تاریخ سوریه
به طور کلی سوریه در طول تاریخ با مناطق پیرامونی خود؛ اعم از فلسطین، لبنان، اردن، عراق و ترکیه (آناطولی)، سرنوشت مشترکی داشته است؛ این بدان معنی است که هرگاه از موقعیت تاریخی سوریه سخن به میان میآید، مطلب، ممکن است دقیقاً و فقط مربوط به سوریه کنونی نباشد؛ بلکه به اصطلاح، منطقه شامات را باید مد نظر داشت؛ زیرا گاهی خصوصاً در مورد تاریخ باستان، تعیین موقعیت و وضعیت تاریخی و جغرافیایی منطقهای که اکنون سوریه نامیده میشود، دشوار است.
این سرزمین از بدو تاریخ، از سوی اغلب تمدنهای کهنِ دو سوی مدیترانه، تحت تاخت و تاز بوده و در واقع، هیچگاه به طور طولانی مستقل نبوده است. به بیان دیگر، سوریه از همان ابتدا، در یک بحران دائمی امنیتی زیسته است. این سرزمین از طرف شرق مدتها و به تناوب تحت استیلای سومریان، مصریان، حتّاییان، اَکدیان، عموریان، آشوریان، هیتیان، میتانیها و آرامیان بوده است و از طرف غرب موردتهدید مصر، یونان و روم قدیم و جدید.

بعضی از این مهاجمان، گاهی تمام سوریه را و گاهی بخشی از آن را تحت تصرف درآوردهاند و یا مردم این سرزمین را خراجگذار خویش نمودهاند. البته در این طیف تاریخی، گاهی دولتشهر های[1] مستقلی در بخشهایی از سوریه به صورت منطقهای و به طور نسبی و موقت حیات مستقلی داشتهاند.
نمودار زیر نشان دهنده بازه زمانی این تمدنهای مهاجم است و به فرض این که این اقوام، از بدو تشکیل حکومت خود تا زمان انحطاط، یا سوریه را تحت تصرف داشتند و یا در فکر آن بوده و در حالت نبرد به سربردهاند، این نمودار دورنمایی خوبی از حضور تاریخی سوریه در کشمکشهای قدرتهای منطقهای خواهد بود.
مصر باستان، در تمام مدت حضور تمدنهای دیگر در شرق مدیترانه؛ حتی تمدن سومر که کهن تر از تمدن مصر است، برای همه، یک رقیب جدی و قدرتمند بوده است؛ شاید به همین دلیل است که نه خود سوریه و نه تمدنهای مهاجم شرقی، هیچ گاه نتوانستند استقرار و ثبات سیاسی دائمی را تجربه کنند.
دوران نوسنگی (عصر حجر)
شهر تل اسود (دمشق)
نشانههای تمدن عصر نوسنگی در منطقه شام بسیار است؛ اما از میان آنها تل اسود اهمیت ویزای دارد. که در نزدیکی دمشق در ساحل رودخانه بَردی که از دل شهر عبور میکند، واقع شدهاست. این سایت 5 هکتاری در ناحیه النشابیه از نواحی منطقه «دوما» در ریف دمشق قرار دارد. اهمیت تل اسود در کشف نشانههایی از تلاش بشر برای اهلی کردن گندم سبز و بسیاری از حیوانات است. وجود چنین نشانههایی این فرضیه را شکل داده است که منطقه هلال خضیب، خاستگاه اصلی گندم در تمدن بشری بوده باشد.

تل اسود
حفاریهای باستانشناسىِ تلالرماد، از نواحى ریف دمشق (قطنا) در 23 کیلومتری جنوب غربی دمشق، نیز سكونت در هزاره هفتم پیش از میلاد را در این منطقه نشان مىدهد[2].[۱]
سومِریان
سومِریان (Sumerian) (5300-1940 پ.م.)، نخستین تمدّن شهری در منطقه تاریخی جنوب میانرودان (جنوب عراق امروزی) بود که به سرعت در دوره «اوروک» (Uruk) (۲۹۰۰ تا 4100 پ.م.) از تمدن سومری که مطابق با پایان دوران «مسسنگی»[3][۲] تا اوایل «عصر مفرغ/ برنز»[4] است، تا مدیترانه گسترش یافت؛ بدین ترتیب، سومریان نخستین قومی بودند که هژمونی سیاسی خود را در منطقه شامات به طور مؤثری گسترش دادند.
شهر حبوبه

شهر حبوبه (Habuba)، از جمله شهرهای سومری است که بر اساس شهر بزرگ سومری در بین النهرین، «اوروک» ساخته شده است و دورهی اوروک از تاریخ تمدن سومری به همین نام تسمیه شده است. در واقع این شهر یک مستعمره اوروکی محسوب میشود. حبوبه در کرانه شرقی دریاچه اسد در کنار رود فرات واقع شده است و متأسفانه بخش عمده آن را آب سد فراگرفته است و تنها 10 درصد آن کاوش شده است. اهمیت محوطه حبوبه در وسعت 18 هکتاری و معماری و دیوارهای دفاعی آن، به ضخامت سه متر با دروازه های متعدد و عظیم، است که در 4500 قبل از میلاد ساخته شده است و یافته های باستان شناسی بیانگر سطح بالای تمدن و معماری آن است. این شهر گویا بدون هیچ خشونتی به تدریج مترک میشود[۳].
از جمله شهرهای سومری – اوروکی در این منطقه «تل براک» است که تا چهار هزار سال؛ یعنی تا زمان آشوریان پا برجا بود و حتی در دوره میتانیها پایتخت شده بود؛ اما در نهایت به دست آشوریان نابود میشود. شرح مبسوط این شهر را در کتاب حاضر در بخش تاریخ تمدن میتانیها بخوانید. بخشی از اشیاء به دست آمده از حفاریهای حبوبه که در موزه برلین به نمایش گذاشته شده است.
تل حموکر
تل حموکر(Hamoukar) یک شهر باستان شناسی تاریخی است که بر اساس داده های باستان شناسان و محققان، قدیمیترین شهر شمال شرقی سوریه است و بیش از 7000 سال قدمت دارد. این شهر باستانی در نزدیکی استان حسکه در مرز عراق در روستای «الحریه» در ناحیه الیعربیه و در منطقه مالکیه واقع شده است.
سفالینههای اوروکی تمدن سومر متأثر از هنر سفال این منطقه بوده است وآثار معماری دروازههای اکدی در آن پیداست.[۴] از دیگر سهرهای سومری سوریه، شهر ماری (Mari) در دیر الزور است که به دلیل رونق ان تا زمان عاموریان، ذیل تمدن عاموری بررسی خواهد شد.
مصریان (1000 تا 3140 پ.م.)
تمدن مصر باستان در سال ۳۱۴۰ پیش از میلاد شکل گرفت؛ یعنی زمانی که دو قلمروی مصر سفلی و مصر علیا تحت پادشاهی نخستین فرعون (نارمر/ منس)، به وحدت سیاسی رسیدند. دوره میانه اول سلطنت فراعنه مصر در سال ۲۱۳۴ پیش از میلاد، با پیروزی استاندار جنوبی، «اینتف اول» (Sehertawy Intef I) (۲۱۳۴ تا ۲۱۱۸ پیش از میلاد)[5][۵] [۶]، علیه دشمنانش آغاز شد.
فراعنه این دوره به مناسبت پیروزیهایشان در نوبی، سوریه و فلسطین، کاخها، معابد و بناهای یادبود بزرگی ساختند؛ همچنین، هنگامی که «توتموسیس سوم» (Tuthmosis III) در سال 1425 قبل از میلاد درذشت ، مصر از «نیا» (Niya) در شمال غربی سوریه[۷] تا شاخههای رود نیل در شمال سودان امتداد یافت[6].
در سال ۱۲۹۰ پیش از میلاد، «رامسس دوم»، پسر «ستی اول»، بر تخت نشست و فتوحات بسیاری در در مناطق مرکزی و جنوبی سوریه که مصریان در گزارشهای تاریخی «Djadi» نامیده اند، داشت. پس از رامسس دوم، به دلایل متعدد، دوران با شکوه مصر باستان به پایان خود نزدیک و در نهایت، اقتدار مصر بر فلسطین و فینیقیه تضعیف شد.

مداخلات و حملات مصر به منطقه سوریه، منحصر به دوره مصر باستان نیست و تا حال حاضر نیز ادامه دارد و در بخشهای بعدی بدان پرداخته خواهد شد.
شهر کادش
کادش(Kadesh) یا قادش (به معنی قدس و مقدس)، شهری باستانی در شام در نزدیکی سرچشمههای رود عاصی است و مربوط به اواخر عصر برنز. کادش بین سالهای ۱۵۰۰ و ۱۲۸۵ پیش از میلاد تحت تأثیر امپراتوری رو به رشد هیتی قرار داشت و به جهت توسعهای که یافته بود، هدف نظامی بسیاری از فراعنه دودمان هجدهم مصر بود.
رامسس دوم به کادش یورش برد؛ اما شکست خورد؛ ولی در یورش بعدی؛ یعنی «نبرد مگیدو»، شکست هیتیها در کادش، منجر به گسترش هژمونی مصر بر شهر و همچنین بقیه مناطق جنوب سوریه شد. ویرانههای کادش در در نزدیکی مجاور روستای باستانی «تل النبی مَندو» در فلات جولان در جنوب سوریه امروزی واقع شدهاست.[۸]
اَکدیان
اَکدیان (akkadian) (۲۵۰۰–۲۳۰۰ پ. م)، قومی سامینژاد بود که در شمال خاک میانرودان و در حوالی بغداد کنونی، میزیست. این قوم ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد در نزاع با سومریان پیروز شدند. سارگون بزرگ، «سارگون دوم» (Sargon II)، از سال ۲۳۳۴ پ. م تسلط خود را از کرمانشاهان تا شام و دریای مدیترانه؛ از طریق شمال سوریه وجنوب آناطولی و کوههای توروس؛ به واسطه اتحاد با دولتشهر های حورانی، گسترش داد و شهرهای سومری؛ مثل تل براک وتل حموکر بازسازی کرد؛ البته این دوره استیلا نباید بیش از یک قرن به طول انجامیده باشد؛ علاوه بر این که از نظر جغرافیایی عرض چندانی نداشت؛ ولی خود را به سواحل مدیترانه رسانده بود.

اَکِدیان ۳۰۰ سال در قدرت باقی ماندند و سرانجام در سال ۱۷۵۰ ق.م. سپاه «کاسیها» (Kassites) به فرماندهی «گانداش» (Gandash) بنیانگذار پادشاهی کاسی، اکد را فتح کرد و به سلطنت سلسله سارگون پایان دادند؛ با این حال، کاسیها حضوری در منطقه سوریه و مدیترانه نداشتند و یا حداقل از منابع محدودی که از ایشان برجای مانده، چنین میتوان نتیجه گرفت. احتملاًسق.وط اکد به دست کاسیها، خلأ مناسب قدرت را برای ظهور حتاییان و ورود ایشان به شمال سوریه از آناطولی فراهم آورده است.[۹]
دولتشهر پالمیرا

معبد بعل یا بل، دیوار ژامبلیک، بنای دیوکلشین، چشمه بزرگ گوگردی یا چشمه افکا، مقبره الهه بعل، مقبره آتناتان، گور سه برادران، مقبره ژان بلیک، شهر مردگان، کلیساها، قلعه ابن مان، مقبره دیونوسوس، دیوارهای خندق ابوالفرار، تئاتر، مجلس سنا، طاقهای یادبود، معبد بزرگ تدفین و... از بناهای این شهر باستانی هستند.
دولتشهر اورکش

دولتشهر اورکش (Urkesh)، یکی از شهرهای باستانی سوریه است که آثار آن، در پی حفاریهای «تل موزان» «Tell Mozan» در روستای «جیره موزه» (Girê Moza) میانه جاده آموداقامشلی در استان حسکه در شمال شرقی سوریه و حاشیه تمدنی رودخانه خابور آشکار شد. تل موزان شامل هفت تپه متوالی است که با دیواری احاطه شده است که با چشم قابل مشاهده است. اجرای حفاری منطقه به عهده یک گروه آمریکایی بود و از 1984 تا 2010؛ یعنی شروع بحران سوریه ادامه داشت
«نارام سین» (Naram-Sin)، پادشاه اکد، با تزویج دختر خود به پادشاه اورکش و اتحاد با حوریان که در شمال سوریه شرقی سوریه برای اولین بار مستقر شده بودند، نفوذ خود را در سوریه گسترش میدهد. هوریان بعدها تبدیل به یک امپراتوری بزرگ تر بینالنهرین و شرق مدیترانه میشوند.[۱۰]
در تپه موزان یک بنای استثنایی وجود دارد که در آن زمان، اهمیت ایدئولوژیک داشت؛ حفره عریض و عمیقی که با سنگ هایی دیواره بندی شده است. بر اساس عقاید حوریه ارواح عالم اموات، به درون آن احضار می شدند؛ بدین ترتیب زمزمههای آنها قابل درک و ترجمه میشد.
دولتشهر ابلا
دولتشهری است که در شمال غرب سوریه؛ به واسطه تجارت سومریان و اکدیها، ظهور یافت و سپس گستره آن از شمال به آنتالیا و از جنوب به صحرای سینا و از شرق به جلگه فرات و از غرب به ساحل میانی (مدیترانه) رسید. با این حال، تمدن ابلا(Ebla) را «سارگون»، پادشاه اکدی در سال ۲۲۶۰ قبل از میلاد از به پایان رساند؛ اما آموری ها (عموریان) بعد از قرنها این شهر را بازسازی کردند وتا زمان هیتیها پابرجا باقیماند.

این شهر در عملیات حفاری تپه «مردوخ» کشف شد. تپه مردوخ در نزدیکی شهر «سراقب» از استان ادلب سوریه و در مسافتی نزدیک به ۵۵ کیلومتری شهر حلب واقع شدهاست.در بقایای ابلا اولین نشانه از شاخه زیتون که متعلق به ۲۲۰۰ سال قبل از میلاد است، کشف شد و به همین دلیل، سوریه را اولین وطن زیتون مینامند.
فینیقیها (2500-152 پ.م.)
گروهی از کنعانیان سامیتبار بودند که در حوزه دریای مدیترانه میزیستند. کنعانیان پنج طایفه بزرگ بودند: فینیقی ها(Phoenicians) ، عموری ها، مُؤابی ها، عبرانی ها و عمونی ها.
فینیقیان پیشه بازرگانی داشتند و مردمی آرام و با فرهنگ بودند. در واقع، فینیقیها با توسعه تجاری، دولتشهر هایی را در سراسر ساحل شرقی مدیترانه تشکیل دادند و بیش از همهی تمدنهای مهاجم توانستند در این منطقه حضور داشته باشند؛ البته هیچ گاه پا را فراتر از سلسله جبال لبنان به طرف مرکز سوریه ن8اشتند؛ زیرا مردمانی دریانورد بودند؛ کما این که گروهی معتقدند که این قوم، اصالتاً از مردمان تمدن «دلمون» (Dilmun)[15] در حاشیه خلیج فارس بودهاند. خط فنیقی را مادر خطهای کنونی میدانند.

نامهای العمارنه[16] گزارش می دهند که میانه سالهای 1300 تا 1350 قبل از میلاد، عموریان و هیتیها شهرستانهای فنیقی، به ویژه در شمال سوریه تصرف نمودهاند.
شهر ارواد

اکثر شهرهای فینیقی در حاشیه ساحل مدیترانه در کشور لبنان کنون قرار دارند؛ مثل طرابلس، بیروت و صیدون؛ به جز بعلبک که در شرق لبنان است؛ اما «ارواد»(Arwad) در استان طرسوس، از جمله شهرهای فینیقی است که در حال حاضر در سرزمین سوریه قرار دارد و هنوز هم پابرجا و پر رونق است و از مراکز مهم دریا نوردی سوریه محسوب میشود؛ خصوصاً جزیره ارواد که تنها جزیره مسکونی سوریه است و در حال حاضر تبدیل به گردشگاه دریایی مهمی شده است.
هاتاییان (2400 2000 پ. م.)
مردمانی بودند که در هزاره سوم پیش از میلاد، در ناحیه آناطولی و سوریه ساکن شدند و به زبان متمایز «حتی» صحبت می کردند که نه سامی بود و نه هندواروپایی.
گمان میرود که هاتاییان(Hattians) اولین تمدن شهرنشینی را در آناتولی و شمال سوریه پدید آورده باشند. به همین جهت نام باستانی ترکیه به سرزمین «هاتای» تسمیه شده است.
مهمترین شهر هاتاییان «هتوشش» یا «هاتوسا»Hattusa) (۱۱۸۰ تا ۱۶۰۰ پ. م) یا «خاتوشا» در «بُغزکوی» ترکیه کنونی کنار رودخانه «هالیس/ خسته» (Halys) باستانی یا « قزل ایرماق» (Kızılırmak) کنونی در کنار شهر «آوانوس» (Avanos) در قلب ترکیه بود که بعدها پایتخت میتانی و هیتیها شد و تغییر نام نیافت.
هاتاها در نهایت در تمدن هیتی ادغام شدند؛ بدینترتیب نفوذ و گسترش این قوم در سوریه، بعد از این ادغام، ذیل گسترش هژمونی هیتی بررسی خواهد شد.[۱۱]
عَموریان / آموریان (20001300 پ.م.)
قومی سامینژاد و سامیزبان و نیمهکوچنشین و کنعانی در دوران باستان بودند. مردم عموری(Amorites) در حدود دو هزار سال پیش از میلاد، از خاستگاه خود که در بیابانهای سوریه، در قسمتهای میانی فرات، قرار داشت، آغاز به مهاجرتهای گسترده به سوی شرق کرده و در میانرودان (بینالنهرین) مستقر شدند؛ در واقع، عموریان/ اموریان نخستین تمدن قدرتمند بومی سوریه بودند که به سرزمین مادری تسلط گستردهای یافتند.
عموریان ابتدا به میانرودان به عنوان سربازِ اجیر و بازرگان وارد شدند؛ اما بعدها توانستند سلسله سوم «اور»[۱۲]را سرنگون کنند. آنها بین ۱۸۰۰ تا ۱۵۰۷ پ.م در میانرودان، دودمانی را بنیاد کردند که به «دودمان اول بابل» شناخته میشود. معروفترین پادشاه این دودمان «اموراپی/حمورابی» (Ammurāpi)[19] بود که قلمروی خود را تا دریای مدیترانه گسترش داد. نمرود نیز از پادشاهان عموری بود و حضرت ابراهیم (ع)، در اواسط دوران تجدید حیات سوم اور ظهور کرد. فرمانروایی عموریها با تاختوتازهای هیتیها در سده سیزدهم پیش از میلاد به پایان رسید.[۱۳]
دولتشهر ماری، تل حریری
ماری(Mari) یکی از دولتشهر های باستانی سومری بود که تاریخ پر نشیب و فرازی در احیا و فروپاشیهای پی در پی داشته است. این شهرک غیر طبیعی و دولت ساخته در قلب بیابان، رگ حیاتی ارتباط عراق و سوریه بوده است و به همین جهت در دوره سومری تأسیس شد.
آثار آن امروزه در ۱۱ کیلومتری شمال شهرک «ابوکمال»، در کرانه باختری رود فرات جای باقی است؛ جایی نزدیک به ۱۲۰ کیلومتری جنوب خاوری «دیر الزور».

ماری در رقابتی دائمی با ابلا بوده است.[۱۴] اکدیان آن را نابود کردند؛ اما بعدها به حاکمان محلی اجازه بازسازی دادند. بعداز انقراض اکدیان، حکومت محلی قدرت گرفت و کاخهای فراوانی در آن ساخته شد تا این که حمورابی در سال ۱۷۵۹ پیش از میلاد آن را ویران کرد. آخرین شاه آن، «زیمری لیم» (Zimri-Lim) (پادشاهی: 1775–1761 پ.م.) از سلسله «لیم» بود.[۱۵]
دولتشهر ماری بعدها در دوره آشوریان رونق گرفت و تا دوره «هلنیستی» حیات داشت؛ اما بعد از آن به تدریج متروک شد.
نقشه جغرافیایی متغیر آن زمان سوریه، تأثیر فراوانی در تشکیل شهرهای کوچک و بزرگ درامتداد ساحل مدیترانه به سمت داخل سوریه و سرزمینهای مجاور میانرودان داشتهاست. دولتشهر ماری بارها قصد توسعه تا مدیترانه ویا حداقل ادعای آن را داشته است؛ اما کنترل دولتشهر های دیگر سوریه برای این حکومت محلی، چندان ساده نبوده است. سیستم حکومتی ماری نه مانند دولتشهر آتن؛ ولی بر پایه مشارکت مردم و بر اساس سیاست گذاریهای پادشاه بنا نهاده شده بود.
این دولتشهر، حضوری پررنگ در مناطق ساحلی رود فرات در سوریه داشت و در فعالیتهای تجاری آن زمان در امتداد رود فرات، از اهمیت فراوانی برخوردار بود. در واقع، شهر ماری بندری بر روی رودخانه فرات بود که به امکانات کشتیرانی در رودخانهها و اسکلههای مخصوص پهلوگیری کشتیهای تجاری، مجهز بود.
دولتشهر اوگاریت (Ugarit)
اوگاریت دولتشهر تمدنی کهنی است که تپههای بازمانده از آن، در منطقه «رأس شمرا» در ۱۲ کیلومتری شمال شهر لاذقیه واقع شده است.
هرچند قدمت منطقه رأس شمرا به بیش از ۷۵۰۰ سال قبل از میلاد میرسد و بقایای بیش از ۲۰ دوره تمدنی دیگر در آن منطقه قابل ردگیریاست؛ اما در هزاره دوم قبل از میلاد با گسترش شهرنشینی، تمدن اوگاریت در آن منطقه به وجود آمد.
حفاریها نشان از آن دارد که پایتخت اوگاریت، شهری به همین نام و به مساحت ۵۴۲۵ کیلومترمربع، در دو قرن پانزدهم و شانزدهم قبل از میلاد بودهاست.در این تپهها آثار کهنترین الفبای تاریخ به دست آمدهاست.

پیش از آنکه اوگاریت به صورت اتفاقی در سال ۱۹۲۸ میلادی کشف شود، نام این تمدن در نوشتههای تمدن ماری ذکر شده بود و به سفر یکی از پادشاهان ماری بهنام «زمیریلیم» پیشگفته در سال ۱۷۶۵ قبل از میلاد و دیدار او از اوگاریت اشاره شدهاست.
زبان اوگاریتی (Ugaritic)، زبان منحصر به فردی است که از روی نوشتههای بر جا مانده در شهر گمشده اوگاریت در سوریه شناخته شدهاست. این زبان، از آن جهت اهمیت دارد که معنای بخش بزرگی از عبارات مشترک، گویشهای ادبی، و اصطلاحاتی را که یهودیت از فرهنگهای گوئیم (ناکلیمی) مجاور به کار برده است، آشکار میکند.
اوگاریت تا زمان هیتیها پابرجا بوده است؛ زیرا نام آن در برخی نوشتههای مربوط به هیتیها که در آناتولی ترکیه و سوریه و نامهای تپههای «العمارنه» مصر به دست آمدهاست، ذکر شدهاست. [۱۶]

آشوریان (1800-612)
آشور(Assyrian) نام دولتی باستانی است که در شمال میانرودان به پایتختی شهر باستانی «نینوا» قرار داشت و مدتها توانست بر سرزمینهای عراق، فنیقیه (لبنان)، سوریه، فلسطین، مصر، بابل، ایلام و باختر فلات ایران تا خلیج پارس حکمرانی کند تااین که دولتهای ماد و بابل، دولت آشور را شکست دادند.

حکومت «آشور بانی پال» (Ashurbanipal) (پادشاهی 669-625 یا 633 پ.م.) که آخرین فرمانروای مقتدر آشوریان بود، بدون تردید یکی از بزرگترین سازمانهای اداری بود که جهان مدیترانه یا خاور نزدیک تا آن زمان به خود دیده بود و تنها «حمورابی»، پادشاه عموری و «تحوتموس سوم» (Thutmosis III) (پادشاهی ۱۴۷۹–۱۴۲۵)، فرعون مصر، بودند که قبل از آن، بدینگونه دستگاه اداری، آن هم نه شبیه به آن، نزدیک شده بودند و تنها پس از آن، دستگاه اداری هخامنشی پیش از حمله اسکندر بود که توانست با آن برابری کند.[۱۷]
شهرت آشوریها به جنگیدن، خونریزی، ساخت سلاح، سنگتراشی، ساخت جاده و پست است. از ویژگی آشوریها بی رحمی و سنگ دلی آنها نسبت به دشمنان بود. علت آن را باید دو چیز دانست، آشوریها باور داشتن بیرحمی و سنگدلی با دشمنان مورد رضایت خداوند است و ثواب دارد، چنانچه یکی از پادشاهان آشور به دست خود اسرا را کور میکرد و این کار را مورد پسند خدایان میدانست. آشوریها چون جمعیت کمی داشتند برای از دست ندادن سرزمینهای تحت حاکمیت شان که بعدها وسعت زیادی پیدا کرد متوسل به کارهایی میشدند که ملل شکست خورده را ناتوان و در برخی موارد نابود میکردند[۱۷].
این دولت خونریز تقریباً در تمام مدت حیات خود، با هیتیان و دولتهای میتانی و عموری، کشمکش داشت. در واقع همسایگان آشور که عمری بسیار کمتر از این دولت مهاجم داشتند، تمام دوره وجودی خود را در سایه وحشت از این دولت به سر بردند.
نقشه زیر وضعیت تقریبی مرزهای این چهار دولت به به طور نسبی نشان میدهد. البته این نقشه تنها ناظر به شهرهای مرکزی است و در ادوار مختلف متغیر بوده است؛ به طوری که در زمان پادشاهان مقتدر هر یک از این دولتها، پهنه سرزمینی یکی نسبت به بقیه از مرزهای ایران تا مدیترانه سبقت گرفته و گسترده شده است.
«استرابون» (Strabo) (63 پ.م.24م.) مورخ یونانی، نام این دولتشهر را به سه صورت «Syria» در گویش یونانی، «Assyria» در گویش لاتینی و «Asōristān» در گویش فارسی میانه ثبت کرده است.[۱۸] Syria یا Assyria از ریشه اکدی «Aššur» (آشّور) گرفته شدهاند.[۱۹]
گسترش دولت آشور، در بادی امر، به طور طبیعی، نتیجهای جز ویرانی شهرهای سوریه نداشته است؛ مانند ویرانی «نَقَر» (Naghar) در ساحل خابور و «واشیوکامی»(Washukanni) در حسکه که در سطور بعد، بیشتر از آنها سخن به میان خواهد آمد؛ اما در مقابل، پس از استقرار کامل دولت آشور در هر منطقه، به طور طبیعی، نه تنها عملیات عمرانی در بعضی جاها از سر گرفته شد؛ مانند بازسازی شهر «ماری» که درباره آن، پیشتر حق مطلب ادا شد؛ بلکه تا قبل از تمدن رومی، هیچ یک از اقوام گذشته به اندازه آشوریان در توسعه اقتصادی، سیاسی، هنری و شهری سوریه مؤثر نبودهاند.
میراث فرهنگی و تمدنی آشوریان در سوریه، به نوبه خود، هم موضوع یک برنامه مطالعاتی جداگانه و گسترده است که در حوصله این مقال نمیگنجد و هم نسبت فایده عناوین مستخرج از آن به اندازه بررسی همین عنوان در مورد تمدن رومی واسلامی، قابل ملاحظه و مفید برای موضوع کتاب حاضر نیست.
هیتیان (1750-1180 پ. م.)

