تاریخ سوریه
به طور کلی سوریه در طول تاریخ با مناطق پیرامونی خود؛ اعم از فلسطین، لبنان، اردن، عراق و ترکیه (آناطولی)، سرنوشت مشترکی داشته است؛ این بدان معنی است که هرگاه از موقعیت تاریخی سوریه سخن به میان میآید، مطلب، ممکن است دقیقاً و فقط مربوط به سوریه کنونی نباشد؛ بلکه به اصطلاح، منطقه شامات را باید مد نظر داشت؛ زیرا گاهی خصوصاً در مورد تاریخ باستان، تعیین موقعیت و وضعیت تاریخی و جغرافیایی منطقهای که اکنون سوریه نامیده میشود، دشوار است.
این سرزمین از بدو تاریخ، از سوی اغلب تمدنهای کهنِ دو سوی مدیترانه، تحت تاخت و تاز بوده و در واقع، هیچگاه به طور طولانی مستقل نبوده است. به بیان دیگر، سوریه از همان ابتدا، در یک بحران دائمی امنیتی زیسته است. این سرزمین از طرف شرق مدتها و به تناوب تحت استیلای سومریان، مصریان، حتّاییان، اَکدیان، عموریان، آشوریان، هیتیان، میتانیها و آرامیان بوده است و از طرف غرب موردتهدید مصر، یونان و روم قدیم و جدید.
بعضی از این مهاجمان، گاهی تمام سوریه را و گاهی بخشی از آن را تحت تصرف درآوردهاند و یا مردم این سرزمین را خراجگذار خویش نمودهاند. البته در این طیف تاریخی، گاهی دولتشهر های[1] مستقلی در بخشهایی از سوریه به صورت منطقهای و به طور نسبی و موقت حیات مستقلی داشتهاند.
نمودار زیر نشان دهنده بازه زمانی این تمدنهای مهاجم است و به فرض این که این اقوام، از بدو تشکیل حکومت خود تا زمان انحطاط، یا سوریه را تحت تصرف داشتند و یا در فکر آن بوده و در حالت نبرد به سربردهاند، این نمودار دورنمایی خوبی از حضور تاریخی سوریه در کشمکشهای قدرتهای منطقهای خواهد بود.
مصر باستان، در تمام مدت حضور تمدنهای دیگر در شرق مدیترانه؛ حتی تمدن سومر که کهن تر از تمدن مصر است، برای همه، یک رقیب جدی و قدرتمند بوده است؛ شاید به همین دلیل است که نه خود سوریه و نه تمدنهای مهاجم شرقی، هیچ گاه نتوانستند استقرار و ثبات سیاسی دائمی را تجربه کنند.
دوران نوسنگی (عصر حجر)
شهر تل اسود (دمشق)
نشانههای تمدن عصر نوسنگی در منطقه شام بسیار است؛ اما از میان آنها تل اسود اهمیت ویزای دارد. که در نزدیکی دمشق در ساحل رودخانه بَردی که از دل شهر عبور میکند، واقع شدهاست. این سایت 5 هکتاری در ناحیه النشابیه از نواحی منطقه «دوما» در ریف دمشق قرار دارد. اهمیت تل اسود در کشف نشانههایی از تلاش بشر برای اهلی کردن گندم سبز و بسیاری از حیوانات است. وجود چنین نشانههایی این فرضیه را شکل داده است که منطقه هلال خضیب، خاستگاه اصلی گندم در تمدن بشری بوده باشد.
تل اسود
حفاریهای باستانشناسىِ تلالرماد، از نواحى ریف دمشق (قطنا) در 23 کیلومتری جنوب غربی دمشق، نیز سكونت در هزاره هفتم پیش از میلاد را در این منطقه نشان مىدهد[2].[۱]
سومِریان
سومِریان (Sumerian) (5300-1940 پ.م.)، نخستین تمدّن شهری در منطقه تاریخی جنوب میانرودان (جنوب عراق امروزی) بود که به سرعت در دوره «اوروک» (Uruk) (۲۹۰۰ تا 4100 پ.م.) از تمدن سومری که مطابق با پایان دوران «مسسنگی»[3][۲] تا اوایل «عصر مفرغ/ برنز»[4] است، تا مدیترانه گسترش یافت؛ بدین ترتیب، سومریان نخستین قومی بودند که هژمونی سیاسی خود را در منطقه شامات به طور مؤثری گسترش دادند.
شهر حبوبه
شهر حبوبه (Habuba)، از جمله شهرهای سومری است که بر اساس شهر بزرگ سومری در بین النهرین، «اوروک» ساخته شده است و دورهی اوروک از تاریخ تمدن سومری به همین نام تسمیه شده است. در واقع این شهر یک مستعمره اوروکی محسوب میشود. حبوبه در کرانه شرقی دریاچه اسد در کنار رود فرات واقع شده است و متأسفانه بخش عمده آن را آب سد فراگرفته است و تنها 10 درصد آن کاوش شده است. اهمیت محوطه حبوبه در وسعت 18 هکتاری و معماری و دیوارهای دفاعی آن، به ضخامت سه متر با دروازه های متعدد و عظیم، است که در 4500 قبل از میلاد ساخته شده است و یافته های باستان شناسی بیانگر سطح بالای تمدن و معماری آن است. این شهر گویا بدون هیچ خشونتی به تدریج مترک میشود[۳].
از جمله شهرهای سومری – اوروکی در این منطقه «تل براک» است که تا چهار هزار سال؛ یعنی تا زمان آشوریان پا برجا بود و حتی در دوره میتانیها پایتخت شده بود؛ اما در نهایت به دست آشوریان نابود میشود. شرح مبسوط این شهر را در کتاب حاضر در بخش تاریخ تمدن میتانیها بخوانید. بخشی از اشیاء به دست آمده از حفاریهای حبوبه که در موزه برلین به نمایش گذاشته شده است.
تل حموکر
تل حموکر(Hamoukar) یک شهر باستان شناسی تاریخی است که بر اساس داده های باستان شناسان و محققان، قدیمیترین شهر شمال شرقی سوریه است و بیش از 7000 سال قدمت دارد. این شهر باستانی در نزدیکی استان حسکه در مرز عراق در روستای «الحریه» در ناحیه الیعربیه و در منطقه مالکیه واقع شده است.
سفالینههای اوروکی تمدن سومر متأثر از هنر سفال این منطقه بوده است وآثار معماری دروازههای اکدی در آن پیداست.[۴] از دیگر سهرهای سومری سوریه، شهر ماری (Mari) در دیر الزور است که به دلیل رونق ان تا زمان عاموریان، ذیل تمدن عاموری بررسی خواهد شد.
مصریان (1000 تا 3140 پ.م.)
تمدن مصر باستان در سال ۳۱۴۰ پیش از میلاد شکل گرفت؛ یعنی زمانی که دو قلمروی مصر سفلی و مصر علیا تحت پادشاهی نخستین فرعون (نارمر/ منس)، به وحدت سیاسی رسیدند. دوره میانه اول سلطنت فراعنه مصر در سال ۲۱۳۴ پیش از میلاد، با پیروزی استاندار جنوبی، «اینتف اول» (Sehertawy Intef I) (۲۱۳۴ تا ۲۱۱۸ پیش از میلاد)[5][۵] [۶]، علیه دشمنانش آغاز شد.
فراعنه این دوره به مناسبت پیروزیهایشان در نوبی، سوریه و فلسطین، کاخها، معابد و بناهای یادبود بزرگی ساختند؛ همچنین، هنگامی که «توتموسیس سوم» (Tuthmosis III) در سال 1425 قبل از میلاد درذشت ، مصر از «نیا» (Niya) در شمال غربی سوریه[۷] تا شاخههای رود نیل در شمال سودان امتداد یافت[6].
در سال ۱۲۹۰ پیش از میلاد، «رامسس دوم»، پسر «ستی اول»، بر تخت نشست و فتوحات بسیاری در در مناطق مرکزی و جنوبی سوریه که مصریان در گزارشهای تاریخی «Djadi» نامیده اند، داشت. پس از رامسس دوم، به دلایل متعدد، دوران با شکوه مصر باستان به پایان خود نزدیک و در نهایت، اقتدار مصر بر فلسطین و فینیقیه تضعیف شد.
مداخلات و حملات مصر به منطقه سوریه، منحصر به دوره مصر باستان نیست و تا حال حاضر نیز ادامه دارد و در بخشهای بعدی بدان پرداخته خواهد شد.
شهر کادش
کادش(Kadesh) یا قادش (به معنی قدس و مقدس)، شهری باستانی در شام در نزدیکی سرچشمههای رود عاصی است و مربوط به اواخر عصر برنز. کادش بین سالهای ۱۵۰۰ و ۱۲۸۵ پیش از میلاد تحت تأثیر امپراتوری رو به رشد هیتی قرار داشت و به جهت توسعهای که یافته بود، هدف نظامی بسیاری از فراعنه دودمان هجدهم مصر بود.
رامسس دوم به کادش یورش برد؛ اما شکست خورد؛ ولی در یورش بعدی؛ یعنی «نبرد مگیدو»، شکست هیتیها در کادش، منجر به گسترش هژمونی مصر بر شهر و همچنین بقیه مناطق جنوب سوریه شد. ویرانههای کادش در در نزدیکی مجاور روستای باستانی «تل النبی مَندو» در فلات جولان در جنوب سوریه امروزی واقع شدهاست.[۸]
اَکدیان
اَکدیان (akkadian) (۲۵۰۰–۲۳۰۰ پ. م)، قومی سامینژاد بود که در شمال خاک میانرودان و در حوالی بغداد کنونی، میزیست. این قوم ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد در نزاع با سومریان پیروز شدند. سارگون بزرگ، «سارگون دوم» (Sargon II)، از سال ۲۳۳۴ پ. م تسلط خود را از کرمانشاهان تا شام و دریای مدیترانه؛ از طریق شمال سوریه وجنوب آناطولی و کوههای توروس؛ به واسطه اتحاد با دولتشهر های حورانی، گسترش داد و شهرهای سومری؛ مثل تل براک وتل حموکر بازسازی کرد؛ البته این دوره استیلا نباید بیش از یک قرن به طول انجامیده باشد؛ علاوه بر این که از نظر جغرافیایی عرض چندانی نداشت؛ ولی خود را به سواحل مدیترانه رسانده بود.
اَکِدیان ۳۰۰ سال در قدرت باقی ماندند و سرانجام در سال ۱۷۵۰ ق.م. سپاه «کاسیها» (Kassites) به فرماندهی «گانداش» (Gandash) بنیانگذار پادشاهی کاسی، اکد را فتح کرد و به سلطنت سلسله سارگون پایان دادند؛ با این حال، کاسیها حضوری در منطقه سوریه و مدیترانه نداشتند و یا حداقل از منابع محدودی که از ایشان برجای مانده، چنین میتوان نتیجه گرفت. احتملاًسق.وط اکد به دست کاسیها، خلأ مناسب قدرت را برای ظهور حتاییان و ورود ایشان به شمال سوریه از آناطولی فراهم آورده است.[۹]
دولتشهر پالمیرا
معبد بعل یا بل، دیوار ژامبلیک، بنای دیوکلشین، چشمه بزرگ گوگردی یا چشمه افکا، مقبره الهه بعل، مقبره آتناتان، گور سه برادران، مقبره ژان بلیک، شهر مردگان، کلیساها، قلعه ابن مان، مقبره دیونوسوس، دیوارهای خندق ابوالفرار، تئاتر، مجلس سنا، طاقهای یادبود، معبد بزرگ تدفین و... از بناهای این شهر باستانی هستند.
دولتشهر اورکش
دولتشهر اورکش (Urkesh)، یکی از شهرهای باستانی سوریه است که آثار آن، در پی حفاریهای «تل موزان» «Tell Mozan» در روستای «جیره موزه» (Girê Moza) میانه جاده آموداقامشلی در استان حسکه در شمال شرقی سوریه و حاشیه تمدنی رودخانه خابور آشکار شد. تل موزان شامل هفت تپه متوالی است که با دیواری احاطه شده است که با چشم قابل مشاهده است. اجرای حفاری منطقه به عهده یک گروه آمریکایی بود و از 1984 تا 2010؛ یعنی شروع بحران سوریه ادامه داشت
«نارام سین» (Naram-Sin)، پادشاه اکد، با تزویج دختر خود به پادشاه اورکش و اتحاد با حوریان که در شمال سوریه شرقی سوریه برای اولین بار مستقر شده بودند، نفوذ خود را در سوریه گسترش میدهد. هوریان بعدها تبدیل به یک امپراتوری بزرگ تر بینالنهرین و شرق مدیترانه میشوند.[۱۰]
در تپه موزان یک بنای استثنایی وجود دارد که در آن زمان، اهمیت ایدئولوژیک داشت؛ حفره عریض و عمیقی که با سنگ هایی دیواره بندی شده است. بر اساس عقاید حوریه ارواح عالم اموات، به درون آن احضار می شدند؛ بدین ترتیب زمزمههای آنها قابل درک و ترجمه میشد.
دولتشهر ابلا
دولتشهری است که در شمال غرب سوریه؛ به واسطه تجارت سومریان و اکدیها، ظهور یافت و سپس گستره آن از شمال به آنتالیا و از جنوب به صحرای سینا و از شرق به جلگه فرات و از غرب به ساحل میانی (مدیترانه) رسید. با این حال، تمدن ابلا(Ebla) را «سارگون»، پادشاه اکدی در سال ۲۲۶۰ قبل از میلاد از به پایان رساند؛ اما آموری ها (عموریان) بعد از قرنها این شهر را بازسازی کردند وتا زمان هیتیها پابرجا باقیماند.
این شهر در عملیات حفاری تپه «مردوخ» کشف شد. تپه مردوخ در نزدیکی شهر «سراقب» از استان ادلب سوریه و در مسافتی نزدیک به ۵۵ کیلومتری شهر حلب واقع شدهاست.در بقایای ابلا اولین نشانه از شاخه زیتون که متعلق به ۲۲۰۰ سال قبل از میلاد است، کشف شد و به همین دلیل، سوریه را اولین وطن زیتون مینامند.
فینیقیها (2500-152 پ.م.)
گروهی از کنعانیان سامیتبار بودند که در حوزه دریای مدیترانه میزیستند. کنعانیان پنج طایفه بزرگ بودند: فینیقی ها(Phoenicians) ، عموری ها، مُؤابی ها، عبرانی ها و عمونی ها.
فینیقیان پیشه بازرگانی داشتند و مردمی آرام و با فرهنگ بودند. در واقع، فینیقیها با توسعه تجاری، دولتشهر هایی را در سراسر ساحل شرقی مدیترانه تشکیل دادند و بیش از همهی تمدنهای مهاجم توانستند در این منطقه حضور داشته باشند؛ البته هیچ گاه پا را فراتر از سلسله جبال لبنان به طرف مرکز سوریه ن8اشتند؛ زیرا مردمانی دریانورد بودند؛ کما این که گروهی معتقدند که این قوم، اصالتاً از مردمان تمدن «دلمون» (Dilmun)[15] در حاشیه خلیج فارس بودهاند. خط فنیقی را مادر خطهای کنونی میدانند.
نامهای العمارنه[16] گزارش می دهند که میانه سالهای 1300 تا 1350 قبل از میلاد، عموریان و هیتیها شهرستانهای فنیقی، به ویژه در شمال سوریه تصرف نمودهاند.
شهر ارواد
اکثر شهرهای فینیقی در حاشیه ساحل مدیترانه در کشور لبنان کنون قرار دارند؛ مثل طرابلس، بیروت و صیدون؛ به جز بعلبک که در شرق لبنان است؛ اما «ارواد»(Arwad) در استان طرسوس، از جمله شهرهای فینیقی است که در حال حاضر در سرزمین سوریه قرار دارد و هنوز هم پابرجا و پر رونق است و از مراکز مهم دریا نوردی سوریه محسوب میشود؛ خصوصاً جزیره ارواد که تنها جزیره مسکونی سوریه است و در حال حاضر تبدیل به گردشگاه دریایی مهمی شده است.
هاتاییان (2400 2000 پ. م.)
مردمانی بودند که در هزاره سوم پیش از میلاد، در ناحیه آناطولی و سوریه ساکن شدند و به زبان متمایز «حتی» صحبت می کردند که نه سامی بود و نه هندواروپایی.
گمان میرود که هاتاییان(Hattians) اولین تمدن شهرنشینی را در آناتولی و شمال سوریه پدید آورده باشند. به همین جهت نام باستانی ترکیه به سرزمین «هاتای» تسمیه شده است.
مهمترین شهر هاتاییان «هتوشش» یا «هاتوسا»Hattusa) (۱۱۸۰ تا ۱۶۰۰ پ. م) یا «خاتوشا» در «بُغزکوی» ترکیه کنونی کنار رودخانه «هالیس/ خسته» (Halys) باستانی یا « قزل ایرماق» (Kızılırmak) کنونی در کنار شهر «آوانوس» (Avanos) در قلب ترکیه بود که بعدها پایتخت میتانی و هیتیها شد و تغییر نام نیافت.
هاتاها در نهایت در تمدن هیتی ادغام شدند؛ بدینترتیب نفوذ و گسترش این قوم در سوریه، بعد از این ادغام، ذیل گسترش هژمونی هیتی بررسی خواهد شد.[۱۱]
عَموریان / آموریان (20001300 پ.م.)
قومی سامینژاد و سامیزبان و نیمهکوچنشین و کنعانی در دوران باستان بودند. مردم عموری(Amorites) در حدود دو هزار سال پیش از میلاد، از خاستگاه خود که در بیابانهای سوریه، در قسمتهای میانی فرات، قرار داشت، آغاز به مهاجرتهای گسترده به سوی شرق کرده و در میانرودان (بینالنهرین) مستقر شدند؛ در واقع، عموریان/ اموریان نخستین تمدن قدرتمند بومی سوریه بودند که به سرزمین مادری تسلط گستردهای یافتند.
عموریان ابتدا به میانرودان به عنوان سربازِ اجیر و بازرگان وارد شدند؛ اما بعدها توانستند سلسله سوم «اور»[۱۲]را سرنگون کنند. آنها بین ۱۸۰۰ تا ۱۵۰۷ پ.م در میانرودان، دودمانی را بنیاد کردند که به «دودمان اول بابل» شناخته میشود. معروفترین پادشاه این دودمان «اموراپی/حمورابی» (Ammurāpi)[19] بود که قلمروی خود را تا دریای مدیترانه گسترش داد. نمرود نیز از پادشاهان عموری بود و حضرت ابراهیم (ع)، در اواسط دوران تجدید حیات سوم اور ظهور کرد. فرمانروایی عموریها با تاختوتازهای هیتیها در سده سیزدهم پیش از میلاد به پایان رسید.[۱۳]
دولتشهر ماری، تل حریری
ماری(Mari) یکی از دولتشهر های باستانی سومری بود که تاریخ پر نشیب و فرازی در احیا و فروپاشیهای پی در پی داشته است. این شهرک غیر طبیعی و دولت ساخته در قلب بیابان، رگ حیاتی ارتباط عراق و سوریه بوده است و به همین جهت در دوره سومری تأسیس شد.
آثار آن امروزه در ۱۱ کیلومتری شمال شهرک «ابوکمال»، در کرانه باختری رود فرات جای باقی است؛ جایی نزدیک به ۱۲۰ کیلومتری جنوب خاوری «دیر الزور».
ماری در رقابتی دائمی با ابلا بوده است.[۱۴] اکدیان آن را نابود کردند؛ اما بعدها به حاکمان محلی اجازه بازسازی دادند. بعداز انقراض اکدیان، حکومت محلی قدرت گرفت و کاخهای فراوانی در آن ساخته شد تا این که حمورابی در سال ۱۷۵۹ پیش از میلاد آن را ویران کرد. آخرین شاه آن، «زیمری لیم» (Zimri-Lim) (پادشاهی: 1775–1761 پ.م.) از سلسله «لیم» بود.[۱۵]
دولتشهر ماری بعدها در دوره آشوریان رونق گرفت و تا دوره «هلنیستی» حیات داشت؛ اما بعد از آن به تدریج متروک شد.
نقشه جغرافیایی متغیر آن زمان سوریه، تأثیر فراوانی در تشکیل شهرهای کوچک و بزرگ درامتداد ساحل مدیترانه به سمت داخل سوریه و سرزمینهای مجاور میانرودان داشتهاست. دولتشهر ماری بارها قصد توسعه تا مدیترانه ویا حداقل ادعای آن را داشته است؛ اما کنترل دولتشهر های دیگر سوریه برای این حکومت محلی، چندان ساده نبوده است. سیستم حکومتی ماری نه مانند دولتشهر آتن؛ ولی بر پایه مشارکت مردم و بر اساس سیاست گذاریهای پادشاه بنا نهاده شده بود.
این دولتشهر، حضوری پررنگ در مناطق ساحلی رود فرات در سوریه داشت و در فعالیتهای تجاری آن زمان در امتداد رود فرات، از اهمیت فراوانی برخوردار بود. در واقع، شهر ماری بندری بر روی رودخانه فرات بود که به امکانات کشتیرانی در رودخانهها و اسکلههای مخصوص پهلوگیری کشتیهای تجاری، مجهز بود.
دولتشهر اوگاریت (Ugarit)
اوگاریت دولتشهر تمدنی کهنی است که تپههای بازمانده از آن، در منطقه «رأس شمرا» در ۱۲ کیلومتری شمال شهر لاذقیه واقع شده است.
هرچند قدمت منطقه رأس شمرا به بیش از ۷۵۰۰ سال قبل از میلاد میرسد و بقایای بیش از ۲۰ دوره تمدنی دیگر در آن منطقه قابل ردگیریاست؛ اما در هزاره دوم قبل از میلاد با گسترش شهرنشینی، تمدن اوگاریت در آن منطقه به وجود آمد.
حفاریها نشان از آن دارد که پایتخت اوگاریت، شهری به همین نام و به مساحت ۵۴۲۵ کیلومترمربع، در دو قرن پانزدهم و شانزدهم قبل از میلاد بودهاست.در این تپهها آثار کهنترین الفبای تاریخ به دست آمدهاست.
پیش از آنکه اوگاریت به صورت اتفاقی در سال ۱۹۲۸ میلادی کشف شود، نام این تمدن در نوشتههای تمدن ماری ذکر شده بود و به سفر یکی از پادشاهان ماری بهنام «زمیریلیم» پیشگفته در سال ۱۷۶۵ قبل از میلاد و دیدار او از اوگاریت اشاره شدهاست.
زبان اوگاریتی (Ugaritic)، زبان منحصر به فردی است که از روی نوشتههای بر جا مانده در شهر گمشده اوگاریت در سوریه شناخته شدهاست. این زبان، از آن جهت اهمیت دارد که معنای بخش بزرگی از عبارات مشترک، گویشهای ادبی، و اصطلاحاتی را که یهودیت از فرهنگهای گوئیم (ناکلیمی) مجاور به کار برده است، آشکار میکند.
اوگاریت تا زمان هیتیها پابرجا بوده است؛ زیرا نام آن در برخی نوشتههای مربوط به هیتیها که در آناتولی ترکیه و سوریه و نامهای تپههای «العمارنه» مصر به دست آمدهاست، ذکر شدهاست. [۱۶]
آشوریان (1800-612)
آشور(Assyrian) نام دولتی باستانی است که در شمال میانرودان به پایتختی شهر باستانی «نینوا» قرار داشت و مدتها توانست بر سرزمینهای عراق، فنیقیه (لبنان)، سوریه، فلسطین، مصر، بابل، ایلام و باختر فلات ایران تا خلیج پارس حکمرانی کند تااین که دولتهای ماد و بابل، دولت آشور را شکست دادند.
حکومت «آشور بانی پال» (Ashurbanipal) (پادشاهی 669-625 یا 633 پ.م.) که آخرین فرمانروای مقتدر آشوریان بود، بدون تردید یکی از بزرگترین سازمانهای اداری بود که جهان مدیترانه یا خاور نزدیک تا آن زمان به خود دیده بود و تنها «حمورابی»، پادشاه عموری و «تحوتموس سوم» (Thutmosis III) (پادشاهی ۱۴۷۹–۱۴۲۵)، فرعون مصر، بودند که قبل از آن، بدینگونه دستگاه اداری، آن هم نه شبیه به آن، نزدیک شده بودند و تنها پس از آن، دستگاه اداری هخامنشی پیش از حمله اسکندر بود که توانست با آن برابری کند.[۱۷]
شهرت آشوریها به جنگیدن، خونریزی، ساخت سلاح، سنگتراشی، ساخت جاده و پست است. از ویژگی آشوریها بی رحمی و سنگ دلی آنها نسبت به دشمنان بود. علت آن را باید دو چیز دانست، آشوریها باور داشتن بیرحمی و سنگدلی با دشمنان مورد رضایت خداوند است و ثواب دارد، چنانچه یکی از پادشاهان آشور به دست خود اسرا را کور میکرد و این کار را مورد پسند خدایان میدانست. آشوریها چون جمعیت کمی داشتند برای از دست ندادن سرزمینهای تحت حاکمیت شان که بعدها وسعت زیادی پیدا کرد متوسل به کارهایی میشدند که ملل شکست خورده را ناتوان و در برخی موارد نابود میکردند[۱۷].
این دولت خونریز تقریباً در تمام مدت حیات خود، با هیتیان و دولتهای میتانی و عموری، کشمکش داشت. در واقع همسایگان آشور که عمری بسیار کمتر از این دولت مهاجم داشتند، تمام دوره وجودی خود را در سایه وحشت از این دولت به سر بردند.
نقشه زیر وضعیت تقریبی مرزهای این چهار دولت به به طور نسبی نشان میدهد. البته این نقشه تنها ناظر به شهرهای مرکزی است و در ادوار مختلف متغیر بوده است؛ به طوری که در زمان پادشاهان مقتدر هر یک از این دولتها، پهنه سرزمینی یکی نسبت به بقیه از مرزهای ایران تا مدیترانه سبقت گرفته و گسترده شده است.
«استرابون» (Strabo) (63 پ.م.24م.) مورخ یونانی، نام این دولتشهر را به سه صورت «Syria» در گویش یونانی، «Assyria» در گویش لاتینی و «Asōristān» در گویش فارسی میانه ثبت کرده است.[۱۸] Syria یا Assyria از ریشه اکدی «Aššur» (آشّور) گرفته شدهاند.[۱۹]
گسترش دولت آشور، در بادی امر، به طور طبیعی، نتیجهای جز ویرانی شهرهای سوریه نداشته است؛ مانند ویرانی «نَقَر» (Naghar) در ساحل خابور و «واشیوکامی»(Washukanni) در حسکه که در سطور بعد، بیشتر از آنها سخن به میان خواهد آمد؛ اما در مقابل، پس از استقرار کامل دولت آشور در هر منطقه، به طور طبیعی، نه تنها عملیات عمرانی در بعضی جاها از سر گرفته شد؛ مانند بازسازی شهر «ماری» که درباره آن، پیشتر حق مطلب ادا شد؛ بلکه تا قبل از تمدن رومی، هیچ یک از اقوام گذشته به اندازه آشوریان در توسعه اقتصادی، سیاسی، هنری و شهری سوریه مؤثر نبودهاند.
میراث فرهنگی و تمدنی آشوریان در سوریه، به نوبه خود، هم موضوع یک برنامه مطالعاتی جداگانه و گسترده است که در حوصله این مقال نمیگنجد و هم نسبت فایده عناوین مستخرج از آن به اندازه بررسی همین عنوان در مورد تمدن رومی واسلامی، قابل ملاحظه و مفید برای موضوع کتاب حاضر نیست.
هیتیان (1750-1180 پ. م.)
هیتیان (Hittites) مردمانی بودند که به زبان هیتی از شاخه «آناتولی»[27] خانواده «هندواروپایی»[28] صحبت میکردند و کشوری پادشاهی در آناتولی (ترکیه امروزی) و میانرودان (بینالنهرین) شمالی و سوریه تأسیس کردند.
هیتیها معروف به مهارتشان در ساختمان و استفاده کردن از ارابه و از پیشروان عصر آهن و ساخت مصنوعات از آهن بودند[۲۰][۲۱][۲۲]. پس از ۱۱۸۰ پ. م امپراتوری هیتی در چندین دولتشهر (نوهیتیایی)، مستقل تقسیم شد. نوهیتیایی، دولتشهر هایی بودند که با زبان «لوویان» (Luwian)[۲۳] حرف میزدند و در سوریه عصر آهن، پس از سرنگونی امپراتوری هیتی، سر برآوردند؛ مثل «پالستین» (Palistin) یا «والستین» (Walistin) در شمال غربی سوریه در استان هاتای ترکیه کنونی که بی ارتباط با نام فلسطین کنونی نیست[۲۴]. این دولتشهرها قرنها تا اشغال شدن به دست «کیمریها» (Cimmerians)[۲۵] بر پا بودند؛ یعنی ۱۱۸۰ تا ۷۰۰ پیش از میلاد.
در حدود ۱۴۰۰ پیش از میلاد، از مصنوعات آهنی در قلمرو هیتیها در ارمنستان کنونی استفاده میشد که این به عنوان نخستین شواهد مصرف این عنصر است.[۲۶]
معمولاً هیتیان با هاتاییان اشتباه گرفته میشود. زیرا مهمترین شهر هاتاییان «هاتوسا» (Hattusa) (۱۱۸۰ تا ۱۶۰۰ پ. م) یا «خاتوشا»، به تصرف هیتیها درآمد و بدون تغییر نام، توسعه یافت.[۲۷] در واقع، هیتیها نام خود را از این قوم اقتباس کردهاند؛ درحالی که خاستگاه متفاوتی دارند؛ کما این که زبان هیتی، بر خلاف زبان هاتایی، یک زبان هند و اروپایی است. میتوان گفت که هیتی، تلفظی در زبان سامی و در یک گویش تاریخی از هاتای است.
نخستین رویارویی جدی هیتیها با مصر در سوریه مربوط میشود به پیشرویهای شوپیلولیومای یکم (Shuppiluliuma) در سوریه. پیروزی های پیدرپی شوپیلولیوما در سوریه پس از مرگ«توتعنخآمون» (Tutankhamun) فرعون مصر، به شدت شتاب گرفت. «عنخاسنآمون» (Ankhesenamun) بیوه فرعون، چاره ای اندیشید. نامهای شوپیلولیوما نوشت و از او خواست که به یکی از پسرانش را برای همسری با وی به مصر بفرستد تا فرمانروای مصر شود؛ چرا که فرعون جانشینی ندارد و او نمیخواهد به همسری مردی غیراشراف زاده درآید!
شوپیلولیوما فرستادهای را برای بررسی وضعیت به مصر گسیلداشت. فرستاده گزارش مثبتی داد و شوپیلولیوما برآن شد که از آب گلآلود ماهی بگیرد. شاهزاده «زنّانزا» (Zannanza) (مرگ 1324 پ.م.) به مصر فرستاده شد؛ اما در میانه راه درگذشت و پیوند میان دو کشور باستانی نافرجام ماند.
شوپیلولیوما از این رویداد خشمگین شد و سپاهیانش را واداشت تا سرزمینهای پیرو مصر در کنعان و شمال سوریه را بگیرند؛ ولی از اسیران مصری که به کشور غالب آورده شدند، بیماری طاعون شیوع پیدا کرد و هم شوپپیلولیومای یکم و هم جانشینش ،«آرنوواندای دوم» (Arnuwanda II) (مرگ: 1320 پ.م.)، به این بیماری دچار شدند و مردند.[۲۸]
نوه شوپیلولیما، «مواتالی دوم» (Muwatalli IIMuwatalli IIدشاه – 1295: 1295–1272 پ.م.) در ادامه سیاستهای پدر و پدربزرگش مبنی بر فتح سوریه و شام، در نبرد کادش با «رامسس دوم» فرعون مصر به نبرد پرداخت و او را شکست داد که پیشتر توضیح داده شد.
میتانی ها (1500-1300 پ.م.)
تمدن میتانی(Mitanni) یکی از تمدنهای باستانی حورانی در غرب ایران و شمال میانرودان و جنوب آناتولی بوده.
میتانیها در پی گسترش قلمروشان تا سواحل مدیترانه، از جنوب با مصر هممرز شدند و نبردهایی مابین این دو تمدن شکل گرفت.
«حوریان» (Hurrians) از اقوام مُعین هیتیان و میتانیها بودند. هیتیها با این که خود به شدت تحت تأثیر حوریان بودند، میتانیها را حوری میخواندند.[۲۹] حوریان اصالتاً ایرانی، پیشا زردتشتی بودند و ابتدا در کوهپایههای غربی زاگرس و آنجاییکه بعدها مادغربی را تشکیل میداد، همراه قبایل «لولوبیان» (Lullubi) و «گوتیان» (Gutian)[37] و قبایل دیگری که با پادشاهی «عیلامیان» (Elamites) (3200-539 پ.م.) در جنوب غربی ایران، قرابت داشتند، زندگی میکردند.
حوریان یا هوریها عملاً در هزاره دوم ق.م. در همه قسمتهای میانرودان باستانی ساکن گشتند و نقش اساسی در تاریخ هیتیان بازی کردند؛ به طوری که این سرزمینها معروف بود به سرزمین هوریها. بسیاری از آیینهای هوری در آناتولی هیتی یافته شده است.
تمدن هوریها در هزاره سوم در آناتولی شرقی نیز در سایه پادشاهی میتانی وجود داشت و آنها بزرگترین و بانفوذترین ملت پادشاهی میتانی محسوب میشدند؛ در واقع میتانیها را هوریان در جنوب ترکیه و شمال سوریه و عراق امروزی گسترش دادند.
پایتخت میتانیها «واشیوکامی» یا «واشیوکانی» (Washukanni) که احتمالاً در زیر تپههای «تل الفخیریه»؛ در حومه «رأس العین» در شمال سوریه (حسکه)؛ کنار رودخانه «خابور» باید باشد که قدمتی 5000 ساله دارد. قرار داشت.[۳۰] میتانیها بعدها پایتخت خود را به طرف غرب انتقال دادند؛ یعنی «بُغازکوی» (Boḡazköy) و «خاتوشا»، پایتخت هاتاییان و هیتیها را انتخاب کردند.
تمدن مصر قرنها بر سر سوریه بزرگ با اقوام شرقی نزاع داشته است. بسیاری از اهرام خشتی مصر به افتخار پیروزهای فراعنه بر دشمنان شرقی و تصرف پیاپی سوریه ساخته شده اند؛ به طور مثال، «توتمس سوم» (Thutmose III) (پادشاهی ۱۴۷۹–۱۴۲۵ پ.م.) به خاورمیانه لشکر کشید و اکثر مناطق سواحل مدیترانه و مرکزی سوریه را تصرف کرد.[۳۱]
درگیری در مرزهای شمال غربی سوریه، بین مصر و میتانی برای چندین نسل ادامه یافت تا اینکه طبق اسناد نامهای العمارنه، یک معاهده صلح بین «آمنهوتپ سوم» (Amenhotep III) (سلطنت: 1391–1353 پ.م.) و «شاه شوترنا دوم» (Shuttarna II) منعقد شد و در نهایت، مرز بین این دو امپراتوری، در نزدیکی «قَطَنا/قتانا» (Qatana) نزدیک ریف دمشق و «کادش»؛ یعنی مرز سوریه و لبنان امروزی قرار گرفت.[۳۲]
تعیین نژاد میتانیها دشوار است؛ اما تمدن میتانی، تحت نفوذ فرهنگ هندو-آریایی بودهاست. کشف سنگ نگار مشهور میتانی که در در بغازکوی (Boḡazköy)، واقع در آناتولی یافته شد که مضمونش صلح پادشاه هیتی و حاکم «میتانی» است، رسیدن موجی از اقوام هندو-ایرانی را به شمال غرب ایران تصدیق میکند؛ زیرا در این سنگ نبشته، خدایان میتانی، «میترا» (Mithra)، «وارونا» (varuṇa)، «ایندرا» (Indra) و «ناسیته» (Nasatya) نامیده شدهاند؛ خدایانی که در «ریگ ودا» (Rigveda)، هم ذکر شدهاست و محتملاً نشان از این دارد که میتانیها دین ودائی داشتهاند.[۳۳]
در قرن سیزدهم قبل از میلاد، هجوم هیتیها از سمت غرب و آشوریان از جنوب، به امپراتوری میتانی پایان داد و این امپراتوری بین دو قدرت فاتح تقسیم شد. شهر تل براک (Tell Brak)
تل براک یکی از پایتختهای میتانیها بوده است. بقایای آن در حال حاضر، تلی است در ناحیه رودخانه خابور شمالی در نزدیکی روستایی به نام تل براک در استان حسکه.
نام اصلی شهر نامشخص است؛ اما در نیمه دوم هزاره سوم پیش از میلاد، این شهر با نام «نَقَر» (Nagar)[۳۴] و بعدها «نَوَر» (Nawar)[44] شناخته میشده است.
تل براک در هزاره هفتم پیش از میلاد، به صورت سکونتگاهی کوچک بنیانگذاری شد و در هزاره چهارم به یکی از بزرگترین شهرهای جزیره سوریه تبدیل شد؛ اما در آغاز هزاره سوم پیش از میلاد با پایان دوره اوروک، از وسعت شهر کاسته شد؛ ولی دوباره در حدود ۲۶۰۰ پ. م. گسترش یافت و پایتخت یک پادشاهی منطقهای بود که بر دره رود خابور حکومت میکرد.
نقر در حدود ۲۳۰۰ پ.م. تحت حکومت اکدیان درآمد؛ سپس مدتی به عنوان دولتشهر هوری استقلال داشت. در سده ۱۹ پ.م. دوباره رونق یافت و تحت حکومت دولتهای منطقهای گوناگون قرار گرفت. در حدود ۱۵۰۰ پ.م. از مراکز میتانی بود و در حدود ۱۳۰۰ پ.م. آشوریان نابودش کردند. پس از آن، دیگر هرگز اهمیت سابق خود را بازنیافت و به عنوان یک سکونتگاه کوچک باقی ماند تا این که در میانه دوره عباسی از به کلی ناپدید شد.[۳۵]
آرامیها (1100-800 پ.م.)
واژه آرام(Aramean) از ریشه «رام» (rum) در زبان آرامی، به معنی «بلندی» است.[46] دولت آرامی اتحادیهای از قبایل بدوی سامینژاد آرامیزبان بود که در پیرامون کویر در شرق رود اردن و دریای مرده (بحرالمَیِت) میزیستند. این شبانان چادرنشین و بیابانگرد در واقع، از بومیترین تمدنهایی بودند که بر سوریه حکمفرما شدند؛ در حالی که پا از سوریه نیز بیرون نگذاشتند؛ زیرا علی رغم این که بین قرن ۱۱–۸ پ. م آرام آرام، منطقه بزرگی در مرکز و شمال سوریه را اشغال کردند.؛ اما هیچ نشانهای از حضور ایشان در سواحل مدیترانه یا انطاکیه و بین النهرین نیست.
حکومت آرامی در سوریه بالاخره از دولت آشور شکست خورد...
نخستین دولتشهر آرامی «آرام رحوب» در مجاورت «آرام صوبه» بود. صوبه شهری باستانی است که موقعیت نامعلوم دارد. طبق تورات، در شمال شرقی قلمرو «داود نبی ع» قرار داشت[۳۶]؛ بعضی موقعیت این دو شهر را تقریباً منطقهای بین فرات و دمشق[۳۷] و بعضی تحقیقاً حُمص[۳۸] دانستهاند.
طبق روایات کتب عهد عتیق (تورات) فرمانروایان مقدس بنی اسرائیل، داود وسلیمان نبی علیهما السلام، با حکمرانان رحوب و صوبه نبردهایی داشتهاند[۳۹] و حضور آرامیان در این معادله قدرت و به نفع این دوشهر با مهاجرت از شرق فرات به طرف غرب صورت گرفته است.[۴۰] احتمالاً پس از آن بوده که واژه آرام به ابتدای نام این دوشهر افزوده شده است؛ کما این که در استعمال این وازه در تسمیه این دو شهر در نسخ مختلف اختلاف هست.[52]
بعضی دولتشهر های آرامی در سوریه عبارتند از: آرام رحوب (Aram Rehob)، آرام صوبه (Aram Zobah) در حمص، آرام دمشق در دمشق[53]، بیت آگوسی (Bit-Agusi) در حلب، بیت گَبری (Bit-Gabbari) (سمعال) در غازیانتپه ترکیه، حماث (Hamath) در حماه، بیت خلوپی (Bit-Khalupi) و بیت بهیانی (Bit Bahiani) در شرق رودخانه خابور، بیت زمانی (Bit-Zamani) در جنوب شرقی ترکیه منطقه «تورآیدین»، اوسروئن (Osroene) در ادسای ترکیه، پادان آرام (Paddan Aram) در حران ترکیه، بیت هالوپ (Bit-Halupe) در تلاقی خابور و فرات، لوهوتی (Luhuti) در جبله (جنوب حلب)، بیت آدینی (Bit-Adini) در غرب فرات، ماآکا (Maachah) در شرق رود اردن و بسیاری دیگر
شهر معلولا
شهر مرتفع «معلولا» (Maaloula) از بقایای دولتشهر آرام دمشق است که هنوز آثاری از آن باقی مانده است. معلولا به زبان آرامی یعنی «ورود». شهرت این شهر به دلیل وجود بناهای مذهبی مسیحی و دیگر ابنیه کهن است که سابقه آن به قرن دهم قبل از میلاد مسیح بازمیگردد. در واقع، معلولا نماد مسیحیت در سوریه محسوب میشود.
از ویژگیهای منحصر به فرد معلولا، تنگهها و مغاره های فراوانی است که در دل صخرهها به وجودآمده اند و هر یک به صومعههای راه دارد.
ساکنان این شهر هنوز هم از زبان آرامی (سریانی) در کنار عربی در مکالمات روزمره خود استفاده میکنند. این شهر کوچک در شهرستان «القطیفه» از استان ریف دمشق قرار دارد.
نام و تاریخ بسیاری از این آرامشهرها را تنها در کتب عهد عتیق میتوان یافت؛ خصوصاً آنهایی که رابطهای با فرمانروایان مقدس بنی اسرائیل داشتهاند؛ در هر حال، شرح وضعیت تمامی این دولتشهرها که از خود، آثار باستانی مهمی در سوریه برجا گذاشتهاند، در حوصله این کتاب نیست؛ اما در سوریه پژوهی اهمیت بسیار دارد.
شاید به جهت همین وضعیت نامتمرکز و بسیار متعدد بودهاست که تاریخ قوم آرامی مانند سایر تمدنهای گذشته کاملاً مشخص نیست.
در حالی که فرهنگ، زبان وتمدن قدرتمندی داشتند؛ آن قدر که دبیرانوعاً یا آرامی نژاد بودند و یا از فرهنگ و زبان آرامی بهره مند بودند. بسیاری از واژگان آرامی؛ به عنوان مصطلحات رایج، دخیل در زبان فارسی باستان (کتیبههای هخامنشی) شدهاند.
«معلولا»، نام کهنشهری است که آثار آن در سوریه هنوز قابل مشاهده است. این شهر تنها تجمع بشری موجود در جهان است که به زبان آرامی تکلم میکنند.
فرمانروایان مقدس؛ داود و سلیمان نبی علیهما السلام (1020-930پ.م)
کمی بعد از ظهور آرامیان در سوریه، شائول (Saul) (1079-1007) که در قرآن طالوت نامیده شده و پس از او، داود نبی ع و سپس پسرداود، سلیمان نبی ع، در جنوب غربی سوریه (کنعان) با غلبه بر بعضی از اقوام آرامی پیشگفته (آرام رحوب و آرام صوبه) و اقوام دریایی (Sea Peoples) ، به قدرت رسیدند.
تاریخ این فرمانروایی که بیشتر متکی به متون دینی قوم یهود است و در قرآن هم اشاراتی بدان شده است، انباشته از روایاتی است که شرح و بسط آن در تاریخ سوریه بزرگ، خارج از موضوع است و جزئیات فراوان و ای بسا متناقضی دارد که محل آن خارج از موضوع کلی کتاب حاضر است.
اقوام دریایی جنگجویان ناشناس دریانوردی که احتمالاً آخایایی (Achaean)، تِروایی (Etruscan) یا فِلِسیتی (Philistines) بودند و در قرون ۱۳ و ۱۲پ.م. از جزیره «کرت» (Crete) یا سواحل آناطولی سواحل مدیترانه را درنوردیدند و همانجا ساکن شدند. [54]
دریای اژه در جنوب یونان و غرب ترکیه، مملو از جزایر کوچ وبزرگ است. کرت بزرگترین و جنوبی تری این جزایر است. بخش عمده تمدن یونانی، نتیجه تهاجم ساکن دریانورد این جزایر به سواحل شرقی است؛ به عنوان مثل، میتوان به نبرد مشهور «تِروا» (Troy) و رزمنامه «آشیل» (Achilles) اشاره کرد و یا سفر افسانهای «اودیسیوس» (Odysseus) که «هومر» (Homer)، حماسه سرای یونانی، هر دو را در منظومه دوگانه بزرگ و حماسی خویش (ایلیاد و اودیسه) در قرن هشتم یا هفتم پ.م.، به تصویر کشیده است.
اقوام دریایی در قرن دوازدهم پ.م. به سواحل سوریه تاختند. ابتدا با هیتیها جنگیدند و آنجا را تصرف کردند. سپس کوشیدند تا در زمان دودمان نوزدهم مصر به ویژه در سال هشتم رامسس سوم از دودمان بیستم مصر وارد این سرزمین نیز بشوند یا کنترل آن را در دست بگیرند، اما در تصرف مصر ناموفق بوده و شکست خوردند. رامسس، در 1191 پ.م. توانست آنها را به انقیاد درآورد و خراجگزار نماید.
امپراتوری بابـِل نو (536-539پ.م.)
عبارت امپراتوری بابـِل نو، که به آن امپراتوری کـَلدانی هم گفته میشود به دورهای از تاریخ میانرودان (بینالنهرین) اشاره دارد که از ۶۲۶ پیش از میلاد آغاز شده و تا ۵۳۹ پیش از میلاد ادامه یافت. تمدن بابلی-اکدی که به خاطر شکست خوردن از آشوریها، مدت زیادی بود استقلال خود را از دست داده بود، پس از نابودی آشور، بار دیگر در دوره امپراتوری بابل نو، استقلال خود را بازیافت تا اینکه سرانجام از کوروش بزرگ شکست خورده و بخشی از شاهنشاهی ایران شد.
پیش از آغاز دوره امپراتوری بابل نو، آشوریها به مدت سیصد سال بر بابل فرمانروایی کردند. آشوریها و بابلیها، تقریباً همزبان بوده و به گویشهایی از زبان اَکَدی (از زبانهای سامی) سخن میگفتند. آشوریها مردمی سامینژاد بودند و بابلیها نیز آمیزهای از سامیها و سومریها.
آشوربانیپال، واپسین فرمانروای نیرومند آشور، در سال ۶۲۷ پیش از میلاد درگذشت و یک سال پس از مرگ او امپراتوری آشور دچار جنگهای داخلی وحشتناکی شد. بابل نیز تحت هدایت نبوپَلَّسَر علیه آشور سر به شورش گذاشت. نبوپلسر از قوم سامی کَلدانی بود.
کلدانیها اوایل سده نهم پیش از میلاد از شام بهراه افتاده و به جنوب شرق منطقه بابل مهاجرت کردهبودند. کلدانیهای بابل، در ائتلافی به همراه مادها، پارسها، سکاها و کیمریها سرانجام آشوریها را شکست داده و در سال ۶۱۲ پ.م. نینوا، پایتخت آشور را نابود کردند. پایتخت امپراتوری حاکم بر میانرودان و خاور نزدیک پس از آن به شهر بابل منتقل شد. مرکزیت بابل از میانههای سده هیجدهم پیش از میلاد یعنی از زمان حَمورابی از دست رفته بود و این نخستین بار از زمان حمورابی بود که بابل دوباره به پایتختی میرسید. در دوره بابل نو، اقتصاد و کشاورزی در منطقه بهبود یافت و هنر و دانش نیز دورهای از شکوفایی بهخود دید.
دوره بابل نو با فرمانروایی نبونعید در ۵۳۹ پ.م. به پایان رسید. در شرق بابل پارسیان روزبهروز نیرومندتر شده و به رهبری کوروش، بابل را نیز فتح کردند.
هخامنشیان (۵۵۰–۳۳۰ پ.م.)
با ظهور سلسلهی هخامنشی، ایران در سیاستهای جهانی آن روزگار، نقشی تعیین كننده یافت. در واقع، كورش دوم مؤسس یك حكومت جهانی بود. کوروش با سپاه پارسی به «سارد» (Sardis) حمله کرد و حكومت «لیدیا» (Lydia) [55]را در 547 پ.م. برانداخت و به دنبال آن به تدریج تا 546 پ.م.، تمام آسیای صغیر و مستعمرات یونانی آناتولی به تصرف هخامنشیان درآمد. او سپس آماده حمله به بابل شد و پس از چند نبرد كوچك، بابل را در 539 پ.م. با وجود برج و بارو و استحكامات فراوانش تسخیر كرد.
كورش خود را «پادشاه بابل» خواند و پس از تأكید بر صلح و آرامش، دستور داد پرستشگاهها را بازسازی كنند. با تسخیر بابل، جز تمام بینالنهرین، سرزمینهای سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز از 539 پ.م. به دست هخامنشیان افتاد.
وجود نامهای ایرانی در اسناد اقتصادی سیاسی دیگر زبانهای موجود در قلمرو هخامنشیان، از مصر تا بلخ، بیانگر گستره پهناور واحدهای حاکمیتی این دولت بزرگ است.[56]
كورش كشته شد (530 پ.م.)؛ پس از او، پسرش كمبوجیه (پادشاهی: 530-522 پ.م.) نقشه پدر را برای فتح مصر عملی ساخت (525 پ.م.) و در این راه، از بابلیان و مردمان آن سوی فرات؛ یعنی ساتراپهای غربی؛ مثل سوریه و فینیقیه، کمک گرفت.
بعدها داریوش در غرب امپراتوری، با دشواری رو به رو شد و سپاه او در یونان در محلی به نام «ماراتن» شكست خورد (490 پ.م.). خشایارشا، پس از سركوب شورشهای مصر و بابل، به یونان لشكر كشید و آتن را متصرف شد، اما نیروی دریایی هخامنشی در تنگه «سالامیس» (Salamis) خسارات فراوان دید (480 پ.م.).
بیشتر جانشینان داریوش اول، تدبیر و لیاقت او را نداشتند و در اواخر پادشاهی داریوش دوم (پادشاهی: 423-404 پ.م.) مصر از ایران جدا شد و 10 هزار جنگجوی یونانی از قلب امپراتوری هخامنشی به سرزمین خود بازگشتند؛ با این حال، مصر در 342 پ.م. در روزگار فرمانروایی اردشیر سوم (حك 359-338 پ.م.) دوباره به امپراتوری پارسیان ملحق شد.
