز به اتريش اعلام جنگ داد.

سپاه بي نظم و آشفته فرانسه شكست خورد. شكست هاي پي در پي و شايعاتي مبني بر خيانت لويي شانزدهم با ارسال نقشه هاي جنگ براي سرداران اتريشي، توده هاي خشمگين پاريس را به حركت وادا شت. توده كه نمي توانست ننگ شكست را تحمل كند، مجلس را به عزل لويي شانزدهم مجبور ساخت. قيام توده ها منجر به سقوط كمون پاريس گرديد. "دانتون"[38] از جمله اعضاي برجسته كمون جديد، از حمايت گسترده مردمي برخوردار بود. پس از عزل لويي شانزدهم و زنداني كردن خانواده سلطنتي، براي تعيين طرز حكومت وانتخابات عمومي براي تشكيل مجلس ملي قانونگذاري ريخته شد. مجلس تازه "كنوانسيون"[39]  نام گرفت. اين مجلس، نخست حكومت جمهوري را در فرانسه اعلام و سپس لويي شانزدهم را محاكمه و اعدام كرد. بازداشتهاي جمعي حاميان واقعي و فرضي سلطنت آغاز شد. توده ضد سلطنت به زندان هاي سراسر فرانسه هجوم برده و صدها تن از حاميان سلطنت را به قتل رساندند. كنوانسيون مجبور شد بانيروهاي بيگانه بجنگد و شورش هاي پيايي داخلي را خاموش سازد. كنوانسيون براي اينكه بتواند همه نيروهاي خود را متوجه خارج كند، ابتدا به زنداني كردن و كشتن مسببين فتنه هاي داخلي روي آورد. اين خونريزي ها ده ماه ادامه يافت.

با وجود همه شورشهاي داخلي ، كنوانسيون توانست به كمك وطن پرستان فرانسوي، پس از دو سال جنگ، بر همه دشمنان خارجي پيروز شود و حتي در شرق سرزمين هاي تازه اي را ضميمه خاك خود كند. اما سرنوشت، طور ديگري بود. اعلام پادشاه، اعلامية كنوانسيون مبني بر حمايت از همه كساني كه عليه  استبداد قيام مي كنند و مانورهاي نظامي – تجاري فرانسه در بلژيك هراسي بزرگ در دل امپراتوران اروپا افكند و به تشكيل ا تحاد ضد فرانسوي قدرت هاي اروپايي انجاميد – بريتانياي كبير، اسپانيا و هلند از جمله كشورهايي بودند كه به اعلام جنگ اتريش وپروس عليه فرانسه انقلابي پيوستند.

در داخل كشور نيز ، "ژيرونديستها"[40] يا ميانه روها در كنوانسيون قدرت را از دست دادند و به جاي آنها، ژاكوپن هاي تندرو قدرت را به دست گرفتند. پس از روي كارآمدن ژاكوپن ها، كنوانسيون كميته دوم يا "امنيت ملي" يا "نجات ملي" را تشكيل داد. "روبسپير"[41] ، "سن ژوست"[42] و "كارنو"[43] برجسته ترين رهبران كميته امنيت ملي بودند. "دوره ي وحشت" آغاز شده بود. يك ديكتاتوري جمعي به مبارزه با بحران هاي اقتصادي، اجتماعي  و سياسي كه توام با جنگ و ضد انقلاب است، برخاسته بود. كميته با پشتيباني طبقات فرودست پاريسي، اقتصاد ملي را اداره مي كرد. ضد انقلاب ها زنداني واعدام مي شدند و سپاهيان جديدي براي شركت در جنگ هاي فرانسه تدارك ديده مي شد. هزاران ضد انقلاب واقعي يا فرضي از جمله ملكه، به گيوتين سپرده شدند. كارنو، نظم و نظامي تازه به سپاهيان جمهوري داد و سربازگيري عمومي را آغاز كرد. "ژاك ابر"[44] وديگر انقلابي هاي افراطي كه در صدد بودند قيامي توده اي راه اندازند، دستگير واعدام شدند. دانتون و ديگراني كه با اقدامات افراطي و شدت عمل كميته ي امنيت ملي مخالف بودند،  نيز دستگير و اعدام شدند.. اما از اين پس قدرت كميتة ملي كاستي مي يافت. اعضاي كنوانسيون ملي كه بسيار مقتدرتر از اعضاي كميته امنيت ملي شده بودند، روبسپير را در نهم ترميدور[45]  دستگير مي كنند. چند روز بعد روبسپير زير تيغه گيوتين بود، جايي كه خود بسياري را به آن سپرده بود. به اين ترتيب "دوره ي وحشت" پايان گرفت.

