دوره تسلط اعراب بر اسپانیا
درحالیکه اسپانیا تحت فرمانروایی ویزیگوتها این تحولات پیدرپی را طی مینمود، امپراتوری عرب دنیا را دگرگون میکرد. مسلمانان به فرمان جهاد، یکی پس از دیگری دولتهای شمال آفریقا و شرق میانه و اروپای جنوب شرقی را به زانو درآوردند و در ظرف چند هفته، خلافت بنیامیه(Umayyad dynasty)قسمت اعظم شبهجزیرۀ آسیای صغیر و بینالنهرین را به تصرف درآورد. گروهی از لشکریان عرب از تنگۀ سوئز گذشتند و نوبت به شبهجزیرۀ ایبری رسید. نیروی مسلمین در این زمان عبارت بود از افراد بومی تازهمسلمان و مسلح آفریقای شمالی که تحت رهبری عدۀ معدودی از افسران عرب به جهاد میپرداختند. حکمران مسلمان مراکش در آن زمان امیر موسی بود که با استفاده از اوضاع مغشوش داخلی آنجا را برای حمله مناسب دید و بدین منظور دوازده هزار نفر بربر را تحت فرماندهی طارق بن زیاد(Tariq ibn Ziyad) روانه کرد[۱].
تنگۀ جبل الطارق(Gabal Tariq (Gibraltar))که این سردار از آن عبور کرد، از همان زمان به نام او موسوم گشت. این سپاهیان در سال 711م در بندر الجزائر در جنوب شبهجزیرۀ ایبری پیاده شدند و با هیچگونه مقاومتی برخورد نکردند. مهاجمان از الجزائر به طرف غرب حرکت کرده و از ساحل راه قادس را در پیش گرفتند. در فاصله بین الجزائر و قادس، اعراب با قوای مختصری که ردریگ برای مقابله با اعراب جمعآوری کرده بود، مواجه شدند؛ اما اعراب از آنها نیز گذشته و بهترتیب شهرهای سویل و کوردو را تصرف کردند و از آنجا بیدرنگ به سوی تولد به راه افتاده و بدون برخورد با مقاومتی وارد پایتخت شدند.
امیر موسی که چنین سرعتی را در فتح اسپانیا پیشبینی نمیکرد، به محض اطلاع از نتایج بهدستآمده از عملیات طارق بن عزیز سپاه جدیدی تجهیز کرده و شخصاً برای ادامۀ جنگ به اسپانیا شتافت تا این دستاورد را تبدیل به جنگی حقیقی کند و آن را با نقشۀ صحیحی ادامه دهد. امیر موسی در ژوئن 712م در خاک اسپانیا مستقر شد. او از سویل به سمت شمال پیش رفت و شهر مریدا را محاصره کرد؛ ولی فتح این شهر یک سال به طول انجامید. وی در حین محاصرۀ این شهر از کار باز نماند و تمام سرزمینهای مجاور یعنی ایالت استرامادور را تسخیر کرد و در شمال این ایالت آخرین سپاهیان ردریگ را در مغرب شهر سالامانک بهکلی از پای درآورد.
بدین ترتیب، امیر موسی بنیان سلطنت ویزیگوتها را برای همیشه برانداخت و بدون تأمل در شهر تولد، فرمانروایی خلیفۀ بنیامیه را بر اسپانیا اعلام کرد و این کشور را در جرگۀ متصرفات خلافت اسلامی درآورد. البته ولید، خلیفۀ بنیامیه، امیر موسی را احضار کرد؛ ولی پسرش عبدالعزیز دنبالۀ اقدامات پدر را گرفت. در این زمان اعراب، اسپانیا را اندلس( Andalusia) میخواندند.
همین اسم است که امروزه آندلوزی شده و ایالات جنوب غربی اسپانیا یا همان بتیک قدیم را تشکیل میدهد. به این ترتیب، اعراب به جای مسیحیان که چند قرن در این سرزمین دوام یافته بودند، حکمرانی کردند.
