تاریخ چین
مردم سرزمین چین را باید جزو ملت هایی به شمار آورد که از آغاز دورهی احساس نیاز انسان به انتقال ایده و اندیشهی خود به دیگران از طرق مختلف، به فکر کشف راه هایی پرداخت که بتواند از طریق ثبت اندیشه ها، خود راجاودان سازد. گفته می شود که کتابت درچین،2000سال پس از کشف و مورد استفاده قرار گرفتن علایم نوشتاری در بین النهرین آغاز شده است، یعنی حدود3000 سال پیش، مکتوبهای اولیهی چینی تحت عنوان جیاگووِن که در واقع حروف تصویری هستند و بر روی کاسهی لاک پشتها حکاکی شده اند، متعلق به دوران سلسله شانگ است که در قرنهای 16 تا11پیش از میلاد حکمفرمایی می کرده اند. ولی چنانچه کشفیات اخیری که از منطقهای به نام جیاخو به دست آمده است ازسوی دانشمندان مورد تایید قرار گیرد. تاریخ کتابت و استفاده از علایم نوشتاری انسانهای اولیه در سرزمین چین به8600 سال قبل برخواهد گشت که در آن صورت قدمت نوشتههای کشف شده از جیاخو 3000سال بیشتر از آثار منطقهی بین النهرین خواهد بود. اگرچه کشفیات منطقهی جیاخو هنوز مورد توافق اکثر باستانشاسان قرار نگرفته و موجب مباحثات داغی بین اندیشمندان گردیده است، ولی این اختلافات و مباحثات چیزی از اهمیت و ارزش مکتوبات تاریخی به اثبات رسیدهی تاریخ باستان چین نمی کاهد و بلکه تأکیدی بر جدی بودن این ایده است که فرهنگ تاریخ نویسی درچین، یکی از قدیمی ترین پدیدههای جهان بوده و مردم این سرزمین جزو نخستین انسان هایی بوده اند که از علایم نوشتاری برای ثبت و انتقال پیام تاریخی خود استفاده کرده اند[۱].
پیش از تاریخ چین
تاریخ اولیهی چین به دلیل نبود اسناد و مدارک نوشته شده از آن دوران، قابل اطمینان نیست. این عدم اطمینان به خاطر تلاشهای صورت گرفته در چندین قرن بعد، برای نوشتن تاریخ آن دوران، دوچندان شده است. به یک معنا، این مشکل ناشی از چندین قرن درونگرایی حاکم بر بخشی از مردم چین است که به دنبال تمایز میان واقعیت و افسانه در تاریخ این کشور بوده اند. عصر ماقبل تاریخ چین به دو عصر حجر قدیم( پارینه سنگی) و عصر نوسنگی تقسیم می شود[۲].
عصر حجر قدیم(پارینه سنگی)
آنچه امروزه چین نامیده می شود، بیش از یک میلیون سال پیش محل سکونت خومو اِرِکتوس ها(Homo erectus)بوده است. مطالعات و آزمایش های اخیر نشان می دهند که ابزارهای سنگی کشف شده در شیائوچانگ لیانگ(Xiaochang Liang)، متعلق به 36/1 میلیون سال پیش است. سایت باستانی شیخوودو(Xihou Du)، در استان شانسی(Shanxi)، قدیمی ترین سند در مورد استفاده از آتش توسط خومو اِرِکتوس ها(Homo erectus) است که متعلق به 27/1 میلیون سال قبل است. به احتمال زیاد، مشهورترین نمونهی یافت شده از خومو اِرِکتوس ها(Homo erectus) که در سرزمین چین یافت شده، همان به اصطلاح مرد پکن ( Beijing Man)است که در سالهای 27-1923 میلادی کشف گردیده است.[۲]
عصر نوسنگی
عصر نوسنگی در چین را میتوان از 10 تا 12هزار سال پیش ردیابی کرد. قدیمی ترین شواهد موجود از کشاورزی ارزن در چین که از طریق آزمایش مشخص شده است، مربوط به 7000سال قبل از میلاد است. فرهنگ پِی لیانگ(Pei Liang)، در شهرستان شین جینگ(Xin Zheng) از استان خِه نان(He Nan)، در سال 1977 کشف شد. با شروع کشاورزی جمعیت افزایش یافت، توان انبار کردن و استفاده طولانی مدت از محصولات، و امکان حمایت از صنعتگران و رهبران قبایل فراهم گردید. در اواخر دوران نوسنگی، در درهی رود زرد، جایی که نخستین روستا بنیان گذاشته شد، نخستین مرکز فرهنگ سازمان یافته در این منطقه از جهان شکل گرفت. بهترین نمونهی اینگونه روستاها در بانپوشیان(Ban Poxian)، یافت شده است. این رودخانه بدین دلیل زرد نامیده شده است که خاک رُس کناره های آن آب رودخانه را زرد می کند.
در 7000 سال پیش از میلاد، چینیها به کشت ارزن پرداخته و زمینهی رشد فرهنگ جیاخو(Jiahu)را فراهم کردند. در منطقهی دامایدی (Damaidi)در نینگ شیا، 3173 صخرهی کنده کاری شده متعلق به 6000 تا 5000سال پیش از میلاد یافت شده که در بردارندهی 8453 کاراکتر یا واژهی چینی مثل خورشید، ماه، ستارگان، خدایان و صحنههای شکار و چرا است. این علایم تصویری و صورت نگاریها تقریبا شبیه کاراکترهای اولیه ای هستند که ثابت شده نوشتهی چینی هستند. بعدها، حدود 2500 سال پیش از میلاد، فرهنگ یانگ شائو(Yang Shao) از سوی فرهنگ لونگ شان(Longshan)جایگزین شد[۳].
تاریخ دوران باستان چین
تاریخ نگاری در سرزمین چین از دوران باستان آغاز شده و تا امروز رشتهی آن هنوز قطع نشده است. در این کشور نه تنها هر دولت مرکزی و محلی تاریخ خاص خود را داشته، بلکه هر استان، شهرستان، شهر، بخش، حتی خانوادههای بزرگ نیز دارای تاریخچهی مربوط به خود هستند. افزون براین، تاریخ دودمان مرکزی نیز معمولا به بخشهای مختلف تقسیم می شده است: یعنی بخشهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، فعالیتهای مذهبی، و خدمات اشخاص برجسته و غیره. تاریخ نگاران و اساتید رشتهی تاریخ براین باورند که هیچ ملتی را نمی توان یافت که به گستردگی تاریخ نویسان چینی، گذشتهی تاریخی خود را با جزییات به ثبت رسانده باشند[۱]. سلسلههای تاریخی که در دوران باستان در کشور چین بودند عبارت است از:
سلسله شیا (1600-2100 پیش از میلاد)
سلسلهی شیا نخستین سلسله است که در اسناد تاریخی باستانی مثل«یادداشتهای مورخان بزرگ»(Records of Grand Historian) و «وقایع نگاری روی بامبو»(Bamboo Annals) بدان اشاره شده و ثبت گردیده است.