هیتیان (Hittites) مردمانی بودند که به زبان هیتی از شاخه «آناتولی»[27] خانواده «هندواروپایی»[28] صحبت میکردند و کشوری پادشاهی در آناتولی (ترکیه امروزی) و میانرودان (بینالنهرین) شمالی و سوریه تأسیس کردند.

هیتیها معروف به مهارتشان در ساختمان و استفاده کردن از ارابه و از پیشروان عصر آهن و ساخت مصنوعات از آهن بودند[۲۰][۲۱][۲۲]. پس از ۱۱۸۰ پ. م امپراتوری هیتی در چندین دولتشهر (نوهیتیایی)، مستقل تقسیم شد. نوهیتیایی، دولتشهر هایی بودند که با زبان «لوویان» (Luwian)[۲۳] حرف میزدند و در سوریه عصر آهن، پس از سرنگونی امپراتوری هیتی، سر برآوردند؛ مثل «پالستین» (Palistin) یا «والستین» (Walistin) در شمال غربی سوریه در استان هاتای ترکیه کنونی که بی ارتباط با نام فلسطین کنونی نیست[۲۴]. این دولتشهرها قرنها تا اشغال شدن به دست «کیمریها» (Cimmerians)[۲۵] بر پا بودند؛ یعنی ۱۱۸۰ تا ۷۰۰ پیش از میلاد.
در حدود ۱۴۰۰ پیش از میلاد، از مصنوعات آهنی در قلمرو هیتیها در ارمنستان کنونی استفاده میشد که این به عنوان نخستین شواهد مصرف این عنصر است.[۲۶]
معمولاً هیتیان با هاتاییان اشتباه گرفته میشود. زیرا مهمترین شهر هاتاییان «هاتوسا» (Hattusa) (۱۱۸۰ تا ۱۶۰۰ پ. م) یا «خاتوشا»، به تصرف هیتیها درآمد و بدون تغییر نام، توسعه یافت.[۲۷] در واقع، هیتیها نام خود را از این قوم اقتباس کردهاند؛ درحالی که خاستگاه متفاوتی دارند؛ کما این که زبان هیتی، بر خلاف زبان هاتایی، یک زبان هند و اروپایی است. میتوان گفت که هیتی، تلفظی در زبان سامی و در یک گویش تاریخی از هاتای است.
نخستین رویارویی جدی هیتیها با مصر در سوریه مربوط میشود به پیشرویهای شوپیلولیومای یکم (Shuppiluliuma) در سوریه. پیروزی های پیدرپی شوپیلولیوما در سوریه پس از مرگ«توتعنخآمون» (Tutankhamun) فرعون مصر، به شدت شتاب گرفت. «عنخاسنآمون» (Ankhesenamun) بیوه فرعون، چاره ای اندیشید. نامهای شوپیلولیوما نوشت و از او خواست که به یکی از پسرانش را برای همسری با وی به مصر بفرستد تا فرمانروای مصر شود؛ چرا که فرعون جانشینی ندارد و او نمیخواهد به همسری مردی غیراشراف زاده درآید!
شوپیلولیوما فرستادهای را برای بررسی وضعیت به مصر گسیلداشت. فرستاده گزارش مثبتی داد و شوپیلولیوما برآن شد که از آب گلآلود ماهی بگیرد. شاهزاده «زنّانزا» (Zannanza) (مرگ 1324 پ.م.) به مصر فرستاده شد؛ اما در میانه راه درگذشت و پیوند میان دو کشور باستانی نافرجام ماند.
شوپیلولیوما از این رویداد خشمگین شد و سپاهیانش را واداشت تا سرزمینهای پیرو مصر در کنعان و شمال سوریه را بگیرند؛ ولی از اسیران مصری که به کشور غالب آورده شدند، بیماری طاعون شیوع پیدا کرد و هم شوپپیلولیومای یکم و هم جانشینش ،«آرنوواندای دوم» (Arnuwanda II) (مرگ: 1320 پ.م.)، به این بیماری دچار شدند و مردند.[۲۸]
نوه شوپیلولیما، «مواتالی دوم» (Muwatalli IIMuwatalli IIدشاه – 1295: 1295–1272 پ.م.) در ادامه سیاستهای پدر و پدربزرگش مبنی بر فتح سوریه و شام، در نبرد کادش با «رامسس دوم» فرعون مصر به نبرد پرداخت و او را شکست داد که پیشتر توضیح داده شد.
میتانی ها (1500-1300 پ.م.)

تمدن میتانی(Mitanni) یکی از تمدنهای باستانی حورانی در غرب ایران و شمال میانرودان و جنوب آناتولی بوده.
میتانیها در پی گسترش قلمروشان تا سواحل مدیترانه، از جنوب با مصر هممرز شدند و نبردهایی مابین این دو تمدن شکل گرفت.
«حوریان» (Hurrians) از اقوام مُعین هیتیان و میتانیها بودند. هیتیها با این که خود به شدت تحت تأثیر حوریان بودند، میتانیها را حوری میخواندند.[۲۹] حوریان اصالتاً ایرانی، پیشا زردتشتی بودند و ابتدا در کوهپایههای غربی زاگرس و آنجاییکه بعدها مادغربی را تشکیل میداد، همراه قبایل «لولوبیان» (Lullubi) و «گوتیان» (Gutian)[37] و قبایل دیگری که با پادشاهی «عیلامیان» (Elamites) (3200-539 پ.م.) در جنوب غربی ایران، قرابت داشتند، زندگی میکردند.
حوریان یا هوریها عملاً در هزاره دوم ق.م. در همه قسمتهای میانرودان باستانی ساکن گشتند و نقش اساسی در تاریخ هیتیان بازی کردند؛ به طوری که این سرزمینها معروف بود به سرزمین هوریها. بسیاری از آیینهای هوری در آناتولی هیتی یافته شده است.
تمدن هوریها در هزاره سوم در آناتولی شرقی نیز در سایه پادشاهی میتانی وجود داشت و آنها بزرگترین و بانفوذترین ملت پادشاهی میتانی محسوب میشدند؛ در واقع میتانیها را هوریان در جنوب ترکیه و شمال سوریه و عراق امروزی گسترش دادند.
پایتخت میتانیها «واشیوکامی» یا «واشیوکانی» (Washukanni) که احتمالاً در زیر تپههای «تل الفخیریه»؛ در حومه «رأس العین» در شمال سوریه (حسکه)؛ کنار رودخانه «خابور» باید باشد که قدمتی 5000 ساله دارد. قرار داشت.[۳۰] میتانیها بعدها پایتخت خود را به طرف غرب انتقال دادند؛ یعنی «بُغازکوی» (Boḡazköy) و «خاتوشا»، پایتخت هاتاییان و هیتیها را انتخاب کردند.
تمدن مصر قرنها بر سر سوریه بزرگ با اقوام شرقی نزاع داشته است. بسیاری از اهرام خشتی مصر به افتخار پیروزهای فراعنه بر دشمنان شرقی و تصرف پیاپی سوریه ساخته شده اند؛ به طور مثال، «توتمس سوم» (Thutmose III) (پادشاهی ۱۴۷۹–۱۴۲۵ پ.م.) به خاورمیانه لشکر کشید و اکثر مناطق سواحل مدیترانه و مرکزی سوریه را تصرف کرد.[۳۱]
درگیری در مرزهای شمال غربی سوریه، بین مصر و میتانی برای چندین نسل ادامه یافت تا اینکه طبق اسناد نامهای العمارنه، یک معاهده صلح بین «آمنهوتپ سوم» (Amenhotep III) (سلطنت: 1391–1353 پ.م.) و «شاه شوترنا دوم» (Shuttarna II) منعقد شد و در نهایت، مرز بین این دو امپراتوری، در نزدیکی «قَطَنا/قتانا» (Qatana) نزدیک ریف دمشق و «کادش»؛ یعنی مرز سوریه و لبنان امروزی قرار گرفت.[۳۲]
تعیین نژاد میتانیها دشوار است؛ اما تمدن میتانی، تحت نفوذ فرهنگ هندو-آریایی بودهاست. کشف سنگ نگار مشهور میتانی که در در بغازکوی (Boḡazköy)، واقع در آناتولی یافته شد که مضمونش صلح پادشاه هیتی و حاکم «میتانی» است، رسیدن موجی از اقوام هندو-ایرانی را به شمال غرب ایران تصدیق میکند؛ زیرا در این سنگ نبشته، خدایان میتانی، «میترا» (Mithra)، «وارونا» (varuṇa)، «ایندرا» (Indra) و «ناسیته» (Nasatya) نامیده شدهاند؛ خدایانی که در «ریگ ودا» (Rigveda)، هم ذکر شدهاست و محتملاً نشان از این دارد که میتانیها دین ودائی داشتهاند.[۳۳]
در قرن سیزدهم قبل از میلاد، هجوم هیتیها از سمت غرب و آشوریان از جنوب، به امپراتوری میتانی پایان داد و این امپراتوری بین دو قدرت فاتح تقسیم شد. شهر تل براک (Tell Brak)

تل براک یکی از پایتختهای میتانیها بوده است. بقایای آن در حال حاضر، تلی است در ناحیه رودخانه خابور شمالی در نزدیکی روستایی به نام تل براک در استان حسکه.
نام اصلی شهر نامشخص است؛ اما در نیمه دوم هزاره سوم پیش از میلاد، این شهر با نام «نَقَر» (Nagar)[۳۴] و بعدها «نَوَر» (Nawar)[44] شناخته میشده است.
تل براک در هزاره هفتم پیش از میلاد، به صورت سکونتگاهی کوچک بنیانگذاری شد و در هزاره چهارم به یکی از بزرگترین شهرهای جزیره سوریه تبدیل شد؛ اما در آغاز هزاره سوم پیش از میلاد با پایان دوره اوروک، از وسعت شهر کاسته شد؛ ولی دوباره در حدود ۲۶۰۰ پ. م. گسترش یافت و پایتخت یک پادشاهی منطقهای بود که بر دره رود خابور حکومت میکرد.

نقر در حدود ۲۳۰۰ پ.م. تحت حکومت اکدیان درآمد؛ سپس مدتی به عنوان دولتشهر هوری استقلال داشت. در سده ۱۹ پ.م. دوباره رونق یافت و تحت حکومت دولتهای منطقهای گوناگون قرار گرفت. در حدود ۱۵۰۰ پ.م. از مراکز میتانی بود و در حدود ۱۳۰۰ پ.م. آشوریان نابودش کردند. پس از آن، دیگر هرگز اهمیت سابق خود را بازنیافت و به عنوان یک سکونتگاه کوچک باقی ماند تا این که در میانه دوره عباسی از به کلی ناپدید شد.[۳۵]
آرامیها (1100-800 پ.م.)
واژه آرام(Aramean) از ریشه «رام» (rum) در زبان آرامی، به معنی «بلندی» است.[46] دولت آرامی اتحادیهای از قبایل بدوی سامینژاد آرامیزبان بود که در پیرامون کویر در شرق رود اردن و دریای مرده (بحرالمَیِت) میزیستند. این شبانان چادرنشین و بیابانگرد در واقع، از بومیترین تمدنهایی بودند که بر سوریه حکمفرما شدند؛ در حالی که پا از سوریه نیز بیرون نگذاشتند؛ زیرا علی رغم این که بین قرن ۱۱–۸ پ. م آرام آرام، منطقه بزرگی در مرکز و شمال سوریه را اشغال کردند.؛ اما هیچ نشانهای از حضور ایشان در سواحل مدیترانه یا انطاکیه و بین النهرین نیست.

حکومت آرامی در سوریه بالاخره از دولت آشور شکست خورد...
نخستین دولتشهر آرامی «آرام رحوب» در مجاورت «آرام صوبه» بود. صوبه شهری باستانی است که موقعیت نامعلوم دارد. طبق تورات، در شمال شرقی قلمرو «داود نبی ع» قرار داشت[۳۶]؛ بعضی موقعیت این دو شهر را تقریباً منطقهای بین فرات و دمشق[۳۷] و بعضی تحقیقاً حُمص[۳۸] دانستهاند.
طبق روایات کتب عهد عتیق (تورات) فرمانروایان مقدس بنی اسرائیل، داود وسلیمان نبی علیهما السلام، با حکمرانان رحوب و صوبه نبردهایی داشتهاند[۳۹] و حضور آرامیان در این معادله قدرت و به نفع این دوشهر با مهاجرت از شرق فرات به طرف غرب صورت گرفته است.[۴۰] احتمالاً پس از آن بوده که واژه آرام به ابتدای نام این دوشهر افزوده شده است؛ کما این که در استعمال این وازه در تسمیه این دو شهر در نسخ مختلف اختلاف هست.[52]
بعضی دولتشهر های آرامی در سوریه عبارتند از: آرام رحوب (Aram Rehob)، آرام صوبه (Aram Zobah) در حمص، آرام دمشق در دمشق[53]، بیت آگوسی (Bit-Agusi) در حلب، بیت گَبری (Bit-Gabbari) (سمعال) در غازیانتپه ترکیه، حماث (Hamath) در حماه، بیت خلوپی (Bit-Khalupi) و بیت بهیانی (Bit Bahiani) در شرق رودخانه خابور، بیت زمانی (Bit-Zamani) در جنوب شرقی ترکیه منطقه «تورآیدین»، اوسروئن (Osroene) در ادسای ترکیه، پادان آرام (Paddan Aram) در حران ترکیه، بیت هالوپ (Bit-Halupe) در تلاقی خابور و فرات، لوهوتی (Luhuti) در جبله (جنوب حلب)، بیت آدینی (Bit-Adini) در غرب فرات، ماآکا (Maachah) در شرق رود اردن و بسیاری دیگر

شهر معلولا
شهر مرتفع «معلولا» (Maaloula) از بقایای دولتشهر آرام دمشق است که هنوز آثاری از آن باقی مانده است. معلولا به زبان آرامی یعنی «ورود». شهرت این شهر به دلیل وجود بناهای مذهبی مسیحی و دیگر ابنیه کهن است که سابقه آن به قرن دهم قبل از میلاد مسیح بازمیگردد. در واقع، معلولا نماد مسیحیت در سوریه محسوب میشود.
از ویژگیهای منحصر به فرد معلولا، تنگهها و مغاره های فراوانی است که در دل صخرهها به وجودآمده اند و هر یک به صومعههای راه دارد.
ساکنان این شهر هنوز هم از زبان آرامی (سریانی) در کنار عربی در مکالمات روزمره خود استفاده میکنند. این شهر کوچک در شهرستان «القطیفه» از استان ریف دمشق قرار دارد.

نام و تاریخ بسیاری از این آرامشهرها را تنها در کتب عهد عتیق میتوان یافت؛ خصوصاً آنهایی که رابطهای با فرمانروایان مقدس بنی اسرائیل داشتهاند؛ در هر حال، شرح وضعیت تمامی این دولتشهرها که از خود، آثار باستانی مهمی در سوریه برجا گذاشتهاند، در حوصله این کتاب نیست؛ اما در سوریه پژوهی اهمیت بسیار دارد.
شاید به جهت همین وضعیت نامتمرکز و بسیار متعدد بودهاست که تاریخ قوم آرامی مانند سایر تمدنهای گذشته کاملاً مشخص نیست.
در حالی که فرهنگ، زبان وتمدن قدرتمندی داشتند؛ آن قدر که دبیرانوعاً یا آرامی نژاد بودند و یا از فرهنگ و زبان آرامی بهره مند بودند. بسیاری از واژگان آرامی؛ به عنوان مصطلحات رایج، دخیل در زبان فارسی باستان (کتیبههای هخامنشی) شدهاند.

«معلولا»، نام کهنشهری است که آثار آن در سوریه هنوز قابل مشاهده است. این شهر تنها تجمع بشری موجود در جهان است که به زبان آرامی تکلم میکنند.
فرمانروایان مقدس؛ داود و سلیمان نبی علیهما السلام (1020-930پ.م)
کمی بعد از ظهور آرامیان در سوریه، شائول (Saul) (1079-1007) که در قرآن طالوت نامیده شده و پس از او، داود نبی ع و سپس پسرداود، سلیمان نبی ع، در جنوب غربی سوریه (کنعان) با غلبه بر بعضی از اقوام آرامی پیشگفته (آرام رحوب و آرام صوبه) و اقوام دریایی (Sea Peoples) ، به قدرت رسیدند.
تاریخ این فرمانروایی که بیشتر متکی به متون دینی قوم یهود است و در قرآن هم اشاراتی بدان شده است، انباشته از روایاتی است که شرح و بسط آن در تاریخ سوریه بزرگ، خارج از موضوع است و جزئیات فراوان و ای بسا متناقضی دارد که محل آن خارج از موضوع کلی کتاب حاضر است.
اقوام دریایی جنگجویان ناشناس دریانوردی که احتمالاً آخایایی (Achaean)، تِروایی (Etruscan) یا فِلِسیتی (Philistines) بودند و در قرون ۱۳ و ۱۲پ.م. از جزیره «کرت» (Crete) یا سواحل آناطولی سواحل مدیترانه را درنوردیدند و همانجا ساکن شدند. [54]
دریای اژه در جنوب یونان و غرب ترکیه، مملو از جزایر کوچ وبزرگ است. کرت بزرگترین و جنوبی تری این جزایر است. بخش عمده تمدن یونانی، نتیجه تهاجم ساکن دریانورد این جزایر به سواحل شرقی است؛ به عنوان مثل، میتوان به نبرد مشهور «تِروا» (Troy) و رزمنامه «آشیل» (Achilles) اشاره کرد و یا سفر افسانهای «اودیسیوس» (Odysseus) که «هومر» (Homer)، حماسه سرای یونانی، هر دو را در منظومه دوگانه بزرگ و حماسی خویش (ایلیاد و اودیسه) در قرن هشتم یا هفتم پ.م.، به تصویر کشیده است.
اقوام دریایی در قرن دوازدهم پ.م. به سواحل سوریه تاختند. ابتدا با هیتیها جنگیدند و آنجا را تصرف کردند. سپس کوشیدند تا در زمان دودمان نوزدهم مصر به ویژه در سال هشتم رامسس سوم از دودمان بیستم مصر وارد این سرزمین نیز بشوند یا کنترل آن را در دست بگیرند، اما در تصرف مصر ناموفق بوده و شکست خوردند. رامسس، در 1191 پ.م. توانست آنها را به انقیاد درآورد و خراجگزار نماید.
امپراتوری بابـِل نو (536-539پ.م.)
عبارت امپراتوری بابـِل نو، که به آن امپراتوری کـَلدانی هم گفته میشود به دورهای از تاریخ میانرودان (بینالنهرین) اشاره دارد که از ۶۲۶ پیش از میلاد آغاز شده و تا ۵۳۹ پیش از میلاد ادامه یافت. تمدن بابلی-اکدی که به خاطر شکست خوردن از آشوریها، مدت زیادی بود استقلال خود را از دست داده بود، پس از نابودی آشور، بار دیگر در دوره امپراتوری بابل نو، استقلال خود را بازیافت تا اینکه سرانجام از کوروش بزرگ شکست خورده و بخشی از شاهنشاهی ایران شد.
پیش از آغاز دوره امپراتوری بابل نو، آشوریها به مدت سیصد سال بر بابل فرمانروایی کردند. آشوریها و بابلیها، تقریباً همزبان بوده و به گویشهایی از زبان اَکَدی (از زبانهای سامی) سخن میگفتند. آشوریها مردمی سامینژاد بودند و بابلیها نیز آمیزهای از سامیها و سومریها.
آشوربانیپال، واپسین فرمانروای نیرومند آشور، در سال ۶۲۷ پیش از میلاد درگذشت و یک سال پس از مرگ او امپراتوری آشور دچار جنگهای داخلی وحشتناکی شد. بابل نیز تحت هدایت نبوپَلَّسَر علیه آشور سر به شورش گذاشت. نبوپلسر از قوم سامی کَلدانی بود.
کلدانیها اوایل سده نهم پیش از میلاد از شام بهراه افتاده و به جنوب شرق منطقه بابل مهاجرت کردهبودند. کلدانیهای بابل، در ائتلافی به همراه مادها، پارسها، سکاها و کیمریها سرانجام آشوریها را شکست داده و در سال ۶۱۲ پ.م. نینوا، پایتخت آشور را نابود کردند. پایتخت امپراتوری حاکم بر میانرودان و خاور نزدیک پس از آن به شهر بابل منتقل شد. مرکزیت بابل از میانههای سده هیجدهم پیش از میلاد یعنی از زمان حَمورابی از دست رفته بود و این نخستین بار از زمان حمورابی بود که بابل دوباره به پایتختی میرسید. در دوره بابل نو، اقتصاد و کشاورزی در منطقه بهبود یافت و هنر و دانش نیز دورهای از شکوفایی بهخود دید.
دوره بابل نو با فرمانروایی نبونعید در ۵۳۹ پ.م. به پایان رسید. در شرق بابل پارسیان روزبهروز نیرومندتر شده و به رهبری کوروش، بابل را نیز فتح کردند.
هخامنشیان (۵۵۰–۳۳۰ پ.م.)
با ظهور سلسلهی هخامنشی، ایران در سیاستهای جهانی آن روزگار، نقشی تعیین كننده یافت. در واقع، كورش دوم مؤسس یك حكومت جهانی بود. کوروش با سپاه پارسی به «سارد» (Sardis) حمله کرد و حكومت «لیدیا» (Lydia) [55]را در 547 پ.م. برانداخت و به دنبال آن به تدریج تا 546 پ.م.، تمام آسیای صغیر و مستعمرات یونانی آناتولی به تصرف هخامنشیان درآمد. او سپس آماده حمله به بابل شد و پس از چند نبرد كوچك، بابل را در 539 پ.م. با وجود برج و بارو و استحكامات فراوانش تسخیر كرد.
كورش خود را «پادشاه بابل» خواند و پس از تأكید بر صلح و آرامش، دستور داد پرستشگاهها را بازسازی كنند. با تسخیر بابل، جز تمام بینالنهرین، سرزمینهای سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز از 539 پ.م. به دست هخامنشیان افتاد.
وجود نامهای ایرانی در اسناد اقتصادی سیاسی دیگر زبانهای موجود در قلمرو هخامنشیان، از مصر تا بلخ، بیانگر گستره پهناور واحدهای حاکمیتی این دولت بزرگ است.[56]
كورش كشته شد (530 پ.م.)؛ پس از او، پسرش كمبوجیه (پادشاهی: 530-522 پ.م.) نقشه پدر را برای فتح مصر عملی ساخت (525 پ.م.) و در این راه، از بابلیان و مردمان آن سوی فرات؛ یعنی ساتراپهای غربی؛ مثل سوریه و فینیقیه، کمک گرفت.
بعدها داریوش در غرب امپراتوری، با دشواری رو به رو شد و سپاه او در یونان در محلی به نام «ماراتن» شكست خورد (490 پ.م.). خشایارشا، پس از سركوب شورشهای مصر و بابل، به یونان لشكر كشید و آتن را متصرف شد، اما نیروی دریایی هخامنشی در تنگه «سالامیس» (Salamis) خسارات فراوان دید (480 پ.م.).
بیشتر جانشینان داریوش اول، تدبیر و لیاقت او را نداشتند و در اواخر پادشاهی داریوش دوم (پادشاهی: 423-404 پ.م.) مصر از ایران جدا شد و 10 هزار جنگجوی یونانی از قلب امپراتوری هخامنشی به سرزمین خود بازگشتند؛ با این حال، مصر در 342 پ.م. در روزگار فرمانروایی اردشیر سوم (حك 359-338 پ.م.) دوباره به امپراتوری پارسیان ملحق شد.
در پایان، آخرین پادشاه هخامنشی، داریوش سوم، خود را مجبور به مقابله با اسكندر مقدونی دید. سرانجام اسکندر جسد داریوش را كه به دست همراهانش كشته شده بود، در 330 پ.م. نزدیك دامغان كنونی یافت.[۴۱]
سیاست کوروش در سرزمینهای غربی با همه فاتحان قبلی دو تفاوت عمده داشت:
اول این که در روزگاری كه قتل و غارت و خونریزی و سختگیری در عقاید، طرز فكر غالب و شیوهی معهود پادشاهان عصر بود، كورش با پرهیز از اینگونه اعمال، شكل تازهای از فرمانروایی را به دنیا عرضه كرد. این سیاست تسامح كورش كه بعدها برخی دیگر از پادشاهان هخامنشی نیز آن را دنبال كردند، او را در توسعه امپراتوری و حفظ وحدت آن یاری داد.(همان)
دیگر این که هر چند او در سپاه ایران از مردمان سرزمینهای تصرف شده برای تأمین امنیت و توسعه استفاده میکرد؛ اما به آنها اجازه میداد تا جایی که اقتدار سیاسی شاهنشاهی به خطر نیفتد، سازمانهای بومی خویش را حفظ کنند.[۴۲]
این سعه صدر واحترام به ملت مغلوب را با توسعههای اقتصادی و عمرانی چاشنی میکرد؛ مثل احداث راه شاهی و تأمین امنیت آن برای سفر و بازرگانی در آن روزگار پر آشوب. البته این بدان معنی نیست که هخامنشیان به طور کامل در توسعه وعمران سرزمینهای تحت استیلا نقش داشتند.
در نظام هخامنشی، مناطق فتح شده، تحت عنوان «ساتراپ» (Satrap) ساماندهی میشدند. ساتراپ یک معادل یونانی ساده و پرکاربرد برای شکل پارسی آن، « خْشَثْرَ پاون» (xšaθrapāwn) در پارسی باستان است که در گویش پهلوی تبدیل به «شَترپان» و در زبان پارسی نو به شکل «شَهربان» درآمده است.[۴۳]
در این سامانه، سرزمینهای تحت اشغال غربی به چند ساتراپ که ساتراپی های کوچکتری در دل خود داشتند، تقسیم شد. سرزمین کنونی سوریه در این تقسیم بندی، در چهار ساتراپ آثور، ایبرناری، کیلیکیه و اربابه پراکنده شد که چهارتای آنها ساتراپ اصلی بودند و یکی فرعی. دمشق به عنوان پایتخت بخشهای اصلی سوریه یکی از ساتراپی های کوچک تابع ساتراپ آشور بود.
فهرست ساتراپهای غربی غیر ایرانی هخامنشی و توابع آنها بدین قرار است:
1. بابیروش/بابل (Bābiruš)؛ توابع: سیتاکه (Sittacene)و اساگارته (Asagarta)که شامل بینالنهرین؛ یعنی عراق مرکزی کنونی بود
2. آثورا/آشور (Aθurā)که شامل شمال عراق، شرق آناطولی وجزیره علیای سوریه بود ؛ توابع: ایبرناری (Ebir-nāri) که شامل مرکز سوریه تا سلسله جبال لبنان شرقی و شمال غربی؛ یعنی ادلب و حلب میشد؛ به پایتختی دمشق و کیلیکیه (Cilicia) به پایتختی طرسوس (Tarsos)که شامل لاذقیه و طرسوس در سواحل مدیترانهای سوریه کنونی بود.
3. مودرایه/مصر (Mudrāya)به پایتخت: ممفیس (Memphis)؛ توابع: مصر علیا، به پایتختی ممفیس
4. پوتایا/لیبی (Putāyā)
5. کوشیا/نوبیا (Kūšiyā)
6. اَرَبایه/عربستان (Arabāya) که از جنوب سوریه و بیابان «نَقِب» (Negev) در جنوب فلسطین کنونی، تا شمال حجاز را شامل بود.
بعدها اربابه و کیلیکیه به ایبرناری میپیوندند؛ بدین ترتیب، دمشق در میان تمام دولتشهر های پراکنده آن روزگار، در کانون وحدت سیاسی سرزمین سوریه قرار میگیرد و گسترش مییابد و ژنوم کنونی مملکت سوریه با مدیریت هخامنشی شکل میگیرد.
پادشاه فینیقیه (لبنان)، خودمختار؛ اما تحت نظارت دولت مرکزی بود و احتمالاً پادگانهای پارسی هم در نزدیک او مستقر بودند. نظام اداری منعطف هخامنشی در ازای خدماتی که آنها انجام میدادند، از طریق برقراری امنیت در راههای مواصلاتی و استقرار یا گسترش فناوری آبیاری به آنها کمک میکرد.
در امور عمرانی تأثیر معماری هخامنشی در بناهای سوریه مشهود است، از جمله ساخت بناهایی سه ضلعی با سقف گنبدی که یک ضلع آن باز و مشرف به حیاط بود و به نام ایوان در سراسر ناحیه رواج دارد.[۴۴]
یونانیان : اسکندر و سلوکیدها (Seleucids) (312-64 پ.م.)