عبدالعزیز موسی، اولین حکمران اسپانیا در دورۀ استیلای اعراب به شمار میرود. این امیر مسلمان مقر حکومت خویش را در سویل قرار داد. پس از قتل او، پسرعمویش ایوب به قدرت رسید ولی پس از 6 ماه، الحر به جایش منصوب شد. این امیر در سال 719م نارین را فتح کرد. جانشین الحر بنا به امر خلیفه عمر شخصی به نام السامح بود. او نیز قسمتی از جنوب گل را تصرف کرد. بعد از السامح چند امیر دیگر هر یک برای مدت کوتاهی حکومت کردند. سپس نوبت به عبدالرحمن رسید که در سال 732م در شهر پواتیه از سلطان فرانک شارل مارتل شکست خورد. این شهر دورترین نقطۀ پیشرفت سپاهیان اسلام محسوب میشد.
ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن خود اشاره می کند که فاتحان مسلمان با مردم بومی با نیکی و ملایمت رفتار کردند؛ فقط اراضی کسانی را که با آنها به مقاومت برخاسته بودند را مصادره کردند. مالیات های تازه ای بیش از آنچه که سابقا به وسیله پادشاهان ویزیگوت مقرر شده بود وضع نکردند و مردم را در مراسم دینی اشان چنان آزاد گذاشتند که اسپانیا به ندرت نظیر آن را به خود دیده بود.
در این هنگام، در بغداد مبارزه بین آلعباس(AbbasidCaliphate) و بنیامیه بر سر اشغال کرسی خلافت در گرفته بود و سرانجام بنیامیه جای خود را به خلفای عباسی داد. با وجود این، در شمال آفریقا و اسپانیا حکومت در دستِ دستنشاندگان بنیامیه باقی ماند و آنها با حکومت مرکزی مخالفت ورزیده و با فرستادگان عباسی و سپاهیان آنان وارد زدوخورد شدند. این مبارزات داخلی موجب شد تا سران قبایل در شمال آفریقا و نجبای لاتیننژاد کاتولیک در اسپانیا از موقعیت استفاده کرده و برای رهایی از استیلای اعراب دست به اقداماتی بزنند. از جملۀ این افراد، پلاژ، پسرعموی ردریگ بود که ازطرف اطرافیان لقب پادشاهی گرفت. این شخص در سال 718م توانست قوای محلی مسلمانان را شکست دهد. در سال 724م نیز مرکز مقاومت دیگری بهدست کاتولیکها در آراگون( Aragon ) جنوبی به وجود آمد. این مراکز هستههایی هستند که در آینده نطفۀ جنبشهای استقلالخواهی و مبارزات وسیعی برای کسب آزادی از تسلط اعراب به شمار میروند.
در سال 138 هجری قمری و 755م شخصیت جالبی به اسپانیا رسید که همه قدرت و سلاحش این بود که نژاد اموی داشت. وی در آنجا سلسله ای را بنیاد نهاد که به لحاظ قدرت و ثروت از خلفای بغداد کم نبود. خبر انقلاب عباسیان در بغداد به اسپانیا رسید و در آنجا گروهی از اعراب طرفدار بنی امیه که بیم داشتند خلفای عباسی نسبت به اراضی آنها که از امیران اموی به تیول گرفته بودند اعتراضی داشته باشند، عبدالرحمن را به پیشوایی خویش خواندند امیر عبدالرحمن(Abd al Rahman) یک امارت مستقل و فارغ از خلافت عباسی در شهر کردو تشکیل داد و توانست سی و دو سال بر اسپانیا حکومت کند و حتی حکومت خویش را بر مناطق دوردستی که هنوز به حیطۀ تصرف مسلمانان درنیامده بود، بسط دهد[۲].