اگرچه در خصوص وجود چنین سلسلهای اختلاف است، ولی شواهد باستانی وجود دارد که وجود چنین سلسلهای در تاریخ چین را تأیید می کند. سیماچیان(Sima Qian)(90-145 میلادی) مورخ، که کتابهای یادداشتهای مورخان بزرگ و وقایع نگاری روی بامبو را تألیف کرده است، تاریخ سلسلهی شیا در 4200 سال پیش را ثبت کرده است، اگرچه این تاریخ از طریق آزمایش های کربنی ثابت نشده است. درحال حاضر، اغلب باستانشناسان، سلسله شیا را با کشفیات اِرلیتو(Erlitou)در استان خه نان مرکزی مرتبط می دانند، که در آنجا آثاری از ذوب فلز متعلق به 2000 سال پیش از میلاد کشف شده است. نخستین نشانه های متعلق به این عصر، از نوشتههای روی سفال و صدف یافت شده که احتمال می رود صورت اولیهی کاراکترهای نوین زبان چینی باشند. علیرغم وجود چند سند مشخص نوشته شده بر روی برنز که هم عصر با استخوانهای لاک پشت دوران شانگ(Shang) یا نوشتههای روی ظروف برنزی دوران جو(Zhou) است، عصر شیا همچنان در هاله ای از ابهام باقی مانده است.براساس افسانه های چینی، سلسلهی شیا در حدود 1600 سال پیش از میلاد، در اثر جنگ معروف به مینگ تیائو(Mingtiao)نابود شده است[۴].
سلسله شانگ(1046-1700 پیش از میلاد)
یافتههای باستانشناسی شواهدی مبنی بر وجود سلسلهی شانگ در میانهی 1600 تا 1046 پیش از میلاد ارایه می کنند که به دو دسته تقسیم می شوند. بخش اول از سایتهای باستانی اِرلیگانگ(Erligang)، جِنگجو(Zhengzhou)و شانگ چِنگ(Shangcheng)متعلق به اوایل دوران شانگ، به دست آمده اند. بخش دوم، متعلق به اواخر دوران شانگ یا اوایل یین(Yin) در اَنیانگ(Anyang)، در خِه نَن امروز که به عنوان آخرین پایتخت 9 گانهی شانگ شناخته می شود، به دست آمده اند.
آثار مربوط به اَنیانگ، شامل قدیمی ترین نوشته های مربوط به گذشتههای چین است که تاکنون کشف شده است، کتیبه هایی از سوابق فالگیری روی استخوان و یا لاک لاکپشت مربوط به تاریخ حدود 1200 سال پیش از میلاد. سلسلهی شانگ دارای 31 پادشاه بود و در آن دوران مردم خدایان متعددی را می پرستیدند که بزرگترین آنها شانگدی (Shangdi) بود و بر سایر خدایان حکمفرمایی داشت. آنها همچنین معتقد بودند که نیاکانشان پس از مرگ خداگونه شده و از خانواده های خود خواستار پرستش هستند[۳].
سلسله جو (256-1046 پیش از میلاد)
سلسلهی جو، طولانی ترین سلسلهی امپراتوری در تاریخ چین است، از 1066 پیش از میلاد تا 256 قبل از میلاد. با پایان هزارهی دوم پیش از میلاد، سلسله جو در درهی رودخانهی زرد پایه گذاری شد و سپس سرزمین شانگ را تصرف و به کشور خود ضمیمه ساخت. سلسله جو حکومت خود را با سیستمی نیمه فئودالی آغاز کرد. جو، در قسمت غربی شانگ حاکمیت داشت، و رهبران آن از سوی شانگ به عنوان«پاسداران مناطق غربی» منصوب شده بودند. شاه «وو»(Wu) حاکم «جو»، با همکاری برادرش که نایب السلطنه بود، در جنگی به نام مویه(Muye)، سلسله شانگ را شکست داد و خود به جای آن نشست.
پادشاه «جو» خود را نمایندهی آسمان معرفی کرد تا به حاکمیتش مشروعیت بخشد، ادعایی که برای جانشینان او نیز مفید و مؤثر بود. مثل شانگدی، آسمان بر تمام خدایان دیگر حاکمیت داشت و او بود که تصمیم می گرفت چه کسی شایستهی حکومت بر چین است. این باور وجود داشت که هر حاکمی که شایستگی نمایندگی از آسمان را از دست بدهد، حوادث ناگوار طبیعی پشت سرِهم رخ خواهد داد، در نتیجه حاکمیتش را از دست می دهد و خانوادهی سلطنتی سقوط کرده و سلسلهی دیگری روی کار خواهد آمد تا از آسمان نمایندگی کند.
سلسلهی«جو»ابتدا مقر حکومتی خود را به نزدیکی شهر شی اَن(Xi’an)کنونی انتقال داده و کمکم به سمت رودخانهی یانگ تسه(Yangtze)گسترش دادند. این حرکت، نخستین مهاجرت جمعیت از شمال به جنوب چین به شمار می آید[۵].
دوران بهار و پاییز(476-722 پیش از میلاد)
در قرن هشتم پیش از میلاد، قدرت مرکزیت خود را از دست داد که این دوره را به نام بهار و پاییز نام گذاری کرده اند. در این دوره، رهبران قبایل محلی که پیش از این در اختیار پادشاهی جو بودند، شروع به تحکیم قدرت محلی خود کرده و برای سلطهی بیشتر به رقابت با یکدیگر برخاستند. با تجاوز قبایل شمال غرب، وضعیت وخیم تر شد. حاکمان جو، مجبور شدند پایتخت خود را به لویانگ(Loyang)منتقل کنند. این حرکت نشانهای از آغاز دومین فاز بزرگ سلسله جو (جو شرقی) بود. در هر منطقه، افراد با نفوذ محلی قدرت را در دست گرفته و ناگهان صدها منطقهی مستقل سر برآورده و در ظاهر به چاپلوسی پادشاهی جو پرداخته ولی در واقع ادعای استقلال داشتند. در این دوران بود که صد مکتب فکری و فلسفی چین شکوفا شد، و حرکتهای روشنفکرانه ای همچون کنفوسیوسی، تائوئیستی، قانونگرایان و موهیستها به وجود آمدند. این تحولات در واقع پاسخ به تغییرات ایجاد شده در جهان سیاست و افول قدرت مرکزی سلسله جو بود. در این دوران سرزمین چین به صدها حکومت محلی مستقل تقسیم شد که برخی از آنها شامل تنها یک روستا و یا حتی یک قلعه می شد[۳].