آنهايي كه اين بار به قدرت رسيدند بورژواهاي قديمي و تازه به دوران رسيده ا ي بودندكه از طريق احتكار و به دليل تورم، ثروتي اندوخته بودند. اين دوره "ارتجاع ترميدوري" ناميده مي شود. مردمي كه از اين همه اغتشاش، شورش هاي داخلي، جنگ هاي خارجي و شكست هاي متعدد به ستوه آمده بودند. آرزوي حكومت نيرومندي را داشتند كه بتواند در داخل كشور امنيت و آسايش را برقرار سازد و در برابر بيگانگان نيز از كشور محافظت كند. اين انديشه وآرزو با ظهور ناپلئون بناپارت، كه در ايتاليا واتريش فتوحات درخشاني كرده بود، جامه تحقق پوشيد. به اين ترتيب تنها چند سال از انقلاب ، نظام ( جمهوري اول ) ساقط شد و مجدداً رژيم سلطنتي احيا گرديد.

8-3- عصر ناپلئون (1814- 1799)[46]

فرانسه در سال های پایانی سده 18 و ده سال پس از انقلاب کبیر، شاهد کودتای یکی از فرماندهان ارتش برای به دست گرفتن قدرت بود . ناپلئون به سبب داشتن نبوغ نظامی، برجسته ترین فرمانده فرانسوی در جنگ هایی بود که پس از انقلاب فرانسه، همسایگان برضد این کشور به راه انداخته بودند .

در این زمان پادشاهان و دولت های اروپایی که از گسترش تاثیر انقلاب فرانسه به هراس افتاده بودند با یکدیگر متحد شده و فرانسه را به کارزار جنگ های خونین کشاندند . فرانسویان طی چندین جنگ به پیروزی های بزرگی دست یافتند . از میان سرداران فرانسوی کسی که پیروزی های بزرگی به دست آورد ناپلئون بود . به همین سبب در مدت کوتاهی آوازه اش عالمگیر شد . هنگامی که ناپلئون و سربازانش سرگرم جنگ با دولت های اروپایی بودند اوضاع فرانسه بسیار آشفته بود . مشکلات داخلی و اختلاف میان دولتمردان موجب نارضایتی عمومی شده بود . در چنین شرایطی ناپلئون که هوای حکمرانی در سر داشت ، از طریق کودتا قدرت را در دست گرفت . البته او ، پس از کودتا ، تاچند سال با عنوان کنسول به اداره کشور و در ضمن ، جنگ با دشمنان پرداخت . در این مدت نیز به پیروزی های جدیدی رسید و بیش از پیش مورد توجه مردم قرار گرفت . وی سرانجام در سال 1804 با عنوان امپراتور تاجگذاری کرد .

ناپلئون از سال 1804 تا 1814 امپراتور فرانسه بود . او در این مدت اقدامات زیادی انجام داد و از نظر سیاسی – نظامی ، آن کشور را به قدرتمندترین کشور اروپایی تبدیل کرد . دولت های اروپایی مانند انگلستان ، اتریش و پروس بارها علیه فرانسه باهم متحد شدند اما ناپلئون توانست چندین بار بر آنها پیروز شود و سرزمین های بسیاری را به تصرف درآورد . با این وجود جنبش های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه مردم از یک سو و شکست های هولناک ارتش بزرگ ناپلئون در روسیه، از سوی دیگر ، به دوران اقتدار او در تاریخ اروپا پایان داد . پس از آنکه پادشاهان اروپایی از کابوس ناپلئون رهایی یافتند ، برای تعیین تکلیف کشور شکست خورده ، کنفرانس وین را برگزار کردند . مهمترین کشورهای شرکت کننده این کنگره عبارت بودند از : انگلستان ، روسیه ، اتریش ، پروس و خود فرانسه . در این کنگره تصمیم گرفته شد ، فرانسه بار دیگر با رژیم سلطنتی اداره شود ، همچنین تمام متصرفات ناپلئون از فرانسه پس گرفته شود و مرزها و رژیم های سیاسی دولت های اروپایی نیز مشخص گردید