اسکندر سوم مقدونی (۳۵۶ ۳۲۳ پ. م)، توانست تا پیش از رسیدن به سن سیسالگی یکی از بزرگترین امپراتوریهای دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگها شکستناپذیر مینمود.
اسکندر در حمله به سوریه شدت عمل به خرج داد؛ در یک نمونه در صور همه مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند از دم تیغ گذراند و زنان و کودکان را نیز به بردگی فروخت؛ با این حال موفقیتها و میراث اسکندر در بسیاری از جوامع و فرهنگها توصیف و تشریح شدهاست. نام او در فرهنگ عوام و خواص از عصر خودش تا به امروز مطرح بودهاست.
اسکندر بعد از مصر رو بهسوی سوریه و فنیقیه در جنوب نهاد. او میخواست ناوگان ایران را از پایگاه خویش جدا کند تا بتواند این بخش کارآمد از ارتش ایران را از میان بردارد. او شهرهای شمالی فنیقیه را بدون نبرد تسخیر کرد و «پارمِنیون» را به دمشق فرستاد تا خزانۀ جنگی داریوش را تصرف کند.
او پساز گرفتن «بوبلوس» (جُبَیل امروزی) و «صیدا»، در «صور» با مقاومت روبهرو شد و همه تدابیر محاصره را برای گرفتن شهر بهکار برد؛ ولی مردم صور تا ۷ ماه تسلیم نشدند. درهمینزمان (زمستان ۳۳۳-۳۳۲قم)، ایرانیان از راه خشکی در آسیای صغیر دست به ضد حمله زدند و از راه دریا نیز چند شهر و جزیره را پس گرفتند. گفتهاند که در جریان محاصره صور، داریوش پیشنهاد کرد تا ۰۰۰‘۱۰ تالِنت (تالان) در برابر آزادی خانواده خود بپردازد و همه سرزمینهای غرب فرات را به اسکندر واگذارَد.
گشودن صور در تابستان ۳۳۳ پ.م. بزرگترین پیروزیِ نظامی اسکندر بود. او آنگاه سوریه را به پارمنیون سپرد و خود بهسوی جنوب رفت و بدون برخورد با مقاومتی به غزه رسید. در آنجا دو ماه درگیر مقاومتی سخت شد و در یکی از حملهها، شانهاش زخمیکاری برداشت.
در پاییز ۳۳۲ پ.م. به مصر رسید. مصریان او را به داریوش ترجیح دادند و بهعنوان فرعون پذیرفتند. استاندار ایرانی مصر نیز تسلیم شد. اسکندر زمستان هان سال را در مصر گذراند و به تثبیت فرمانروایی خود در آنجا پرداخت.
اسکندر سنتهای فرهنگی و باورهای دینی مصریان را گرامی داشت، فرماندارانی مصری را بهکار گماشت و برای ارتش مصر فرماندهی مقدونی برگزید. او در بخش باختری دلتای نیل، بر کرانۀ دریای مدیترانه، شهر اسکندریه را بنیاد نهاد و آن را پایتخت خود قرار داد.[۴۵]
نسخه سوری رمانس اسکندر، او را در هیئت کشورگشایی مسیحی و آرمانی به تصویر میکشد که به درگاه «خدای احد و راستین» دعا کرد. در مصر، اسکندر به عنوان پسر «نکنتانبوی دوم»، آخرین فرعون پیش از استیلای ایرانیان، به تصویر کشیده شد. پیروزی او بر داریوش، رستگاری مصر دانسته شد و ثابت کرد که همچنان یک مصری بر مصر فرمانروایی خواهد کرد.
پس از مرگ اسکندر در سال 323 پ.م.، فرماندهان سپاه او، برای کنترل کشور مبارزه کردند تا اینکه پس از نبرد «ایپسوس» (301 پ.م.)، «سلوکوس اول نیکاتور» ب(Seleucus I Nicator) (358-281 پ.م.) بخش شمالی را به دست آورد و «بطلمیوس اول سوتر» جنوب (کوئل سوریه) را به دست آورد.
این پارتیشن بین سلوکیان و بطلمیوسیان به مدت 100 سال حفظ شد. روش های اداری آنها متفاوت بود. در جنوب بطلمیوسی ها به شهرهای خودمختار موجود، احترام می گذاشتند؛ اما یک سیستم بوروکراتیک بر بقیه کشور تحمیل می کردند و هیچ مستعمره ای ایجاد نمی کردند.
سلوکیان شمال را به چهار استان «انطاکیه» ، «سلوکیه پیریا (Pieria)، آپامیا و لائودیسیه تقسیم کردند و بسیاری از شهرستانها و مستعمرات نیز در میان افسران نظامی آنها تأسیس و مدیریت شد؛ مانند هماهنگ بود.
فرمانروایان مقدونیهای دودمان سلوکی خود را «شاه آسیا» و «شاه بزرگ» خواندند و ادعای فرمانروایی بر قلمروی سابق شاهنشاهی هخامنشی در دوره یونانیمآبی را داشتند.
در آغاز، وسعت دولت سلوکید از بلخ و سغد، تا سواحل دریای اژه در آسیای صغیر بود. اینان ۱۵۰ سال، حکومت راندند تااین که در نیمه دوم سده دوم پیش از میلاد، بهسرعت رو به زوال رفته و در سال ۶۴ پ.م. از صحنه تاریخ محو شد.
شهرهای یونانی و رومی در سوریه بسیار زیادند. در واقع، هیچ یک از مهاجمان به سوریه به اندازه یونانیان و رومیان در سوریه از خود اثر عمرانی و فرهنگی که از لوازم استیلا بر ملت مغلوب است، برجا ننهادهاند؛ طبیعی هم هست؛ زیرا هر چند سوریه با مدیریت دولت هخامنشی سامان یافت؛ اما بیشترین ثبات سیاسی و حاکمیتی و توسعه عمرانی و فرهنگیاش، مربوط به عصر هلنی است. این تأثیر و تأثر هنوز هم باقی است و علت عمده تفاوت فرهنگی مردم سوریه با دیگر ملتهای عرب است؛ مطلبی که در بخش مربوط بدان پرداخته خواهد شد. کتابهای متعددی نیز اروپاییان در موضوع شهرهای یونانی ورومی سوریه، تحریر نموده اند.[۴۶]
مرکز اصلی فرهنگ یونانی (هلنیستی) در شام، بخشی از مجموعه شهرهایی باستانی در شمال غربی سوریه است که در تاریخ، به «تتراپولیس سِلِؤُکیس/ چهارشهر سلوکوسی» (Tetrapolis Seleukis) شهرت یافتهاست [۴۷]در حال حاضر دو شهراز تتراپولیس (یک شهر یونانی و یک شهر رومی)، در ترکیه کنونی در استانهای انطاکیه و هاتای واقع است و دو شهر دیگر (یک شهر یونانی و یک شهر رومی) در سوریه در استانهای حماه و لاذقیه؛ بدین تفصیل:
1. «انطاکیه» (Antioch) که تا سال ۶۳ پ.م.؛ یعنی تا استیلای رومیان، پایتخت امپراتوری سلوکی بود.
2. «سلوکیهی پیریا» (Pieria) ؛ شهری رومی در استان هاتای (ختای) ترکیه، نزدیک مَصَبّ رودخانه عاصی و دریای مدیترانه. پسوند پیریاف نام رومی منطقه هاتای ترکیه است؛ برای تخصیص واژه عمومی سلوکیه (شهر سلوکی).
3. «آپامیا» (Apameia)؛ پایتخت اسکندر در استان حماه سوریه
4. «لااودیسه» (Laodiceia)؛ همان لاذقیه؛ یک شهر رومی که مدتی پایتخت سوریه رومی در سرزمینهای شرقی تحت استیلای روم بود.
شهر سلوکی آپامیا
آپامیا/ آفامیا(Apameia)، شهر باستانی به سبک شهرهای یونانی –رومی (هلنیستی) است که در استان حماه سوریه، در 55 کیلومتر شمال غربی شهر حما، سمت راست رودخانه العاصی (Orontes) و مشرف به دره حاصلخیز «الغاب» قرار دارد.
آپامیا را اسکندر به عنوان پایتخت حکومت خود ساخت. این شهر یکی از چهار شهر مهم سلوکی در شمال غرب سوریه در دوره استیلای یونان بود.
آپامیا عصر رومی نیز کلانشهر و اسقف نشین کلیسای روم (متروپولیتن/ Metropolitan) در استان دوم سوریه در تقسیم بندی رومی بود. این شهر بعدها در قرون وسطی در زمان جنگ های صلیبی، به عنوان شهر پشتیبان نظامی و مذهبی جنگ، اهمیت بیشتری یافت و مقر اصلی کلیسای در حال نبرد شد.
در حال حاضر نیز این منطقه، اهمیت ویزهای برای کلیسای کاتولیک دارد؛ هرچند دیگر متروک شده و اصطلاحاً در فرهنگ کلیسا «تایتولار سی» (Titular see)[64] نامیده میشود.
عظمت این شهر باستانی را که تا قرن 13 میلادی پا برجابوده است، از بقایای چشمگیر سایت دو کیلومتر مربعی انباشته از ستونهای بزرگ یونانی آن میتوان دریافت. از این جهت، آپامیا در میان شهرهای یونان باستان بینظیر است؛ همچنین تئاتر رومی بیست هزار نفری آن!
آپامیا مانند وضعیت تخت چمشید در کنار شهر پارسه، شاهنشین منطقه بود و بخش مسکونی و تجاری، «سلوکیه اَد بِلوم» (Seleucia ad Belum) بود؛ با جمعیت نیم میلیون نفری ، در آن سوی رودخانه، در منطقه «السُقَیلَبیه» (Al-Suqaylabiyah) که مُعَرّب تلفظ اصلی نام شهر است. رومیان، این شهر «سلوکوبِلوس» (Seleucobelus) تلفظ و املا میکردند. در حال حاضر اثری از آن شهر باقی نمانده است.
در طول جنگهای بیزانس (روم شرقی) و ساسانی در اوایل قرن هفتم میلادی، در طلیعه ظهور اسلام، سپاه خسرو دوم، آپامه به طور کامل نابود کرد[۴۸]؛ اما پس از این پیروزی ساسانیان، «هراکلیوس» (Heraclius) (575-641 میلادی) انپراتور روم شرقی (بیزانس)، ایرانیان را شکست داد و در مذاکرهای بین او و سردار خائن ساسانی، «شَهروَراز» (Shahrvaraz)، سوریه به کنترل بیزانس بازگشت.[۴۹]
این همان شکست و پیروزیِ در پی آن است که خداوند با آیات ابتدای سوره روم، خبرش را بر قلب پیامبر اسلام (ص)، چنین وحی نمود:
«غُلِبَتِ الرُّومُ؛ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ؛ فِی بِضْعِ سِنِینَ» ترجمه : رومیان شكست خوردند؛ در نزدیكترین سرزمین و[لى] بعد از شكستشان، در چند سال، به زودى پیروز خواهند گردید. (سوره روم/ آیات 2-4)

از دیگر آثار سلوکی باقی مانده در منطقه شهر آپامیا، قلعه قرون وسطایی «المُضیق» در دشت الغاب کنار رودخانه العاصی در جنوب شرقی شهر «کفرناز/کارناز» و نزدیک روستاهای «الحَوْش» و «حَویجه الصلاه»، بر روی تپه دستسازی است که مسلمانان آن را در قرن دوازدهم، همزمان با فروپاشی آپامیا، بنا کردهاند. هنوز گروهی در این قلعه سکونت دارند و در درگیریهای اخیر سوریه، از مناطق عملیاتی مسلحین بوده است.
اشکانیان/ پارتیها (247پ.م. – 224 م.)
بنیانگذار این سلسله «اَرْشك/ اشک» (Arsaces) (پادشاهی: 247-217 پ.م.) است که در 250 پ.م. با همدستی برادرش «ارشک یا اشک دوم، تیرداد اول» (پادشاهی:211-248 پ. م.) ، با كشتن حكمران سلوکی منطقه «پارت»[67]، «سلوكوس دوم» (Seleucus II) (حکمرانی: 246-225 پ.م.)، قیام خود را آغاز نمود ؛ پس از او تیرداد موقعیت پارتیان(Parthians) را تثبیت كرد و در دوران پادشاهان بعدی، پیشروی آنان تا اكباتان (همدان) و حوالی زاگرس، سلوكیان را مجبور به رسمیت شناختن دولت پارت كرد.
اشكانیان در دوران «اشك ششم مهرداد اول» (137-171 پ.م.)، پارس، عیلام و بابل را نیز از سلوكیان باز پس گرفتند. «اشک هشتم مهرداد دوم» ( پادشاهی:123-91 پ.م.) بر «آنیتوخوس دهم» (Antiochus X Eusebes) (مرگ: 83 پ.م.) چیره شد و با سقوط کامل سلوكیان در غرب، توسط «پومپه» (Pompey)[68] (106-48 پ.م.) در سال 64 پ.م.، پارتیان، در مقابل رومیها قرار گرفتند و سرزمینهای شرق مدیترانه و سوریه مدام بین آنها دست به دست میشد؛ با این حال، اشکانیان دو قرن تا زمان شکست پارتیان در «جنگ مهردادی سوم»[69] از پومپه، بر سوریه حکمفرمانی داشتند.

سرانجام این نبردهای متناوب و مستمر، موجبات تضعیف دولت اشکانی رافراهم آورد و دفتر تاریخ اشكانیان نیز با كشته شدن «اردوان پنجم» در «نبرد هرمرزدگان» در جنگ با «اردشیر بابكان» (224م)
اشکانیان خوی شبانی و کوچ داشتند؛ بدین سبب چندان استکباری از خود بروز نمیدادند. آنان مطابق رسم عشایری هر ساله كوچ منظمی داشتند كه بر اساس آن پایتخت آنان از «اشکآباد» (عشقآباد) نسا در پارت تا قومس (هكاتوم پیلس/Hecatompylos ) در غرب خراسان و همدان (اكباتان) در ماد و بابل و تیسفون در بین النهرین، تغییر میكرد.
نظام اداری اشكانیان مبتنی بر سیاست عدم تمركز، حكومت «کَتَگ خدایی/کدخدایی» یا «شاهکی» (ملوک الطوایفی) و دادن اختیار حكمرانی به سران بومی مناطق فتح شده بود كه هر كدام تحت نظر شاهنشاه در منطقه خود حكومت میكردند؛ این نظام هم با «نایکجانشینی» پارتیان مناسبت داشت و هم آزمودهای موفق و طولانی در دولتهای هخامنشی و سلوکی بود.
سیاست عدم تمركز موجب صلح و سازش در مقابل فرهنگها و ادیان مختلف بود؛ در نتیجه پیروان ادیان و آئینهای مختلف از زردشتی، مهرپرستی، زروانی و بودایی، یهودیت و مسیحیت در سرزمینهای امپراتوری اشکانی، برای حفظ و پیروی از افكار و عقایدشان آزاد بودند و از این جهت، پذیرش مدیریت اشکانی، برای ایشان چندان ناخوشایند نبود.
در دوران اشكانیان فرهنگ، تمدن و زبان یونانی (هلنی) متأثر از حضور طولانی یونانیان پس از حمله اسكندر (330 پم) در ایران، همچنان دوام داشت و ضرب سكه و خط و زبان رسمی امپراتوری تا مدتها یونانی بود. حتی پادشاهان اولیه اشكانی برای مجاب نمودن حكام بیگانه از عنوان فیلهلن (هلنوفیل = دوستدار یونان) استفاده میكردند!
این تناقض را میتوان در این صحنه تاریخی مشهور به وضوح ملاحظه کرد که سر بریده «كراسوس» (Crassus) (114-53 پ.م.) سردار رومی، در حالی نزد «اشک سیزدهم اُرُد دوم» (پادشاهی: 55-37 پ.م.) برده شد[70] كه او مشغول تماشای نمایشنامهای یونانی بود!
در دوران «اشک 23 بلاش اول» (پادشاهی: 52-78م.)، فرهنگ و زبان ایرانی جایگزین خط و زبان یونانی شد و این پادشاه به جای لقب «دوستدار یونان»، لقب «دوستدار ایران» را بر خود نهاد.
مطابق متون دینی زردشتی ظاهراً در دوران همین پادشاه، كتاب اوستا گردآوری شد. هنر معماری اشكانی تا حدود زیادی تأثیر گرفته از هنر و معماری یونانی بود. طرح شطرنجی شهر، استفاده از خشت در بنا به جای سنگ، بناهای ایواندار، نیم ستونهای تزئینی، چهارستون های به همچسبیده، تزئینات گچی و آجری و همچنین تصاویر خدایان و چهره افراد در نمای ساختمانها و همچنین قلاع و برج های حلقوی به جای استحکامات مستطیلی یونانی و رومی، از ویژگیهای بارز معماری اشكانی است که آثاری از این نوع معماری در بناهای بازمانده از دوران آنها در سوریه وجود دارد؛ مانند پالمیرا و دورا اروپوس.

ناگفته نماند که آثار تمدن پارتی در آناطولی؛ خصوصاً در شمال شرقی در منطقه پادشاهی مهردادی (سلسله میتریداتیک) بسیار فراوانتر است که به مناسبت وضع این کتاب که در باب سوریه است، از طرح آنها خودداری میشود.
از اشکانیان اسناد مکتوب چندانی در خود ایران نیز برجای نمانده است و اطلاعات تاریخی ما درباره ایشان محدوداست. گروهی بر آن باورند كه كمبود منابع درباره اشكانیان ناشی از آن است که در دوران استکباری ساسانی تمامی آثار و منابع مرتبط با اشكانیان به جهت یونانی مآبی و روحیه شبانیشان، از میان برده شدهاست.
شهر دورا یوروپوس
دورا ایوروپوس(Dura Europos) که به تخفیف، دور اوروپوس یا دورا یوروپس هم تافظ میشود، در غرب امپراتوری اشکانی، مرز بین سوریه و عراق، ساحل رود فرات، استان «دیر الزور» سوریه کنونی، درهی «ابوکمال» و روستای «صالحیه» قرار دارد.
«دورا» به معنی «دژها»، یک واژهی سامی است. دور اروپوس یعنی «دژهای اروپاییان». «دورا نیکاتوریس» (Dura nicatoris) نام دیگر این شهر باستانی است؛ به معنی «دژهای نیکاتور»، معنا میشود. این شهر را «سلوکوس نیکاتور یکم» پیشگفته، جانشین اسکندر مقدونی در سال ۳۰۳ پ.م. دورا اروپوس ابتدا، همانطور که از نامش پیداست، یک قلعهی نظامی بود. اشکانیان این قلعه را در سال ۱۱۳ پ.م. به تصرف خود در آوردند و آن را به یک شهر تجاری تبدیل کردند.

این شهر با طرح شطرنجی از ۱۱ خیابان طولی و ۱۱ خیابان عرضی تشکیل شده بود. شهر جدید ابوکمال هنوز هم شکل شطرنجی اشکانی رادر مهندسی شهرسازی خود حفظ کرده است.
۱۰۰ بنای مختلف در دورا اروپوس وجود داشت. بازار، میدان اصلی و ارگ در مرکز شهر بود؛ اما حمامهای عمومی و آمفی تئاتر بزرگ شهر در حاشیه قرار داشتند.
جالب است که نیایشگاههای متعدد یونانی، سوری، یهودی و ایرانی در کنار یکدیگر در این شهر ساخته شدهاند؛ این، اولاً بیانگر ماهیت دینی این شهر گمرکی – نظامی و ثانیاً نمایشی از تسامح دینی پذیرفته شدهای است که از زمان کوروش و سپس شاهان اشکانی به فرهنگ جهانی افزوده شد.

بعضی از این معابد شهر عبارت اند از: معبد «آرتمیس» (Artemis)[71]، معبد «آتارگاتیس» (ātārgātis)[72] و کبوترخانههای آن[73]، معبد«زئوس» (Zeus)[74] و نیز پرستشگاههای ایرانی؛ مانند معبد کیش ایرانی و پر رمز و راز «مهر» با عناصر ونمادهای قرائت یونانیاش[75] و همچنین کنیسههای یهودی؛ بدین ترتیب، تمام نیازهای معنوی مربوط به بزم و رزم جنگاوران د راین شهر گِرد آمده است.
از یافتههای مهم دورا یوروپوس میتوان به نقاشیهای زیادی اشاره کرد که از آن دوران به یادگار ماندهاند؛ همچنین اسناد و نوشتههایی به زبانهای یونانی، مقدونی و پارتی.
این شهر راهبردی که جنوب شرقیترین شهر رومی در روزگار خود محسوب میشد، بعد از شکست رومیان از دولت ساسانی در سال 257 میلادی ویران شد. از آن پس این شهر ویران به «پمپئی[76] صحرا» (Pompeii of the Desert) شهرت یافت؛ زیرا پس از آن متروک و زیر شنهای بیابان مدفون شد.
هنوز هم در بحران جنگ داخلی اخیر سوریه ابوکمال، نقشی راهبردی در تعیین سرنوشنت جنگ دارد.
تاریخ دوره میانی
رومیان (27 پ.م.476 میلادی)
امپراتوری روم(Romans)، وارث غربی تمدن یونانی و دوره هلنیستی است که بر پهنه وسیعی از اطراف دریای مدیترانه واقع در اروپا، شمال آفریقا و غرب آسیا حکومت میکرد. این امپراتوری در مقابل ایران، یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان باستان عصر خود محسوب میشد.
رومیان در همان اوان تأسیس دولت خویش؛ یعنی انحلال جمهوری وتأسیس امپراتوری روم، توانستند سوریه را اشغال کنند و قرنها حاکمیت و فرهنگ خود را به آن تحمیل کنند[۵۰]؛ متقابلاً فرهنگ وتمدن سوریه تأثیر عمیقی در تمدن رومی نهاد؛ به عنوان نمونه، در سده سوم، برخی از اهالی سوریه، موفق به ورود به سنای روم شدند و حتی کسانی همچون، «فیلیپ عرب» (Philip the Arab) (امپراتوری: 244249 پ.م.) نیز توانستند به جایگاه امپراتوری دست یابند.[۵۱]
همانطور که پیشتر بیان شد، پومپه، سوریه را در سال ۶۴ پ.م. و در پی پیروزی در سومین نبرد از جنگهای مهردادی، به عنوان یکی از استانهای روم، به خاک جمهوری روم ضمیمه کرد؛ بدین ترتیب، سوریه برای شش قرن متوالی، تحت حکومت روم و سپس بیزانس (روم شرقی) قرار داشت.