دوران حکومتهای هم ستیز(221-476 پیش از میلاد)
با پایان قرن پنجم پیش از میلاد و ایجاد ثبات سیاسی بیشتر، تنها هفت حکومت قدرتمند باقی ماندند. سالهایی که این قدرتها با هم درگیر جنگ و ستیز بودند، به دوران حکومتهای هم ستیز(Warring States Poriod) معروف است. تا سال 256 پیش از میلاد از سلسله جو تنها اسمی باقی ماند و قدرت جزیی در اختیار پادشاه بود و قدرت واقعی در اختیار پادشاهان مناطق قرار داشت. با متحد شدن مناطق همجواری از این حکومت های هم ستیز همچون سی چوان(Sichuan)و لیائونینگ(Liaoning) ، این مناطق تحت سیستم فرماندهی نظامی اداره می شدند، سیستمی که هنوز هم تا حدودی در تقسیمات استانی و شهرستانی برخی از مناطق چین دیده میشود. تکامل نهایی این دوران با عصراینگ جِنگ(Yingzheng)پادشاه منطقهی چین( Qin)آغاز شد. در سال 214 میلادی، چین شی خوانگ(Qin Shi Huang)، با متحد ساختن شش کشور دیگر و ضمیمه کردن سایر مناطق، توانست سلسلهی چین را پایه گذاری و خود را به عنوان نخستین امپراتور سراسر چین اعلام نماید. دوران کشورهای هم ستیز، اگرچه از نظر سیاسی و ثبات اجتماعی دورهی نا آرام و متلاطمی بود، ولی در تاریخ اندیشهی چینی پرشکوهترین عصر به شمار می رفت، زیرا در این دوره نظامهای اخلاقی و فلسفی بسیاری پدید آمد که تأثیری پایدار در فرهنگ شرق دور داشت. ظهور مکاتبی که آنها را «صدمکتب» می نامند، همزمان با تلاش برای مرگ عصر برده داری و در همین دوران صورت گرفت[۶].
در دوران بهار و پاییز و دوران حکومتهای هم ستیز، علیرغم گسترش و ادامهی ستیزها و نزاعهای داخلی، دوران شکوفایی اندیشه و فرهنگ و عصر طلایی فلسفههای سیاسی و فکری بود. وجود سیستم گزینش و استخدام دیوان سالاران که بر اساس شایستگی و لیاقت انجام می گرفت، خود عاملی برای تقویت«مبانی فکری و فرهنگی» به شمار می رفت. فرمانروایان این دوران همیشه در تلاش برای حفظ بقای خویش به دنبال اندیشمندان و آموزگاران و استراتژیستها بودند. لذا، متفکران در کنار مدیران استخدام می شدند تا بهترین شیوه های دیپلماسی و جنگ را به مورد اجرا بگذارند. شکوفایی«صد مکتب فکری و فلسفی» حاصل این دوره است که آثار ادبی وسیع باقیمانده از این مکاتب، شالودهی تفکر چینی را در هزاره های گذشته تشکیل داده است. این مکاتب فکری بعدها در شش گروه عمده دسته بندی شدند که عبارتند از: مکتب کنفوسیوس، مکتب قانونگرایان، مکتب تائوئیسم، مکتب موهیسم، مکتب کیهانی یین و یانگ، و مکتب گزینش دیوان سالاران از طریق آزمون دولتی[۷].
دوران امپراطوری تاریخ چین
مورخان اغلب به دورهی از به قدرت رسیدن چین شی خوانگ تا پایان حاکمیت سلسلهی چین را دوران امپراتوری نام گذاشته اند. اگرچه دوران اتحاد تنها 12 سال طول کشید، ولی او توانست بخش اعظمی از آنچه که امروزه به نام چین خَن معروف است را مطیع و تحت یک دولت قانونگرا به پایتختی شیان یانگ(Xian Yang) متحد سازد. دکترین قانونگرایی که چین را رهبری می کرد بر اجرای سفت و سخت مقررات قانونی و قدرت مطلقهی امپراتور تأکید داشت. نظریهی قانونگرایی، علیرغم کارایی مؤثری که در دوران توسعهی امپراتوری با استفاده از قدرت نظامی داشت، ولی ثابت شد که در دوران صلح، کارایی لازم را ندارد. امپراتوری سلسلهی چین، برای ساکت و رام کردن مخالفان سیاسی خود به اقدامات بیرحمانه، از جمله سوزاندن کتابهای متعلق به سایر مکاتب فکری، حتی زنده سوزی اندیشمندان این مکاتب، دست زد. به همین خاطر بود که سلسلهی خن( Han)(← سلسله هان)، در دوران حاکمیت سیاسی خود عمدا، مکاتب میانه رو مخالف نظریهی قانونگرایی را به کار گرفت.
سلسلهی چین(206-221)
سلسلهی چین، معروف به آغازگر ساخت دیوار بزرگ چین، که بعدها در دوران مینگ تکمیل و توسعه یافت؛ ایجاد حکومت مرکزی مقتدر؛ متحد ساختن قوانین و مقررات قانونی؛ گسترش و توسعهی زبان نوشتاری چینی؛ ایجاد واحد اندازه گیری متحد؛ ایجاد پول واحد؛ پس از دوران تفرقه و هرج و مرج و رنج دورانهای بهار و پاییز و حکومت های هم ستیز است. در این دوران حتی اندازه و پهنای جاده های کالسکه رو هم یکسان شد تا سیستم تجاری واحد در سرتاسر امپراتوری تضمین شود.