در پایان، آخرین پادشاه هخامنشی، داریوش سوم، خود را مجبور به مقابله با اسكندر مقدونی دید. سرانجام اسکندر جسد داریوش را كه به دست همراهانش كشته شده بود، در 330 پ.م. نزدیك دامغان كنونی یافت.[۴۱]
سیاست کوروش در سرزمینهای غربی با همه فاتحان قبلی دو تفاوت عمده داشت:
اول این که در روزگاری كه قتل و غارت و خونریزی و سختگیری در عقاید، طرز فكر غالب و شیوهی معهود پادشاهان عصر بود، كورش با پرهیز از اینگونه اعمال، شكل تازهای از فرمانروایی را به دنیا عرضه كرد. این سیاست تسامح كورش كه بعدها برخی دیگر از پادشاهان هخامنشی نیز آن را دنبال كردند، او را در توسعه امپراتوری و حفظ وحدت آن یاری داد.(همان)
دیگر این که هر چند او در سپاه ایران از مردمان سرزمینهای تصرف شده برای تأمین امنیت و توسعه استفاده میکرد؛ اما به آنها اجازه میداد تا جایی که اقتدار سیاسی شاهنشاهی به خطر نیفتد، سازمانهای بومی خویش را حفظ کنند.[۴۲]
این سعه صدر واحترام به ملت مغلوب را با توسعههای اقتصادی و عمرانی چاشنی میکرد؛ مثل احداث راه شاهی و تأمین امنیت آن برای سفر و بازرگانی در آن روزگار پر آشوب. البته این بدان معنی نیست که هخامنشیان به طور کامل در توسعه وعمران سرزمینهای تحت استیلا نقش داشتند.
در نظام هخامنشی، مناطق فتح شده، تحت عنوان «ساتراپ» (Satrap) ساماندهی میشدند. ساتراپ یک معادل یونانی ساده و پرکاربرد برای شکل پارسی آن، « خْشَثْرَ پاون» (xšaθrapāwn) در پارسی باستان است که در گویش پهلوی تبدیل به «شَترپان» و در زبان پارسی نو به شکل «شَهربان» درآمده است.[۴۳]
در این سامانه، سرزمینهای تحت اشغال غربی به چند ساتراپ که ساتراپی های کوچکتری در دل خود داشتند، تقسیم شد. سرزمین کنونی سوریه در این تقسیم بندی، در چهار ساتراپ آثور، ایبرناری، کیلیکیه و اربابه پراکنده شد که چهارتای آنها ساتراپ اصلی بودند و یکی فرعی. دمشق به عنوان پایتخت بخشهای اصلی سوریه یکی از ساتراپی های کوچک تابع ساتراپ آشور بود.
فهرست ساتراپهای غربی غیر ایرانی هخامنشی و توابع آنها بدین قرار است:
1. بابیروش/بابل (Bābiruš)؛ توابع: سیتاکه (Sittacene)و اساگارته (Asagarta)که شامل بینالنهرین؛ یعنی عراق مرکزی کنونی بود
2. آثورا/آشور (Aθurā)که شامل شمال عراق، شرق آناطولی وجزیره علیای سوریه بود ؛ توابع: ایبرناری (Ebir-nāri) که شامل مرکز سوریه تا سلسله جبال لبنان شرقی و شمال غربی؛ یعنی ادلب و حلب میشد؛ به پایتختی دمشق و کیلیکیه (Cilicia) به پایتختی طرسوس (Tarsos)که شامل لاذقیه و طرسوس در سواحل مدیترانهای سوریه کنونی بود.
3. مودرایه/مصر (Mudrāya)به پایتخت: ممفیس (Memphis)؛ توابع: مصر علیا، به پایتختی ممفیس
4. پوتایا/لیبی (Putāyā)
5. کوشیا/نوبیا (Kūšiyā)
6. اَرَبایه/عربستان (Arabāya) که از جنوب سوریه و بیابان «نَقِب» (Negev) در جنوب فلسطین کنونی، تا شمال حجاز را شامل بود.
بعدها اربابه و کیلیکیه به ایبرناری میپیوندند؛ بدین ترتیب، دمشق در میان تمام دولتشهر های پراکنده آن روزگار، در کانون وحدت سیاسی سرزمین سوریه قرار میگیرد و گسترش مییابد و ژنوم کنونی مملکت سوریه با مدیریت هخامنشی شکل میگیرد.
پادشاه فینیقیه (لبنان)، خودمختار؛ اما تحت نظارت دولت مرکزی بود و احتمالاً پادگانهای پارسی هم در نزدیک او مستقر بودند. نظام اداری منعطف هخامنشی در ازای خدماتی که آنها انجام میدادند، از طریق برقراری امنیت در راههای مواصلاتی و استقرار یا گسترش فناوری آبیاری به آنها کمک میکرد.
در امور عمرانی تأثیر معماری هخامنشی در بناهای سوریه مشهود است، از جمله ساخت بناهایی سه ضلعی با سقف گنبدی که یک ضلع آن باز و مشرف به حیاط بود و به نام ایوان در سراسر ناحیه رواج دارد.[۴۴]
یونانیان : اسکندر و سلوکیدها (Seleucids) (312-64 پ.م.)
اسکندر سوم مقدونی (۳۵۶ ۳۲۳ پ. م)، توانست تا پیش از رسیدن به سن سیسالگی یکی از بزرگترین امپراتوریهای دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگها شکستناپذیر مینمود.
اسکندر در حمله به سوریه شدت عمل به خرج داد؛ در یک نمونه در صور همه مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند از دم تیغ گذراند و زنان و کودکان را نیز به بردگی فروخت؛ با این حال موفقیتها و میراث اسکندر در بسیاری از جوامع و فرهنگها توصیف و تشریح شدهاست. نام او در فرهنگ عوام و خواص از عصر خودش تا به امروز مطرح بودهاست.
اسکندر بعد از مصر رو بهسوی سوریه و فنیقیه در جنوب نهاد. او میخواست ناوگان ایران را از پایگاه خویش جدا کند تا بتواند این بخش کارآمد از ارتش ایران را از میان بردارد. او شهرهای شمالی فنیقیه را بدون نبرد تسخیر کرد و «پارمِنیون» را به دمشق فرستاد تا خزانۀ جنگی داریوش را تصرف کند.
او پساز گرفتن «بوبلوس» (جُبَیل امروزی) و «صیدا»، در «صور» با مقاومت روبهرو شد و همه تدابیر محاصره را برای گرفتن شهر بهکار برد؛ ولی مردم صور تا ۷ ماه تسلیم نشدند. درهمینزمان (زمستان ۳۳۳-۳۳۲قم)، ایرانیان از راه خشکی در آسیای صغیر دست به ضد حمله زدند و از راه دریا نیز چند شهر و جزیره را پس گرفتند. گفتهاند که در جریان محاصره صور، داریوش پیشنهاد کرد تا ۰۰۰‘۱۰ تالِنت (تالان) در برابر آزادی خانواده خود بپردازد و همه سرزمینهای غرب فرات را به اسکندر واگذارَد.
گشودن صور در تابستان ۳۳۳ پ.م. بزرگترین پیروزیِ نظامی اسکندر بود. او آنگاه سوریه را به پارمنیون سپرد و خود بهسوی جنوب رفت و بدون برخورد با مقاومتی به غزه رسید. در آنجا دو ماه درگیر مقاومتی سخت شد و در یکی از حملهها، شانهاش زخمیکاری برداشت.
در پاییز ۳۳۲ پ.م. به مصر رسید. مصریان او را به داریوش ترجیح دادند و بهعنوان فرعون پذیرفتند. استاندار ایرانی مصر نیز تسلیم شد. اسکندر زمستان هان سال را در مصر گذراند و به تثبیت فرمانروایی خود در آنجا پرداخت.
اسکندر سنتهای فرهنگی و باورهای دینی مصریان را گرامی داشت، فرماندارانی مصری را بهکار گماشت و برای ارتش مصر فرماندهی مقدونی برگزید. او در بخش باختری دلتای نیل، بر کرانۀ دریای مدیترانه، شهر اسکندریه را بنیاد نهاد و آن را پایتخت خود قرار داد.[۴۵]
نسخه سوری رمانس اسکندر، او را در هیئت کشورگشایی مسیحی و آرمانی به تصویر میکشد که به درگاه «خدای احد و راستین» دعا کرد. در مصر، اسکندر به عنوان پسر «نکنتانبوی دوم»، آخرین فرعون پیش از استیلای ایرانیان، به تصویر کشیده شد. پیروزی او بر داریوش، رستگاری مصر دانسته شد و ثابت کرد که همچنان یک مصری بر مصر فرمانروایی خواهد کرد.
پس از مرگ اسکندر در سال 323 پ.م.، فرماندهان سپاه او، برای کنترل کشور مبارزه کردند تا اینکه پس از نبرد «ایپسوس» (301 پ.م.)، «سلوکوس اول نیکاتور» ب(Seleucus I Nicator) (358-281 پ.م.) بخش شمالی را به دست آورد و «بطلمیوس اول سوتر» جنوب (کوئل سوریه) را به دست آورد.
این پارتیشن بین سلوکیان و بطلمیوسیان به مدت 100 سال حفظ شد. روش های اداری آنها متفاوت بود. در جنوب بطلمیوسی ها به شهرهای خودمختار موجود، احترام می گذاشتند؛ اما یک سیستم بوروکراتیک بر بقیه کشور تحمیل می کردند و هیچ مستعمره ای ایجاد نمی کردند.
سلوکیان شمال را به چهار استان «انطاکیه» ، «سلوکیه پیریا (Pieria)، آپامیا و لائودیسیه تقسیم کردند و بسیاری از شهرستانها و مستعمرات نیز در میان افسران نظامی آنها تأسیس و مدیریت شد؛ مانند هماهنگ بود.
فرمانروایان مقدونیهای دودمان سلوکی خود را «شاه آسیا» و «شاه بزرگ» خواندند و ادعای فرمانروایی بر قلمروی سابق شاهنشاهی هخامنشی در دوره یونانیمآبی را داشتند.
در آغاز، وسعت دولت سلوکید از بلخ و سغد، تا سواحل دریای اژه در آسیای صغیر بود. اینان ۱۵۰ سال، حکومت راندند تااین که در نیمه دوم سده دوم پیش از میلاد، بهسرعت رو به زوال رفته و در سال ۶۴ پ.م. از صحنه تاریخ محو شد.
شهرهای یونانی و رومی در سوریه بسیار زیادند. در واقع، هیچ یک از مهاجمان به سوریه به اندازه یونانیان و رومیان در سوریه از خود اثر عمرانی و فرهنگی که از لوازم استیلا بر ملت مغلوب است، برجا ننهادهاند؛ طبیعی هم هست؛ زیرا هر چند سوریه با مدیریت دولت هخامنشی سامان یافت؛ اما بیشترین ثبات سیاسی و حاکمیتی و توسعه عمرانی و فرهنگیاش، مربوط به عصر هلنی است. این تأثیر و تأثر هنوز هم باقی است و علت عمده تفاوت فرهنگی مردم سوریه با دیگر ملتهای عرب است؛ مطلبی که در بخش مربوط بدان پرداخته خواهد شد. کتابهای متعددی نیز اروپاییان در موضوع شهرهای یونانی ورومی سوریه، تحریر نموده اند.[۴۶]
مرکز اصلی فرهنگ یونانی (هلنیستی) در شام، بخشی از مجموعه شهرهایی باستانی در شمال غربی سوریه است که در تاریخ، به «تتراپولیس سِلِؤُکیس/ چهارشهر سلوکوسی» (Tetrapolis Seleukis) شهرت یافتهاست [۴۷]در حال حاضر دو شهراز تتراپولیس (یک شهر یونانی و یک شهر رومی)، در ترکیه کنونی در استانهای انطاکیه و هاتای واقع است و دو شهر دیگر (یک شهر یونانی و یک شهر رومی) در سوریه در استانهای حماه و لاذقیه؛ بدین تفصیل:
1. «انطاکیه» (Antioch) که تا سال ۶۳ پ.م.؛ یعنی تا استیلای رومیان، پایتخت امپراتوری سلوکی بود.
2. «سلوکیهی پیریا» (Pieria) ؛ شهری رومی در استان هاتای (ختای) ترکیه، نزدیک مَصَبّ رودخانه عاصی و دریای مدیترانه. پسوند پیریاف نام رومی منطقه هاتای ترکیه است؛ برای تخصیص واژه عمومی سلوکیه (شهر سلوکی).
3. «آپامیا» (Apameia)؛ پایتخت اسکندر در استان حماه سوریه
4. «لااودیسه» (Laodiceia)؛ همان لاذقیه؛ یک شهر رومی که مدتی پایتخت سوریه رومی در سرزمینهای شرقی تحت استیلای روم بود.
شهر سلوکی آپامیا
آپامیا/ آفامیا(Apameia)، شهر باستانی به سبک شهرهای یونانی –رومی (هلنیستی) است که در استان حماه سوریه، در 55 کیلومتر شمال غربی شهر حما، سمت راست رودخانه العاصی (Orontes) و مشرف به دره حاصلخیز «الغاب» قرار دارد.
آپامیا را اسکندر به عنوان پایتخت حکومت خود ساخت. این شهر یکی از چهار شهر مهم سلوکی در شمال غرب سوریه در دوره استیلای یونان بود.
آپامیا عصر رومی نیز کلانشهر و اسقف نشین کلیسای روم (متروپولیتن/ Metropolitan) در استان دوم سوریه در تقسیم بندی رومی بود. این شهر بعدها در قرون وسطی در زمان جنگ های صلیبی، به عنوان شهر پشتیبان نظامی و مذهبی جنگ، اهمیت بیشتری یافت و مقر اصلی کلیسای در حال نبرد شد.
در حال حاضر نیز این منطقه، اهمیت ویزهای برای کلیسای کاتولیک دارد؛ هرچند دیگر متروک شده و اصطلاحاً در فرهنگ کلیسا «تایتولار سی» (Titular see)[64] نامیده میشود.
عظمت این شهر باستانی را که تا قرن 13 میلادی پا برجابوده است، از بقایای چشمگیر سایت دو کیلومتر مربعی انباشته از ستونهای بزرگ یونانی آن میتوان دریافت. از این جهت، آپامیا در میان شهرهای یونان باستان بینظیر است؛ همچنین تئاتر رومی بیست هزار نفری آن!
آپامیا مانند وضعیت تخت چمشید در کنار شهر پارسه، شاهنشین منطقه بود و بخش مسکونی و تجاری، «سلوکیه اَد بِلوم» (Seleucia ad Belum) بود؛ با جمعیت نیم میلیون نفری ، در آن سوی رودخانه، در منطقه «السُقَیلَبیه» (Al-Suqaylabiyah) که مُعَرّب تلفظ اصلی نام شهر است. رومیان، این شهر «سلوکوبِلوس» (Seleucobelus) تلفظ و املا میکردند. در حال حاضر اثری از آن شهر باقی نمانده است.
در طول جنگهای بیزانس (روم شرقی) و ساسانی در اوایل قرن هفتم میلادی، در طلیعه ظهور اسلام، سپاه خسرو دوم، آپامه به طور کامل نابود کرد[۴۸]؛ اما پس از این پیروزی ساسانیان، «هراکلیوس» (Heraclius) (575-641 میلادی) انپراتور روم شرقی (بیزانس)، ایرانیان را شکست داد و در مذاکرهای بین او و سردار خائن ساسانی، «شَهروَراز» (Shahrvaraz)، سوریه به کنترل بیزانس بازگشت.[۴۹]
این همان شکست و پیروزیِ در پی آن است که خداوند با آیات ابتدای سوره روم، خبرش را بر قلب پیامبر اسلام (ص)، چنین وحی نمود:
«غُلِبَتِ الرُّومُ؛ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ؛ فِی بِضْعِ سِنِینَ» ترجمه : رومیان شكست خوردند؛ در نزدیكترین سرزمین و[لى] بعد از شكستشان، در چند سال، به زودى پیروز خواهند گردید. (سوره روم/ آیات 2-4)
از دیگر آثار سلوکی باقی مانده در منطقه شهر آپامیا، قلعه قرون وسطایی «المُضیق» در دشت الغاب کنار رودخانه العاصی در جنوب شرقی شهر «کفرناز/کارناز» و نزدیک روستاهای «الحَوْش» و «حَویجه الصلاه»، بر روی تپه دستسازی است که مسلمانان آن را در قرن دوازدهم، همزمان با فروپاشی آپامیا، بنا کردهاند. هنوز گروهی در این قلعه سکونت دارند و در درگیریهای اخیر سوریه، از مناطق عملیاتی مسلحین بوده است.
اشکانیان/ پارتیها (247پ.م. – 224 م.)
بنیانگذار این سلسله «اَرْشك/ اشک» (Arsaces) (پادشاهی: 247-217 پ.م.) است که در 250 پ.م. با همدستی برادرش «ارشک یا اشک دوم، تیرداد اول» (پادشاهی:211-248 پ. م.) ، با كشتن حكمران سلوکی منطقه «پارت»[67]، «سلوكوس دوم» (Seleucus II) (حکمرانی: 246-225 پ.م.)، قیام خود را آغاز نمود ؛ پس از او تیرداد موقعیت پارتیان(Parthians) را تثبیت كرد و در دوران پادشاهان بعدی، پیشروی آنان تا اكباتان (همدان) و حوالی زاگرس، سلوكیان را مجبور به رسمیت شناختن دولت پارت كرد.
اشكانیان در دوران «اشك ششم مهرداد اول» (137-171 پ.م.)، پارس، عیلام و بابل را نیز از سلوكیان باز پس گرفتند. «اشک هشتم مهرداد دوم» ( پادشاهی:123-91 پ.م.) بر «آنیتوخوس دهم» (Antiochus X Eusebes) (مرگ: 83 پ.م.) چیره شد و با سقوط کامل سلوكیان در غرب، توسط «پومپه» (Pompey)[68] (106-48 پ.م.) در سال 64 پ.م.، پارتیان، در مقابل رومیها قرار گرفتند و سرزمینهای شرق مدیترانه و سوریه مدام بین آنها دست به دست میشد؛ با این حال، اشکانیان دو قرن تا زمان شکست پارتیان در «جنگ مهردادی سوم»[69] از پومپه، بر سوریه حکمفرمانی داشتند.
سرانجام این نبردهای متناوب و مستمر، موجبات تضعیف دولت اشکانی رافراهم آورد و دفتر تاریخ اشكانیان نیز با كشته شدن «اردوان پنجم» در «نبرد هرمرزدگان» در جنگ با «اردشیر بابكان» (224م)
اشکانیان خوی شبانی و کوچ داشتند؛ بدین سبب چندان استکباری از خود بروز نمیدادند. آنان مطابق رسم عشایری هر ساله كوچ منظمی داشتند كه بر اساس آن پایتخت آنان از «اشکآباد» (عشقآباد) نسا در پارت تا قومس (هكاتوم پیلس/Hecatompylos ) در غرب خراسان و همدان (اكباتان) در ماد و بابل و تیسفون در بین النهرین، تغییر میكرد.
نظام اداری اشكانیان مبتنی بر سیاست عدم تمركز، حكومت «کَتَگ خدایی/کدخدایی» یا «شاهکی» (ملوک الطوایفی) و دادن اختیار حكمرانی به سران بومی مناطق فتح شده بود كه هر كدام تحت نظر شاهنشاه در منطقه خود حكومت میكردند؛ این نظام هم با «نایکجانشینی» پارتیان مناسبت داشت و هم آزمودهای موفق و طولانی در دولتهای هخامنشی و سلوکی بود.
سیاست عدم تمركز موجب صلح و سازش در مقابل فرهنگها و ادیان مختلف بود؛ در نتیجه پیروان ادیان و آئینهای مختلف از زردشتی، مهرپرستی، زروانی و بودایی، یهودیت و مسیحیت در سرزمینهای امپراتوری اشکانی، برای حفظ و پیروی از افكار و عقایدشان آزاد بودند و از این جهت، پذیرش مدیریت اشکانی، برای ایشان چندان ناخوشایند نبود.
در دوران اشكانیان فرهنگ، تمدن و زبان یونانی (هلنی) متأثر از حضور طولانی یونانیان پس از حمله اسكندر (330 پم) در ایران، همچنان دوام داشت و ضرب سكه و خط و زبان رسمی امپراتوری تا مدتها یونانی بود. حتی پادشاهان اولیه اشكانی برای مجاب نمودن حكام بیگانه از عنوان فیلهلن (هلنوفیل = دوستدار یونان) استفاده میكردند!
این تناقض را میتوان در این صحنه تاریخی مشهور به وضوح ملاحظه کرد که سر بریده «كراسوس» (Crassus) (114-53 پ.م.) سردار رومی، در حالی نزد «اشک سیزدهم اُرُد دوم» (پادشاهی: 55-37 پ.م.) برده شد[70] كه او مشغول تماشای نمایشنامهای یونانی بود!
در دوران «اشک 23 بلاش اول» (پادشاهی: 52-78م.)، فرهنگ و زبان ایرانی جایگزین خط و زبان یونانی شد و این پادشاه به جای لقب «دوستدار یونان»، لقب «دوستدار ایران» را بر خود نهاد.
مطابق متون دینی زردشتی ظاهراً در دوران همین پادشاه، كتاب اوستا گردآوری شد. هنر معماری اشكانی تا حدود زیادی تأثیر گرفته از هنر و معماری یونانی بود. طرح شطرنجی شهر، استفاده از خشت در بنا به جای سنگ، بناهای ایواندار، نیم ستونهای تزئینی، چهارستون های به همچسبیده، تزئینات گچی و آجری و همچنین تصاویر خدایان و چهره افراد در نمای ساختمانها و همچنین قلاع و برج های حلقوی به جای استحکامات مستطیلی یونانی و رومی، از ویژگیهای بارز معماری اشكانی است که آثاری از این نوع معماری در بناهای بازمانده از دوران آنها در سوریه وجود دارد؛ مانند پالمیرا و دورا اروپوس.
ناگفته نماند که آثار تمدن پارتی در آناطولی؛ خصوصاً در شمال شرقی در منطقه پادشاهی مهردادی (سلسله میتریداتیک) بسیار فراوانتر است که به مناسبت وضع این کتاب که در باب سوریه است، از طرح آنها خودداری میشود.
از اشکانیان اسناد مکتوب چندانی در خود ایران نیز برجای نمانده است و اطلاعات تاریخی ما درباره ایشان محدوداست. گروهی بر آن باورند كه كمبود منابع درباره اشكانیان ناشی از آن است که در دوران استکباری ساسانی تمامی آثار و منابع مرتبط با اشكانیان به جهت یونانی مآبی و روحیه شبانیشان، از میان برده شدهاست.
شهر دورا یوروپوس
دورا ایوروپوس(Dura Europos) که به تخفیف، دور اوروپوس یا دورا یوروپس هم تافظ میشود، در غرب امپراتوری اشکانی، مرز بین سوریه و عراق، ساحل رود فرات، استان «دیر الزور» سوریه کنونی، درهی «ابوکمال» و روستای «صالحیه» قرار دارد.
«دورا» به معنی «دژها»، یک واژهی سامی است. دور اروپوس یعنی «دژهای اروپاییان». «دورا نیکاتوریس» (Dura nicatoris) نام دیگر این شهر باستانی است؛ به معنی «دژهای نیکاتور»، معنا میشود. این شهر را «سلوکوس نیکاتور یکم» پیشگفته، جانشین اسکندر مقدونی در سال ۳۰۳ پ.م. دورا اروپوس ابتدا، همانطور که از نامش پیداست، یک قلعهی نظامی بود. اشکانیان این قلعه را در سال ۱۱۳ پ.م. به تصرف خود در آوردند و آن را به یک شهر تجاری تبدیل کردند.
این شهر با طرح شطرنجی از ۱۱ خیابان طولی و ۱۱ خیابان عرضی تشکیل شده بود. شهر جدید ابوکمال هنوز هم شکل شطرنجی اشکانی رادر مهندسی شهرسازی خود حفظ کرده است.
۱۰۰ بنای مختلف در دورا اروپوس وجود داشت. بازار، میدان اصلی و ارگ در مرکز شهر بود؛ اما حمامهای عمومی و آمفی تئاتر بزرگ شهر در حاشیه قرار داشتند.
جالب است که نیایشگاههای متعدد یونانی، سوری، یهودی و ایرانی در کنار یکدیگر در این شهر ساخته شدهاند؛ این، اولاً بیانگر ماهیت دینی این شهر گمرکی – نظامی و ثانیاً نمایشی از تسامح دینی پذیرفته شدهای است که از زمان کوروش و سپس شاهان اشکانی به فرهنگ جهانی افزوده شد.
بعضی از این معابد شهر عبارت اند از: معبد «آرتمیس» (Artemis)[71]، معبد «آتارگاتیس» (ātārgātis)[72] و کبوترخانههای آن[73]، معبد«زئوس» (Zeus)[74] و نیز پرستشگاههای ایرانی؛ مانند معبد کیش ایرانی و پر رمز و راز «مهر» با عناصر ونمادهای قرائت یونانیاش[75] و همچنین کنیسههای یهودی؛ بدین ترتیب، تمام نیازهای معنوی مربوط به بزم و رزم جنگاوران د راین شهر گِرد آمده است.
از یافتههای مهم دورا یوروپوس میتوان به نقاشیهای زیادی اشاره کرد که از آن دوران به یادگار ماندهاند؛ همچنین اسناد و نوشتههایی به زبانهای یونانی، مقدونی و پارتی.
این شهر راهبردی که جنوب شرقیترین شهر رومی در روزگار خود محسوب میشد، بعد از شکست رومیان از دولت ساسانی در سال 257 میلادی ویران شد. از آن پس این شهر ویران به «پمپئی[76] صحرا» (Pompeii of the Desert) شهرت یافت؛ زیرا پس از آن متروک و زیر شنهای بیابان مدفون شد.
هنوز هم در بحران جنگ داخلی اخیر سوریه ابوکمال، نقشی راهبردی در تعیین سرنوشنت جنگ دارد.
تاریخ دوره میانی
رومیان (27 پ.م.476 میلادی)
امپراتوری روم(Romans)، وارث غربی تمدن یونانی و دوره هلنیستی است که بر پهنه وسیعی از اطراف دریای مدیترانه واقع در اروپا، شمال آفریقا و غرب آسیا حکومت میکرد. این امپراتوری در مقابل ایران، یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان باستان عصر خود محسوب میشد.
رومیان در همان اوان تأسیس دولت خویش؛ یعنی انحلال جمهوری وتأسیس امپراتوری روم، توانستند سوریه را اشغال کنند و قرنها حاکمیت و فرهنگ خود را به آن تحمیل کنند[۵۰]؛ متقابلاً فرهنگ وتمدن سوریه تأثیر عمیقی در تمدن رومی نهاد؛ به عنوان نمونه، در سده سوم، برخی از اهالی سوریه، موفق به ورود به سنای روم شدند و حتی کسانی همچون، «فیلیپ عرب» (Philip the Arab) (امپراتوری: 244249 پ.م.) نیز توانستند به جایگاه امپراتوری دست یابند.[۵۱]
همانطور که پیشتر بیان شد، پومپه، سوریه را در سال ۶۴ پ.م. و در پی پیروزی در سومین نبرد از جنگهای مهردادی، به عنوان یکی از استانهای روم، به خاک جمهوری روم ضمیمه کرد؛ بدین ترتیب، سوریه برای شش قرن متوالی، تحت حکومت روم و سپس بیزانس (روم شرقی) قرار داشت.
سرزمینی که پومپه به عنوان سوریه تصرف کرد، محدود بود به مدیترانه در غرب، کوه های «آمانوس» (Amanus) یا «نور» در استان هاتای ترکیه کنونی در شمال، رود فرات در شرق، کویر شرقی و بیابانی که در جنوب آن را از مصر جدا می کرد.
این منطقه شامل دولتشهر های مستقل و وابسته متعددی بود. «هادریان» (Hadrian) (امپراتوری: 117-138 پ.م.) این منطقه را به سه بخش تقسیم نمود: کوئله سوریه، سوریه فینیقیه (بدون دمشق و پالمیرا) و سوریه فلسطین.
هادریان در بادی امر، دمشق، تدمریه (پالمیرا)، «نبطیه» (اعراب شمالی/عدنانی) و «کوماژن/ Commagene» (ارمنستان کنونی) را برای مراحل بعدی، از اعمال دقیق حاکمیت وانهاد. بعدها کوماژن در سال 72 توسط «وسپاسیان» برای همیشه ضمیمه شد. شهر کاروانی پالمیرا نیز احتمالاً در زمان سلطنت «تیبریوس» تحت کنترل روم قرار گرفت و سرانجام، نبطیه در سال 105 به استان عربستان روم تبدیل شد که توسط یک نماینده/ لگاتوس با یک لژیون اداره می شد.[۵۲]
در فرهنگ رومی، « کوئله» (Coele) به یک یا ایالت تقریباً فدرال گفته میشد و هر کوئله توسط یک «نماینده/لگاتوس» (Legatus)[80] اداره میشد. کوئل سوریه محدود به شمالغربی سوریه میشد؛ منطقهای شامل لاذقیه، ترسوس، حلب، ادلب و اسکندرون ترکیه. لگاتوس کوئل سوریه، مدیریت مدنی کل این استان پرنعمت را تا زمان امپراتور آفریقایی تبار، «سِپتیمیوس سِروِروس» (Septimius Severus) (امپراتوری: 193-211 پ.م.)، بدون محدودیت به عهده داشت و تقریباً برای مدت طولانی به تنهایی در تمام منطقه فرماندهی درجه اول از آن او بود.
سِپتیمیوس سِروِروس کوئله سوریه را به دو بخش جنوبی (سوریه پریما/Prima /پیشین) و شمالی (سوریه سکوندا/Secunda / دوم) به پایتختی «آپامیا»، تقسیم کرد؛ بدین تفصیل:
1. استان شمالی:
- شمال غربی سوریه (کوئل سوریه)
- پنتوس (پادشاهی مهردادیان) در شمال غربی آناتوطولی
- کماژن در شمال شرقی آناتوطولی
- جزیره علیا (فرات شمالی در ترکیه وسوریه)
2. استان جنوبی
- فنیقیه (لبنان و فلسطین)
- دمشق (دامنههای رشته کوه شرقی لبنان)
- پالمیرا (بادیهالشام و بینالنهرین)
- نبطیه (عربستان رومی)
بعدها «فیلیپ عرب» (Philip the Arab) (امپراتوری: 244249 پ.م.) به زادگاه خود، شهبا در استان سویدای کنونی مدت کمی استقلال بخشید.
در میان تمدنهای گذشته پیش از اسلام، تنها امپراتوری روم بود که برای مدتی طولانی در سوریه توانست مستقر شود. این موفقیت، به جهت مدیریت اداری و سیاسی قدرتمندی بود که رومیان در ساماندهی امور دیوانی وتقسیمات کشوری داشتند.
دیانت مسیحی
شام برای مسیحیان، مانند عربستان برای اسلام است. تمام تاریخ ظهور و گسترش مسیحیت، مربوط به این منطقه است. عیسی مسیح (ع)، در سرزمین شام، در فلسطین، در کرانه باختری رود اردن، در شهر «بیت اللحم» که در 10 کیلومتری جنوب اورشلیم واقع شده استبه دنیا آمد. در حال حاضر در محل تولد مسیح، «کلیسای مهد»(Church of the Nativity (Bethlehem)) قرار دارد.
پس از عروج حضرت مسیح در قدس شریف در سال 33 میلادی، حواریون و پیروانش در شهرهای مختلف سرزمین شام آن زمان ازجمله شهر دمشق پراکنده شدند.
«پونتیوس پیلاطس» (Pontius Pilate) (مرگ: 36-39م.) حاکم یهودی فلسطین که از طرف «تیبریوس» (Tiberius) (42 ق.م. – 37 م.)، امپراتور روم، بر این سرزمین حکم میراند، یکی از فرماندهان یهودی سپاهش به نام «شائول طرسوسی» (Saul of Tarsus) (5-64م.) را برای تعقیب حواریون و شاگردان حضرت مسیح، روانه دمشق ساخت؛ ولی شائول در شهر «داریا» در ریف دمشق در محلهای به نام «تل کوکب»، حضرت عیسی (ع) را در رؤیا دید و به مسیحیت گرایید و و عیسی را پسر خدا خواند.[۵۳]
کلیسای حنانیا
چون یهودیان از ماجرای شائول که پس از مسیحی شدن به «پولس طرسوس» (Paul of Tarsus) شهرت یافت، مطلع شدند، سپاهی را برای مجازاتش به دمشق گسیل کردند؛ اما او به مکانی در جنوب شرق شهر دمشق که اکنون «باب توما»(باب تومای دمشق) نامیده میشود، گریخت. باب توما در آن زمان «دویلعه» نامیده میشد و مَغارهای در کنار دیواره شهر بود. اکنون کلیسای «حنانیای دمشقی» (Ananias of Damascus) در آن محل واقع شده است؛ البته کلیساهای متعدد دیگری در دویلعه هستند؛ مثل کلیسای ابراهیم خلیل و یوسف العامل.
وجه تسمیه این کلیسا به حنایا، مکاشفهای است که حنایای دمشقی، از شاگردان و قدیسان دمشقی عیسی ع دیده و از طرف عیسی ع مأموریت یافته که پولس (شائول) را دریابد و او را شفا و پناه دهد و تعمید کند. قداست حنایای دمشقی در آئین مسیح ع به حدی است که گروهی او را نبی محسوب کردهاند.[84]
در انجیل چنین آمدهاست:
عیسی (ع) در رؤیا با حنانیا صحبت کرد و به او گفت که به «خیابانی که مستقیم[85] نامیده میشود، برو در خانه یهودا شخصی به نام شائول طرسوسی وجود دارد.» ( اعمال رسولان ۹ :۱۱ ) حنانیا گفت: «شائول قدیسان شما را آزار میداد»؛ اما خداوند (عیسی) به او گفت: «من شائول را به عنوان ظرفی انتخاب کردهام که نام مرا برای امتها، پادشاهان و پسران خدا بردارد.» ( اعمال رسولان 15 :9 ). هنگامی که حنانیا نزد شائول آمد و دستان خود را بر روی او گذاشت، «فلس های» روی چشمانش افتاد و او به حنانیا نگاه کرد. پس از آن، شائول تعمید یافت . ( اعمال رسولان 18:9 ؛ 22)
کلیسای باستانی حنانیا، به شکل یک غار طبیعی در زیر زمین قرار دارد و با پلکانی به شاهکاری تاریخی به سبک کلیساهای ارتدکس دمشقی با قدمت بیش از 2000 سال منتهی میشود و سقف آن شبیه سقف خانههای معروف عرب دمشقی است.
سن پل یا همان پولس رسول، سپس به «انطاکیه» که اکنون در استان حاتای ترکیه واقع استرفت و نخستین کلیسای مسیحی را در سال 36 پس از میلاد در آن شهر بنا نهاد. آنگاه به همراه «سن پتروس» که از پرآوازهترین مبلغان دین مسیحیت به شمار میرود، به شهر رم رفت؛ اما در آنجا به دستور فرمانروای وقت روم کشته شد.[۵۴]
امپراتوران سوری نژاد حامی مسیحیت
شروع تبلیغ مسیحیت در بلاد شام با دوران امپراتوری روم همزمان بود که از مخالفان سرسخت این دین نوپا بودند. برخلاف آنها، امپراتوران «آرامی» نژاد، ساکنان اصلی سرزمین سوریه که پیشتر درباره آنها توضیح دادهشده است، ازجمله ملکه روم «جولیا دُمنه» (Julia Domna) (160-217 م.) که در حُمص زاده شد و مادرسالار بزرگی بود، همسرش « سِپتیمیوس سِوِروس» (Septimius Severus) (145-211م.) و فرزندش « الکساندر سوروس» (208-235م.)، با مسیحیان مدارا کردند و حتی در تاریخ آمده است که اسکندر مسیحی شد
این خاندان در آغاز قرن سوم میلادی و درمجموع به مدت 42 سال امپراتور روم بودند. سپس یکی از فرماندهان سپاه روم به نام « ماکسیمینوس ثْرَکْس» (Maximinus Thrax) (173-238م.)، که جانشین خاندان سوری نژاد اسکندر شد، خصومت با مسیحیان را از سر گرفت؛ ولی امپراتور بعدی به نام «ارکوس ژولیوس فیلیپس» معروف به «فیلیپ عرب» پیشگفته که از اهالی شهر «شهبا» واقع در جنوب درعا بود، به حمایت از مسیحیان برخاست.
این پادشاه با دولت ساسانیان نیز پیمان صلح بست . فیلیپ عرب از سال 244 تا 249 میلادی امپراتور روم بود. برخی از مورخان او را مسیحی نامیدند. البته بعید نیز نیست؛ زیرا او از قبیلهی «باشان» ساکن دشت «حوران» بود که جملگی در آن زمان مسیحی شدند.
فیلیپ عرب، هنگامیکه بر اریکهی قدرت در روم نشست. فرمانی صادر کرد که بهموجب آن، برپایی علنی مناسبتها و مراسم دینی مسیحیان آزاد اعلام شد و پیروان این دین اجازه یافتند که کلیسا بسازند. تا آن تاریخ، مسیحیان برای عبادت و ادای فرایض دینی به کوهها پناه میبردند.
«دومیتیوس اورلیانوس » (Domitius Aurelianus) (214-275) (سال 275 میلادی ) مسیحیان را تعقیب میکرد و به قتل میرساند و « ماکسیمینوس دایا» (Maximinus Daia) (270-313م.) هم که بالکانی نژاد بود، مسیحیان را به دادن قربانی برای بت های آن زمان وامیداشت.
ظهور شاخههای اصلی مسیحیت
در سال 325 میلادی، مسیحیان نخستین کنگره خود را که به «شورای اسقفها» شهرت یافت، برای انجام اصلاحات و زدودن تحریفات از آیین مسیحیت در شهر«نیقیه» برگزار کردند. نیقیه یا نیکاییه (Nicaea)، پایتخت سلسله سلجوقیان در آسیای صغیر بود. که اکنون در دل شهر «ایزنیک» (İznik) قرار دارد.
دومین و سومین شورای اسقفهادر سالهای 381 و 431 میلادی به ترتیب در شهرهای قسطنطنیه (استانبول) و «اِفِسوس» (Ephesos) برگزار شد.[87]
در این شورا که تا به امروز تمامی طوایف مسیحی، مصوبات آن را به رسمیت میشناسند، 25 قانون در چارچوب آیین مسیحیت برای تنظیم مناسبات اجتماعی ازجمله ازدواج و دادوستد به تصویب رسید. از این تاریخ به بعد، بهتدریج در همایشهای اسقفهای مسیحی، تفاوت دیدگاه میان بزرگان دین مسیحیت رخنمود و طوایف مسیحی شکل گرفتند.
مرکزیت مسیحیت در آن زمان، سوریه بود؛ اما در نخستین انشعاب، کلیسای«نستوری» از کلیسای سوری (شرقی) جدا شد. هماکنون نستوریها به پیروان کلیسای «آشوری» معروف هستند. در مورد حضور آشوریان در تمدن سوریه پیشتر توضیح داده شد. در مورد مسیحیان آشوری یا آسوری نیز در فصول بعد به تفصیل مطالبی ارائه خواهد گشت.
در سال 451 میلادی، مجمع شهر «خلقدونیه/ کلسدون» (Chalcedon) نزدیک قسطنطنیه، برگزار شد و در آن عقیده کلیساهای شرقی قدیم، « مونوفیزیتیسم / تکطبیعتگرای» (Monophysitism)؛ یعنی اعتقاد به این که عیسی مسیح به عنوان تجسم پسر یا کلمه خدا، تنها یک ذات یا طبیعت دارد که الهی است، بر دیگر عقاید تفوق یافت. مونوفیزیسم با دیوفیزیسم یا دوطبیعتگرایی در تضاد است که معتقد است مسیح دارای دو طبیعت، یکی الهی و یکی انسانی است.[۵۵]
کلیساهایی که مصوبات مجمع خلقدونیه را تأیید کردند، در قرن ششم میلادی و متأثر از دخالت قدرتهای سیاسی وقت، به پنج کلیسا منشعب شدند و هر یک «بطریکیه»، (کلیسای مرکزی) نام گرفتند. این کلیساها عبارتاند: رم، قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم قدس.
کلیسای انطاکیه که قلمرو سوریه را پوشش میداد، به دو کلیسای دیگر تقسیم شد. گروهی پیروان پادشاه نامیده شدند که بیشتر در مناطق ساحلی و جنوبی این سرزمین سکونت داشتند. اینها از مصوبات مجمع خلقدونیا پیروی میکردند. گروه دیگر نیز به «سریانی» معروف شدند و در بخشهای شرقی و شمالی سوریه میزیستند.
تضعیف قدرت روم، به تجزیهی آن به روم غربی و روم شرقی (بیزانس) در قرن چهارم میلادی انجامید. در پی فتوحات سپاهیان اسلام، در قرن هفتم، قلمرو امپراتوری بیزانس محدودتر شد و مناطقی که زیر سیطرهی فرهنگی یونان قدیم نبودند، یکی پس از دیگری از آن جدا شدند؛ بدین ترتیب، فرهنگ لاتین از فرهنگ یونان جدا شد و امپراتوری بیزانس به یک دولت یونانی تبدیاریخی ومسلمانان در سوریهل شد.
تا آغاز قرن دوازدهم، فقط 200 هزار نفر از سریانیها به پیروی از کلیسای انطاکیه پایبند ماندند که بیشترشان در مناطق «ماردین» و «دیاربکر» در جنوب ترکیه کنونی سکونت داشتند. مجموعهی کلیساهای «مونوفیزتیه»، در هر یک از مناطق به پیروانش ویژگی طایفهای و نژادی بخشید. به طوری که کلیسای «قبطی» ویژه مصریان، کلیسای ارمنی ویژه ارامنه و کلیسای سریانی ویژه مسیحیان ساکن سوریه شناخته شد.
در پنجمین شورای اسقفهای مسیحیان، موسوم به مجمع «قسطنطنیه» در سال 681 میلادی، «هراکلیوس/ هرقل» (Heraclius) (575-641م.)، امپراتور مسیحی بیزانس، کوشید دو بخش کلیسای مجمع خلقدونیه را بار دیگر متحد سازد؛ اما با شکست روبه رو شد و حتی کلیسای جدیدی به نام «مارونیها»[89] شکل گرفت.
پس از آن همایش، آیین مسیحیت در اروپا گسترش یافت و اسقفهانفوذ زیادی بر پادشاهان اروپایی یافتند. در کنار کلیساهای مرکزی پنچگانه، قدرت «پاپ» در اروپا نمایانگر شد. در مدت چهار قرن پس از برگزاری مجمع قسطنطنیه همواره مناسبات پاپ و امپراتور بیزانس در فراز و نشیب بود تا این که در سال 1054 میلادی شکاف بزرگی در میان مسیحیان ایجاد شد.
در آن تاریخ، کلیسای لاتین کاتولیک به ریاست پاپ و به مرکزیت روم و کلیسای ارتدکس قسطنطنیه که از پیروان پادشاه بیزانس بودند، از یکدیگر جدا شدند. در پی این شکاف، دنیای مسیحیت به غرب کاتولیک و شرق ارتدکس تقسیم شد.
تشکیل این دو گروه مسیحی که هر یک دربرگیرندهی صدها میلیون نفر از پیروان مسیحیت است، اثرگذارتر از انشعاب نستوریها از کلیسای مونوفیرتیه بود؛ زیرا در آن زمان شمار مسیحیان از 20 میلیون نفر تجاوز نمیکرد.
از آن تاریخ، پاپ روم به بهانههای گوناگون کوشید تا مسیحیان مشرق زمین را به آیین کاتولیک تشویق کند؛ همین امر، یکی از انگیزههای آغاز جنگهای صلیبی شد.
آشوریها، کلدانی ها، ارامنه و سریانیهای کاتولیک نیز از کلیسای نستوریها منشعب شدند. در آن هنگام، کلیسای پروتستان در غرب پدید آمد که در مدت کوتاهی رقیب طوایف کاتولیکی به مرکزیت رم شد. اختلافات میان دو کلیسا، جنگهای ویرانگری را در پی داشت . سروکلهی کلیسای پروتستان در قرن نوزدهم در مشرق زمین نیز پیدا شد و شمار زیادی از پیروان کلیساهای شرقی را به خود جذب کرد.
روم شرقی
«دیوکلتیانوس» (Diocletianus) (امپراتوری: 284-305 پ) کار خود را در بحبوحه بحران داخلی قرن سوم پیش از میلاد آغاز کرد. او برای حل بحران، امپراتوری یکپارچه روم را به چهار امپراتور (تترارشی/Tetrarchy) واگذار کرد که با هماهنگی هم حکومت کنند.[90]
ابتدا با انتصاب «ماکسیمیان» به امپراتوری مشترک در سال ۲۸۵ میلادی، حکومت دونفرهای تشکیل شد. امور نواحی شرقی در دست دیوکلسین و امور مناطق غربی در اختیار ماکسیمیان بود. در سال ۲۹۳ دیوکلسین چنین اندیشید که تمرکز بیشتری بر مشکلات مدنی و نظامی نیاز است؛ بنابراین، با موافقت ماکسیمیان، دو نفر دیگر یعنی «گالریوس» و «کنستانتیوس کلوروس» را نیز به عنوان «سزار» منصوب کرد.
در سال ۳۰۵ دو امپراتور ارشد به اتفاق استعفا کردند و کنستانتیوس و گالریوس به مقام «آگوست» ارتقاء یافتند. آنها نیز «فلاویوس سوروس» و «ماکسیمینوس» را در مقام سزار گماشتند. سوروس در غرب زیر نظر کنستانتیوس و ماکسیمینوس در شرق زیر نیز گالریوس بودند. به این ترتیب، حکومت چهارنفره دوم ایجاد شد.
روم غربی پس از این انشقاق، نتوانست هژمونی سیاسی خود را حفظ کند و به تدریج رو به اضمحلال گذاشت تا این که در 471م. به کلی نابود شد؛ بدین ترتیب، روم شرقی در برابر ایران ساسانی در نقطه ضعف قرار گرفت.
در اواخر حیات امپراتوری روم شرقی،«ژوستینیان یکم» (Iustinianus) (امپراتوری: 525-567م.)، در سال ۵۲۸ ، حاشیه ساحلی سوریه را که در منطقهای از خاک هر دو استان شمالی و جنوبی قرار داشت، به عنوان یک کوئله ساحلی کوچک و با نام جدید «تئودوریاس» (Theodorias) تأسیس کرد.
کوئله یا کوئلههای سوریه، در دوران امپراتوری بیزانس بهعنوان از مهمترین استانهای روم شرقی بودند؛ اما در فاصله ۶۰۹ تا ۶۲۸ میلادی، به تصرف ساسانیان درآمد. گرچه «هراکلیوس» توانست آنجا را بازپس بگیرد؛ اما در نهایت، به دست فاتحان مسلمان افتاد.
«کنستانتین یکم» (Constantinus) (امپراتوری: 306-312 م.)، برخلاف دیوکلتیانوس که ضد مسیح بود و مسیحیان را شکنجه و آزار میداد، مسیحیت را رسمیت بخشید و ترویج داد؛ بدین ترتیب، آباء کلیسا به سرعت و باقدرتف نفوذ سیاسی و مذهبی خود را در سرتاسر امپراتوری؛ خصوصاً در کوئل سوریه که نزدیک ترین موقعیت جغرافیایی رانسبت به تمدن رومی داشت، گسترش دادند؛ کما این که در حال حاضر نیز آثار بسیاری از دیرها، صومعهها و کلیساهای مسیحی در سوریه ادامه حیات دارند؛ بدین جهت، فرهنگ سوری، نسبت به سایر اعراب، در درک اسلام و به طور کلی دین، گرایش خاصی به صورت التقاطی دارد؛ به طور مثال رهبانیت مسیحی نهادینه شده در این فرهنگ، فضای بیشتری برای رشد تصوف اسلامی مهیا کرده است که در فصول بعد به تفصیل بدان پرداخته خواهد شد.
شهر لاذقیه/ لااودیسه
نام رومی لاذقیه کنونی(Laodicea)؛ بندری در ساحل شمالی سوریه که پیشتر درباره موقعیت جغرافیایی آن توضیحاتی ارائه شد.
واژه لااودیسه در فرهنگ مسیحی به معنی «سست دین»[۵۶]است؛ وصفی که به شهر باستانی «فریجیا مینور» (Phrygia Minor) نیز داده شد. مسیحیان اولیه ساکن این شهر بنا به مطالب کتاب مقدس، به دلیل بیتفاوتی نسبت به دین خود تنبیه شدند.[۵۷]
لااودیسه نام چند ملکه سوری نژاد روم بود؛ اولی که شهر به افتخار او بدین نام تسمیه شده است، همسر آنتیوخوس و مادر سلوکوس اول نیکاتور، بنیانگذار سلوکیان است. همسر «آنتیوخوس دوم» (Antiochus II) (286-246 پ.م.) دومین پسر سلوکوس اول نیکاتور، نیز لااودیسه بوده است. حکمران سلوکی سوریه، « آنتیوخوس هیراکس» (Antiochus Hierax) (مقتول 226 پ.م.) پسر این ملکه بود. پسر دیگرش «سلوکوس دوم کالینیکوس» (Seleucus II Callinicus) (246225 پ.م.) نیز بعد از پدر، امپراتور سلوکی شد. جالب است که دختر این ملکه نیز لااودیسه دوم بود؛ زن سیاستمداری که در تاریخ سلوکیان نقش بسیار پررنگی داشت.
این شهر برای مدت کوتاهی در زمان «سپتیمیوس سوروس» (Septimius Severus) (145-211م.)، امپراتور روم، پایتخت سوریه روم شد و متعاقباً از سال 528 تا 637 میلادی به مرکز استان روم شرقی، «تئودوریاس» (Theodorias) تبدیل شد. در حال حاضر نیز مرکز استان ساحل شمال شرق سوریه است.
در حال حاضر بقایای اندکی از لااودیسه باستان که شهری ثروتمند و خوشساخت بود، در لاذقیه کنونی باقیمانده است. همه معابد، گورستانها، آمفیتئاتر بزرگ شهر که عمقی 100 متری داشت، حمامها، دروازهها و «هیپودروم» (hippodrome)[93] شهر که نویسندگان باستان یا کتیبه های یونانی، آنها را توصیف کرده بودند، تقریباً از بین رفتهاند.
ستون فقرات شهر یک خیابان عریض شمالی جنوبی بود که تمام شهر را طی میکرد و در زمان رومیان با رواقهای متعدد در دو طرف خیابان احداث شده بود. اینخیابان از نوک شبه جزیره در جنوب تا شمال شهر؛ یعنی دروازهای که جاده انطاکیه از آنجا شروع میشد، امتداد داشت. [94]
عمود بر این خیابان، سه خیابان ستون دار از شرق تا غرب امتداد داشتند. یکی خیابانارگ بود. یکی دیگر اکنون بازار سنتی شهر لاذقیه شده است؛ خیابانی که به سمت شهر آپامیای پیشگفته منتهی میشد و از همه آن ستونهای گرانیتی یکپارچه زیبایش، تنها چندتایی هنوز برجای مانده است. سومی هم از بندر شروع میشد و به یک «تتراپیلون» (tetrapylon)[95] منتهی میگشت که هنوز هم پابرجاست.