از بازگشت بوربون ها تا کمون پاریس

لویی هجدهم(1824 – 1814) در سال ۱۸۱۴ به یاری تالیران[47] بر تخت نشست. تالیران همپیمانان پیروز را متقاعد كرد. پس از شنیدن بازگشت  ناپلئون، لویی از پاریس گریخت و پس از فرمانروایی صد روزه ناپلئون و شکست در واترلو به این شهر بازگشت. در این هنگام هواداران لویی به ویژه در جنوب فرانسه دست به ترورهای سنگدلانه‌ ای بر ضد هواداران ناپلئون زدند.هر چند نخست ‌وزیر با این رویداد به شدت مخالفت کرد ولی در پیشگیری آن ناکام بود. پس از مرگ لويي هجدهم در ۱۶ سپتامبر۱۸۲۴ برادرش شارل دهم(1830-1824) بر تخت نشست. وی همچنین رهبر هواداران تندروی پادشاهی بود. ترور پسرش زخم روحی شدیدی بر او وارد ساخت که هرگز نتوانست فراموش کند. رکود اقتصادی به همراه فشار اپوزیسیون آزادیخواه، شارل را به تکاپو افتاد و یک دستور چهاربخشی را داد: انحلال مجلس نمایندگان، ایجاد قانون های محدودکننده برای مطبوعات، دادن حق رای تنها به ثروتمندان، برگزاری انتخاباتی تازه برپایه قانون انتخابات . هنگامی که شاه در ۲۵ ژوئیه 1830 فرمان خویش را اعلام کرد مطبوعات آزاد به نکوهش او پرداختند . مردمان پاریس با شور میهنی فراوان به بسیج نیرو و سنگربندی در درون شهر روي آوردند. سرانجام شاه در ۳۰ ژوئیه کناره‌گیری کرد. 20 دقیقه پس از آن پسرش نیز کناره‌ گیری نمود. تخت و تاج باید به هنری پنجم می‌رسید ولی مجلس نمایندگان لویی فیلیپ[48] (1848 - 1830) را به شاهی برگزید و اینچنین سلطنت ژوئیه آغاز شد. در دوران پادشاهی او از قدرت های پادشاه کاسته شد، آزادی دینی به تصویب رسید، گارد ملی پدید آمد و آزادی های شهروندی نهادینه شد، در انتخابات اصلاحاتی پدید آمد.همچنین در جایگاه اشراف بازنگری شد.اگر چه بیشتر این اصلاحات تنها نمایشی بود. مجلسی که در ۱۸۳۰ تشکیل شد شاه را از هرگونه قدرت قانونگذاری و قدرت اجرایی بازداشته بود.ولی این هنوز برای پادشاه فرانسه جا نیفتاده بود که باید پادشاهی کند و نه فرمانروایی .او به تکاپو افتاد و کوشید تا دو پسر بزرگش را به مجلس بزرگان برساند.همچنین کوشید تا وزیرانی را بر سر کار بياورد که به او و پادشاهی او وفادار باشند. ولی اين تنها به پایان کار او یاری می‌رساند. لویی فیلیپ در دوران حكومت خود عمدتا از منافع بانکداران پشتیبانی می کرد و سیاست های او در جهت حفظ منافع همین قشر بود. بحران های اقتصادی 1747 تضادهای طبقاتی را در داخل کشور عمیق کرده بود؛ از این رو در 22 فوریه 1848 سرمایه داران مخالف رزیم در نظر داشتند برای اعتراض به قوانین انتخاباتی یک گردهمایی ترتیب دهند.ولی "گیزو" [49]وزیر کشور این اجتماع را ممنوع اعلام کرد. سرمایه داران عقب نشینی کردند ولی کارگران قیام مسلحانه را اغاز کردند که به واژگونی پادشاهی لویی فیلیپ انجامید. پس از لویی دولت موقت روی کار آمد.

9-3- آغاز امپراتوری دوم ( کودتای ۲ دسامبر ۱۸۵۱)

انتخاب لویی بناپارت( 1870–1851) به ریاست جمهوری دوم فرانسه، از همان آغاز نشانه های سرنگونی جمهوری و ایجاد حکومت مطلقه پادشاهی را در بر داشت. او در ۲ دسامبر ۱۸۵۱ با کمک ارتش، تمام قدرت را بدست گرفت و حکومت مطلقه را برقرار نمود. گروه های کوچک جمهوریخواهان می کوشیدند در پاریس و دیگر شهرها دست به مقاومت بزنند ولی به شدت سرکوب می شدند. کارگران نیز پس از کشتار سراسری ژوئن دیگر نیرویی نبودند که بتوانند ایستادگی کنند. یک سال پس از کودتا و در دسامبر ۱۸۵۲ جمهوری برچیده شد و دوباره رژیم پادشاهی در فرانسه روی کار آمد و لویی بناپارت با نام ناپلئون سوم، امپراتوری دوم فرانسه را اعلام نمود و خود به جایگاه امپراتوری رسید.