با این حال، عبدالرحمن در طول مدت حکومت خود، با اتفاقات ناگواری مواجه شد؛ از جمله اینکه والی ساراگس علیه او طغیان کرد. در سال 777م شارلمانی(Charlemagne) در منطقۀ ساکس آلمان مشغول عملیات جنگی بود که ناگهان اطلاع یافت سلیمانبنعربی، والی ساراگس که علیه عبدالرحمن برخاسته بود، به ملاقات وی آمده است. در این ملاقات، سلیمان برای برانداختن عبدالرحمن تقاضای مساعدت نمود و حاضر شد در مقابل این کمک چند شهر اسپانیا از جمله ساراگس را به شارلمانی تسلیم کند. او اطمینان داد که اگر قوای مسیحی از پیرنه بگذرند نهتنها شخص او بلکه بسیاری از مردم شهرهای اسپانیا که از عبدالرحمن به ستوه آمدهاند نیز با او همکاری خواهند کرد.
در سال 778م یکی از ستونهای لشکریان شارلمانی در ناحیۀ شمالی پیرنه تمرکز پیدا کردند و به حرکت در آمدند و تحت فرماندهی شارلمانی از معبر رونسو گذشتند. ستون دوم نیز از معبر آلبر عبور کردند و در نهایت سلیمان بر ساراگس مسلط شد و نیروهایی را که امیر کردو برای سرکوبی او فرستاده بود، قلع و قمع کرد. سرانجام شارلمانی تصمیم گرفت به سوی ساراگس حرکت کند تا در آنجا مستقر شود و مرکز فرماندهی خود را در آنجا قرار دهد. اما زمانی که او میخواست داخل شهر ساراگس شود، ورق برگشت. یکی از سرکردگان عرب به نام حسینبنیحیی بهطور ناگهانی قیام کرد و در ظرف چند ساعت سلیمانبنعربی را برکنار کرد و این شهر را در اختیار گرفت. شارلمانی که متوجه این تغییر شد، از اجرای نقشۀ اولیه خود منصرف شد و عقبنشینی کرد. سپاهیان او در حین عقبنشینی، به اطراف ساراگس دستبرد زدند و بناهای زیادی را ویران کردند.
عبدالرحمن، امیر کوردو، دوباره بر مناطق شمال شرقی شبهجزیرۀ ایبری مسلط شد؛ اما این بار توجه او بیشتر معطوف به شمال آفریقا و شرق نزدیک بود. عبدالرحمن در اکتبر 788م فوت کرد و الهشام(Al Hisham) به جایش نشست. هشام در سال 793م برای پسگرفتن جنوب گل لشکرکشی کرد. دورۀ امارت نواده عبدالرحمن، یعنی الهشام (822-796م) برای مسیحیان دورۀ خوبی به شمار میرفت؛ چراکه در آن سالها، شورشها رو به توسعه بود. حتی عدهای در مرکز حکومت کوردو طغیان کردند و از طرف دیگر در اثر انعقاد پیمان دوستی بین شارلمانی و هارونالرشید خلیفۀ عباسی، امیر اسپانیا ناچار گردید در سال 812م سرحدات جدیدی را که به او تحمیل شده بود، قبول کند. از سال 852-822م امارت به عبدالرحمن ثانی(RahmanII)رسید. در سالهای ۸۲۵ و ۸۲۶م اعراب سعی کردند که شهر بارسلون را از مسیحیان پس بگیرند، ولی موفق نشدند. در زمان امارت عبدالرحمن ثانی مهمترین اتفاق، هجوم قوم نورماندی به سواحل شبهجزیرۀ ایبری بود. در سالهای آخر امارت عبدالرحمن ثانی، اقدامات شدیدی علیه مسیحیان انجام شد.