شهر شهبا / فیلیپوپولیس
چنان که گفته شد، یکی از امپراتوران رومی، فیلیپ(Philippopolis) عرب یا«مارکوس یولیوس فیلیپوس» (Marcus Iulius Philippus) بود که در شهر «شهبا» در استان سویدای سوریه زاده شد.
شهبا شهری است در ۷۸ کیلومتری جنوب دمشق در «جبل الدروز» در استان سویدای سوریه که پیشتر در استان رومی «عربیا پترایا». (Arabia Petraea) قرار داشت. این شهر به افتخار فیلیپ عرب، در دوران باستان با «فیلیپوپولیس/ فیلیپشهر» (Philippopolis) نامیده میشد؛ البته فیلیپوولیس نامدو شهر رومی دیگر در ترکیه و بلغارستان کنونی نیز هست.
پس از آنکه فیلیپ در سال ۲۴۴ میلادی به امپراتوری روم رسید، در چهار سالی که امپراتوری را به چنگ اورد، خود را وقف بازسازی این منطقه کوچک کرد تا آن را به یکی از شهرهای مهم رومی بدل سازد.
تغییرات این منطقه چنان گسترده بود که نویسندهای در اینباره میگوید:
«میتوان این شهر را پیشرفتهترین شهر رومی بنیادگذاشتهشده در شرق امپراتوری دانست؛ زیرا چنین همهچیز نو و ابداعی ساخته شده است.»[۵۸]
فیلیپ بر آن بود تا شهر زادگاهش را به رم دوم بدل سازد. معبدی با معماری ششضلعی و محرابی با فضای باز با معماری محلی موسوم به «کالیبه» (Kalybe) که طاق و رواق دارد؛ همچنین چندین حمام و یک آمفی تئاتر کامل؛ اما بدون تزئینات؛ درست مقابل بلوکسنگهای بازالتی که احتمال میدهند متعلق به سازهای بزرگ بایدبوده باشد؛ مثل بنای یک «باسیلیکا/ تلار بزرگ» (Basilica) و «فیلیپیون» (Philippeion)[98] که دیوارهایی بزرگ با دروازههایی تشریفاتی گرداگرش را احاطه کرده بودند؛ همانطور که معمولاً در بنا بر طرح و نقشه شهرسازی رومی مرسوم است؛ با اینحال کار بازسازی شهر هیچگاه به پایان نرسید و با مرگ فیلیپ در ۲۴۹ متوقف شد.
ویرانههای شهر باستانی رومی تا بهامروز بهخوبی حفظ شدهاست زیرا شهبا از مراکز جمعیتی دیگر دور بود و ساکنان دیگر شهرها نمیتوانستند سنگ مورد نیاز برای ساخت و سازهای خود را از بناهای رهاشده فیلیپوپولیس تأمین نمایند.
امروزه نسینهاشی زیبایی از معرقکاریهای رومی در موزه شهر در معرض تماشا گذاشته شدهاست. همچنین پل رومی و نیمهویران «نیمره» (Nimreh) در نزدیکی شهبا قرار دارد.
ساسانیان (224-654م.)
این شاهنشاهی یکپارچه را «اردشیر بابکان» (مرگ: 242م.) با شکست «اردوان پنجم» (مرگ: 224م.)، آخرین پادشاه اشکانی، پایهگذاری کرد. شاهان ساسانی که اهل سرزمین پارس (فارس امروزی) بودند، بر پهنه بزرگی از غرب آسیا چیرگی یافتند و در کنار امپراتوری روم شرقی (بیزانس)، در حدود ۴۰۰ سال، ابرقدرت جهان باستان شمرده میشدند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.
ساسانیان، خود، آخرین حکومت ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان بودند. این حکومت در سال ۶۵۱، پس از کشتهشدن «یزدگرد سوم» (624-651م.)، در پی حمله اعراب به ایران، به پایان رسید و ایران به جز طبرستان (مازندران) زیر چیرگی اعراب مسلمان درآمد.
نخستین ورود ساسانیان به سرزمینهای دوسوی فرات مربوط است به سال ۲۳۰ م. که اردشیر بابکان توانست تا عمق قلمرو روم شرقی پیش روی کند؛ اما دو سال بعد، «الکساندر سوروس» (208-235م.)، امپراتور روم، سرزمینهای از دست داده را پس گرفت. پس از مرگ سوروس در ۲۳۵ م.، اردشیر مجدداً بسیاری از سرزمینهای بینالنهرین و شرق فرات را به چنگ آورد.[۵۹]
بدین ترتیب پینگ پونگ تقریباً 300 سالهای از جنگهای کوچک و بزرگ میان این دو امپراتوری در منطقه خاورمیانه وغرب آسیا و آناتولی به راه افتاد و فرصت امنیت، توسعه وتمدن را از ساکنان شام و عراق و آناتولی گرفت.
بیشترین پیشرویهای ایران به سوی غرب، مربوط به زمان خسرو اول، انوشیروان (501579م.) و پس از او بود؛ زمانی که در سال ۵۴۰ میلادی به حلب حمله و آن را ویران کرد.
پس از انوشیروان، هرمز چهارم (مرگ: 590 م.) بر تخت نشست؛ هنگامی که جنگ با بیزانس همچنان شدیدتر میشد؛ اما فاقد نتیجه قطعی بود؛ تا اینکه یک ماجرای پیچیده شکل گرفت. هرمز، سردار خود «بهرام چوبین» را برکنار و تحقیر کرد؛ این، باعث شورش او در سال ۵۸۹ شد.[100]
سال بعد، هرمز با یک کودتای محدود به کاخ، سرنگون شد و پسرش خسرو دوم، خسروپرویز، (مرگ: ۶۲۸ م.) بر تخت نشست؛ با این حال، این تغییر در تخت شاهی، بهرام چوبین را آرام نکرد و او با خسروپرویز هم جنگ کرد و او را شکست داد.
خسرو پرویز مجبور شد تا به قلمرو بیزانس بگریزد؛ بدین ترتیب، بهرام چوبین تخت شاهنشاهی ساسانی را غصب کرد. خسروپرویز از امپراتور روم شرقی، « موریکیوس» (Mauricius) (۵39–۶۰۲)، درخواست کمک کرد و به او پیشنهاد واگذار کردن قفقاز غربی را نمود و برای تقویت کردن این عهد، با دختر موریس، مریم، ازدواج کرد.
ارتش جدید ایرانیبیزانسی، تحت فرمان خسرو و سرداران بیزانسی، بهرام را در سال ۵۹۱ شکست داد و خسرو پرویز تاج خود را پس گرفت.
در سال ۶۰۲ م.، «فوکاس» (Phocas) (مرگ: ۶۱۰ م.) موریس را سرنگون کرد و به قتل رساند. خسرو به خونخواهی ناجی خود، به بیزانس یورش برد. در همان دوران یک جنگ داخلی در امپراتوری بیزانس درگرفته بود و خسرو با مقاومت اندکی روبرو شد.
سرداران خسرو به راحتی شهرهای مرزی بیزانسی، بینالنهرین و ارمنستان را مغلوب کردند و با یک یورش بیسابقه، در سال ۶۱۱ سوریه را اشغال کردند و انطاکیه را گرفتند. پس از آن، پیشروی ایرانیها بیوقفه ادامه یافت؛ اورشلیم در سال ۶۱۴ سقوط کرد واسکندریه در سال ۶۱۹ فتح شد و باقیمانده مصر هم در سال ۶۲۱ به دست ساسانیان افتاد.
بدین سان، رؤیای ساسانیان مبنی بر بازگرداندن مرزهای ایران به دوران هخامنشیان تقریباً برآورده شده بود و امپراتوری بیزانس در آستانه فروپاشی بود. این اوج گسترش قلمرو ایران بود که قرآن نیز از آن در سوره روم خبر داد؛ همچنان که پیش بینی نمود که روم نیز به زودی غلبه خواهد داشت؛ در واقع دروازه تاریخ دوباره روی پاشنه دومینویی خود چرخید و سرزمینهای از دست رفته رومیان در آسیای غربی دوباره فتح شد!
طلوع اسلام
جنگ های فرسایشی ایران و روم شرقی در طی دو قرن، هر دو دولت را در منتهی الیه سقوط قرار داد تا این که تاب آوری هر دو در مقابل عزم ایدئولوژیک اعراب مسلمان، به پایان رسید و زمینه برای گسترش اسلام مهیا شد و به طور طبیعی، نقطه آغاز این جهش ژئوپولوتیکی، سوریه بود. در نیمه اول قرن هفتم، نیروهای مسلمان عرب؛ حتی قبل از رحلت پیامبر (ص) در سال 632 م.، در مرزهای جنوبی سوریه ظاهر شده بودند (سریه مؤته و غزوه تبوک)[101]؛ اما تهاجم واقعی در سال های 633-634 م. رخ داد. یک هجوم گسترده که بعضی پژوهشگران اروپایی آن را یک سونامی انسانی وصف کردهاند![۶۰]
در سال 635 م. دمشق تسلیم شد و به ساکنان آن وعده امنیت جانی و مالی و آزادی در مناسک دینی، در ازای پرداخت جزیه (مالیات دولت اسلامی بر غیر مسلمانان) داده شد. ضد حمله امپراتور هراکلیوس که به تازگی بر ایران ساسانی غلبه کرده بود، در این حمله شکست خورد و با نبرد رودخانه یرموک در سال م.636 و نبرد سال 640م.، فتح اسلامی عملاً کامل شد. حاکمان جدید، سوریه را به چهار ناحیه (جُند/ سپاه) تقسیم کردند: دمشق، حُمص، اردن، و فلسطین. قِنَّسرین (Qinnasrin)[103] جند پنج بود که بعدها اضافه شد. گرویدن به اسلام که پیشتر آغاز شده بود، ادامه یافت و تقریباً همه قبایل عرب سوریه، جز قبیله «غَسّان»[104] مسلمان شدند. گزارش تفصیلی گسترش ادیان ابراهیمی در سوریه، در بخشهای بعدی خواهد آمد.
پیامبر (ص) در 632م. رحلت نمود. ابوبکر مدت کوتاهی زمامدار بود و درست در بحبوبه حمله به شام در 634 مرد و مدیریت اصلی تهاجم به دست عمر افتاد بود. فتح دمشق (سال 13 هجری) به دست ابوعُبیده جرّاح (مرگ: ۱۸ق.)[105] بود؛ البته ابتدا فرماندهی، از آن خالدبن ولید (مرگ: 23 هجری) بود؛ اما با مرگ ابوبکر، عمر به جهت اختلافی که با خالد داشت، فوراً مدیریت را تغییر داد و ابوعبیده را به فرماندهی منصوب کرد[۶۱]؛ با اینحال، خالد بن ولید، فرماندهی فتح حمص را به عهده داشت.
قبری در شهر حمص سوریه منسوب به خالد نامی است که بر آن، «مَلِک بیبَرْس» (Baibars)[107]، مسجد و مقبرهای بناکرده است و دولت عثمانی، پیش از جنگ جهانی، در اوایل قرن بیستم، آن را به طرز باشکوهی مرمت و تجدید بنا نمود. یاقوت حموی و مورخان پیشین، این قبر را متعلق به خالد بن یزید بن معاویه، علیه اللعنه، میدانند[۶۲] و بعضی خصوصاً گروهی که نسب خود را به خالد بن ولید میرسانندو از نذورات و موقوفات آن بهره مندندمنتسب به خالد بن ولید![۶۳].
امویان (632-750 م.)
یک سال پس از فتح دمشق، «یزید بن ابی سفیان» (مرگ: 21 هجری)، برادر معاویه، که از فرماندهان سپاه فاتح بود، با فرمان عمر، حاکم شام شد. معاویه در سال هفدهم هجری، حکومت دمشق را به دست گرفت. او خلافت علی (ع) را نپذیرفت و با غصب خلافت از حسن بن علی (ع)، در سال ۴۱ هجری، دمشق را به مرکز جدید خلافت خویش تبدیل کرد.[۶۴]
معاویه از شام به عنوان پایگاهی برای لشکرکشی علیه امپراتوری بیزانس استفاده کرد. او حتی توانست اولین نیروی دریایی مسلمانان در دریای مدیترانه را راهاندازی کند. ناوگان او موفق شد «اَرواد» مهمترین جزیره نزدیک سواحل سوریه و جزیره «رودس» (Rhodes) پیشاهنگ مجمعالجزایر یونان کنونی در مدیترانه را فتح کند.[۶۵]
اوایل دوره امویان، دوران قدرت و گسترش بود. ارتشِ عمدتاً عرب و بیشتر سوری، مرزهای اسلام را گسترش داد. دولت اموی جنگ علیه بیزانس را به آسیای صغیر کشاند و قسطنطنیه را محاصره کرد. به سمت شرق به خراسان، ترکستان و شمال غربی هند نفوذ کرد و با گسترش در امتداد سواحل شمالی آفریقا، بخش زیادی از اسپانیا را اشغال کرد.
این امپراتوری وسیع، دارای یک اداره منظم با ظاهر اسلامی عربی بود. فرهنگ چندگانه سوریه نقش مهمی در پی ریزی این مدیریت نوظهور عربی بازی کرد و متقابلاً از ثروتی که از استانهای ثروتمند به مرکز امپراتوری سرشار میشد، سود میبرد. دولت اموی در زمان هشام بن عبدالملک (71-125 قمری)، دهمین خلیفه، به اوج گسترش خود رسید. مرزهای دولت اموی از سند و چین در شرق، جنوب فرانسه در غرب، افریقا، مراکش و اندلس در جنوب غربی و ماوراالنهر در شمال شرقی گسترش یافت.خلفای اموی اهتمامی به تقسیم بندی مدنی؛ مانند آنچه در دولتهای رومی و ایرانی وجود داشت، نداشتند. شاکله مدیریتی نظام اموی، منحصر در نصب والیان خودمختار در شهرها و دریافت عواید از ایشان و پرداختن به فتوحات تازه و بناها و کاخهای مجلل برای خویش و در نهایت مسجد بود که نمونه اعلای آن مسج اموی در دمشق است.
برخلاف ثبات سیاسی وامنیتی شام، دولت اموی در عراق وحجاز شاهد شورشها و انقلابات ضداموی بسیاری بود که عامل اکثر این انقلابها که در عراق تمرکز داشت، شیعیان بودند؛ از جمله انقلاب توابین و انقلاب مختار ثقفی و قیام زید بن علی. بعد از هشام بن عبدالملک، قدرت دولت مرکزی کاهش یافت. در داخلِ گروه حاکم، جناحها و خصومتهایی به وجود آمد: اعراب عراق از تسلط بر سوریه خشمگین بودند. غیر عربهایی هم که به اسلام گرویدند (موالی) از شکاف اجتماعی بین آنها و اعراب ناراحت بودند و مسلمانان مؤمن، بنی امیه را در زندگی و سیاستهای خود بیش از حد دنیوی میدانستند. همه این عوامل دست به دست هم داد تا سقوط دولت اموی تسریع گردد.
قصور اموی
کاخهای اموی متعددی در مناطق مختلف شام و بیشتر، پیرامون دمشق بنا شد؛ بعضی از آنها که در سوریه کنونی بنا شدهاند، عبارت اند از:
- قصر الخضراء کنار مسجد اموی که به کلی محو شده است؛
- قصر یزید (أسیس) در دل بادیه الشام؛
- قصر حَوارین (Hawarin) در حمص؛
- قصر هشام بن عبدالملک در رِصافه (Resafa) در الرقه[112]؛
- قصر دیگر هشام به نام الحِیْرُالغربی در پالمیرا؛
- «قُبه الصخره» در اورشلیم و مسجد بزرگ دمشق را هم امویان ساختند.
اصولاً اولویت بنای تمدن اسلام، مبتنی بر ابنیه مُدُن نبود؛ بلکه سویی آسمانی داشت و دارد؛ در واقع، تأثیرات، تغییرات و تحولات فکری و عقیدتی اسلامی آنچنان به سرعت نفوذ میکند که همه را؛ خصوصاً صاحبان اندیشه را متحیر و مجبور به تمکین و انقطاع از توجه به امور دنیوی میدانستندو زمینه را برای یک سوء برداشت و تناقض تفریطی و افراطی در دنیاستیزی و دنیا پرستی مهیا میکند.
گرچه بعدها خاندان پیامبر (ص)، با نقد افراط و تفریط زاهدان نخستین و امرای اموی و عباسی، به تدریج توازن و تعادلی به درک حقیقی انسانها از تعالیم اسلام دادند و این دوگانه متناقض ناهمخوان انحرافی را که بعداز پیامبر (ص) شکل گرفته بود، تا حد زیادی اصلاح کردند؛ اما تأثیرات سوء آن هنوز هم در بدنه تمدن اسلامی باقی است.
عباسیان
پس از فاجعه کربلا و شهادت امام حسین (ع)، در سال 680 م.، احساسات به نفع خاندان علی همچنان قوی بود. امویان بعدی نتوانستند این نارضایتیها را کنترل کنند. حکومت آنها سرانجام سرنگون شد و عباسیان با فتح دمشق، بهرغم مقاومت مردم، در رمضان ۱۳۲ هجری/ آوریل ۷۵۰ م.، كار خلافت اموی را یكسره کردند.
فاتح عباسی عبدالله بن علی، عموی سفاح (مرگ: 147 قمری)، نخستین خلیفه عباسی، بود. وی «مروان بن محمد» (72-132 قمری)، آخرین خلیفه اموی را در جنگ «زاب»[113] شکست داد و تا دمشق او را تعقیب و آن جا را فتح کرد. آن گاه حصار آن را منهدم ساخت و از بزرگان بنیامیّه هشتاد نفر را در سرزمین «رمله» در فلسطین به قتل رسانید. بعداز فتح دمشق، عبدالله ابن علی فرمان داد تا گور خلفای بنی امیه چون معاویه و یزید را بشكافند و بر بقایای جنازه «هشام بن عبدالملك» تازیانه بزنند. [۶۶]
پیروزی عباسیان، به معنای انتقال قدرت از سوریه (دمشق) به عراق (بغداد) بود؛ بدین ترتیب، سوریه به استانی وابسته به خلافت تبدیل شد و پیوسته به جهت پیوستگی سنتی با امویان، وفاداری آن مشکوک بود و مورد تبعیض بود.
با همه بیمهریهای عباسی و تبعیضات گوناگون علیه مردم شام، باز هم روند اسلام آوردن در شام ادامه یافت و سوریه پیوستگی فرهنگی وتمدنی بیشتری با اسلام پیدا کرد؛ تا حدی که کم کم زبان عربی به جای یونانی، سریانی و آرامی مورد پذیرش عمومی حتی در مصر قرار گرفت؛ اما این زبانها هنوز هم گویشورانی در بعضی مناطق روستایی سوریه دارند.
اداره حکومت گستردهای مثل دولت عباسی، برای خلفای بی تجربه عباسی، چندان ساده نبود. معتصم، خلیفه عباسی (۲۱۸ هـ. ق) همچون مأمون نه به اعراب، اعتماد داشت و نه به ایرانیان، به همین جهت سیاست استفاده از ترکان در سپاه را پیش گرفت.
غلامان ترک ارکان دولت عباسی را؛ خصوصاً بعد از تخریب حرم امام حسین (ع) به دستور متوکل، در دست گرفتند[۶۷] تا آنجا که مدام در عزل یا ترور خلفا نقش ایفا میکردند؛ مثل ماجرای خلافت مستعین، معتز و معتمد؛ بین سالهای ۲۴۸-۲۷۹ هجری قمری.
علاوه بر این، آل بویه[116] نیز بعدها توانستند عملاً خلافت را در بغداد به دست بگیرند و هرچند خطبه به نام خلیفه عباسی خوانده میشد؛ اما این امرای بویه بودند که خلفا را عزل و نصب میکردند[117]؛ به همین جهت، اغلب مناطق حکمرانی ایشان، از سوی والیانی که خود عباسیان منصوب میکردند، آشکار و پنهان، تمایل به استقلال داشتند. در این میان، طولونیان، آل اخشید، اسماعیلیان و قرامطه، تهدیدهای اصلی منطقه شام بودند.
جنگهایی طولانی بین اعراب و بیزانس از قرن ۷ ۱۱ میلادی رخ داد؛ نبردهایی که سرآغاز جنگهای صلیبی محسوب میشود که دو قرن به طول انجامید (۱۰۹۵ تا ۱۲۹۱ م./۴۸۸ تا ۶۹۰ ه.ق.).
آغاز مجدد نبردهای عربیبیزانسی(رومی) مربوط به پنجاه سال بعد از ورود اسلام به شام و مصر بود؛ یعنی زمانی که دیگر زمان اثری از امپراتوری روم غربی نبود و پیشرویهای اعراب به طرف غرب، برخورد با حکومتهای محلی فرانسوی وایتالیایی بود که به تازگی زبان حملات پرتعداد مسلمانان به آسیای صغیر که موجب دست به دست شدن قسطنطنیه شد؛ اما پس از ۸۶۱ میلادی هم با افول دولت عباسی و تقویت امپراتوری بیزانس، طی سالهای ۹۲۰ تا ۹۷۶، بیزانس توانست ارمنستان و شمال سوریه را بازپس بگیرد.[۶۸]
شهر الرّقّه
شهر رقه(Raqqa) در شمال شرقی سوریه و در ساحل شرقی فرات و 40 کیلومتری سد طبقه، قرار دارد. این شهر سلوکی در دوره ساسانی نابود شد؛ اما رومیان و پس از آن منصور دوانیقی آن را بازسازی کرد. و هارون الرشید در 8 کیلومتری غرب آن شهر، دژی به نام دژ هرکول بنا نهاد.
الرقه از سال ۷۹۶ ۸۰۹ میلادی، پایتخت غربی خلافت عباسیان بود. بقایای قصر عباسی «البنات» که زمانی در شهرک نظامی منصور عباسی (الرافقه) بنا شده بود، در حال حاضر، جزء بافت شهری الرقه است. این قصر در دوره ایوبیان بازسازی شد؛ اما طی یک آتش سوزی بزرگ نابود و متروگ گشت. [119]
شهر الرحبه
«الرحبه» شهرک اختصاصی یکی از سرداران عباسی، به نام «مالک بن طوق» (830-873 میلادی) است؛ همان کسی که شاعر اهل بیت (ع)، دعبل خزاعی را به جهت هجوی که از او کرده بود، به بدترین وضعی شکنجه کرد و به شهادت رساند.
مالک بن طوق زمین الرحبه را به عنوان پاداش از هارون الرشید گرفت. این شهر در استان دیرالزور و شهر «المیادین» کنونی سوریه در مسیر ابوکمال – الرقه قرار دارد. الرحبه بعد از ابوکمال، دروازه وردی و سکوی پرش به شام محسوب میشد؛ به همین خاطر، مدام بازسازی میگشت؛ اما در دوره عثمانی مورد بیتوجهی قرار گرفت و متروکه شد.
مالک بن طوق برای مدتی امارت دمشق را نیز داشت.
طولونیان (868-905م.)
دولت طولون (Tulunids) منسوب به مؤسس آن، «أحمد بن طولون» است که اصالتاً یک غلام تُرک بود.[120] احمد بن طولون، در سال ۸۶۸ م. به عنوان فرماندار، از طرف وارد مصر شد.
دوران رشد و نمو احمد بن طولون مربوط به سالهای اقامت و حضور او در طرسوس شام است.
پرداخت ناچیز خراج در سال ۸۷۷، خلیفه عباسی را علیه او برانگیخت؛ اما احمد با حمله به سوریه و اشغال آن، موقعیت خود را حفظ کرد. او بسیاری از حکمرانان محلی را که سر به اطاعت او نهاده بودند، بر سرکار باقی نگه داشت و بدینگونه سرزمین شام یک ایالت وابسته به حکومت طولونی گردید که پایتخت آن شهر قاهره در مصر بود.[۶۹]
با مرگ احمد، چندی نگذشت که امیر عباسی، «الموفق بالله»[122]، دولت عباسی را به مقابله با خمارویه، فرزند احمد کشاند. مصاف در منطقه «طواحین» در نزدیکی «رمله» در جنوب فلسطین بود. نفرت شامیان از خلیفه بغداد و حمایت ایشان از مصر در این نبرد، یکی از نقاط عطف تاریخی در تمدن آسیای غربی است.اهالی دمشق و طرسوس در نبرد طواحین دروازه های شهر را به روی ابوالعباس (معتضد، خلیفه عباسی بعدی)، سردار سپاه بغداد، بستند و وی ناچار به مرکز خلافت بازگشت![۷۰].
در همین دوران بود که سرزمین شام صحنه درگیریهای مختلف گردید و «اسماعیلیه»[124] و «قرمطیان»[125] در آن قدرت گرفته و شروع به غارت کاروانهای تجاری نمودند.
یک دهه پس از مرگ خمارویه، عباسیان خلاف پیمانی که بر حکومت موروثی طولونیان بر مصر و شام تأکید داشت، طومار این خاندان را در هم پیچیدند. جانشنینان احمد بن طولون نیز کفایت کافی نداشتند و در سال 904 سپاه عباسی توانست به اقتدار ایشان در شام و مصر پایان دهد.[۷۱]
میراث تاریخی و فرهنگی طولونیان بیشتر در مصر ظهور و بروز دارد و منطقه شام در این موردف مورد بیمهری بوده است.
اخشیدیها (935-969 م.)
بعد از افول دولت طولونیان(Ikhshidid) ، به تدریج ستاره اقبال «ابوبکر، محمد بن طغج بن جف» دمید. وی فرزند «طغج» یکی از فرماندهان مورد اعتماد طولونیها بود که به حکمرانی دمشق انتخاب شده بود و فرزند وی محمد با نشان دادن شایستگیهای نظامی خود، موفق شد که اعتماد خلیفه عباسی را به خود جلب نموده و عاقبت خلیفه عباسی «المقتدر» او را به حکمرانی دمشق برگزید و در سال ۳۲۳ قمری خلیفه «الراضی» او را به حکمرانی مصر انتخاب کرد و وی به مصر رفته و پایهگذار دولت اخشیدیها (Ikhshidid) (935-969 م.) در مصر نیز گردید.
طولونیان والیان منسوب عباسی بر مصر بودند که از ضعف دولت عباسی بهره بردند و با اعلام استقلال پا فراتر نهاده و به شام نیز دست اندازی کردندغ اما اخشیدیها کار خود را با اخذ حکم ولایتمداری بر شام از سوی آل عباس آغاز نمودند و بعد از ان مصر را نیز از طولونیان انتزاع کردند.
طغج بن جف از اعقاب شاهان فرغانه بود که همگی لقب اخشید داشتند. ورود آل اخشید به دولت عباسی، در پی رویکرد بنی عباس به استفاده از نیروی ترکان در حکومت برای کنترل ایرانیان و اعراب بود.
جف، جد محمد اخشید، در دربار معتصم، واثق و متوکل، مورد احترام بود؛ اما برخلاف پدر، طغج مورد بیمهری قرار گرفت و در زندان مرد؛ با این حال، فرزندان طغج کمر به خدمت آل عباس بستند و در فرصت مناسب انتقام پدر را از مسببان اصلی گرفتند!
محمد بن طغج در سال 306 در ولایت «طبریه» گروهی را که بر کاروان حج هجوم برده بودند به سختی سرکوب کرد و کاروانیان را که کنیز مادر مقتدر، خلیفه عباسی، نیز در آن میان بودسالم به دمشق رسانید و عراقیان که در کاروان بودند، نامهای فراوانی نوشتند و از او ستایشها کردند و او به شهرتی رسید. بعد از این واقعه، خلیفه عباسی لقب موروثی اخشید را به او بازگرداند.
بدینسان کار اخشید در مصر و شام بالا گرفت. او همچنین در مقابل فاطمیان که از سال 321تا 324 پیوسته در کار حمله به مصر بودند، به سختی مقاومت میکرد و از این جهت بازوی آل عباس در غرب بود؛ اما استقلال خود را نیز حفظ مینمود؛ مثل وضعیتی که طاهریان، غزنویان، سلجوقیان و بویهان در شرق داشتند؛ با این تفاوت که بنیانگذاران طولونیان و اخشیدیان، در ابتدا والیان ارسالی خود خلیفه به غرب قلمرو اسلامی بودند؛ اما غنویان و سلاجقه بعد از تصرف خراسان، خود را به خلیفه تحمیل نمودند. طاهراین در این میان یک استثنا هستند. طاهر ذوالیمینین، یک سردار ایرانی الاصل و در ابتدا در خدمت مأمون عباسی بود.
محمد اخشید، هنگام مرگ، خادم خود، ابومِسک کافور را نائب حکومت فرزند خویش، ابو القاسم انوجور -که 4 سال بیشتر نداشتکرد. واضح بود که تنها فایده این کار، حفظ حیات خاندان اخشید بود؛ زیرا عملاً کافور همه کاره و حتی صاحب همسر اخشید شد.
بعد انوجور که خیلی زود مرد، فرزند دیگر محمد اخشید، ابوالحسن علی، از طرف خلیفه والی شد؛ اما با آن که بیست و سه ساله بود، کافور فرصت خودنمایی بدو نداد و مردم را از دیدار وی منع میکرد. او نیز همچنان بود تا به همان علت که انوجور مرده بود (؟)در سال 355م. مرد. پس از او خود کافور توانست از خلیفه حکم ولایتمداری بر شام و مصر را بگیرد.
دو سال بعد کافور هم مرد و چیزی نگذشت که خلیفه فاطمی، المعزالدین الله در سال 358 مصر و شام را به تصرف خود درآورد.
هرچند کافور به زیرساختهای علمی و تمدن ساز توجه نمود و دانشمندان و صنعتگرانی را بسیج کرد؛ اما آل اخشید نیز چون طولونیان توفیق چندانی در تثبیت میراث فرهنگی و تمدنی متمایزی نیافتند؛ علاوه بر این، الگوی توجه به مصر در فرم حکومت توأمان بر مصر و شام، به شکل یک سنت تاریخیف به دولت آل اخشید هم سرایت نمود و بخش کمی که از میراث تمدنی و فرهنگی آل اخشید باقی است، همه در مصر است.
متنبی، شاعر مشهور عرب، در مدح کافور مبالغهها نمودهاست.
حَمْدانیان (905-1004 م.)
حمدانیان(Hamdanid)، سلسله کوتاهی از امرای شیعی بودند که توانستند از ضعف دولت عباسی و جنایات متوکل بهره گرفته در شمال سوریه به قدرت برسند و آغازی باشند برای توسعه تفکر شیعی در شام که آل بویه به وجود آورنده بستر آن بودند؛ با این حال، وحدت سیاسی چندانی بین حمدانیان وآل بویه در حاکمیت نبود و بین ایشان نبردهایی نیز صورت گرفت.
مقر اصلی حمدانیان شهر موصل عراق بود؛ اما در سال ۳۳۳ قمری/ ۹۴۴ م. «سیفالدوله حمدانی» موفق شد شهرهای حلب، حمص و دمشق را به تصرف خود درآورد.
جنگ های زیادی بین وی و اخشید، حکمران مصرکه چون سامانیان وغزنویان، مشروعیت و انتصاب خویش را از خلیفه عباسی داشترخ داد و دمشق و حلب چندبار دست به دست شد؛ اما در نهایت، هر دو طرف توافق کردند که حمدانیها بر بخشهای شمالی سوریه از حلب تا موصل حکومت کنند و بخشهای جنوبی سوریه در اختیار اخشیدیها باشد. نتیجه این صلح، توجه سیف الدوله به مرزهای شمالی؛ یعنی دولت بیزانس و نبردهای بیست ساله او علیه امپراتوری روم شرقی شد که حداقل، مانع ورود بیرانطیان به شام بود که در گذشته با هر یورشی، به نام دین مسیح در شام وحشیانه دست به جنایتهای گسترده در قتل و غارت میزند.[۷۲]
از آنجا که ماهیت نبردهای سیف الدوله و روم از هر دو طرف، فوقالعاده ایدئولوژیک بود، این نبردها در طول قورن وسطی، عنوان پیشاهنگ جنگ های صلیبی یافته است.
جنگهای صلیبی، خود ماجرای مفصلی دارد و وضع و موقعیت شام در آن زمان، به عنوان خط مقدم جبهه اسلام، حائز اهمیت است و بایستی برای شناخت بیشتر سوریه مورد توجه باشد؛ کما این که در حال حاضر نیز جبهه سوریه خط مقدم مقابله با هژمونی غرب در ثغور اسلامی است.
عصر حمدانی عصر جهش تمدنی اسلام در شام محسوب میشود. بسیار عجیب است که در این بحران امنیتی گسترده که سراسر سوریه را دربرگرفته بود، دولت حمدانی توانست یک کارنامه درخشان فرهنگی و علمی کم نظیر از خود ارائه دهد[۷۳]؛ البته قرن چهارم هجری، در اصطلاح تاریخ اسلام، قرن خردورزی و رشد علوم عقلی و ادبیات است؛ همانطور که درایران، بزرگانی چون ابن سینا، فردوسی، خیام، ناصر خسرو و دیگران در این بستر فرهنگ اسلامی سربرآوردند.
یکی از تأثیرات مهم دولت حمدانی در سوریه، رشد شیعیان علوی یا نُصیری است که پیش از آن، در قلمرو اخشیدیان و طولونیان، شکل گرفته بود؛ منتسب به محمد بن نُصیر، از اصحاب امام هادی (ع) که ادعای نیابت امام مهدی (عج) را بعد از محمد بن عثمان[129] کرد.
شرح عقاید علویان که از غلات محسوب میشوند و طریقت «جنبلاطیه» یکی از ابداعات آنهاست، در بخشهای بعدی به تفصیل خواهد آمد. نصیریه با حمایت دولت حمدانی، به ویژه سیفالدوله، پایههای خود را در شام تثیبت کرد.[۷۴] آثار اجتماعی علویان تا به امروز در سوریه و ترکیه وجود دارد؛ کما این که حافظ اسد و بشار اسد، رهبران اخیر سوریه نیز علوی تبار هستند.
نفوذ حمدانیها در دوران سعیدالدوله، آخرین امیر حمدانی، رو به افول نهاد و شام تحت سیطره فاطمیان مصر قرار گرفت؛ بدین ترتیب، دفتر دولت حمدانی نیز در سال ۳۹۳ ق./ ۱۰۰۳ م. بسته شد.[۷۵] به قول حافظ، خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
آن زمان، حکومت شیعی افراطی فاطمی به تازگی در مصر مستقر شده بود. در واقع، مصر با ظهور دولت فاطمی، بعد از یک دوره هزار ساله عدم استقلال از زمان غلبه رومیان، دوباره به عرصه اقتدار بازگشت؛ در حالی که سوریه، طبق سنت تاریخیاش، نخستین عرصه دستاندازی مصر به طرف شرق بود.
فاطمیان ( 9691171 م.)
خلافت فاطمی در سال ۹۰۹م. مصر بنیان نهاده شد و به زودی به سوریه، فلسطین و جزیره سیسیل در جنوب اروپا گسترش یافت و در دوران حکومت هشتمین خلیفه فاطمی، مستنصربالله (م 487ق.)، به اوج قدرت و شکوه خود رسید.
پس از ضعف تدریجی حکومت حمدانی، در سال ۹۶۹ م. «جوهر صِقِلّی»[132] (300-381 ق.)، سردار فاطمی، شهر دمشق را پس از مقاومتی شدید، فتح نمود و به تدریج سایر مناطق سوریه تحت نفوذ آنان قرار گرفت؛ به طوری که در سال ۹۷۱ م. بسیاری از مناطق سوریه تحت سیطره آنان بوده و خطبه به نام خلیفه المعزلدین اللَّه فاطمی (خلافت: 953-975م.) در مساجد دمشق و حلب و حمص خوانده شد.
مرکز حکومت فاطمی قاهره بود؛ بدین جهت، به طور سنتی، اهتمامی به عمران شرق نداشتند و آثار عمرانی چندانی در سوریه ی فاطمی برجای نمانده است. عمر کوتاه زمامداری آنان در سوریه و وضعیت نابسامان سیاسی در سرزمین شام آن روزگار نیز مزید بر علت بود؛ با این حال، شام رنگ و لعاب بیشتری از فاطمیان نسبت به دولتهای اقماری عباسی گرفت.
آثار فرهنگی برجای مانده از آن دوره در شهرهای دروزی نشین سوریه به چشم میخورد؛ مانند «بُصری» (Bosra)[133] و «صَلْخَد» (Salkhad)[134] در السویدا و «سَلَمیّه» (Salamiyah) زادگاه نخستین خلیفه فاطمی، عبیدالله المهدی (873-934م.) در 30 کیلومتری حماه.
گرچه آل بویه و حمدانیان، زمینه آشنایی بیشتر منطقه شام را با تفکر شیعی ناب آماده کرد؛ اما فرقههای منحرف از امامت اثنی عشری؛ مثل قرمطیان، اسماعیلیان و دروزیان، زمینه انتقادهای تند علیه شیعه را فراهم آورد که هنوز هم مبنای مخالفتهای جدی در غرب آسیا با تفکر شیعی است؛ در واقع، چهارچوب دولت شیعی فاطمی تلفیقی از اندیشه افراطی قرمطی در بستر عقاید اسماعیلیه مُستعلیه و غلات دروزی بود.
در پایان قرن دهم، قرمطیان که دولتی در خلیج فارس تأسیس کرده بودند، سوریه را در معرض تاخت و تاز قرار دادند و هرچند شکست خوردند و اکنون اثری از ایشان نیست؛ اما آراء تند ایشان به جهت همخوانیهایی باطنی که با فرقه اسماعیلیان داشت، از مرکز آنها در سلمیه در شمال سوریه، تقویت و منتشر شد.
در آغاز قرن یازدهم نیز فرقه «دُروزی» (Druze) ظاهر شد؛ گروهی که ادعای الوهیت «الحاکم بامر الله» ( 985 1021م.) را پذیرفتند.[135] پیروان این مذهب، بیشتر در «وادی التَیْم» (Taym)، حدفاصل جنوب لبنان و دره بقاع، منطقه «حاصبَیا» (Hasbaya) در جنوب لبنان و در شمال غربی مزارع «شبعا»، حلب غربی، کوه هرمون (جبل الشیخ) و کوه حوران (جبل الدروز) در سوریه گسترش یافتند و هنوز هم در معادلات اجتماعی و سیاسی سوریه و لبنان تأثیرگذارند.
شکل گیری فداییان اسماعیلی در قلعه الموت قزوین، به رهبری حسن صبّاح، نیز از نتایج منفی به قدرت رسیدن اسماعیلیه بود. فداییان در تضعیف دشمنان خلافت فاطمی؛ خصوصاً سلاجقه سنی مذهب، بسیار فعال بودند. قتل خواجه نظام المُلک وزیر باکفایت ملکشاه سلجوقی، بسیاری از سلاجقه روم و شام، حبس خواجه نصیر توسی در الموت و تهدید سلطان سنجر سلجوقی – با دشنه ای شب هنگام بر سینهاش نهادند و تهدید امام فخر رازی – با شاگردی که سالها در نزداو خدمت میکردنمونههایی از این تأثیرگذاری در معادله قدرت بود تا این قلعه را هولاکوخان مغول تصرف و نابود کرد.[۷۶]
از دیگر تمهیدات فاطمیان مصر برای کنترل ممالک تحت تصرف خویش، خصوصاً شام، تشکیل یک گروه شبه نظامی به نام «احدث» (Ahdath) بود. احدث، از قرن ۱۰ ۱۲ میلادی وظیفه محافظت از شهرها را در مقابل حملات خارجی، برعهده داشت. گرایش احدث به هر یک از امرای مدعی شام، توازن قدرت را به نفع او به هم میزد. این سنت تاریخی هنوز هم در منطقه شام، ادامه دارد و گروههای شبه نظامی، تعیین کننده وضعیت امنیتی سوریه شدهاند.[۷۷]
پس از سال ۱۰۴۳ م. با پیشرویهای سلاجقه به طرف غرب، به تدریج، قدرت فاطمیها در سوریه رو به افول نهاد و این وضعیت تا هنگام ظهور صلاحالدین ایوبی ادامه داشت و عاقبت، وی توانست در سال ۱۱۷۱ م. خلیفه بیست ساله، «العاضد لدینالله» (1151-1171)، آخرین خلیفه فاطمی را از کار برکنار کرده و خلافت فاطمی را از بین ببرد.
شهر مَصیاف
این شه(Masyaf)ر، واقع در در جنوب غربی استان حماه و یکی از پایگاههای فداییان اسماعیلی شام بود که «رشید الدین سنان» (1132-1193م.) (شیخ الجبل) داعی اسماعیلی نزاری عراقی الاصل در شام، بعد از طی دورههای آموزشی در قلعه الموت، به نمایندگی از حسن صباح، از سال 1162م. آن را راهبری میکرد؛ البته مصیاف تنها مقر فداییان اسماعیلی نبود.
کلیه قلعههایى را که سنان به تسخیر خود درآورد، از موقعیت استراتژیک بالایى برخوردار بودند؛ قلعههایى چون مصیاف، الکهف، قدموس و علیقه . مصیاف در حاشیه شمالى جبل بهراء قرار داشت که همانند پنجرهاى گشوده در خدمتحاکمان مسلمان حماه و حمص بود . الکهف، قلعهای بود که سنان قادر بود از آن به طرطوس و دیگر قلعههاى صلیبى دست پیدا کند . قلعه القدموس در غرب و علیقه نیز در شمال غرب قرار داشت .او ابتدا در «قلعه الکهف» مستقر شد و بعداً به مصیاف نقل مکان کرد.[138]
نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبى کردند؛ یک بار در دسامبر 1174م . و بار دیگر در مى 1176م . که هر دو بار ناکام ماندند . «صلاحالدین ایوبى» به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاههاى آنها، خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند؛ اما با وساطت «شهابالدین محمود حارفى» حکمران «حماه» و دایى صلاحالدین، روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودى نهاد .
درباره علت مصالحه صلاحالدین ایوبى با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزارى شام داستانهاى زیادى نقل شده است . این حکایات مبالغه آمیز که ظاهرا از زندگىنامه سنان به قلم ابوفراس منیقى و به نام «مناقب المولى راشدالدین سنان» گرفته شده، بیانگر شخصیت شبه افسانه اى او و ترس صلاحالدین ایوبى از وى است؛ به طور مثال در نقلی که از همه شگف انگیزتر است، امده است:
«سنان رسولى به نزد صلاحالدین که خدایش رحمت کناد، فرستاد و به وى فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد. صلاح الدین دستور داد تا وى را جستوجو کنند و چون چیز خطرناکى با او ندیدند، صلاحالدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید؛ اما رسول گفت: خداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم. صلاحالدین فرمان داد که همه جز دو نفر از غلامان بیرون رفتند. آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوى. رسول گفت: به من گفتهاند که پیام را جز در خلوت نگزارم. صلاحالدین گفت: این دو نفر مرا ترک نمى گویند. خواهى پیامت را بازگوى و خواهى بازگرد. رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمىفرستى؟ صلاحالدین گفت: من آنها را چون پسران خود مىدانم و من و آنها از یکدیگر جدایى نداریم. آن گاه، رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید، آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلى و شمشیرهاى خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جاى آوریم. سلطان صلاحالدین، متحیر ماند و رسول، حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد، صلاحالدین، متمایل به صلح با سنان شد و با وى روابط دوستانه برقرار ساخت.»[۷۸]
مصیاف را نیروهای مسیحی در جنگهای صلیبی محاصره و نابود کردند. در افسانهها آمده که در پشت قلعه مصیاف – که نسخه سوری قلعه الموت محسوب میشودباغی خرم وجود داشته که مریدان حسن صباح ساخته بودند.
سلاجقه (1037-1194م.)
امپراتوری سلجوقی(Seljuk)، حکومتی ترکتبار، با فرهنگ ترکی-ایرانی و سنی مذهب بود که ایل «قینیق» (Qiniq) از تُرکان «اُغوز» (Oghuz) باغلبه بر ترکان غزنوی، در خراسان بنا نهادند و پس از دریافت مشروعیت از خلافت عباسی در بغداد، توسعه راآغاز نمودند.
وسعت قلمرو سلجوقیان از شرق تا کوههای هندوکش، از غرب تا فلات آناتولی و شام، از شمال تا آسیای مرکزی و از جنوب تا خلیج فارس ادامه داشت.[۷۹]
اهمیت دولت سلجوق در تاریخ شام، از آن جهت است که با حضور ایشان در غرب و شمال فرات، فرهنگ و زبان ترکی ایرانی تا دروازههای اروپا به شدت توسعه و استقرار یافت.
سلطان ملکشاه اول (سلطنت: 1070-1092م.) در سال 1071 م. با ارسال سپاهی به فرماندهی «آتسیز بن اُواق» (Atsiz ibn Uwaq) حاکم فاطمی حلب را شکست داد و شام را اشغال کرد؛ پس از آن در 1076م. دمشق را نیز تصرف کرد؛ اما پس از مرگ او، پسرانش، احمد، محمود و محمد و برادرزادهاش توتوش پسر الپ ارسلان و نیز قلیچ ارسلان پسر قُتَلمیش(Qutalmish)، به منازعه پرداختند و دیری نپایید که امپراتوری سلجوقی به حکومتهای مستقل و متعدد تقسیم شد؛ در خراسان «احمد سنجر»، در فارس «محمود»، در عراق «محمد بورکییاریق»، در آناتولی «قلیچ ارسلان».
در سوریه «ابوسعید تاج الدوله توتوش» (Tutush) (1040-1095م.) که به کمک سردار سلجوقی، والی شام، آقسُنقُر حاجب (Aq Sunqur) برای رویارویی با فاطمیون مصر رفته بوداز فرصت مرگ ملکشاه استفاده کرد و آقسنقر را محبوس نموده و به قتل رساند و خود اعلام استقلال کرد.
آقسنقر از همراهان و یاران نزدیک ملکشاه و حاجب او بود و لقب قسیمالدوله و نیز فرمان امارت بر حلب را از او داشت و در لشکرکشی ملکشاه به اورشلیم، از فرماندهان سپاه او بود.
سلطنت توتوش در شام تنها هفت سال به طول انجامید و در منازعه با برکیارق، کشته شد. پس از مرگ او، پسرش «فخرالمُلک رضوان» (حکومت: 10951113م.) حکومت بر شام را به ارث برد؛ اما چندی بعد برادرش«ابونصر شمس المُلک دوقاق» (Duqaq) (حکومت: 1095-1104م.) برای مدت کوتاهی – تا زمانی که ترور شددمشق را از او گرفت و اعلام استقلال کرد. رضوان به اسماعلییان گرایش پیدا کرد و آنها را مورد حمایت قرار داد. ترور دوقاق که به دست فداییان اسماعیلی صورت گرفت، نخستین حضور تروریسم در تاریخ دمشق است.
پس از رضوان، پسر 18 سالهاش، الب ارسلان الاخرص، با کمک اتابک[141] «آقسُنقر البُرسوقی» (Aqsunqur al-Bursuqi)[142] بر حکومت حلب دست یافت. این شاهزاده نیز یک سال بیشتر نپایید و البرسوقی فرزند شش ساله او رابر تخت نشاند؛ اما خود نیز به جهت اذیت و آزار اسماعیلیان نزاری و ایجاد محدودیت برای آنها، در جامع موصل، مورد ترور فداییان واقع شد.[۸۰]
نخستین یورش صلیبی با استفاده از همین خلأ قدرت شکل گرفت و صلیبیان توانستند بین سالهای 1098 تا 1124 م. انطاکیه در آناتولی را تا اورشلیم و «الکَرَک»[144] در غرب رود اردن و نیز سواحل سوریه را اشغال کنند .
بوریان (1103-1154م.)
امرای خاندانی ترکتبار ملقب به اتابکان دمشق بودند(Burids) ، که 50 سال در دمشق فرمانروایی کردند. بنیانگذار این سلسله، «ظهیرالدین طُغْتکین ابومنصور» (Toghtekin) از ملازمان توتوش سلجوقی پیشگفته و پس از قتل او به دست برکیارق، اتابک پسرش دوقاق، بود. طغتکین بعد از ترور دوداق توسط فداییان اسماعیلی؛ یعنی از سال 1104م. امارت دمشق را به مدت 25 سال، تا سال 1128 م. به عهده داشت.
در نیمه دوم حکومت بوریان، شش امیر امارت داشتند؛ نخست پسر طغتکین، بوری (1085م.)؛ از این جهت، این سلسله به بوریان شهرت یافت.
جنگ های صلیبی (قرن 11 13م.)
یکی از مهمترین و شاخصترین برخوردها میان شرق و غرب بروز چندین دوره جنگهای صلیبی(Crusades) در سرزمینهای اروپای غربی، اروپای شرقی، آسیای صغیر، نوار شرقی دریای مدیترانه، فلسطین، شام و مصر بود.
در پی شکست سخت بیزانسیان در نبرد مشهور ملازگرد (۱۰۷۱م.) از سلطان ملکشاه سلجوقی که موجب شد بخشهای وسیعی از آسیای صغیر به تصرف سپاهیان سلجوقی درآید و سلجوقیان در مجاورت قسطنطنیه (پایتخت امپراتوری رومشرقی) قرار گیرند، امپراتور روم شرقی، «آلکسیوس کومننوس» (Alexios I Komnenos) (1057-1081 م.)، سفیرانینزد پاپ «اوربان دوم» (Urban II)، فرستاد و از وی استمداد جست. پاپ با این درخواست موافقت کرد. طبقات و گروههای مختلف جوامع غرب اروپا نیز هر کدامبهانگیزهایدر اینجنگها شرکتکردندغ بدینترتیب، نخستین جنگ صلیبی از چندین دوره نبردها آغاز شد.[۸۱]
پاپها و پادشاهان. تقریباً به هیچکدام از اهداف خود دست نیافتند و در پایان، کلیسا، فئودالها و بیش از همه، متضرر شدند. امّا جنگهای صلیبی علیرغم کشتهها و تخریبهایی که به وجود آورد، نتایج مثبتی هم در تمدن سازی غرب؛ مانند، رواج شهر نشینی و نفوذ علوم، و ادبیّات و هنر اسلامی در غرب داشت.
صلیبیون فتوحات خود را در چهار ایالت به دلیل وفاداری به پادشاه اورشلیم سازماندهی کردند . وضعیت آنها نامطمئن بود. صلیبی ها همیشه در ایالت های خود در اقلیت بودند و هرگز به داخل کشور نفوذ نکردند. آنها تنها تا زمانی میتوانستند موقعیت خود را حفظ کنند که کشورهای مسلمان اطراف ضعیف و متفرق بودند.
برکیارق سلجوقی، عمادالدین زنگی، صلاحالدین ایوبی از جمله سلاطینی بودند که در مقابل صلیبیون ایستادگی کردند و حماسه آفریدند.