همه پرسی ۱۸۷۰ و سرنگونی لویی بناپارت

پس از انتخابات ۲ ژانویه ۱۸۷۰ جمهوریخواهان خواستار برافتادن پادشاهی شدند. جمهوریخواهان بر این باور بودند که آزادی و فرمان در یکجا با هم نمی‌گنجند. کشته شدن یک روزنامه‌نگار به نام ویکتور نوا[50] به دست پی یر بناپارت، یکی از خانواده پادشاهی دستاویز خوبی به دست انقلابی ها داد. ولی امپراتور باز توانست در همه‌پرسی ۸ مه ۱۸۷۰ به سود پادشاهی رای بیاورد.این پیروزی که می‌توانست پایه‌های امپراتوری را استوارتر سازد، واژگونیش را آسان ساخت.جنگ فرانسه و پروس که توسط ناپلئون سوم(لوئی بناپارت) در ژوییه ۱۸۷۰ آغاز گشته بود به صورت فاجعه باری برای فرانسه پیش رفت و تا ماه سپتامبر خود پاریس تحت محاصره قرار گرفت.

10-3- کمون پاریس (۱۸۷۱)[51]

اصطلاح کمون پاریس، به حکومت پاریس در طول انقلاب فرانسه اطلاق می‌شود.اما بیشتر مرسوم است که از این کلمه برای اشاره به حکومت سوسیالیستی که در دوره‌ای بسیار کوتاه از ۲۶ مارس تا ۲۸ مه ۱۸۷۱ بر پاریس حکم راند، استفاده شود. به قدرت رسیدن کمون به وسیله شورش شهری همه انقلابیون، از هر مرام و عقیده‌ای پس از شکست فرانسه در جنگ با پروس ممکن شد.کمون مجموعا کمتر از ۶۰ روز سرکار بود ودراین مدت تغییرات کمی به اجرا درآمدند. این تغییرات شامل قوانین زیر می‌شدند: بخشش کرایه خانه‌ها برای کل زمان محاصره(اجاره خانه‌ها به طور قابل توجهی توسط صاحب‌خانه‌ها افزایش یافته بود)،الغای شب کاری در صدها نانوایی پاریس، الغای حکم اعدام(و سوزاندن گیوتین‌ها)، در نظر گرفتن حقوق برای همسران اعضای گارد ملی که در طول نبرد کشته شده بودند و فرزندان احتمالی آنان، بازگرداندن رایگان همه ابزار کار کارگران از انبارهای وثیقه ‌گذاری دولت (این وسایل در طول دوران محاصره و جنگ به زور از کارگران گرفته و به این انبارها فرستاده شده بود)، به تعویق انداختن مهلت بازپرداخت همه وام‌ها و قرض‌ها(والغای سود مضاف بر آن‌ها).

کمون، نظام وظیفه اجباری را ملغی کرد و ارتش دائمی را با گارد ملی متشکل از هر شهروندی که توان حمل سلاح را داشت عوض کرد. طبق قانون،  کلیسا از دولت جدا شد و تمام دارایی‌های کلیسا به دولت بخشیده شد و مذهب از مدارس حذف شد. کلیساها فقط در صورتی مجاز به ادامه فعالیت مذهبی خود بودند که عصرها درهای آن‌ها به روی جلسه‌های سیاسی باز باشد. این کلیساها را عملا به مراکز سیاسی کمون تبدیل کرد. بقیه قانون‌های مصوب مربوط به اصلاحات تحصیلی بود که تحصیلات عالی و آموزش فنون کار را برای همه و به صورت رایگان تامین می‌کرد.

11-3- جمهوری سوم۱۹۴۰-۱۸۷۰

به حکومت فرانسه در دوران بین سقوط ناپلئون سوم(۱۸۷۰) و شکست فرانسه از آلمان نازی(۱۹۴۰) گفته می شود. جمهوری سوم نسبت به جمهوری های پیشین دوام بیشتری داشت و پایه های حکومت دموکراتیک را در فرانسه بنا نهاد. اگرچه آثار اجتماعی و اقتصادی آن بسیار ناچیز بود ولی با انعطافی که از خود نشان می داد توانست بر بسیاری از بحران های موجود در کشور فایق آید. این نظام درخشان ترین دوره حاکمیت خود را بین سال های 1870 تا 1914 یعنی آغاز جنگ جهانی اول سپری کرد. قانون اساسی این جمهوری در سال ۱۸۷۵ تدوین شد. طبق این قانون فرانسه دارای دو مجلس عوام و سنا بود که رئیس جمهور با تآیید مجلس سنا می توانست مجلس عوام را منحل کند.مجلس سنا دارای ۳۰۰ عضو بود که یک چهارم آن ها مادام العمر بودند.اولین رئیس جمهور فرانسه مارشال مک ماهون[52] نام داشت.البته باید توجه داشت که ابتدا کشمکش های زیادی بین جمهوری خواهان،سلطنت طلبان و کلیسا بوجود آمد و در واقع جمهوری خواهان در سال ۱۹۰۵بر رقبای خود پیروز شدند و در این سال بود که حکومت جمهوری در این کشور تثبیت شد.