بعد از عبدالرحمن ثانی، عبدالرحمن سوم(RahmanIII) به روی کار آمد که مهمترین اقدام او تبدیل امارت به خلافت بود. بدین ترتیب، بنیامیه حقوق خود را در مقابل خلافت عباسی باز یافتند. در این هنگام، پادشاه لئون(Leon) با ناامیدی تمام، پیشنهاد صلحی را به عبدالرحمن تسلیم داشت؛ ولی برخلاف انتظارش این پیشنهاد موردتوجه امیر واقع شد و خلیفه برای مذاکره دو نفر از نزدیکان خود را نزد او فرستاد. دلیل این سیاست مسالتآمیز این بود که خاندان بنیامیه بیش از هر موقعی در نظر داشت تا نفوذ خود را در شمال آفریقا بسط داده و به طرف جزیره العرب توسعه دهد. بدین ترتیب آنها میخواستند با فاطمیها که در آن موقع بر مصر حکومت میکردند، کنار آمده تا شاید بتوانند بر بغداد مسلط شوند. در سایه این حسن سلوک، عبدالرحمن بهتدریج توافقهایی بین بازماندگان پادشاهان ایالات شمالی و شرقی شبهجزیره ایبری به وجود آورد و بدین ترتیب حکومتهای محلی اسپانیا نهتنها از بین نرفتند بلکه خلیفه آنها را تحت سرپرستی و نظارت خود قرار داد.
جانشین عبدالرحمن سوم، الهشام دوم بود (976-961م). قرن دهم میلادی با خلافت الهشام سوم پایان یافت (108-976م). در این زمان یکی از سرداران معروف خلیفه به نام المنصور(Al Mansur) مبارزهای علیه حکومتهای محلی مسیحی آغاز نمود. این سردار ابتدا دولت لئون را شکست داد و سپس به سوی کاتالوئی تاخت و شهر بارسلون را تسخیر کرد و دوباره بازگشت و به محض فراغت از این حدود به سوی گالیسی شتافت. با وجود این سرکوبها، این دولتهای محلی مسیحی ضعیف شدند ولی از بین نرفتند و ریشههای عمیق آزادیخواهی در آنها باقی ماند.
قسمت اعظم قرن یازدهم و دوازدهم تاریخ اسپانیا را مبارزات طولانی ساکنان اصلی آن برای دستیافتن به حکومت اسپانیا تشکیل میدهد که قرنها در تصرف و اشغال اعراب مسلمان بود. در طول این مدت، اسپانیاییها توانستند حکومتهای مستقل ولو نیمهجانی را تشکیل دهند. استیلای مجدد اقوام مسیحی هم در واقع با توسعۀ همین حکومتهای کوچک شروع شد و از سال 1000م بهتدریج و بهطور مداوم اعراب به عقبنشینی پرداختند. پس از مرگ المنصور، آلفونس پنجم، پادشاه لئون (1027-999م) بر ایالات لئون دست یافت. فردیناند اول ملقب به فردیناند کبیر، گالیسی را به لئون و کاستیل ضمیمه نمود. او در 1602م، پس از لشکرکشیهای ممتد به حدود مادرید رسید. پس از فوت او، پسرش آلفونس ششم فتوحات پدر را ادامه داد و توانست پس از یک سلسله زدوخوردهای طولانی در 1085م شهر تولد را تصرف کند. تصرف شهر تولد قدم بزرگی در راه بازیافتن اسپانیا بهدست مسیحیان به شمار میرفت. اما این مبارزهجوییها طولی نکشید چراکه قدم المرواید(Almoravids) به اسپانیا حمله کرد تا از سقوط اعراب جلوگیری کند. سپاهیان المرواید در اصل از قبائل جنوب صحرای آفریقا بودند که پس از تسخیر مراکش و الجزایر از تنگۀ جبلالطارق گذشتند و در 1086م درحالیکه آلفونس ششم مشغول محاصره ساراگس بود، شکست حیرتآوری را نصیب لشکریان مسیحی کردند. طرز مبارزۀ سپاهیان المراوید بیسابقه بود؛ درحالیکه سوارکاران مسیحی عادت به جنگهای تنبهتن خودی داشتند، آفریقاییها دستهدسته و با صفوف فشرده حملهور میشدند. عباهای سفیدی، بدن و روی آنها را میپوشاند و با آهنگ مخصوص طبل به حرکت درمیآمدند. در این حین ابوبکر یکی از سرداران امیریوسف، شهرهای گرناد(Granada) و مالاگا و سویل را تسخیر کرد. حیطۀ تصرف المراوید در اسپانیا روزبهروز وسیعتر میشد و تنها دربار ساراگس از بین نرفت. در سال 1111م المراوید به حدود غربی شبه جزیرۀ ایبری لشگرکشی کرد حتی سرزمینهای ساحلی مصب رود تاژ را از تصرف کنتنشین پرتغال خارج کردند. در 1114م کاتالونی سه هفته در محاصره بود اما پادشاه آراگون، آلفونس اول، از خطر سقوط آن جلوگیری کرد. وی در 1120م جلگه های جنوبی ساراگس را به تصرف درآورد و از آنجا به سوی گرناد روانه شد و عدهای از سپاهیان المراوید را شکست داد. اما در 1134م در حوالی مناطق غربی بارسلون از قشون المراوید شکست خوردند و در اثر زخمهای مهلکی که برداشت، درگذشت.