از آنجایی که مسلمانان و امیران شام دچارپراکندگی وتشتت قدرت مرکزی بودند، در ابتدای مواجه با صلیبیان دچار شکست هایی شدند؛ اما بعدها با ایجاد وحدت و انسجام بیشتر، توانستند در برابر حملات ایشان، مقاومت کرده و پیروزیهای متعددی را کسب نمایند،
پیروزی مسلمانان، باعث شد اروپاییان با فرهنگ، تمدن وهنر آنان آشنا شوند و به همین سبب، شروع به ترجمه آثارعربی و قرآن کردند. این امر، موجب پیشرفت اروپاییان درسدههای بعدی شد.
نحوه رویارویی سلاطین مسلط بر منطقه شام با صلیبیون، به تفصیل و تفکیک، ضمن شرح حکومت هر یک از ایشان درج شده است.
زنگیان (1127-1259م.)
زنگیان (Zengids) دودمانی محدود از ترکمانان بودند که بر موصل و حلب و سپس دمشق پفرمان راندند. بنیانگذار این دودمان، «عمادالدین زنگی» پسر آقسنقر حاجب(Aq Sunqur)، مقتول به دست توتوش سلجوقی است.
ارزش تاریخی زنگیان است که عمادالدین زنگی، فرماندهی نخستین ضدحمله مهم علیه پادشاهی صلیبیان را بر عهده داشت. او در اوج قدرت خود، شهر «رُها» (اُدِسا) در حوضه شمالی رودخانه بلیخ را که یکی از پایتختهای مهم صلیبیها بود، در سال ۱۱۴۴ پس از ۲۸ روز محاصره بازپس گرفت[146] و باعث شد مسیحیان به فکر مرحله دوم جنگهای صلیبی بیفتند. این پیروزی که اولین مورد بازپسگیری سرزمینها از صلیبیان بود، او را در میان مسلمانان به قهرمان جهادی مشهور ساخت.
روزگار حکومت زنگیان بیشتر به جنگهای صلیبی گذشت. سیفالدین و نورالدین، پسران عمادالدین، اگرچه حکومت موصل و حلب را میان خود بخش کردند؛ اما همواره در پی همپیمانی با دیگر حکومتهای مسلمان بودند تا بر صلیبیان بتازند. امارت این دودمان با حمله مغول برچیده شد.
ایوبیان (1171-1260م.)
سلسلههای کُردنژاداز از امرای شام و مصر؛ بنیانگذار این دودمان، صلاح الدین ایوبی(Ayyubid) (1137-1193 م.) بود.
صلاحالدین کار خود را در دربار اتابک عمادالدین زنگی شروع کرد و بعدها در مصر جانشین وی گردید. در سال ۱۱۷۱ م. آخرین خلیفه فاطمی را با حمایت خلیفه عباسی، از کار برکنار کرد و بعد از مرگ نورالدین زنگی و پس از تسلط کامل بر سرزمین مصر، متوجه سوریه شد و توانست شهر حلب را که تحت حاکمیت پسر نورالدین بود به تسخیر درآورد.
صلاحالدین، حکومت خود را تا ایران گسترش داد و حجاز، یمن، نوبه و الجزیره را نیز به تصرف درآورد و پس از متحد کردن جهان اسلام، بهار سال ۱۱۸۷ میلادی عازم فتح بیتالمقدس شد.
ظهور صلاح الدین درست در بحبوحه نبردهای صلیبی بود. او در این نبردها، به پیروزیهای بزرگی دست یافت. پس از شکست صلیبیون در نبرد «حطین»، توانست اکثر مناطق و شهرهای فلسطین همچون اورشلیم، عکا، یافا، حیفا، صیدا، بیروت، اشکلون و … را که در دستان صلیبیون بودند، بازپس بگیرد.
نیروهای مسیحی تازه نفس برای بازپس گیری بیتالمقدّس سرازیر شدند؛ اما صلاحالدین در نبردی با ریچارد یکم (شیردل) علی رغم برتری لجستیک و نظامی صلیبیها، آنها را مجبور به ترک قسمتهای زیادی از خاک فلسطین نمود.
مقبره صلاحالدین در انتهای بازار حمیدیه دمشق، نزدیک حرم حضرت رقیه و در مجاورت مسجداموی است.
جانشینان صلاح الدین(العادل، الکامل، الصالح ایوب و المعظم تورانشاه) نیز درگیر سلسله جنگهای صلیبی (از جنگ سوم تا جنگ هفتم صلیبی) شدند و توانستند صلیبیون را در بیشتر نبردها شکست داده عقب برانند و اکثر مناطق را برای جهان اسلام نگه دارند. [147]
پس از درگذشت صلاح الدین در سال ۱۱۹۳م. مملکت وی میان سه فرزند او تقسیم شد. فرزند بزرگتر که أفضل نام داشت بر دمشق حکومت نمود. برادر دیگر که عزیز نام داشت بر مصر و برادر سوم که أزهر نام داشت بر حلب چیره شدند.
در دوره ایوبیان عمدتاً به دلیل ایجاد مراکز تجاری در ساحل و امنیت بهتر، زندگی اقتصادی بهبود یافت و سوریه به سطحی از رفاه رسید که قرنها از آن برخوردار نبود. حاکمان ایوبی فرهنگ و معماری را برانگیختند.
آنها به دنبال سلجوقیان، یک سیستم زمین جدید را بر اساس اعطای حقوق زمین در ازای خدمت سربازی ایجاد کردند و مدارس و دانشکدههایی به سبک نظامیهای سلجوقی ساختند.
دولت اگرچه از لحاظ داخلی قوی بود؛ اما همچنان از جانب قبایل بادیهنشین صحرا و مغولها که برای اولین بار در سال 1260 به سوریه حمله کردند و حلب را غارت کردند.
عاقبت، ممالیک (بردگان دولت ایوبی) آخرین پادشاه ایوبی، توران شاه را در سال ۱۲۵۹ از میان بردند و سلسله پادشاهی ایوبی منقرض شد.
مغولها (12061401م.)
چنگیز، خان مغول، در سال ۱۲۰۶ م. توانست شمال چین و آسیای جنوبی و آسیانه میانه و ایران را به تصرف درآورده و امپراتوری وسیعی ایجاد کند.
حملات مغول از شرق به سوریه، مانند حملات صلیبیون از غرب، اولاً به تناوب بوده ثانیاً تقریباً دو قرن به طول انجامیده و ثالثاً هیچکدام موفقیت آمیز و ماندگار نبوده است؛ بدین جهت قوم مغول هیچگاه نتوانست از خود در سوریه اثری به جا بگذارد؛ نه از جهت آثار و ابنیه و نه از جهت فرهنگ. در این قسمت، برای اختصار، تنها به فهرستی از این حملات اشاره میشود.
1. در سال ۶۴۳ قمری/ ۱۲۴۵ م. حمله ناموفقی به بغداد نموده و شکست خوردند.
2. در سال ۶۵۶ قمری/ ۱۲۵۸م. به فرماندهی هولاکو مجدداً به بغداد حمله کرده و موفق شدند که المستعصم باللَّه آخرین عباسی را دستگیر و به قتل برسانند و به خلافت عباسی مُهر پایان نهد.
3. در سال ۶۵۸ قمری/ ۱۲۵۹م. حلب و سپس دمشق را به تصرف درآوردند؛ اما سلطه آنان بر سوریه دیری نپایید و در همان سال «مَلِک مظفر قُطُز» (Qutuz) [148](1221-1260م.) موفق شد که در جنگ «عین جالوت» آنان را شکست داده و از سوریه بیرون راند و سوریه را به تصرف خود درآورد.
4. در سال ۶۵۹ قمری/ ۱۲۶۱م. مجدداً به حمص و حلب یورش برده و شکست خوردند.
5. مجدداً در سال ۶۷۱ قمری /۱۲۷۲ م. به سوریه حمله کردند و ملک ظاهر بیبرس پیشگفته موفق شد که در نزدیکی رودخانه فرات آنان را مهزوم سازد.
6. در سال ۶۸۰ قمری/ ۱۲۸۱ م. برای بار دیگر به سوریه حمله کردند و در نزدیکی قبر خالد بن ولید در حمص، شکست خوردند.
7. در سال ۶۹۹ قمری/ ۱۲۹۹ م. موفق شدند که شهر دمشق را به مدت صد روز تصرف نمایند؛ ولی بعد از این که آگاه شدند که لشکر ممالیک از مصر به سوی سوریه روانه شده است، از آن عقب نشینی کردند.
8. در سال ۷۰۰ قمری/ ۱۳۰۰ م. هم به رهبری «غازان محمود» (1271-1304م.)[149] به سوریه حمله کردند و «ملک محمد بن قلاوون» (1285-1341م.)[150] موفق شد در سال ۷۰۳ قمری/ ۱۳۰۳ م. در نبرد «مرج الصفر» آنان را شکست دهد.
9. صد سال بعد، به رهبری «تیمور لنگ» به سوریه حمله کرده و موفق شدند که در سال ۸۰۳ قمری/ ۱۴۰۱ م. شهر حلب را فتح نموده و در همان سال شهرهای حماه و حمص و دمشق را به تصرف خود درآورده و این شهرها را غارت نمایند؛ اما پس از هشتاد روز غارت و تجاوز این شهر را ترک نمودند.
نحوه رویارویی سلاطین مسلط بر منطقه شام با مغول نیز، مانند حملات صلیبیون، به تفصیل و تفکیک، ضمن شرح حکومت هر یک از ایشان درج شده است.
ممالیک (1250-1516م.)
در سال ۱۲۳۹ م. پادشاهان ایوبی اقدام به تشکیل گارد مخصوصی برای حمایت از پادشاه و اطرافیان وی نمودند، آنان اقدام به خرید هزار برده (مملوک)(Mamluk Sultanate) ترک و چِرکس (Circassians) [151] نمودند و سپس آنان را به فنون قتال آموزش داده و در مقدمه لشکر خویش جای دادند.
ده سال پس از تأسیس این گارد، بردگان مذکور اقدام به ترور پادشاه ایوبی و ولیعهد وی توران شاه نموده و مادرش «ملکه شجرهُ الدُّر» (مرگ: 1257م.)را به پادشاهی انتخاب کردند و عاقبت در همان سال، ملکه را کشتند و یکی از افراد خود را که «عزالدین آیبک» (Aybak) (حکومت: 1250-1257م.) نام داشت به پادشاهی انتخاب کردند و بدینگونه دوران حکومت ممالیک آغاز گردید. چیزی شبیه به قدرت رسیدن غزنویان ترک که غلامان دربار سامانی در ایران بودند.
در سال ۱۲۵۹ م. «ملک مظفر قطز» پیشگفته، با شکست مغولها، سوریه را به تصرف درآورده و به عنوان حکمران آن انتخاب گردید و از همان زمان تا سال ۱۵۱۶ م. که «سلطان سلیم اول» سوریه را تصرف کرد، این کشور یکی از ایالتهای تحت سیطره ممالیک مصر به شمار میرفت.
حکومت ممالیک از سال ۱۲۵۰ م. تا سال ۱۳۸۳ م. در دست بردگان ترک (البحریه/ دریانورد) بود و از سال ۱۳۸۳ م. به دست بردگان چرکسی (البرجیه/ برج نشین) افتاد که دوران زمامداری آنان تا سال ۱۵۱۶ م. ادامه داشت و دوره پادشاهی هر یک از آنان نسبتاً کوتاه بود؛ زیرا معمولًا به دست زیردستان خود ترور میشدند.
دوران پادشاهان ممالیک علیرغم ناآرامیهای سیاسی با شکوفایی اقتصادی و معماری همراه بوده است به گونهای که بسیاری از آثار تاریخی در این دوران پا به عرصه نهاد و از جمله معروفترین این آثار در امت اسلامی، گلدسته «قایتبای» (Qaitbay) در مکه است که «ملک اشرف ابونصر قایتبای» (حکومت: ۱۴۶۸ ۱۴۹۶ م.) ساخت.
ممالیک جز تأسیس قاهره، بنیان شهر جدیدی رادر کارنامه خود ندارند؛ اما بناها و مدارس عالی متعددی را خصوصاً در مصر و قدس شریف از خود برجای نهادهاند. در سوریه نیز از ایشان بناهایی به یادگار مانده است؛ اما با انچه که در مصر و فلسطین و لبنان است، قابل مقایسه نیست؛ زیرا شامیان ایوبیتر و ممالیک مصری تر بودند.
از جمله ابنیه مهم سوری که از دوران ممالیک برجای مانده است، میتوان به جامع «أقبغا الأطروشی» در حلب، (1399-1410) و جامع صابون در دمشق(1464) و نیز مدرسه «جَقمَقیه» (1421) اشاره کرد که نوعاً در سالهای آخر حکومت ممالیک که اوج اقتدار ایشان بود، ساخته شدهاند. خانقاه و مدرسه جقمقیه در دمشق قدیمه، اکنون تبدیل به موزه خط شده است. این بنا در ضمن مجموعه مسجد اموی دمشق، در کوچه منتهی به حرم حضرت رقیه (س) متصل به ساختمان و مزار صلاح الدین ایوبی قرار دارد.
جامع الاطروش در حلب از ابنیه عصر ممالیک
ممالیک، میراث حکومت ایوبی را در خارج از مصر، به صورت شش استان که دمشق بزرگترین و مهمترین آنها بود، تجدید سازمان دادند.
قدرت سیاسی در دست نخبگان مملوک بود که در ازای خدمت در سواره نظام، زمین دریافت میکردند؛ اما دبیران (کارمندان دولتی) عمدتاً از خانوادههای عرب سوری سنی انتخاب میشدند.
سرباز سواره نظام سپاه مملوکی
فقیه حنبلی ابن تیمیه (1263-1328م.) [152]در این دولت پرورده شد و با تحریکات او، ممالیک با اقلیتهای مذهبی ساکن در رشته کوههای جنوبی و ساحلی سوریه با شدت برخورد میکردند: مثل دروزیها ، مسیحیان مارونی، اسماعیلیان و نصیریه (علویان).
در اوایل دوره مملوک، سوریه مرفه باقی ماند. حاکمان مدیریت عمومی داشتند و بازرگانان ونیزی به تجارت ساحلی خود ادامه میدادند.
اما در سال 1401 ضربه سختی به زندگی اقتصادی منطقه وارد شد: تیمور لنگ، حلب و دمشق را غارت کرد و هر چند امپراتوری او مدت زیادی پس از مرگ او (1405م.) دوام نیاورد؛ اما آسیب وارد شده جدی بود.
شهرها سوزانده و بخش بزرگی از جمعیت آنها کشته و بسیاری از صنعتگران به آسیای مرکزی کوچ داده شده بودند ؛ کسانی که در درخشش هنر عصر تیموری در ایران سهم بسزایی داشتند؛ خصوصاً در هنرهای مستظرفه؛ مانند شیشه سازی و معماری.
دوره عثمانی
ظهور دولت عثمانی ، قرن 16-17
در طول قرن پانزدهم، دولت ممالیک سوریه رو به زوال داشت؛ در حالی که قدرت جدیدی در شمال در حال رشد بود؛ یعنی قدرت سلطان نشین ترک عثمانی در آسیای صغیر که پس از اشغال قسطنطنیه و بالکان، متوجه جنوب شد.
«سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی» (سلطنت: 1220-1237م.)، یازدهمین سلطان از سلاجقه روم، امارت مناطق «دومانیچ» (Domanich) در استان «کوتاهیه» (Kütahya) ترکیه کنونی و «سوگوت» (Sogut) در استان «بیلجیک» (Bilecik) در ترکیه کنونی را که در شمال غربی آناتولی، در سواحل دریای اژه و در مرز امپراتوری بیزانس بود، به «ارطغرل» (Ertuğrul) (1161-1280م.) سپرد.
ارطغرل به یاری گروهی از ترکمنان از مرز پاسداری میکرد و چون دیگر جنگاوران به سرزمین بیزانس میتاخت. بعد او، فرزندش «عثمان یکم» (حکومت: 12991324م.)، معروف به عثمان غازی، به امر سلطان علاءالدین کیقباد، به جای پدر نشست. این امارت محلی، آغازی بود برای امپراتوری بزرگ عثمانی که یکی از نسینهاشی درخشان موفقیت آن فتح قسطنطنیه، مرکز امپراتوری بیزانس به دست سلطان محمد دوم (فاتح) در سال 1453م. بود.
نخستین ورود دولت عثمانی به منطقه شام به اراده سلطان سلیم اول (سلطنت: 1512-1520م.)، نهمین سلطان عثمانی، صورت گرفت که خود راخلیفه اسلامی خواند و عنوان سلطنت عثمانی را به خلافت تغییر داد. همو بود که شیعیان رامشرک میدانست و به این بهانه، بارها در زمان صفویان به ایران تاخت.
سلطان سلیم اول
سلطان سلیم بعد از پیروزی در نبرد چالدران[153] بر ایران، به شام لشکر کشید به این بهانه که ممالیک او را در نبرد با ایران یاری نکردند.[۸۲]در نهایت، سلطان سلیم توانست در جنگ «مَرج دابِق» (Marj Dabiq)[155] در سال 1516، ممالیک را شکست دهد و در پی آن، در همان سال، تمام شام و مصر به اشغال ترکان عثمانی درآمد و اگرچه بخشهایی از سوریه از خودمختاری محلی برخوردار بودند؛ اما شام و مصر، بهطور کلی به مدت 400 سال بخش جداییناپذیر امپراتوری عثمانی شد.
شکست اعراب شامی در مقابل ترکان آناتولی، آغازی بود برای یک مواجهه مزمن طولانی چندصدساله بین دو فرهنگ تمدنی و زبانی عربی ترکی که تا وقوع جنگ جهانی اول ادامه یافت. اخیراً بعضی رهبران ناسیونالیست ترکیه، هوای این استیلای تاریخی رادر سر می پرورانند.
دولت عثمانی با رویکرد تاریخی و سنتیِ شمالی – جنوبی کردن مدیریت سوریه، شام را به دو استان دمشق و حلب با فرمانداری جداگانه با چندین ناحیه (سنجق) تقسیم کرد. بعدها طرابلس و صیدا را از دمشق استقلال داد؛ اما مرکز اداری آنها بعداً به عکا منتقل شد.
سنجقهای حلب: خود حلب، حماه (Hama)، معره النعمان (Ma'arra) در جنوب ادلب، سَلَمیه و حمص که اکنون در سوریه قرار دارند و أضنه (Adana) ، مرعش، عینتاب (Aintab) ، البیره (Birejik) ، كِلِز (Kilis) که هماکنون به عنوان استانهای مرزی ترکیه با سوریه از شرق تا غرب گسترده شدهاند.
سنجقهای دمشق: خود دمشق، طرابلس، عكا، صَفَد در جبل عامل، نابلس، القدس، اللَجون در جنین، السَلْط در اردن و غزه که در حال حاضر همه جز دمشق، خارج از جغرافیای کنونی سوریه هستند.
در این تقسیمات جدید، دمشق، طبق معمول، وسعت و اهمیت بیشتری داشت. والی دمشق امیرالحاج و برگزاری همایش جهانی حج را بر عهده داشت؛ به همین خاطر، بیشتر درآمدهای استان صرف هزینههای حج میشد.
در دولت عثمانی علویان و اسماعیلیان ساکن کوههای ساحلی (الانصاریه، نُصیریه یا بحرا / بهرا) تقریباً مستقل بودند و تا زمانی که مالیات خود را میپرداختند، برخوردی با ایشان صورت نمیگرفت؛ اما در منطقه جبل الدروز، در جنوب دمشق (استان السویدا)، یک جامعه خودمختار از کشاورزان دروزی شکل گرفت که به مقامات عثمانی مالیات هم نمیپرداختند.
وقتی حاکمیت عثمانی در شام، صدساله شد، در اوایل قرن هفدهم، دولت عثمانی با یک بحران روبرو شد. «ینیچریها» (Janissaries)[156] که به طور سنتی، نیروهای زبده و وفادار سلطان عثمانی بودند و عربها آنها را «إنکشاریه» مینامیدند، نظم و انضباط خود را از دست دادند و با درک قدرت زیاد و نفوذ مؤثر خود، تبدیل به یک تهدید شدند.[۸۳]
یک ینیچری
در این میان، قبایل بادیه نشین عربستان هم از فرصت پیش آمده بهره بردند و به سمت شمال غربی حرکت کردند و کنترل خود را تا سرزمین های مرکزی گسترش دادند؛ کما این که در حال حاضر نیز همین راهبرد سنتی را در تمام بحرانهای به وجود آمده در شامات دارند.
از جمله اقدامات تقریباً مؤثر عثمانی در قرن هفدهم در سوریه، برای کنترل بادیه نشینان عرب و کرد بادیه الشام و غرب فرات، توسعه شهری رقه و دیرالزور در قرن هفدهم و تبدیل آنها به یک سنجق مستقل بود. آن زمان، در اکثر شهرهای کنونی؛ مانند البوکمال ، دیرالزور ، المیادین و الرحبه سکنه شهری به معنی واقعی کلمه وجود نداشت. اکثریت مطلق را بادیه نشینان تشکیل می دادند. همینها منشأ اختلالات امنیتی در مرزهای شهرهای عثمانی و مسیر لشکرها و کاروانهای تجاری بین عراق و شام بودند و در این زمان نیز در فتنه داعش اوضاع به همان منوال بود. [۸۴]
در بیشتر قرن هجدهم، دمشق را فرماندارانی اداره میکردند که وفادار به سلطان بودند؛ اما با استقلال بیشتر؛ مانند خاندان العظم (حکومت: 1720 -1807 م.) در دمشق[۸۵]، ظاهر العمر (۱۶۸۹ ۱۷۷۵ م.) در فلسطین[۸۶] و احمد پاشا جزّار (احمد بوسنیایی) (۱۷۳۴۱۸۰۴م) در صیدا[۸۷] و...
وظیفه این فرمانداران پر قدرت محلی، کنترل ینیچریها و عقب راندن بادیهنشینان و حفظ امنیت حجاج بود؛ اما گاه اختیارات خود را به استانهای دیگر گسترش میدادند و موجب نبردهای خونینی میشدند. درست شبیه وضعیت کنونی.
در پایان قرن هجدهم (1798-1801م.)؛ مصر و سوریه آماج تهاجم ناپلئون بناپارت شد. ناپلئون علیرغم کسب چند پیروزی و موفقیت در آغاز کار و ورود به شهرهای فلسطین، به دلایل متعددی، از پیشرفت بازماند و مجبور به عقب نشینی شد.
در این زمان، وضعیت اقتصادی و منابع انسانی سوریه بسیار وسوسه انگیز شده بود. حلب و دمشق هر کدام تقریباً صدهزار نفر جمعیت داشتند؛ با این حال، به طور کلی، تسلط عثمانی بر کشور در ضعیفترین حالت خود بود. در دمشق و حلب، فرمانداران به سختی قادر به کنترل جمعیت شهر یا روستا بودند. در سال 1810 تهدید وهابیان از عربستان نیز مزید بر علت شد.[162]
در سال 1831، حاکم عثمانی مصر «محمدعلی پاشا»[163] (حکومت: 1805-1848م.) که با ناپلئون همکاری کرده بود، بر علیه دولت مرکزی شورید و پسر خود «ابراهیم پاشا» (1789-1848م.) را همراه با ارتش مدرن خود به فلسطین فرستاد. ابراهیم پاشا با کمک حاکمان محلی، شام را فتح کرد و تا آسیای صغیر پیشروی کرد. او تقریباً 10 سال بر سوریه حکومت کرد. در این مدت، تمام کشور از دمشق کنترل میشد و در مراکز استانها والیان مصری بر سر کار بودند؛ اما شوراهایی به نمایندگی از مردم محلی، به آنها کمک می کردند.
در سال 1839م. عثمانی ها وارد نبرد با محمدعلی پاشا شدند و اگرچه محمدعلی پاشا، ارتش عثمانی را شکست داد؛ اما انگلیس و فرانسه، به حمایت از دولت عثمانی به مصر اولتیماتوم دادند و نیروهای بریتانیا، عثمانی و اتریش وارد سواحل سوریه شدند؛ همچنین، انگلیسیها با دسیسههای همیشگی خود، شورشهای محلی را حمایت کردند و مصریان مجبور به عقبنشینی از سوریه شدند و شام بار دیگر به دولت عثمانی بازگشت[۸۸]؛ همان راهبردی که هماکنون دولت ترکیه با حمایت دولتهای غربی و آمریکا در پیش دارد.
بعداز خروج محمدعلی پاشا از شام، این سرزمین تا جنگ جهانی اول، روی امنیت و آرامش را ندید. دسیسههای دولتهای اروپایی و قدرتطلبیهای فرقهای و فرصتطلبی های اشرار، آنچنان اوضاع را متشنج نمود که هیچیک از فرمانداران اعزامی ترک نمیتوانستند کاملاً مستقر شده و اعمال حاکمیت وایجاد امنیت نمایند؛ به طوری که تا سال 1895، 61 فرماندار به ولایت سوریه اعزام شدند؛ یعنی تقریباً هر فرماندار یکسال در منطقه دوام میآورد![۸۹]
تاریخ و دأب کهنه تکرار اوست باز | این پوستین وازده جُلّ هموست باز |
خودمختاری بیروت از دمشق
20 سالِ بعدِ ازرفتن محمدعلی پاشا و بازگشت ترکان به سوریه، دورهای از بحرانهای فزاینده در اختلافات فرقهای در شام برای تصاحب قدرت بود. دولت عثمانی برای مدیریت بحران، طرح فرمانداران محلی را برای تقسیم لبنان را به شمالیِ مسیحی و جنوبیِ دروزی مسلمان را پذیرفت؛ یک طرح کاملاً موذیانه نه برای حل دعوا که برای استمرار آن که تاکنون نیز ادامه دارد.
درگیریها به صورت پراکنده ادامه یافت تا سال 1860 یک قتل عام بزرگ روی داد. طی یک جنگ داخلی تمام عیار، دروزیها و مسلمانان از سویی و مسیحیان مارونیها از سوی دیگر، در لبنان به جان هم افتادند و هزاران نفر کشته و بسیاری ا ز شهرها و روستاها تخریب شدند. انگلیسی ها از دروزیها و فرانسویان از مارونیها حمایت میکردند و دولت عثمانی هم ادعای مجازات مجرمان و سرکوب بینظمی و تثبیت اقتدار استانبول را داشت؛ اما عملاً کفه اعمال حاکمیت را به نفع مسلمانان سنگین تر میکرد.[۹۰]
اقتصاد وجه دیگر بحران بود. سیستم جدید مالیات و خدمت اجباری باعث ناآرامی شد و کالاهای اروپایی به بازار سرازیر و جایگزین برخی از محصولات صنعتگران محلی شدند؛ این امر، رونق طبقه صنعتگران را که عمدتاً مسلمان بودند، کاهش داد؛ اما باعث افزایش رونق بازرگانان وارداتی که عمدتاً مسیحیان و یهودیان بودند، شد[۹۰].
فرانسه یک نیروی اعزامی فرستاد و یک کمیسیون اروپایی درباره آینده کشور بحث کرد و به این نتیجه رسید که لبنان باید یک منطقه خودمختار (متصرفیه) باشد؛ با یک مدیریت مسیحی؛ اما هیچ تغییری نباید در سوریه ایجاد شود! [۹۱]ریاست مسیحیان مارونی بعدها در قانون اساسی لبنان نیز به رسمیت شناخته شد.
سال 1888 سه استان خودمختار در شام وجود داشت: دمشق، حلب و بیروت؛ اما این تقسیمات تا سال سقوط عثمانی در جنگ جهانی اول ادامه یافت و در نهایت، به شکل زیر درآمده بود[۹۲]؛ صورتی که مبنایی برای پیمان «پیکوسایکس» پیشگفته شد:
- ولایه حلب که ولایه أضنه (آدانا) از آن جدا شد؛
- ولایه سوریه به مرکزیت دمشق که شامل اردن و فلسطین هم میشد؛
- ولایه بیروت که شامل مناطقی بود که تابع ایالت صیدا بودند و از شمال تا لاذقیه و از جنوب تا نابلس امتداد داشت؛ به غیر از بعلبك و بقاع که در حوزه ولایت دمشق باقی ماندند؛
- متصرفیه (منطقه خودمختار) جبل لبنان که بعد از قتل عام 1860 تشکیل شد؛
- متصرفیه القدس الشریف؛
- متصرفیه دیرالزور که شامل الرقه و جزیره فرات و بادیه الشام میشد.
ورود صنعت و فرهنگ غربی
استقلال بیروت از دمشق و شکلگیری آرامش نسبی در لبنان، زمینه را برای توسعه فراهم آورد؛ تأسیس راهآهن و تلگراف که کنترل شدیدتری را ممکن میکرد. یک خط راهآهن فرانسوی، بیروت و دمشق را به هم متصل میکرد که بعداً گسترش یافت و از شمال به حلب رسید. در سال 1908 هم خط راهآهن حجاز.برای بردن زائران از دمشق به مدینه باز شد. راهآهن و امنیت بهتر، کشاورزی را رونق داد. حلب با جمعیت حدود دویست هزار نفر و دمشق با دویست و پنجاه هزار نفر،تجارت پررونقی داشتند؛ اما صنایع دستی کاهش یافت و مسیرهای مواصلاتی زمینی که از قلب بیابان میگذشت، به دلیل باز شدن آبراهه سوئز که باربری دریایی را توسعه داد، آسیب دید.
در شهرها تغییر قابل توجهی در زندگی اجتماعی ایجاد شد. طبقات بالا و متوسط لباس و آداب و رسوم اجتماعی اروپای غربی را پذیرفتند و مدارس به سبک غربی رونق گرفت. در سال 1866 هیئت پروتستان آمریکایی در بیروت، «دانشکده پروتستان سوریه» را که بعدها «دانشگاه آمریکایی بیروت» نام گرفت، تأسیس کردند. در سال 1881 هم «یسوعیان» فرانسوی، دانشگاه «سنت جوزف» را در همان شهر افتتاح کردند. دولت عثمانی هم مدارسی را افتتاح کرد و جوانان خانوادههای بزرگ عرب شهرها، شروع به تحصیل در مدارس عالی قسطنطنیه کردند و به خدمت کشوری یا لشکری رفتند. در زمان سلطان عبدالحمید دوم (1876-1909) اعراب مسلمان سوریه به طور نسبی راضی بودند و نقش مهمی در دربار سلطان ایفا میکردند. عبدالحمید هم گوش شنوایی به درخواستهای علمای نوعاً صوفی سوریه داشت. تأکید او بر همبستگی اسلامی، موجب اطاعت از سلطان به عنوان یک وظیفه دینی شد. در این زمان، یک جریان مخالف اصلاحات جدید که گرایش اسلامی سلفی داشت با ائتلاف با جنبش مشروطه عثمانی، ظاهر شد. سلفی ها بازگشت به اسلام بدوی را بر تشریفات پر زرق و برق و انطباق انعطافپذیر با پیشرفت های سیاسی و تکنولوژیک مدرن، ترجیح میدادند .
پس از انقلاب «ترک های جوان» در سال 1908[۹۳]، روابط بین اعراب و ترک ها بدتر شد. بعد از کودتای 1993م. که منجر به عزل سلطان عبدالحمید شد، قدرت به دست یک گروه سه نفره نظامی ترکیه افتاد که سیاست آنها باعث رشد مخالفان شد. احساسات ملی گرایی عرب و میهن پرستانه سوری آگاه تر شد و احزاب سیاسی، چه آشکار و چه مخفی، توسط سوریها در قاهره، قسطنطنیه، و پاریس و همچنین در خود سوریه سازماندهی شدند.[۹۴]
مشروطه عثمانی
از جمله اثرات فرهنگ غرب در دولت عثمانی و منطقه سوریه، ظهور جریان های فکری سکولار، درخواست افزایش آزادیهای اجتماعی، مطالبه پارلمان و قانون اساسی برای مشروطیت اختیارات سلطان در قانونگذاری بود؛ البته با نسخه متناسب و فریبنده شرقی آن؛ زیرا توصیههای مردمسالارانه غربیان برای ملتهای دیگر، نه تنها در خود این کشورها پیاده نشده است؛ بلکه برعکس، امپریالیسم غربی از مسیر اقتصاد و سیطره نظامی، به نوعی بر اغلب مناطق جهان سایه افکنده است؛ سیاستی که بسیاری از نخبگان ایرانی، امثال شیخ فضلالله نوری را به مخالفت با مشروطه خواهی صِرف کشاند؛ اما شد آنچه که شد!
ترکهای عثمانی در این امر در سرزمینهای اسلامی پیشتاز بودند.[171]مشروطه خواهی در عثمانی، بر خلاف التهابات عصر مشروطه در ایران، یک رفُرم نرم درون حاکمیت بود که به ابتکار و مدیریت افرادی مانند «مدحت پاشا» (1822-1883م.) که والی دمشق نیز بود پیش میرفت. مدحت پاشا رهبر سران اصلاحات غربی در بطن دولت عثمانی محسوب میشد. تلاشهای او در سال ۱۸۷۶م. با تصویب قانون اساسی مشروطه عثمانی به هدف رسید؛ با این حال، عدم اجرای صحیح قانون اساسی، موجب انقلاب مشروطه خواهی به شکل سخت، کودتای 1913م. و عزل سلطان عبدالحمید شد.
قوی ترین جریان مخالف سلطان عبدالحمید، ائتلاف «ترکان جوان» پیشگفته، بود؛ ائتلافی از چند گروه سیاسی تجددگرا اعم از ملیگرا، مشروطهخواه و اصلاحطلب. این جنبش در سال ۱۸۸۹ میلادی، در میان دانشآموختگان نظامی آغاز شد و به قشرهای دیگر جامعه گسترش پیدا کرد. اعضای این جنبش در سال ۱۹۰۶، «جمعیت اتحاد و ترقی» را بهطور رسمی پایه گذاشتند. از میان آنها، سه نفر: محمد طلعت پاشا، اسماعیل انور و احمد جمال پاشا، از زمان کودتای ۱۹۱۳ تا پایان جنگ جهانی اول بر قلمروی عثمانی حکم راندند.
مذهبیون ابتدا با مدحت پاشا موافق بودند؛ اما بعد از اطلاع از مضمون سکولار پیشنوس او، با او از در مخالفت برآمدند؛ اما در ایران ماجرا به قول علما مقول به تشکیک شد؛ یعنی گروهی از ایشان موافق و گروهی مخالف شدند.
سلطان عبدالحمید دوم، به پیشنویس مدحت پاشا اعتماد نکرد و شخصی به نام «سعید پاشا» را مأمور ترجمه قوانین سالهای ۱۸۱۴، ۱۸۳۰ و ۱۸۷۵م. فرانسه و تنظیم پیشنویس دیگری برای قانون اساسی کرد. هر دو پیش نویس، به کمیسیون 28 نفرهای احاله شد که در آن ۲ نفر نظامی، ۱۶ بوروکرات که سه نفر از آنها مسیحی بودندو ۱۰ نفر از علما شرکت داشتند.
این کمیسیون با بررسی پیشنویسها و با بهره بردن از قوانین اساسی کشورهایی مانند بلژیک، آلمان، لهستان و... متن نهایی را آماده کردند که بعد از تصویب هیات وکلا به ریاست مدحت پاشا و با تایید سلطان عبدالحمید در ۲۳ آرالیک ۱۸۷۶م. رسماً اعلام شد.
در قوانین اساسی موردنظر، «سلطان» هم از مشروعیت دینی برخوردار شد و هم از مسوولیت مبرا دانسته شده است؛ درست مانند قانون مشروطه ایران! (اصل ۴۴ متمم قانون اساسی مشروطه ایران و ماده ۵ قانون اساسی مشروطه اول عثمانی)؛ با این تفاوت که در قانون اساسی عثمانی، بر قداست سلطان نیز تأکید شده است.[۹۵]
ناسیونالیسم عرب
این پیچ تاریخ سوریه را نمی توان بدون درک صحیح از ناسیونالیسم که منجر به تشکیل اتحادیه عرب شد(القومیه العربیه) و سوسیالیسم که مولد حزب بعث است، درک کرد؛ به همین جهت به ناچار در این قسمت، گریزی کوتاه به این جریانهای فکری اقتضای تام دارد.
انقلاب ترکهای جوان، الهامبخش و یا اگر دقیق تر گفته شود، عامل اصلی تحریک اعراب و شخصیتهای سیاسی عرب امپراتوری عثمانی شد؛ خصوصاً در سوریه که مرکز ثقل محسوب میشد؛ در واقع، در آن شرایط، این علت اولیه شکلگیری ناسیونالیسم عرب؛ یعنی ایدئولوژی عثمانی و پان اسلامیسم مبتنی بر آن، به طور طبیعی رقیب جدی ناسیونالیسم عربی نیز محسوب میشد.
زمزمهها و مطالبات در ابتدا محدود بود به اصلاحات اداری و اقتصادی، خودمختاری، استفاده بیشتر از زبان عربی در آموزش و لغو خدمت اجباری در امپراتوری عثمانی در زمان صلح برای سربازان عرب؛ البته این مطالبات سالها عمدتاً توسط اعراب مسیحی مطرح شده بود؛ اما اکنون برخی از اعراب مسلمان سوریه به آنها پیوستند.
انجمن های مختلف عمومی یا مخفی متعددی تشکیل یافتند؛ مانند «انجمن اصلاحات بیروت» به رهبری «سلیم علی سلام» (1912)، «حزب عثمانی برای تمرکززدایی اداری» (1913)، «القحطانیه» (1909)، «الفتات» (1911) و «العهد»().
در 1913، روشنفکران و سیاستمداران عرب در اولین کنگره عرب در پاریس ملاقات کردند که در آن، اصلاحات مورد نظر مورد بحث قرار گرفت. آنها مجموعهای از خواستهها را برای خودمختاری بیشتر در داخل امپراتوری عثمانی ارائه کردند.
ناسیونالیستهای عرب، مخفیانه با کنسول فرانسه در بیروت مکاتبه کردند و صریحاً از متفقین درخواست حمایت کردند. کنسول فرانسه مانند مقامات انگلیسی قول حمایت، مهمات و حاکمیت آینده را به ملی گرایان عرب داد، مشروط بر اینکه آنها قیام کنند. بعدها «کمیساریای عالی انگلیس»[173] (British High Commissioner) در مصر، همین وعدهها را هم به شریف حسین داده بود؛ یعنی حکومت در «هلال خضیب»[174] (هلال حاصلخیز / داسه باروَر) واین که با رعایت ملاحظاتی که میزان دقیق آن هرگز مشخص نشد مستقل خواهند بود؛ اما در موعد خودش، مذاکراتی بین «مارک سایکس»[175] (Mark Sykes) (1919-1879) و «ژرژ پیکو»[176] (Georges-Picot)(1951-1980) صورت گرفت که به امضای توافق «سایکس – پیکو» منجر شد و براساس آن، مقرر گردید سرزمین شام به دو بخش تحت نفوذ انگلیس و تحت نفوذ فرانسه تقسیم شود؛ بدین ترتیب، فلسطین و اردن و عراق به تصرف انگلیسیها و لبنان و ساحل سوریه به تصرف فرانسوی ها درآمد. در این قیمومیت، سوریه و لبنان نصیب فرانسه و عراق و اردن نصیب بریتانیا شد اما فرانسه موصل عراق را در ازای 20 درصد نفت عراق به بریتانیا واگذار کرد.
در نوامبر 1918، بریتانیا و فرانسه قصد به ظاهر دموکراتیک خود را مبنی بر ایجاد «دولتهای ملی با ابتکار و انتخاب آزادانه مردم بومی»؛ بخوانید: تشکیل دولت جعلی رژیم اشغالگر قدس، در سوریه و عراق اعلام کردند.
ناسیونالیسم عربی بعدها با تشکیل اتحادیه عرب، برای اتحاد عربها فارغ از باورهای دینی آنان تلاش کرد؛ یعنی اتحاد بر پایه برتری قومی، فارغ از باورهای دینی؛ بدین ترتیب، ایدئولوژی اتحادیه عربی، بک ایدئولوژی سکولار و ملیگرا است؛ چنانچه برخی اعضای برجسته آن، مسیحیاند؛ مانند طارق عزیز، معاون صدام حسین که یکی از پان عربهای مسیحی برجسته بود.
«میشل عفلق» (1910-1989م.)، بنیادگذار حزب بعث، از مطرحترین تئوریسینهای پان عربیسم قرن بیستم بود که به صورت التقاطی این اندیشه قومی را در بستر مارکسیسم تحلیل و توصیه میکرد.
طی سالهای نیمه دوم سده بیستم، پان عربیسم کوشید تا کشورهای گوناگون عربی را به یکپارچگی حاکمیتی برساند. مهمترین این کوششها به تشکیل کشور جمهوری متحده عربی انجامید که میان سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۶۱ از یکی شدن سوریه و مصر به وجود آمد که در صفحات بعد به تفصیل بدان پرداخته خواهد شد.
اتحادیه عرب
منطق تاریخی این بخش از کتاب حاضر میطلبید که موضوع اتحادیه عرب و نقش سوریه جدید در آن، در زمان شکل گیری؛ یعنی مقارن تأسیس جمهوری دوم سوریه مطرح شود؛ اما از جهت تناسب موضوع؛ یعنی ناسیونالیسم و قومیت محوری این اتحادیه، مناسبت بیشتری دارد که در این قسمت بدان پرداخته شود. مصر، عربستان، عراق، سوریه، لبنان و اردن؛ به عنوان اعضای مؤسس، اتحادیه عرب را در 22 مارس 1945 تأسیس کردند که در حال حاضر 22 عضو اصلی و 4 عضو ناظر دارد. سازمان مرکزی اتحادیه در مصر بود؛ اما بعد از خیانت مصر به اعراب وامضای توافق صلح کمپ دیوید با اسرائیل، به تونس منتقل شد.
سنگ بنای این اتحادیه اندیشه پان عربیسم بود؛ به همین جهت در حوزه محدودتری از جامعه کشورهای اسلامی و در نقطه تقابل اخوت منبعث از تفکر اسلامی قرار دارد. در آینده روشن شد که این اتحادیه علی رغم عنوان و شعار وحدت، محلی برای رقابتهای آشکار و پنهان برای رهبری ظرفیت بزرگ اعراب شده است؛ کما این که از شش عضو مؤسس؛ یعنی مصر، عربستان، عراق و سوریه، بارها زمزمه ها و اعمالی صادر شده است که دلالت بر واگرایی و تفوق طلبی نسبت به دیگران دارد[۹۶]؛ این در فرهنگ عربی و در شکل کلی تر، برتری طلبی نژادی، طبیعی است؛ یعنی قومی که با برتری طلبی قصد بسیج نیروهای خود را در مقابل قوم دیگر دارد، به طور طبیعی به همین آفت در درون خویش گرفتار خواهد آمد؛ ماجرای عبرت انگیز صدام در گذشته و تعلیق عضویت سوریه[۹۷] در حال حاضر گویای این کشمکش هاست. در حال حاضر عربستان با تضعیف جایگاه مصر در ماجرای کمپ دیوید، عراق در ماجرای حمله صدام به کویت و سوریه در بحران اخیر[۹۸]، رهبری اتحادیه را در دست دارد و در ائتلاف عربی بر علیه یمن، از آن نهایت استفاده را نموده است.
در واقع، بعد از کمپ دیوید، برای جانشینی رهبری مصر در اتحادیه عرب، بین سعودی و عراق رقابتی به وجود آمده بود و سعودی میتوانست این امکان را داشته باشد که عراق را محکوم، ساقط و اشغال نمایند؛ بدینصورت که ابتدا عراق موظف شد به نیابت از ایالاتمتحده و سعودی و دولتهای خلیج با ایران به خاطر بحران گروگانگیری وارد جنگ شود که هشت سال طول کشید و خشک و تر را از بین برد؛ پسازآن، عراق به کویت کشانده شد؛ سپس سعودی برای کمک به کویت و ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا دخالت نمود و کار به نابودی ارتش عراق، خود عراق و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، منتهی شد.
سعودی ماند؛ با این احساس که مصر و عراق ویران شدند و حالا این قدرت سعودی است که میتواند آمادگی این را داشته باشد که عملاً اقدام به بعضی از ماجراجوییهای نظامی برای تثبیت تواناییهای خود، بنماید تا به ایالاتمتحده و اسرائیل نشان دهد که رهبری جهان عرب را در دست دارد.[180]
سوسیالیسم عربی
سوسیالیسم (Socialisme) که در فارسی به «جامعهخواهی» یا «جامعهگرایی» معادلسازی شده است، اندیشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که هدف آن ایجاد نظم اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر برابری است، به این معنا که تمامی قشرها و طبقات جامعه سهمی برابر و مساوی در سود همگانی داشته باشند،[۹۹]
در این بخش به جهت پیچیدگیهای تاریخی و تخصصی ونقل قولهای فراواندر باب این نحله فکری، و لزوم رعایت شفافیت و پرهیز از درازگویی، خلاصهای روشن از مقالهای تحت همین عنوان با بعضی توضیحات کوتاه، ارائه میگردد:[۱۰۰]
مصر واردات فکری به جهان اسلام پیشتاز است. در مورد تفکر سوسیالیست نیز چنین است. «رفاعه رافع طهطاوی» (۱۸۰۱–۱۸۷۳) از اساتید «محمد عبده» (1849-1905)[183]، از نخستین روشنفکران فرنگ رفته عرب (مصری) است که 2000 کتاب فرانسوی زیر نظر او به عربی ترجمه شدند. آموزههای او صبغهای از سکولاریسم و چپگرایی سوسیالیستی داشت؛ اما ورود اصطلاح سوسیالیسم به دنیای عرب، هم زمان بود با تأسیس نخستین حزب كمونیست (حزبالشیوعی التونسی)، همزمان با پایان جنگ جهانی اول در 1919، به عنوان شاخه فرعی حزب كمونیست فرانسه؛ البته لزوماً سوسیالیسم، مساوی باکمونیسم نیست و بسیاری از سوسیالیستها معتقد به کمونیسم نیستند؛ اما این دو تفکر، نوعاً همزیستی دارند. عامل اصلی گسترش سوسیالیسم در هر جامعه ای، وجود فقر و نابرابری طبقاتی است؛ به همین جهت، گرایش مسلمانان به این مکتب فکری، چندان منفور نیست؛ مگر آنجایی که انعطافی در پذیرش افکار همزاد آن؛ یعنی کمونیسم، شکل میگیرد.
در شام لبنانی ها، دروازه ها را به روی سوسیالیسم گشودند؛ کسانی مانند «شبلی شُمَیّل» (۱۸۵۳-۱۹۱۴)، «فرح انطون» (1874 1922) و «یعقوب صروف» ( 1852 1927). سوسیالیسمی كه ایشان از آن سخن میگفتند، بر پایه مالكیت دولتی و لغو مالكیت خصوصی نبود؛ بلكه بر این اساس بود كه دولت فقط باید عدالت را تضمین كند؛ البته بودند کسانی که معتقد به نفی مالکیت خصوصی بودند؛ مثل «سلامه موسی» (1887-1958) در مصر که برای نخستین بار از ترکیب «سوسیالیسم عربی» استفاده کرد. «جرجی زیدان» (۱۸۶۱ ۱۹۱۴) را هم باید به این فهرست افزود که شهرت و قلم او در توسعه سوسیالیسم عرب نقش مهمی داشت.
افزایش قدرت احزاب سوسیالیستی و كمونیستی در اروپای غربی، نفوذ روز افزون اتحاد جماهیر شوروی و همپیمانان آن، به قدرت رسیدن حزب كمونیست در چین و تلفیق اندیشههای ناسیونالیستی و سوسیالیستی در برنامه احزابِ به قدرت رسیده در كشورهای تازه استقلالیافته آسیایی، زمینهساز گسترش اندیشههای چپ و تشكیل احزاب بر پایه این اندیشهها در جهان عرب شد.
حزب كمونیست علاوه بر مصر، در 1919 در فلسطین و در 1924 در لبنان و در 1935 در سوریه تأسیس شد. ریاست حزب کمونیست سوریه را جوانی كُرد به نام «خالد بكتاش» (1912-1995)[184] به عهده داشت که بعدها به «شیخ الشیوعیین» شهرت یافت. حزب بعث سوریه هم که ایدئولوژی سوسیالیستی را پذیرفته بود، با حزب سوسیالیست عرب (حزبالعربی الاشتراكی) به رهبری اكرم حورانی ادغام شد و حزب جدید با نام حزب سوسیالیستی بعث عرب (حزب البعث العربی الاشتراكی) در 13 نوامبر 1952 اعلام موجودیت كرد. این امر باعث شد چپگرایان سوری بیش از پیش به مركز قدرت نزدیک شوند.
در دوران اخیر نیز بسیاری از احزاب و گروههای چپ در اشكال سوسیالیستی و كمونیستی آن، در سوریه بهرغم سیاست تک حزبی حكومت بعث ظهور كردهاند كه از جمله مهمترین آنها، حزب اتحادیه سوسیالیست عرب (حزبالاتحاد الاشتراكی العربی) است كه در 1964 شكل گرفت و بعدها به شاخههای متعددی تقسیم شد. اندیشههای چپ در جهان عرب، برای جذب مخاطب، همواره با ناسیونالیسم، به عنوان آموزهای رقیب، روبهرو بودهاند؛ هرچند، چپگرایی و ملیگرایی همیشه رابطه تقابلی و مبتنی بر ناسازگاری نداشتهاند و افزون بر این، رشد و افول سوسیالیسم در تاریخ معاصر عرب با رشد و افول ملیگرایی در هم آمیخته است؛ بهگونهای كه دشوار میتوان این دو را از هم جدا كرد.
میشل عفلق، از بنیانگذاران حزب بعث، كمونیسم را همسو با منافع اقلیتهای غیرعرب كه از تشكیل یک ملت و قومیت واحد عرب هراس داشتندمیدید و آن را ابزاری در دست بیگانگان، برای ناپاک كردن گوهر ناب عربیت، میدانست. آنچه او را در این دیدگاه راسختر میساخت، رهبری یک غیرعرب (خالد بکتاش کُرد) بر حزب كمونیست سوریه بود كه عفلق به صورت نمادین آن را به معنای همآوازی كمونیسم و منافع غیرعربها میدانست.
عفلق برای مخالفت ملیگرایان با كمونیسم دلایلی مطرح كرده كه از آن جمله است: كمونیسم نظریهای غربی و برآمده از شرایط جامعه غربیان است و عربها نه تنها با آن احساس نزدیكی نمیكنند؛ بلكه به دلایل تاریخی، آن را همیشه در جبهه دشمن و در خدمت منافع آن دیدهاند؛ كمونیسم فقط نظام اقتصادی نیست، بلكه هم داعیه جهانی دارد و هم تمام حوزههای زندگی را در برمیگیرد و ازاینرو، هیچ قومیتی را در جهان برنمیتابد؛ كمونیسم و آموزه مبارزه طبقاتی آن، در جامعهای همچون جامعه عرب، كه در آن ملت در حال شكلگیری است، باعث از هم گسستن تار و پود آن میشود.