پروندۀ دریفوس

سرگرد آلفرد دریفوس[53] یک افسر یهودی ارتش فرانسه در 1984 متهم به جاسوسی برای آلمان شد. دادگاه نظامي در تاریخ 22 دسامبر 1894 او را به خلع درجه، حبس ابد در "جزیرۀ شیطان" (جزيره گويان در یکی از مستعمرات فرانسه)و محرومیت دائم از حقوق اجتماعی محکوم کرد. قبل از شروع دوران محکومیت او طی مراسم مفصلی وي را از ارتش اخراج کردند. به همت  برادر و همسر دريفوس بالاخره مدارک جعلی مورد استناد دادگاه افشا و مرتکب اصلی رسوا شد ولی این دادخواهی به سادگی به ثمر ننشست.  تبرئه و اعادۀ حیثیت کامل دريفوس و مدافعانش سه سال دیگر طول کشید و به شش دادگاه طولانی دیگر نیاز پیدا کرد. روز 13 ژانویۀ 1898، امیل زولا[54] نویسندۀ شهیر فرانسوی، مقاله ای را با عنوان "من متهم می کنم" در نشریۀ اُورُوِر (سپیده دم)[55] منتشر کرد که بعدها به عنوان مهم ترین و مشهورترین مقاله در تاریخ روزنامه نگاری فرانسه شناخته شد.امیل زولا بااین نامه سر گشاده اذهان عمومی رابا ماجراآشنا کرد، چیزی که به تخفیف حکم دادگاه منجر شد و دریفوس به مدت ده سال به ترک وطن محکوم گردید. اما زولا و بسیاری دیگر دست از نوشتن و اعتراض برنداشتند تا اینکه درسپتامبر ۱٨۹۹  رئیس جمهور وقت لوبه [56]به ماجرا خاتمه داد.  اما آزادی دریفوس  به معنای بیگناه بودن او نبود. پیروزی حزب چپ فرانسه در انتخابات  سال ۱۹۰۲ شرایط تجدید نظر حکم دریفوس را فراهم آورد. رهبر سوسیالیست ها ژان ژورس[57]  موفق شد با دو روز سخنرانی در مجلس فرانسه و طرح دوباره ماجرای دریفوس، دادگاه را متقاعد به تجدید نظر کند. پس دریفوس با کمک وکیلش مورنارد کتبأ از دادگاه تقاضای تجدید نظر کرده و سرانجام در 12 ماه ژوئیه 1906 به آزادی همه جانبه دست یافت. در این سال ها کل جامعۀ فرانسه از عارف و عامی در حمایت یا مخالفت با دريفوس صف بستند: کاتولیک ها، سلطنت طلبان، دست راستی ها، اشراف، و یهودی ستیزها "ضد دريفوس" بودند. در طرف مقابل روشنفکران (اصلاً کلمۀ روشنفکر یا انتلکتوئل در این زمان رايج شد)، جمهوری خواهان، لیبرال ها، دانشگاهیان، و سوسیالیست ها "دريفوسی" یعنی معتقد به بیگناهی دريفوس بودند. به عبارت دیگر در این برهه جامعۀ فرانسه از راس تا ذیل دو شقه شده بود.  

جنگ جهانی اول (1918-1914) فرانسه را به شدت متاثر ساخت. طولانی بودن جنگ،میزان بالای تلفات انسانی و نقش اساسی نیروهای فنی و اقتصادی کشور را در دسترسی به پیروزی نهایی دچار رعب و وحشت ساخته بود.با این وجود، فرانسه به همت نیروهای انسانی و مادیبی نظیر خویش توانست وحدانیت خود را حفظ نموده بر بحران های موجود فایق آید و به کمک متحدین خویش به ویژه انگلیس و آمریکا در این جنگ به پیروزی برسدولی خسارات و تلفات سنگینی را متحمل شد.

فرانسه پس از پیروزی در جنگ جهانی اول نتوانست بخوبی بر مشکلات جدید و فزاینده کشور بین سال های 1919 تا 1939 فایق آید و نظام حکومت جمهوری بتدریج دچار هبوط و سقوط گردید.

