هویت فرهنگی و ملی چین

از دانشنامه ملل

تعریف هویت:

هویت، برای افراد، گروه‌­ها، و ملت­‌ها به ویژه در دوران­‌های بحرانی که نیاز به به یک پناهگاه امن بیشتر می­‌شود، از اهمیت بالایی برخوردار است. اریکسون(Erikson, Erik H) هویت را این­‌گونه تعریف می­‌کند: «واژه­‌ی هویت به معنای رابطه­‌ی متقابلی است که در آن فرد یک همانندی مداوم با خود و اشتراک پایداری در برخی از عوامل اساسی شخصیتی با دیگران دارد.» (Erikson, 1959: 27-28) بنابراین، هویت فردی تنها در میان هویت­‌های گروهی می­‌تواند به وجود آید. هر فردی دارای هویت­‌های چندگانه­‌ی جمعی است که می­‌تواند از طریق جنسیت، خویشاوندی، فضا یا قلمرو، طبقه، آموزش، شغل، نهاد و مؤسسه، مذهب، قومیت، نژاد، فرهنگ و در نهایت ملیت، تابعیت و مافوق ملیت تعریف شود.

لازم به ذکر است­ که هویت فردی و ملی امری ایستا و پایدار نیست، بلکه مدام در حال تغییر است. هر فرد، گروه و ملتی همیشه تلاش می­‌کند تا تعریف خود از هویت را وقتی به چالش کشیده شده و یا به خطر ­افتاده و شکسته می­‌شود، باز تعریف کند. به چنین شرایطی، بحران هویت گفته می­‌شود. جستجو و باز تعریف هویت جدید یک روند انطباق پذیری است که در آن به دنبال دستیابی به یک تعادل بین عناصر سنتی و چالش‌­های جدید پیش رو می­‌روند. به محض یافتن یک تعادل جدید، مشکل بحران هویت فورا حل خواهد شد، اگرچه این راه حل نیز خود موقتی است.

هویت فرهنگی و ملی چین

در فلسفه‌­ی اجتماعی کنفوسیوس، هویت در چارچوب پنج رابطه طبقه بندی می‌­شود و تمامی انسان­‌ها را می‌­توان در یکی از این طبقه بندی­‌های اجتماعی ناشی از این روابط جای داد: پدر/پسر؛ پادشاه/رعیت؛ شوهر/همسر؛ معلم/شاگرد؛ و برادر بزرگ‌­تر/ برادر کوچک­‌تر. در این فلسفه، هویت و یا خود انسانی به دو خود کوچک(فرد) و خود بزرگ(جامعه) تقسیم می­‌شود. خودِ کوچک و خودِ بزرگ ناشی از این فلسفه، هنوز هم در چین مدرن و معاصر، جایگاه مهمی دارد و همیشه خودِ کوچک فدای خودِ بزرگ می‌­شود. همین ایده است که در طول تاریخ موجب تداوم فرهنگی در این کشور شده و چینی بودن مفهوم یک نژاد با سابقه­‌ی تاریخ طولانی را در خود دارد و براین اساس در جهان دو گروه وجود دارد، چینی و خارجی. (Kay Danielson, www.uky.edu)