سلسلهی خن(202 پیش از میلاد تا 220 پس از میلاد)
خَن غربی
سلسلهی خن با بنیانگذاری لیوبانگ( Liu Bang)که در سال 202 میلادی خود را امپراتور معرفی کرد، در سال 206 پیش از میلاد تأسیس شد. برای نخستین بار فلسفهی کنفوسیوسیرسما از سوی این امپراتوری پذیرفته شد که بعدها زیر بنای ایدئولوژیک تمامی رژیم های چین تا پایان دوران امپراتوری در این کشور را تشکیل می داد. چین تحت حاکمیت سلسلهی خن ، در زمینه های مختلف علمی و هنری پیشرفت زیادی کرد. امپراتور وو(Wu) پایههای امپراتوری چین را از طریق وادار به عقب نشینی کردن هونها تا دشتها و جلگه های مغولستان داخلی کنونی و پاکسازی آنها از مناطق گَنسو، نینگ شیا و چینگ خَی امروزین، مستحکم کرده و آن را گسترش داد. این حرکت برای نخستین بار زمینه را جهت مبادلات تجاری میان چین و غرب در امتداد جادهی ابریشم را فراهم ساخت.
بانچائو(Ban Chao)، ژنرال معروف سلسلهی خن ، با کشورگشایی های زیاد مرزهای سرزمین چین را تا سواحل دریای خزر گسترش داد. طبق اسناد تاریخی به ثبت رسیدهی چینی، نخستین هیئت دیپلماتیک رومی در سال 166 پس از میلاد از طریق دریای خزر وارد چین شد.
اتحاد و ترکیب مکتبهای گوناگون اندیشه ای چینی در یک سیستم فکری منسجم، بزرگترین میراث ماندگار سلسلهی خن به شمار می رود. در این سلسله برخلاف عصر سلسلهی«چین» که با محور قرار دادن مکتب قانونگرایان تلاش شد سایر مکاتب فکری نابود و آثار و کتابهای آنها سوزانده شود، حاکمان سلسلهی خن به روش ادغام و تلفیق این مکاتب در یکدیگر و ایجاد اندیشهی تلفیقی از همهی آنها روی آوردند.
سلسلهی شین(جدید)
تملک زمینهای کشاورزی توسط خانوادههای اشرافی، به تدریج پایه ی درآمدهای مالیاتی دربار را سست کرد. وانگ مانگ( Wang Mang)،در سال 9 میلادی با ادعای نمایندگی از آسمان، به حاکمیت دودمان خَن(←سلسله هان) پایان داده و آغاز پادشاهی خود را تحت عنوان سلسلهی شین( Xin)اعلام و سلسلهی جدید کوتاه مدتی را بنیان گداشت.
وانگ مانگ برنامههای وسیعی در زمینهی اصلاحات ارضی و اقتصادی شامل ممنوعیت برده داری، ملی کردن و تقسیم مجدد زمینهای کشاورزی، آغاز کرد. ولی این برنامه ها هرگز مورد حمایت اشراف و زمینداران قرار نگرفت. عدم ثبات سیاسی، هرج و مرج و شورش، از دست دادن حکومت را به دنبال داشت که با سیل ویرانگر و گستردهای همراه شد. در نتیجه، وانگ مانگ در سال 23 میلادی و در یک شورش دهقانی به قتل رسید.
خَن شرقی
امپراتور گوانگ وو(Guang Wu)، با حمایت اشرافیان و زمینداران و بازرگانان، توانست دوباره سلسلهی خن را در لویانگ و شرق شیاَن برقرار کند. در تاریخ، از این دوران به نام عصر سلسلهی خن(← سلسله هان) شرقی نام برده می شود. قدرت خَن شرقی مجددا در اثر تملک زمین ها توسط زمین داران وابسته به دربار، تجاوز قبایل، و توطئه و اتحاد قبایل و خواجگان دربار، رو به انحطاط رفت. در سال 184 میلادی، شورش عمامه زردها آغاز و زمینه برای حاکمیت جنگ سالاران مختلف فراهم شد. متعاقب این آشفتگی و آشوب، سه ایالت با تلاش فراوان خود را حکومتی مستقل اعلام و دوران سه پادشاهی در تاریخ چین آغاز شد. در آثار کلاسیک چین، دوران سه پادشاهی خیلی رمانتیک تشریح شده است.
دوران وِی و جین (420-265 میلادی)
در سال 208 میلادی، شمال چین توسط چائوچائو(Cao Cao)،متحد شد. پسرش که جانشین او شد، در سال 220 میلادی آغاز پادشاهی وِی( Wei)را اعلام کرد. دو رقیب قدرتمندش شو و وو(Shu and Wu)، فورا اعلام استقلال کرده و سرزمین چین را به سمت سه پادشاهی سوق دادند. از ویژگیهای این دوران، قدرت گرفتن خاندانهای بزرگ و تمرکز زدایی از حکومت مرکزی بود که در دوران سلسلههای چین و خَن(← سلسله هان) شکل گرفته بود. اگرچه در سال 280 میلادی سه پادشاهی توسط سلسلهی جین(Jin)دوباره متحد شدند، ولی این وضعیت تا زمان قیام ووخو(Wu Hu)ادامه یافت.
دوران ووخو(439-304 میلادی)
با درگیر شدن سلسلهی جین در جنگ های داخلی، قبایل غیر نژاد خَن«ووخو» در اوایل قرن چهارم بیشتر سرزمینهای چین را تحت سلطهی خود درآورده و موجب مهاجرت گستردهی نژاد خَن به سمت جنوب رودخانهی یانگ تسه شدند. در سال 303 میلادی، قبیلهی دی(Di)شورش کرده و منطقهی چِنگدو(Chengdo) را اشغال و پادشاهی چِنگ خَن را تأسیس کردند. در نزدیکی لینفِن(Lin Fen)شورشی به رهبری لیویوان(Liu Yuan) صورت گرفته و حکومت خَن جائو(Han Zhao)شکل گرفت. جانشین لیو، دو امپراتور آخر سلسلهی جین را دستگیر و اعدام کرد. به وجود آمدن 16 پادشاهی همزمان در قرنهای 4 و 5 میلادی، اوج تعدد سلسلههای غیر نژاد خَن بودند که بر شمال و یا قسمتی از آن حکومت کردند. در این حکومتهای محلی بسیاری از اقوام و نژادهای چینی از جمله ترکها، مغول ها، و تبتیها مشارکت داشتند. پس از این دوران، بسیاری از قبایل کوچ نشین پیش از دستیابی به قدرت، تا حدودی«چینی» شدند و برخی دیگر اجازه یافتند با استقرار در سرحدات، به پاسداری از مرزهای کشور به پردازند.