جنگ جهانی دوم تحولات عمیقی در فرانسه به وجود آورد و این کشور پس از چندین هفته نبرد در ماه های مه و ژوئن 1940 مغلوب شد. فرانسه ناگهان نفوذ بین المللی و ارگان های دموکراتیک خویش را از دست داد و مردم سرافکنده آن متفرق شدند. بهبود شرایط کشور زمان طولانی می طلبید و بسیار مدیون کمک های متحدین بود.

12-3- دولت ویشی (۱۹۴4 - ۱۹۴0 )[58]

در زمان حمله ارتش نازی به فرانسه،ارتش فرانسه تنها به خط ماژینو یعنی دیواری که از سیمان و فولاد در مرز آلمان و فرانسه بود اتکا کرده بود. آلمان ها برای اینکه بتوانند فرانسه را تصرف کنند باید تمامی بندرهای در یای مانش را تصرف می کردند تا راه برای تصرف فرانسه باز می شد.آلمان ها خط ماژینو را دور زده و از راه جنگل های آردن در شمال فرانسه به این کشور حمله بردند. در فرانسه دلادیه[59] استعفا داد و بجای او مارشال پتن[60] به نخست وزیری رسید. بعد از سقوط پاریس مارشال پتن در صلح با آلمان ها اصرار می ورزید و در نتیجه دولت کوچکی در جنوب فرانسه به نام دولت ویشی که ریاست آن را خود مارشال پتن برعهده داشت زیر نظر آلمان شروع به کار کرد. در این میان شارل دوگل یکی از فرماندهان که از تسلیم فرانسه به شدت ناراضی بود به انگلستان رفت و دولت فرانسه آزاد را تشکیل داد. این دولت وظیفه داشت تا مردم را در مبارزه با اشغالگران یاری کند. پس از جنگ و آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت در سال ۱۹۴۴، مارشال پتن به جرم خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد که این حکم توسط مارشال دوگل تبدیل به حبس ابد شد.

13-3- جمهوری چهارم( 1985-1946 )

جمهوری چهارم به رژیمی گفته می شود که میان سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۸۵ بر کشور فرانسه فرمان می‌راند. این نظام بازسازی جمهوری سوم فرانسه مربوط به پیش از جنگ دوم جهانی بود. مردم فرانسه قانون اساسی جمهوری چهارم را در ۱۳ اکتبر ۱۹۴۶ پذیرفتند.دراین رژیم کوشش هایی برای افزایش نیروی قوه مجریه انجام گرفت. جمهوری چهارم توانست اقتصاد را رونق دهد و صنعت کشور را بازسازی کند. برجسته‌ترین رویداد این دوره استعمارزدایی بود.

اندکی پس از استقلال هندوچین از فرانسه، الجزایر دیگر مستعمره این کشور نیز سر به شورش برداشت. دولت در آغاز توانست جلوی این شورش را بگیرد، ولی افشای شکنجه که دولت و دستگاه اطلاعاتی در برخورد با شورشیان در پیش گرفته بودند آبروی دولت را برد و رسوایی بزرگی به بار آورد. با اینکه ارتش فرانسه به پیروزی های چشمگیری در نبرد با شورشیان دست یافته بود ولی مردم فرانسه این بحث اخلاقی را پیش کشیدند که آیا نگهداری مستعمره‌ها با زور سرنیزه درست است؟ در ۱۹۵۸ که دولت اعلام کرد که با ملی‌گرایان الجزایری به گفتگو خواهد نشست، بی‌ثباتی و نااستواری دولت به اوج خود رسید. نیروهای دست راستی ارتش فرانسه به رهبری سرلشکر ژاک ماسو[61] به شهر الجزیره تاختند و تهدید کردند که با نیروهای چترباز به پاریس خواهند تاخت مگر اینکه شارل دو گل ریاست جمهوری را برگرده گیرد. دو گل پیش ‌شرط پذیرش دولت را افزایش قدرت رئیس جمهور در قانون نوین گذارد. تغییراتی که پس از این رخ داد به پیدایش جمهوری پنجم فرانسه انجامید.

14-3- جمهوری پنجم فرانسه

نام دولت کنونی فرانسه است که از ۵ اکتبر ۱۹۵۸ پدید آمده است. این جمهوری توسط شارل دوگل[62] بر ویرانه‌های جمهوری چهارم فرانسه ساخته شد. با کنار گذاشتن نظام پارلمانی ناکارآمد جمهوری چهارم، نوعی نظام ریاستی زاده شد که در آن رئیس کشور دیگر مقامی تشریفاتی نیست و رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر هر دو در اداره عملی کشور نقش دارند. موریس دوورژه[63] آن را یک نظام سیاسی جدید نامید و اصطلاح نظام نیمه ریاستی را برای توصیف آن ابداع کرد و در دهه ۱۹۹۰ بیشتر کشورهای کمونیستی پیشین با الهام از جمهوری پنجم این الگوی حکومتی را برای کشور خود برگزیدند.