این تضادها مانعِ همكاری اندیشمندان ملیگرا با كمونیستها و همكاری رهبران احزاب كمونیست با حکومتهای ملیگرا و حمایت از شعارهای وحدتگرایانه این دولتها، نشد. در برابر، این همكاری سبب شد دولتهای عرب، آزادی بیشتری به احزاب كمونیست بدهند و این احزاب در دورههای بعد، بهویژه پس از رسیدن دولتهای نظامی به قدرت، به رأس هرم سیاسی بسیار نزدیک شوند؛ در عین حال، سازش میان كمونیسم و دولتهای ناسیونالیست و نزدیک شدن كمونیستها به مركز قدرت، دیری نپایید و همراه با پایان دهه پنجاه قرن بیستم، دو دیدگاه باهم در تقابل افتادند.
سوسیالیسم وضعی دیگر داشت و در سایه دولتهای ملیگرا به فعالیت خود ادامه داد و این دولتها نیز اغلب ایدئولوژیهای سوسیالیستی را برای خود برگزیدند. محبوبیت سوسیالیسم از دیدگاه تحصیلكردگان و نیز بسیاری از مردم و نمودار شدن آن بهشكل پاسدار قومیت عرب در مواقع بحرانی، سبب میشد تا دولتها بدون پذیرش گونهای سوسیالیسم نتوانند برنامه سیاسی ملیگرایانه برای خویش برگزینند و بنابراین سوسیالیسم و ناسیونالیسم چنان به نظر میآمد كه در عرصه سیاست لازم و ملزوم یكدیگرند. دولتهای ملیگرا بر آن بودند كه افزودن چاشنی سوسیالیسم به تركیب دولت، هم برای ناسیونالیسم لازم است و هم آن را تكمیل میكند، زیرا در این صورت دولت، هم داعیهدار بازگشت به خویشتن خواهد بود و هم پرچمدار وحدت و استقلال و این؛ یعنی تمایز از فئودالیسمِ وابسته و حامیان خارجی آن، یعنی دولتهای سرمایهدار.
این دولتها، برای مصالحه با تمامی عناصر جامعه و كسب حداكثر مشروعیت، پرچم سوسیالیسم را برمیافرازند تا چنین به نظر آید كه هم سنّت را پذیرفته و هم در پی صنعت و پیشرفت و تقسیم عادلانه درآمدهاهستند؛ اما درمقابل، دولتهایی همچون مصر و سوریه و مغرب، برای حذف احزاب و افزایش قدرت و نفوذ خود، از اتهام سوسیالیسم سود بردهاند. همین امروز هم بروز كودتاهای نظامی را در مصر، لیبی و سوریه را با گرایش دولتهای فروپاشیده به سوسیالیسم تفسیر و توجیه میكنند. اقدامات و نظریهپردازیهای معطوف به سوسیالیسم. ضرورت ورود دولت به عرصه اقتصاد و اصلاح از بالا و سوسیالیزه كردن اقتصاد، به بهانه ناتوانی طبقه بورژوا و پیشرفت نكردن آن، از سوی اندیشمندان بسیاری مورد تأكید واقع شد و نامهای گوناگونی گرفت، از جمله سوسیالیسم عربی یا سوسیالیسم جهان سوم.
جمال عبدالناصر، بهگونهای خاصی به مرام سوسیالیستی روی آورد؛ یعنی همراه با پذیرش آن، به انحلال احزاب و تحكیم نظام تکحزبی و از سوی دیگر به دولتی كردن اقتصاد پرداخت. این چرخش در 1962 روی داد كه در طی آن عبدالناصر، علاوه بر دولتی كردن بخش گستردهای از صنایع و كشاورزی، حزب اتحادیه سوسیالیستی عرب را، به عنوان حزب واحد كشور، تشكیل داد و زندانیان سیاسی دارای گرایشهای ماركسیستی را آزاد كرد. بهطور كلی، از دید جمال عبدالناصر غایت مبارزه عربها، آزادی و سوسیالیسم و وحدت بود و استقلال كشور با استقلال اقتصادی در پیوند تام است و استقلال اقتصادی فقط از طریق توسعهای مستقل در چارچوب نظام سوسیالیستی امكانپذیر خواهد بود.
در سوریه نیز حزب بعث كه به سوسیالیسم هم در نام و هم در سیاستهای خود اولویت میداد از دهه 1940، صحنه سیاسی سوریه را كاملاً از آنِ خویش ساخت. این حزب از همان آغاز تأسیس از سوی رهبران خود، همچون میشل عفلق، با باور به نوعی سوسیالیسم عربی، برای اجرای برنامهای چپگرایانه به فعالیت پرداخت البته سوسیالیسمی كه حزب بعث در پی آن بود با سوسیالیسم در قرائت ماركسیستی آن تفاوت داشت. رهبران حزب بعث با دیدگاه منفی مارکسیستها به ناسیونالیسم و تفسیر مادّی از تاریخ بر طبق آموزههای ماركس، مخالف بودند. سوسیالیسم بعث با سوسیالیسم ناصری تفاوتهایی داشت. مهمترینشان آن بود كه حزب بعث، برخلاف ناصریسم، بهنحو چشمگیری ناسیونالیسم را بر سوسیالیسم ترجیح میداد؛ اما حزب بعث نیز، همچون ناصریسم، بر آن بود كه راه رسیدن به سوسیالیسم، رد كمونیسم و روش اندیشه آن و دستیابی به نسخهای از سوسیالیسم است كه برآمده از تاریخ و فرهنگ عربی باشد.
حزب بعث
شاید سخن از حزب بعث (رستاخیز) که در 1947 تشکیل شد، در این قسمت زود به نظر آید؛ اما موضوع پانعربیسم، اتحادیه عرب و حزب بعث درهم تنیدگی دارند؛ علاوه بر این اعلام تشکیل رسمی این حزب در سوریه و سپس عراق، ریشه تفکر مارکسیسم دارد که پیدایش آن مربوط به پیش از جنگ جهانی اول است. حزب عربی سوسیالیستی بعث (البعث العربی الاشتراکی) یک حزب سیاسی بود که در نتیجه ادغام «جنبش عربی بعث»، به رهبری «میشل عفلق» (1889-1968م.)[185] و «صلاح الدین البیطار» (1912-1980م.)[186] و «بعث عربی» به رهبری«زکی اَرسوزی» (1899-1968م.)[187] تأسیس شد[۱۰۱]. تفکر بعثی، آمیزهای از پان عربیسم و سوسیالیسم با شعار آن «اتحاد، آزادی، سوسیالیسم» (وحده، حریه، اشتراکیه) است و گرایش ضدامپریالیستی، ضد صهیونیستی، جمهوری خواه و سکولار دارد. دکترین حزب بعث عمدتاً توسط میشل عفلق تدوین شده که تحت تأثیر اندیشههای «آندره ژید»، «رومن رولان»، «آناتول فرانس»، مارکس و نیچه قرار داشت.
میشل عفلق پس از کودتای شاخه سوریه حزب بعث که در صفحات بعد به تفصیل تشریح خواهد شداز کشورش فرار کرده و پس از به قدرت رسیدن حزب بعث در عراق به عنوان رهبر فکری جریان بعثی به مقام تشریفاتی دبیرکل حزب بعث عراقیها انتخاب شد. سوسیالیسم بعثی با سوسیالیسم مطلق تفاوتهایی دارد. در سوسیالیسم بعثی، اصل، همکاری و تعاون اقشار اجتماعی است و نه جنگ و مبارزه طبقاتی و نفی مالکیت خصوصی و برابری اقتصادی؛ از این رو، بعثیها با سوسیالیسم علمی؛ یعنی تفسیر مارکسیستها از سوسیالیسم که آن را در تقابل با سوسیالیسم تخیلی قرار میدهند، مخالفند و اصولاً سوسیالیسم را نوعی ناسیونالیسم میدانند که به اعراب امکان میدهد تا نیروهای بالقوه خود را به ظهور برسانند.
در ۱۹۵۲، حزب «سوسیالیست عربی» به رهبری «أکرم الحورانی» (1911-1996م.) نیز در حزب بعث ادغام شد. این ائتلاف حزبی، حزب بعث را به دومین حزب بزرگ در مجلس سوریه بدل کرد. این حزب ابتدا از پان عربیسم رهبران انقلاب ۱۹۵۲ مصر سخت جانبداری کرد و یکی از عوامل اتحاد سوریه و مصر به صورت جمهوری متحده عربی بود و با عراق در روزگار حکومت «عبدالکریم قاسم» کشمکشهای سخت و خونین داشت. حزب بعث پس از منحل شدن تمام حزبها در جمهوری متحد عرب، به مخالفت با جمال عبدالناصر پرداخت و پس از منحل شدن جمهوری متحد عربی در ۱۹۶۱، اندک اندک قدرت را در سوریه بدست گرفت و از ۱۹۶۳ حزب حاکم بر سوریه شد.
اختلافات داخلی بین اعضا باعث شد تا در سال ۱۹۶۶ گروهی از این اعضا به رهبری «صلاح جدید» و حافظ اسد که در شاخه منطقهای سوریه متمرکز شده بودند، علیه حکومت سوریه و شاخه ملی (فراکشوری) حزب بعث کودتا کرده و حکومت را به دست گیرند.
از این زمان اختلاف بین شاخه سوریه و شاخه عراق حزب نیز اوج گرفت و دو سال بعد شاخه عراقی حزب هم به ایجاد سازمان مستقلی با نام حزب بعث اقدام کرد. از آن پس دو حزب بعث در سوریه و عراق با نام و ایدئولوژی یکسان، فعالیتی موازی را در جهان عرب سازماندهی میکردند و هر یک شاخههای طرفدار خود را در کشورهای عربی سازمان داده بودند. دشمنی این دو حزب در حدی بود که سوریه در جریان جنگ ایران و عراق تنها کشور عربی بود که بهطور رسمی جانب ایران را گرفته بود و به ارسال کمکهای نظامی به ایران اقدام میکرد. حزب بعث نخست خواستار خروج نظامیان خارجی از کشور، تشکیل حکومت قانونی، استقلال کامل ملی، برقراری حکومت دموکراتیک و سپس تشکیل جبهه مشترکی از اعراب برای اتحاد عربی شدند؛ وحدتی که تقریباً انطباقی با شعار وحدت اخوان المسلمین که بنای اسلامی داشت، نداشت.
عفلق و دیگر رهبران بعث می کوشیدند تانه تنها از تعارض منجر به برخورد شدید با اسلامگرایان اجتناب کنند؛ بلکه احساسات طرفداران اسلام را به نوعی با خود همراه سازند یا دست کم بر ضد خود برنینگیزند. در پی خروج فرانسه از سوریه، حزب بعث،فعالیت خود را با انتشار روزنام«البعث» رسماً آغاز کرد. پس از برگزاری نخستین کنگره حزب در۶ آوریل ۱۹۴۷ و تصویب مرامنامه و برنامه، میشل عفلق به عنوان دبیر کل حزب، و صلاح الدین بیطار، جلال السید، و واهب الغنیم به عنوان اعضای کمیته اجرایی برگزیده شدند و تأسیس شاخههای حزب در کشورهای اردن، عراق و لبنان اعلام گردید.
از دیدگاه بنیانگذاران بعث، جهان عرب، امت واحدی است که زبان، فرهنگ و مذهب مشترکی دارد؛ البته برداشت خود عفلق از ملی گرایی (قوم گرایی) عربی، چیزی جز زبان و تاریخ مشترک اعراب نبود. بعثیها ظاهراً با اسلام کاری نداشتند و حتی با احترام از آن یاد می کردند. اسلام از نظر عفلق وحی الهی نبود، بلکه «پاسخ نبوغ آسایی بود که اعراب در عصر جاهلی و بر شالوده های عربیت به نیازهای مردم در آن زمان نشان داده بودند.» نظر بعث درباره سوسیالیسم نه تنها غیر مارکسیستی بلکه ضد مارکسیستی است،؛زیرا به تقدم هویت ملی(قومی) قائل است و مفهوم تعارض آشتی ناپذیر طبقاتی را رد میکند. این تلقی از سوسیالیسم، برای بسیاری از اعراب جاذبه داشت و مورد استقبال آنها قرار گرفت. شاخه بعث در اردن ۱۹۴۸ به رهبری«منیف الرزاز» و در عراق در ۱۹۵۲ به رهبری «فؤاد الرکابی» و در لبنان به رهبری«جیران مجدلانی» تشکیل یافته بود.
جنگ جهانی اول
بعضی سیاستمداران اروپایی به دولت عثمانی به درستی لقب «مرد بیمار اروپا» (Sick man of Europe) داده بودند[۱۰۲]؛ زیرا التهابات داخلی و گرایشات غربی قشر تأثیرگذار، امپراتوری را با بحران عظیمی روبرو کرده بود؛ کما این که پیشتر این بادکنک بزرگ با کودتای 1903 به راحتی از هم پاشیده بود؛ به همین جهت عثمانی در ابتدا تمایلی به شرکت در جنگ نداشت؛ اما گروهی از افسران با نفوذ وابسته به «کمیته اتحاد و ترقی»؛ مثل انور پاشا که وزیر جنگ نیز بود از آلمان هواداری میکردند.
آلمانیها ترکها را قانع کردند که در اکتبر ۱۹۱۴م به روسیه حمله کنند و وارد جنگ شوند. این تصمیم نه تنها منطقه جنگ را گسترش داد، بلکه تاریخ خاورمیانه را از بنیاد تغییر داد. بالاخره سلطان که به قدرت پاناسلامیسم و پشتیبانی مسلمین جهان امید داشت، در روز ۱۴ نوامبر اعلام جهاد داد؛ اما پاسخ مسلمانان بسیار ضعیف بود.[۱۰۳]
زمانی که امپراتوری عثمانی در سال 1914 وارد جنگ جهانی اول شد، سوریه؛ به عنوان خط اول نبرد در جبهه غربی، محسوب میشد؛ به همین خاطر، به یک پایگاه نظامی تمام عیار تبدیل شد. دولت عثمانی وضعیت خودمختار لبنان را لغو کرد و جمال پاشا وزیر نیروی دریایی وقت را که به «سفاح» (خونریز) و «نرون سوریه» معروف شده بود، با اختیارات تام به عنوان فرمانده کل نیروهای عثمانی در سوریه بزرگ منصوب کرد.
جمال پاشا نیز لبنان را به طور نظامی اشغال کرد که طَرفی نبست و با شکستهای پیاپی در غرب؛ خصوصاً در نبرد «صفر بارلیک»، به دمشق عقب نشینی کرد.
سال 1916 یک نیروی بریتانیایی مستقر در مصر به همراه یک گروه فرانسوی به فلسطین حمله کردند. جمال پاشا کل سواحل شرقی مدیترانه را محاصره کرد تا از رسیدن آذوقه به دشمن جلوگیری کند. محاصره منجر به کمبود شدید مواد غذایی با هجوم انبوه ملخ به لبنان شد. نتیجه، قحطی و به دنبال آن طاعون بود که بیش از یک چهارم جمعیت لبنان را کشت.
جمال پاشا عامل اصلی شکست را همدستی ناسیونالیستهای عرب با متفقین میدانست؛ به همین جهت، بسیاری از روشنفکران، فرماندهان ارتش و ملیگرایان انقلابی عرب وحتی ترک را به اتهامات واهی؛ خصوصاً خیانت و جاسوسی، متهم نموده دستگیر میکند. کار تا آنجا بالا کشید که کسانی که به زبان عربی سخن میگفتند و یا کتاب عربی میخواندند نیز زیر ذرهبین عوامل او قرار گرفتند.[۱۰۴]
اعدامها در چند مرحله در میدان «المرجه» دمشق در ملأ عام صورت گرفت و تلاشهای «شریف حسین» (1854-1931م.)[192] و پسرش فیصل برای نجات ایشان، بی نتیجه میماند. شمار بسیاری از افراد، در ششم مِی 1916 اعدام شدند؛ به همین دلیل، این روز در تاریخ سوریه و لبنان به نام «عید الشهداء» تسمیه شده و بزرگ داشته میشود.
پایان دفتر جمال پاشا نیز در روسیه رقم خورد و در آنجا ترور شد؛ توسط گروهی از ارامنه به اتهام دست داشتن در ماجرای نسل کشی ارامنه ترکیه.[۱۰۵]
اکثر مسیحیان و یهودیان شام در آرزوی ورود متفقین به سوریه بودند و از اشغال استقبال میکردند. در میان مسلمانان بخش زیادی به امپراتوری وفادار مانده بودند؛ به جز گروههای ناسیونالیست عرب و شریف حسین.
لشکر عربی به فرماندهی پسر حسین، امیر فیصل، در حجاز با افسران سوری و دیگر اعراب و کمک بریتانیا و مدیریت «توماس ادوارد لارنس» (Thomas Edward Lawrence) (1888-1935م.)، مشهور به «لورنس عربستان» تشکیل شد.
شریف حسین
لورنس در سال ۱۹۱۶ با متحد کردن قبایل عرب ساکن حجاز از سمت صحرا به بندر عقبه در شمال دریای سرخ حمله کرد و با پیروزی در این جنگ در میانه جنگ جهانی اول تسلط عثمانی بر دریای احمر را از بین برد. این باستان شناس نظامی، فرهنگ اعراب را مطالعه میکرد و نه تنها زبان عربی را به خوبی فرا گرفته بود؛ بلکه لهجههای قبایل مختلف را هم آموخته بود. او معمولاً لباس عربی میپوشید و مثل مردان قبایل بیابانی زندگی میکرد؛ به همین دلیل، او را لورنس عربستان میخواندند.
توماس ادوارد لارنس (لورنس عربستان)
در پایان سال 1917 ژنرال «سِر ادموند آلِنبِی» (Edmund Allenby) (1861-1936م.) اورشلیم را اشغال کرد و تا نوامبر 1918 نیروهای او سوریه را تصرف کردند.[196]
در حال حاضر، یکی از خیابانهای اصلی تلآویو در فلسطین اشغالی به نام این ژنرال تسمیه شده است.
پادشاهی عربی سوریه
با پایان جنگ جهانی اول (1918)، «آلنبی» پیشگفته؛ حاکم نظامی انگلیسی، بر اساس تصمیم «اداره سرزمینهای اشغال شده دشمن» (OETA)((Occupied Enemy Territory Administration)) ایجاد کرد.[۱۰۶] امیر فیصل با حمایتاین اداره، موفق شد با ارتش عربی خود، به باقیمانده ارتش عثمانی در سوریه حمله کند. در دهم ژانویه ۱۹۱۸ نیروهای امیر فیصل وارد شهر دمشق شدند و سوریه به تصرف او و یا در واقع، به تصرف کامل متفقین درآمد.
فیصل خود را امیر خواند و سپس در روز هفتم مارس ۱۹۲۰ کنگرهای صوری در دمشق ترتیب داد و به عنوان «ملک فیصل اول»، پادشاه سوریه، تاجگذاری کرد و «رضا الرکابی» را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرد. نمایندگان این کنگره که به «کنگره مردم سوریه» شهرت یافت، افراد سرشناس مناطق مختلف سوریه بودند.
شادی فیصل و مردم سوریه دیری نپایید؛ زیرا چند ماه بعد، در آوریل همان سال، متفقین در کنفرانس «سن رمو» (San Remo)[199] تصمیم گرفتند که مناطق اشغال شده باید تحت سیستم دستوری جدید قرار گیرند و فرانسه باید اختیار سوریه را داشته باشد؛ زیرا طبق توافقنامه سایکس-پیکو در سال 1916، فرانسه باید آزاد باشد تا اداره خود را در لبنان و در ساحل ایجاد کند و به هر رژیمی که در داخل کشور وجود داشت، مشاوره و کمک کند.
انگلستان طبق توافق از سوریه خارج شد. فیصل خود را در مقابل فرانسه تنها یافت و طی در قراردادی با «ژرژ کلمانسو» (Georges Clemenceau)، نخست وزیر فرانسه (1817-1920م.)، قیمومت فرانسه بر سوریه را پذیرفت؛ اما با فشار نیروهای استقلال طلب داخلی، تعهد خود را نقض کرد. فرانسه نیز این پادشاهی را به رسمیت نشناخت و بعد از یک اولتیماتوم و عدم پذیرش فیصل، به سوریه حمله کرد و پس از سه روز نبرد، با شکست سوریها این پادشاهی فیصل، فیصله یافت؛ ولی بعدها با کمک انگلیسیها به عراق رفت و دولت پادشاهی عراق را تأسیس کرد![۱۰۷]
سوریه در اشغال و قیمومیت فرانسه (۱۹۲۰م۱۹۴۳م)
قبل از دولت فیصل، در پانزدهم آگوست ۱۹۱۵ م. فرانسه در جزیره أرواد سوریه، نیرو پیاده کرده بود و سه سال بعد، در سال ۱۹۱۸ سواحل سوریه را به تصرف خود درآورده و وارد شهر لاذقیه شده بود؛ اما در پی ماجرای تشکیل پادشاهی عربی سوریه که پیشتر بیان شد، در ۲۵ ژوئیه ۱۹۲۰ به این کشور اعلام جنگ کرد.
این جنگ در منطقه «مَیسَلون»[201] (Maysalun) نزدیک دمشق، به وقوع پیوست و به همین نام نیز مشهور شد. «یوسف العظمه»[202] (1920-1884) وزیر دفاع سوریه عثمانی، در این نبرد قهرماناه به شهادت رسید. رئیسجمهور حافظ اسد درباره او گفته است:
«ما کسی را داریم که آنچه با شهادتش محقق نمود، بیش از آن چیزی بود که در زمان حیاتش محقق کرد؛ یعنی شهید یوسف عظمه؛ کسی که در حالی به میسلون رفت که میدانست نمیتواند سربازان فرانسوی را عقب براند؛ اما گفت: اجازه نمیدهم که بدون مقاومت عبور کنند. او از سرزمین و کشورش دفاع کرد و نامش در تاریخ جاودانه ماند.»
شهر دمشق در ۲۶ ژوئیه ۱۹۲۰ م. به تصرف فرانسویان درآمد و ملک فیصل از کشور فراری یا تبعید شد و سوریه تا ۱۷ آوریل ۱۹۴۶ م. تحت اشغال فرانسوی ها باقی ماند.
فرانسوی ها برای مدیرت اوضاع در سوریه در سالهای اشغال (19191946م.) چندین کمیسر یا نماینده به سوریه اعزام نمودند که نوعاً چندان دوام نمیآوردند و اغلب ماموریتهای یکساله داشتند؛ مانندامرای اعزامی عثمانی به سوریه عثمانی. فهرست ایشان بدین تفصیل است:
1919-1922 | هانری گورو | Henri Gouraud (1867-1946) |
1923 | روبرت ده کایکس | Robert de Caix (1868-1970) |
1924 | ماکسیم ویگان | Maxime Weygand (1869-1965) |
1925 | موریس سارای | Maurice Sarrail (1856-1929) |
1926 | هنری دو جوونل | Henry de Jouvenel (1876-1935) |
1926-1933 | آنری پونسو | Henri Ponsot (1877-1963) |
1933-1938 | دامین دو مارتل | Damien de Martel (1878-1940) |
1939 | گابریل پوه | Gabriel Puaux (1883-1970) |
1940 | ژان چیاپ | Jean Chiappe (1878-1940) |
1941 | هانری دنتز | Henri Dentz (1881-1945) |
1942-1943 | ژرژ کاترو | Georges Catroux (1877-1969) |
1944 | یوس چتایگنو | Yves Chataigneau (1891-1969) |
1945-1946 | پل امیلماری بنه | Paul-Émile-Marie Beynet (1883-1996) |
در ژوئیه 1922 سازمان ملل، قطعنامه قیمومیت فرانسه بر سوریه و لبنان را تصویب کرد. لبنان قبلاً در اوت 1920، با اضافه شدن بیروت، طرابلس و برخی مناطق دیگر، به استان خودمختار قبل از جنگ، به عنوان یک ایالت جداگانه اعلام شده بود. از نظر سیاسی، «سوریه» از این پس، معنای محدودتری پیدا کرد؛ زیرا ماوراء اردن، لبنان و فلسطین از آن جدا شده بودند.
نخستین کمیسر فرانسه در سوریه، «هانری گورو» (Henri Gouraud) (1867-1946م.) سوریه را بر اساس طایفه و دین به شش دولت خودمختار مستقل تقسیم کرد: دولت دمشق، دولت حلب، دولت العلویین، دولت لبنان بزرگ، جبل الدروز و سنجاق اسکندرون.
در 28 ژوئن 1922، هانری گورو برای مدیریت بهتر مناطق تحت اشغال در شام، «فدراسیون سوریه» را بین سه دولت دمشق ، حلب و منطقه ساحلی (علویون) تشکیل داد. جبل دروزی و لبنان بزرگ، در این فدراسیون حضور نداشتند. سنجق خودمختار اسکندرون نیز در سال 1923 به ایالت حلب اضافه شد؛ اما حلب به سرعت از این فدراسیون خارج شد واعلام استقلال نمود. در سپتامبر 1938، نیز فرانسه سنجاق اسکندرون را از سوریه جدا و نام آن را به ایالت «هاتای» تبدیل کرد. ایالت هاتای در سال بعد، در ژوئن 1939، به ترکیه ملحق شد. سوریه الحاق هاتای به ترکیه را به رسمیت نشناخت و این موضوع هنوز تا زمان حاضر مورد مناقشه است.
تقریباً تمام طوایف و مناطق حکمرانی سنتی سوریه با فرمانروایی فرانسه و تفرقه و تجزیه ایجاد شده مخالف بودند؛ البته بسیاری از اقلیتها و بخش کوچکتری از اکثریت میخواستند که فرانسویها به عنوان کمک در ساختن یک جامعه و حکومت مدرن باقی بمانند؛ با این حال، بخش بزرگی از جمعیت شهری و بهویژه نخبگان تحصیلکرده، سوریه مستقل را میخواستند که در صورت امکان، لبنان، فلسطین و ماوراء اردن را نیز شامل شود.
علت استقبال اقلیتها؛ مانند علویان، دروزی ها و حتی اسماعیلیان، از قیمومیت فرانسه، ان بود که پیشتر محصور و در مواجهه بی وقفه با اکثریت، به سر میبردند و این تغییر سرآغاز رهایی سرزمینی و سیاسی تلقی می شد و زمینه پیشرفتهای اقتصادی را فراهم میکرد؛ به عنوان مثال، اوضاع علویان، به عنوان یک گروه اقلیت مذهبی در این قیمومیت، تغییر کرد و اگرچه با حضور فرانسه در سوریه چندان موافق نبودند؛ اما این حضور، موجب آزاد شدن آنان از بسیاری محرومیتهای اجتماعی و انزوای سیاسی دیرینه شد؛ بدین جهت، با دستگاههای اداری فرانسوی همکاری کردند و ژنرال گورو، در همان ابتدا، به علویان جبال انصاریه خودمختاری و در 1922 استقلال کامل داد که تا سال 1924 ادامه یافت.
این تحول موجب شد تا جمعیتهای علوی به تدریج در ارتش، دستگاه های امنیتی و حزب بعث[203] حضور یابند و از فرصتها برای تصرف قدرت و سلطه بر حکومت، استفاده کنند.
اکثریت سوری مخالف ادامه اشغالگری فرانسه، نمی توانستند اقلیتها را آشکار به خیانت متهم کنند یا حداقل کسی این اتهام را از آنها نمیپذیرفت؛ زیرا هیئت حاکمه سوری که از رهبران ناسیونالیسم ترکی یا عربی بودند، باحمایت اروپاییان بر از یوغ سلطان و دولت عثمانی با کودتا (در مورد ترکان) و جنگ (در مورد اعراب) رهایی یافته بودند.
اصولاً استمداد از بیگانه برای تفوق بر استبداد داخلی سنت دیرینه انقلابهاست؛ اما انند از چاله درآمدن و به چاه افتادن است که در مورد سوریه ومنطقه شام، تبدیل به فاکتور زنتیک شده است؛ یعنی از بامداد تاریخ تمدن این منطقه، از ماهیت حکومتهای شکل گرفته اش، جدایی نداشته است.
با تمام این تفاصیل جنبشهای قدرتمند و پردامنهای نیز از میان اقلیتهای سوری سر برآورد و فرانسه را سالها به شدت به چالش کشید.
در دوران اشغال فرانسوی ها شورشها و قیامهای مردمی فراوانی نیز در سوریه شکل گرفت؛ مثل:
قیام «شیخ صالح العلی» (1884-1950م.) رهبر شورشیان علوی در لاذقیه و طرسوس
قیام «ابراهیم هنانو» (1869-1935م.) رهبر شورشیان کُرد در حلب
قیام «سلطان پاشا الأطرش» (1891-1982م.) فرمانده شورشیان دروزی در جبل الدروز
قیام «حسن الخراط» (1875-1925م.) در غوطه دمشق
اولین بحران در روابط فرانسه و سوریه در سال 1925 رخ داد، زمانی که شورشی در جبل الدروز شکل گرفت و منجر به اتحاد شورشیان دروزی و ملی گرایان دمشق که به تازگی در حزب خلق سازماندهی شده بودندشد؛ پس از این سلسله شورشها تا 1927 طول کشید، استعمارگران فرانسوی برای کنترل اوضاع از سال 1925 تا 1927 موجی از خشونت، تهدید و قتل به راه انداختند.
تشکل ملی (الکُتله الوطنیه) نیز که یک حزب سیاسی ملیگرای سوری بود، با قیمومیت فرانسه بر سوریه در بین سالهای (۱۹۲۰–۱۹۴۶) به عنوان قویترین حزب سیاسی به مبارزه برخاست و مدیریت جمهوری اول و دوم سوریه (۱۹۳۲–۱۹۶۳) را در دست داشت. رهبری این تشکل را «هاشم الأتاسی»[204] (1885-1960م.) و «شکری قُوَّتلی»[205] (1891-1967م.) به عهده داشتند که هر دو از سوی پارلمان سوریه، چند دوره به ریاست جمهوری برگزیده شدند.
احزاب سیاسی سوریه
در بازه 45 ساله بعد از سقوط امپراتوری عثمانی در 1918 تا کودتای 8 مارس 1963 که نظام تکحزبی بر سوریه حاکم شد، به طور میانگین، تقریباً هر دو یا سه سال یک مرتبه، یک حزب جدید در سوریه تأسیس شدهاست که نوعاً غیر اسلامی و ناسیونالیستی، سوسیالیستی و یا دموکراتیک به صورت انفرادی و یا التقاطی هستند.
پیش از سقوط عثمانی، فعالیت حزبی در سوریه تابعی بود از احزاب عثمانی؛ مثل ائتلاف «ترکان جوان» از چند گروه سیاسی تجددگرا اعم از ملیگرا، مشروطهخواه و اصلاحطلب که در سال ۱۸۸۹ میلادی، در که آغاز «جمعیت اتحاد و ترقی» محسوب میشود که رسماً در سال ۱۹۰۶ تأسیس شد.
اخوان المسلمین سوریه که در سال ۱۹۳۵، در شهر حلب، به پیروی از اخوان مصر به وسیله «مصطفی السیاعی» (1915-1964) تشکیل شد، تنها حزب اسلامی متقدم سوریه است.
ناسیونالیسم تحفه ترکان عثمانی بود. دموکراسی هدیه غرب و سوسیالیسم تحفه شرق که از سه طرف به تفکر اسلامی میتاختند که ژنوم اصلی ملت سوریه از دیرباز بوده، هست و خواهد بود.
جامعه عرب باتحزب چندان همراه نیست و بیشتر افراد کاریزماتیک هستند که مردم را با احزاب همراه میکنند. احزاب سیاسی سوریه هم از این پدیده مستثنا نیستند؛ به همیندلیل، چندان هم متعدد نیستند و مانند اغلب احزاب جهان سوم، ظهور و سقوط فصلی در مقاطع انتخاباتی یا بحرانی داشتهاند و تنها سه حزب ملی، کمونیست و بعث را میتوان به معنی واقعی کلمه حزب نامید. فهرست احزاب سوریه تا قبل از بحران 2011 بدین ترتیب است:
1 | الاستقلال العربی | 1919 | هسته اولیه حزب ملی |
2 | الكتله الوطنیه (حزب ملی) | 1928 | هاشم الأتاسی، شكری القوتلی(پیشگفته) |
· 3 | · السوری القومی الاجتماعی
(سوسیال ناسیونالیست سوریه) |
1932 | أنطون سعاده(۱۹۰۴ -۱۹۴۹) [206] |
4 | الشیوعی (کمونیست) | 1935 | خالد بكداش (پیشگفته) |
· 5 | · البعث العربی الاشتراكی
· (سوسیالیست عرب) |
1947 | میشل عفلق، احمد البیطلار، زکی ارسوزی (پیشگفته) |
6 | الشعب (مردم) | 1948 | ناظم القدسی (1906-1998)[207]، رشدی الكیخیا (1899-1987)[208] |
7 | اتحاد الشباب الدیمقراطی السوری
(اتحادیه جوانان دموکراتیک سوریه) |
1949 | شاخه جوانان حزب کمونیست |
· 8 | · الوحدویین الاشتراكیین
· (متحدین سوسیالیست) |
1952 | جنبش ناصری |
9 | حركه التحرر العربی
(جنبش آزادی عرب) |
1952 | ادیب الشیشکلی (1864-1909)[209] |
· 10 | · الشیوعی السوری (الموحد/متحد) | 1986 | یوسف فیصل؛ منشعب از حزب کمونیست به جهت مخالف با اصلاحات گورباچف (پرسترویکا) |
· 11 | · الشیوعی السوری (بكداش) | 1972 | خالد بكداش بعد انشعاب |
· 12 | · الاتحاد الاشتراكی العربی
· (اتحاد سوسیالیست عرب) |
1973 | جنبش ناصری که به وحدت مصر و سوریه انجامید. |
· 13 | · الوحدوی الاشتراكی الدیموقراطی
(اتحادیه سوسیالیست دموکراتیک) |
1974 | احمد الاسعد ( 1902 1961 ) سیاستمدار جبل عاملی |
14 | الدیمقراطی الكردی السور (P.D.K.S)
(دموکرات کرد سوریه) |
1957 | صلاح الدین بدری و فیصل یوسف؛ همسو با حزب دموکرات بارزانی عراق |
15 | العمل الشیوعی (کمونیستی کارگر) | 1976 | عبد العزیز الخیر وفاتح جاموس وأصلان عبد الكریم. خاندان اسد سرکوبشان کرد. |
· 16 | · الاتحاد العربی الدیموقراطی
· (اتحاد دموکراتیک عرب) |
1992 | یوسف جعیدانی وغسان أحمد عثمان منشعب از الاتحاد الاشتراكی العربی |
17 | الاتحاد السریانی | 2005 | |
18 | جبهه الخلاص الوطنی
(جبهه نجات ملی) |
2005 | عبدالحلیم خدام |
بیانیه بالفور نطفه رژیم اشغالگر قدس (1917)
بعد از جنگ جهانی اول و تجزیه عثمانی، در سال 1917 با انتشار «بیانیه بالفور»[210] (Balfour)، فلسطین از سوی انگلستان، به قوم یهود اعطا شد؛ البته پیش از آن، در نخستین کنگره صهیونیستی در «بازلِ» سوئیس، در 1897م. «تئودور هرتزل»[211] (Theodor Herzl) (1904-1860) اعلامیه تشکیل دولت قوم یهود را رونمایی کرده بود. (همان)
همانطور که پیشتر بیان شد، انقلابهای متعددی در این برهه تاریخی برپا میشود. یکی از مهمترین آنها، انقلاب فلسطین است؛ زیرا آژانس یهود در سال 1929 – که برای پذیرش ورود قوم یهود به فلسطین تأسیس شد شروع به تلاش برای تأثیرگذاری بر گسترش جمعیت در فلسطین و پذیرش قوم یهود کرد و در بعضی مراحل نیز با قوای بریتانیایی برخورد داشت. در همان زمان، انقلاب فلسطین در داخل فلسطین ضد پذیرش ورود قوم یهود و ضد اشغال اراضی فلسطینی از سوی یهودیان رخ داد.
جمهوری اول سوریه (1928)
در سال 1928 نخستین انتخابات برای تأسیس نظام سوریه برگزار شد. ملیگرایان در انتخابات پیروز شدند و در دولت جدید به قدرت رسیدند. مجلس، پیشنویس قانون اساسی را تهیه کرد؛ اما پیشنویس آنها برای نماینده فرانسه در سوریه (کمیسر عالی) کاملاً قابل قبول نبود؛ زیرا از وحدت جغرافیایی سوریه صحبت میکرد و صریحاً از قیمومیت فرانسه محافظت نمیکرد.
در ماه مه 1930 کمیسر عالی، مجلس را منحل کرد و قانون اساسی را با تغییرات خاصی به تصویب رساند.
در سال ۱۹۳۵، در شهر حلب، اخوان المسلمین سوریه به پیروی از اخوان مصر به وسیله مصطفی السیاعی تشکیل شد. هدف از تشکیل این گروه مبارزه با اشغال سوریه توسط فرانسه، بهبود اوضاع اقتصادی سوریه و احیای اسلام در جهان عرب بود.
معاهدهای در سپتامبر 1936 امضا شد. این معاهده استقلال سوریه، مشورت فرانسه و سوریه در مورد سیاست خارجی، اولویت فرانسه در مشاوره و کمک و حفظ دو پایگاه نظامی فرانسه را شامل میشد؛ همچنین، نواحی دروزی و علوی باید به سوریه الحاق میشد، اما لبنان که فرانسه با آن معاهده مشابهی را در نوامبر امضا کرده بود، همچنان از پیکر سوریه جداماند. انتخابات پارلمان برگزار شد و هاشم الأتاسی، به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد؛ بدین ترتیب، یک دولت ملیگرا روی کار آمد.
دولت سوریه این معاهده را قبل از پایان سال 1936 تصویب کرد؛ اما در پایان سال 1938 مشخص شد که دولت فرانسه قصد بدعهدی دارد. اندکی بعد از آن (1939) هم جنگ جهانی دوم آغاز و مانع هرگونه فعالیت برای پیشبرد تصویب قرارداد از طرف فرانسه شد؛ به همین دلیل، در ژوئیه 1939 رئیس جمهور سوریه و دولت استعفا دادند و قانون اساسی به حالت تعلیق درآمد.
از 1940-1944م. فرانسه به اشغال آلمان درآمد. سوریها که طرف فرانسه و بریتانیا را در این جنگ گرفته بودند، با این امید که وعدههای ژنرال «شارل دوگل» (Charles de Gaulle) (1890-1970م.)[212]، برای خروج نیروهای فرانسوی از سوریه بعد از این جنگ محقق شود؛ اما این اتفاق به سادگی رخ نداد و تنها بعد از اعتراضات ملی در سال ۱۹۴۵ که بهدلیل روند کند عقبنشینی نیروهای فرانسوی از سوریه بهوجود آمده بود، سوریها توانستند آخرین نیروهای نظامی فرانسوی را در هفدهم آوریل سال ۱۹۴۶ را از سوریه اخراج کنند. [213]
جنگ جهانی دوم (1939)
جنگ جهانی دوم تقریباً شش سال طول کشید. آلمان لهستان را اشغال کرد (1939). فرانسه و انگلیس به آلمان اعلان جنگ نمودند. فرانسه سقوط کرد (1940). آلمان به شوروی یورش برد (1941). ژاپن و در پی آن آمریکا وارد جنگ شد. آلمان در سیبری شکست خورد. فرانسه آزاد شد (1944) و آلمان سقوط کرد (1945)
نقش سوریه در این جنگ تابعی از فراز وفرود فرانسه بود. فرانسه بعد از اشغال توسط آلمان نازی؛ یعنی از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، شاهد رقابت دولت ویشی (Vichy)[214] در فرانسه به رهبری «مارشال پتن» (Pétain) و فرانسه آزاد (France Libre)[215] به رهبری «مارشال دو گل» (de Gaulle) برای کنترل مستعمرات فرانسه بود.
در ژوئن 1940، پس از آتش بس فرانسه و آلمان، فرانسویها در سوریه اعلام کردند که جنگ علیه آلمان و ایتالیا را متوقف کرده و دولت ویشی را به رسمیت میشناسند.
دولت ویشی فرانسه در ژوئن 1940 ژنرال «هانری دنتز» را به عنوان کمیسر عالی اعزام کرد و کابینه جدید به ریاست «خالد العظم» تشکیل شد.
بلاتکلیفی سیاسی و کمبود فزاینده کالاها و افزایش قیمتها باعث ناآرامی شد که توسط «شکری القوتلی» رهبری میشد .
در ماه مه 1941، دولت ویشی به هواپیماهای آلمانی اجازه فرود و سوختگیری در مسیر عراق را داد و در ژوئن، نیروهای بریتانیا، کشورهای مشترک المنافع و فرانسه آزاد، به سوریه حمله کردند و ژنرال شارل دوگل، در بدو تهاجم، به سوریه وعده استقلال نهایی را بعد از آزادی فرانسه و استقرار دولت جدید داد. نیروهای دولت فرانسوی ویشی، با تشکیل نیروی ویژه عربی وفادار به مارشال پتن، به مدت یک ماه مقاومت کردند؛ اما دمشق در 21 ژوئن اشغال شد.
تا سال 1946، سوریه به طور مشترک توسط اشغالگران جدید؛ یعنی نیروهای انگلیسی و دولت فرانسه آزاد، اداره میشد. وعده استقلال سوریه و لبنان که فرانسویهای آزاد داده بودندتوسط دولت بریتانیا که برتری فرانسه در سوریه و لبنان را به رسمیت شناخته بود، مورد تأیید قرار گرفت.
جمهوری دوم (1943)
در سال 1943 پارلمان جدیدی را با کنترل حزب «تشکل ملی» پیشگفته انتخاب شد، مجلس، شکری قوتلی را به عنوان رئیس جمهور سوریه انتخاب کرد.قوتلی تا زمان کودتای حسنی الزعیم (1949) بر سر کار بود و رهبری سوریه را در رسیدن به استقلال کامل سوریه و جنگ اول اعراب و اسرائیل به عهده داشت؛ از این جهت در تاریخ سوریه چهرهای درخشان دارد.
فرانسه آزاد در اجرای تعهدات خود تعلل و کارشکنی میکرد. از قول یکی از سیاستمداران اروپایی نقل شده است: «ترجیح میدهم که با یک لشکر آلمانی روبرو شوم تا این که یک لشکر فرانسوی پشتیبانیام کنند!»
در طول سال 1944، دولت سوریه وظایف بعضی بخشهای اداری را که از سال 1920 تحت کنترل مستقیم فرانسه بود، در اختیار گرفت؛ مثل امور گمرکی، امور اجتماعی، مالیات های غیر مستقیم، کنترل شرکتهای امتیازی و نظارت بر قبایل؛ اما فرانسه کنترل خدمات اجتماعی، فرهنگی و آموزشی و همچنین «نیروهای ویژه شام» (Troupes Speciales du Levant) را که در طول جنگ جهانی دوم تشکیل شده و برای اهداف امنیتی مورد استفاده قرار میگرفت، حفظ کرد.
با وجود مخالفت فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی در ژوئیه و ایالات متحده در سپتامبر 1944 و سال بعد بریتانیا، سوریه و لبنان را بدون قید و شرط به عنوان کشورهای مستقل به رسمیت شناختند و فرانسه را برای تخلیه سوریه تحت فشار قرار دادند.
دولت جدید سوریه خواستار انتقال فوری و بدون قید و شرط گروههای ویژه شام به کنترل سوریه یا انحلال آنها شد و تهدید کرد که در صورت عدم انجام چنین اقدامی، ارتش ملی تشکیل خواهد داد؛ اما فرانسه خروج نیروها را منوط به امضای معاهدهای از سوی سوریه کرد که به فرانسه موقعیت ممتازی در این کشور میداد.
در ژانویه 1945، دولت سوریه تشکیل ارتش ملی را اعلام کرد و در فوریه به آلمان اعلام جنگ کرد. در ماه مارس، این کشور به عضویت سازمان ملل متحد درآمد که نشان دهنده وضعیت حاکمیت آن بود و در ماه آوریل، با امضای پیمان «اتحادیه کشورهای عربی» (اتحادیه عرب) وفاداری خود را به ایده وحدت اعراب به اثبات رساند.
نحوه ترک سوریه توسط فرانسویها، احساسات تلخ سوریها را نسبت به فرانسه افزایش داد. فرانسه میخواست منافع فرهنگی، اقتصادی و راهبردیاش، قبل از موافقت با خروج گروههای ویژه شام توسط معاهدهای حفظ شود و بر این امر قاطعانه اصرار داشت.
در ماه مه 1945، تظاهراتی در دمشق و حلب روی داد و برای سومین بار در 20 سال گذشته، فرانسویها پایتخت باستانی را بمباران و با مسلسل به گلوله بستند. درگیری های شدیدی نیز در حمص و حماه نیز درگرفت.
تنها پس از تهدید نخست وزیر بریتانیا وینستون چرچیل به اعزام نیرو به دمشق، ژنرال دوگل دستور آتش بس داد. در قطعنامه سازمان ملل متحد در فوریه 1946 از فرانسه خواسته شد که این کشور را تخلیه کند. فرانسویها تا 15 آوریل 1946، تمام نیروهای خود را از خارج از خاک سوریه خارج کردند و در 17 آوریل، سوریه این روز را جشن گرفت که در حال حاضر نیز جزء تعطیلات ملی است.
شکست تحقیرآمیز مداخله اعراب در فلسطین علیه دولت تازه تأسیس اسرائیل در ماه مه 1948 باعث بی اعتباری جدی برای دولتهای کشورهای عربی درگیر شد و بیشتر از همه سوریه از این شکست لطمه دید.
اساس مشکل سوریه ماهیت ناهمگون قومی، مذهبی و اجتماعی جمهوری در حال ظهور بود. دولت جدید، قلمروهای علوی و دروزی را که قبلاً از وضعیت جداگانه برخوردار بودند، با مناطق عمدتاً سنی نشین متحد کرد.دمشق ، حمص ، حماه و حلب . علویان و دروزها جوامع فشرده ای را در مناطق مربوطه خود تشکیل دادند. در سراسر کشور و به ویژه در شهرها جوامع بزرگ مسیحیان وجود داشت.
علاوه بر این ناهمگونی مذهبی، یک ناهمگونی اجتماعی به همان اندازه مهم وجود داشت. جمعیت سوریه متشکل از مردم شهر، دهقانان و عشایر، سه گروه با اشتراکات کمی بودند. تفاوت های اقتصادی به پیچیدگی بیشتر افزود.
در شهرها، ثروت و خودنمایی افراد سرشناس، به شدت با فقر تودهها در تضاد بود. همین افراد برجسته همچنین صاحبان املاک کشاورزی بزرگی بودند که دهقانان عملاً در آنها رعیت بودند. این سرشناسان اهل سنت بودند که مقاومت را در برابر فرانسویها رهبری کردند.
جنگ اول اعراب و اسرائیل (1947)
در سال 1947، قطعنامه «تقسیم»[216] با تلاش بسیار آژانس یهود به تصویب سازمان ملل رسید. سوریه در مقابل این فرایند مقاومت کرد.. این قطعنامه به یهودیان اجازه میداد زمین بیشتری نسبت به جمعیتشان و آنچه اشغال کرده بودند، تصاحب کنند. تناسب جمعیتی نادیده گرفته شد؛ اما آنچه بهعنوان یکی از الزامات در این قطعنامه در نظر گرفتهشده بود، بازگشت پناهندگان بود؛ یا قطعنامه 194[217] که مشروط به پذیرش بازگشت آوارگان از سوی اسرائیل به دولت فلسطین است؛ بخشی از فلسطین که در قطعنامه 181 تعیینشده است.
مردم فلسطین که پیشتر با فرایند مهاجرت یهودیان و یهودی سازی فلسطین حتی به طور مسلحانه و با رهبری «شیخ عزالدین قسام» (1882-1935م.) [218] – که اهل لاذقیه بود و شیخ صالح العلی با اشغالگران فرانسوی جنگیده بود عملاً در حال مبارزه بودند؛ اما در سال 1947 دست به یک جنگ تمام عیار زدند زدند. بلافاصله دیگر کشورهای عربی، با تمام توان وارد معرکه شدند؛ اما علی رغم برتری ارتش عربی، این نبرد، بعد از چند مرحله درگیری و آتش بس موقت، منتهی به قطعنامه 194 سازمان ملل و یک توافقنامه آتش بس کامل شد که ابتدا مصر و لبنان و سپس اردن آن را امضا کردند.[۱۰۸]
«بن گوریون»[220] (Ben-Gurion) (1973-1886) در سال 1948 رسماً تشکیل دولت اسرائیل را اعلان نمود و همزمان «هری ترومن»[221] (Harry S.Truman) (1972-1884) آن را تأیید کرد.
طبیعتاً حکومتهای عربی در آن زمان – که تقریباً تماماً مرتبط با استعمار بریتانیا بودندیا خاندان هاشمی در اردن و عراق و ملک فاروق در مصر و حتی آل سعود، همه همراه آمریکاییها داخل این کشتی بخار نشستند!
«حُسنی الزعیم»[222] (1949-1897)، بعد از کودتا در سوریه و به دست گرفتن قدرت، توافقنامه آتشبس میان فلسطینیان و قوم یهود را امضا کرد و اجازه داد خط [لوله نفتی] «تاپلاین»[223] (TAPLINE) – که از سرزمین سوریه میگذشت و بستهشده بودبازگشایی شود.
کودتای آمریکا و حکومت سرهنگ ها (1949)
ریاست جمهوری دوم سوریه، در بطن جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود؛ این طفل جنگ زده جنگ زاده را برای تربیت، به شکری قوّتلی از رهبران حزب ملی سپرده بودند. قوّتلی کشتی سوریه را از این غرقاب، با عبور از پیچ و خمهای دیپلماتیک در نظم جهانیِ تازه شکل گرفته سازمان ملل، به ساحل استقلال رساند؛ اما امواج جامعه نوظهور تربیتیافته در سکولاریسم فرانسوی، سونامی خطرناکی را آبستن بود.
در سال 1949، طبقه متوسط کوچک اما رو به رشد که در میان آنها ایدههای اجتماعی جدید در حال توسعه بودو اقلیتهایی که از قید انحصارطلبی اکثریت رها شده بودند و از تهدید فزاینده خاصگراییِ دوباره شکل یافته، ناراضی بودند، به طور فزایندهای با دولت مخالفت کردند.
مشکل عمده دیگر که در سیاستهای حکومت قّوتلی شکل گرفته بود، پیدایش اتحادیه عرب به پایمردی ناسیونالیستهای عرب بود که گرایشهای سوسالیستی و سکولار نیز داشتند و چند تناقض ماهیتی به وجود آورده بود:
اولاً به طور طبیعی میتوانست با منافع ملی در تضاد باشد؛ در واقع، به نظر میرسید تلاش «حزب ملی» که قوّتلی و الأتاسی رهبری آن را به عهده داشتند و با شعارهای ملیگرایی رأی مردم را از آن خود کرده بودند، بیشتر وقف دستیابی به اهداف پان عرب بود تا حل مشکلات نزدیکتر در خانه.
ثانیاً ماهیت سکولار اتحادیه عرب و با هویت تاریخی اسلامی اغلب کشورهای عرب؛ خصوصاً شام تعارض داشت.