سلسلههای جنوب و شمال(589-420)
با بروز نشانههای افول سلسلهی چین شرقی در سال 420 میلادی، سرزمین چین وارد دوران سلسلههای جنوب و شمال شد. در این شرایط بود که جمعیت نژاد خَن، از حملات قبایل کوچ نشین شمال جان سالم به دربرده و تمدنشان ادامه یافت.
در چین جنوبی، مباحث داغی میان درباریان و نخبگان جامعه پیرامون دادن اجازهی فعالیت به بودیسم و یا تائوئیسم ادامه داشت. در نهایت در اواخر عصر سلسله های جنوبی و شمالی بود که پیروان این دو آیین با هم کنار آمده و بیش از گذشته وجود یکدیگر را تحمل کردند. در 598 میلادی، حاکم سویی سلسلهی جنوبی چین را ضمیمهی خاک خود ساخت و با توسل به نیروی نظامی به دوران سلسله های جنوبی و شمالی نقطهی پایان گذاشت.
سلسله سویی(618-598 میلادی)
سلسلهی سویی، که در سال598 میلادی و پس از حدود چهار قرن جدایی سیاسی سرزمین چین توانست این کشور را متحد سازد، نقش وحدت آفرینیش بیش از اهمیت دوران طولانی مدت حاکمیتش بود. این سلسله پس از ایجاد وحدت سرزمینی، مؤسساتی را بهوجود آورد که جانشینانش نیز این مؤسسات را ادامه دادند. به هرحال، امپراتوران سویی نیز همچون سلسلههای پیشین، از منابع موجود به صورت افراطی استفاده و در نهایت زمینهی سقوط خودر ا فراهم ساختند. لذا تاریخ در مورد آنان نیز مثل سلسلهی چین، قضاوتی ناعادلانهای در مورد خشونت ها، به ویژه، کردار دومین امپراتور این سلسله کرده و برای دستاوردهای مثبت آن اعتبار کمی قایل شده است.
سلسله تانگ(Tang )(907-618 میلادی)
سلسلهی تانگ در تاریخ 18 ژوئن سال 618 میلادی توسط امپراتور گائوزو(Gaozu) بنیان گذاشته شد. این دوره از تاریخ، با پیشرفتهای قابل ملاحظه اش در زمینههای هنر، ادبیات، به ویژه شعر و فناوری، دوران طلایی تمدن چین به شمار می آید. آیین بودا در این تاریخ با پذیرش خاندان امپراتوری و مردم عادی، مذهب رسمی چین شد. چانگاَن پایتخت رسمی و بزرگترین شهر جهان در آن دوران بود.
تَیزونگ(Taizong)، دومین امپراتور این سلسله، برای دفع خطر قبایل کوچ نشین، توسعهی مرزها، و وادار کردن حاکمان مناطق هم جوار به پذیرش سیستم تحت الحمایگی امپراتوری، دست به عملیات نظامی زد. پیروزیهای وی در واحهی تاریم، جادهی ابریشم را فعال نگاه داشت و چانگاَن را به آسیای مرکزی و مناطق غربی متصل ساخت. در جنوب، مسیر تجارت پرمنفعت دریایی از شهرهای بندری همچون گوانگ جو آغاز شد. تجارت و بازرگانی گستردهای با کشورهای خارجی دور دست انجام می شد. بازرگانان خارجی زیادی در چین ساکن شده و موجب شکوفایی و تنوع فرهنگی سرزمین چین شدند. فرهنگ پیشرفتهی چین از سوی کشورهای همسایه، هم چون ژاپن، مورد تحسین و استقبال واقع شد. از نظر داخلی، کانال بزرگ چانگاَن مرکز سیاسی را به مراکز اقتصادی و کشاورزی در بخش های شرقی و جنوبی متصل ساخت.
اساسا موفقیت اوایل سلسلهی تانگ، به سیاست دولت متمرکز، قوی و کارآمد آن بستگی داشت. کارهای دولت با سه بخش و 6 وزارتخانه ساماندهی شده بود تا هرکدام در زمینهی خود سیاستهای جداگانهای تنظیم و به مورد اجرا بگذارند. این بخش ها توسط خاندان سلطنتی و دولتمردان اندیشه مند که از میان داوطلبان شرکت کننده در آزمون دولتی پذیرفته می شدند اداره می شد. این سیاست های مترقی، در دوران تانگ به بلوغ رسید و از سوی سلسلههای بعدی نیز با اصلاحاتی به ارث برده شد.
زمینهای کشاورزی ملک امپراتوری اعلام شد و براساس تعداد خانوار در اختیار مردم قرار گرفت. همهی مردان این کشور در مقابل زمینی که در اختیارشان گذاشته شده بود، سالانه برای روزهای معینی موظف به کار در ارتش امپراتوری بودند. این سیاستها موجب توسعهی سریع و افزایش تولید شده در حالی که ارتش هم بدون تحمیل هزینهی زیاد به خزانهی کشور اداره می شد.
موفقیتهای سیاسی و نظامی این سلسله تحت حکومت ملکه ووزِتیان( Wu Zetian)، تنها ملکهی حاکم در طول تاریخ چین ادامه یافت و در دوران امپراتور شوانزونگ(Shuanzong) به اوج خود رسید. در این دوره، چین شاهد توسعهی سرزمینی امپراتوری از اقیانوس آرام تا سواحل دریای خزر با جمعیتی بالغ بر 50 میلیون نفر جمعیت بود.
در اوج اقتدار و قدرت تانگ، حادثهی شورش اَن لوشان(An Lushan) نقطهی عطفی بود که موجب تلفات زیاد جانی و مالی و تضعیف قدرت دولت امپراتوری شد. حاکمان نظامی مناطق، خودمختاری زیادی کسب کردند که در قرن دهم باعث تجزیهی چین شد، در حالی که کشورهای مطیع امپراتوری، سرزمینهای تانگ را مورد تاخت و تاز قرار دادند. پس از این شورش، علیرغم تضعیف قدرت امپراتوری، جامعهی چین جایگاه نخستین خود را بازیافته و به رشد خود ادامه داد.
سلسلهی تانگ، از حدود سال 860 میلادی، در اثر یک سری شورش در داخل چین و کشورهای تابعه در جنوب، رو به افول گذاشت. جنگ سالاری به نام خوانگچائو(Huang Cao)، در سال 879 میلادی، گوانگ جو را تسخیر و بیش از 200 هزار نفر از جمله تجار خارجی و خانواده های آنان که ساکن منطقهی خارجی نشین بودند را به قتل رساند. در اواخر سال 880 میلادی، شهر لویانگ نیز تسلیم وی شد و در 5 ژانویهی سال 881 میلادی، وی توانست چانگاَن (پایتخت) را نیز به تصرف خود در آورد. باسقوط امپراتوری تانگ، کشور چین بار دیگر دچار هرج و مرج شد.