عامل پایه‌ریزی جمهوری پنجم، بحران الجزایر بود. هرچند فرانسه بسیاری از مستعمره‌هایش را در باختر آفریقا و جنوب شرقی آسیا از دست داده بود ولی هنوز الجزایر را نگاه داشته بود. سرانجام در ۵ ژوئیه ۱۹۶۲ الجزایر به استقلال رسید. شارل دوگل از این بحران برای پدیدآوردن جمهوری نوینی با رئیس‌ جمهوری دارای اختیارات بیشتر سود برد. دوره زمامداری رئیس‌ جمهور در قانون اساسی نو بیشتر شد(در آغاز هفت سال و اکنون پنج سال) و قدرت رئیس ‌جمهور نیز در سنجش با دیگر رژیم‌های مردمسالار در اروپا بسیار بیشتر شد. قانون اساسی تازه در ۲۸ سپتامبر ۱۹۵۸ به همه‌پرسی گذارده شد و با رای ۸۲٫۶٪ مردم به تصویب رسید. رئیس جمهور در آغاز از سوی انجمن انتخاباتی برگزیده می‌شد ولی در سال ۱۹۶۲ دوگل پیشنهاد کرد که رئیس‌جمهور با رای مستقیم مردم برگزیده شود.

روساي جمهور جمهوري پنجم

از زمان آغاز به كار جمهوري پنجم در 8 ژانويه سال 1959 تا سال 1969 منصب رياست جمهوري فرانسه بر عهده ژنرال دوگل بود.

می 68 بزرگترین جنبش اجتماعی تاریخ فرانسه محسوب می شود. این جنبش با شلوغی و تصرف چند دانشگاه و دبیرستان پاریس توسط دانشجوها و دانش‌آموزان شروع شد و به درگیری با مسئولین دانشگاه و پلیس انجامید. شورش عمومی  سراسر فرانسه را در برگرفت و به سرعت به حالت انقلابی تبدیل شد. با ادامه ی تظاهرات و اعتصابات فرانسه به کلی فلج شد. نتیجه تشدید درگیری‌ها و کشیدن آن به مهم‌ترین محله پاریس (کارتیه لاتن) و همراه شدن کارگران و اعتصاب عمومی و هرج و مرج اساسی شد. بنابر این درجنبش مه 68 جنبش دانشجویی،جنبش عدالت خواهی کارگری، جنبش آزادی خواهی زنان و بطور کلی جنبش جوانان به هم پیوند می خورند. این حرکت اثر بسیار قابل توجهی در ادبیات، سینما، و هنرهای معاصر داشت و به عنوان یک نقطه‌ی روشن در خاطرات فرانسوی‌ها ثبت شده است.[64] به هرحال این حرکت منجر به منحل‌شدن پارلمان و انتخابات زود هنگام شد و در انتخابات بعدی طرفداران دوگل با اکثریت مطلق وارد پارلمان شدند. در سال 1969 دوگل موضوع اصلاح مجلس سنا و چند مساله ديگر را مطرح كرد ولي چون 53% آراي شركت كنندگان در همه پرسي مخالف نظر او بود از منصب خود استعفا داد و از قدرت کناره گرفت و در روز 9 نوامبر 1970 در کلنبی[65] درگذشت.