المراوید که در نتیجۀ این جنگهای متوالی و تلفات ضعیف شده بودند، قدرت کافی نداشتند که از این موقعیت استفاده کنند.
در همین زمانِ اضمحلال سلسلۀ المراوید بود که المهادها(Al Mohades)، قوم دیگر آفریقایی از راه رسید و تصمیم گرفتند که پایۀ متزلزل قدرت مسلمین را در اسپانیا مستحکم سازند. در این زمان وضعیت حکمرانان مسیحی بر اسپانیا به این صورت بود:
- آلفونس اول، پادشاه آراگون، بدون اولاد درگذشت و تاج و تخت او نصیب برادش رامیر گردید. این پادشاه قبل از رسیدن به سلطنت، دست به اقدام مفیدی زد. او دختر خردسال خود را با کنت بارسلون نامزد کرد و به این ترتیب کنت مزبور را در سرنوشت آراگون شریک ساخت و اتحاد خللناپذیری بین این دو کشور به وجود آورد.
- مقارن رسیدن رامیر، آلفونس هفتم، نوۀ آلفونس ششم به پادشاهی کاستیل رسید. این شاهزاده پس از طی دوران پردردسر در ابتدای پادشاهی بالاخره موفق شد از تجزیه لئون و کاستیل که هر دو به او ارث رسیده بودند، جلوگیری کند و به محض اینکه به قدر کافی کسب قدرت نمود در سال 1135م سران کشور را در شهر لئون گردآورده و تاج امپراتوری را رسماً بر سر نهاد. از این تاجگذاری، کشورهای ناوار(Navarr) و آراگون نیز استقبال کردند و چون کنتنشین پرتقال هم در آن موقع دستنشاندۀ کاستیل بود، نهال وحدت یک کشور اسپانیایی مسیحی ریشه گرفت.
در اواخر قرن دوازدهم میلادی، تشنجات و اغتشاشات داخلی در شمال آفریقا به وقوع پیوست که فرصت را برای مسیحیان فراهم کرد و عاقبت نبرد نهایی و معروف لاسناواس(Las Navas)در 16ژوئیه 1212م، سرنوشت شبهجزیره ایبری را تعیین نمود. در این نبرد، سه پادشاه مسیحی شرکت داشتند: سانس پنجم، پادشاه ناوارا، آلفونس هشتم، امپراتور کاستیل و پادشاه آراگون. در این جنگ در حالی که خلیفه المهاد به سوی سواحل شمال مراکش میگریخت، کشیشها و روحانیون مسیحی بر سر کشتگان به خواندن دعا و فاتحه که در تاریخ اسپانیا مشهور است، مشغول بودند[۳].
نیز نگاه کنید به
تاریخ اسپانیا؛ تاریخ دوره میانی اسپانیا؛ تمدن در اسپانیای مسلمان
کتابشناسی
- ↑ Eric, S. , W.Meditz, S.(1990). Spain a Country Study, Federal Research Division, p.8, 9
- ↑ ویل.دورانت(1376). تاریخ تمدن، جلد هفتم . انتشارات انقلاب اسلامی، 1376.ص.1979- 1980.
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)