ثالثاً با تمام مرزبندیهای سوسیالیستهای حزب بعث با کمونیسم، بیشتر مبانی ایشان یکی بود و در عرف سیاسی نیز معمولاً سوسیالیستهای ضد سرمایه داری منبعث از تفکر مارکسیستی و کمونیستی – که اندیشههای ماتریالیستی (مادی) و الحادی داشتندفعالیت خود را آغاز کرده بودند. پرسش اساسی این بود: اسلام چه ربطی به مارکسیسم، ماتریالیسم یا کمونیسم دارد؟
کودتای آمریکایی حسنی الزعیم (1949)
پایان نظم کوتاه مدت غیرنظامی در سوریه در مارس 1949 اتفاق افتاد، زمانی که سرهنگ حسنی الزعیم با طراحی سازمان سیای آمریکا، در یک کودتای بدون خونریزی دولت قوتلی را سرنگون کرد. این، نخستین مداخله مستقیم آمریکا در حاکمیت ملی سوریه بود. [۱۰۹]
کودتای سامی الحناوی (1949)
زعیم را نیز سرهنگ «سامی الحناوی» (1898-1950)[225] در ماه اوت همان سال با تحریک الشیشکلی سرنگون و تیرباران کرد. هرچند آمریکا در هدایت کودتای زعیم منافع بلند مدتی را در نظر داشت؛ اما به برنامه زودبازده آن فوراً دست یافت و ان امضای توافق صلح اسرائیل بود که دولت قوتلی از آن سرباز میزد؛ بدین ترتیب کودتای زعیم، به قیمت به رسمیت شناختن نظام جعلی اسرائیل از سوی سوریه تمام شد.
دو کودتای پیدرپی ادیب الشیشکلی (1950 و 1951)
کودتای سوم به رهبری سرهنگ ادیب الشیشکلی در ماه دسامبر شکل گرفت. کودتای چهارم را نیز همو تکرار کرد! و در نوامبر 1951 گروهی از همکاران خود را با برکنار کرد!
کودتای فوزی سلو (1954)
شیشکلی در فوریه 1954 توسط یک کودتای نظامی به رهبری سرهنگ فوزی سلو (1905-1972) سرنگون شد. فوزی از همکاران حسنی زعیم بود و به عنوان وابسته نظامی مذاکرات آتش بس سوریه و اسرائیل، طراح اصلی آتش بس در زمان حسنی زعیم به شمار میرفت؛ بدین ترتیب، دوباره آمریکا با یک کودتای دیگر مهره خود را در شطرنج بازی سوریه پیش راند.
کودتای سوم الشیشکلی
دیری نپایید که مجدداً شیشکلی برای بار سوم، قدرت را به دست گرفت؛ اما سال بعد از کشور گریخت؛ با این ادعا که نمیخواهد سوریه را به جنگ داخلی بکشاند.
شیشکلی از طرفداران آنتون سعاده بود که به دست زعیم کشته شد. او همچون سعاده به شام بزرگ میاندیشید و در پی وحدت و یکپارچگی سوریه، لبنان و فلسطین بود؛ اما در مدیریت اجرایی، دچار دیکتاتوری واستبداد رأی شد.
در کودتای حسنی الزعیم بسیاری از سران و فعالان سیاسی، از جمله رهبران بعثی دستگیر، زندانی و اعدام شدند؛ اما کودتای سامی الحناوی در همان سال، نظام پارلمانی را در آن کشور اعاده کرد و عملاً مدیریت کشور تا تشکیل جمهوری متحد عربی، در دست حزب ملی به رهبری الأتاسی (مجلس) و قوّتلی (کابینه) بود.
میشل عفلق، رهبرمعنوی حزب بعث نیز به وزارت آموزش و فرهنگ برگزیده شد که موفقیت مهمی برای بعثیها به شمارمی آمد و نشانهای از قدرت و نفوذ سیاسی آنها بود.
جمهوری متحده عربی (UAR)(United Arab Republic) 1958-1961
زمینههای شکست اعراب از دولت جعلی اسرائیل در 1948
سوریه از زمان استقلال، هم در صحنه داخلی و هم در صحنه بین المللی بی ثبات بود. تأسیس دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین در ۱۹۴۷ و شکست اعراب از اسرائیل در جنگ 1948 نیز مزید بر علت شده بود.
به تدریج، در افکار عمومی سوریه این موضوع مطرح شد که سوریه به تنهایی نمی تواند استقلال خود را حفظ کند و باید با کشوری دیگر متحد شود. آن زمان؛ یعنی دهه 1950، مصر بزرگترین، پرجمعیتترین، مترقیترین و قدرتمندترین کشور جهان عرب بود؛ خصوصاً این که جمال عبدالناصر بسیای از اعراب را با اندیشههای پان عربیستی خود تحت تأثیر قرار داده بود و به نوعی نماد آرمان امپراتوری عربی شده بود.
در میان احزاب سوریه، حزب بعث پیشران اندیشه وحدت عربی بود؛ در مقابل تشکل ملی یا همان حزب ملی به رهبری قوّتلی و الأتاسی تمایلات ملی بیشتری داشتند؛ به همین دلیل، حزب بعث فشار برای مذاکرات و وحدت با مصر را آغاز نمود.
پیمان امنیتی بغداد 1955
در سال ۱۹۵۲م. به مناسبت سالگرد امضای قرارداد انگلیس با شرکت نفت عراق، شورش گستردهای در کشور عراق بر پا شد . دولت با اعطای آزادیهای نیمبندِ داخلی، فعالیت احزاب چپگرای طرفدار شوروی را محدود و اعضایشان را دستگیر کرد. کلیه احزاب مخالف، غیر قانونی اعلام شدند، مطبوعات تحت کنترل دولت در آمد، تبلیغات ضد شوروی توسعه یافت و سرانجام روابط سیاسی عراق و شوروی در اواسط سال ۱۹۵۴م. قطع شد.
در فوریه ۱۹۵۵م. قرارداد همکاری سیاسی – نظامی بین عراق و ترکیه امضا شد که دو هسته نخستین پیمان بغداد بودند. انگلستان، پاکستان و ایران به ترتیب در ۵ و ۲۳ نوامبر ۱۹۵۵م. به این پیمان پیوستند. این پیمان چون در بغداد صورت گرفت به «پیمان بغداد » مشهور شد.
این آغاز نفوذ آمریکا در عراق بود که منجر به تقویت پایگاه انگلیس در خاورمیانه و تضعیف موقعیت شوروی شد.
ملی شدن کانال سوئز 1956
ماجرای ملی شدن کانال سوئز و حمله انگلیس، فرانسه و اسرائیل به مصر در سال 1956 و پیروزی ناصر در آن[227]، فرصتی شد تا به تلافی شکست سال 1948 اعراب از اسرائیل، احساسات ناسیونالیستی ملتهای عرب یک بار دیگر آنها را در کنار هم قرار بدهد؛ کما این که سوریه برای همبستگی با مصر، جریان صادرات نفت عراق را به اروپا از سرزمین خود قطع و داراییهای فرانسه و انگلیس را ملی اعلام کرد و بدین ترتیب، تمایلات وحدت طلبانه در سوریه تشدید شد.
کودتای نوری سعید 1956
استمرار تمایلات چپگرایانه در مصر، گرایش سوریه به شوروی را در پی داشت؛ امریکاییها در پاییز ۱۹۵۶ وحشت زده از احتمال پیوستن سوریه به متحدان شوروی، با همدستی دولت انگلستان و عراق کوشیدند تا رهبران چپگرای سوریه را سرنگون کنند و یک دولت طرفدار غرب را در دمشق روی کار آورند؛ اما، سوریه، با توسل به شوروی و مصر، کودتا را خنثی کرد که «نوری سعید»[228]، نخست وزیر دستنشانده انگلیس در عراق آن را هدایت میکرد؛ همو که رئیس ستاد ارتش ملک فیصل، پادشاه چندماهه سوریه بعد از استقلال، بود.
کودتای ناموفق آمریکا، بر سرعت و عزم سیاستمداران سوریدر گرایش به شوروی و مذاکره فوری با مصر برای اتحاد افزود.
سوسیالیسم معتدل ناصری در مقابل کمونیسم
از دیگر موضوعاتی که فرآیند وحدت را تسریع کرد، نگرانی حزب بعث از قدرت گرفتن حزب کمونیست مورد حمایت شوروی، در سوریه بود. دولت مصر به رهبری ناصر، با گرایشهای معتدل سوسیالیستی، ضدکمونیسم قلمداد میشد؛. به همین دلیل، رهبران حزب بعث،نظیر اکرم حورانی، صلاح الدین بیطار و میشل عفلق، پیشگامان اصلی سوریه در قبولاندن طرح اتحاد به مصر بودند.
ناصر، علی رغم تمایلات سوسیالیستی شدید و انحلال همه احزاب مصر، به گروه اسلامی اخوانالمسلمین اجازه فعالیت داد؛ اما پس از سوء قصد به جمال عبدالناصر در اكتبر 1964 كه ظاهراً به وسیله یكى از اعضای اخوان صورت گرفت تشكیلات اخوان غیرقانونى و منحل اعلام شد و عدهای از رهبران طراز اول از جمله، هضیبى، مرشد کل و شمار بسیاری از اعضای آن؛ مانند سید قطب، بازداشت شدند. در زمستان 1955 تن از رهبران اخوان اعدام و عدهای به زندانهای سنگین محكوم شدند.[۱۱۰]
اختلاف اخوانیها با ناصریها و نیز بعثیهای رادیکال متمایل به کمونیسم، فجایع بزرگی را در مصر و سوریه به وجود آوردهاست. در حال حاضر، نیز از خطوط اصلی نبرد در بحران اخیر سوریه، معارضه اخولنی هستند که مورد قتل عامهای فجیع بعثیها و ناصریها از بدو تشکیل بودهاند.
تشکیل جمهوری متحده عربی مصر و سوریه
در ۱۸ نوامبر ۱۹۵۷ مجلس نمایندگان سوریه و مجلس ملی مصر اتحاد دو کشور را در قالب یک دولت تصویب کردند.
در پی مذاکرات ژانویه ۱۹۵۸ میان فرماندهی ارتش سوریه و حزب بعث با جمال عبدالناصر و نیز پذیرش شرایط ناصر مبنی بر کنار رفتن ارتش از سیاست و انحلال احزاب سیاسی، سرانجام در اول فوریه ۱۹۵۸ شكری القوتلی، تحت فشار ارتش و حزب بعث، در دیدار با جمال عبدالناصر در قاهره، به همراه او تأسیس کشور واحد جمهوری متحد عربی را اعلام کرد.
از آغاز پیدا بود که ناصر در مقابل تمایلات وحدت طلبانه، واکنشی محافظه کارانه دارد. او میدانست که هرگونه تعهد مصر در قبال مسائل سوریه، برای مصریها مشکلاتی در بر خواهد داشت؛ اما از ۱۹۵۶ مرکزیتی در رهبری دنیای عرب یافته بود و نمی توانست قاطعانه با رهبران سوریه مخالفت کند؛ با وجود این، بیشتر همکاران ناصر در شورای فرماندهی با ادغام مزبور مخالف بودند و برخی آن را وحدتی غیرطبیعی و متکی بر احساسات میدانستند که با وضع جغرافیایی دو کشور مطابقت ندارد.
علاوه بر بعثیها، قدرتهای با نفوذاجتماعی مصری، همچون گروههای تجاری که از طریق بانک مصر و نمایندههای اقتصادی دولت هدایت میشدند، به شدت از اتحاد حمایت میکردند؛ افزون بر اینها خود ناصر نیز بیش از این نمی وانست از پذیرش وسوسه انگیز وجههای که این اتحاد به او میداد خودداری کند.
ناصر اتحاد را به شرط انجام اتحاد کامل و نه در غالب یک فدراسیون پذیرفت و پس از تصویب «بیانیه وحدت» در مجلس نمایندگان دو کشور، در ۲۱ فوریه ۱۹۵۸، در مصر و سوریه، همزمان، همه پرسی به انجام رسید و این اتحاد صورت قانونی گرفت؛ در این همه پرسی، جمال عبدالناصر، با 9/99درصد آرا، رئیس جمهور شد و اعلام گردید که جمهوری متحد عربی راهگشای وحدت سراسری اعراب است و درهای آن به روی کشورهای عربی باز است.
موضع گیری اعراب در مقابل این ابتکار عمل سوری، بحثی دراز دامن است و بسیار شبیه وضعیت کنونی سوریه است؛ اجمالاً فقط یمن در مارس ۱۹۵۸ به طور نمادین به جمهوری متحد عربی پیوست و مردم اردن که با برپایی تظاهرات گسترده، خواستار عضویت کشورشان در جمهوری متحد بودند با مخالفت ملک حسین مواجه شدند.
در لبنان بلوایی شد و طرفداران اتحاد به شدت سرکوب شدند! در عراق دولت نوری سعید، به دستور انگلیس و با وساطت نوری سعید، فیصل دوم (پادشاه عراق) و ملک حسین در فوریه ۱۹۵۸ به صورت فدرال باهم متحد شدند و «اتحاد هاشمی» را در مقابل جمهوری متحد عربی، به وجود آوردند! کودتای بعثیها در عراق نیز چون نوشداروی بعد مرگ سهراب، مصادف شد با فروپاشی جمهوری متحده! یعنی هیچ.
عربستان هم با حمله به یمن و درخواست کمک یمن از مصر، در مواجهه نظامی با مصر ناصری قرار گرفت؛ بدین ترتیب، اتحادیه عرب در گام نخست خویش نشان داد که اتحادیهای منشعب به شکل اتحادیههای کوچک هر یک از اعضا با دولتهای غیر عربی است با گفتمان ظاهری عربی و نه یک اتحادیه عربی به معنی واقعی کلمه؛ وضعیتی که هنوز هم ادامه دارد.
جمهوری متحد عربی دو تناقض عمده داشت:
اول این که یک نظام تک حزبی (اتحاد ملی) به رهبری یک نفر (رئیس جمهور) و در عین حال دموکراتیک بود!
دوم این که هرچند اختیار قانونگذاری به پارلمان (200 نماینده سوری و 400 نماینده مصری به نسبت جمعیت) داده شده بود؛ اما مقرر شد که تعیین اعضای آن و انتخاب یا برکناری وزیران از حقوق رئیس جمهوری باشد!
مصر و سوریه، به علت یکسان نبودن اوضاع اقتصادیشان، وحدت اقتصادی را ناممکن و یک مرحله انتقالی را ضروری دانستند و قرار شد جمهوری دارای دو اقلیم باشد: اقلیم شمالی (سوریه) و اقلیم جنوبی (مصر)
در ششم مارس نخستین دولت در قاهره، به عنوان پایتخت جمهوری متحد عربی تشکیل شد که دارای نه وزیر برای وزارتخانه های مشترک جمهوری و یازده وزیر از هریک از دو کشور سوریه و مصر، برای رسیدگی به امور غیرمشترک، بود. فرماندهی ارتشنیز به عهده فردی مصری گذاشته شد
در آغاز چهار معاون برای ریاست جمهوری در نظر گرفته شد (2 مصری 2 سوری)؛ اما پس از مدتی تعداد معاونان رئیس جمهوری به هفت نفر افزایش یافت که سهم سوریه همچنان دو نفر بود.
با توجه به شرایط مصر، که پنج ششم جمعیت کشور جدید را داشت، علی رغم این که نسبت جمعیتی در مجلس و معونین رئیس جمهور تقریباً لحاظ شد؛ اما وقایع بعدی نشان داد که این وحدت در واقع نوعی انضمام سوریه به مصر بود.
افسران و کارمندان مصری در دمشق مستقر شدند و مقررات دولتی و قوانین مصری را حاکم کردند. رهبران کمونیستی مخالف وحدت در سوریه که حاضر به انحلال حزب نبودند، سرکوب شدند و غالباً کشور را ترک کردند. . به تدریج از ۲۵ روزنامه سوریه، نوزده روزنامه بسته و در مدیریت تمام روزنامههای سوری، ممیزان مصری گماشته شدند.[230]
از همه مهمتر، ناکامی حزب بعث بود که هم در کسب پایگاه لازم در جمهوری متحد موفق نبود و هم پایگاه مردمی خود را از دست داد؛ به طوری که از ۹۴۵ کرسی اختصاص یافته به شاخه سوری اتحاد ملی، تنها ۲۵۰ کرسی به دست آورد. [۱۱۱]
گماشتن «عبدالحكیم عامر» (1919-1967) قدرتمندترین نظامی مصری و فرد شماره دو مصر، به فرماندهی تام الاختیار سوریه، آخرین میخ به تابوت جمهوری بود؛ زیرا این انتصاب به معنی حکومت نظامی مصر در سوریه بود. با ورود او، چهار تن از اعضای بعث، از جمله حورانی و بیطار از حکومت مرکزی کناره گرفتند.
نومیدی و سرخوردگی همگانی به ارتش سوریه نیز سرایت کرد؛ چرا که تعداد فراوانی از افسران میهن پرست سوری سرکوب یا بازنشسته و بسیاری به کارهای درجه دوم در مصر گماشته شدند؛ در حالی که به شمار کارکنان مصری در ارتش سوریه افزوده میشد.
در مه ۱۹۶۱، حزب کمونیست سوریه را که خواستار بازنگری در ساختار و نهادهای دولتی شده بودنیروهای نظامی سوری سرکوب کردند و در پی آن، مبارزه در برابر سیاست مقامهای حکومت مرکزی شدت گرفت.
در همان سال، به دستور حکومت، مبارزه با سرمایه داری خصوصی آغاز گردید و دستور ملی کردن سازمانهای صنعتی بزرگ داده شد. اجرای این دستورها عکس العمل سرمایه داران سوری را برانگیخت و فعالیتهای اقتصادی در سوریه راکد شد.
ناصر مجبور شد که دولت جمهوری متحد عربی را در اوت ۱۹۶۱ تجدید سازمان کند. سوربها در کابینه ۳۱ نفری، دوازده کرسی، از جمله وزارتخانه های مهمی چون اصلاحات ارضی و دادگستری، را تصاحب کردند؛ اما روند فروپاشی جمهوری و افزایش شکاف میان سوری ها و مصریها متوقف نشد.
کودتای النحلاوی 1961
در ۲۸ مارس 1961 کودتایی به رهبری سرهنگ «عبدالكریم نحلاوی» (زاده 1926) با تصرف شهر حلب شکل گرفت واحدهای سوری ارتش، به سوی دمشق حرکت کردند و با پیوستن مردم به آنها، قیام ملی در سوریه شکل گرفت و جدایی سوریه از جمهوری متحد عربی اعلام شد. النحلاوی مجلس را منحل و رئیس کابینه اقلیم سوریه « معروف الدوالیبی» (1909 2004) را برکنار کرد. بعضی رهبران حزب بعث؛ مانند حورانی و بیطار رضایت خود را از این جدایی اعلام کردند؛ اما دیگران همچنان به وحدت معتقد بودند.[۱۱۲] ناصر که از این تحول ناراضی بود، حافظ اسد و دیگر نظامیان بعثی را زندانی کرد. حافظ اسد 44 روز در توقیف مصری ها بود.[۱۱۳]
کودتای علوان 1963
آشوب، بسیاری از مناطق را فرا گرفت و بسیاری با مکاتبه با ناصر، خواستار بازگشت به وحدت شدند. در پی ایجاد اختلافات در حزب بعث، جناح اکرم حورانی، که مخالف وحدت بودند، از حزب بیرون رفتند.با وجود این، پایگاه حزب به تدریج مستحکم تر شد.
از طرفداران وحدت، به همراه گروهی از افسران بعثی،در دمشق با کودتای النحلاوی مقابله به مثل کرد.
وحدت گرایان سوری از فعالیت دست برنداشتند؛ اما وضع آشفته دولت سوریه و رقابت بر سر قدرت و ناتوانی دولت در احیای وحدت، در نهایت به گوشه نشین شدن هرچه بیشتر بعثیها انجامید.
سرانجام، طرفداران ناصر در ۱۸ ژوئیه سال 1963 با رهبری سرهنگ «جاسم علوان»[1] در دمشق کودتایی را ترتیب دادند که با شدت سرکوب شد، افسران طرفدار ناصر تصفیه شدند و علاوه بر اعدام هشتصد تن، صدها تن نیز دستگیر و زندانی گردیدند.[2]
مصر چندین سال از به رسمیت شناختن حکومت سوریه که آن را حکومتی جدایی طلب میخواند، خودداری کرد؛ اما سرانجام در1966، روابط دیپلماتیک مصر و سوریه از سر گرفته شد. هنوز هم رنگ پرچم دو کشور یکی است و تنها نقش میان آن متفاوت است.
کودتای حزب بعث سوریه (انقلاب 8 آذار) 1963
تشکیل و انحلال جمهوری متحد عربی برای حزب بعث بسیار گران تمام شد. اعضای حزب به دو دسته طرفداران و مخالفان جمهوری متحد عربی تقسیم شدند. در سال ۱۹۶۲ عفلق کنگرهای در حزب تشکیل داد و حزب بعث را دوباره و با ساختار جدید بنیان نهاد؛ اما شاخههای متعدد به وجود آمده دستورالعملهای حزب را دنبال نمیکردند و با عقاد ملیگرایی رادیکال، به شدت مخالف پانعربیسم شده بودند. کمیته نظامی (اللَّجْنَهُ العسکریه) که انقلاب ۸ مارس را راه اندازی کرد، متشکل از همین افراد بود[3]؛ یعنی حافظ اسد، «محمد عمران»، «صلاح جدید» (1926-1993)[4] که هر سه علوی بودند و «احمد المیر» و «عبدالکریم الجندی» که هر دو اسماعیلی مذهب بودند.[۱۱۴] از این افراد، محمد عمران از همه با سابقه دارتر بود.[۱۱۵]
در همان سال، شاخه نظامی حزب بعث سوریه (کمیته نظامی) که از دسیسههای انتخاباتی و تقلب گسترده، سرخورده بود، شروع به برنامهریزی برای به دست آوردن قدرت به واسطه کودتای نظامی کرد. کلیات طرح. تصرف دو پایگاه نظامی مهم «الکسوه» و «قطنا»، دانشکده افسری حمص و ایستگاه رادیویی دمشق بود.[7]
برای عملیات، بایستی با تعدادی از فرماندهان ارتش سوریه توافق میشد. عمران و جدید این وظیفه را به عهده داشتند. آن زمان، فرماندهان ارتش سوریه به پنج جناح تقسیم شده بودند: جناح دمشقی که طرفداران قیومیت فرانسه بودند، طرفداران اکرم حورانی، ناصرگرایان، بعثیها و دسته مستقلها.[8]
جناح دمشقیها که از «ناظم قدسی» حمایت میکردند، رقیب اصلی کمیته بودند؛ همچنین جناح حامیان حورانی که خود بعثی بودند؛ اما به دلیل عقاید پانعربیستی، دشمن کمیته بهشمار میرفتند.
در سمت دیگر ناصری گرایان با تشویق جمال عبدالناصر به منظور تأسیس مجدد جمهوری متحد عربی با حزب بعث متحد شدند و تلاشهایشان منجر به کودتای ناموفق سرهنگ علوان پیشگفته شد.
ابتدا با سرهنگ «رشید القطینی»، فرمانده بخش اطلاعات ارتش، و سرهنگ «محمد السوفی»، فرمانده لشکر حمص، ارتباط برقرار کنند؛ همچنین سرهنگ «زیاد الحریری» که مستقل بود و سابقه ایستادگی در برابر اسرائیلیها را نیز داشت. (همان)
با وجود این که میشل عفلق، با کودتا مخالف بود؛ ولی به دلیل زیاد بودن شمار طرفداران کودتا، سکوت کرد. حافظ اسد که در آن دوران از فرماندهان کمیته نظامی بود.
شب ۸ مارس ۱۹۶۳ تانکها و واحدهای پایبند به کودتا به سمت دمشق شروع به پیشروی کردند. این واحدها از دو گردان تشکیل شده بودند: گردان اول که توسط زیاد الحریری هدایت میشد و در مرز سوریه و اسرائیل مستقر بود و گردان دیگر که توسط بعثیها در شهر سویدا سازماندهی شده بود.
نیروهای کودتا در مسیر پیشروی خود به سمت دمشق تیپ زرهی شماره ۷۰ مستقر در الکسوه را که قصد متوقف کردن آنها را داشت طی حرکتی گازانبری ساقط وبه واسطه توافقی که با فرمانده نظامی قطنا، منطقهای واقع در جنوب غربی دمشق، کرده بودند بدون درگیری وارد این منطقه شدند.
با تصرف الکسوه و قطنا گردان الحریری وارد دمشق شد و کنترل مناطق استراتژیکی همچون مرکز پست شهر را در دست گرفت. سروان سالم حاطوم، از فرماندهان حزب، هم ایستگاه رادیو را تصرف کرد. مقرفرماندهی وزارت دفاع سوریه نیز بدون هیچ مقاومتی سقوط کرد و ژنرال ظهیرالدین که فرماندهی کل قوا را برعهده داشت دستگیر شد. القدسی و حورانی نیز به سادگی توسط نیروهای کودتا ردیابی و دستگیر شدند.
گروهی که توسط حافظ اسد فرماندهی میشد، در پایگاه هوایی «الضمیر»، واقع در ۴۰ کیلومتری شمال شرقی دمشق، با نیروهای ارتش سوریه در گیر شدند. این درگیری اصلیترین مقاومتی بود که از جانب نیروهای ارتش سوریه در مقابل کودتاگران به عمل آمد.
فرماندهان این پایگاه به بعضی از خلبانان دستور داده بودند که شورشیان را بمباران کنند؛ بدین ترتیب، اسد به همراه تعدادی از سربازان گردان الحریری به سمت این پایگاه حرکت کرد تا عملیات را قبل از طلوع آفتاب متوقف کند.
به دلیل این که متوقف کردن تیپ زرهی شماره ۷۰ در الکسوه توسط نیروهای الحریری بیش از اندازه طول کشید، نیروهای اسد اندکی از برنامهریزی خود عقب بودند و اسد وقتی به الضمیر رسید که خورشید طلوع کرده بود.
بنابه گفته خود اسد، وقتی او و نیروهایش به الضمیر رسیدند، فرماندهان آن پایگاه حاضر به تسلیم شدن نبودند و او مجبور شد برای تصرف پایگاه با آنها بجنگد. طی این درگیری همه سربازان و فرماندهان حاضر در پایگاه کشته شدند. (همان)
صبح ۸ مارس کودتاگران پیروزی خود را در مقرفرماندهی ارتش جشن گرفتند. کودتا عموماً تلفات زیادی در پی نداشت و عموم مردم نسبت به آن بیتفاوت بودند.
«صابر فلحوت»، شاعری دروزی که بعدتر «شاعر انقلاب» لقب گرفت، شعری در ستاش کودتاگران سرود.
فرماندهی نیروهای مسلح بین پنج نفر از فرماندهان کودتا تقسیم شد و حکومت جدیدی به رهبری «محمد عمران» (1922-1972)، صلاح جدید و حافظ اسد بنا شد.(همان)
دیری نگذشت که اولین دولت انقلابی تشکیل شد و «شورای ملی فرماندهی انقلاب» (NCRC)[۱۱۶]، امین الحافظ (1921-2009) را به عنوان رئیس جمهور و صلاح الدین بیطار را به عنوان نخست وزیر و محمد عمران را به سمت معاون نخست وزیر تعیین کرد.[10] حافظ اسد در این دولت به فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و پس از آن به وزارت دفاع رسید.
صلاح جدید، که نقش مؤثری در این کودتا داشت، سال بعد، با درجه سرتیپی از ارتش کناره گیری کرد و به بخش غیرنظامی حزب رفت و در همان سال، در کنگره حزب بعث، معاون دبیر کل شد. وی اولین نظامی بعثی بود که به دایره رهبری حزب راه یافت.[۱۱۷]
در مورد اهداف راهبردی حزب بعث نیز بعثیهای جوان و پیر اختلاف نظر داشتند. جوانان راه مبارزه با امپریالیسم را نفی مطلق سرمایهداری میدانستند و به ارزشها و عناصر فرهنگ اسلامی و عربی توجه چندانی نداشتند. آنان از بعثیهای قدیمی انتقاد میکردند که سوسیالیسم را به نفع ناسیونالیسم قربانی کردهاند و صلاح جدید نیز میشل عفلق را به محافظه کاری متهم می نمود (همان ، ص 105؛ رودنسون ، ص 137ـ 138).[۱۱۸]
دولت امین حافظف تحت نفوذ و اراده صلاح جدید، سیاست سوسیالیستی و ملی کردن صنایع (شامل کارخانه ها و مؤسسات ) و اصلاحات ارضی را در پیش گرفت. صلاح جدید با داشتن افکار مارکسیستی افراطی ، رهبری جنبش ملی کردن بخشهای گستردهای را که حتی شامل شرکتهای شخصی و کارگاه های صنعتی میشد، برعهده داشت. [۱۱۹]
صلاح جدید که خود علوی بود، برای سیطره بیشتر بر حزب بعث ، زکی الارسوزی را که او هم علوی بود، به جای میشل عفلق، دبیرکل حزب نمود و عفلق و بیطار را در کنگره 1964 از حزب اخراج کرد.
وی، با اهمیت دادن به علویها، سبب شد که از سیزده عضو کمیته مرکزی ، فقط پنج نفر از اهل سنّت باقی بمانند.
کودتای صلاح جدید 1966
جنگ قدرت بین موافقان و مخالفان اتحاد ناصری (پیران و جوانان) بالا گرفته بود. ناصریها و بعثیهای کلاسیکِ موافق ناصریسم، تظاهرات خیابانی بزرگی را به نفع جمهوری متحده بسیج کردند.
در مقابل، بعثیهای جوان «نئو بعثیها» به جای تلاش برای جلب حمایت مردم، برای تحکیم کنترل خود بر ارتش سوریه حرکت کردند و در فوریه 1966، تحت رهبری «صلاح الجدید» علیه بعثیهای کلاسیک، کودتایی را شکل دادند که به درگیریهای خشونتباری در حلب ، دمشق ، دیرالزور و لاذقیه منجر شد.
صدها ناصری و بعثی محافظهکار از ارتش پاکسازی شدند و بعثیهای رادیکال، برای پر کردن پستهای ارشد استخدام شدند. حزب عمدتاً تحت سلطه گروههای اقلیت بعثی؛ مانند علویها ، دروزیها و اسماعیلیان و به طور کلی مردم روستاها قرار گرفت.
اکثر افسران تازه استخدام شده بعثی از روستاها یا از طبقه اجتماعی پایین آمده بودند. این افسران بعثی به طور عمده جایگزین لشکر افسری «طبقه متوسط و متوسط بالای سنی شهری» شدند و آن را با افسری با پیشینه روستایی که اغلب «بستگان افسران اقلیت برجسته» بودند، جایگزین کردند. این تغییرات منجر به از بین رفتن کنترل سنی ها بر تشکیلات نظامی شد.
این کودتا باعث ایجاد شکاف دائمی بین شاخه های منطقهای سوریه و عراق حزب بعث و فرماندهی ملی مربوطه آنها شد و بنیانگذاران تاریخی حزب؛ امثال میشل عفلق و صلاحالدین بیطار، از کشور گریختند و بقیه عمر خود را در تبعید سپری کردند.
جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل (1967)
هنگامیکه رئیسجمهور حافظ اسد فرمانده ارتش بود، ارتش سوریه کمتر از پنج هزار رزمنده داشت. نیمی از تانکها غیرفعال و غیر مجهز بودند و تجهیزات رزمی سوری و عربی در بهترین وضعیت نبود.
اسرائیل در این مدت توانایی خود را برای ایجاد ارتش، آموزش و آمادهسازی نیروی احتیاط به کار گرفته بود. در «تنگه تیران»[13] مشکلی بالنسبه به وجود آمده و بر شدت اوضاع در این تنگه افزوده بود.[14] نهایتاً هواپیماهای اسرائیلی در پنجم حزیران/ ژوئن 1967 برخاسته، تمام هواپیماهای مصر را -که در آشیانهها بودندبمباران میکنند و ارتش اسرائیل خیلی سریع واردشده مناطق بسیاری (صحرای سینا) را اشغال میکند. بعدازآن، در ششم و هفتم حزیران/ ژوئن، به طرف جبهه سوریه پیشروی کرده و منطقه جولان را به اشغال درمیآورد و سپس «قدس»[15] شریف و «کرانه باختریِ»[16] [رود اردن] (west bank) را اشغال میکند و بدین ترتیب، دنیای عرب در آن جنگ با فاجعه بزرگی مواجه میشد.
حکومت حافظ اسد (1969)
تالی منطقی شکست در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، اختلافات داخلی حزب بعث حاکم بود. حافظ اسد در مقام وزیر دفاع، مقصر دانسته شد و عزل وی مطرح شد، اما اسد گناه این شکست را به گردن آن عده از رهبران حزب انداخت که با تسویه حسابهای سیاسی مکرر، ارتش سوریه را تضعیف کرده بودند.
صلاح جدید در کنگره سراسری حزب بعث در اکتبر 1970 کوشید اسد را از وزارت دفاع برکنار نماید؛ اما حکومت صلاح جدید، با کودتای ملایم حافظ اسد در فوریه ۱۹۶۹، بخشی از قدرت و در نوامبر ۱۹۷۰ همه قدرت خود را از دست داد و از حزب و دولت اخراجو زندانی شد.
حافظ اسد، بعد از کودتا، حرکت خود را «جنبش تصحیحی» نامید و قیود ایدئولوژیک را در بعث سبکتر کرد و به همکاری با کشورهای غربی و دنیای سرمایهداری و مراعات بیشتر موازین و مقررات بین المللی و توسل کمتر به اقدامات خشونت آمیز تمایل زیادتری نشان داد.
شاخهی جدید که به رهبری حافظ اسد علوی مذهب، بهتدریج قدرت را در دست گرفت، بدون معارض جدی بر حزب و بر کشور حکومت کرد و خود را واقعگرا، مخالف آرمانگرایان به دور از واقعیت، طرفدار تعلیق روند انقلاب به سود مصالح سوریه، مدافع آرمانهای مردم فلسطین، چپگرا، انقلابی و سوسیالیست معرفی میکرد.
زندگینامه کوتاه حافظ اسد
حافظ اسد فرزند علی، در خانوادهای فقیر از شیعیان عَلَوی (نُصَیری) در روستای «قرداحه» (کارداش)[17] در استان ساحلی لاذقیه زاده شد که در سوریه اقلیتی کمشمار به حساب میآیند. او پسر نهم و فرزند چهارم مادرش «ناسا / نسا»، همسر دوم پدرش، بود. پدرش علی سلیمان (زاده 1875-1963) یازده فرزند داشت و به قدرت و تیراندازی با کمان معروف بود.
مردم محلی پدربزرگ حافظ اسد را به جهت قدرت بدنی و مهابت، «سلیمان الوحیش» لقب داده بودند. در طول جنگ جهانی اول، فرماندار عثمانی ولایت حلب، نیروهایی را برای جمع آوری مالیات و جذب نیروهای جدید به منطقه قرداحه فرستاد. آنها توسط گروهی از دهقانان به رهبری سلیمان وحیش شکست خوردند، اگرچه شورشیان فقط به شمشیر و تفنگ های قدیمی مسلح بودند. سلیمان، بعد از جنگ جهانی اول، در 1920، شهرت خود را در ثبت احوال، اسد ثبت کرد.
حافظ اسد که تنها فرزند درسخوانده خانواده علی سلیمان است، در ۱۹۴۶م، هنگامی که دانشآموز و فعال سیاسی بود، به شاخه سوری حزب بعث پیوست. در ۱۹۵۲م وارد آکادمی نظامی حِمص شد و ۳ سال بعد، بهعنوان خلبان نیروی هوایی فارغالتحصیل گردید. او دوره آموزشی دیگری را هم در اتحاد شوروی گذراند.
از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱م، در خلال اتحاد کوتاهمدت سوریه با مصر در قالب جمهوری متحد عرب، او را از سوریه دور کرده بودند و فرماندهی اسکادرانی را در مصر به عهده داشت. [18]
فرزندان حافظ اسد
حافظ و همسرش، «انیسه مخلوف»[19] (2016-1930)، صاحب پنج فرزند شدند: یک دختر به نام بُشری (زاده 1960) و چهار پسر به نامهای باسل (1962-1994)، بشار (زاده 1965) مجد (1966-2009) و ماهر (زاده 1967) .
بشری داروساز است و پنج فرزند دارد. همسرش ژنرال «آصف شوکت» (1950-2012)، معاون رئیس ستاد ارتش سوریه و رئیس سابق اطلاعات نظامی بود که در 18 جولای 2012 در بمباران ساختمان امنیت ملی در دمشق در جریان بحران سوریه کشته شد. بشری پس از مرگ همسر، با فرزندانش به ابوظبی مهاجرت کرد.
باسل که نامزد اصلی جانشینی ریاست جمهوری بود؛ در یک تصادف رانندگی کشته شد.
بشار، از سال 2000 رئیس جمهور سوریه است. او قبل از مرگ باسل چشم پزشک بود. همسرش اسماء الاخرس (زاده 1975) نام دارد[۱۲۰]. بشار و اسما سه فرزند دارند. حافظ (زاده 2001)، زین (زاده 2003) و كریم (زاده 2004)مجد مهندس برق بود و مشکلات روانی شدید داشت و پس از یک بیماری طولانی درگذشت. او با «رؤی ایوب» (زاده 1976) ازدواج کرد. آنها فرزندی نداشتند.
ماهر بعد از باسل، فرمانده گارد جمهوری شد؛ همچنین فرمانده لشکر 4 زرهی نیز بود. ماهر یکی از اعضای رهبری مرکزی حزب بعث است و گفته می شود که شخصیتی تهاجمی و غیرقابل کنترل دارد. او با «مدال جدعان» ازدواج کرده است. آنها دو دختر دارند. برخی گزارش ها حاکی از آن است که وی در بمباران ساختمان امنیت ملی در دمشق در جریان بحران سوریه در 18 ژوئیه 2012، به شدت از کار افتاده است.
برادران و خواهر حافظ اسد
1. جمیل الاسد (1933-2004)، نماینده پارلمان و رهبر یک شبه نظامی ناکارآمد. سال ها قبل از مرگش از نظر سیاسی در حاشیه بود.
2. منذر الاسد (زاده 1961)
3. فواز الاسد (1962 2015)
4. رفعت الاسد (متولد 1937). سابقاً یکی از مقامات قدرتمند امنیتی و فرمانده گردانهای دفاعی و مسئول کشتار حماه در سال 1982 بود و پس از کودتای نظامی در سال 1984، به فرانسه تبعید شد و اکنون در لندن زندگی میکند. او با چهار زن ازدواج کرده است: امیره الاسد، دختر عمویش، صنعا مخلوف، از خانواده همسر حافظ، رجا برکات، از یک خانواده ثروتمند اهل سنت دمشقی و لینا الشعلان، خواهر همسر پادشاه فقید عربستان عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود. رفعت تعدادی فرزندان از این ازدواج ها دارد، از جمله: سومر الاسد که در مخالفت با بشار از پدرش به طور فعال حمایت میکند.
بستگان متنفذ حافظ اسد
از بستگان دیگر حافظ اسد که در حکومت نقش دارند، میتوان به این افراد نیز اشاره کرد:
ژنرال ذوالهمه شالیش (زاده 1956) اهل لاذقیه و همسر خواهر حافظ اسد. خاندان شالیش، نفوذ زیادی در دولت اسد دارند و عمدتاً در بخش خودروسازی و ساخت و ساز فعال هستند. ذوالهمه شالیش، رئیس امنیت ریاست جمهوری است.
- «آصف عیسی شلیش»، برادرزاده ذوالهمه شالیش
- «فراس عیسی شلیش» (زاده 1976)، شریک عموی خود، ذوالهمه شلیش
- «ریاض شلیش» مدیر سازمان دولتی ساخت و ساز شرکت مسکن نظامی
- احمد الاسد، برادر ناتنی بزرگتر حافظ اسد
- انور اسد
- هلال اسد، رئیس انجمن اسبهای عرب سوریه که در 22 مارس 2014 در نبرد برای عبور از مرز با ترکیه در شمال لاذقیه کشته شد.
- سلیمان الاسد، پسر هلال
- سلام الاسد فرمانده پلیس نظامی در لشکر 4 زرهی است که فرمانده رسمی آن سرلشکر علی عمار است.
- هارون اسد مسئول شهرداری روستای قرضحه است.
- دادالاسد
- زهیر اسد رهبری هنگ 90، واحدی متشکل از 10000 نفر را بر عهده داشت که وظیفه حفاظت از پایتخت را بر عهده داشت.
- کرم الاسد، ابراهیم اسد، برادر ناتنی بزرگتر حافظ اسد از سعده، همسر اول علی سلیمان بود.
- مالک الاسد
- نامیر الاسد
- عدنان الاسد، رهبر شبه نظامیان «سرایا الشرف » در دمشق
- محمد الاسد
شفیق فیاض، پسر عموی حافظ در روستای عین العروس جبله . فرمانده لشکر 7 پیاده مکانیزه 1352-1357. او همچنین از سال 1978 فرمانده لشکر 3 زرهی بود.
نزار اسد پسر عموی بشار اسد است. او رئیس شرکت تدارکات میدان نفتی نزار بود.
بیات و بهجت و یک خواهر ناشناس ناتنی حافظ نیز هستند که تقریباً اطلاعی از آنها در دست نیست.
محمد مخلوف (1932 2020)، خاندان مخلوف از طایفه علوی حداد هستند، حافظ و رفعت از طریق ازدواج با خاندان مخلوف ارتباط دارند. پس از ازدواج رئیس جمهور سابق با انیسه مخلوف، خانواده مخلوف به ریاست محمد مخلوف، امپراتوری مالی عظیمی را در بخشهای مخابرات، تجارت خرده فروشی، خدمات بانکی، تولید برق، نفت و گاز ایجاد کرده است. دارایی خالص خانواده در سال 2010 بیش از 5 میلیارد دلار برآورد شد.
رامی مخلوف (زاده 1969)، تاجر ثروتمند و مالک اصلی شرکت مخابراتی سوریه تل . طبق گزارش فایننشال تایمز، اعتقاد بر این است که او تا 60 درصد از اقتصاد را از طریق شبکه منافع تجاری خود که شامل مخابرات، نفت و گاز، ساخت و ساز، بانکداری، خطوط هوایی و خرده فروشی است، کنترل می کند و به عنوان بازوی تجاری دولت اسد محسوب میشود.
حافظ مخلوف ( زاده 1971) معاون اداره کل اطلاعات و رئیس شعبه اطلاعات دمشق است. او زیر نظر علی مملوک کار می کرد ، اما به دلیل خویشاوندی خود با پسر عمویش بشار اسد از نفوذ بسیار بیشتری برخوردار است. او به همراه ماهر اسد، آصف شوکت و ذوالهمه شلیش حلقه درونی نظام رهبری را تشکیل می دهند.
ایاد مخلوف (زاده 1973)، دوقلوی ایهاب مخلوف، افسر اداره کل اطلاعات است.
ایهاب مخلوف (زاده 1973)، معاون رئیس شرکت سیریاتل و کارگزار شرکت رامی مخلوف در ایالات متحده است.
فاطمه مخلوف، خواهر انیسه مخلوف؛ فرزندان فاطمه مخلوف، سمتهای مهمی در دولت اسد دارند.
عدنان مخلوف، پسر عموی اول انیسا، فرمانده سابق گارد جمهوری
قانون اساسی سکولار
بعث جدید پیش نویس قانون اساسی جدیدیکه ماهیت سکولار داشت، تنظیم کرد و آن را در ۱۹۶۹ به تصویب رساند. نام رسمی کشور به «جمهوری دموکراتیک سوسیالیستی سوریه» تغییر یافت. بر اساس این قانون، بعث به تنها حزب قانونی سوریه تبدیل شد.
احزاب دیگر با حزب عربی سوسیالیستی بعث در حکومت مشارکت یافتند؛ در قالب فرمول «جبهه ملی پیشرو» که همه احزاب را ضمیمه خود کرد؛ مثل حزب «کمونیست» (الشیوعی) و حزب سوسیالیست (اشتراکی) «الوحدویین» و حزب «جنبش سوسیالیست عربی» (حرکه الاشتراکیین العرب) و احزاب دیگر موجود در صحنه.
در ۱۹۷۱ قانون اساسی دیگری به معرض آرای عمومی گذاشته شد که سرانجام ۱۳ مارس ۱۹۷۳ به تصویب نهایی رسید.
در فوریه ۱۹۷۱ نخستین مجمع عمومی قانونگذاری به نام «مجلس ملی» به وجود آمد که اکثریت آن از بعثیها بود.
در مارس ۱۹۷۲ جبهه ملی پیشرو، در انتخابات عمومی مه ۱۹۷۳، از ۱۸۶ کرسی مجلس ملی ۱۴۰ کرسی به دست آورد .
به موجب قانون اساسی سوریه، «حزب سوسیالیستی بعث عرب رهبر جامعه در کشور است» (ماده 8) و رئیس جمهور کشور به پیشنهاد این حزب، برای انتخاب در معرض نظرخواهی مردم گذاشته میشود (ماده۸۴، بند 1)
بازسازی ارتش
کمیته نظامی به «مصطفی طِلاس»[21] (Tlass) (20171932) سپرده شد؛ البته با اهداف جدید. مسئولیت اصلی این کمیته، الزام به جذب روشنفکران، تحصیلکردگان و افراد واجد شرایط به ارتش عربی سوری برای ارتقای سطح ارتش، تسلیحات و آموزش، بود؛ همچنان که دانشکدههای نظامی، آموزشی و فرهنگی را بنیان نهاد و بسیار بر سطح فنی و حرفهای آن متمرکز بود.
حافظ اسد با استفاده از روابط محکمی که با شوروی داشت، بازسازی تجهیزات ارتش را در اولویت قرار داد و بااختصتص هفتاد درصد بودجه کشور به ارتش، تسلیحات ارتش سوریه را نسبت به قبل پنج برابر کرد؛ در واقع، همه چیز برای یک نبرد بزرگ با اسرائیل آماده شده بود.
اخوان المسلمین
بعد از استقرار حکومت حافظ اسد وتصویب قانون اساسی سکولار، اخوان المسلمین، به شدت عَلَم مخالفت برافراشتند. ماجرای جنگ داخلی لبنان و حمایت اسد از مسیحیهای مارونی، در مقابل فلسطینیها؛ خصوصاً شاخه نظامی اخوانالمسلمین در فلسطین و نیز حمایت اسد از ایران در مقابل صدام حسین، شکاف حکومت اسد و اخوان المسلمین رابیشتر کرد.
با وقوع انقلاب اسلامی ایران تبریک حافظ اسد و نیز حمایت از ایران در جنگ عراق، سلفیهای عربستان سعودی واردن و شیوخ کویت و شیخ نشینهای دیگرخلیج فارس که از نفوذ روز افزون جمهوری اسلامی ایران در بین شیعیان لبنان و ایجاد محور لبنان سوریه ایران هراس داشتند، اخوان المسلمین سوریه را در خفا تحریض و تجهیز به شورش بر علیه حافظ اسد نمودند؛ اما ریشه اصلی و قدیمی مخالفت آنان، افزایش نقش علویان در نظام سیاسی سوریه و افول قدرت سیاسی و اقتصادی اهل تسنن بود. در نتیجه، اخوانالمسلمین سوریه خط مشی مسلحانه را در مبارزه با حکومت حافظ اسد در پیش گرفت.
در بخشهای پیش رو به جنگ داخلی لبنان و جنگ عراق و ایران مطالبی تحریر شده است. عجالتاً مروری به جنبش اخوان المسلمین؛ خصوصاً شاخه سوریه، ضروری مینماید؛ به ویژه آن که در بحران کنونی سوریه نیز یکی از بازیگران اصلی، همچنان، اخوانی ها هستند.
اخوان المسلمین مصر
با فروپاشی امپراتوری عثمانی، علمای اهل سنت به تکاپو افتادند. «محمد رشید رضا» سوری برای متحد ساختن جهان اسلام، دست به نگارش کتاب « الخلافه و الإمامه العظمی» زد. علی عبدالرزاق با نوشتن کتاب «الاسلام و اصول الحکم» به مخالفت با تفکر رشید رضا پرداخت.
«حسن البنّا» با الهام گرفتن از تفکرات رشید رضا، با شعار « الإسلامُ هو الحَلُّ » و «ما سلفی هستیم» پا به میدان گذاشت و موفق شد با کمک و همرای گروهی از اهل سنت که دغدغه اتحاد مسلمانان را داشتند، جمعیت اخوان المسلمین را تأسیس کند.
این جمعیت از سال ۱۹۲۲میلادی تا سال ۱۹۲۹ بهتدریج به تبلیغ اهداف وبرنامهای خود پرداخت و در 1930 موفق به کسب مجوز از وزارت کشور مصر شد. سال ۱۹۴۲به طور مخفیانه شاخه نظامی خود، «الجواله»، را راه اندازی کرد و در ۱۹۴۵یک حزب سیاسی پر قدرت محسوب میشد. بعد از ترور حسن البنا، «حسن الهُضَیْبِی» رهبر اخوان المسلمین(مرشد کل) شد.
جمعیت اخوان المسلمین معتقدند که باید اعتقادات را از قرآن و سنت گرفت و هر کدام از ائمه مذاهب اهل سنت و فقهای آن مذاهب که فتوایش مستند به کتاب و سنت باشد، لازم الاتباع است گرچه موافق مذهب آنها نباشد.
این گروه دارای اصول بیست گانه اعتقادی است؛ از مهترین آنهاست:
اسلام دین کاملی است که برای تمام شؤون زندگی بشر دارای برنامه است.
منابع معرفتی و ادله شرعیه عبارتند از: قرآن و سنت سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سنت سلف و عقل. رؤیا و کشف و شهود(اشراق)، از منابع معرفتی و ادله شرعیه نیستند.
باب اجتهاد، باز است؛ اما هرکس توانایی رسیدن به درجه اجتهاد در اصول و فروع ندارد و باید از یکی از ائمه مذاهب اربعه، تقلید کند!
اختلافات فقهی نباید موجب دشمنی بین مسلمانان شود و تحقیق علمی درباره سایر مذاهب اسلامی، جایز است.
شناخت خداوند متعال، بالاترین فضائل است. ما به ظواهر آیات و احادیث صفات خبری اعتقاد داریم؛ ولی در فهم آن صفات، قائل به تأویل یا تعطیل نیستیم.
قائل به مبارزه با همه بدعتها هستیم.
رفتن به زیارت قبور اولیای الهی و درخواست دعا از آنها، اگر مطابق سنت باشد، جایز است؛ ولی استعانت از آنها و نذر کردن برای آنها، گناه کبیره است.
جمعیت اخوان المسلمین، هیچ کدام از مسلمانان و اهل قبله را تکفیر نمیکند؛ مگر اینکه إقرار به کفر کنند یا اینکه یکی از ضروریات دین را انکار کنند یا اینکه حکمی از احکامی که قرآن به صراحت به آن حکم کرده را قبول نکنند.