سرزمینی که پومپه به عنوان سوریه تصرف کرد، محدود بود به مدیترانه در غرب، کوه های «آمانوس» (Amanus) یا «نور» در استان هاتای ترکیه کنونی در شمال، رود فرات در شرق، کویر شرقی و بیابانی که در جنوب آن را از مصر جدا می کرد.
این منطقه شامل دولتشهر های مستقل و وابسته متعددی بود. «هادریان» (Hadrian) (امپراتوری: 117-138 پ.م.) این منطقه را به سه بخش تقسیم نمود: کوئله سوریه، سوریه فینیقیه (بدون دمشق و پالمیرا) و سوریه فلسطین.
هادریان در بادی امر، دمشق، تدمریه (پالمیرا)، «نبطیه» (اعراب شمالی/عدنانی) و «کوماژن/ Commagene» (ارمنستان کنونی) را برای مراحل بعدی، از اعمال دقیق حاکمیت وانهاد. بعدها کوماژن در سال 72 توسط «وسپاسیان» برای همیشه ضمیمه شد. شهر کاروانی پالمیرا نیز احتمالاً در زمان سلطنت «تیبریوس» تحت کنترل روم قرار گرفت و سرانجام، نبطیه در سال 105 به استان عربستان روم تبدیل شد که توسط یک نماینده/ لگاتوس با یک لژیون اداره می شد.[۵۲]
در فرهنگ رومی، «کوئله» (Coele) به یک یا ایالت تقریباً فدرال گفته میشد و هر کوئله توسط یک «نماینده/لگاتوس» (Legatus)[80] اداره میشد. کوئل سوریه محدود به شمالغربی سوریه میشد؛ منطقهای شامل لاذقیه، ترسوس، حلب، ادلب و اسکندرون ترکیه. لگاتوس کوئل سوریه، مدیریت مدنی کل این استان پرنعمت را تا زمان امپراتور آفریقایی تبار، «سِپتیمیوس سِروِروس» (Septimius Severus) (امپراتوری: 193-211 پ.م.)، بدون محدودیت به عهده داشت و تقریباً برای مدت طولانی به تنهایی در تمام منطقه فرماندهی درجه اول از آن او بود.
سِپتیمیوس سِروِروس کوئله سوریه را به دو بخش جنوبی (سوریه پریما/Prima /پیشین) و شمالی (سوریه سکوندا/Secunda / دوم) به پایتختی «آپامیا»، تقسیم کرد؛ بدین تفصیل:
1. استان شمالی:
- شمال غربی سوریه (کوئل سوریه)
- پنتوس (پادشاهی مهردادیان) در شمال غربی آناتوطولی
- کماژن در شمال شرقی آناتوطولی
- جزیره علیا (فرات شمالی در ترکیه وسوریه)
2. استان جنوبی
- فنیقیه (لبنان و فلسطین)
- دمشق (دامنههای رشته کوه شرقی لبنان)
- پالمیرا (بادیهالشام و بینالنهرین)
- نبطیه (عربستان رومی)
بعدها «فیلیپ عرب» (Philip the Arab) (امپراتوری: 244249 پ.م.) به زادگاه خود، شهبا در استان سویدای کنونی مدت کمی استقلال بخشید.
در میان تمدنهای گذشته پیش از اسلام، تنها امپراتوری روم بود که برای مدتی طولانی در سوریه توانست مستقر شود. این موفقیت، به جهت مدیریت اداری و سیاسی قدرتمندی بود که رومیان در ساماندهی امور دیوانی وتقسیمات کشوری داشتند.
دیانت مسیحی

شام برای مسیحیان، مانند عربستان برای اسلام است. تمام تاریخ ظهور و گسترش مسیحیت، مربوط به این منطقه است. عیسی مسیح (ع)، در سرزمین شام، در فلسطین، در کرانه باختری رود اردن، در شهر «بیت اللحم» که در 10 کیلومتری جنوب اورشلیم واقع شده استبه دنیا آمد. در حال حاضر در محل تولد مسیح، «کلیسای مهد»(Church of the Nativity (Bethlehem)) قرار دارد.
پس از عروج حضرت مسیح در قدس شریف در سال 33 میلادی، حواریون و پیروانش در شهرهای مختلف سرزمین شام آن زمان ازجمله شهر دمشق پراکنده شدند.
«پونتیوس پیلاطس» (Pontius Pilate) (مرگ: 36-39م.) حاکم یهودی فلسطین که از طرف «تیبریوس» (Tiberius) (42 ق.م. – 37 م.)، امپراتور روم، بر این سرزمین حکم میراند، یکی از فرماندهان یهودی سپاهش به نام «شائول طرسوسی» (Saul of Tarsus) (5-64م.) را برای تعقیب حواریون و شاگردان حضرت مسیح، روانه دمشق ساخت؛ ولی شائول در شهر «داریا» در ریف دمشق در محلهای به نام «تل کوکب»، حضرت عیسی (ع) را در رؤیا دید و به مسیحیت گرایید و و عیسی را پسر خدا خواند.[۵۳]
کلیسای حنانیا
چون یهودیان از ماجرای شائول که پس از مسیحی شدن به «پولس طرسوس» (Paul of Tarsus) شهرت یافت، مطلع شدند، سپاهی را برای مجازاتش به دمشق گسیل کردند؛ اما او به مکانی در جنوب شرق شهر دمشق که اکنون «باب توما»(باب تومای دمشق) نامیده میشود، گریخت. باب توما در آن زمان «دویلعه» نامیده میشد و مَغارهای در کنار دیواره شهر بود. اکنون کلیسای «حنانیای دمشقی» (Ananias of Damascus) در آن محل واقع شده است؛ البته کلیساهای متعدد دیگری در دویلعه هستند؛ مثل کلیسای ابراهیم خلیل و یوسف العامل.
وجه تسمیه این کلیسا به حنایا، مکاشفهای است که حنایای دمشقی، از شاگردان و قدیسان دمشقی عیسی ع دیده و از طرف عیسی ع مأموریت یافته که پولس (شائول) را دریابد و او را شفا و پناه دهد و تعمید کند. قداست حنایای دمشقی در آئین مسیح ع به حدی است که گروهی او را نبی محسوب کردهاند.[84]
در انجیل چنین آمده است:
عیسی (ع) در رؤیا با حنانیا صحبت کرد و به او گفت که به «خیابانی که مستقیم[85] نامیده میشود، برو در خانه یهودا شخصی به نام شائول طرسوسی وجود دارد.» حنانیا گفت: «شائول قدیسان شما را آزار میداد»؛ اما خداوند (عیسی) به او گفت: «من شائول را به عنوان ظرفی انتخاب کردهام که نام مرا برای امتها، پادشاهان و پسران خدا بردارد.» هنگامی که حنانیا نزد شائول آمد و دستان خود را بر روی او گذاشت، «فلس های» روی چشمانش افتاد و او به حنانیا نگاه کرد. پس از آن، شائول تعمید یافت[۵۴].

کلیسای باستانی حنانیا، به شکل یک غار طبیعی در زیر زمین قرار دارد و با پلکانی به شاهکاری تاریخی به سبک کلیساهای ارتدکس دمشقی با قدمت بیش از 2000 سال منتهی میشود و سقف آن شبیه سقف خانههای معروف عرب دمشقی است.
سن پل یا همان پولس رسول، سپس به «انطاکیه» که اکنون در استان حاتای ترکیه واقع استرفت و نخستین کلیسای مسیحی را در سال 36 پس از میلاد در آن شهر بنا نهاد. آنگاه به همراه «سن پتروس» که از پرآوازهترین مبلغان دین مسیحیت به شمار میرود، به شهر رم رفت؛ اما در آنجا به دستور فرمانروای وقت روم کشته شد.[۵۵]
امپراتوران سوری نژاد حامی مسیحیت
شروع تبلیغ مسیحیت در بلاد شام با دوران امپراتوری روم همزمان بود که از مخالفان سرسخت این دین نوپا بودند. برخلاف آنها، امپراتوران «آرامی» نژاد، ساکنان اصلی سرزمین سوریه که پیشتر درباره آنها توضیح دادهشده است، ازجمله ملکه روم «جولیا دُمنه» (Julia Domna) (160-217 م.) که در حُمص زاده شد و مادرسالار بزرگی بود، همسرش «سِپتیمیوس سِوِروس» (Septimius Severus) (145-211م.) و فرزندش «الکساندر سوروس» (208-235م.)، با مسیحیان مدارا کردند و حتی در تاریخ آمده است که اسکندر مسیحی شد
این خاندان در آغاز قرن سوم میلادی و درمجموع به مدت 42 سال امپراتور روم بودند. سپس یکی از فرماندهان سپاه روم به نام «ماکسیمینوس ثْرَکْس» (Maximinus Thrax) (173-238م.)، که جانشین خاندان سوری نژاد اسکندر شد، خصومت با مسیحیان را از سر گرفت؛ ولی امپراتور بعدی به نام «ارکوس ژولیوس فیلیپس» معروف به «فیلیپ عرب» پیشگفته که از اهالی شهر «شهبا» واقع در جنوب درعا بود، به حمایت از مسیحیان برخاست.
این پادشاه با دولت ساسانیان نیز پیمان صلح بست . فیلیپ عرب از سال 244 تا 249 میلادی امپراتور روم بود. برخی از مورخان او را مسیحی نامیدند. البته بعید نیز نیست؛ زیرا او از قبیلهی «باشان» ساکن دشت «حوران» بود که جملگی در آن زمان مسیحی شدند.
فیلیپ عرب، هنگامیکه بر اریکهی قدرت در روم نشست. فرمانی صادر کرد که بهموجب آن، برپایی علنی مناسبتها و مراسم دینی مسیحیان آزاد اعلام شد و پیروان این دین اجازه یافتند که کلیسا بسازند. تا آن تاریخ، مسیحیان برای عبادت و ادای فرایض دینی به کوهها پناه میبردند.

«دومیتیوس اورلیانوس» (Domitius Aurelianus) (214-275) (سال 275 میلادی ) مسیحیان را تعقیب میکرد و به قتل میرساند و «ماکسیمینوس دایا» (Maximinus Daia) (270-313م.) هم که بالکانی نژاد بود، مسیحیان را به دادن قربانی برای بت های آن زمان وامیداشت.
ظهور شاخههای اصلی مسیحیت
در سال 325 میلادی، مسیحیان نخستین کنگره خود را که به «شورای اسقفها» شهرت یافت، برای انجام اصلاحات و زدودن تحریفات از آیین مسیحیت در شهر«نیقیه» برگزار کردند. نیقیه یا نیکاییه (Nicaea)، پایتخت سلسله سلجوقیان در آسیای صغیر بود. که اکنون در دل شهر «ایزنیک» (İznik) قرار دارد.
دومین و سومین شورای اسقفهادر سالهای 381 و 431 میلادی به ترتیب در شهرهای قسطنطنیه (استانبول) و «اِفِسوس» (Ephesos) برگزار شد.[87]
در این شورا که تا به امروز تمامی طوایف مسیحی، مصوبات آن را به رسمیت میشناسند، 25 قانون در چارچوب آیین مسیحیت برای تنظیم مناسبات اجتماعی ازجمله ازدواج و دادوستد به تصویب رسید. از این تاریخ به بعد، بهتدریج در همایشهای اسقفهای مسیحی، تفاوت دیدگاه میان بزرگان دین مسیحیت رخنمود و طوایف مسیحی شکل گرفتند.
مرکزیت مسیحیت در آن زمان، سوریه بود؛ اما در نخستین انشعاب، کلیسای«نستوری» از کلیسای سوری (شرقی) جدا شد. هماکنون نستوریها به پیروان کلیسای «آشوری» معروف هستند. در مورد حضور آشوریان در تمدن سوریه پیشتر توضیح داده شد. در مورد مسیحیان آشوری یا آسوری نیز در فصول بعد به تفصیل مطالبی ارائه خواهد گشت.
در سال 451 میلادی، مجمع شهر «خلقدونیه/ کلسدون» (Chalcedon) نزدیک قسطنطنیه، برگزار شد و در آن عقیده کلیساهای شرقی قدیم، « مونوفیزیتیسم / تکطبیعتگرای» (Monophysitism)؛ یعنی اعتقاد به این که عیسی مسیح به عنوان تجسم پسر یا کلمه خدا، تنها یک ذات یا طبیعت دارد که الهی است، بر دیگر عقاید تفوق یافت. مونوفیزیسم با دیوفیزیسم یا دوطبیعتگرایی در تضاد است که معتقد است مسیح دارای دو طبیعت، یکی الهی و یکی انسانی است.[۵۶]
کلیساهایی که مصوبات مجمع خلقدونیه را تأیید کردند، در قرن ششم میلادی و متأثر از دخالت قدرتهای سیاسی وقت، به پنج کلیسا منشعب شدند و هر یک «بطریکیه»، (کلیسای مرکزی) نام گرفتند. این کلیساها عبارتاند: رم، قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم قدس.
کلیسای انطاکیه که قلمرو سوریه را پوشش میداد، به دو کلیسای دیگر تقسیم شد. گروهی پیروان پادشاه نامیده شدند که بیشتر در مناطق ساحلی و جنوبی این سرزمین سکونت داشتند. اینها از مصوبات مجمع خلقدونیا پیروی میکردند. گروه دیگر نیز به «سریانی» معروف شدند و در بخشهای شرقی و شمالی سوریه میزیستند.

تضعیف قدرت روم، به تجزیهی آن به روم غربی و روم شرقی (بیزانس) در قرن چهارم میلادی انجامید. در پی فتوحات سپاهیان اسلام، در قرن هفتم، قلمرو امپراتوری بیزانس محدودتر شد و مناطقی که زیر سیطرهی فرهنگی یونان قدیم نبودند، یکی پس از دیگری از آن جدا شدند؛ بدین ترتیب، فرهنگ لاتین از فرهنگ یونان جدا شد و امپراتوری بیزانس به یک دولت یونانی تبدیاریخی ومسلمانان در سوریهل شد.
تا آغاز قرن دوازدهم، فقط 200 هزار نفر از سریانیها به پیروی از کلیسای انطاکیه پایبند ماندند که بیشترشان در مناطق «ماردین» و «دیاربکر» در جنوب ترکیه کنونی سکونت داشتند. مجموعهی کلیساهای «مونوفیزتیه»، در هر یک از مناطق به پیروانش ویژگی طایفهای و نژادی بخشید. به طوری که کلیسای «قبطی» ویژه مصریان، کلیسای ارمنی ویژه ارامنه و کلیسای سریانی ویژه مسیحیان ساکن سوریه شناخته شد.
در پنجمین شورای اسقفهای مسیحیان، موسوم به مجمع «قسطنطنیه» در سال 681 میلادی، «هراکلیوس/ هرقل» (Heraclius) (575-641م.)، امپراتور مسیحی بیزانس، کوشید دو بخش کلیسای مجمع خلقدونیه را بار دیگر متحد سازد؛ اما با شکست روبه رو شد و حتی کلیسای جدیدی به نام «مارونیها»[89] شکل گرفت.
پس از آن همایش، آیین مسیحیت در اروپا گسترش یافت و اسقفهانفوذ زیادی بر پادشاهان اروپایی یافتند. در کنار کلیساهای مرکزی پنچگانه، قدرت «پاپ» در اروپا نمایانگر شد. در مدت چهار قرن پس از برگزاری مجمع قسطنطنیه همواره مناسبات پاپ و امپراتور بیزانس در فراز و نشیب بود تا این که در سال 1054 میلادی شکاف بزرگی در میان مسیحیان ایجاد شد.
در آن تاریخ، کلیسای لاتین کاتولیک به ریاست پاپ و به مرکزیت روم و کلیسای ارتدکس قسطنطنیه که از پیروان پادشاه بیزانس بودند، از یکدیگر جدا شدند. در پی این شکاف، دنیای مسیحیت به غرب کاتولیک و شرق ارتدکس تقسیم شد.
تشکیل این دو گروه مسیحی که هر یک دربرگیرندهی صدها میلیون نفر از پیروان مسیحیت است، اثرگذارتر از انشعاب نستوریها از کلیسای مونوفیرتیه بود؛ زیرا در آن زمان شمار مسیحیان از 20 میلیون نفر تجاوز نمیکرد.
از آن تاریخ، پاپ روم به بهانههای گوناگون کوشید تا مسیحیان مشرق زمین را به آیین کاتولیک تشویق کند؛ همین امر، یکی از انگیزههای آغاز جنگهای صلیبی شد.
آشوریها، کلدانی ها، ارامنه و سریانیهای کاتولیک نیز از کلیسای نستوریها منشعب شدند. در آن هنگام، کلیسای پروتستان در غرب پدید آمد که در مدت کوتاهی رقیب طوایف کاتولیکی به مرکزیت رم شد. اختلافات میان دو کلیسا، جنگهای ویرانگری را در پی داشت . سروکلهی کلیسای پروتستان در قرن نوزدهم در مشرق زمین نیز پیدا شد و شمار زیادی از پیروان کلیساهای شرقی را به خود جذب کرد.
روم شرقی
«دیوکلتیانوس» (Diocletianus) (امپراتوری: 284-305 پ) کار خود را در بحبوحه بحران داخلی قرن سوم پیش از میلاد آغاز کرد. او برای حل بحران، امپراتوری یکپارچه روم را به چهار امپراتور (تترارشی/Tetrarchy) واگذار کرد که با هماهنگی هم حکومت کنند.[90]
ابتدا با انتصاب «ماکسیمیان» به امپراتوری مشترک در سال ۲۸۵ میلادی، حکومت دونفرهای تشکیل شد. امور نواحی شرقی در دست دیوکلسین و امور مناطق غربی در اختیار ماکسیمیان بود. در سال ۲۹۳ دیوکلسین چنین اندیشید که تمرکز بیشتری بر مشکلات مدنی و نظامی نیاز است؛ بنابراین، با موافقت ماکسیمیان، دو نفر دیگر یعنی «گالریوس» و «کنستانتیوس کلوروس» را نیز به عنوان «سزار» منصوب کرد.
در سال ۳۰۵ دو امپراتور ارشد به اتفاق استعفا کردند و کنستانتیوس و گالریوس به مقام «آگوست» ارتقاء یافتند. آنها نیز «فلاویوس سوروس» و «ماکسیمینوس» را در مقام سزار گماشتند. سوروس در غرب زیر نظر کنستانتیوس و ماکسیمینوس در شرق زیر نیز گالریوس بودند. به این ترتیب، حکومت چهارنفره دوم ایجاد شد.

روم غربی پس از این انشقاق، نتوانست هژمونی سیاسی خود را حفظ کند و به تدریج رو به اضمحلال گذاشت تا این که در 471م. به کلی نابود شد؛ بدین ترتیب، روم شرقی در برابر ایران ساسانی در نقطه ضعف قرار گرفت.
در اواخر حیات امپراتوری روم شرقی،«ژوستینیان یکم» (Iustinianus) (امپراتوری: 525-567م.)، در سال ۵۲۸ ، حاشیه ساحلی سوریه را که در منطقهای از خاک هر دو استان شمالی و جنوبی قرار داشت، به عنوان یک کوئله ساحلی کوچک و با نام جدید «تئودوریاس» (Theodorias) تأسیس کرد.
کوئله یا کوئلههای سوریه، در دوران امپراتوری بیزانس بهعنوان از مهمترین استانهای روم شرقی بودند؛ اما در فاصله ۶۰۹ تا ۶۲۸ میلادی، به تصرف ساسانیان درآمد. گرچه «هراکلیوس» توانست آنجا را بازپس بگیرد؛ اما در نهایت، به دست فاتحان مسلمان افتاد.
«کنستانتین یکم» (Constantinus) (امپراتوری: 306-312 م.)، برخلاف دیوکلتیانوس که ضد مسیح بود و مسیحیان را شکنجه و آزار میداد، مسیحیت را رسمیت بخشید و ترویج داد؛ بدین ترتیب، آباء کلیسا به سرعت و باقدرتف نفوذ سیاسی و مذهبی خود را در سرتاسر امپراتوری؛ خصوصاً در کوئل سوریه که نزدیک ترین موقعیت جغرافیایی رانسبت به تمدن رومی داشت، گسترش دادند؛ کما این که در حال حاضر نیز آثار بسیاری از دیرها، صومعهها و کلیساهای مسیحی در سوریه ادامه حیات دارند؛ بدین جهت، فرهنگ سوری، نسبت به سایر اعراب، در درک اسلام و به طور کلی دین، گرایش خاصی به صورت التقاطی دارد؛ به طور مثال رهبانیت مسیحی نهادینه شده در این فرهنگ، فضای بیشتری برای رشد تصوف اسلامی مهیا کرده است که در فصول بعد به تفصیل بدان پرداخته خواهد شد.

شهر لاذقیه/ لااودیسه
نام رومی لاذقیه کنونی(Laodicea)؛ بندری در ساحل شمالی سوریه که پیشتر درباره موقعیت جغرافیایی آن توضیحاتی ارائه شد.
واژه لااودیسه در فرهنگ مسیحی به معنی «سست دین»[۵۷]است؛ وصفی که به شهر باستانی «فریجیا مینور» (Phrygia Minor) نیز داده شد. مسیحیان اولیه ساکن این شهر بنا به مطالب کتاب مقدس، به دلیل بیتفاوتی نسبت به دین خود تنبیه شدند.[۵۸]

لااودیسه نام چند ملکه سوری نژاد روم بود؛ اولی که شهر به افتخار او بدین نام تسمیه شده است، همسر آنتیوخوس و مادر سلوکوس اول نیکاتور، بنیانگذار سلوکیان است. همسر «آنتیوخوس دوم» (Antiochus II) (286-246 پ.م.) دومین پسر سلوکوس اول نیکاتور، نیز لااودیسه بوده است. حکمران سلوکی سوریه، «آنتیوخوس هیراکس» (Antiochus Hierax) (مقتول 226 پ.م.) پسر این ملکه بود. پسر دیگرش «سلوکوس دوم کالینیکوس» (Seleucus II Callinicus) (246225 پ.م.) نیز بعد از پدر، امپراتور سلوکی شد. جالب است که دختر این ملکه نیز لااودیسه دوم بود؛ زن سیاستمداری که در تاریخ سلوکیان نقش بسیار پررنگی داشت.
این شهر برای مدت کوتاهی در زمان «سپتیمیوس سوروس» (Septimius Severus) (145-211م.)، امپراتور روم، پایتخت سوریه روم شد و متعاقباً از سال 528 تا 637 میلادی به مرکز استان روم شرقی، «تئودوریاس» (Theodorias) تبدیل شد. در حال حاضر نیز مرکز استان ساحل شمال شرق سوریه است.
در حال حاضر بقایای اندکی از لااودیسه باستان که شهری ثروتمند و خوشساخت بود، در لاذقیه کنونی باقیمانده است. همه معابد، گورستانها، آمفیتئاتر بزرگ شهر که عمقی 100 متری داشت، حمامها، دروازهها و «هیپودروم» (hippodrome)[93] شهر که نویسندگان باستان یا کتیبه های یونانی، آنها را توصیف کرده بودند، تقریباً از بین رفتهاند.

ستون فقرات شهر یک خیابان عریض شمالی جنوبی بود که تمام شهر را طی میکرد و در زمان رومیان با رواقهای متعدد در دو طرف خیابان احداث شده بود. اینخیابان از نوک شبه جزیره در جنوب تا شمال شهر؛ یعنی دروازهای که جاده انطاکیه از آنجا شروع میشد، امتداد داشت. [94]
عمود بر این خیابان، سه خیابان ستون دار از شرق تا غرب امتداد داشتند. یکی خیابانارگ بود. یکی دیگر اکنون بازار سنتی شهر لاذقیه شده است؛ خیابانی که به سمت شهر آپامیای پیشگفته منتهی میشد و از همه آن ستونهای گرانیتی یکپارچه زیبایش، تنها چندتایی هنوز برجای مانده است. سومی هم از بندر شروع میشد و به یک «تتراپیلون» (tetrapylon)[95] منتهی میگشت که هنوز هم پابرجاست.
شهر شهبا / فیلیپوپولیس
چنان که گفته شد، یکی از امپراتوران رومی، فیلیپ(Philippopolis) عرب یا«مارکوس یولیوس فیلیپوس» (Marcus Iulius Philippus) بود که در شهر «شهبا» در استان سویدای سوریه زاده شد.
شهبا شهری است در ۷۸ کیلومتری جنوب دمشق در «جبل الدروز» در استان سویدای سوریه که پیشتر در استان رومی «عربیا پترایا». (Arabia Petraea) قرار داشت. این شهر به افتخار فیلیپ عرب، در دوران باستان با «فیلیپوپولیس/ فیلیپشهر» (Philippopolis) نامیده میشد؛ البته فیلیپوولیس نامدو شهر رومی دیگر در ترکیه و بلغارستان کنونی نیز هست.