اگرچه میان خود روشنفکران چینی از یک­‌سو، و پژوهشگران خارجی از سوی دیگر، در خصوص هویت فرهنگی و ملی  و چگونگی مقابله‌­ی آن در برابر بحران­‌های هویتی در طول تاریخ  نظریات متفاوتی وجود دارد، ولی همه­‌ی کسانی ­که کم و بیش با تاریخ چین به نحوی آشنایی دارند، در مورد برخی از جنبه­‌ها که بخشی از فرهنگ چین و هویت ملی مردمان این سرزمین است، همگی اتفاق نظر دارند. از جمله: تاریخ طولانی چین(حداقل چهار تا پنج هزار سال)؛ هویت نژاد خَن به عنوان بازماندگان امپراتور افسانه‌­ای زرد؛ تداوم ایده‌­ی امپراتوری چین از طریق تغییر سلسله­‌ها و حکومت خارجی­‌ها؛ منحصر به فرد بودن زبان چینی؛ تداوم سنت دینی و فلسفی چین(یا اندیشه­‌ی چینی)؛ ادبیات، شعر، نقاشی، سرامیک و سفال سازی، موسیقی و دیگر جنبه­‌های فرهنگی و هنری؛ وجود تعداد قابل توجهی از اختراعات در زمینه­‌هایی مانند طب سنتی، اسلحه و باروت، کشتی سازی، که در بسیاری از موارد تا دوران رنسانس در اروپا بی نظیر بودند؛ فرهنگ مشترک روزانه، شامل غذای چینی، با وجود تنوع بسیار منطقه‌­ای.

چین یکی از تمدن­‌های پایدار کهن تاریخی، با شکوفایی فلسفی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، هنری و علمی و مرکز تولید کننده‌­ی فرهنگ غالب در شرق آسیا به­ شمار می­‌رود. در این روند تاریخی، و براساس فرهنگ سنتی شکل گرفته در طول قرن­‌ها، یک هویت قدرتمندی در میان ساکنان این سرزمین به وجود آمده است که از آن به­ عنوان تمدن جهانی فرهنگ سنتی چین نام برده می­‌شود. در نتیجه، در ذهن مردم این کشور به صورت سنتی تصوری شکل گرفته که آن­‌ها کشور خود را نه تنها به عنوان مرکز جغرافیایی جهان، بلکه مرکز فرهنگی جهان می­‌دانند. این مفهوم حتی در نام سرزمین چین«جونگوا(Zhonggua)» که به معنای پادشاهی میانه در پادشاهی آسمانی است نیز تبلور یافته است. در تصور چینی­‌ها، فرهنگ چین یک فرهنگ جهانی است که سایر فرهنگ­‌ها و تمدن­‌ها و ملت­‌ها، هرگز هم­پای آن نبوده ولی می­‌توانند به این فرهنگ عظیم پیوسته و از آن تغذیه نمایند و یا جذب آن شوند(بر همین اساس است که در دوران باستان، مردم و امپراتوری چین هیچ کشور و ملتی غیر از کشور و ملت چین را به رسمیت نمی شناختند. آن­‌ها حتی به خود زحمت نمی دادند تا برای سایر سرزمین­‌ها و مردمان آن نامگذاری کنند. لذا، در اسناد و مدارک تاریخی از این مناطق به عنوان مناطق غرب یا شرق و یا شمال و جنوب چین نام برده شده است. از دید آن­‌ها مردمان این مناطق جوامعی غیر متمدن و بی فرهنگ و بربر بودند که شایستگی تماس و برقراری ارتباط را هم نداشتند و صرفا در حد امن نگه‌داشتن مناطق مرزی چین می بایست با آنان تماس حاصل شود و تلاش به عمل آید تا این جوامع با فرهنگ و تمدن چین آشنا شده و هرچه بیشتر عناصری از این تمدن را جذب کنند.). این تصور، در آغاز متعلق به نژاد خَن نبود، بلکه به عنوان یک فرهنگ متعلق به«منطقه­‌ی» چین بود. این فرهنگ چنان جذابیت داشت که زمینه­‌ی سلطه­‌ی طولانی مدت چین بر اقوام و ملت­‌های پیرامونی را فراهم کرده بود. این غلبه، و احساس برتر بودن نسبت به سایر فرهنگ­‌ها و ملت­‌ها، فراتر از جنبه­‌های هویتی بود که طی قرن­‌ها به وجود آمده و تا نیمه‌­ی قرن هجدهم ادامه داشت.[۱]

کتاب شناسی

  1. سابقی،محمد علی(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،جلد اول، ص285-288