پنج سلسله و ده پادشاهی(960-907)
از دوران تفرقه و اختلافات میان سلسله های تانگ و سونگ، به عنوان دورهی پنج سلسله و ده پادشاهی نام برده می شود که کمی بیش از نیم قرن( از 907 تا 960 میلادی) به طول انجامید. در طول این مدت کوتاه که چین به معنای واقعی در یک دوران چند حاکمیتی به سر می برد، پنج حکومت پشت سرِ هم در کنترل مرکز قدرت سرزمین چین، جایگزین یکدیگر شدند. در همین دوران، ده پادشاه پایدار قسمت هایی از مناطق جنوبی و غربی چین را اشغال کردند، لذا به این برهه از تاریخ چین دوران ده پادشاهی نیز گفته می شود.
سلسله های سونگ، لیائو، جین و شیای غربی[i](1234-960 میلادی)
در سال 960، سلسلهی سونگ اغلب سرزمینهای چین را به تصرف خود درآورده و کایفِنگ( Kaifeng)را به پایتختی خود برگزید و دورانی از شکوفای اقتصادی آغاز شد. در حالی که سلسلهی خیتان لیائو(Khitan Liao)بر منچوری، مغولستان کنونی، و بخشی از شمال چین حکومت می کرد. در سال 1115، سلسلهی جورچِن جین(Jurchen Jin) رشد یافت و طی ده سال سلسلهی لیائو را از بین برد.
در عین حال، در مناطقی که امروزه به استانهای گَنسو، نینگشیا و شانسی معروف است، سلسلهی شیای غربی( از 1032 تا 1227 میلادی) ظهور کرد.سلسلهی جین، درشمال و کایفِنگ، قدرت را از چنگ سلسلهی سونگ که پایتختش را به خَنجو منتقل کرده بود، درآورد. سلسلهی سونگ جنوبی هم به واسطهی پذیرش سلسلهی جین به عنوان قدرت مافوق خود، کاملا تحقیر شده بود. در سال های بعد، سرزمین چین میان سلسله های سونگ، جین و تانگوت(Tangut)های شیای غربی تقسیم شد. سونگ جنوبی دوران پیشرفت تکنولوژیکی بزرگی را تجربه کرد که می توان گفت تا حدودی احساس فشار نظامی از سوی شمال این زمینه را فراهم کرد. این توفیقات شامل استفاده از اسلحه های باروتی که نقش بزرگی در پیروزیهای دریایی سونگ جنوبی علیه جین در سال 1161 میلادی در رودخانهی یانگ تسه ایفا کرد، داشت. افزون براین، نخستین پایگاه دریایی چین در سال 1132 میلادی و در دوران امپراتور رِنزونگ(Renzong) از سلسلهی سونگ پایه گذاری شد.
دوران سلسلهی سونگ از سوی بسیاری به عنوان اوج اقتدار علمی و تکنولوژیکی چین باستان شمرده می شود. در این دوران، اختلافات فلسفی و نظری زیادی میان مخالفان سیاسی اصلاح طلب و محافظه کاران دربار وجود داشت تا اینکه در اثر این اختلافات که از اواسط تا پایان قرن سیزدهم ادامه داشت، چینیها در نهایت فلسفهی نئوکنفوسیوسی مطرح شده از سوی جوشی( Zhuxi)را اختیار کردند. در دوران سونگ آثار ادبی فراوانی نیز خلق شد و فرهنگ و هنر شکوفا و نقاشان بزرگ آثار هنر بودایی فراوانی به صحنه آمدند.
سلسله یوان(1368-1271 میلادی)
سلسلهی جین(← سلسلههای سونگ، لیائو، جین و شیای غربی) که توسط جورچین بنیان گذاشته شده بود، مغلوب مغولها شد. آنها بعدا سونگ جنوبی را هم در مبارزهای خونین و طولانی مدت ، نخستین جنگی که اسلحهی آتشین در آن نقش زیادی داشت، شکست دادند. در عصر پس از جنگ که عصر مغولها نام گرفت، ماجراجویان غربی همچون مارکوپولو، به سرتاسر چین سفر کرده و نخستین گزارشها را از عجایب چین به اروپا بردند. در سلسلهی یوان، مغولها به دو دسته تقسیم شدند، بخشی معتقد به استقرار در دشتهای وسیع و زندگی بر پایهی فرهنگ و آداب و رسوم خود بودند، و برخی دیگر طرفدار پذیرفتن آداب و رسوم و فرهنگ چینی.
قوبلای خان، نوهی چنگیز، طرفدار پذیرش آداب و رسوم چینی، سلسلهی یوان را در این کشور بنیاد گذاشت. این نخستین سلسله بود که از پکن به عنوان پایتختی که به تمام سرزمین چین حکومت می کرد استفاده نمود.
براساس گزارشهای موجود، چین پیش از اشغال مغول ها، 120 میلیون نفر جمعیت داشت. پس از تسخیر کامل در سال 1279میلادی، و طبق سرشماری صورت گرفته در سال 1300، جمعیت این کشور به سختی به 60 میلیون نفر می رسید. مشکل بتوان این کاهش فاحش جمعیت را به درنده خویی مغولان نسبت داد، و لذا امروزه اندیشمندانی همچون فردریک دبلیو موته(Frederick W. Mote)معتقدند که کاهش جمعیت به واسطهی ناتوانی دولت در اجرای صحیح سرشماری بوده، نه کاهش واقعی جمعیت. البته هستند کسانی مثل تیموتی بروک(Timothy Brook) که میگویند مغولها داروی خاصی در میان بخش عظیمی از جمعیت چین بهکاربردند که موجب نابودی بسیاری از آنان شد. مورخان دیگری همچون ویلیام مکنیل(William Macnill) و دیوید مورگان( David Morgan)معتقدند که عامل اصلی کاهش جمعیت در این دوران طاعون بوده است. اپیدمی طاعون قرن 14(مرگ سیاه) موجب شده که 30 درصد جمعیت چین کشته شوند.