پس از آنکه فیلیپ در سال ۲۴۴ میلادی به امپراتوری روم رسید، در چهار سالی که امپراتوری را به چنگ اورد، خود را وقف بازسازی این منطقه کوچک کرد تا آن را به یکی از شهرهای مهم رومی بدل سازد.
تغییرات این منطقه چنان گسترده بود که نویسندهای در اینباره میگوید:
«میتوان این شهر را پیشرفتهترین شهر رومی بنیادگذاشتهشده در شرق امپراتوری دانست؛ زیرا چنین همهچیز نو و ابداعی ساخته شده است.»[۵۹]

فیلیپ بر آن بود تا شهر زادگاهش را به رم دوم بدل سازد. معبدی با معماری ششضلعی و محرابی با فضای باز با معماری محلی موسوم به «کالیبه» (Kalybe) که طاق و رواق دارد؛ همچنین چندین حمام و یک آمفی تئاتر کامل؛ اما بدون تزئینات؛ درست مقابل بلوکسنگهای بازالتی که احتمال میدهند متعلق به سازهای بزرگ بایدبوده باشد؛ مثل بنای یک «باسیلیکا/ تلار بزرگ» (Basilica) و «فیلیپیون» (Philippeion)[98] که دیوارهایی بزرگ با دروازههایی تشریفاتی گرداگرش را احاطه کرده بودند؛ همانطور که معمولاً در بنا بر طرح و نقشه شهرسازی رومی مرسوم است؛ با اینحال کار بازسازی شهر هیچگاه به پایان نرسید و با مرگ فیلیپ در ۲۴۹ متوقف شد.
ویرانههای شهر باستانی رومی تا بهامروز بهخوبی حفظ شدهاست زیرا شهبا از مراکز جمعیتی دیگر دور بود و ساکنان دیگر شهرها نمیتوانستند سنگ مورد نیاز برای ساخت و سازهای خود را از بناهای رهاشده فیلیپوپولیس تأمین نمایند.
امروزه نسینهاشی زیبایی از معرقکاریهای رومی در موزه شهر در معرض تماشا گذاشته شدهاست. همچنین پل رومی و نیمهویران «نیمره» (Nimreh) در نزدیکی شهبا قرار دارد.
ساسانیان (224-654م.)
این شاهنشاهی یکپارچه را «اردشیر بابکان» (مرگ: 242م.) با شکست «اردوان پنجم» (مرگ: 224م.)، آخرین پادشاه اشکانی، پایهگذاری کرد. شاهان ساسانی که اهل سرزمین پارس (فارس امروزی) بودند، بر پهنه بزرگی از غرب آسیا چیرگی یافتند و در کنار امپراتوری روم شرقی (بیزانس)، در حدود ۴۰۰ سال، ابرقدرت جهان باستان شمرده میشدند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.
ساسانیان، خود، آخرین حکومت ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان بودند. این حکومت در سال ۶۵۱، پس از کشتهشدن «یزدگرد سوم» (624-651م.)، در پی حمله اعراب به ایران، به پایان رسید و ایران به جز طبرستان (مازندران) زیر چیرگی اعراب مسلمان درآمد.
نخستین ورود ساسانیان به سرزمینهای دوسوی فرات مربوط است به سال ۲۳۰ م. که اردشیر بابکان توانست تا عمق قلمرو روم شرقی پیش روی کند؛ اما دو سال بعد، «الکساندر سوروس» (208-235م.)، امپراتور روم، سرزمینهای از دست داده را پس گرفت. پس از مرگ سوروس در ۲۳۵ م.، اردشیر مجدداً بسیاری از سرزمینهای بینالنهرین و شرق فرات را به چنگ آورد.[۶۰]
بدین ترتیب پینگ پونگ تقریباً 300 سالهای از جنگهای کوچک و بزرگ میان این دو امپراتوری در منطقه خاورمیانه وغرب آسیا و آناتولی به راه افتاد و فرصت امنیت، توسعه وتمدن را از ساکنان شام و عراق و آناتولی گرفت.
بیشترین پیشرویهای ایران به سوی غرب، مربوط به زمان خسرو اول، انوشیروان (501579م.) و پس از او بود؛ زمانی که در سال ۵۴۰ میلادی به حلب حمله و آن را ویران کرد.
پس از انوشیروان، هرمز چهارم (مرگ: 590 م.) بر تخت نشست؛ هنگامی که جنگ با بیزانس همچنان شدیدتر میشد؛ اما فاقد نتیجه قطعی بود؛ تا اینکه یک ماجرای پیچیده شکل گرفت. هرمز، سردار خود «بهرام چوبین» را برکنار و تحقیر کرد؛ این، باعث شورش او در سال ۵۸۹ شد.[100]
سال بعد، هرمز با یک کودتای محدود به کاخ، سرنگون شد و پسرش خسرو دوم، خسروپرویز، (مرگ: ۶۲۸ م.) بر تخت نشست؛ با این حال، این تغییر در تخت شاهی، بهرام چوبین را آرام نکرد و او با خسروپرویز هم جنگ کرد و او را شکست داد.
خسرو پرویز مجبور شد تا به قلمرو بیزانس بگریزد؛ بدین ترتیب، بهرام چوبین تخت شاهنشاهی ساسانی را غصب کرد. خسروپرویز از امپراتور روم شرقی، « موریکیوس» (Mauricius) (۵39–۶۰۲)، درخواست کمک کرد و به او پیشنهاد واگذار کردن قفقاز غربی را نمود و برای تقویت کردن این عهد، با دختر موریس، مریم، ازدواج کرد.
ارتش جدید ایرانیبیزانسی، تحت فرمان خسرو و سرداران بیزانسی، بهرام را در سال ۵۹۱ شکست داد و خسرو پرویز تاج خود را پس گرفت.
در سال ۶۰۲ م.، «فوکاس» (Phocas) (مرگ: ۶۱۰ م.) موریس را سرنگون کرد و به قتل رساند. خسرو به خونخواهی ناجی خود، به بیزانس یورش برد. در همان دوران یک جنگ داخلی در امپراتوری بیزانس درگرفته بود و خسرو با مقاومت اندکی روبرو شد.
سرداران خسرو به راحتی شهرهای مرزی بیزانسی، بینالنهرین و ارمنستان را مغلوب کردند و با یک یورش بیسابقه، در سال ۶۱۱ سوریه را اشغال کردند و انطاکیه را گرفتند. پس از آن، پیشروی ایرانیها بیوقفه ادامه یافت؛ اورشلیم در سال ۶۱۴ سقوط کرد واسکندریه در سال ۶۱۹ فتح شد و باقیمانده مصر هم در سال ۶۲۱ به دست ساسانیان افتاد.
بدین سان، رؤیای ساسانیان مبنی بر بازگرداندن مرزهای ایران به دوران هخامنشیان تقریباً برآورده شده بود و امپراتوری بیزانس در آستانه فروپاشی بود. این اوج گسترش قلمرو ایران بود که قرآن نیز از آن در سوره روم خبر داد؛ همچنان که پیش بینی نمود که روم نیز به زودی غلبه خواهد داشت؛ در واقع دروازه تاریخ دوباره روی پاشنه دومینویی خود چرخید و سرزمینهای از دست رفته رومیان در آسیای غربی دوباره فتح شد!
طلوع اسلام
جنگ های فرسایشی ایران و روم شرقی در طی دو قرن، هر دو دولت را در منتهی الیه سقوط قرار داد تا این که تاب آوری هر دو در مقابل عزم ایدئولوژیک اعراب مسلمان، به پایان رسید و زمینه برای گسترش اسلام مهیا شد و به طور طبیعی، نقطه آغاز این جهش ژئوپولوتیکی، سوریه بود. در نیمه اول قرن هفتم، نیروهای مسلمان عرب؛ حتی قبل از رحلت پیامبر (ص) در سال 632 م.، در مرزهای جنوبی سوریه ظاهر شده بودند (سریه مؤته و غزوه تبوک)[101]؛ اما تهاجم واقعی در سال های 633-634 م. رخ داد. یک هجوم گسترده که بعضی پژوهشگران اروپایی آن را یک سونامی انسانی وصف کردهاند![۶۱]

در سال 635 م. دمشق تسلیم شد و به ساکنان آن وعده امنیت جانی و مالی و آزادی در مناسک دینی، در ازای پرداخت جزیه (مالیات دولت اسلامی بر غیر مسلمانان) داده شد. ضد حمله امپراتور هراکلیوس که به تازگی بر ایران ساسانی غلبه کرده بود، در این حمله شکست خورد و با نبرد رودخانه یرموک در سال م.636 و نبرد سال 640م.، فتح اسلامی عملاً کامل شد. حاکمان جدید، سوریه را به چهار ناحیه (جُند/ سپاه) تقسیم کردند: دمشق، حُمص، اردن، و فلسطین. قِنَّسرین (Qinnasrin)[103] جند پنج بود که بعدها اضافه شد. گرویدن به اسلام که پیشتر آغاز شده بود، ادامه یافت و تقریباً همه قبایل عرب سوریه، جز قبیله «غَسّان»[104] مسلمان شدند. گزارش تفصیلی گسترش ادیان ابراهیمی در سوریه، در بخشهای بعدی خواهد آمد.
پیامبر (ص) در 632م. رحلت نمود. ابوبکر مدت کوتاهی زمامدار بود و درست در بحبوبه حمله به شام در 634 مرد و مدیریت اصلی تهاجم به دست عمر افتاد بود. فتح دمشق (سال 13 هجری) به دست ابوعُبیده جرّاح (مرگ: ۱۸ق.)[105] بود؛ البته ابتدا فرماندهی، از آن خالدبن ولید (مرگ: 23 هجری) بود؛ اما با مرگ ابوبکر، عمر به جهت اختلافی که با خالد داشت، فوراً مدیریت را تغییر داد و ابوعبیده را به فرماندهی منصوب کرد[۶۲]؛ با اینحال، خالد بن ولید، فرماندهی فتح حمص را به عهده داشت.
قبری در شهر حمص سوریه منسوب به خالد نامی است که بر آن، «مَلِک بیبَرْس» (Baibars)[107]، مسجد و مقبرهای بناکرده است و دولت عثمانی، پیش از جنگ جهانی، در اوایل قرن بیستم، آن را به طرز باشکوهی مرمت و تجدید بنا نمود. یاقوت حموی و مورخان پیشین، این قبر را متعلق به خالد بن یزید بن معاویه، علیه اللعنه، میدانند[۶۳] و بعضی خصوصاً گروهی که نسب خود را به خالد بن ولید میرسانندو از نذورات و موقوفات آن بهره مندندمنتسب به خالد بن ولید![۶۴].
امویان (632-750 م.)
یک سال پس از فتح دمشق، «یزید بن ابی سفیان» (مرگ: 21 هجری)، برادر معاویه، که از فرماندهان سپاه فاتح بود، با فرمان عمر، حاکم شام شد. معاویه در سال هفدهم هجری، حکومت دمشق را به دست گرفت. او خلافت علی (ع) را نپذیرفت و با غصب خلافت از حسن بن علی (ع)، در سال ۴۱ هجری، دمشق را به مرکز جدید خلافت خویش تبدیل کرد.[۶۵]
معاویه از شام به عنوان پایگاهی برای لشکرکشی علیه امپراتوری بیزانس استفاده کرد. او حتی توانست اولین نیروی دریایی مسلمانان در دریای مدیترانه را راهاندازی کند. ناوگان او موفق شد «اَرواد» مهمترین جزیره نزدیک سواحل سوریه و جزیره «رودس» (Rhodes) پیشاهنگ مجمعالجزایر یونان کنونی در مدیترانه را فتح کند.[۶۶]
اوایل دوره امویان، دوران قدرت و گسترش بود. ارتشِ عمدتاً عرب و بیشتر سوری، مرزهای اسلام را گسترش داد. دولت اموی جنگ علیه بیزانس را به آسیای صغیر کشاند و قسطنطنیه را محاصره کرد. به سمت شرق به خراسان، ترکستان و شمال غربی هند نفوذ کرد و با گسترش در امتداد سواحل شمالی آفریقا، بخش زیادی از اسپانیا را اشغال کرد.
این امپراتوری وسیع، دارای یک اداره منظم با ظاهر اسلامی عربی بود. فرهنگ چندگانه سوریه نقش مهمی در پی ریزی این مدیریت نوظهور عربی بازی کرد و متقابلاً از ثروتی که از استانهای ثروتمند به مرکز امپراتوری سرشار میشد، سود میبرد. دولت اموی در زمان هشام بن عبدالملک (71-125 قمری)، دهمین خلیفه، به اوج گسترش خود رسید. مرزهای دولت اموی از سند و چین در شرق، جنوب فرانسه در غرب، افریقا، مراکش و اندلس در جنوب غربی و ماوراالنهر در شمال شرقی گسترش یافت.خلفای اموی اهتمامی به تقسیم بندی مدنی؛ مانند آنچه در دولتهای رومی و ایرانی وجود داشت، نداشتند. شاکله مدیریتی نظام اموی، منحصر در نصب والیان خودمختار در شهرها و دریافت عواید از ایشان و پرداختن به فتوحات تازه و بناها و کاخهای مجلل برای خویش و در نهایت مسجد بود که نمونه اعلای آن مسج اموی در دمشق است.
برخلاف ثبات سیاسی وامنیتی شام، دولت اموی در عراق وحجاز شاهد شورشها و انقلابات ضداموی بسیاری بود که عامل اکثر این انقلابها که در عراق تمرکز داشت، شیعیان بودند؛ از جمله انقلاب توابین و انقلاب مختار ثقفی و قیام زید بن علی. بعد از هشام بن عبدالملک، قدرت دولت مرکزی کاهش یافت. در داخلِ گروه حاکم، جناحها و خصومتهایی به وجود آمد: اعراب عراق از تسلط بر سوریه خشمگین بودند. غیر عربهایی هم که به اسلام گرویدند (موالی) از شکاف اجتماعی بین آنها و اعراب ناراحت بودند و مسلمانان مؤمن، بنی امیه را در زندگی و سیاستهای خود بیش از حد دنیوی میدانستند. همه این عوامل دست به دست هم داد تا سقوط دولت اموی تسریع گردد.
قصور اموی

کاخهای اموی متعددی در مناطق مختلف شام و بیشتر، پیرامون دمشق بنا شد؛ بعضی از آنها که در سوریه کنونی بنا شدهاند، عبارت اند از:

- قصر الخضراء کنار مسجد اموی که به کلی محو شده است؛
- قصر یزید (أسیس) در دل بادیه الشام؛
- قصر حَوارین (Hawarin) در حمص؛
- قصر هشام بن عبدالملک در رِصافه (Resafa) در الرقه[112]؛
- قصر دیگر هشام به نام الحِیْرُالغربی در پالمیرا؛
- «قُبه الصخره» در اورشلیم و مسجد بزرگ دمشق را هم امویان ساختند.

اصولاً اولویت بنای تمدن اسلام، مبتنی بر ابنیه مُدُن نبود؛ بلکه سویی آسمانی داشت و دارد؛ در واقع، تأثیرات، تغییرات و تحولات فکری و عقیدتی اسلامی آنچنان به سرعت نفوذ میکند که همه را؛ خصوصاً صاحبان اندیشه را متحیر و مجبور به تمکین و انقطاع از توجه به امور دنیوی میدانستندو زمینه را برای یک سوء برداشت و تناقض تفریطی و افراطی در دنیاستیزی و دنیا پرستی مهیا میکند.
گرچه بعدها خاندان پیامبر (ص)، با نقد افراط و تفریط زاهدان نخستین و امرای اموی و عباسی، به تدریج توازن و تعادلی به درک حقیقی انسانها از تعالیم اسلام دادند و این دوگانه متناقض ناهمخوان انحرافی را که بعداز پیامبر (ص) شکل گرفته بود، تا حد زیادی اصلاح کردند؛ اما تأثیرات سوء آن هنوز هم در بدنه تمدن اسلامی باقی است.
عباسیان
پس از فاجعه کربلا و شهادت امام حسین (ع)، در سال 680 م.، احساسات به نفع خاندان علی همچنان قوی بود. امویان بعدی نتوانستند این نارضایتیها را کنترل کنند. حکومت آنها سرانجام سرنگون شد و عباسیان با فتح دمشق، بهرغم مقاومت مردم، در رمضان ۱۳۲ هجری/ آوریل ۷۵۰ م.، كار خلافت اموی را یكسره کردند.

فاتح عباسی عبدالله بن علی، عموی سفاح (مرگ: 147 قمری)، نخستین خلیفه عباسی، بود. وی «مروان بن محمد» (72-132 قمری)، آخرین خلیفه اموی را در جنگ «زاب»[113] شکست داد و تا دمشق او را تعقیب و آن جا را فتح کرد. آن گاه حصار آن را منهدم ساخت و از بزرگان بنیامیّه هشتاد نفر را در سرزمین «رمله» در فلسطین به قتل رسانید. بعداز فتح دمشق، عبدالله ابن علی فرمان داد تا گور خلفای بنی امیه چون معاویه و یزید را بشكافند و بر بقایای جنازه «هشام بن عبدالملك» تازیانه بزنند. [۶۷]
پیروزی عباسیان، به معنای انتقال قدرت از سوریه (دمشق) به عراق (بغداد) بود؛ بدین ترتیب، سوریه به استانی وابسته به خلافت تبدیل شد و پیوسته به جهت پیوستگی سنتی با امویان، وفاداری آن مشکوک بود و مورد تبعیض بود.
با همه بیمهریهای عباسی و تبعیضات گوناگون علیه مردم شام، باز هم روند اسلام آوردن در شام ادامه یافت و سوریه پیوستگی فرهنگی وتمدنی بیشتری با اسلام پیدا کرد؛ تا حدی که کم کم زبان عربی به جای یونانی، سریانی و آرامی مورد پذیرش عمومی حتی در مصر قرار گرفت؛ اما این زبانها هنوز هم گویشورانی در بعضی مناطق روستایی سوریه دارند.
اداره حکومت گستردهای مثل دولت عباسی، برای خلفای بی تجربه عباسی، چندان ساده نبود. معتصم، خلیفه عباسی (۲۱۸ هـ. ق) همچون مأمون نه به اعراب، اعتماد داشت و نه به ایرانیان، به همین جهت سیاست استفاده از ترکان در سپاه را پیش گرفت.
غلامان ترک ارکان دولت عباسی را؛ خصوصاً بعد از تخریب حرم امام حسین (ع) به دستور متوکل، در دست گرفتند[۶۸] تا آنجا که مدام در عزل یا ترور خلفا نقش ایفا میکردند؛ مثل ماجرای خلافت مستعین، معتز و معتمد؛ بین سالهای ۲۴۸-۲۷۹ هجری قمری.

علاوه بر این، آل بویه[116] نیز بعدها توانستند عملاً خلافت را در بغداد به دست بگیرند و هرچند خطبه به نام خلیفه عباسی خوانده میشد؛ اما این امرای بویه بودند که خلفا را عزل و نصب میکردند[117]؛ به همین جهت، اغلب مناطق حکمرانی ایشان، از سوی والیانی که خود عباسیان منصوب میکردند، آشکار و پنهان، تمایل به استقلال داشتند. در این میان، طولونیان، آل اخشید، اسماعیلیان و قرامطه، تهدیدهای اصلی منطقه شام بودند.
جنگهایی طولانی بین اعراب و بیزانس از قرن ۷ ۱۱ میلادی رخ داد؛ نبردهایی که سرآغاز جنگهای صلیبی محسوب میشود که دو قرن به طول انجامید (۱۰۹۵ تا ۱۲۹۱ م./۴۸۸ تا ۶۹۰ ه.ق.).

آغاز مجدد نبردهای عربیبیزانسی(رومی) مربوط به پنجاه سال بعد از ورود اسلام به شام و مصر بود؛ یعنی زمانی که دیگر زمان اثری از امپراتوری روم غربی نبود و پیشرویهای اعراب به طرف غرب، برخورد با حکومتهای محلی فرانسوی وایتالیایی بود که به تازگی زبان حملات پرتعداد مسلمانان به آسیای صغیر که موجب دست به دست شدن قسطنطنیه شد؛ اما پس از ۸۶۱ میلادی هم با افول دولت عباسی و تقویت امپراتوری بیزانس، طی سالهای ۹۲۰ تا ۹۷۶، بیزانس توانست ارمنستان و شمال سوریه را بازپس بگیرد.[۶۹]
شهر الرّقّه

شهر رقه(Raqqa) در شمال شرقی سوریه و در ساحل شرقی فرات و 40 کیلومتری سد طبقه، قرار دارد. این شهر سلوکی در دوره ساسانی نابود شد؛ اما رومیان و پس از آن منصور دوانیقی آن را بازسازی کرد. و هارون الرشید در 8 کیلومتری غرب آن شهر، دژی به نام دژ هرکول بنا نهاد.
الرقه از سال ۷۹۶ ۸۰۹ میلادی، پایتخت غربی خلافت عباسیان بود. بقایای قصر عباسی «البنات» که زمانی در شهرک نظامی منصور عباسی (الرافقه) بنا شده بود، در حال حاضر، جزء بافت شهری الرقه است. این قصر در دوره ایوبیان بازسازی شد؛ اما طی یک آتش سوزی بزرگ نابود و متروگ گشت. [119]

شهر الرحبه
«الرحبه» شهرک اختصاصی یکی از سرداران عباسی، به نام «مالک بن طوق» (830-873 میلادی) است؛ همان کسی که شاعر اهل بیت (ع)، دعبل خزاعی را به جهت هجوی که از او کرده بود، به بدترین وضعی شکنجه کرد و به شهادت رساند.
مالک بن طوق زمین الرحبه را به عنوان پاداش از هارون الرشید گرفت. این شهر در استان دیرالزور و شهر «المیادین» کنونی سوریه در مسیر ابوکمال – الرقه قرار دارد. الرحبه بعد از ابوکمال، دروازه وردی و سکوی پرش به شام محسوب میشد؛ به همین خاطر، مدام بازسازی میگشت؛ اما در دوره عثمانی مورد بیتوجهی قرار گرفت و متروکه شد.
مالک بن طوق برای مدتی امارت دمشق را نیز داشت.
طولونیان (868-905م.)
دولت طولون (Tulunids) منسوب به مؤسس آن، «أحمد بن طولون» است که اصالتاً یک غلام تُرک بود.[120] احمد بن طولون، در سال ۸۶۸ م. به عنوان فرماندار، از طرف وارد مصر شد.
دوران رشد و نمو احمد بن طولون مربوط به سالهای اقامت و حضور او در طرسوس شام است.
پرداخت ناچیز خراج در سال ۸۷۷، خلیفه عباسی را علیه او برانگیخت؛ اما احمد با حمله به سوریه و اشغال آن، موقعیت خود را حفظ کرد. او بسیاری از حکمرانان محلی را که سر به اطاعت او نهاده بودند، بر سرکار باقی نگه داشت و بدینگونه سرزمین شام یک ایالت وابسته به حکومت طولونی گردید که پایتخت آن شهر قاهره در مصر بود.[۷۰]
با مرگ احمد، چندی نگذشت که امیر عباسی، «الموفق بالله»[122]، دولت عباسی را به مقابله با خمارویه، فرزند احمد کشاند. مصاف در منطقه «طواحین» در نزدیکی «رمله» در جنوب فلسطین بود. نفرت شامیان از خلیفه بغداد و حمایت ایشان از مصر در این نبرد، یکی از نقاط عطف تاریخی در تمدن آسیای غربی است.اهالی دمشق و طرسوس در نبرد طواحین دروازه های شهر را به روی ابوالعباس (معتضد، خلیفه عباسی بعدی)، سردار سپاه بغداد، بستند و وی ناچار به مرکز خلافت بازگشت![۷۱].
در همین دوران بود که سرزمین شام صحنه درگیریهای مختلف گردید و «اسماعیلیه»[124] و «قرمطیان»[125] در آن قدرت گرفته و شروع به غارت کاروانهای تجاری نمودند.
یک دهه پس از مرگ خمارویه، عباسیان خلاف پیمانی که بر حکومت موروثی طولونیان بر مصر و شام تأکید داشت، طومار این خاندان را در هم پیچیدند. جانشنینان احمد بن طولون نیز کفایت کافی نداشتند و در سال 904 سپاه عباسی توانست به اقتدار ایشان در شام و مصر پایان دهد.[۷۲]
میراث تاریخی و فرهنگی طولونیان بیشتر در مصر ظهور و بروز دارد و منطقه شام در این موردف مورد بیمهری بوده است.
اخشیدیها (935-969 م.)