ارکان اصلی جنبش اخوانالمسلمین شامل «مرشد عام»، «شورای مشورتی یا هیأت مؤسسان» و «دفتر ارشاد عام» است.
شعار جمعیت اخوان المسلمین این است: «الله غایتنا، الاسلام دیننا، القرآن دستورنا، محمدص زعیمنا، الجهاد سبیلنا و الموت فى سبیلالله اسمى امانینا» : « هدف ما خداست، دین ما اسلام است، قانون اساسی ما قرآن، رهبر ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم، راه ما جهاد، و مرگ در راه خدا بالاترین آرزوی ماست.»[22]
شورای مشورتی، مرجع قانونگذاری و سیاستگذاری جمعیت اخوانالمسلمین است که عهدهدار نظارت بر فعالیتهای این جمعیت و انتخاب مرشد عام بوده و مصوبات آن، برای کلیه اعضای جمعیت الزامآور است. این شورا دارای ۳۰ عضو است که از بین اعضای شوراهای مشورتی مناطق مختلف مصر انتخاب میشوند. اعضای این شورا برای مدت ۴ سال انتخاب میشوند.
مرشد عام اخوان المسلمین را شورای مشورتی برای مدت ۶ سال انتخاب میکند که پس از پایان دوره مأموریت خود، تا پایان عمر همچنان عضو شورای مشورتی باقی خواهد ماند؛ مگر آنکه در نتیجه اهمال در انجام وظایف خود بر کنار شود.
دفتر ارشاد عام این جمعیت، مسئول اجرایی همه فعالیتهای اخوانالمسلمین بوده که ۱۳ عضو دارد که از سوی شورای مشورتی، از مناطق مختلف انتخاب میشوند.
رهبران اخوان المسلمین مصر
- حسن البنّا(متوفای ۱۹۴۹م)، بنیانگذار اخوان المسلمین که تا سال ۱۹۴۹م
- حسن الهُضَیبی (متوفای ۱۹۷۳م) از سال ۱۹۵۱م تا ۱۹۷۳م،
- محمدحامد ابونصر (متوفای۱۹۹۶م)از سال ۱۹۸۶م تا ۱۹۹۶م،
- مصطفی مشهور(متوفای ۲۰۰۲م) از ۱۹۹۶م تا ۲۰۰۲م،
- مأمون الهُضَیبی(متوفای ۲۰۰۴م) از ۲۰۰۲م تا ۲۰۰۴م،
- محمدمهدی عاکف (متوفای ۲۰۱۷م) از ۲۰۰۴م تا ۲۰۱۰م
- محمد بدیع (متوفای ۲۰۱۳م) از ۲۰۱۰م تا ۲۰۱۳م. که ترور شد.
- دکتر محمود عزت (رهبر فعلی اخوان المسلمین) که در اخیراً (28 آذر 1400) حکم اعدام او تأیید شده است.
در سوریه، برخلاف اندیشمندان مسیحیكه میان آنان، شبهاجماعی در تأیید آموزههای سوسیالیستی وجود داشت اندیشمندان مسلمان، در آغاز، سوسیالیسم را رد كردند و جز برخی، نظر مثبتی به سوسیالیسم اروپایی نداشتند. آنان، علاوه بر نقد سوسیالیسم، استدلال میكردند كه سوسیالیسم حقیقی و عقلانی، همچون دموكراسی حقیقی، تنها در اسلام یافت میشود.
در سال ۱۹۳۵، در شهر حلب، اخوان المسلمین سوریه به پیروی از اخوان مصر به وسیله مصطفی السِّبَاعِی (1915-1964)، رئیس دانشکده فقه و دانشکده حقوق دانشگاه دمشق، فارغالتحصیل الازهر مصر، تشکیل شد. هدف از تشکیل این گروه مبارزه با اشغال سوریه توسط فرانسه، بهبود اوضاع اقتصادی سوریه و احیای اسلام در جهان عرب بود.
اخوان المسلمین سوریه (1937)
در سال ۱۹۳۷ گروهی از جوانان سوری، متشکل از دانشجویان و طلاب دینی مسولیت اخوان سوریه را به عهده گرفتند. آنان به دلیل خشونت موجود در رژیم اشغالگر فرانسه با نامهایی مختلف و متفاوت از اخوان المسلمین، انجمنهایی در حلب، دیرالزور، لاذقیه، بیروت و ... تأسیس کردند. این جوانان خود را با نام «شباب محمد» (جوانان محمد) میخواندند و دو سازمان شبهه نظامی «سرایا» و «فتوه» را تشکیل دادند.
در سال ۱۹۴۴، در کنفرانسی قرار بر این شد که دفتر مرکزی حزب در حلب منحل و کمیته مرکزی عالی به ریاست مصطفی السیاعی در دمشق آغاز به کار کند. در این کنفرانس تصمیم گرفته شد که تمام انجمنهایی که در خط اخوان هستند، با نام و آییننامه واحد متحد شوند. بدین منظور خانه چاپ و نشر عرب را در حلب تشکیل داده، روزنامه «المنار» را منتشر کردند.
مصطفی السباعی با نگارش کتاب مشهور خود؛ به نام «الاشتراکیه الاسلام» یا «سوسیالیسم اسلامی» بر انطباق آموزههای اسلامی و سوسیالیسم تأکید داشت. او با این کتاب عملاً از سوسیالیسم دفاع کرد؛ با این حال، هیچ گاه سوسیالیستهای سوری، السباعی و اخوان المسلمین را به عنوان یک جریان سوسیالیستی به رسمیت نشناختند و نزاعهای خونین با ایشان داشتند که هنوز هم ادامه دارد.
سیدقطب، نویسنده مصری از بهكار بردن واژگان غربی؛ همچون سوسیالیسم و حتی واژههای عربی معادل با آن دوری كرده و این نظامها را برآمده از جاهلیت جدید دانسته و از عدالت اجتماعی به عنوان یكی از اصول اجتماعی اسلام نام برده و به تعارض ریشهای اسلام و سرمایهداری، در مفهوم غربی آن، اشاره كرده است.
برخی برآناند كه آموزههای سیدقطب, بهویژه در باره عدالت و برابری كامل اجتماعی و همبستگی مردم و نوعی سیاست اقتصادی محدودكننده مالكیت فردی، به سود نظام سوسیالیستی است؛ اما این سوسیالیسم بر اصل عمومی كردن ابزار تولید مبتنی نیست و تنها به عدالت در توزیع محصول و درآمد نظر دارد.
سیدقطب، به دلیل جذابیت گفتمان چپ، فقط ادبیات آن را وام گرفته و حتی بر این نكته تأكید كرده كه اسلام نه سرمایهدارانه است نه منطبق بر ماركسیسم كمونیستی و نه حتی همساز با سوسیالیسم عربی، بلكه راهی جدا از اینهاست.[۱۲۱]
رهبران (مرابقون) اخوان المسلمین سوریه
1. شیخ دكتر مصطفی السباعی (1945-1964م)
2. عصام العطار (19641973م)
3. شیخ عبدالفتاح أبو غده (1973-1975م)
4. عدنان سعد الدین (1975-1981م)
5. دكتر حسن هویدی (19811985م)
6. دكتر منیر الغضبان (شش ماه در سال 1985م)
7. محمد دیب الجاجی (1985م برای شش ماه)
8. شیخ عبدالفتاح أبو غده (19861991م)
9. حسن هویدی (19911996م)
10. علی صدر الدین البیانونی (19962010 م)
11. مهندس محمد ریاض شقفه (2010-2014)
12. دکتر محمد حکمت ولید (2014 تا کنون) چشمپزشک و شاعر اهل لاذقیه که سه دوره انتخاب شده است. رهبران پیش از ایشان یا از حما بودند و یا از حلب که گرایش شدید به ترکیه و عربستان دارد.
اخوانیها که سنی مذهب و دارای تفکرات سلفیگری هستند، برخلاف سلفیهای وهابی، به دنبال اتحاد و تقریب مذاهب اسلامی میان شیعه و سنی هستند. آنها به دعوت علمای شیعه آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی، مرجع فقید شیعه و موافقت شیخ محمود شلتوت (1893-1963)، «دار التقریب المذاهب الاسلامیه» در قاهره تأسیس نمودند.
صدور فتوای شلتوت در ۱۷ ربیعالاول ۱۳۷۸ق، مبنی بر جواز پیروی از مذهب شیعه امامیه همانند چهار مذهب فقهی اهل سنّت، بزرگترین اقدام عملی در راه تقریب مذاهب اسلامی بهشمار میآید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ش، تعدادی از اعضای این جمعیت، به ایران سفر نموده و در ملاقات با امام خمینی (ره)، این پیروزی را به ایشان و ملت ایران تبریک گفتند؛ ولی بعد از بروز اختلافات سیاسی بین اخوان المسلمین با حکومت سوریه و حمایت ایران از حکومت قانونی آن کشور، روابط اخوانی ها با ایران به سردی گرایید.
در سال ۱۳۲۷ش در ایام حج، مرحوم آیت الله کاشانی، رهبر نهضت ملی شدن نفت ایران، با حسن البنا دیدار و گفتگو کرد. به گفته سعید رمضان، داماد حسن البنا و عضو کادر رهبری اخوان المسلمین، پس از کشته شدن حسن البنا، به جهت ارتباط صمیمی و نزدیک آیت الله کاشانی با اخوانیها، از ایشان خواسته شد که رهبری جمعیت اخوان المسلمین را بر عهده بگیرد؛ ولی نپذیرفتند.[۱۲۲]
«سید قطب» (1906-1966)[25] از رهبران معنوی اخوان المسلمین و رئیس کنفرانس اسلامی قدس، از سید مجتبی نواب صفوی درخواست کرد در «المُؤتَمر الاسلامی للقدس» که در کشور اردن برگزار می شد، شرکت کند که ایشان هم پذیرفتند و شرکت کردند.[۱۲۳]
آیت الله سید علی حسینی خامنهای، رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران (مد ظله العالی) دو کتاب از سیدقطب؛ یعنی «فی ظلال القرآن» و « المستقبل لهذا الدین» را شخصاً ترجمه کردهاند[27]
ایشان در باب اندیشههای اخوانی میفرمایند:
«آنچه که الان متفکران ایرانی در باب مسایل اسلامی بحث کردهاند معارف کلی اسلامی، مثل تفکرات مرحوم شهید مطهری به مراتب عمیقتر و قویتر است از آنچه که متفکران روشنفکر معروف دنیا، از اخوانالمسلمین، سیّد قطب، رشید رضا، عبده و دیگران مطرح کردهاند. تفکرات مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری این متفکران شیعه در زمینههای اجتماعی و مباحث عمومی اسلام، عمیقتر از همه است.» [28]
شهید مرتضی مطهری، علی رغم ارتباط نزدیک با علمای طراز اول اخوان المسلمین مصر، بعد از بی توجهی برخی از آنها به «اِلاهیات»، در کتاب « علل گرایش به مادیگری»، به انتقاد از علمای اخوان پرداخته است.[29]
درگیریهای حزب بعث و اخوان المسلمین سوریه
برخوردهای شدید بعثیها با اخوانیها نوعاً تابعی از اغتشاشات، ترورها و عملیات نظامی اخوانیها حسب احساس وظیفه ایدئولوژیک ایشان بوده است. شاید اولین رویارویی خونین مربوط باشد به بعد از قیام یا کودتای 8 مارس 1966حزب بعث که قدرت را در سوریه در دست گرفت و فعالیت جمعیت اخوان المسلمین راغیر قانونی اعلام نمود و کنترل دولت بر نهادهای مذهبی را تشدید کرد و برنامه های ملیسازی و اصلاحات ارضی را برای تضعیف قدرت سرشناسان سنی آغاز کرد.
در آوریل ۱۹۶۴ در زمان رهبری «عصام العطار» (1927-2020) بر اخوان المسلمین سوریه که سیاست معتدلی داشت؛ اما مخالف کودتا به طور کلی و حکومت کمونیسم بر سوریه بود ، در چندین شهر سوریه قیامهایی به میانداری بعضی عناصر تند اخوان؛ مانند «مروان الحدید» علیه دولت بعثی به پا شد.
اخوانالمسلمین سوریه اسماً شاخهای از جنبش حسن البنا مصری است؛ اما باتوجه به محیط اجتماعی-اقتصادی، فرهنگی و سیاسی پدیدهای متفاوت است؛ زیرا اولاً از همان ابتدا از سوی زمینداران و تجار ثروتمند سنی در حماه و حلب حمایت و تأسیس شد و ثانیاً اقلیتهای مذهبی مسیحی، دروزی و علوی را که نوعاً روستایی بودند و طبقه مرفه شهری را به چالش میکشیدند، بدعت گذار و کافر تلقی مینمود.
افزون بر آنچه گفته شد، اخوان المسلمین به طور کلی دموکراسی وارداتی غرب را رد میکرد؛ اما شاخه سوریه در دوره های پراکنده زندگی سیاسی دموکراتیک سوریه در دهه 1950 شرکت کرد و خود را به عنوان یک بلوک اپوزیسیون پیشرو در پارلمان تثبیت نمود. این جنبش در سال 1958 با پیوستن سوریه به مصر در جمهوری متحده عربی، مخالف بود؛ اما پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی در سال 1961 به سرعت به سیاست بازگشت و ده کرسی در انتخابات پارلمانی به دست آورد.
ماجرای دانشکده توپخانه (1979)
بعد از ورود حافظ اسد به قدرت، اخوانیها فعالیتهای چریکی را در چندین شهر در داخل کشور توسعه و افسران نظامی و مقامات دولتی را هدف قرار دادند. در یک نمونه، یک نفر افسر مربی نظامی به نام سروان «ابراهیم یوسف» که متمایل به اخوان و عضو گروه «مجاهدی الطلیعه المقاتله» (مجاهدان پیشتاز پیکار) بود، باهمکاری 10 نفر دیگر که از خارج از مدرسه وارد شده بودند، 80 نفر از جوانان علوی آموزشگاه افسری «توچخانه» (المدفعیه) حلب را بعد از آن که همه را به سالن ناهارخوری برده و علویان را جدا میکنندبه رگبار گلوله میبندند و قتل عام میکنند.[30]
اخوان المسلمین این اقدام را خودسرانه و مستقل اعلام میکند؛ در واقع، از بدو تأسیس اخوان در سوریه، این اختلافات و خودسریها همیشه جهت حرکت اسلامی را در سوریه منحرف کرده و جمعیت اخوانالمسلمین را بدنام کرده است؛ بر خلاف جمعیت اخوان فلسطین (حماس) که در حال حاضر، یکپارچه در خط مقدم نبرد با صهیونیسم است.
در بحران اخیر سوریه نیز، گروههای اسلامگرایی که به حلب حمله کردند، نام عملیاتشان را «ابراهیم الیوسف» نهاده بودند!
پس از این وقایع، دولت به سرکوب گسترده اخوانیها پرداخته و دستگیریهای دستهجمعی و ترورهای هدفمند بسیاری، بهویژه واعظان برجسته مساجد در دستور کار قرار گرفت. در ژوئیه 1980 نیز قانون معروف شماره 49، به تصویب رسید که بر اساس آن، عضویت در اخوان المسلمین جرم بزرگی محسوب میشد.
عملیات ترور ناموفق حافظ اسد (1980)
اخوان المسلمین و دیگر جناحهای اسلامگرا بمبگذاری های گسترده را علیه دولت و مقامات آن ترتیب دادند؛ از جمله در تلاشی تقریباً موفقیت آمیز قصد ترور رئیس جمهور حافظ اسد را در 26 ژوئن 1980، طی استقبال رسمی از رئیس جمهور مالی داشتند.
انتقام اسد که تنها با جراحات سبک جان سالم به در برد، سریع و بی رحمانه بود: تنها چند ساعت بعد تعداد زیادی از اسلام گرایان دستگیر و در سلول های خود در زندان تدمر (نزدیک پالمیرا ) اعدام شدند.
در یک قتل عام دیگر در سال 1981 ، بیش از 300 نفر از ساکنان حماه توسط نیروهای امنیتی در یک حمله انتقامی برای یک حادثه تروریستی اسلامگرا کشته شدند.
قیام مسجد سلطان حما (1982)
در سال 1982، اسلامگرایان اخوانی مسیر ورود و خروج شهر حما را بستند، کنترل انبارهای غذا و اسلحه را به دست گرفتند و مغازههای شراب را تخریب کردند.
رهبر این شورش، «شیخ محمد الحمید»، امام جماعت مسجد سلطان حما، بود. پس از دو روز درگیری بین ارتش سوریه و قیام کنندگان، رئیسجمهور امین الحافظ به ارتش دستور داد تا نیروهای قیام را به کلی نابود کنند و بدین ترتیب ارتش سوریه مسجد سلطان را بمباران کرد که با فروریختن گنبد آن، ۷۰ ۱۰۰ نفر از اعضای اخوان المسلمین کشته شدند و از ورود عصام العطار که پیش از قیام حما و بعد از یک سوء قصد نافرجام، به حج رفته بود، ممانعت میشود و او تا پایان عمر در تبعید (آلمان) به سر میبرد.
قتل عام حما (1982)
در 3 فوریه 1982 یک واحد ارتش که در حال جستجو در بخش قدیمی شهر حما بود،به مخفیگاه فرمانده چریکهای محلی، برخورد کرد و در کمین قرار گرفت. تک تیراندازهای بالای پشت بام تعداد زیادی از سربازان سوری را کشتند. نیروهای کمکی اعزام شدند. اخوان دستور قیام عمومی را در حما صادر کرد.
طرفداران اخوان، به خانههای مقامات دولتی و حزب بعث حمله کردند و پست های پلیس را تصرف کرده و اسلحه خانهها را غارت نمودند. تا طلوع صبح روز 3 فوریه، حدود 70 نفر از رهبران بعثی کشته شدند و حماه را شهر آزاد شده اعلام کردند و از مردم سوریه خواستند تا علیه کافران قیام کنند.
ارتش بسیج شد و رئیس جمهور حافظ اسد نیروهای ویژه، واحدهای زبده ارتش و عوامل اطلاعاتی را به شهر فرستاد. قبل از حمله، دولت سوریه خواستار تسلیم شهر شد و هشدار داد که هر کسی که در شهر باقی بماند، شورشی محسوب میشود. حما سه هفته محاصره و سرکوب شد؛ نتیجه هزاران نفر کشته بود. [32]
در بحران اخیر سوریه، به جهت دشمنی دیرینه حزب بعث و اخوان المسلمین و حمایت ایران از بشار اسد، فرصت همدلی ایران و رهبری اخوان المسلمین در مصر، یمن و سوریه به چالش افتاد.
موضع اخوان در بحران اخیر سوریه
از زمان انتخاب «علی صدرالدین البیانونی» به عنوان ناظر عمومی (مراقب) در سال 1996، اخوان المسلمین با دولت (از طریق واسطه ها) به امید دستیابی به توافق مذاکره کرده است. این مذاکرات پس از به قدرت رسیدن بشار اسد که چند صد عضو اخوان را از زندان آزاد کرد، پیشرفتهایی داشت؛ اما رژیم همچنان تمایلی به اجابت سه خواسته اصلی بیانونی ندارد:
- عفو عمومی تا هزاران نفر از اعضای اخوان که هنوز در بازداشت هستند آزاد شوند.
- اجازه بازگشت همه تبعیدیان به خانه
- لغو ممنوعیت فعالیت اخوان المسلمین (عضویت در سازمان هنوز طبق قوانین سوریه مجازات اعدام دارد.)
در اکتبر 2005، اخوان المسلمین در امضای بیانیه دمشق که خواستار ایجاد یک نظام لیبرال دموکراسی در سوریه بود، به دیگر گروه های مخالف پیوست.
اندازه گیری سطح حمایت مردمی از اخوان المسلمین در سوریه امروز دشوار است. در سوریه هیچ نظرسنجی عمومی وجود ندارد؛ اما بیانونی که به طور مکرر در شبکه های ماهواره ای عربی زبان مانند الجزیره و العربیه ظاهر می شد، چهرهای بسیار آشناتر از هر رهبر اخوان در گذشته برای مردم سوریه امروز داشته است. در حال حاضر محمد حکمت ولید از 2014 رهبری اخوان سوریه را در دست دارد.
جنگ رمضان/ تشرین/ اکتبر 1973[33]
نخستین دیدار خارجی رئیسجمهور حافظ اسد بعد از جنبش اصلاحات، بازدید از مصر بود. جمال عبدالناصر درگذشته بود و انور سادات ریاست مصر را در دست داشت. مهمترین موضوع دیدار، مصیبت ذلتی بود که بعد از جنگ 1967 رخداده بود و تلاش برای اتخاذ راهبرد و برنامهای برای رهایی عرب از این قهقرایی که بدان مبتلا شده بود و تهیه برنامهای برای عملیات نظامی یا جنگ در آینده؛ برای بازگرداندن کرامت عربی و نیز بازگرداندن سرزمینهای عربی که در سال 1967 اشغالشده بود.
انور سادات مشاور امنیت ملیاش را نزد «کسینجر»[34] (Kissinger) (زاده 1923) و ایالاتمتحده؛ برای رسیدن به یک معامله دیپلماتیک با آنها و آزادی صحرای سینا بدون جنگ، میفرستد؛ اما آنها نمیپذیرند و زمانی نیز برژنف، «گرومیکو»[35] (Gromyko) (1909-1989) را به ملاقات رئیسجمهور آمریکا و کسینجر میفرستد. رهبر شوروی تلاش میکرد که از آمریکاییها قول خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالشده عربی در 1967 را بگیرد؛ اما موفق نشد. واضح بود که انور سادات میخواست روند امور به نحوی پیش رود و بس؛ زیرا او توان دیپلماتیک لازم را برای بازگرداندن سرزمینهای اشغالی؛ بدون جنگ نداشت، کسینجر نیز درباره مذاکراتش گفته بود که سادات میخواست نشان دهد که انعطافپذیری زیادی دارد؛ درحالیکه حافظ اسد در آن زمان در جریان گفتگوهای سیاسی، به دنبال تهاجم همهجانبه برای بازگرداندن تمامی سرزمینهای اشغالی بود؛ به همین خاطر، فراوان در بخشهای متعدد خاطرات «عبدالله خانی»[36] (زاده 1922) و نیز در آثار بسیاری از کسانی که درباره این جنگ نوشتهاند، هست که رئیسجمهور حافظ اسد به دنبال نبردی آزادیبخش بود؛ اما انور سادات به دنبال نبردی انگیزشی برای افزایش توان دیپلماتیک در گفتگو با آمریکاییها و اسرائیلیها؛ بدون استمرار جنگ بود.
سادات و اسد روی این نقشه توافق کرده بودند که نیروهای مصری وقتی به دو تنگه «بیرجیدی» (Birgidi) و «میتلا»(MITLA)[37] رسیدند، نیرویهای سوری تهاجم خودشان را به جبهه جولان آغاز کنند.
این، جنگ آزادسازی آن قسمت از سرزمینهای عربی بود که در اسرائیل در سال 1967 اشغال کرده بود؛ به همین خاطر، آن را تا آزادسازی جولان و سینا ادامه میخواستند بدهند؛ اما بعدازآن، معلوم شد که سادات دو نقشه داشت: اولی «گرانیت 2» (عملیات بدر) بود؛ همانکه با حافظ اسد روی آن توافق نموده بودند و این تنها نقشهای بود که حافظ اسد داشت؛ اما سادات نقشهی دیگری داشت؛ به نام «منارههای مرتفع»[38] (المآذن العالیه) که توقف زودهنگام، قبل از رسیدن به تنگهها بود و تنها، تلاشی بود برای عبور از کانال سوئز و توقف ارتش مصر بعدازآن. عملاً هم همین اجرا شد. ارتش مصر بعد از روز اول و بعد از موفقیت در عبور از کانال، دست از جنگ کشید؛ و تمام توان اسرائیل به جبهه سوریه منتقل شد.
«سعدالدین شاذلی» (۱۹۲۲ ۲۰۱۱)، طراح و مجری نقشه المآذن العالیه، میگوید: «از این موضوع احساس شرم کردم و این خاطرات را نوشتم. از خودم بارها پرسیدم که آیا حقیقت ماجرا را بگویم یا نگویم؟ و بعدازآن تصمیم گرفتم که بگویم! سادات دو نقشه داشت؛ درحالیکه با اسد روی یک نقشه توافق کرده بود؛ اما در جنگ، نقشه دوم را اجرا کرد. من احساس کردم که باید نسلهای آینده بدانند دقیقاً چه اتفاقی در این جنگ افتاده است و چه چیزی بین سادات و حافظ اسد رویداده است؟»
ارتش سوریه نبرد را آغاز نمود و یورش بزرگی به بلندیهای جولان داشت. بهسرعت پیشرفت نمود و خسارتهای سنگینی به ارتش اسرائیل که غافلگیر شده بودندوارد کرد؛ علاوه بر اینکه ارتش سوریه در این نبرد، وضعیت کاملاً متمایزی، نسبت به جنگ 1967 داشت؛ مجهز به دوربینهای دید در شب بر روی تانکهایی بود که حتی ارتش اسرائیل در آن هنگام نداشت؛ همچنین هواپیماها، وسایل نقلیه زرهی، موشکهای هدایتشونده و موشکهای زمین به زمین مدرن که اتحاد شوروی داده بود.
روز اول، جنگ طبق نقشه پیش رفت؛ اما ارتش مصر بعد از عبور از کانال سوئز، متوقف شد و یک وجب بعدازآن پیش نرفت و تماس خود را با حافظ اسد قطع نمود.
در این وضعیت که ارتش مصر از هرگونه تهاجمی ضد اسرائیلیها و ادامهی این جنگ متوقف شد، ارتش اسرائیل نیروهای احتیاط را فراخواند. نیروهای فراوانی را تجهیز و به جبهه سوریه فرستاد؛ به همین خاطر، ورق به شکل وحشتناکی در جبهه سوریه برگشت؛ این، نهتنها موجب بازگرداندن تمام آنچه نیروهای سوریه آزادکرده بودند، شد؛ بلکه موجب نفوذ دشمن در جنوب سوریه نیز گشت!
میدان دار اصلی جنگ کسینجر بود و تمایلی به توقف جنگ؛ درحالیکه مصریها و سوریها دست برتر را در آن داشتند، نداشت. او میخواست جنگ زمانی متوقف شود که اعراب در اضطرار و کوتاه آمدن باشند؛ یعنی در نقطهی شکست و نه پیروزی آنها؛ این، مشکل بزرگی در این نبرد بود. اسرائیل طبعاً با سلاح و سختافزار تجهیز میشد.
در آن هنگام، بین نیکسون و کسینجر در ایجاد یک کریدور هوایی به اسرائیل اختلافنظر بود. کسینجر توانست نیکسون را قانع کند؛ با این استدلال که :«برای ما فرقی نمیکند که 300 هواپیما بفرستیم یا یک پل هوایی بازکنیم. مشکلی نیست. این کاری است که بهزودی میکنیم.» و بدین ترتیب، یک پل هوایی بین ایالاتمتحده و اسرائیل کشیده و انتقال اسلحه آغاز شد؛ این، همزمان شد با توقف ارتش مصر از هرگونه تهاجم و ادامهی نبرد؛ به همین خاطر، اسرائیلیها در این ایام خسارتهایی بر نیرویهای سوری تحمیل نمودند.
اتحاد شوروی برای سوریه و مصر سلاح ارسال میکرد؛ اما این تسلیحات به سرعتی که تسلیحات آمریکایی به اسرائیل میرسید، نمیرسید؛ این، نتیجه دوری موقعیتهای جغرافیایی اسلحه روسی از جبهه جولان و مصر بود؛ نسبت به نزدیکی مرزهای سوری اسرائیل از مناطقی که سلاح آمریکایی به اسرائیل میرسید؛ چه از بندر «حیفا» و چه از فرودگاه «لاد» (Lod)[۱۲۴] در اسرائیل.
بندر اسکندریه [ی مصر]، لاذقیه [ی سوریه] و فرودگاه حلب بسیار دورتر از دو جبهه مصر و سوریه بودند. هیچ توازنی وجود نداشت. در روز نهم جنگ، ارتش مصر به تحرک درآمد؛ اما اسرائیلیها رسیدند و لشکر سوم [سوریه] را محاصره کردند؛ و «الدَفرسُوار»[40] اتفاق افتاد.
همینکه لشکر سوم محاصره شد و اسرائیل یورش همهجانبهای به جولان برای بازگرداندن آن تحت استیلای اسرائیلی نمود، انور سادات نخستین کسی بود که در آن لحظه درخواست توقف جنگ را داد. اینجا در حقیقت نقطهی هراسانگیزی بود که فرمانده ارتش درخواست آتشبس داد؛ زمانی که ارتش او شکستخورده و محاصره شد. واضح بود که در این لحظه، از دشمن نمیتوان توقعی داشت؛ اما بااینحال، دعوت به آتشبس شد. کسینجر هم طبعاً از این فرصت بهره جست؛ زیرا او در انتظار این لحظه بود؛ لحظهای که اعراب درخواست آتشبس بدهند؛ زمانی که دست برتر را در جنگ نداشته باشند.
در آن حال، کار به دست حافظ اسد افتاد؛ همانطور که گفته شد، چه میتوانست بکند؟ او نمیخواست این جنگ متوقف شود؛ اما سادات برای آن توافق کرده بود و اسرائیل توانسته بود پل هوایی ایالاتمتحده را برقرار کند. حافظ اسد هیچ انتخابی غیر از قبول قطعنامه 338 و توقف جنگ نداشت؛ بااینحال، بعد از صدور این قطعنامه، در دیداری که کسینجر از اسرائیل داشت، چراغ سبز حمله همهجانبه را به اسرائیل؛ علیرغم قطعنامه 338، داد و اسرائیل در عمل دو روز و حتی سه روز بعد از صدور قطعنامه از سوی شورای امنیت، بدون التزام به آن و طبیعتاً با چراغ سبز آمریکا، «جبل شیخ»[41] را اشغال کرد و در جبهه مصر [صحرای سینا] نیز پیشروی کرد و بعدازآن، ملتزم به آتشبس شد.
حافظ اسد در ملاقاتش با برژنف در 1982 میگوید: «ما تصور میکردیم همزمان با صدور قطعنامه شورای امنیت، اسرائیل تمام سرزمینهای اشغالی را حداکثر ظرف شش ماه تخلیه میکند. فضای گفتگوها چنین بود؛ همچنین فضایی که ایالاتمتحده و اسرائیل به نجوا القا میکردند؛ اما متأسفانه، ما بعد از این ماجرا و بعدازآن که توپخانهها در 22 اکتبر، برای آخرین بار خاموش شدند، دانستیم که نبردی دردناکتر؛ یعنی نبرد سیاسی و دیپلماتیک برای پیشنویس خاورمیانه جدید، آغازشده است.»
قابلذکر است که همزمان با صدور قطعنامه 339 و عدم پایبندی اسرائیل و استمرار عملیات اشغال، اتحاد جماهیر شوروی تصمیم به بسیج نیروهای خود گرفت. ایالاتمتحده دریافت که شوروی آمادگی ورود به درگیری را دارد. در این زمان، اطلاعات حاکی از آن است که کسینجر شخصاً نیکسون را دور زد و دستور بسیج نیروی اتمی را صادر کرد و بدین ترتیب، دو ابرقدرت بعد از قطعنامه 339 به نقطه جنگ جهانی رسیدند. کسینجر در پرتو بسیج نیروی اتمی آمریکا، اتحاد شوروی را وادار به بازگشت از بسیج نیروهایش نمود و قطعنامه 340 با توافق تمام اعضا به تصویب رسید و تمام درگیریها و تلاشهای اسرائیل برای بلعیدن سرزمینها [ی بیشتر] متوقف شد.
در 25 اکتبر، توافق نهایی روی قطعنامه 340 صورت گرفت و صدای توپخانهها در تمام جبههها خاموش شد تا فرصتی گسترده برای فعالیت سیاسی و دیپلماتیک سختتر مهیا شود و در آینده نزدیک خاورمیانه جدید را تشکیل داده و تعریف کند.
توافق صلح و آزادسازی قنیطره
در ماه می سال 1974، کسینجر 10 تا 14 بار با رئیسجمهور حافظ اسد برای رسیدن به توافق پایان درگیری ملاقات کرد. در ابتدا درصدد به دست آوردن فهرست اسرای اسرائیلی و بازدید صلیب سرخ از آنها بود؛ به همین خاطر، اسرائیلیها طرحی ارائه دادند. این طرح که اسرائیلیها برای حافظ اسد فرستادند، اولین طرح بود و نصف قنیطره را باز پس میداد. طبعاً حافظ اسد با آن قاطعانه مخالفت کرد.
کسینجر به اسرائیل برگشت. آنها روی متر به متر آن چانه میزدند تا اینکه به طرح کامل قنیطره و مساحتی بعد از قنیطره رسیدند؛ اما مشکل تپههای گرداگرد قنیطره نیز بود. کسینجر رفت به اسرائیل و با طرحی برگشت که ایالاتمتحده، متعهد بازسازی قنیطره خواهد شد؛ بدین ترتیب، آنها از موضوعات اصلی خارج شدند و بهجای آنها مواضع دیگری طرح کردند؛ به امید اینکه رئیسجمهور حافظ اسد با آن موافق باشد؛ اما حافظ اسد به آنها گفت: «ما به دنبال بازسازی قنیطره نیستیم که بعدازآن، شاهد توحش اسرائیلی باشیم! خصوصاً اینکه قنیطره در خلال جنگ نابود نشده است. استالینگراد[42] حداقل در خلال جنگ ویران شد؛ اما قنیطره با خونسردی بعد از توافق با اسرائیل ویران شد!»
اسرائیلیها میخواستند تپهها را در اختیار داشته باشند. ازنظر آنها، بدین ترتیب، ساکنان اسرائیلی میتوانستند در زمینهایی که متعلق به سوریها بود، به زراعت بپردازند! حافظ اسد نمیخواست شهری را از منابع زندگیاش و زمینهایش -که سوریها در آن کار میکردندمحروم شده، برگرداند.
بعد از رفتن کسینجر به اسرائیل و بازگشتش ازآنجا، توانستند به توافقی درباره مناطق عاری از سلاح[43] و مناطق بدون درگیری برسند. اسرائیل از شهر قنیطره عقبنشینی کرد؛ البته جنگ فرسایشی[44] در این فاصله ادامه داشت.
فصل و وصل مصر و عراق
بعد از افتضاحی که انور سادات در توافق نکبتبار سینای 1 و 2 و در نهایت کمپ دیوید به بار آورد و از اتحادیه عرب اخراج شد و از سوی دیگر، حسن البکر (1914-1982)[45] و صدام حسین با کودتایی مجدداً حزب بعث را در عراق به قدرت رسانیدند، حاکمان هر دو کشور عراق و سوریه که از نظر ایدئولوژیک بعثی بودند، گرایش و انگیزه بیشتری برای توسعه روابط و ایجاد یک اتحادیه امنیتی سیاسی و اقتصادی منطقهای پیدا کردند.
حافظ اسد سال 1978، دیداری از عراق داشت و با احمد حسن البکر و معاونش، صدام حسین، ملاقات نمود و «منشور ملی اقدام مشترک» را تهیه کردند. هدف از تدوین این منشور، مدیریت یکپارچه، میان سوریه و عراق در تمام سطوح بود. این دیدارها ادامه داشت تا تشکیل کمیسیونهایی برای همکاریهای رسانهای، بررسی همکاریهای دیپلماتیک و تبادل آرا در همکاریهای نظامی و سیاسی و نیز تشکیل شوراهای جداگانه در دو کشور و یک شورای مشترک برای برنامهریزی امور؛ درواقع، تلاشهای درخشانی آن زمان برای رسیدن به وحدت وجود داشت؛ یک وحدت سازمانی بین سوریه و عراق.
برخلاف وحدت میان مصر و سوریه که شتابزده بود و روی تمام امور سازمانی بررسی صورت نگرفته بود؛ مثل وحدت رسانهای، همکاری گروههای دیپلماتیک، بررسیهای اقتصادی؛ مانند عبور خطوط لولههای نفت از میان سوریه که سود آن به «دولت وحدت» میرسید. روی همه این امور [در عراق] توافق شده بود؛ اما انقلاب ایران روی داد و رئیسجمهور حافظ اسد به این انقلاب تبریک گفت.
قبل از تشکیل آخرین جلسه، حافظ اسد، بهعنوان رئیس این وحدت و صدام حسین در مقام معاون او تعیینشده بودند؛ اما صدام حسین علیه احمد حسن البکر کودتا کرد و تمام این تلاشها برای اتحاد به پایان رسید.
آغاز جنگ عراق با ایران ، موجب شد که صدام حسین خود را در بین اعراب سنی قهرمان و خاکریز مقدم جلوگیری از سرایت انقلاب اسلامی و نفوذ ایران شیعه در منطقه قلمداد کند؛ حال آنکه حافظ اسد از ایران در جنگ با عراق حمایت میکرد.
بعد از کودتای صدام حسین علیه احمد حسن البکر و جابجایی قدرت، تمام اعرابی که مشتاق وحدت با سوریه بودند، اعدام شدند! روابط دو کشور متشنج شد و مرزهای سوریه و عراق مسدود گشت.
جنگ داخلی لبنان
بعد از فروپاشی اتحاد مصر و سوریه و سوریه و عراق، اسد هیچ چارهای نداشت جز اینکه به جبهه خود در شام و یا دولتهای سوریه بزرگ؛ یعنی لبنان، اردن و فلسطین، روی آورد. ملک حسین را ملاقات کرد و آن دو باهم به توافق رسیدند که تلاشهایشان را هماهنگ کنند و اینکه روابط خوبی بینشان برقرار باشد؛ با اینکه حافظ اسد میدانست که پادشاه اردن غربگراست و اهتمام جدی به مشکلات اعراب ندارد.
بعد از چند روز، «ملک فیصل» پادشاه عربستان که در جنگ رمضان از حامیان مصر و سوریه بود، ترور شد. گفته شد که یکی از خاندان سلطنتی[46] که اختلال عقلی داشته، او را ترور کرده است.
ملک فیصل ترور شد و دو هفته بعد از ترور، اولین گلولههای جنگ داخلی و خونین در خیابانهای بیروت شلیک شدند و حافظ اسد دید که باید و ضرورتاً در لبنان دخالت کند؛ زیرا بیشتر مخالفان سوریه در لبنان اجتماع کرده بودند؛ درواقع، هر دو طرف اقداماتی اینچنین داشتند؛ از سوی لبنان ضد سوریه و از سوی سوریه ضد لبنان. از طرفی نیز این موضوع را یک مسئلهی عربی داخلی ارزیابی کرد و تمام تلاش خود را برای حلوفصل موضوع لبنان و عدم ورود بازیگران خارجی مصروف نمود.
در جنگ های داخلی لبنان، مبارزه میان مارونیها؛ یعنی اقلیت مسیحی عرب برتر در ترکیب دولت لبنان و مسلمانان؛ عمدتاً فلسطینیها و عمدتاً جریان چپ آنها؛ یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین بود که به عنوان مهمان در اردوگاهها زندگی میکردند.
ماجرا از آنجا شروع شد که در 8 مه 1976 « الیاس سرکیس» (Élias Sarkis) (19851924) که از سوریه پشتیبانی میشد، در انتخابات ریاست جمهوری «فرنجیه»[48] (Frangieh) (1992-1910) را شکست داد؛ با این حال ، فرنجیه از کناره گیری خودداری کرد.
نیروهای سوری برای پشتیبانی از رئیس جمهور مارونی در تاریخ 1 ژوئن 1976 ، 12000 وارد لبنان شدند و عملیات خود را علیه شبه نظامیان فلسطینی و چپ که مشغول درگیری با مارونی ها بودند، آغاز کردند.
این امر، عملاً سوریه را در طرف اسرائیل که از دولت مسیحی غربگرا حمایت می کرد، قرار داد؛ زیرا اسرائیل در ماه مه 1976 شروع به تهیه اسلحه ، تانک و مشاوران نظامی برای نیروهای مارونی کرده بود.
از ماه ژانویه ، اردوگاه پناهندگان فلسطینی«تل زعتر» در شرق بیروت توسط شبه نظامیان مسیحی مارونی تحت محاصره بود. در 12 آگوست 1976 ، با حمایت سوریه ، نیروهای مارونی توانستند شبه نظامیان فلسطینی و چپ را که مدافع این اردوگاه بودند، سرنگون کنند. شبه نظامیان مسیحی 1.000 تا 1.500 غیرنظامی را قتل عام کردند ، این کشتار انتقادات سنگینی علیه سوریه در جهان عرب برانگیخت.[۱۲۵]
گرچه حافظ اسد پیشتر با عرفات توافقی را به امضا رسانده بود که با سازمان آزادیبخش فلسطین باشد؛ اما متأسفانه عرفات در لبنان در مقابل حافظ اسد ایستاد.
حافظ اسد معتقد بود که اساس مشکلات لبنان، پیمان سال 1943 بود که «پیمان ملی» نامیده شد که آن را میثاقی غیر ملی میدانست! زیرا مبتنی بود بر تقسیم و سهمیهبندی طایفهای در لبنان.
میثاق وطنی؛ توافقی بین گروههای قومی-مذهبی در لبنان است که شالوده حکومت آن کشور را شکل داده و تا به امروز کشور را یکپارچه نگه داشتهاست. پیرو مذاکراتی که بین رهبران شیعیان، سنیها و مارونیهای لبنان انجام گرفت، میثاق وطنی در تابستان ۱۹۴۳ به نتیجه رسید و امکان استقلال لبنان از قیمومت فرانسه را داد.
بندهای اصلی میثاق وطنی از قرار زیرند:
1. مارونیها پی باز کردن پای خارجیان به کشور نباشند و لبنان را به عنوان کشوری با هویت عربی (و نه غربی) بپذیرند.
2. مسلمانان از آرزوی اتحاد با سوریه دست بکشند.
3. رئیس جمهور همواره از بین مسیحیان مارونی انتخاب شود.
4. نخستوزیر همواره از بین مسلمانان سنی انتخاب شود.
5. رئیس مجلس ملی همواره از بین مسلمانان شیعه انتخاب شود.
6. نایب رئیس پارلمان و معاون اول نخستوزیر همواره از بین مسیحیان ارتودوکس یونانی باشند.
7. کرسیهای پارلمان به نسبت ۶ به ۵ به نفع مسیحیان تقسیم شود.
در سرشماری سال ۱۹۳۲ اکثریت آن سرزمین را مسیحیان شکل میدادند که البته باور رایجی وجود دارد که نتایج آن سرشماری به نفع مسیحیان دستکاری شده بود؛ به همین دلیل، ساختار حکومت را به گونهای طراحی کردند که مقام ریاستجمهوری و فرماندهی کل نیروهای مسلح و نیز اکثریت کرسیهای پارلمان در دست مسیحیان باشد.
با گذشت زمان، جمعیت مسلمانان عمدتاً تنگدستتر نسبت به مسیحیان عمدتاً متنعمتر با آهنگ سریعتری رشد کرد؛ افزون بر این، شمار زیادی از مسیحیان به سرزمینهای دیگر مهاجرت کردند و چنین شد که مسیحیان رفته رفته حاشیه امنیت اکثریتیشان را از دست دادند و خیلی زود عیان گشت که مسیحیان سهم نامتناسبی از قدرت را در دست دارند.
سالها سپری شد و سرشماری جدیدی انجام نگرفت. نارضایتیها از ساختار حکومت و شکاف فرقهای فزونی یافت که جرقه جنگ داخلی لبنان را زد. توافقنامه طائف در سال ۱۹۸۹ به امضا رسید که طبق آن کرسیهای پارلمان به نسبت مساوی بین مسیحیان و مسلمانان تقسیم و از اختیارات رئیسجمهور مارونی کاسته شد.
اسد میگفت:
«استعمار فرانسوی سوریه را به پنج دولت حلب، دمشق، علویه[50]، دروز[51] و لبنان بزرگ تقسیم کرد و میافزود: انقلاب مردم سوریه ضد این تقسیم بود و سوریه را یکپارچه کرد؛ پس برای چه شما این بنیان طایفی را که در لبنان نهاده شده، میپذیرید؟»
آن زمان، حافظ اسد با هیئتی از وزرا به ریاست «خَدّام»[52] (2020-1932) به لبنان رفت و توانست توافق آتشبس را در حضور «اسکندر غانم»[53] (2005-1911) و عرفات به امضا برساند. عبدالحلیم خدام برای رسیدن به راهحل سیاسی برای حل بحران در لبنان، گروهی را متشکل از بیست نفر گردآورد که در میان آنها «کمال جنبلاط»[54] (Jumblatt) (۱۹۱۷–۱۹۷۷) و «پِیِر جُمَیِّل»[55] (Pierre Gemayel) (زاده 1942) نیز حضور داشتند؛ اما بعد از خصومتی که بین سوریه و مصر، بعد از سینا 2، به وجود آمد، بعضی از شخصیتهای لبنانی؛ مثل پیر جمیل و کمال جنبلاط، به جذب کمک مصر علیه حافظ اسد و حضور سوریه در لبنان اقدام نمودند و سادات را متقاعد ساختد وزرای خارجه اتحادیه عرب را برای حل بحران جاری لبنان، به مصر دعوت کند. این جلسه بدون حضور سوریه، لیبی و سازمان آزادیبخش فلسطین، برگزار شد[56] و مشخص گشت که مصر نمیتواند که جای خالی سوریه را در لبنان، به جهت پیوندهای تاریخی و نزدیکی جغرافیایی و هر چه که به نفع لبنان به سوریه مرتبط است، پر کند.
وقتی اوضاع لبنان از هم پاشید. ایالاتمتحده برای بررسی وضعیت و هراس از وقوع درگیری اسرائیلی -سوری و یادآوری توافق قاهره در سال 1969؛ بدین مضمون که فلسطینیها حق هیچ تحرک یا عملیاتی مگر داخل اردوگاهها ندارند، دست به تحرکاتی زد.
بعد از مشاجرات طولانی با رهبران لبنان که به دمشق میآمدند، اسد با لبنانیها به توافقی با عنوان «قانون اساسی» (الوثیقه الدستوریه) دستیافت. این قانون بخشی از شدت فرقهگرایی در لبنان را از میان برد؛ بدین ترتیب که تعداد اعضای مجلس نمایندگان، بین مسلمانان و مسیحیان بهطور مساوی نصف شد. به نخستوزیر سنی لبنان نیز این حق داده شد که با رئیسجمهور مارونی به توافق برسد و سهمیهبندی طایفهای را در دوایر حکومتی و سطوح عالی لغو کند.
فرنجیه، این قانون اساسی را امضا کرد. انتخاب رئیسجمهور با وجود فرنجیه معضلی بود. حافظ اسد راهحل انتخاب رئیسجمهور را یافت: فرنجیه تا پایان ریاستش، ایار/ می، در مقام خود باقی بماند؛ اما کمال جنبلاط این روش را نپذیرفت.
در آن مرحله، رئیسجمهور اسد گفت: «در لبنان بیش از 200 هزار مسلح و شبهنظامی وجود دارد. امکان ندارد که رئیسجمهور الیاس سرکیس بدون وجود حمایت نظامی، تسلطی بر دولت داشته باشد.» به همین خاطر به اعزام نیرو به لبنان پرداخت.
ایلات متحده سوریه را به خاطر اقدام اسرائیل در مخالفت با مداخله نظامی سوریه در لبنان فوراً به هراس افکند. رابین در آن زمان، نامهای به کسینجر فرستاد؛ به او هشدار داد که نباید نیروهای چندگانه سوریه زیر یک پرچم از مرزهای لبنان و تا مسافتی بیش از 10 کیلومتر از جنوب خط بیروت دمشق پیشروی کنند.
در چهاردهم نیسان/آوریل کسینجر دو تلگرام به دمشق ارسال میکند. مورفی آنها را برای مشاور سیاسی رئیسجمهور اسد میخواند.
تلگرام اول: حکومت اسرائیل به حکومت آمریکا ابلاغ کرده است که درباره ورود نظامی نیروهای سوریه به لبنان سکوت خواهد کرد. البته پس از تأییدیههایی که از آمریکا در مورد ماهیت کار مهمی که انجام میدهد، دریافت کرده است؛ اما اسرائیل میبیند که حجم و امتداد این نیروها به لبه پرتگاه رسیده است و هرگونه افزایش یا پیشروی؛ فراتر از نقاط تمرکز این نیروها در ماه نیسان/آوریل، اسرائیل را مجبور خواهد کرد دست به اقداماتی مربوط به امنیت خود بزند.
تلگرام دوم: ما در روزهای گذشته به اسرائیلیها فشار آوردیم که از اظهار هرگونه مخالفتی در برابر عملیات ورود نیروها و تجهیزات سنگین سوریه به لبنان، امتناع کنند؛ و در دوازدهم ماه نیسان/ آوریل 1976، به حکومت اسرائیل اعلام کردیم که عملیات سوریه در لبنان به نقطهای رسیده است که بهزودی آن زمان که تخطی سوریه [از خطوط قرمز] کامل شد اسرائیل خود را ملزم به اتخاذ تدابیر و اقدامات خاصی خواهد یافت؛ و ما در ایالاتمتحده نگرانیم که در نبودِ مخالفت علنی اسرائیل، این تلقی برای سوریه به وجود آید که اسرائیل اهتمامی به فعالیتهای سوریه ندارد.
رئیسجمهور اسد با خط خودش پاسخ این دو تلگرام را فوراً مینویسد و از مورفی میخواهد که این پاسخ را فوراً به کسینجر برساند. پاسخ اسد: اولاً سوریه میبیند که محتوای این نامه هشدار است و سوریه این هشدار را نمیپذیرد و قاطعانه با آن مخالف است. ثانیاً سوریه نه حالا و نه در آینده آماده قبول هیچگونه هشداری از هیچ جبههای در جهان نیست. ثالثاً آنچه در لبنان رویداده، تنها موضوعی داخلی و عربی است و خود در درمان این فقره متخصصاند. رابعاً معیار ابعاد مداخله سوری در لبنان در مورد حجم نیروهای سوریه و موقعیت استقرار آنها -که در گذشته و آینده تعریفشده و تعریف میشود – تنها، مصلحت ملت لبنان است؛ زیرا تاریخ ما یکی، آینده ما یکی و سرنوشت ما یکی است.
نیروی سوریه در لبنان حدود ۱۴٬۰۰۰ سرباز بود که علاوه بر آن شامل عناصر اطلاعاتی در داخل لبنان میشد که در نهایت، از لبنان در ۲۷ آوریل ۲۰۰۵ عقبنشینی کردند.
مرگ باسل اسد[57] (1994-1962) پسر ارشد حافظ اسد
باسل اسد، دانشآموخته رشته مهندسی، سَرگُرد ارتش سوریه، فرمانده گارد ریاست جمهوری و مسئول حفاظت از رئیسجمهور و کاخ ریاست جمهوری سوریه بود. روز جمعه 21 نوامبر 1994 در حادثه تصادف اتومبیل در مسیر فرودگاه. کشته میشود.