سلسله مینگ(1644-1368 میلادی)
در طول دوران سلسلهی یوان که کمتر از یک قرن دوام داشت، در میان مردم این کشور یک احساس قوی ضد حکومت مغولها به وجود آمد. وقوع حوادث پشت سرِ هم طبیعی در دههی1340 میلادی، در نهایت موجب شورش کشاورزان شد. در نتیجه حکومت یوان در سال 1368 توسط سلسلهی مینگ فروپاشید.
با افزایش جمعیت شهر نشین، بخش کارگری جمعیت گسترش یافت و پیچیده تر شد. مرکز شهرهای بزرگی همچون نانجینگ و پکن زمینه را برای رشد صنایع خصوصی، به ویژه صنایع کوچک مثل کاغذ سازی، ابریشم، کتان، و ظروف سفالین فراهم ساخت. در اغلب بخشهای کشور شهرهای کوچک با بازارهایی در کنار آنها به وجود آمدند که به فروش مواد غذایی و ملزومات اولیهی مردم می پرداختند.
علیرغم بیگانه ستیزی و درونگرایی معنوی ویژهی حاصله از محبوبیت فزایندهی نئوکنفوسیوسی، چین تحت حاکمیت مینگ منزوی نشد. تجارت خارجی و سایر ارتباطات با جهان خارج، به ویژه ژاپن، تا حد قابل ملاحظه ای افزایش یافت. تجار چینی با دریانوردی جِنگخِه، تمام اقیانوس هند را کشف کرده و به شرق آفریقا رسیدند.
خونگ وو( Hong Wu)بنیانگذار سلسلهی مینگ، برخلاف سلسلههای سونگ و مغول که بیشتر روی مالیات حاصله از تجارت متکی بودند، سیاستی را ترسیم کرد که چین کمتر به کسب درآمد از طریق تجارت و بیشتر علاقمند به بخش کشاورزی بود. احتمالا به این خاطر که او خود یک کشاورز بود و سیستم اقتصادی امپراتوری را نیز بر پایهی کشاورزی گذاشت. در زمان حاکمیت مینگ، از زمینداران فئودال دوران سونگ و مغول سلب مالکیت شد و زمینهای آنان مصادره و به کشاورزان اجاره داده شد. پس از مرگ امپراتور یونگلی[37]، مجددا زمینداران بخش خصوصی، بخش کشاورزی چین را در اختیار گرفتند و این امر زمینه را برای از میان بردن بدترین فقری که از زمان رژیم سابق دامنگیر مردم شده بود فراهم ساخت.
سلسلهی مینگ از حکومت مرکزی قوی و پیچیده ای برخوردار بود که توانست امپراتوری را کنترل و متحد نگهدارد. نقش امپراتور، علیرغم ادعای دربار بیشتر استبدادی بود و بوروکراسی حاکم زمینهی سقوط سلسله را به دلیل ناتوانی در هماهنگ شدن با تغییرات اجتماعی مورد نیاز فراهم کرد و موجب سقوطش شد.
امپراتور یونگلی، مصرانه تلاش کرد تا نفوذ چین در خارج از این سرزمین را با درخواست اعزام سفیر از سوی کشورهای پیرامونی برای اعلام وفاداری به مینگ، به فراتر از مرزهای خود گسترش دهد. لذا یک ناوگان بزرگ دریایی، از جمله چهار کشتی باقابلیت جابه جایی 1500 تن کالا، یک ارتش مجهز با یک میلیون نیرو( برخی برآورد 9/1 میلیون هم کرده اند)، ساخته شد. ارتش چین برای مدت 20 سال ویتنام را اشغال کرد، در حالیکه ناوگان چینی دریاهای چین را تا اقیانوس هند پیمود و به سواحل شرق آفریقا رسید. همچنین، چینیها در شرق مغولستان نفوذ کردند. چندین سفر بزرگ دریایی به نمایندگی از امپراتور به خلیج فارس و شرق آفریقا اعزام شدند. از نظر داخلی، کانال بزرگ آبی توسعه یافت و محرکی برای تجارت داخلی بود. سالانه بیش از یکصد هزار تن فولاد تولید شد. کتابهای زیادی با استفاده از صنعت حروف چاپی متحرک منتشر گردید. شهر ممنوعه(کاخ امپراتوری) در پکن به شکوه و جلال کنونی رسید. در همین ایام بود که اهمیت چین جنوبی کشف و محصولات کشاورزی جدیدی بصورت گسترده کِشت و صنایعی همچون سفالگری و پارچه بافی توسعه پیدا کرد. آخرین بازسازی دیوار چین برای حفاظت از متجاوزین خارجی به مورد اجرا گذاشته شد و بیشتر قسمتهای دیوار امروزین توسط سلسلهی مینگبازسازی و یا ساخته شد و برجهای نگهبانی باز طراحی و در آنها توپهای آتشین مستقر گردید.
در سال 1542 میلادی، آلتان خان، خانِ خانان مغول، فعالیتهای ایذایی خود را در مرزهای شمالی کشور آغاز کرد. در سال 1550 میلادی، ارتش او به حومهی پکن رسید. لذا، امپراتوری همزمان درگیر مبارزه با راهزنان دریایی ژاپن در سواحل جنوبی هم شد. در همین ایام مرگ آورترین زلزلهی تاریخ نیز در سال 1556 میلادی در استان شانسی رخ داد و موجب مرگ و میر حدود 830 هزار نفر در این منطقه شد.
سلسله چینگ(Qing) (1911-1644 میلادی)
سلسلهی چینگ، آخرین سلسلهی امپراتوری در چین است که توسط منچوها بنیان گذاشته شد که دومین سلسلهی غیر نژاد خَن چین نیز به شمار می آید. منچوها در دوران مینگ، بیرون از دیوار چین زندگی می کردند. حاکمان مینگ در اثر شورش کشاورزان به رهبری لی زیچینگ(Li Zicheng) سقوط کرد و پکن در سال 1644 میلادی تسخیر و چونگ جِن(Chong Zhen) آخرین امپراتور مینگ خودکشی کرد. تلاش منچوها برای پیروزی بر سلسلهی مینگ کشتار زیادی کرده و اقتصاد کشور به مرز ورشکستگی رسید. منچوها نیز سیستم سنتی مقررات کنفوسیوسی را اختیار و خود را سلسله ای چینی معرفی کردند.