بعد از افول دولت طولونیان(Ikhshidid) ، به تدریج ستاره اقبال «ابوبکر، محمد بن طغج بن جف» دمید. وی فرزند «طغج» یکی از فرماندهان مورد اعتماد طولونیها بود که به حکمرانی دمشق انتخاب شده بود و فرزند وی محمد با نشان دادن شایستگیهای نظامی خود، موفق شد که اعتماد خلیفه عباسی را به خود جلب نموده و عاقبت خلیفه عباسی «المقتدر» او را به حکمرانی دمشق برگزید و در سال ۳۲۳ قمری خلیفه «الراضی» او را به حکمرانی مصر انتخاب کرد و وی به مصر رفته و پایهگذار دولت اخشیدیها (Ikhshidid) (935-969 م.) در مصر نیز گردید.
طولونیان والیان منسوب عباسی بر مصر بودند که از ضعف دولت عباسی بهره بردند و با اعلام استقلال پا فراتر نهاده و به شام نیز دست اندازی کردندغ اما اخشیدیها کار خود را با اخذ حکم ولایتمداری بر شام از سوی آل عباس آغاز نمودند و بعد از ان مصر را نیز از طولونیان انتزاع کردند.
طغج بن جف از اعقاب شاهان فرغانه بود که همگی لقب اخشید داشتند. ورود آل اخشید به دولت عباسی، در پی رویکرد بنی عباس به استفاده از نیروی ترکان در حکومت برای کنترل ایرانیان و اعراب بود.
جف، جد محمد اخشید، در دربار معتصم، واثق و متوکل، مورد احترام بود؛ اما برخلاف پدر، طغج مورد بیمهری قرار گرفت و در زندان مرد؛ با این حال، فرزندان طغج کمر به خدمت آل عباس بستند و در فرصت مناسب انتقام پدر را از مسببان اصلی گرفتند!
محمد بن طغج در سال 306 در ولایت «طبریه» گروهی را که بر کاروان حج هجوم برده بودند به سختی سرکوب کرد و کاروانیان را که کنیز مادر مقتدر، خلیفه عباسی، نیز در آن میان بودسالم به دمشق رسانید و عراقیان که در کاروان بودند، نامهای فراوانی نوشتند و از او ستایشها کردند و او به شهرتی رسید. بعد از این واقعه، خلیفه عباسی لقب موروثی اخشید را به او بازگرداند.
بدینسان کار اخشید در مصر و شام بالا گرفت. او همچنین در مقابل فاطمیان که از سال 321تا 324 پیوسته در کار حمله به مصر بودند، به سختی مقاومت میکرد و از این جهت بازوی آل عباس در غرب بود؛ اما استقلال خود را نیز حفظ مینمود؛ مثل وضعیتی که طاهریان، غزنویان، سلجوقیان و بویهان در شرق داشتند؛ با این تفاوت که بنیانگذاران طولونیان و اخشیدیان، در ابتدا والیان ارسالی خود خلیفه به غرب قلمرو اسلامی بودند؛ اما غنویان و سلاجقه بعد از تصرف خراسان، خود را به خلیفه تحمیل نمودند. طاهراین در این میان یک استثنا هستند. طاهر ذوالیمینین، یک سردار ایرانی الاصل و در ابتدا در خدمت مأمون عباسی بود.
محمد اخشید، هنگام مرگ، خادم خود، ابومِسک کافور را نائب حکومت فرزند خویش، ابو القاسم انوجور -که 4 سال بیشتر نداشتکرد. واضح بود که تنها فایده این کار، حفظ حیات خاندان اخشید بود؛ زیرا عملاً کافور همه کاره و حتی صاحب همسر اخشید شد.
بعد انوجور که خیلی زود مرد، فرزند دیگر محمد اخشید، ابوالحسن علی، از طرف خلیفه والی شد؛ اما با آن که بیست و سه ساله بود، کافور فرصت خودنمایی بدو نداد و مردم را از دیدار وی منع میکرد. او نیز همچنان بود تا به همان علت که انوجور مرده بود (؟)در سال 355م. مرد. پس از او خود کافور توانست از خلیفه حکم ولایتمداری بر شام و مصر را بگیرد.
دو سال بعد کافور هم مرد و چیزی نگذشت که خلیفه فاطمی، المعزالدین الله در سال 358 مصر و شام را به تصرف خود درآورد.
هرچند کافور به زیرساختهای علمی و تمدن ساز توجه نمود و دانشمندان و صنعتگرانی را بسیج کرد؛ اما آل اخشید نیز چون طولونیان توفیق چندانی در تثبیت میراث فرهنگی و تمدنی متمایزی نیافتند؛ علاوه بر این، الگوی توجه به مصر در فرم حکومت توأمان بر مصر و شام، به شکل یک سنت تاریخیف به دولت آل اخشید هم سرایت نمود و بخش کمی که از میراث تمدنی و فرهنگی آل اخشید باقی است، همه در مصر است.
متنبی، شاعر مشهور عرب، در مدح کافور مبالغهها نمودهاست.
حَمْدانیان (905-1004 م.)
حمدانیان(Hamdanid)، سلسله کوتاهی از امرای شیعی بودند که توانستند از ضعف دولت عباسی و جنایات متوکل بهره گرفته در شمال سوریه به قدرت برسند و آغازی باشند برای توسعه تفکر شیعی در شام که آل بویه به وجود آورنده بستر آن بودند؛ با این حال، وحدت سیاسی چندانی بین حمدانیان وآل بویه در حاکمیت نبود و بین ایشان نبردهایی نیز صورت گرفت.
مقر اصلی حمدانیان شهر موصل عراق بود؛ اما در سال ۳۳۳ قمری/ ۹۴۴ م. «سیفالدوله حمدانی» موفق شد شهرهای حلب، حمص و دمشق را به تصرف خود درآورد.
جنگ های زیادی بین وی و اخشید، حکمران مصرکه چون سامانیان وغزنویان، مشروعیت و انتصاب خویش را از خلیفه عباسی داشترخ داد و دمشق و حلب چندبار دست به دست شد؛ اما در نهایت، هر دو طرف توافق کردند که حمدانیها بر بخشهای شمالی سوریه از حلب تا موصل حکومت کنند و بخشهای جنوبی سوریه در اختیار اخشیدیها باشد. نتیجه این صلح، توجه سیف الدوله به مرزهای شمالی؛ یعنی دولت بیزانس و نبردهای بیست ساله او علیه امپراتوری روم شرقی شد که حداقل، مانع ورود بیرانطیان به شام بود که در گذشته با هر یورشی، به نام دین مسیح در شام وحشیانه دست به جنایتهای گسترده در قتل و غارت میزند.[۷۳]
از آنجا که ماهیت نبردهای سیف الدوله و روم از هر دو طرف، فوقالعاده ایدئولوژیک بود، این نبردها در طول قورن وسطی، عنوان پیشاهنگ جنگ های صلیبی یافته است.
جنگهای صلیبی، خود ماجرای مفصلی دارد و وضع و موقعیت شام در آن زمان، به عنوان خط مقدم جبهه اسلام، حائز اهمیت است و بایستی برای شناخت بیشتر سوریه مورد توجه باشد؛ کما این که در حال حاضر نیز جبهه سوریه خط مقدم مقابله با هژمونی غرب در ثغور اسلامی است.
عصر حمدانی عصر جهش تمدنی اسلام در شام محسوب میشود. بسیار عجیب است که در این بحران امنیتی گسترده که سراسر سوریه را دربرگرفته بود، دولت حمدانی توانست یک کارنامه درخشان فرهنگی و علمی کم نظیر از خود ارائه دهد[۷۴]؛ البته قرن چهارم هجری، در اصطلاح تاریخ اسلام، قرن خردورزی و رشد علوم عقلی و ادبیات است؛ همانطور که درایران، بزرگانی چون ابن سینا، فردوسی، خیام، ناصر خسرو و دیگران در این بستر فرهنگ اسلامی سربرآوردند.
یکی از تأثیرات مهم دولت حمدانی در سوریه، رشد شیعیان علوی یا نُصیری است که پیش از آن، در قلمرو اخشیدیان و طولونیان، شکل گرفته بود؛ منتسب به محمد بن نُصیر، از اصحاب امام هادی (ع) که ادعای نیابت امام مهدی (عج) را بعد از محمد بن عثمان[129] کرد.
شرح عقاید علویان که از غلات محسوب میشوند و طریقت «جنبلاطیه» یکی از ابداعات آنهاست، در بخشهای بعدی به تفصیل خواهد آمد. نصیریه با حمایت دولت حمدانی، به ویژه سیفالدوله، پایههای خود را در شام تثیبت کرد.[۷۵] آثار اجتماعی علویان تا به امروز در سوریه و ترکیه وجود دارد؛ کما این که حافظ اسد و بشار اسد، رهبران اخیر سوریه نیز علوی تبار هستند.
نفوذ حمدانیها در دوران سعیدالدوله، آخرین امیر حمدانی، رو به افول نهاد و شام تحت سیطره فاطمیان مصر قرار گرفت؛ بدین ترتیب، دفتر دولت حمدانی نیز در سال ۳۹۳ ق./ ۱۰۰۳ م. بسته شد.[۷۶] به قول حافظ، خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
آن زمان، حکومت شیعی افراطی فاطمی به تازگی در مصر مستقر شده بود. در واقع، مصر با ظهور دولت فاطمی، بعد از یک دوره هزار ساله عدم استقلال از زمان غلبه رومیان، دوباره به عرصه اقتدار بازگشت؛ در حالی که سوریه، طبق سنت تاریخیاش، نخستین عرصه دستاندازی مصر به طرف شرق بود.
فاطمیان ( 9691171 م.)
خلافت فاطمی در سال ۹۰۹م. مصر بنیان نهاده شد و به زودی به سوریه، فلسطین و جزیره سیسیل در جنوب اروپا گسترش یافت و در دوران حکومت هشتمین خلیفه فاطمی، مستنصربالله (م 487ق.)، به اوج قدرت و شکوه خود رسید.
پس از ضعف تدریجی حکومت حمدانی، در سال ۹۶۹ م. «جوهر صِقِلّی»[132] (300-381 ق.)، سردار فاطمی، شهر دمشق را پس از مقاومتی شدید، فتح نمود و به تدریج سایر مناطق سوریه تحت نفوذ آنان قرار گرفت؛ به طوری که در سال ۹۷۱ م. بسیاری از مناطق سوریه تحت سیطره آنان بوده و خطبه به نام خلیفه المعزلدین اللَّه فاطمی (خلافت: 953-975م.) در مساجد دمشق و حلب و حمص خوانده شد.
مرکز حکومت فاطمی قاهره بود؛ بدین جهت، به طور سنتی، اهتمامی به عمران شرق نداشتند و آثار عمرانی چندانی در سوریه ی فاطمی برجای نمانده است. عمر کوتاه زمامداری آنان در سوریه و وضعیت نابسامان سیاسی در سرزمین شام آن روزگار نیز مزید بر علت بود؛ با این حال، شام رنگ و لعاب بیشتری از فاطمیان نسبت به دولتهای اقماری عباسی گرفت.

آثار فرهنگی برجای مانده از آن دوره در شهرهای دروزی نشین سوریه به چشم میخورد؛ مانند «بُصری» (Bosra)[133] و «صَلْخَد» (Salkhad)[134] در السویدا و «سَلَمیّه» (Salamiyah) زادگاه نخستین خلیفه فاطمی، عبیدالله المهدی (873-934م.) در 30 کیلومتری حماه.
گرچه آل بویه و حمدانیان، زمینه آشنایی بیشتر منطقه شام را با تفکر شیعی ناب آماده کرد؛ اما فرقههای منحرف از امامت اثنی عشری؛ مثل قرمطیان، اسماعیلیان و دروزیان، زمینه انتقادهای تند علیه شیعه را فراهم آورد که هنوز هم مبنای مخالفتهای جدی در غرب آسیا با تفکر شیعی است؛ در واقع، چهارچوب دولت شیعی فاطمی تلفیقی از اندیشه افراطی قرمطی در بستر عقاید اسماعیلیه مُستعلیه و غلات دروزی بود.
در پایان قرن دهم، قرمطیان که دولتی در خلیج فارس تأسیس کرده بودند، سوریه را در معرض تاخت و تاز قرار دادند و هرچند شکست خوردند و اکنون اثری از ایشان نیست؛ اما آراء تند ایشان به جهت همخوانیهایی باطنی که با فرقه اسماعیلیان داشت، از مرکز آنها در سلمیه در شمال سوریه، تقویت و منتشر شد.
در آغاز قرن یازدهم نیز فرقه «دُروزی» (Druze) ظاهر شد؛ گروهی که ادعای الوهیت «الحاکم بامر الله» ( 985 1021م.) را پذیرفتند.[135] پیروان این مذهب، بیشتر در «وادی التَیْم» (Taym)، حدفاصل جنوب لبنان و دره بقاع، منطقه «حاصبَیا» (Hasbaya) در جنوب لبنان و در شمال غربی مزارع «شبعا»، حلب غربی، کوه هرمون (جبل الشیخ) و کوه حوران (جبل الدروز) در سوریه گسترش یافتند و هنوز هم در معادلات اجتماعی و سیاسی سوریه و لبنان تأثیرگذارند.
شکل گیری فداییان اسماعیلی در قلعه الموت قزوین، به رهبری حسن صبّاح، نیز از نتایج منفی به قدرت رسیدن اسماعیلیه بود. فداییان در تضعیف دشمنان خلافت فاطمی؛ خصوصاً سلاجقه سنی مذهب، بسیار فعال بودند. قتل خواجه نظام المُلک وزیر باکفایت ملکشاه سلجوقی، بسیاری از سلاجقه روم و شام، حبس خواجه نصیر توسی در الموت و تهدید سلطان سنجر سلجوقی – با دشنه ای شب هنگام بر سینهاش نهادند و تهدید امام فخر رازی – با شاگردی که سالها در نزداو خدمت میکردنمونههایی از این تأثیرگذاری در معادله قدرت بود تا این قلعه را هولاکوخان مغول تصرف و نابود کرد.[۷۷]
از دیگر تمهیدات فاطمیان مصر برای کنترل ممالک تحت تصرف خویش، خصوصاً شام، تشکیل یک گروه شبه نظامی به نام «احدث» (Ahdath) بود. احدث، از قرن ۱۰ ۱۲ میلادی وظیفه محافظت از شهرها را در مقابل حملات خارجی، برعهده داشت. گرایش احدث به هر یک از امرای مدعی شام، توازن قدرت را به نفع او به هم میزد. این سنت تاریخی هنوز هم در منطقه شام، ادامه دارد و گروههای شبه نظامی، تعیین کننده وضعیت امنیتی سوریه شدهاند.[۷۸]
پس از سال ۱۰۴۳ م. با پیشرویهای سلاجقه به طرف غرب، به تدریج، قدرت فاطمیها در سوریه رو به افول نهاد و این وضعیت تا هنگام ظهور صلاحالدین ایوبی ادامه داشت و عاقبت، وی توانست در سال ۱۱۷۱ م. خلیفه بیست ساله، «العاضد لدینالله» (1151-1171)، آخرین خلیفه فاطمی را از کار برکنار کرده و خلافت فاطمی را از بین ببرد.
شهر مَصیاف
این شه(Masyaf)ر، واقع در در جنوب غربی استان حماه و یکی از پایگاههای فداییان اسماعیلی شام بود که «رشید الدین سنان» (1132-1193م.) (شیخ الجبل) داعی اسماعیلی نزاری عراقی الاصل در شام، بعد از طی دورههای آموزشی در قلعه الموت، به نمایندگی از حسن صباح، از سال 1162م. آن را راهبری میکرد؛ البته مصیاف تنها مقر فداییان اسماعیلی نبود.
کلیه قلعههایى را که سنان به تسخیر خود درآورد، از موقعیت استراتژیک بالایى برخوردار بودند؛ قلعههایى چون مصیاف، الکهف، قدموس و علیقه . مصیاف در حاشیه شمالى جبل بهراء قرار داشت که همانند پنجرهاى گشوده در خدمتحاکمان مسلمان حماه و حمص بود . الکهف، قلعهای بود که سنان قادر بود از آن به طرطوس و دیگر قلعههاى صلیبى دست پیدا کند . قلعه القدموس در غرب و علیقه نیز در شمال غرب قرار داشت .او ابتدا در «قلعه الکهف» مستقر شد و بعداً به مصیاف نقل مکان کرد.[138]

نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبى کردند؛ یک بار در دسامبر 1174م . و بار دیگر در مى 1176م . که هر دو بار ناکام ماندند . «صلاحالدین ایوبى» به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاههاى آنها، خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند؛ اما با وساطت «شهابالدین محمود حارفى» حکمران «حماه» و دایى صلاحالدین، روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودى نهاد .
درباره علت مصالحه صلاحالدین ایوبى با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزارى شام داستانهاى زیادى نقل شده است . این حکایات مبالغه آمیز که ظاهرا از زندگىنامه سنان به قلم ابوفراس منیقى و به نام «مناقب المولى راشدالدین سنان» گرفته شده، بیانگر شخصیت شبه افسانه اى او و ترس صلاحالدین ایوبى از وى است؛ به طور مثال در نقلی که از همه شگف انگیزتر است، امده است:
«سنان رسولى به نزد صلاحالدین که خدایش رحمت کناد، فرستاد و به وى فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد. صلاح الدین دستور داد تا وى را جستوجو کنند و چون چیز خطرناکى با او ندیدند، صلاحالدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید؛ اما رسول گفت: خداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم. صلاحالدین فرمان داد که همه جز دو نفر از غلامان بیرون رفتند. آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوى. رسول گفت: به من گفتهاند که پیام را جز در خلوت نگزارم. صلاحالدین گفت: این دو نفر مرا ترک نمى گویند. خواهى پیامت را بازگوى و خواهى بازگرد. رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمىفرستى؟ صلاحالدین گفت: من آنها را چون پسران خود مىدانم و من و آنها از یکدیگر جدایى نداریم. آن گاه، رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید، آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلى و شمشیرهاى خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جاى آوریم. سلطان صلاحالدین، متحیر ماند و رسول، حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد، صلاحالدین، متمایل به صلح با سنان شد و با وى روابط دوستانه برقرار ساخت.»[۷۹]

مصیاف را نیروهای مسیحی در جنگهای صلیبی محاصره و نابود کردند. در افسانهها آمده که در پشت قلعه مصیاف – که نسخه سوری قلعه الموت محسوب میشودباغی خرم وجود داشته که مریدان حسن صباح ساخته بودند.
سلاجقه (1037-1194م.)
امپراتوری سلجوقی(Seljuk)، حکومتی ترکتبار، با فرهنگ ترکی-ایرانی و سنی مذهب بود که ایل «قینیق» (Qiniq) از تُرکان «اُغوز» (Oghuz) باغلبه بر ترکان غزنوی، در خراسان بنا نهادند و پس از دریافت مشروعیت از خلافت عباسی در بغداد، توسعه راآغاز نمودند.
وسعت قلمرو سلجوقیان از شرق تا کوههای هندوکش، از غرب تا فلات آناتولی و شام، از شمال تا آسیای مرکزی و از جنوب تا خلیج فارس ادامه داشت.[۸۰]
اهمیت دولت سلجوق در تاریخ شام، از آن جهت است که با حضور ایشان در غرب و شمال فرات، فرهنگ و زبان ترکی ایرانی تا دروازههای اروپا به شدت توسعه و استقرار یافت.
سلطان ملکشاه اول (سلطنت: 1070-1092م.) در سال 1071 م. با ارسال سپاهی به فرماندهی «آتسیز بن اُواق» (Atsiz ibn Uwaq) حاکم فاطمی حلب را شکست داد و شام را اشغال کرد؛ پس از آن در 1076م. دمشق را نیز تصرف کرد؛ اما پس از مرگ او، پسرانش، احمد، محمود و محمد و برادرزادهاش توتوش پسر الپ ارسلان و نیز قلیچ ارسلان پسر قُتَلمیش(Qutalmish)، به منازعه پرداختند و دیری نپایید که امپراتوری سلجوقی به حکومتهای مستقل و متعدد تقسیم شد؛ در خراسان «احمد سنجر»، در فارس «محمود»، در عراق «محمد بورکییاریق»، در آناتولی «قلیچ ارسلان».
در سوریه «ابوسعید تاج الدوله توتوش» (Tutush) (1040-1095م.) که به کمک سردار سلجوقی، والی شام، آقسُنقُر حاجب (Aq Sunqur) برای رویارویی با فاطمیون مصر رفته بوداز فرصت مرگ ملکشاه استفاده کرد و آقسنقر را محبوس نموده و به قتل رساند و خود اعلام استقلال کرد.

آقسنقر از همراهان و یاران نزدیک ملکشاه و حاجب او بود و لقب قسیمالدوله و نیز فرمان امارت بر حلب را از او داشت و در لشکرکشی ملکشاه به اورشلیم، از فرماندهان سپاه او بود.
سلطنت توتوش در شام تنها هفت سال به طول انجامید و در منازعه با برکیارق، کشته شد. پس از مرگ او، پسرش «فخرالمُلک رضوان» (حکومت: 10951113م.) حکومت بر شام را به ارث برد؛ اما چندی بعد برادرش«ابونصر شمس المُلک دوقاق» (Duqaq) (حکومت: 1095-1104م.) برای مدت کوتاهی – تا زمانی که ترور شددمشق را از او گرفت و اعلام استقلال کرد. رضوان به اسماعلییان گرایش پیدا کرد و آنها را مورد حمایت قرار داد. ترور دوقاق که به دست فداییان اسماعیلی صورت گرفت، نخستین حضور تروریسم در تاریخ دمشق است.
پس از رضوان، پسر 18 سالهاش، الب ارسلان الاخرص، با کمک اتابک[141] «آقسُنقر البُرسوقی» (Aqsunqur al-Bursuqi)[142] بر حکومت حلب دست یافت. این شاهزاده نیز یک سال بیشتر نپایید و البرسوقی فرزند شش ساله او رابر تخت نشاند؛ اما خود نیز به جهت اذیت و آزار اسماعیلیان نزاری و ایجاد محدودیت برای آنها، در جامع موصل، مورد ترور فداییان واقع شد.[۸۱]
نخستین یورش صلیبی با استفاده از همین خلأ قدرت شکل گرفت و صلیبیان توانستند بین سالهای 1098 تا 1124 م. انطاکیه در آناتولی را تا اورشلیم و «الکَرَک»[144] در غرب رود اردن و نیز سواحل سوریه را اشغال کنند .
بوریان (1103-1154م.)
امرای خاندانی ترکتبار ملقب به اتابکان دمشق بودند(Burids) ، که 50 سال در دمشق فرمانروایی کردند. بنیانگذار این سلسله، «ظهیرالدین طُغْتکین ابومنصور» (Toghtekin) از ملازمان توتوش سلجوقی پیشگفته و پس از قتل او به دست برکیارق، اتابک پسرش دوقاق، بود. طغتکین بعد از ترور دوداق توسط فداییان اسماعیلی؛ یعنی از سال 1104م. امارت دمشق را به مدت 25 سال، تا سال 1128 م. به عهده داشت.
در نیمه دوم حکومت بوریان، شش امیر امارت داشتند؛ نخست پسر طغتکین، بوری (1085م.)؛ از این جهت، این سلسله به بوریان شهرت یافت.
جنگ های صلیبی (قرن 11 13م.)

یکی از مهمترین و شاخصترین برخوردها میان شرق و غرب بروز چندین دوره جنگهای صلیبی(Crusades) در سرزمینهای اروپای غربی، اروپای شرقی، آسیای صغیر، نوار شرقی دریای مدیترانه، فلسطین، شام و مصر بود.
در پی شکست سخت بیزانسیان در نبرد مشهور ملازگرد (۱۰۷۱م.) از سلطان ملکشاه سلجوقی که موجب شد بخشهای وسیعی از آسیای صغیر به تصرف سپاهیان سلجوقی درآید و سلجوقیان در مجاورت قسطنطنیه (پایتخت امپراتوری رومشرقی) قرار گیرند، امپراتور روم شرقی، «آلکسیوس کومننوس» (Alexios I Komnenos) (1057-1081 م.)، سفیرانینزد پاپ «اوربان دوم» (Urban II)، فرستاد و از وی استمداد جست. پاپ با این درخواست موافقت کرد. طبقات و گروههای مختلف جوامع غرب اروپا نیز هر کدامبهانگیزهایدر اینجنگها شرکتکردندغ بدینترتیب، نخستین جنگ صلیبی از چندین دوره نبردها آغاز شد.[۸۲]
پاپها و پادشاهان. تقریباً به هیچکدام از اهداف خود دست نیافتند و در پایان، کلیسا، فئودالها و بیش از همه، متضرر شدند. امّا جنگهای صلیبی علیرغم کشتهها و تخریبهایی که به وجود آورد، نتایج مثبتی هم در تمدن سازی غرب؛ مانند، رواج شهر نشینی و نفوذ علوم، و ادبیّات و هنر اسلامی در غرب داشت.
صلیبیون فتوحات خود را در چهار ایالت به دلیل وفاداری به پادشاه اورشلیم سازماندهی کردند . وضعیت آنها نامطمئن بود. صلیبی ها همیشه در ایالت های خود در اقلیت بودند و هرگز به داخل کشور نفوذ نکردند. آنها تنها تا زمانی میتوانستند موقعیت خود را حفظ کنند که کشورهای مسلمان اطراف ضعیف و متفرق بودند.
برکیارق سلجوقی، عمادالدین زنگی، صلاحالدین ایوبی از جمله سلاطینی بودند که در مقابل صلیبیون ایستادگی کردند و حماسه آفریدند.
از آنجایی که مسلمانان و امیران شام دچارپراکندگی وتشتت قدرت مرکزی بودند، در ابتدای مواجه با صلیبیان دچار شکست هایی شدند؛ اما بعدها با ایجاد وحدت و انسجام بیشتر، توانستند در برابر حملات ایشان، مقاومت کرده و پیروزیهای متعددی را کسب نمایند،
پیروزی مسلمانان، باعث شد اروپاییان با فرهنگ، تمدن وهنر آنان آشنا شوند و به همین سبب، شروع به ترجمه آثارعربی و قرآن کردند. این امر، موجب پیشرفت اروپاییان درسدههای بعدی شد.
نحوه رویارویی سلاطین مسلط بر منطقه شام با صلیبیون، به تفصیل و تفکیک، ضمن شرح حکومت هر یک از ایشان درج شده است.
زنگیان (1127-1259م.)