پس از او ژرژ پمپيدو از حزب گليست به رياست جمهوري فرانسه رسيد و تا زمان مرگش در سال 1974 رياست جمهوري اين كشور را برعهده داشت. در انتخابات رياست جمهوري سال 1975 والري ژيسكاردستن كه از جناح راست و نماينده سرمايه داران فرانسه بود به پيروزي رسيد و تا سال 1981 رياست جمهوري آن كشور را بر عهده داشت. فرانسوا ميتران[66] از حزب سوسياليست در انتخابات سال 1981 به رياست جمهوري فرانسه انتخاب شد. در دوره بعد يعني در انتخابات سال 1988 هم ميتران براي بار دوم در انتخابات رياست جمهوري فرانسه پيروز شد. در انتخابات رياست جمهوري در سال 1995 ژاك شيراك[67] شهردار پاريس و از حزب گليست «ائتلاف براي جمهوري» بر رقيب خود ليونل ژوسپن[68] از حزب سوسياليست پيروز شد. در آن دوره اگر چه 8 نامزد از احزاب با گرايش هاي مختلف در انتخابات رياست جمهوري فرانسه حضور داشتند امادر واقع رقابت بين دو رقيب اصلي يعني شيراك و ژوسپن بود. در دور اول انتخابات در 22 آوريل 1995 ژاك شيراك 7/20 % و ليونل ژوسپن 3/23% آرا را به خود اختصاص دادند. اگر چه در دور اول ژوسپن ازشيراك جلوتر بود اما چون سهم ساير گروه هاي راست گرا همچون حزب «ائتلاف براي دموكراسي فرانسه» و «جبهه ملي» از كل آرا به نسبت زيادتر بود، در دور دوم كه تنها دو نامزد اصلي حضور داشتند راي احزاب و گروه هاي راست گرا به شيراك تعلق گرفت و در نهايت او با كسب 6/52% آرا در برابر 4/47 % آراي ژوسپن به عنوان رئيس جمهوري فرانسه انتخاب شد.شیراک در دور دوم رياست جمهوري در سال 2002 تنها به دليل حضور لوپن، رقيب راست افراطي خود، دوباره رئيس جمهور شد. شعار آن روزها اين بود: به دماغتان گيره بزنيد و به شيراك رأي بدهيد. شيراك كه در دور نخست ۲۰درصد رأى آورده بود در دور دوم بيش از ۸۰ درصد رأى آورد. وی براي تشكيل اروپاي متحد، تلاش زيادي كرد و قهرمان اروپاي متحد نام گرفت. ولي در 2005 مردم فرانسه به همه پرسي او در مورد قانون اساسي اروپا، رأي ندادند.

پس از شیراک سارکوزی دبیر کل اتحاد برای جنبش مردمی در رقابت با دیگر نامزدهای ریاست جمهوری با کسب ۳۱/۱۱ ٪ آرا به دور دوم رسید و در رقابت با سگولن رویال[69] از حزب سوسیالیست در ۲ مه ۲۰۰۷با کسب ۵۳ درصد آرا به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد. وی مهم‌ترین اهداف خود را تلاش در جهت کاهش کسر بودجه، افزایش امنیت کشور، سامان‌دهی وضع مهاجرت و مبارزه با نژادپرستی عنوان کرد.



[1] نخستین اجداد میمون – انسان ها

[2] latène

[3] Les Celtes

[4] Le territoire de la gaule

[5] Les Wisigoths

[6] Les Burgondes

[7] Clovis Ier

[8] Les Mérovingiens

[9] Childéric III

[10] Les Carolingiens

[11] Charles Martel

[12] Pépin le Bref

[13] Charlemagne

[14] Les Capétiens

[15] Hugues Capet

[16] Louis XVIII

[17] Charles de Valois

[18] Jeanne d'Arc

[19] La place du Vieux-Marché

[20] Bourbons

[21] Louis XIII

[22]Marie de Médicis

[23]Cardinal Richelieu  

[24] Anne d'Autriche

[25] Jules Mazarin

[26] Massillon

[27] سرزمين گل(تاريخ جامع كشور فرانسه) نوشته دانيل ريوير ترجمه حسين قنبري-رضا نيري ص 210

[28]Marie-Antoinette d’Autriche

[29] Alexis de Tocqueville

[30] انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن؛ آلكسي‌ دوتوكويل ترجمه محسن ثلاثي نشر نقره 1369 ص269

[31] Turgot

[32]Jacques Necker

[33] تاريخ جهان نو ؛ رابرت روزول پالمر؛ترجمه ابوالقاسم طاهري؛ جلد اول ؛ انتشارات اميركبيرص 430

[34]États généraux

[35]Mirabeau

[36] Emmanuel-Joseph Sieyès ou l'abbé Sieyès

[37] Jacobin

[38] Georges Jacques Danton

[39] convention

[40]Girondiste

[41] Robespierre

[42]  Saint-Just

[43] Carnot

[44] Jacques-René Hébert

[45] يكي از ماه هاي تقويم انقلابي فرانسه

[46] Bonaparte Napoléon

[47] charles Maurice de Talleyrand

[48] Louis-Philippe Ier

[49] François Guizot

[50] Victor Noir

[51] commune de paris

[52] marshal macmahon

[53] alfred dreyfus

[54] Émile François Zola

[55] L'Aurore

[56]Émile François Loubet

[57] Jean Jaurés

[58] Régime de Vichy

[59] Eduard Daladier

[60]maréchal Philippe Pétain

[61] Jacques Massu

[62] Charles de Gaulle

[63] Maurice Du verger

[64] قرن روشنفكران؛ ميشل وينوك؛ترجمه مهدي سمسار؛ نشر علم؛ 1379 ص 828

[65] Colombey

[66] françois mitterand

[67] Jacques chirac

[68] lionel jospin

[69] Marie-Ségolène Royal