درعین حال، منچوها مردم نژاد خَن را مجبور به پوشیدن لباس منچوها و داشتن گیسوهای بلند پشت سر خود کردند. امپراتور کانگشی(Kangxi)دستور داد بزرگترین دایره المعارف به زبان چینی به نام یونگله دایان(Yongle Dayan) تدوین شود. منچوها یک سیستم نظامی خاصی ایجاد و ارتشیان را از دخالت در تجارت منع و برای آنها امتیازات ویژه ای در نظر گرفتند.
امپراتور کانگشی بین سالهای 1673 تا 1681 میلادی، شورش بزرگ سه ژنرال را در جنوب سرکوب نمود. در سال 1683 نیز شورش تایوان را به زانو درآورد. در دوران امپراتور چیانلونگ( Qianlongامپراتوری چینگ به دوران اوج خود رسید که به یک سوم از جمعیت جهان حکومت می کرد و بزرگترین اقتصاد دنیا را در اختیار داشت و از نظر وسعت سرزمینی یکی از وسیع ترین امپراتوریهای جهان بود.
در قرن 19میلادی، امپراتوری به واسطهی اختلافات داخلی به رکود کشانده شد و از سوی نیروهای خارجی نیز مورد تهدید قرار گرفت. با شکست چین در نخستین جنگ تریاک(1840) از امپراتوری بریتانیا، زمینه برای امضای پیمان نانجینگ (1842) فراهم و منجر به واگذاری هنگ کنگ و آزادی تجارت تریاک گردید. متعاقب این شکست و تحمیل معاهده های نابرابر، تحقیر چین حتی پس از سقوط سلسلهی مینگ نیز ادامه یافت.
شورش تایپینگ(1864-1851) حرکتی مذهبیِ مسیحیان به رهبری خونگ شیوچوان(Hong Xiu Quan)، یک سوم خاک چین را به مدت ده سال از این کشور جدا کرد. با کشته شدن 20 میلیون نفر در این شورش، از نظر تعداد نیروهای درگیر، این نزاع به بزرگترین جنگ قرن 19 تبدیل شد. متعاقب آن چندین شورش دیگر رخ داد که با هزینههای مالی و جانی زیادی سرکوب شدند. این نا آرامیها زمینه را برای تضعیف امپراتوری و ظهور جنگ سالاران منطقه ای فراهم کرد و کشور چین درگیر جنگی داخلی شد. در سال 1911میلادی، نه تنها حاکمیت امپراتوری چینگ، بلکه سیستم دو هزار سالهی امپراتوری در این سرزمین ساقط و برای نخستین بار، جمهوری چین پا به عرصهی وجود گذاشت.
در واکنش به شرایط نابسامان حاکم بر امپراتوری و تهدیدات خارجی، جنبشی مردمی و ملی برای تقویت چین از داخل و ایجاد نهادی اصلاحی برای مدرن سازی این کشور با تأکید بر تقویت نظامی شکل گرفت. این اصلاحات به خاطر فساد مقامات، بدبینی و نزاع داخلی خاندان امپراتوری، به زودی رو به تحلیل رفت. در نتیجه، نیروی دریایی چین در مقابل ژاپن(1895-1894) متحمل شکست شد. پس از آن امپراتور گوانگ شو( Guangxu)و اصلاح طلبان، اصلاحات گسترده ای را تحت عنوان اصلاحات صد روزه(1898) آغاز کردند ولی این جنبش اصلاح طلبانه در یک کودتای نظامی به رهبری ملکه دواگِر سی شی( Dowager CiXi)و محافظه کاران به شکست انجامید.
در آغاز قرن بیستم، جنبش محافظه کارانهی ضد امپریالیستی دیگری به نام شورش بوکسورها، با هدف توقف سلطهی غربیها و مسیونرهای مسیحی بر مناطق شمالی و شرقی چین آغاز شد. ملکه دواگِر با هدف تثبیت قدرت خود، از بوکسورها حمایت نمود و آنها تا پکن پیشروی کردند. با کشته شدن تعدادی تبعهی اروپایی و مسیونر مذهبی توسط بوکسورها، نیروهای 8 قدرت خارجی شامل انگلیس، ژاپن، آمریکا، روسیه، ایتالیا، آلمان، فرانسه و اتریش، با تشکیل ائتلافی نظامی، به پکن حمله کرده و شورشیان را شکست داده و غرامتها و امتیازهای بیشتری به چنگ آورده و معاهدات ننگین دیگری بر چین تحمیل کردند. این شکستها و تحقیرها زمینه را برای ایجاد تغییراتی گسترده تر در سیستم سیاسی و اجتماعی چین فراهم کرد[۸].
نیز نگاه کنید به
تاریخ لبنان؛ تاریخ روسیه؛ تاریخ سودان؛ تاریخ کانادا؛ تاریخ ژاپن؛ تاریخ مصر؛ تاریخ کوبا؛ تاریخ افغانستان؛ تاریخ سنگال؛ تاریخ ساحل عاج؛ تاریخ مالی؛ تاریخ اردن؛ تاریخ فرانسه؛ تاریخ سوریه؛ تاریخ آرژانتین؛ تاریخ اسپانیا؛ تاریخ قطر؛ تاریخ امارات متحده عربی؛ تاریخ اتیوپی؛ تاریخ سیرالئون؛ تاریخ اوکراین؛ تاریخ زیمبابوه؛ تاریخ تایلند؛ تاریخ بنگلادش؛ تاریخ سریلانکا؛ تاریخ تونس؛ تاریخ تاجیکستان؛ تاریخ قزاقستان؛ تاریخ گرجستان
کتابشناسی
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ سابقی، علی محمد (1384). شهر تاریخی زیتون(چوانجو)، یادگاری از حضور ایرانیان در چین، مجله چشم انداز، شماره 19.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ Ulrich Theobald(2000).”Chinese history”. In Online Encyclopedia on Chinese History, Literature and Art. Available for http://www.chinaknowledge.de/About/about.html
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ سابقی، محمد علی(1392). جامعه و فرهنگ چین.جلد 1. تهران: موسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،
- ↑ سابقی، علی محمد (1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین الملی الهدی جلد اول
- ↑ سابقی، علی محمد (1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین الملی الهدی جلد اول
- ↑ پاتریک، چارلز؛ جرالد، فیتز (1367). تاریخ فرهنگ چین. ترجمه ی اسماعیل دولتشاهی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
- ↑ وردی نژاد، فریدون و دیگران(1390). اژدهای شکیبا، چینِ دیروز، امروز و فردا. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. تهران.
- ↑ سابقی، علی محمد(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین الملی الهدی، جلد 1، ص.107-133.