زنگیان (Zengids) دودمانی محدود از ترکمانان بودند که بر موصل و حلب و سپس دمشق پفرمان راندند. بنیانگذار این دودمان، «عمادالدین زنگی» پسر آقسنقر حاجب(Aq Sunqur)، مقتول به دست توتوش سلجوقی است.
ارزش تاریخی زنگیان است که عمادالدین زنگی، فرماندهی نخستین ضدحمله مهم علیه پادشاهی صلیبیان را بر عهده داشت. او در اوج قدرت خود، شهر «رُها» (اُدِسا) در حوضه شمالی رودخانه بلیخ را که یکی از پایتختهای مهم صلیبیها بود، در سال ۱۱۴۴ پس از ۲۸ روز محاصره بازپس گرفت[146] و باعث شد مسیحیان به فکر مرحله دوم جنگهای صلیبی بیفتند. این پیروزی که اولین مورد بازپسگیری سرزمینها از صلیبیان بود، او را در میان مسلمانان به قهرمان جهادی مشهور ساخت.
روزگار حکومت زنگیان بیشتر به جنگهای صلیبی گذشت. سیفالدین و نورالدین، پسران عمادالدین، اگرچه حکومت موصل و حلب را میان خود بخش کردند؛ اما همواره در پی همپیمانی با دیگر حکومتهای مسلمان بودند تا بر صلیبیان بتازند. امارت این دودمان با حمله مغول برچیده شد.
ایوبیان (1171-1260م.)
سلسلههای کُردنژاداز از امرای شام و مصر؛ بنیانگذار این دودمان، صلاح الدین ایوبی(Ayyubid) (1137-1193 م.) بود.
صلاحالدین کار خود را در دربار اتابک عمادالدین زنگی شروع کرد و بعدها در مصر جانشین وی گردید. در سال ۱۱۷۱ م. آخرین خلیفه فاطمی را با حمایت خلیفه عباسی، از کار برکنار کرد و بعد از مرگ نورالدین زنگی و پس از تسلط کامل بر سرزمین مصر، متوجه سوریه شد و توانست شهر حلب را که تحت حاکمیت پسر نورالدین بود به تسخیر درآورد.
صلاحالدین، حکومت خود را تا ایران گسترش داد و حجاز، یمن، نوبه و الجزیره را نیز به تصرف درآورد و پس از متحد کردن جهان اسلام، بهار سال ۱۱۸۷ میلادی عازم فتح بیتالمقدس شد.
ظهور صلاح الدین درست در بحبوحه نبردهای صلیبی بود. او در این نبردها، به پیروزیهای بزرگی دست یافت. پس از شکست صلیبیون در نبرد «حطین»، توانست اکثر مناطق و شهرهای فلسطین همچون اورشلیم، عکا، یافا، حیفا، صیدا، بیروت، اشکلون و … را که در دستان صلیبیون بودند، بازپس بگیرد.
نیروهای مسیحی تازه نفس برای بازپس گیری بیتالمقدّس سرازیر شدند؛ اما صلاحالدین در نبردی با ریچارد یکم (شیردل) علی رغم برتری لجستیک و نظامی صلیبیها، آنها را مجبور به ترک قسمتهای زیادی از خاک فلسطین نمود.

مقبره صلاحالدین در انتهای بازار حمیدیه دمشق، نزدیک حرم حضرت رقیه و در مجاورت مسجداموی است.
جانشینان صلاح الدین(العادل، الکامل، الصالح ایوب و المعظم تورانشاه) نیز درگیر سلسله جنگهای صلیبی (از جنگ سوم تا جنگ هفتم صلیبی) شدند و توانستند صلیبیون را در بیشتر نبردها شکست داده عقب برانند و اکثر مناطق را برای جهان اسلام نگه دارند. [147]
پس از درگذشت صلاح الدین در سال ۱۱۹۳م. مملکت وی میان سه فرزند او تقسیم شد. فرزند بزرگتر که أفضل نام داشت بر دمشق حکومت نمود. برادر دیگر که عزیز نام داشت بر مصر و برادر سوم که أزهر نام داشت بر حلب چیره شدند.
در دوره ایوبیان عمدتاً به دلیل ایجاد مراکز تجاری در ساحل و امنیت بهتر، زندگی اقتصادی بهبود یافت و سوریه به سطحی از رفاه رسید که قرنها از آن برخوردار نبود. حاکمان ایوبی فرهنگ و معماری را برانگیختند.
آنها به دنبال سلجوقیان، یک سیستم زمین جدید را بر اساس اعطای حقوق زمین در ازای خدمت سربازی ایجاد کردند و مدارس و دانشکدههایی به سبک نظامیهای سلجوقی ساختند.
دولت اگرچه از لحاظ داخلی قوی بود؛ اما همچنان از جانب قبایل بادیهنشین صحرا و مغولها که برای اولین بار در سال 1260 به سوریه حمله کردند و حلب را غارت کردند.
عاقبت، ممالیک (بردگان دولت ایوبی) آخرین پادشاه ایوبی، توران شاه را در سال ۱۲۵۹ از میان بردند و سلسله پادشاهی ایوبی منقرض شد.
مغولها (12061401م.)
چنگیز، خان مغول، در سال ۱۲۰۶ م. توانست شمال چین و آسیای جنوبی و آسیانه میانه و ایران را به تصرف درآورده و امپراتوری وسیعی ایجاد کند.
حملات مغول از شرق به سوریه، مانند حملات صلیبیون از غرب، اولاً به تناوب بوده ثانیاً تقریباً دو قرن به طول انجامیده و ثالثاً هیچکدام موفقیت آمیز و ماندگار نبوده است؛ بدین جهت قوم مغول هیچگاه نتوانست از خود در سوریه اثری به جا بگذارد؛ نه از جهت آثار و ابنیه و نه از جهت فرهنگ. در این قسمت، برای اختصار، تنها به فهرستی از این حملات اشاره میشود.
1. در سال ۶۴۳ قمری/ ۱۲۴۵ م. حمله ناموفقی به بغداد نموده و شکست خوردند.
2. در سال ۶۵۶ قمری/ ۱۲۵۸م. به فرماندهی هولاکو مجدداً به بغداد حمله کرده و موفق شدند که المستعصم باللَّه آخرین عباسی را دستگیر و به قتل برسانند و به خلافت عباسی مُهر پایان نهد.
3. در سال ۶۵۸ قمری/ ۱۲۵۹م. حلب و سپس دمشق را به تصرف درآوردند؛ اما سلطه آنان بر سوریه دیری نپایید و در همان سال «مَلِک مظفر قُطُز» (Qutuz) [148](1221-1260م.) موفق شد که در جنگ «عین جالوت» آنان را شکست داده و از سوریه بیرون راند و سوریه را به تصرف خود درآورد.
4. در سال ۶۵۹ قمری/ ۱۲۶۱م. مجدداً به حمص و حلب یورش برده و شکست خوردند.
5. مجدداً در سال ۶۷۱ قمری /۱۲۷۲ م. به سوریه حمله کردند و ملک ظاهر بیبرس پیشگفته موفق شد که در نزدیکی رودخانه فرات آنان را مهزوم سازد.
6. در سال ۶۸۰ قمری/ ۱۲۸۱ م. برای بار دیگر به سوریه حمله کردند و در نزدیکی قبر خالد بن ولید در حمص، شکست خوردند.
7. در سال ۶۹۹ قمری/ ۱۲۹۹ م. موفق شدند که شهر دمشق را به مدت صد روز تصرف نمایند؛ ولی بعد از این که آگاه شدند که لشکر ممالیک از مصر به سوی سوریه روانه شده است، از آن عقب نشینی کردند.
8. در سال ۷۰۰ قمری/ ۱۳۰۰ م. هم به رهبری «غازان محمود» (1271-1304م.)[149] به سوریه حمله کردند و «ملک محمد بن قلاوون» (1285-1341م.)[150] موفق شد در سال ۷۰۳ قمری/ ۱۳۰۳ م. در نبرد «مرج الصفر» آنان را شکست دهد.
9. صد سال بعد، به رهبری «تیمور لنگ» به سوریه حمله کرده و موفق شدند که در سال ۸۰۳ قمری/ ۱۴۰۱ م. شهر حلب را فتح نموده و در همان سال شهرهای حماه و حمص و دمشق را به تصرف خود درآورده و این شهرها را غارت نمایند؛ اما پس از هشتاد روز غارت و تجاوز این شهر را ترک نمودند.
نحوه رویارویی سلاطین مسلط بر منطقه شام با مغول نیز، مانند حملات صلیبیون، به تفصیل و تفکیک، ضمن شرح حکومت هر یک از ایشان درج شده است.
ممالیک (1250-1516م.)

در سال ۱۲۳۹ م. پادشاهان ایوبی اقدام به تشکیل گارد مخصوصی برای حمایت از پادشاه و اطرافیان وی نمودند، آنان اقدام به خرید هزار برده (مملوک)(Mamluk Sultanate) ترک و چِرکس (Circassians) [151] نمودند و سپس آنان را به فنون قتال آموزش داده و در مقدمه لشکر خویش جای دادند.
ده سال پس از تأسیس این گارد، بردگان مذکور اقدام به ترور پادشاه ایوبی و ولیعهد وی توران شاه نموده و مادرش «ملکه شجرهُ الدُّر» (مرگ: 1257م.)را به پادشاهی انتخاب کردند و عاقبت در همان سال، ملکه را کشتند و یکی از افراد خود را که «عزالدین آیبک» (Aybak) (حکومت: 1250-1257م.) نام داشت به پادشاهی انتخاب کردند و بدینگونه دوران حکومت ممالیک آغاز گردید. چیزی شبیه به قدرت رسیدن غزنویان ترک که غلامان دربار سامانی در ایران بودند.
در سال ۱۲۵۹ م. «ملک مظفر قطز» پیشگفته، با شکست مغولها، سوریه را به تصرف درآورده و به عنوان حکمران آن انتخاب گردید و از همان زمان تا سال ۱۵۱۶ م. که «سلطان سلیم اول» سوریه را تصرف کرد، این کشور یکی از ایالتهای تحت سیطره ممالیک مصر به شمار میرفت.

حکومت ممالیک از سال ۱۲۵۰ م. تا سال ۱۳۸۳ م. در دست بردگان ترک (البحریه/ دریانورد) بود و از سال ۱۳۸۳ م. به دست بردگان چرکسی (البرجیه/ برج نشین) افتاد که دوران زمامداری آنان تا سال ۱۵۱۶ م. ادامه داشت و دوره پادشاهی هر یک از آنان نسبتاً کوتاه بود؛ زیرا معمولًا به دست زیردستان خود ترور میشدند.
دوران پادشاهان ممالیک علیرغم ناآرامیهای سیاسی با شکوفایی اقتصادی و معماری همراه بوده است به گونهای که بسیاری از آثار تاریخی در این دوران پا به عرصه نهاد و از جمله معروفترین این آثار در امت اسلامی، گلدسته «قایتبای» (Qaitbay) در مکه است که «ملک اشرف ابونصر قایتبای» (حکومت: ۱۴۶۸ ۱۴۹۶ م.) ساخت.
ممالیک جز تأسیس قاهره، بنیان شهر جدیدی رادر کارنامه خود ندارند؛ اما بناها و مدارس عالی متعددی را خصوصاً در مصر و قدس شریف از خود برجای نهادهاند. در سوریه نیز از ایشان بناهایی به یادگار مانده است؛ اما با انچه که در مصر و فلسطین و لبنان است، قابل مقایسه نیست؛ زیرا شامیان ایوبیتر و ممالیک مصری تر بودند.

از جمله ابنیه مهم سوری که از دوران ممالیک برجای مانده است، میتوان به جامع «أقبغا الأطروشی» در حلب، (1399-1410) و جامع صابون در دمشق(1464) و نیز مدرسه «جَقمَقیه» (1421) اشاره کرد که نوعاً در سالهای آخر حکومت ممالیک که اوج اقتدار ایشان بود، ساخته شدهاند. خانقاه و مدرسه جقمقیه در دمشق قدیمه، اکنون تبدیل به موزه خط شده است. این بنا در ضمن مجموعه مسجد اموی دمشق، در کوچه منتهی به حرم حضرت رقیه (س) متصل به ساختمان و مزار صلاح الدین ایوبی قرار دارد.
جامع الاطروش در حلب از ابنیه عصر ممالیک
ممالیک، میراث حکومت ایوبی را در خارج از مصر، به صورت شش استان که دمشق بزرگترین و مهمترین آنها بود، تجدید سازمان دادند.
قدرت سیاسی در دست نخبگان مملوک بود که در ازای خدمت در سواره نظام، زمین دریافت میکردند؛ اما دبیران (کارمندان دولتی) عمدتاً از خانوادههای عرب سوری سنی انتخاب میشدند.
سرباز سواره نظام سپاه مملوکی

فقیه حنبلی ابن تیمیه (1263-1328م.) [152]در این دولت پرورده شد و با تحریکات او، ممالیک با اقلیتهای مذهبی ساکن در رشته کوههای جنوبی و ساحلی سوریه با شدت برخورد میکردند: مثل دروزیها ، مسیحیان مارونی، اسماعیلیان و نصیریه (علویان).
در اوایل دوره مملوک، سوریه مرفه باقی ماند. حاکمان مدیریت عمومی داشتند و بازرگانان ونیزی به تجارت ساحلی خود ادامه میدادند.
اما در سال 1401 ضربه سختی به زندگی اقتصادی منطقه وارد شد: تیمور لنگ، حلب و دمشق را غارت کرد و هر چند امپراتوری او مدت زیادی پس از مرگ او (1405م.) دوام نیاورد؛ اما آسیب وارد شده جدی بود.

شهرها سوزانده و بخش بزرگی از جمعیت آنها کشته و بسیاری از صنعتگران به آسیای مرکزی کوچ داده شده بودند ؛ کسانی که در درخشش هنر عصر تیموری در ایران سهم بسزایی داشتند؛ خصوصاً در هنرهای مستظرفه؛ مانند شیشه سازی و معماری.
دوره عثمانی
ظهور دولت عثمانی ، قرن 16-17
در طول قرن پانزدهم، دولت ممالیک سوریه رو به زوال داشت؛ در حالی که قدرت جدیدی در شمال در حال رشد بود؛ یعنی قدرت سلطان نشین ترک عثمانی در آسیای صغیر که پس از اشغال قسطنطنیه و بالکان، متوجه جنوب شد.
«سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی» (سلطنت: 1220-1237م.)، یازدهمین سلطان از سلاجقه روم، امارت مناطق «دومانیچ» (Domanich) در استان «کوتاهیه» (Kütahya) ترکیه کنونی و «سوگوت» (Sogut) در استان «بیلجیک» (Bilecik) در ترکیه کنونی را که در شمال غربی آناتولی، در سواحل دریای اژه و در مرز امپراتوری بیزانس بود، به «ارطغرل» (Ertuğrul) (1161-1280م.) سپرد.
ارطغرل به یاری گروهی از ترکمنان از مرز پاسداری میکرد و چون دیگر جنگاوران به سرزمین بیزانس میتاخت. بعد او، فرزندش «عثمان یکم» (حکومت: 12991324م.)، معروف به عثمان غازی، به امر سلطان علاءالدین کیقباد، به جای پدر نشست. این امارت محلی، آغازی بود برای امپراتوری بزرگ عثمانی که یکی از نسینهاشی درخشان موفقیت آن فتح قسطنطنیه، مرکز امپراتوری بیزانس به دست سلطان محمد دوم (فاتح) در سال 1453م. بود.
نخستین ورود دولت عثمانی به منطقه شام به اراده سلطان سلیم اول (سلطنت: 1512-1520م.)، نهمین سلطان عثمانی، صورت گرفت که خود راخلیفه اسلامی خواند و عنوان سلطنت عثمانی را به خلافت تغییر داد. همو بود که شیعیان رامشرک میدانست و به این بهانه، بارها در زمان صفویان به ایران تاخت.
سلطان سلیم اول
سلطان سلیم بعد از پیروزی در نبرد چالدران[153] بر ایران، به شام لشکر کشید به این بهانه که ممالیک او را در نبرد با ایران یاری نکردند.[۸۳]در نهایت، سلطان سلیم توانست در جنگ «مَرج دابِق» (Marj Dabiq)[155] در سال 1516، ممالیک را شکست دهد و در پی آن، در همان سال، تمام شام و مصر به اشغال ترکان عثمانی درآمد و اگرچه بخشهایی از سوریه از خودمختاری محلی برخوردار بودند؛ اما شام و مصر، بهطور کلی به مدت 400 سال بخش جداییناپذیر امپراتوری عثمانی شد.

شکست اعراب شامی در مقابل ترکان آناتولی، آغازی بود برای یک مواجهه مزمن طولانی چندصدساله بین دو فرهنگ تمدنی و زبانی عربی ترکی که تا وقوع جنگ جهانی اول ادامه یافت. اخیراً بعضی رهبران ناسیونالیست ترکیه، هوای این استیلای تاریخی رادر سر می پرورانند.
دولت عثمانی با رویکرد تاریخی و سنتیِ شمالی – جنوبی کردن مدیریت سوریه، شام را به دو استان دمشق و حلب با فرمانداری جداگانه با چندین ناحیه (سنجق) تقسیم کرد. بعدها طرابلس و صیدا را از دمشق استقلال داد؛ اما مرکز اداری آنها بعداً به عکا منتقل شد.
سنجقهای حلب: خود حلب، حماه (Hama)، معره النعمان (Ma'arra) در جنوب ادلب، سَلَمیه و حمص که اکنون در سوریه قرار دارند و أضنه (Adana) ، مرعش، عینتاب (Aintab) ، البیره (Birejik) ، كِلِز (Kilis) که هماکنون به عنوان استانهای مرزی ترکیه با سوریه از شرق تا غرب گسترده شدهاند.
سنجقهای دمشق: خود دمشق، طرابلس، عكا، صَفَد در جبل عامل، نابلس، القدس، اللَجون در جنین، السَلْط در اردن و غزه که در حال حاضر همه جز دمشق، خارج از جغرافیای کنونی سوریه هستند.
در این تقسیمات جدید، دمشق، طبق معمول، وسعت و اهمیت بیشتری داشت. والی دمشق امیرالحاج و برگزاری همایش جهانی حج را بر عهده داشت؛ به همین خاطر، بیشتر درآمدهای استان صرف هزینههای حج میشد.
در دولت عثمانی علویان و اسماعیلیان ساکن کوههای ساحلی (الانصاریه، نُصیریه یا بحرا / بهرا) تقریباً مستقل بودند و تا زمانی که مالیات خود را میپرداختند، برخوردی با ایشان صورت نمیگرفت؛ اما در منطقه جبل الدروز، در جنوب دمشق (استان السویدا)، یک جامعه خودمختار از کشاورزان دروزی شکل گرفت که به مقامات عثمانی مالیات هم نمیپرداختند.
وقتی حاکمیت عثمانی در شام، صدساله شد، در اوایل قرن هفدهم، دولت عثمانی با یک بحران روبرو شد. «ینیچریها» (Janissaries)[156] که به طور سنتی، نیروهای زبده و وفادار سلطان عثمانی بودند و عربها آنها را «إنکشاریه» مینامیدند، نظم و انضباط خود را از دست دادند و با درک قدرت زیاد و نفوذ مؤثر خود، تبدیل به یک تهدید شدند.[۸۴]
یک ینیچری

در این میان، قبایل بادیه نشین عربستان هم از فرصت پیش آمده بهره بردند و به سمت شمال غربی حرکت کردند و کنترل خود را تا سرزمین های مرکزی گسترش دادند؛ کما این که در حال حاضر نیز همین راهبرد سنتی را در تمام بحرانهای به وجود آمده در شامات دارند.
از جمله اقدامات تقریباً مؤثر عثمانی در قرن هفدهم در سوریه، برای کنترل بادیه نشینان عرب و کرد بادیه الشام و غرب فرات، توسعه شهری رقه و دیرالزور در قرن هفدهم و تبدیل آنها به یک سنجق مستقل بود. آن زمان، در اکثر شهرهای کنونی؛ مانند البوکمال ، دیرالزور ، المیادین و الرحبه سکنه شهری به معنی واقعی کلمه وجود نداشت. اکثریت مطلق را بادیه نشینان تشکیل می دادند. همینها منشأ اختلالات امنیتی در مرزهای شهرهای عثمانی و مسیر لشکرها و کاروانهای تجاری بین عراق و شام بودند و در این زمان نیز در فتنه داعش اوضاع به همان منوال بود. [۸۵]
در بیشتر قرن هجدهم، دمشق را فرماندارانی اداره میکردند که وفادار به سلطان بودند؛ اما با استقلال بیشتر؛ مانند خاندان العظم (حکومت: 1720 -1807 م.) در دمشق[۸۶]، ظاهر العمر (۱۶۸۹ ۱۷۷۵ م.) در فلسطین[۸۷] و احمد پاشا جزّار (احمد بوسنیایی) (۱۷۳۴۱۸۰۴م) در صیدا[۸۸] و...
وظیفه این فرمانداران پر قدرت محلی، کنترل ینیچریها و عقب راندن بادیهنشینان و حفظ امنیت حجاج بود؛ اما گاه اختیارات خود را به استانهای دیگر گسترش میدادند و موجب نبردهای خونینی میشدند. درست شبیه وضعیت کنونی.
در پایان قرن هجدهم (1798-1801م.)؛ مصر و سوریه آماج تهاجم ناپلئون بناپارت شد. ناپلئون علیرغم کسب چند پیروزی و موفقیت در آغاز کار و ورود به شهرهای فلسطین، به دلایل متعددی، از پیشرفت بازماند و مجبور به عقب نشینی شد.
در این زمان، وضعیت اقتصادی و منابع انسانی سوریه بسیار وسوسه انگیز شده بود. حلب و دمشق هر کدام تقریباً صدهزار نفر جمعیت داشتند؛ با این حال، به طور کلی، تسلط عثمانی بر کشور در ضعیفترین حالت خود بود. در دمشق و حلب، فرمانداران به سختی قادر به کنترل جمعیت شهر یا روستا بودند. در سال 1810 تهدید وهابیان از عربستان نیز مزید بر علت شد.[162]
در سال 1831، حاکم عثمانی مصر «محمدعلی پاشا»[163] (حکومت: 1805-1848م.) که با ناپلئون همکاری کرده بود، بر علیه دولت مرکزی شورید و پسر خود «ابراهیم پاشا» (1789-1848م.) را همراه با ارتش مدرن خود به فلسطین فرستاد. ابراهیم پاشا با کمک حاکمان محلی، شام را فتح کرد و تا آسیای صغیر پیشروی کرد. او تقریباً 10 سال بر سوریه حکومت کرد. در این مدت، تمام کشور از دمشق کنترل میشد و در مراکز استانها والیان مصری بر سر کار بودند؛ اما شوراهایی به نمایندگی از مردم محلی، به آنها کمک می کردند.
در سال 1839م. عثمانی ها وارد نبرد با محمدعلی پاشا شدند و اگرچه محمدعلی پاشا، ارتش عثمانی را شکست داد؛ اما انگلیس و فرانسه، به حمایت از دولت عثمانی به مصر اولتیماتوم دادند و نیروهای بریتانیا، عثمانی و اتریش وارد سواحل سوریه شدند؛ همچنین، انگلیسیها با دسیسههای همیشگی خود، شورشهای محلی را حمایت کردند و مصریان مجبور به عقبنشینی از سوریه شدند و شام بار دیگر به دولت عثمانی بازگشت[۸۹]؛ همان راهبردی که هماکنون دولت ترکیه با حمایت دولتهای غربی و آمریکا در پیش دارد.
بعداز خروج محمدعلی پاشا از شام، این سرزمین تا جنگ جهانی اول، روی امنیت و آرامش را ندید. دسیسههای دولتهای اروپایی و قدرتطلبیهای فرقهای و فرصتطلبی های اشرار، آنچنان اوضاع را متشنج نمود که هیچیک از فرمانداران اعزامی ترک نمیتوانستند کاملاً مستقر شده و اعمال حاکمیت وایجاد امنیت نمایند؛ به طوری که تا سال 1895، 61 فرماندار به ولایت سوریه اعزام شدند؛ یعنی تقریباً هر فرماندار یکسال در منطقه دوام میآورد![۹۰]
تاریخ و دأب کهنه تکرار اوست باز | این پوستین وازده جُلّ هموست باز |
خودمختاری بیروت از دمشق

20 سالِ بعدِ ازرفتن محمدعلی پاشا و بازگشت ترکان به سوریه، دورهای از بحرانهای فزاینده در اختلافات فرقهای در شام برای تصاحب قدرت بود. دولت عثمانی برای مدیریت بحران، طرح فرمانداران محلی را برای تقسیم لبنان را به شمالیِ مسیحی و جنوبیِ دروزی مسلمان را پذیرفت؛ یک طرح کاملاً موذیانه نه برای حل دعوا که برای استمرار آن که تاکنون نیز ادامه دارد.
درگیریها به صورت پراکنده ادامه یافت تا سال 1860 یک قتل عام بزرگ روی داد. طی یک جنگ داخلی تمام عیار، دروزیها و مسلمانان از سویی و مسیحیان مارونیها از سوی دیگر، در لبنان به جان هم افتادند و هزاران نفر کشته و بسیاری ا ز شهرها و روستاها تخریب شدند. انگلیسی ها از دروزیها و فرانسویان از مارونیها حمایت میکردند و دولت عثمانی هم ادعای مجازات مجرمان و سرکوب بینظمی و تثبیت اقتدار استانبول را داشت؛ اما عملاً کفه اعمال حاکمیت را به نفع مسلمانان سنگین تر میکرد.[۹۱]
اقتصاد وجه دیگر بحران بود. سیستم جدید مالیات و خدمت اجباری باعث ناآرامی شد و کالاهای اروپایی به بازار سرازیر و جایگزین برخی از محصولات صنعتگران محلی شدند؛ این امر، رونق طبقه صنعتگران را که عمدتاً مسلمان بودند، کاهش داد؛ اما باعث افزایش رونق بازرگانان وارداتی که عمدتاً مسیحیان و یهودیان بودند، شد[۹۱].
فرانسه یک نیروی اعزامی فرستاد و یک کمیسیون اروپایی درباره آینده کشور بحث کرد و به این نتیجه رسید که لبنان باید یک منطقه خودمختار (متصرفیه) باشد؛ با یک مدیریت مسیحی؛ اما هیچ تغییری نباید در سوریه ایجاد شود! [۹۲]ریاست مسیحیان مارونی بعدها در قانون اساسی لبنان نیز به رسمیت شناخته شد.
سال 1888 سه استان خودمختار در شام وجود داشت: دمشق، حلب و بیروت؛ اما این تقسیمات تا سال سقوط عثمانی در جنگ جهانی اول ادامه یافت و در نهایت، به شکل زیر درآمده بود[۹۳]؛ صورتی که مبنایی برای پیمان «پیکوسایکس» پیشگفته شد:
- ولایه حلب که ولایه أضنه (آدانا) از آن جدا شد؛
- ولایه سوریه به مرکزیت دمشق که شامل اردن و فلسطین هم میشد؛
- ولایه بیروت که شامل مناطقی بود که تابع ایالت صیدا بودند و از شمال تا لاذقیه و از جنوب تا نابلس امتداد داشت؛ به غیر از بعلبك و بقاع که در حوزه ولایت دمشق باقی ماندند؛
- متصرفیه (منطقه خودمختار) جبل لبنان که بعد از قتل عام 1860 تشکیل شد؛
- متصرفیه القدس الشریف؛
- متصرفیه دیرالزور که شامل الرقه و جزیره فرات و بادیه الشام میشد.
ورود صنعت و فرهنگ غربی
استقلال بیروت از دمشق و شکلگیری آرامش نسبی در لبنان، زمینه را برای توسعه فراهم آورد؛ تأسیس راهآهن و تلگراف که کنترل شدیدتری را ممکن میکرد. یک خط راهآهن فرانسوی، بیروت و دمشق را به هم متصل میکرد که بعداً گسترش یافت و از شمال به حلب رسید. در سال 1908 هم خط راهآهن حجاز.برای بردن زائران از دمشق به مدینه باز شد. راهآهن و امنیت بهتر، کشاورزی را رونق داد. حلب با جمعیت حدود دویست هزار نفر و دمشق با دویست و پنجاه هزار نفر،تجارت پررونقی داشتند؛ اما صنایع دستی کاهش یافت و مسیرهای مواصلاتی زمینی که از قلب بیابان میگذشت، به دلیل باز شدن آبراهه سوئز که باربری دریایی را توسعه داد، آسیب دید.
در شهرها تغییر قابل توجهی در زندگی اجتماعی ایجاد شد. طبقات بالا و متوسط لباس و آداب و رسوم اجتماعی اروپای غربی را پذیرفتند و مدارس به سبک غربی رونق گرفت. در سال 1866 هیئت پروتستان آمریکایی در بیروت، «دانشکده پروتستان سوریه» را که بعدها «دانشگاه آمریکایی بیروت» نام گرفت، تأسیس کردند. در سال 1881 هم «یسوعیان» فرانسوی، دانشگاه «سنت جوزف» را در همان شهر افتتاح کردند. دولت عثمانی هم مدارسی را افتتاح کرد و جوانان خانوادههای بزرگ عرب شهرها، شروع به تحصیل در مدارس عالی قسطنطنیه کردند و به خدمت کشوری یا لشکری رفتند. در زمان سلطان عبدالحمید دوم (1876-1909) اعراب مسلمان سوریه به طور نسبی راضی بودند و نقش مهمی در دربار سلطان ایفا میکردند. عبدالحمید هم گوش شنوایی به درخواستهای علمای نوعاً صوفی سوریه داشت. تأکید او بر همبستگی اسلامی، موجب اطاعت از سلطان به عنوان یک وظیفه دینی شد. در این زمان، یک جریان مخالف اصلاحات جدید که گرایش اسلامی سلفی داشت با ائتلاف با جنبش مشروطه عثمانی، ظاهر شد. سلفی ها بازگشت به اسلام بدوی را بر تشریفات پر زرق و برق و انطباق انعطافپذیر با پیشرفت های سیاسی و تکنولوژیک مدرن، ترجیح میدادند .
پس از انقلاب «ترک های جوان» در سال 1908[۹۴]، روابط بین اعراب و ترک ها بدتر شد. بعد از کودتای 1993م. که منجر به عزل سلطان عبدالحمید شد، قدرت به دست یک گروه سه نفره نظامی ترکیه افتاد که سیاست آنها باعث رشد مخالفان شد. احساسات ملی گرایی عرب و میهن پرستانه سوری آگاه تر شد و احزاب سیاسی، چه آشکار و چه مخفی، توسط سوریها در قاهره، قسطنطنیه، و پاریس و همچنین در خود سوریه سازماندهی شدند.[۹۵]
مشروطه عثمانی
از جمله اثرات فرهنگ غرب در دولت عثمانی و منطقه سوریه، ظهور جریان های فکری سکولار، درخواست افزایش آزادیهای اجتماعی، مطالبه پارلمان و قانون اساسی برای مشروطیت اختیارات سلطان در قانونگذاری بود؛ البته با نسخه متناسب و فریبنده شرقی آن؛ زیرا توصیههای مردمسالارانه غربیان برای ملتهای دیگر، نه تنها در خود این کشورها پیاده نشده است؛ بلکه برعکس، امپریالیسم غربی از مسیر اقتصاد و سیطره نظامی، به نوعی بر اغلب مناطق جهان سایه افکنده است؛ سیاستی که بسیاری از نخبگان ایرانی، امثال شیخ فضلالله نوری را به مخالفت با مشروطه خواهی صِرف کشاند؛ اما شد آنچه که شد!
ترکهای عثمانی در این امر در سرزمینهای اسلامی پیشتاز بودند.[171]مشروطه خواهی در عثمانی، بر خلاف التهابات عصر مشروطه در ایران، یک رفُرم نرم درون حاکمیت بود که به ابتکار و مدیریت افرادی مانند «مدحت پاشا» (1822-1883م.) که والی دمشق نیز بود پیش میرفت. مدحت پاشا رهبر سران اصلاحات غربی در بطن دولت عثمانی محسوب میشد. تلاشهای او در سال ۱۸۷۶م. با تصویب قانون اساسی مشروطه عثمانی به هدف رسید؛ با این حال، عدم اجرای صحیح قانون اساسی، موجب انقلاب مشروطه خواهی به شکل سخت، کودتای 1913م. و عزل سلطان عبدالحمید شد.
قوی ترین جریان مخالف سلطان عبدالحمید، ائتلاف «ترکان جوان» پیشگفته، بود؛ ائتلافی از چند گروه سیاسی تجددگرا اعم از ملیگرا، مشروطهخواه و اصلاحطلب. این جنبش در سال ۱۸۸۹ میلادی، در میان دانشآموختگان نظامی آغاز شد و به قشرهای دیگر جامعه گسترش پیدا کرد. اعضای این جنبش در سال ۱۹۰۶، «جمعیت اتحاد و ترقی» را بهطور رسمی پایه گذاشتند. از میان آنها، سه نفر: محمد طلعت پاشا، اسماعیل انور و احمد جمال پاشا، از زمان کودتای ۱۹۱۳ تا پایان جنگ جهانی اول بر قلمروی عثمانی حکم راندند.
مذهبیون ابتدا با مدحت پاشا موافق بودند؛ اما بعد از اطلاع از مضمون سکولار پیشنوس او، با او از در مخالفت برآمدند؛ اما در ایران ماجرا به قول علما مقول به تشکیک شد؛ یعنی گروهی از ایشان موافق و گروهی مخالف شدند.
سلطان عبدالحمید دوم، به پیشنویس مدحت پاشا اعتماد نکرد و شخصی به نام «سعید پاشا» را مأمور ترجمه قوانین سالهای ۱۸۱۴، ۱۸۳۰ و ۱۸۷۵م. فرانسه و تنظیم پیشنویس دیگری برای قانون اساسی کرد. هر دو پیش نویس، به کمیسیون 28 نفرهای احاله شد که در آن ۲ نفر نظامی، ۱۶ بوروکرات که سه نفر از آنها مسیحی بودندو ۱۰ نفر از علما شرکت داشتند.
این کمیسیون با بررسی پیشنویسها و با بهره بردن از قوانین اساسی کشورهایی مانند بلژیک، آلمان، لهستان و... متن نهایی را آماده کردند که بعد از تصویب هیات وکلا به ریاست مدحت پاشا و با تایید سلطان عبدالحمید در ۲۳ آرالیک ۱۸۷۶م. رسماً اعلام شد.
در قوانین اساسی موردنظر، «سلطان» هم از مشروعیت دینی برخوردار شد و هم از مسوولیت مبرا دانسته شده است؛ درست مانند قانون مشروطه ایران! (اصل ۴۴ متمم قانون اساسی مشروطه ایران و ماده ۵ قانون اساسی مشروطه اول عثمانی)؛ با این تفاوت که در قانون اساسی عثمانی، بر قداست سلطان نیز تأکید شده است.[۹۶]
ناسیونالیسم عرب
این پیچ تاریخ سوریه را نمی توان بدون درک صحیح از ناسیونالیسم که منجر به تشکیل اتحادیه عرب شد(القومیه العربیه) و سوسیالیسم که مولد حزب بعث است، درک کرد؛ به همین جهت به ناچار در این قسمت، گریزی کوتاه به این جریانهای فکری اقتضای تام دارد.
انقلاب ترکهای جوان، الهامبخش و یا اگر دقیق تر گفته شود، عامل اصلی تحریک اعراب و شخصیتهای سیاسی عرب امپراتوری عثمانی شد؛ خصوصاً در سوریه که مرکز ثقل محسوب میشد؛ در واقع، در آن شرایط، این علت اولیه شکلگیری ناسیونالیسم عرب؛ یعنی ایدئولوژی عثمانی و پان اسلامیسم مبتنی بر آن، به طور طبیعی رقیب جدی ناسیونالیسم عربی نیز محسوب میشد.
زمزمهها و مطالبات در ابتدا محدود بود به اصلاحات اداری و اقتصادی، خودمختاری، استفاده بیشتر از زبان عربی در آموزش و لغو خدمت اجباری در امپراتوری عثمانی در زمان صلح برای سربازان عرب؛ البته این مطالبات سالها عمدتاً توسط اعراب مسیحی مطرح شده بود؛ اما اکنون برخی از اعراب مسلمان سوریه به آنها پیوستند.
انجمن های مختلف عمومی یا مخفی متعددی تشکیل یافتند؛ مانند «انجمن اصلاحات بیروت» به رهبری «سلیم علی سلام» (1912)، «حزب عثمانی برای تمرکززدایی اداری» (1913)، «القحطانیه» (1909)، «الفتات» (1911) و «العهد»().
در 1913، روشنفکران و سیاستمداران عرب در اولین کنگره عرب در پاریس ملاقات کردند که در آن، اصلاحات مورد نظر مورد بحث قرار گرفت. آنها مجموعهای از خواستهها را برای خودمختاری بیشتر در داخل امپراتوری عثمانی ارائه کردند.
ناسیونالیستهای عرب، مخفیانه با کنسول فرانسه در بیروت مکاتبه کردند و صریحاً از متفقین درخواست حمایت کردند. کنسول فرانسه مانند مقامات انگلیسی قول حمایت، مهمات و حاکمیت آینده را به ملی گرایان عرب داد، مشروط بر اینکه آنها قیام کنند. بعدها «کمیساریای عالی انگلیس»[173] (British High Commissioner) در مصر، همین وعدهها را هم به شریف حسین داده بود؛ یعنی حکومت در «هلال خضیب»[174] (هلال حاصلخیز / داسه باروَر) واین که با رعایت ملاحظاتی که میزان دقیق آن هرگز مشخص نشد مستقل خواهند بود؛ اما در موعد خودش، مذاکراتی بین «مارک سایکس»[175] (Mark Sykes) (1919-1879) و «ژرژ پیکو»[176] (Georges-Picot)(1951-1980) صورت گرفت که به امضای توافق «سایکس – پیکو» منجر شد و براساس آن، مقرر گردید سرزمین شام به دو بخش تحت نفوذ انگلیس و تحت نفوذ فرانسه تقسیم شود؛ بدین ترتیب، فلسطین و اردن و عراق به تصرف انگلیسیها و لبنان و ساحل سوریه به تصرف فرانسوی ها درآمد. در این قیمومیت، سوریه و لبنان نصیب فرانسه و عراق و اردن نصیب بریتانیا شد اما فرانسه موصل عراق را در ازای 20 درصد نفت عراق به بریتانیا واگذار کرد.
در نوامبر 1918، بریتانیا و فرانسه قصد به ظاهر دموکراتیک خود را مبنی بر ایجاد «دولتهای ملی با ابتکار و انتخاب آزادانه مردم بومی»؛ بخوانید: تشکیل دولت جعلی رژیم اشغالگر قدس، در سوریه و عراق اعلام کردند.
ناسیونالیسم عربی بعدها با تشکیل اتحادیه عرب، برای اتحاد عربها فارغ از باورهای دینی آنان تلاش کرد؛ یعنی اتحاد بر پایه برتری قومی، فارغ از باورهای دینی؛ بدین ترتیب، ایدئولوژی اتحادیه عربی، بک ایدئولوژی سکولار و ملیگرا است؛ چنانچه برخی اعضای برجسته آن، مسیحیاند؛ مانند طارق عزیز، معاون صدام حسین که یکی از پان عربهای مسیحی برجسته بود.
«میشل عفلق» (1910-1989م.)، بنیادگذار حزب بعث، از مطرحترین تئوریسینهای پان عربیسم قرن بیستم بود که به صورت التقاطی این اندیشه قومی را در بستر مارکسیسم تحلیل و توصیه میکرد.
طی سالهای نیمه دوم سده بیستم، پان عربیسم کوشید تا کشورهای گوناگون عربی را به یکپارچگی حاکمیتی برساند. مهمترین این کوششها به تشکیل کشور جمهوری متحده عربی انجامید که میان سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۶۱ از یکی شدن سوریه و مصر به وجود آمد که در صفحات بعد به تفصیل بدان پرداخته خواهد شد.
اتحادیه عرب
منطق تاریخی این بخش از کتاب حاضر میطلبید که موضوع اتحادیه عرب و نقش سوریه جدید در آن، در زمان شکل گیری؛ یعنی مقارن تأسیس جمهوری دوم سوریه مطرح شود؛ اما از جهت تناسب موضوع؛ یعنی ناسیونالیسم و قومیت محوری این اتحادیه، مناسبت بیشتری دارد که در این قسمت بدان پرداخته شود. مصر، عربستان، عراق، سوریه، لبنان و اردن؛ به عنوان اعضای مؤسس، اتحادیه عرب را در 22 مارس 1945 تأسیس کردند که در حال حاضر 22 عضو اصلی و 4 عضو ناظر دارد. سازمان مرکزی اتحادیه در مصر بود؛ اما بعد از خیانت مصر به اعراب وامضای توافق صلح کمپ دیوید با اسرائیل، به تونس منتقل شد.

سنگ بنای این اتحادیه اندیشه پان عربیسم بود؛ به همین جهت در حوزه محدودتری از جامعه کشورهای اسلامی و در نقطه تقابل اخوت منبعث از تفکر اسلامی قرار دارد. در آینده روشن شد که این اتحادیه علی رغم عنوان و شعار وحدت، محلی برای رقابتهای آشکار و پنهان برای رهبری ظرفیت بزرگ اعراب شده است؛ کما این که از شش عضو مؤسس؛ یعنی مصر، عربستان، عراق و سوریه، بارها زمزمه ها و اعمالی صادر شده است که دلالت بر واگرایی و تفوق طلبی نسبت به دیگران دارد[۹۷]؛ این در فرهنگ عربی و در شکل کلی تر، برتری طلبی نژادی، طبیعی است؛ یعنی قومی که با برتری طلبی قصد بسیج نیروهای خود را در مقابل قوم دیگر دارد، به طور طبیعی به همین آفت در درون خویش گرفتار خواهد آمد؛ ماجرای عبرت انگیز صدام در گذشته و تعلیق عضویت سوریه[۹۸] در حال حاضر گویای این کشمکش هاست. در حال حاضر عربستان با تضعیف جایگاه مصر در ماجرای کمپ دیوید، عراق در ماجرای حمله صدام به کویت و سوریه در بحران اخیر[۹۹]، رهبری اتحادیه را در دست دارد و در ائتلاف عربی بر علیه یمن، از آن نهایت استفاده را نموده است.
در واقع، بعد از کمپ دیوید، برای جانشینی رهبری مصر در اتحادیه عرب، بین سعودی و عراق رقابتی به وجود آمده بود و سعودی میتوانست این امکان را داشته باشد که عراق را محکوم، ساقط و اشغال نمایند؛ بدینصورت که ابتدا عراق موظف شد به نیابت از ایالاتمتحده و سعودی و دولتهای خلیج با ایران به خاطر بحران گروگانگیری وارد جنگ شود که هشت سال طول کشید و خشک و تر را از بین برد؛ پسازآن، عراق به کویت کشانده شد؛ سپس سعودی برای کمک به کویت و ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا دخالت نمود و کار به نابودی ارتش عراق، خود عراق و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، منتهی شد.
سعودی ماند؛ با این احساس که مصر و عراق ویران شدند و حالا این قدرت سعودی است که میتواند آمادگی این را داشته باشد که عملاً اقدام به بعضی از ماجراجوییهای نظامی برای تثبیت تواناییهای خود، بنماید تا به ایالاتمتحده و اسرائیل نشان دهد که رهبری جهان عرب را در دست دارد.[180]
سوسیالیسم عربی
سوسیالیسم (Socialisme) که در فارسی به «جامعهخواهی» یا «جامعهگرایی» معادلسازی شده است، اندیشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که هدف آن ایجاد نظم اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر برابری است، به این معنا که تمامی قشرها و طبقات جامعه سهمی برابر و مساوی در سود همگانی داشته باشند،[۱۰۰]
در این بخش به جهت پیچیدگیهای تاریخی و تخصصی ونقل قولهای فراواندر باب این نحله فکری، و لزوم رعایت شفافیت و پرهیز از درازگویی، خلاصهای روشن از مقالهای تحت همین عنوان با بعضی توضیحات کوتاه، ارائه میگردد:[۱۰۱]
مصر واردات فکری به جهان اسلام پیشتاز است. در مورد تفکر سوسیالیست نیز چنین است. «رفاعه رافع طهطاوی» (۱۸۰۱–۱۸۷۳) از اساتید «محمد عبده» (1849-1905)[183]، از نخستین روشنفکران فرنگ رفته عرب (مصری) است که 2000 کتاب فرانسوی زیر نظر او به عربی ترجمه شدند. آموزههای او صبغهای از سکولاریسم و چپگرایی سوسیالیستی داشت؛ اما ورود اصطلاح سوسیالیسم به دنیای عرب، هم زمان بود با تأسیس نخستین حزب كمونیست (حزبالشیوعی التونسی)، همزمان با پایان جنگ جهانی اول در 1919، به عنوان شاخه فرعی حزب كمونیست فرانسه؛ البته لزوماً سوسیالیسم، مساوی باکمونیسم نیست و بسیاری از سوسیالیستها معتقد به کمونیسم نیستند؛ اما این دو تفکر، نوعاً همزیستی دارند. عامل اصلی گسترش سوسیالیسم در هر جامعه ای، وجود فقر و نابرابری طبقاتی است؛ به همین جهت، گرایش مسلمانان به این مکتب فکری، چندان منفور نیست؛ مگر آنجایی که انعطافی در پذیرش افکار همزاد آن؛ یعنی کمونیسم، شکل میگیرد.
در شام لبنانی ها، دروازه ها را به روی سوسیالیسم گشودند؛ کسانی مانند «شبلی شُمَیّل» (۱۸۵۳-۱۹۱۴)، «فرح انطون» (1874 1922) و «یعقوب صروف» ( 1852 1927). سوسیالیسمی كه ایشان از آن سخن میگفتند، بر پایه مالكیت دولتی و لغو مالكیت خصوصی نبود؛ بلكه بر این اساس بود كه دولت فقط باید عدالت را تضمین كند؛ البته بودند کسانی که معتقد به نفی مالکیت خصوصی بودند؛ مثل «سلامه موسی» (1887-1958) در مصر که برای نخستین بار از ترکیب «سوسیالیسم عربی» استفاده کرد. «جرجی زیدان» (۱۸۶۱ ۱۹۱۴) را هم باید به این فهرست افزود که شهرت و قلم او در توسعه سوسیالیسم عرب نقش مهمی داشت.
افزایش قدرت احزاب سوسیالیستی و كمونیستی در اروپای غربی، نفوذ روز افزون اتحاد جماهیر شوروی و همپیمانان آن، به قدرت رسیدن حزب كمونیست در چین و تلفیق اندیشههای ناسیونالیستی و سوسیالیستی در برنامه احزابِ به قدرت رسیده در كشورهای تازه استقلالیافته آسیایی، زمینهساز گسترش اندیشههای چپ و تشكیل احزاب بر پایه این اندیشهها در جهان عرب شد.
حزب كمونیست علاوه بر مصر، در 1919 در فلسطین و در 1924 در لبنان و در 1935 در سوریه تأسیس شد. ریاست حزب کمونیست سوریه را جوانی كُرد به نام «خالد بكتاش» (1912-1995)[184] به عهده داشت که بعدها به «شیخ الشیوعیین» شهرت یافت. حزب بعث سوریه هم که ایدئولوژی سوسیالیستی را پذیرفته بود، با حزب سوسیالیست عرب (حزبالعربی الاشتراكی) به رهبری اكرم حورانی ادغام شد و حزب جدید با نام حزب سوسیالیستی بعث عرب (حزب البعث العربی الاشتراكی) در 13 نوامبر 1952 اعلام موجودیت كرد. این امر باعث شد چپگرایان سوری بیش از پیش به مركز قدرت نزدیک شوند.
در دوران اخیر نیز بسیاری از احزاب و گروههای چپ در اشكال سوسیالیستی و كمونیستی آن، در سوریه بهرغم سیاست تک حزبی حكومت بعث ظهور كردهاند كه از جمله مهمترین آنها، حزب اتحادیه سوسیالیست عرب (حزبالاتحاد الاشتراكی العربی) است كه در 1964 شكل گرفت و بعدها به شاخههای متعددی تقسیم شد. اندیشههای چپ در جهان عرب، برای جذب مخاطب، همواره با ناسیونالیسم، به عنوان آموزهای رقیب، روبهرو بودهاند؛ هرچند، چپگرایی و ملیگرایی همیشه رابطه تقابلی و مبتنی بر ناسازگاری نداشتهاند و افزون بر این، رشد و افول سوسیالیسم در تاریخ معاصر عرب با رشد و افول ملیگرایی در هم آمیخته است؛ بهگونهای كه دشوار میتوان این دو را از هم جدا كرد.
میشل عفلق، از بنیانگذاران حزب بعث، كمونیسم را همسو با منافع اقلیتهای غیرعرب كه از تشكیل یک ملت و قومیت واحد عرب هراس داشتندمیدید و آن را ابزاری در دست بیگانگان، برای ناپاک كردن گوهر ناب عربیت، میدانست. آنچه او را در این دیدگاه راسختر میساخت، رهبری یک غیرعرب (خالد بکتاش کُرد) بر حزب كمونیست سوریه بود كه عفلق به صورت نمادین آن را به معنای همآوازی كمونیسم و منافع غیرعربها میدانست.
عفلق برای مخالفت ملیگرایان با كمونیسم دلایلی مطرح كرده كه از آن جمله است: كمونیسم نظریهای غربی و برآمده از شرایط جامعه غربیان است و عربها نه تنها با آن احساس نزدیكی نمیكنند؛ بلكه به دلایل تاریخی، آن را همیشه در جبهه دشمن و در خدمت منافع آن دیدهاند؛ كمونیسم فقط نظام اقتصادی نیست، بلكه هم داعیه جهانی دارد و هم تمام حوزههای زندگی را در برمیگیرد و ازاینرو، هیچ قومیتی را در جهان برنمیتابد؛ كمونیسم و آموزه مبارزه طبقاتی آن، در جامعهای همچون جامعه عرب، كه در آن ملت در حال شكلگیری است، باعث از هم گسستن تار و پود آن میشود.
این تضادها مانعِ همكاری اندیشمندان ملیگرا با كمونیستها و همكاری رهبران احزاب كمونیست با حکومتهای ملیگرا و حمایت از شعارهای وحدتگرایانه این دولتها، نشد. در برابر، این همكاری سبب شد دولتهای عرب، آزادی بیشتری به احزاب كمونیست بدهند و این احزاب در دورههای بعد، بهویژه پس از رسیدن دولتهای نظامی به قدرت، به رأس هرم سیاسی بسیار نزدیک شوند؛ در عین حال، سازش میان كمونیسم و دولتهای ناسیونالیست و نزدیک شدن كمونیستها به مركز قدرت، دیری نپایید و همراه با پایان دهه پنجاه قرن بیستم، دو دیدگاه باهم در تقابل افتادند.
سوسیالیسم وضعی دیگر داشت و در سایه دولتهای ملیگرا به فعالیت خود ادامه داد و این دولتها نیز اغلب ایدئولوژیهای سوسیالیستی را برای خود برگزیدند. محبوبیت سوسیالیسم از دیدگاه تحصیلكردگان و نیز بسیاری از مردم و نمودار شدن آن بهشكل پاسدار قومیت عرب در مواقع بحرانی، سبب میشد تا دولتها بدون پذیرش گونهای سوسیالیسم نتوانند برنامه سیاسی ملیگرایانه برای خویش برگزینند و بنابراین سوسیالیسم و ناسیونالیسم چنان به