وقتی جسد باسل اسد به «قرداحه» منتقل میشد، جسد در هواپیما بود و مردم از هر طرف و جهتی اطراف هواپیما بودند و رئیسجمهور از اتاقک خلبان نگاه کرد. دستش را برای مردم تکان داد و گفت: «ما هستیم! و انشاءالله در این مسیر خود استمرار خواهیم داشت.»
مرگ حافظ اسد
بُثینه شعبان میگوید:
در 26 ایار/ می سال 2000، من مدیر رسانههای خارجی در وزارت خارجه بودم. رئیسجمهور حافظ اسد با من تماس گرفت و به من گفت: «بثینه، در مورد مطبوعات، آزادسازی [جنوب لبنان]، یک موفقیت لبنانی است. یک موفقیت برای مقاومت است. مطلقاً به ما ارتباطی ندارد. ما فقط به مقاومت و لبنان تبریک میگوییم؛ بدون اینکه کسی بتواند ادعا کند که ما با این موفقیت تاریخی ارتباطی داشتیم.» این آخرین باری بود که رئیسجمهور حافظ اسد با من تلفنی سخن گفت.
در 10 حزیران/ژوئن دخترم «ناهید» آزمون مدرک کارشناسیاش را داد و تصمیم گرفت در خانه بماند تا برای آزمون زبان انگلیسی درس بخواند. من هم در خانه ماندم. همسایهای داشتم که افسر عالیرتبهای در ارتش بود. با من تماس گرفت و گفت:
خانهای؟
بله
ماجرا را میدانی؟
کدام ماجرا؟
در ارتش آمادهباش زدهاند. به قصر زنگ بزن به من بگو چه شده؟
با قصر تماس گرفتم. کسی جواب نداد. با «ابوسلیم» تماس گرفتم. جواب نداد. با وزارت خارجه هم تماس گرفتم کسی جواب نداد. آماده شدم خودم بروم وزارت خارجه که دفترم آنجا بود. دیدم همه رؤسای هیئت تحریریه در سوریه و اصحاب رسانه در دفتر وزیر خارجهاند همه چهرههایشان افسرده است. از مدیر جلسات خواستم که دفتر وزیر خارجه را باز کند. دفتر را گشود و داخل شدم. مدیر جلسات با من بود و در دستش کاغذ پیچیده لوله شدهای بود. به وزیر فاروق الشرع گفتم:
چه شده؟
بنشین
نمیخواهم بنشینم! به من بگو چه شده؟
مدیر جلسه آنجا ایستاده بود. به آن ورقه نگاه کردم. برنامه تشییعجنازه بود! به او گفتم:
چه کسی مرده؟ میخواهم به من بگویی چه کسی مرده؟
حافظ اسد
این، سختترین لحظه بود. لحظه سختی بود. خیلی سخت. احساس میکردم که زمین زیر پایم میلرزد! اما درس مهمی در زندگی به من داد. اینکه زندگی موقت است و ما همه میمیریم! وقتی حافظ اسد مرد، بدون شک ما هم میمیریم. به اتاقم رفتم. فوراً به بشری فکر کردم. بشری خواهر و دوست من بود و من میدانم چقدر پدرش را دوست داشت!
فوراً نزد بشری رفتم. کنارش نشستم. بانو انیسه مخلوف، همسر رئیسجمهور حافظ اسد، نیز بود. روی صورتش لکه کبودی بود. گفتم: «ام باسل، این کبودی روی صورتت چیست؟» گفت: «من در اتاق بغلی بودم و داشتم چیزهایی را برای بچههای بشری آماده میکردم. وقتی شنیدم که گوشی در اتاق رئیسجمهور افتاد، به طرفش دویدم. وقتی دیدم روی زمین افتاده، افتادم روی تخت! صورتم بهسختی به تخت خورد. صبح صورتش را تراشید و آماده شد برود. پزشک مخصوصش پیشش بود و معاینهاش کرد. حالش خیلی خوب بود. تلفن به صدا درآمد. داشت با رئیسجمهور امیل لحود صحبت میکرد؛ طبق معمول هرروز شنبه. یکمرتبه صدای آه شنیدم. مثل اینکه مرا صدا میزد که چیزی را به یادش بیاورم یا چیزی به من بگوید. به طرف اتاقش دویدم. دیدم روی زمین دراز کشیده و تلفن در دستش افتاده. پزشکان آمدند و گفتند که وفات کرده است.»
اینگونه مُرد؛ حافظ اسد!
إمیل جَمیل لَحود (Émile Jamil Lahoud) (زاده 1936)[58] میگوید:
در پایان دیدار رسمیام در سوریه با رئیسجمهور حافظ اسد توافق کردیم که هر هفته، گفتگوی تلفنی داشته باشیم. یک روز و یک ساعت مشخص را تعیین کردیم؛ یعنی هر هفته شنبهها دقیقاً 11 صبح. این تماس هفتگی میان ما، تا روز دهم از ماه حزیران/ژوئن سال 2000 م. ادامه داشت.
در تماس آخر، سخن پیرامون تکمیل پیروزیهای لبنان و مقابله با دشمن اسرائیلی و وادار نمودنشان برای تخلیه لبنان بود. من او را مطلع میکردم که بعضی دولتهای خبیث، قصد دارند نیرویهای بینالمللی را بر اساس نژاد و مذهب در جنوب لبنان توزیع کنند! بدین شکل که نیروهای فرانسوی در مناطق مسیحی جنوب لبنان و در مقابل، نیروهای پاکستانی در مناطق مسلماننشین باشند.
در این حال و برای بار اول، فریاد رئیسجمهور حافظ اسد را شنیدم که ملتهبانه میگفت: «این قیمومیت (انتداب) است.» من بلافاصله وحشت او را تسکین دادم و گفتم: «جناب رئیسجمهور، اطمینان داشته باشید من بهعنوان رئیسجمهور با این فقره مخالفت کردم و مطلقاً تحقق نخواهد یافت.»
اینجا بود که رئیسجمهور حافظ اسد آرام گرفت و گفت: «وقت ما پایان یافته اکنون نوبت آیندگان و فرزندان ماست.»
و این آخرین کلماتی بود که رئیسجمهور حافظ اسد به زبان آورد و نیز آخرین تپشهای قلب او و همچنین آخرین تماس بین من و رئیسجمهور حافظ اسد؛ زیرا در همان لحظه، گوشی تلفن از دستش میافتد و زندگی را بدرود میگوید. این حادثه در روز دهم حزیران/ [ژوئن] سال 2000 م. اتفاق میافتد.
بشار اسد
حافظ اسد، همچون سایر رهبران جهان عرب در صدد بود تا قدرت را خانوادگی نماید؛ لذا باسل فرزند بزرگ خود را برای این کار آماده میساخت؛ اما مرگ نابهنگام باسل، در یک تصادف رانندگی، باعث شد تا بشار از لندن فراخوانده شود.
وقتی بشار در 17 ژوئیه سال 2000 جانشین پدر شد، طبق قانون سوریه، حداقل سنّ لازم برای ریاست جمهوری 40 سال بود؛ در حالی که او 35 سال بیشتر نداشت؛ لذا در این قانون تجدید نظر شد و حداقل سن را به 34 سال تقلیل دادند.
بشار زمانی به قدرت رسید که تنفر شدید از آمریکا به دلیل حمایت از رژیم اشغالگر قدس و حمله آمریکا به کشورهای اسلامی در خاورمیانه، روح اسلامگرایی را در منطقه و ملت سوریه تقویت نموده بود.
این نفرت با مبانی سکولار رژیم بعث و بیتوجهی خاندان اسد به اجرای احکام اسلامی، مطابق تفسیر اسلام گرایان سنی رادیکال و موضع منفی نسبت به علویان که قدرت را در دست داشتند، وارد فاز خطرناکی شده بود؛ به گونهای که اسلام گرایان سوریه به یکی از جریانات معارض غیر قابل انعطاف تبدیل شده بودند.
انتخابات ریاست جمهوری
در سوریه، سنت انتخابات ریاست جمهوری، از زمان حافظ اسد وجود داشته است؛ اما نه با حضور چند نامزد؛ بلکه مردم هر هفت سال، تنها نسبت به ادامه حضور رئیس جمهور فعلی رأی میدهند. در انتخابات سال 2000 ، 2007 ،2014 و 2021، بشار اسد، به ترتیب، با 29/97 ، 6/97 ، 7/88 و 95 درصد رأی مثبت، در مقام ریاست جمهوری ابقا شد. در حالی که در دو دوره اول بی رقیب بود؛ اما در دور سوم و چهارم با دو نامزد دیگر رقابت کرد.
سخنرانی اصلاح طلبانه بشار
شاید سخنرانی بشار اسد در تاریخ هفدهم جولای 2000 میلادی آغازی برای «بهار دمشق» باشد که اساساً سویه داخلی داشت و بر پررنگ شدن نقش شهروندان در سوریه، حرکت جدی بهسوی توسعه بهعنوان یک ضرورت، شفافسازی سیاسی و اقتصادی، حرکت بهسوی دموکراسی و اصلاحات اجرایی و آموزشی و نهایتاً آماده ساختن سوریه برای قرن 21، تأکید مینمود؛ این پیام، خود زمینه را برای ورود فعال اسلامگرایان و دیگر گروههای اپوزوسیون، آماده کرد.
گروههای احیای جامعه مدنی
قبل از مرگ حافظ اسد، «میشل کیلو» (1940-2021)[۱۲۶]، روزنامهنگاران معروف، فعالان سیاسی و هنرمندان را در خانه «نبیل المالح» (1936-2016)، کارگردان مشهور سوری، جمع مینمود. این جلسات بعداز مرگ حافظ اسد و آزادی نسبی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی پیش آمده در خلأ قدرت، آشکارتر برگزار شد؛ مثل جلساتی که «ریاض السیف» در منزلش در دمشق با عنوان «منتدى الحوار الوطنی» (انجمن گفتگوی ملی) ایجاد نمود یا نشستهایی که «الکواکبی» در حلب و «حبیب الفتاس» داشت.
بعدها تمام این گروهها ائتلافی را با عنوان «گروههای احیای جامعه مدنی» (لجان إحیاء المجتمع المدنی) تشکیل دادند و اساسنامهای (الوثیقه التأسیسیه) را تصویب نمودند که مدیریت آن، بعد از برخوردهای سخت حاکمیت، به ترکیه و آلمان منتقل شد.[۱۲۷]
بیانیه های دمشق و بیروت - دمشق
در سپتامبر 2000 در روزنامه الحیات چاپ لندن، بیانیهای از طرف کمیته های بازسازی جامعه مدنی صادر شد که به امضای 99 تن از روشنفکران، مخالفان دولت و فعالان جامعه مدنی سوریه رسیده بود. این بیانیه به بیانیه «دمشق شهرت»[۱۲۸] یافت. تقاضای آنها از دولت عبارت بود از:
- پایان دادن به وضعیت اضطراری که از سال 1963 برقرار شده بود؛
- عفو زندانیان سیاسی؛
- اعطای آزادیهای سیاسی؛
- آزاد سازی زندگی عمومی از قوانین محدود کننده.
در ژانویه 2001 میلادی بیانیه دیگری صادر شد که به امضای 1000 مخالف سیاسی رسیده بود. این بیانیه به بیانیه بیروتدمشق شهرت یافت و لحن تندتری داشت و پس از آن، شبنامهای فراوانی بدون عنوان در سرنگونی رژیم اسد، منتشر شد. اهم مطالبات بیانیه دمشق عبارت بود از: لغو قانون وضعیت فوق العاده، آزادیهای سیاسی کامل، آزادی مطبوعات، قانون انتخابات آزاد، قوه قضاییه مستقل، حقوق اقتصادی مساوی برای تمام شهروندان و پایان تبعیض علیه زنان.
دولت در بیانیه 99 نه تنها هیچ عکس العمل تندی نشان نداد؛ بلکه با مدیریت اسما، همسر بشار، واگذاری مدیریت مؤسسات اجتماعی را به مردم، به شکل محدود، در قالب تأسیس «الصندوق السوری لتنمیه الریف» یا همان «صندوق فردوس» در دستورالعمل کار خود قرار داد؛ ولی بعد از بیانیه 1000 ؛ یعنی از فوریه 2001، رژیم بشار شروع به دستگیری گسترده و برخورد شدید با اعضای اپوزسیون نمود و دولت بشار اوضاع را امنیتی نمود.
بشار در گام اول، برای کنترل اوضاع، به رؤسای منطقهای حزب بعث در 17 استان و 4 دانشگاه اصلی سوریه آماده باش داد تا اقدامات خود را علیه مباحث آزد اندیشی تریبون ها، اجتماعات و انتقاد از دولت تشدید نمایند. برگزار کنندگان تریبونهای آزاد، موظف به اخذ مجوز 15 روز قبل از برگزاری اجتماع شدند؛ همچنین، بایستی یک کپی از سخنرانی و نام سخنران و حضار شرکت کننده در تریبون و محل گردهم آیی و اسم میزبان را ارائه مینمودند. در ماههای آگوست و سپتامبر 2001 بیشتر اعضای فعال بهار دمشق با اتهام خیانت و جاسوسی، دستگیر شدند و اکثر اجتماعات ممنوع شدند؛ به جز جلسات «الأتاسی».
دولت در ابتدا شرکت کنندگان تریبون الاتاسی را تحت نظارت داشت؛ یعنی تمام اعضایی را که در جلسه شرکت میکردند، شناخته شده و تحت کنترل بودند و هر کس از خط قرمز عبور میکرد، حذف میشد. این جلسه هم در نهایت به تعطیلی کشیده شد و یک کمون 10 ساله بر این فعالیتها حاکم شد؛ البته نه در دنیای مجازی و خارج از کشور که در سایه حمایتهای دشمنان سنتی خاندان اسد؛ مثل ترکیه، عربستان و دولتهای اروپایی و در رأس آن، آمریکا، در جریان بود[۱۲۹].
بهار عربی
سال 2010 سال انقلابها، خیزشها و اعتراضات گسترده اعراب در جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا بود که در ادبیات سیاسی معاصر به بهار عربی یا بیداری اسلامی تسمیه شده است.
این سلسله از قیامها، راهپیماییها و اعتراضات از تونس آغاز شد و سپس به مصر، لیبی و یمن کشیده و موجب سقوط حاکمان دیکتاتور این کشورها شد. مبارزات مدنی در بحرین و سوریه نیز فوران و به الجزایر، عراق، اردن، کویت، مغرب و سودان گسترش پیدا کرد.
مخالفان در کشورهای عربی شعار«الشعب، یرید، اسقاط النظام»؛ یعنی «مردم خواهان برکناری رژیم هستند» سر میدادند.
بهار دمشق
در سوریه نیز از ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ (6 بهمن 1389) هزاران معترض در درعا، حمص، دمشق، ادلب و ... تقریباً هر جمعه علیه بشار اسد و نظام بعثی تظاهرات نمودند. التهابات وقتی اوج گرفت که در ۶ مارس، نیروهای امنیتی سوریه چند نوجوان را در درعا، در جنوب سوریه، به دلیل نوشتن شعار علیه دولت، دستگیر کردند.
در کمتر از یکسال بسیاری کشته و صدها نفر نیز دستگیر شدند. سیل مهاجرت آغاز شد. اتحادیه عرب، ترکیه، اتحادیه اروپایی و ایالات متحده، رژیم سوریه را تحت فشارهای گوناگون از جمله تحریم اقتصادی قرار دادند. [۱۳۰]
ورود ارتش به درعا در 25 آوریل 2011
درعا که به کانون قیام تبدیل شده بود، یکی از اولین شهرهایی بود که ارتش سوریه در آن به برخورد با معترضان اقدام نمود. تانک ها وارد شهر شدند ودرگیری بین ارتش و نیروهای مخالف که مسلح نیز بودند، منجر به کشته شدن صدها نفر شد. ده روز طول کشید تا آرامش نسبی حاکم شده وارتش از درعا خارج شود.
همه پرسی قانون اساسی
دولت اصلاحاتی را هر چند دیرهنگام آغاز نمود؛ مثل کاهش دوره سربازی اجباری، برکناری فرماندار درعا که مهد قیام نامیده شد. وعده آزادی زندانیان سیاسی، لغو قانون ممنوعیت حجاب معلمین، تعطیلی کازینوها، اعطای حق شهروندی به کُردها که پیش از آن خارجی محسوب میشدند، کاهش مالیاتها، افزایش حقوق کارکنان بخش دولتی، ایجاد فرصتهای شغلی بیشتر، آزادی مطبوعات و در نهایت لغو وضعیت فوقالعاده و از همه مهمتر اصلاح قانون اساسی و به رفراندوم نهادن آن در مارس 2012 که نقطه عطف آن، خروج سوریه از نظام تکحزبی حزب بعث بود.
تشکیل ارتش آزاد
تعدادی از افسران جداشده از ارتش سوریه در ۲۹ ژوئیه ۲۰۱۱ طی بیانیهای موجودیت ارتش آزاد سوریه(الجیش السوری الحر) را به رهبری «سرهنگ ریاض الاسعد» اعلام کردند.
این گروه هر نیروی امنیتی را که به غیرنظامیان حمله میکند، دشمن خود و هدف خود را نابودی نظام حاکم اعلام کرد.
بعد از سرهنگ ریاض الاسعد، سرتیپ بازنشسته، «سلیم ادریس» (زاده 1957) از سوی گروههای سیاسی مخالف حکومت بشار اسد، به سمت فرماندهی ستاد مشترک ارتش آزاد سوریه انتخاب شد.
پیش از آغاز به کار ارتش آزاد، سرهنگ «حسین هرموش» از نخستین افسران بلندپایه جداشده از ارتش، حرکت دیگری به نام «افسران آزاد سوریه» را شکل داده بود که به سرعت دستگیر شد و تلاشهای ارتش آزاد برای رهایی او با گروگانگیری نافرجام چندتن از ایرانیان، نتیجهای نداشت[64] و در نهایت، در ژانویه ۲۰۱۲ اعدام شد.
ائتلاف ملی مخالفین
اختلاف در سبک و سلیقه مخالفین اسد در مبارزه بر علیه او، شامل رنگین کمانی پرتعدادی از اختلافات قومی، مذهبی واجتماعی است. این خود یکی از عوامل عدم موفقیت اپوزوسیون داخلی سوریه و بقای حکومت اسد محسوب میشود.رهبران این گروهها؛ خصوصاً آنها که گرایش سلفی داشتند، برای غلبه بر تشتت، در مقاطع مختلف، ناچار به ائتلافهای مقطعی، دائمی، سطحی و ریشهای شدند؛ مثل «جیش الاسلام» در ریف دمشق (دوما و غوطه) به رهبری «زهران علوش» (زاده 19712015) که بعداً به جبهه النصره پیوست و «احرار الشام» در ادلب و حلب که ابتدا شاخهای از القاعده بود و...
ائتلاف ملی برای انقلاب و نیروهای مخالفین سوریه (الائتلاف الوطنی لقوى الثوره والمعارضه السوریه) که به اختصار «ائتلاف ملی سوریه» نامیده میشود، بزرگترین ائتلاف از گروههای مخالف (63 گروه)در جنگ داخلی سوریه است که در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۲ در شهر دوحه قطر بنیان نهاده شد.
امام جماعت مسجد اموی دمشق، «معاذ الخطیب» (زاده 1960) به رهبری این ائتلاف انتخاب شد؛ اما در 2013 همزمان با تشکیل دولت موقت از سوی این ائتلاف در استانبول، استعفا داد. مرکز مدیریت این ائتلاف نیز از دوحه به استانبول منتقل شد؛ جایی که دشمنی دیرینه و سنتی و تمامیتخواه با سوریه داشت؛ این وضعیت منفی در تغییر موقعیت و استعفای معاذ الخطیب، موجب شد که تقریباً شورا، کارایی خود را از دست بدهد و هر سال، کس دیگری این پست را در اختیار داشته است که به ترتیب عبارت اند از:
«جرج صبرا» (زاده 1946)، یک معلم مسیحی ارتدوکس، « احمدالعاصی الجربا» (زاده 1969) حقوق دان اهل قامشلی، «هادی البحره» (زاده 1959)، ساستمدار فارغ التحصیل دانشگاه ویرجینیای آمریکا، «خالد خوجه» (زاده 1965)، پزشک ترکمن و «انس العبده» (1967)، دبیر کارکشته ائتلاف از بدو تأسیس و در نهایت، «ریاض سیف» (1946) یک تاجر کفش که در 2017 و تقریباً بعد از اضمحلال قدرت دولت موقت سوریه، انتخاب شد و با شعار تشکیل یک دولت تکنوکرات مدیریت را به دست گرفت!
حدود ۶۳ گروه مخالف سوری در این ائتلاف عضو بودند و بعضی کشورها رسماً و بعضی تلویحاً از آن حمایت کردند؛ مثل بحرین، کویت، عمان، قطر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، فرانسه، ترکیه، ایتالیا، بریتانیا، اسپانیا، دانمارک، نروژ، هلند، آلمان، بلژیک، لوکزامبورگ و ایالات متحده آمریکا.
دولت موقت سوریه در استانبول (SIG)
در کنفرانسی که در 19 مارس 2013 در استانبول برگزار شد، اعضای ائتلاف ملی، «غسان هیتو» (زاده 1963)[65] را به عنوان نخست وزیر دولت موقت سوریه، مستقر در استانبول، انتخاب کردند.
هیتو انتخاب وزیر دفاع را به ارتش آزاد سوریه واگزار کرد. اتحادیه اروپا و آمریکا این دولت را که تا 2017 مناطقی را در شمال سوریه در نزدیکی مرزهای ترکیه تحت مدیریت داشت و با درآمد یک میلیون دلاری از مالیات گمرک یکی از گذرگاهها، چندی دوام یافت، به رسمیت شناختند. این دولت موقت سکولار، از ابتدا با گروههای اسلامی؛ مثل احرار الشام، زاویه ایدئولوژیک جدی داشت.
دولت نجات سوریه در ادلب
نجات دولت سوریه یک دولت جایگزین دولت موقت سوریه است که در سپتامبر 2017 در ادلب. تشکیل شد؛ به ریاست «محمد الشیخ» با 11 وزیر؛ برای امور داخلی، دادگستری، اوقاف، آموزش عالی، آموزش، بهداشت، کشاورزی، اقتصاد، امور اجتماعی وآوارگان، مسکن و بازسازی و اداره و خدمات محلی.
در این دولت، بنیانگذار ارتش آزاد سوریه ، سرهنگ ریاض الاسعد، به عنوان معاون نخست وزیر در امور نظامی منصوب شد. این دولت نیز به جهت گرایشهای سکولار، مورد تأیید بقیه گروهها از جمله گروههای اسلامی؛ مثل احرار الشام نیست.
جنگ داخلی
شدت عمل حاکمیت، انسداد گفتگوهای ملی، تشکیل ائتلاف ملی مخالفین در دوحه و نیز فرار نظامیان و تشکیل ارتش آزاد، در واقع، سه راهی نقطه شروع جنگ داخلی سوریه بود.
اعضای ارتش آزاد، با زدن جرقه اول، آغازگر قیام مسلحانه علیه حکومت سوریه بودند؛ اما خیلی زود، مدیریت رزم را از کف دادند و با ورود گروههای مسلح دیگر و نیز دُول حامی دولت سوریه و حامیان غربی، عربی و عبری معارضین اسد، شبکهی عجیبی از درگیریها در جغرافیای سوریه شکل گرفت که در تاریخ نبردهای خاورمیانه کم نظیر است.
طرح ساده زیر، بیانی اجمالی است از آنچه در سوریه اتفاق افتاد و در حال حاضر نیز ادامه دارد:
1. ارتش آزاد سوریه در مقابل ارتش دولتی سوریه درگیریهای پراکنده و گستردهای شکل داد.
2. «جبهه النصره» که پیشتر شاخه رسمی القاعده در سوریه بود؛ اما در ژوئیه ۲۰۱۶ ۲۰۱۷ با ادغام چند گروه اسلامگرا در خود، به «جبهه فتح شام» و سپس «تحریر الشام» تغییر نام داد، در مناطق شمال شرقی وارد عمل شد و هنوز هم در ادلب، با حمایتهای ترکیه، رخ در رخ نیروهای دولتی دارد.
3. نیروهای روسیه، ایران و حزبالله لبنان رسماً و به دعوت دولت سوریه، از نیروهای مسلح سوریه حمایت مستشاری و نظامی میکنند. مواجهه نظامی ایران در سوریه، با فرماندهی سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی، مطلقاً در مقابل توحش داعش و عناصر تکفیری که تهدیدی برای اماکن مقدسه و شیعیان سوریه محسوب میشدندبا عنوان «مدافعان حرم» مدیریت شده و برخورد با نیروهای معارض ملی، با احتیاط و در نهایت بیطرفی بوده است. درباره معادله حضور ایران در سوریه و نیز تاریخ روابط ایران و سوریه از گذشته تاکنون وچشم انداز آینده این روابط در بخش پایانی کتاب، به تفصیل مطالبی ارائه خواهد شد.
4. داعش از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۷ بر بخشهای شرقی سوریه حکومت میکرد و حدود نیمی از خاک این کشور را در کنترل داشت. این پدیده خونریز و و وحشی سلفیتکفیری هم با دولتهای سوریه و عراق و هم با اپوزیسیون سوریه درگیر جنگ بود؛ اما از مارس سال ۲۰۱۹ مناطق تحت کنترل خود را تماماً از دست دادهاست.
5. ائتلاف بینالمللی تحت رهبری ایالاتمتحده آمریکا از سال ۲۰۱۴ به بهانه مبارزه با داعش وارد سوریه شدند و از سال ۲۰۱۵ از فدراسیون دموکراتیک شمال سوریه و جناح مسلح آن، نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF)(The Syrian Democratic Forces) یا «قسد» (قوات سوریا الدیمقراطیه/ QSD)، حمایت مادی، مالی و لجستیکی میکنند و علی رغم مخالفت دولت سوریه، حاضر به ترک این سرزمین نیستند؛ بلکه مشغول غارت منابع نفتی سوریه شدهاند.
6. ترکیه از ماه اوت سال ۲۰۱۶ بهطور مستقیم در عملیات علیه دولت سوریه شرکت داشتهاست و با این که در حملات هوایی علیه داعش در کنار ائتلاف به رهبری آمریکا است، فعالانه از اپوزیسیون سوریه حمایت میکند و بخشهایی از سوریه را در کنترل دارد و در حال درگیر نبرد زمینی قابلتوجهی با اسدیافِ مورد حمایت آمریکا نیز هست!
7. بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۷، جنگ داخلی سوریه به لبنان کشیده شد و مخالفان و حامیان دولت سوریه برای مبارزه و حمله به یکدیگر در خاک لبنان، به لبنان سفر کردهاند و گروههایی نظیر داعش و جبهه النصره نیز با ارتش لبنان درگیر شدهاند.
8. اسرائیل نیز به تبادل آتش با حزبالله و نیروهای ایرانی میپردازد که حضور آنها در جنوب غربی سوریه را به عنوان یک تهدید برای خود تلقی میکند. این کشور همچنین حملات مکرری را در سایر مناطق سوریه از زمان آغاز جنگ انجام دادهاست که عمدتاً نیروهای دولتی سوریه و شبه نظامیان ایرانی و حزبالله را هدف قرار میدهد.
دلایل ماندگاری بشار اسد
علاوه بر حمایتهای نظامی ایران و روسیه از دولت اسد که اصلیترین دلیل ماندگاری این دولت است، دو دلیل داخلی دیگر نیز در دوام حکومت اسد و غلبه بر مخالفین بسیار مؤثر بوده است؛ یکی موضوع اقلیت پشتیبان رژیم است و دیگری موقعیت ژئوپلوتیک سوریه؛ البته پراکندگی اجرایی، جغرافیایی و ایدئولوژیک معارضین را نیز نباید از نظر دور داشت.
همان طور که پیشتر شاره شد، عناصر اصلی کانون مدیریت سیاسی امنیتی سوریه، علویان (نُصیریه) هستند که بین ۱۳ تا ۱۸ درصد جمعیت سوریه را تشکیل میدهند.[67]
نصیریه که خود را دوازده امامی میدانند و در صفحات آینده از ایشان بیشتر سخن گفته خواهد شد،، برای دهها و شاید سدهها تحت فشار عثمانی و حکومتهای قبل از آنها قرار داشتهاند. آنها میدانند که با از دست دادن مدیریت کلان سوریه، در تمام شام امنیت نخواهد داشت و خطر بزرگی از فردای فروپاشی رژیم کنونی سوریه، همهی آنان را تهدید میکند؛ همین، زمینه همبستگی و پیوستگی درونی آنان را فراهم آورده است.
به حمایت اصیل علویها باید حمایت علویان کل منطقه آناتولی و شمال آفریقا را افزود؛ همچنین شیعیان جعفری که نسبتی مساوی با علویان در سوریه دارند و بیشتر در استان حما زندگی میکنند و دیگر اقلیتها که با علویان در سرکوب اکثریت سنی، سرنوشت مشترک داشتهاند؛ مثل کردها، مسیحیان و دروزیها و اسماعیلیه.
موقعیت ژئوپولوتیک سوریه نیز همچون قلعهای، ارسال کمکهای خارجی به معارضین را محدود به مرز گسترده ترکیه در شمال و مرز کوتاه با اردن در جنوب کرده است.
مرز ترکیه تحت رصد سنتی و مدام سوریه بودهاست و وضعیت شناخته شده و برنامه ریزی شده تاریخی در تقابل دارد و جبهه جدیدی محسوب نمیشود و همه تحرکات آن، پیشتر پیشبینی شده و اجرا شده و مورد کنترل بوده است.
مرز اردن نیز هم به جهت مناسبات خوب از زمان حافظ اسد با اردن و هم به جهت مشغله اردن به التهابات داخلی، چندان خطر ساز نبوده است.
مرزهای شرقی و غربی هم در آغوش حمایتهای شیعی عراق و حزب الله است. مرز ساحلی نیز در امنیت قومیت علوی باروی مستحکمی است.
مطلب دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که نسل 1970 به بعدِ بر خلاف نسل 1950 و 1960 که حزب بعث سال 1963 را دیدهاند؛ همینطور پیوندهای اجتماعی سنتی اسلام و اخوان المسلمین دارند، با تربیت سکولار و آزاد بعث اسد بزرگ شدهاند و کمتر به رهبری پدران اپوزسیون؛ یعنی ریاض سیف، میشل کیلو، ریاض الترک و هیثم المالح تن در میدهند.[۱۳۱]
فهرست زمامداران سوریه بعد از عثمانی | |||
الف. فدراسیون سوریه تحت فرمان فرانسه 1922-1924 | |||
دوره زمامداری | |||
مستقل و ترک و اهل انطاکیه | 1922-1924 | صبحی برکات (1889-1939) | 1 |
بدولت سوریه تحت فرمان فرانسه 1925-1930 | |||
مستقل | 1924-1925 | صبحی برکات (1889-1939) | 2 |
دیپلمات پرسابقه فرانسوی | 1926 | فرانسوا پیر آلیپ (1853-1932) | 3 |
شاهزاده عثمانی، داماد سلطان عبدالحمید و دانشآموخته فرانسه | 1926-1927 | احمد نامی (1873–1962) | 4 |
روزنامه نگار و فرزند بدرالدین حسنی که 3 دوره ریاست داشت. | 1928-1930 | تاج الدین حسنی (1885-1943) | 5 |
ب.جمهوری اول سوریه تحت فرمان فرانسه 1930-1945 | |||
دیپلمات فرانسوی | 1931-1932 | لئون سولومیاک ( 1873–1960) | 6 |
(محمد علی بیگ) از درباریان سلطان عبدالحمید | 1932-1936 | محمد علی العابد (1867–1939) | 7 |
تشکل ملی | 1936-1939 | هاشم الاتاسی (1875-1960) | 8 |
تاجر نفت و مخالف ملییون | 1939-1941 | بهیج الخطیب (1895-1981) | 9 |
به عنوان سرپرست موقت. مَلّاک همسو با تشکل ملی و 5 بار نخست وزیری | 1941 | خالد العظم (1903–1965) | 10 |
1941-1943 | تاج الدین حسنی (1885-1943) | 11 | |
همسو با تاج الدین حسنی | 1943 | جمیل الالشی (1883–1951) | 12 |
از بروکراتهای دولت عثمانی و همکار یوسف العظمه | 1943 | عطاءالایوبی (1877-1951) | 13 |
تشکل ملی | 1943-1945 | شکری القوتلی (1891-1967) | 14 |
پ. جمهوری دوم سوریه 1945–1958 | |||
توسط حسنی الزعیم ، رئیس ستاد وی از قدرت برکنار شد. | 1945-1949 | شکری القوتلی (1891-1967) | 15 |
عضو حزب سوسیال ناسیونالیست سوریه و افسر ارتش عثمانی و فرانسوی بود که با کودتای نظامی آمد و با کودتای رهبری ادیب شیشکلی سرنگون شد و بعداً به دستور دولت جدید اعدام شد. | 1949 | حسنی الزعیم (1897–1949)
امضا کننده سوری پیمان صلح جنگ اول اعراب و اسرائیل در |
16 |
کودتاچی و نظامی حلبی ارتش عثمانی | 1949 | سامی الحناوی (1898-1950) | 17 |
تشکل ملی | 1949-1951 | هاشم الاتاسی (1875-1960) | 18 |
حزب سوسیال ناسیونالیست سوریه | 1951 | ادیب شیشکلی (1909–1964) | 19 |
وابسته نظامی مذاکرات آتش بس سوریه و اسرائیل و طراح اصلی آتش بس در زمانحسنی زعیم. | 1951-1953 | فوزی سلو (1905-1972) | 20 |
از سوی جنبش آزادیبخش عرب. به دلیل تهدید به کودتا در سال 1954 از سمت خود استعفا داد و از کشور گریخت. | 1953-1954 | ادیب شیشکلی (1909–1964) | 21 |
سرپرست؛ ادیب و سیاستمدار | 1954 | مأمون الکزبری (1914-1998) | 22 |
تشکل ملی | 1954-1955 | هاشم الاتاسی (1875-1960) | 23 |
تشکل ملی | 1955-1958 | شکری القوتلی (1891-1967) | 24 |
ت. جمهوری سوم متحده عربی 1958–1961 | |||
رئیس جمهور محبوب مصر که بعداز اتحاد مصر با سوریه ریاست سوریه را هم داشت. | جمال عبدالناصر (1918-1970) | 25 | |
ث. جمهوری چهارم عربی سوریه 1961–اکنون | |||
پس از کودتای 1961 که جمهوری عربی متحده را منحل کرد، به قدرت رسید. | 1961 | مأمون الکزبری (1914-1998) | 26 |
نظامی، به عنوان سرپرست موقت | 1961 | عزت النوس (1912-1976) | 27 |
حقوقدان و دبیر کل حزب مردم. دکترا از آمریکا، نخستین سفیر سوریه در آمریکا و ضد تشکل ملی و همسو با الحناوی | 1961-1963 | ناظم الکودی (1906-1998) | 28 |
از سوی شورای ملی مقاومت به ریاست جمهوری منصوب شد و پس از پاکسازی افسران بلندپایه غیر بعثی استعفا داد. | 1963 | لوای الاتاسی (1926–2003) | 29 |
امین الحافظ از حزب بعث و به دلیل حمایت از میشل افلق و فرماندهی ملی حزب بعث سوسیالیست عرب توسط کمیته نظامی سرنگون شد. | 1963-1966 | امین الحافظ (1921–2009) | 30 |
پزشک و دبیرکل حزب بعث سوریه که در کودتای حافظ اسد دستگیر و تا 1992 زندانی بود. | 1966-1970 | نورالدین الاتاسی (1929-1992) | 31 |
حزب بعث سوریه، رئیس جمهور انتصابی و تشریفاتی از سوی حافظ اسد. فرزند بهیج الخطیب | 1970-1971 | احمد الخطیب (1933-1982) | 32 |
حزب بعث سوریه. با کودتا | 1971-2000 | حافظ اسد (1930-2000) | 33 |
حزب بعث سوریه. رئیس جمهور موقت از سوی کمیته ی 9 نفره نظارت بر دوره گذار | 2000 | عبدالحلیم خدام (1932–2020) | 34 |
حزب بعث سوریه | 2000 تا کنون | بشار اسد (زاده 1965) | 35 |
نیز نگاه کنید به
تاریخ لبنان؛ تاریخ روسیه؛ تاریخ سودان؛ تاریخ کانادا؛ تاریخ ژاپن؛ تاریخ مصر؛ تاریخ چین؛ تاریخ کوبا؛ تاریخ افغانستان؛ تاریخ سنگال؛ تاریخ ساحل عاج؛ تاریخ مالی؛ تاریخ اردن؛ تاریخ فرانسه؛ تاریخ آرژانتین؛ تاریخ اسپانیا؛ تاریخ قطر؛ تاریخ امارات متحده عربی؛ تاریخ اتیوپی؛ تاریخ سیرالئون؛ تاریخ اوکراین؛ تاریخ زیمبابوه؛ تاریخ تایلند؛ تاریخ بنگلادش؛ تاریخ سریلانکا؛ تاریخ تونس؛ تاریخ تاجیکستان؛ تاریخ قزاقستان؛ تاریخ گرجستان
پاورقی
[1]دولتشهر دولتی است که فقط در یک شهر و مناطق اطراف آن شهر حاکم است. نخستین نمونه های آن، مربوط به بینالنهرین است.
[2]غلامحسین معماریان، بهزاد وثیق، و آزاده شوتنىزاده، خانه در كشورهاى مسلمان (5) شامات، دانشنامه جهان اسلام نویسنده: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، جلد: 1، ص. 6878
[3]عصر مس (Chalcolithic) دورهای بین نوسنگی (عصر حجر) و عصر مفرغ است که در آن از سنگ و ابزارهای مسی استفاده میکردند؛ این دوره مرحله گذار میان صنایع عصر سنگ و عصر مفرغ است که با دگرگونی های فرهنگی و روابط بازرگانی شناخته میشود و به هزاره چهارم و پنجم پیش از میلاد اطلاق میشود که در آن، در فرهنگهای نوسنگی آسیای غربی و جنوب شرقی اروپا، استفاده از ابزارهای مسی آغاز شد.
[4]دورهای در تاریخ پیشرفت بشری است که در روند آن انسانها بیشتر به فلزکاری دست زدند و از شیوههایی برای گداختن مس و قلع و فرایند آلیاژسازی آن و قالبریزی برنز بهره بردند. عصر برنز بخشی از سامانه سهدورهای در زمان پیش از تاریخ جامعه انسانی است. دو دوره پیش و پس این دوره در سامانه یادشده عصر سنگ و عصر آهن میباشد.
[5]. اینتف یکم فرمانروایی محلی در شهر تبس در مصر باستان بود که پس از پدرش منتوهوتپ یکم به پادشاهی رسید و دومین فرمانروای دودمان یازدهم مصر به شمار میرود. او نخستین کسی در دودمان خود است که از لقب فرعون برای خود بهره گرفت.
[6]نیا یکی از شهرهای دولتشهر باستانی «تونیپ» (Tunip) در حمص بوده که موجودیت آن از طریق دو نامه خیانت امیز پادشاه تونیپ اثبات شده است. این پادشاه که 7 هیتی ها مشکل داشت، به فرعون مصر اعلام سرسپردگی کرده و از مصر تصرف شهر و تحت الحمایگی فرانسه دعوت نموده ا8.
[7] . معبدی است که توسط رامسس دوم میان سالهای ۱۲۷۹–۱۲۱۳ پیش از میلاد در روستای نوبه در جنوب مصر ساخته شد.
[8] . نام سومری منطقهای در عهد باستان است که ۲۰۰۰ سال قبل از 9لاد به شکوفایی رسید و مرکز آن در خلیج فارس است. به نقل از دانشنامه بریتانیکا مرکز این تمدن در جزیره بحرین است.
[9] . نامهای عَمارنه یا لوحههای عمارنه آرشیوی از نامهنگاریهایی بیشتر دیپلماتیک روی لوحه است، میان دولت مصر و نمایندگانش در کنعان و مارتو دوران پادشاهی نو. نامهها در مصر علیا، عمارنه، (نام نوین پایتخت باستانی مصر، آخناتون) پیدا شد. این گونه نامهنگاری در مصر باستان کمسابقه است؛ از آن جا که در آنها بیشتر خط میخی اکدی به کار رفتهاست. شمار این نامهها ۳۸۲ است.
[18] . پایتخت تمدن باستانی سومر. نزدیک شهر ناصریه در ۳۶۵ کیلومتری جنوب بغداد.
[19] . ششمین شاه بابل از سال ۱۷۹۲ تا ۱۷۵۰ پیش از میلاد. معروفترین بازماندهٔ او، قانون حمورابی است که بر روی یک سنگ نوشته شده و در تاریخ ثبت شدهاست.
[27] . زبانهای آناتولی گروهی از زبانهای هندواروپائی منقرض شده هستند که در آسیای کوچک گویشورانی داشتند. بهترین نمونه آنها زبان هیتی است.
[28] . زبانهای هندواروپایی (Indo-European languages) یک خانواده زبانی متشکل از چند صد زبان و گویش همریشه است و بیشتر زبانهای مردمان قاره اروپا، آسیای میانه و شبه قاره هند از همین خانواده زبانی هستند. این خانواده در گذشته آریایی نامیده میشد.
[29] . عصر آهن در دانش باستانشناسی سومین و آخرین دوره در تقسیمبندی سهگانه اعصارِ پیشاتاریخ و آغاز تاریخ است که در آن بشر به گستردگی از آهن در جایگاه مادهای برای ساخت ابزار و جنگافزار سود برد. به جز این جامعههای کهن تغییرهایی در زمینه کشاورزی، باورها و شیوههای هنری نسبت به گذشته یافت. پایان عصر آهن – که زمانش بسته به هر منطقه متفاوت است و نخستین بار در غرب آسیا و با ظهور شاهنشاهی هخامنشی به پایان رسید – را آغاز تاریخ بشر میپندارند.
[30] . زبان لووی، از زبانهای مرده خانواده زبانی زبانهای هندواروپایی و از شاخه زبانهای آناتولی آن است.
[32] . بر پایه نوشتههای هرودوت خاستگاه اینان شمال قفقاز و دریای سیاه بودهاست و میان سدههای سده هشتم و سده هفتم (پیش از میلاد) پیش از زایش مسیح، در آن سامان میزیستهاند. بر پایه نوشتههای آشوری کیمریها از مردمی ایرانیزبان بودند.
[37] . بسیار پیش از استقرار مادها، اقوامی با نام کوتیان، لولوبیان و هوریها و سپس کاسیها به ترتیب از شمال به جنوب در نواحی غربی ایران میزیستهاند. این اقوام با هوریان و اکدیها و سومریها مراوداتی داشتهاند؛ بنابراین لولوبیها از نخستین گروه قومی بودند که در هزاره چهارم پیش از میلاد در فلات ایران ساکن بودند.
[52] . در مزمور 60 نسخه اصیل (RSV) شاه جیمز(King James)، صوبه درج شده است؛ اما در نسخه جدید نیویورک، (NABRE) آرام صوبه.
[53] . «معلولا» (Maaloula) یکی از شهرکهای پیرامونی دولتشهر آرام دمشق است که هنوز آثاری از آن باقی مانده است. معلولا به زبان آرامی یعنی «ورود». شهرت این شهر به دلیل وجود بناهای مذهبی مسیحی و دیگر ابنیه کهن است که سابقه آن به قرن دهم قبل از میلاد مسیح بازمیگردد به نحوی که ساکنان این شهر هنوز هم از زبان آرامی (سریانی) در کنار عربی در مکالمات روزمره خود استفاده میکنند. این شهر کوچک در شهرستان «القطیفه» از استان ریف دمشق قرار دارد.
[55] . لیدیه یک پادشاهی باستانی در عصر آهن در غرب آناتولی بودهاست، مطابق با استانهای امروزی ازمیر و مانیسا در ترکیه. پایتخت سنتی پادشاهی لیدیه شهر سارد بود. پادشاهی لیدیه در گستردهترین حالت خود تمامی آناتولی غربی را در تصرف خود داشت.
[56] . نقش و جایگاه ساتراپ نشینهای غربی ایران در شاهنشاهی هخامنشی ، محمد کریم یوسف جمالی و ناصر جدیدی ، پژوهشهای تاریخی دانشگاه اصفهان، سال 5 ش 2 (1392) ص 39 ؛ به نقل از:[۱۳۳]
[64] . اسقف نشینهای مهمی هستند که اغلب به دلیل تسخیر قلمرو توسط مسلمانان یا به دلیل تفرقهانگیز بودن آن، دیگر فعال نیستند.
[67] . « پَرثَوه»، «پَرثَو» یا «پَهلَو» یکی از مناطق تاریخی ایران باستان و از ساتراپنشینهای هخامنشی بود که از شمال به ترکمنستان، از مشرق به هریوه (هرات)، از جنوب به کارامانی (کرمان) و از مغرب به ایالت ماد محدود بودهاست.
[68] . نائیوس پومپیئوس مانیوس (Gnaeus Pompeius Magnus)؛ جنگسالار و سیاستمدار رومی که رقیب کراسوس و همپیمان ژولیوس سزار بود. این سه تن سیاستمداران نیرومند پایانی جمهوری روم بودند که به «تریومویرات اول» (Primus Triumviratus) نامدار شدند.
[69] . جنگهای مهردادی به مجموعه سه جنگ میان جمهوری روم و پادشاهی «پنتوس» (Pontus) در شمال شرقی آناتوطولی، گفته میشود. نام این جنگها از روی نام مهرداد ششم حکمران آن زمان پنتوس وام گرفته شدهاست. مهرداد ششم آخرین حکمران از دودمان مهردادیان در این منطقه بود. پادشاهی پنتوس در تاریخ به جهت دودمان مهراد، «سلسله میتریداتیک»(Mithridatic dynasty) نامیده میشود.
[70] . در تاریخ ۵۳ پیش از میلاد کراسوس کنسول و سردار مشهور رومی به خیال تصرف مشرقزمین و تسلط دوباره غرب بر تمدن و منابع شرق و به دست آوردن افتخار همچون اسکندر مقدونی به قصد تصرف ارمنستان و سلوکیه، وارد قلمروی ایران شد و با سپاه شاهنشاهی ایران اشکانیان وارد جنگ شد و پس از شکست سنگین سپاهیان روم در نبرد حران به دست سورنا سردار نامی ایران، کشته شد و سرش را همراه سر پسرش به نزد شاهنشاه ایران فرستادند .
[71] . آرتیمیس یونانی یاهمان دیانای رومی، ایزدبانوی شکار، طبیعت وحش، بکارت، ماه و حاصلخیزی و دختر «لتو» (Leto) و زئوس است. آرتمیس را در اکثر شهرهای یونان میپرستیدند؛ اما فقط بهعنوان یک خدای درجه 2.
[72] . الهه اصلی شمال سوریه (حلب)؛نظیره آرتمیس، الهه باروری و عشق که بعضی آن را «معشوقه بزرگ سرزمین های شمال سوریه» وصف کردهاند.
[73] . ماهی به عنوان نماد باروری وکبوتر به عنوان نماد عشق، از نمادهای پیوسته آتارگاتیس هستند.
[74] . زئوس در اساطیر یونانی، پادشاه خدایان و فرمانروای تمام زیارتگاههای واقع در کوه المپ است. او کوچکترین فرزند کرونوس و رئا از نژاد تیتانها بود.
[75] . مِهرپرستی یا آیین مهر یک آیین ایرانی بود که بر پایه پرستش «میترا» (مهر) ایزد جنگاوری، پاکی و نا آلودگی، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد. یونانیان بعدها طی نبردهایی که با ایرانیان داشتند، با مهرپرستی آشنا شدند. تفکر میترایی در اوج گسترش جهانی خود در سدههای دوم و سوم میلادی از هند تا انگلستان و اسپانیا پیروانی داشت. فراماسونی نسخهای اقتباسی از این کیش است.
[76] . شهری ویران و مدفون شده در ناپل ایتالیا که در سال 79 م. زیر گدازههای آتشفشانی کوه وزوو که به طور تصادفی کشف شد.
[80] . افسری که هدایت یک لژیون را برعهده داشت؛ با اینحال، لگاتوس سوریه چهار لژیون نیرو رافرماندهی میکرد.
[83] . چون شائول (پولس، در پی دستگیری یاران عیسی) به دمشق نزدیک شد، ناگهان نوری از آسمان بر او تابید. بر زمین افتاد و صدایی شنید که به او می گفت: «شائول، شائول، چرا مرا جفا می کنی؟» گفت: «ای خداوند تو کیستی؟» خداوند گفت: «من عیسی هستم که شما او را جفا میکنید.» (اعمال رسولان 9: 3-5، نسخه انگلیسی جدید)
[85] . خیابان مستقیم یا جاده مستقیم جاده یا خیابانی است که رومیان آن را در قلب شهر قدیمی دمشق، از غرب به شرق، ساختهاند. طول آن 1570 متر و عرض آن 26 متر است و شهر را به دو قسمت تقسیم کردهاست و هنوز هم آباد و پررونق است و یکی از جاذبههای گردشگری شهر دمشق محسوب میشود.
[86] . ویل دورانت ، الهیات پولس طرسوسی را اساس شکل گیری مسیحیت میداند. عقایدی چون الوهیت و فرزند خدا بودن عیسی علیهالسّلام، مصلوب شدن وی به عنوان کفاره گناهان بشر ،مانع بودن احکام شریعت موسی علیهالسّلام از رسیدن یهود به عدالت ، کافی بودن ایمان قلبی به عیسی علیهالسّلام در نیل به کمال و بی نیازی از عمل به تکالیف شرعی و نفی سنت ختنه و ازدواج شرعی، نخستین بار از سوی او مطرح شد. وی مدعی بود که از سوی عیسی علیهالسّلام مامور به ابلاغ این عقاید و احکام است،. در حالی که تعالیم یاد شده با نص سخنان و اعمال عیسی علیهالسّلام که در اناجیل رسمی آمده است منافات دارد. آرای پولس سرانجام رویگردانی گروهی از مسیحیان از او را در پی داشت،« برنابا»، برخی حواریان و رسولان، به ویژه پولس را در تحریف تعالیم عیسی علیهالسّلام دخیل میداند و در کتابش به مخالفت با آرای او پرداخته است، چنان که شماری از دانشمندان و الهی دانان مسیحی نیز عقاید و آرای ابداعی پولس به ویژه اعتقاد به الوهیت عیسی علیهالسّلام را متاثر از عرفان و عقاید شرک آلود یونانی دانستهاند و بر این باورند که «مسیحیت تاریخی»، زاییده افکار پولس است و با «مسیحیت راستین» تفاوت فراوانی دارد. (تاریخ تمدن، ج۳، ص675-700)
[87] .شهری باستانی که امروز ویرانههای آن به عنوان مرکز گردشگری و باستانشناسی در سه کیلومتری جنوب شهر سلجوک استان ازمیر کشور ترکیه قرار دارد. «افسوس» میزبان یکی از هفت کلیسای آسیا در کتاب «مکاشفه یوحنا» در «عهد جدید» بودهاست و شاید انجیل یوحنا در این محل به رشته تحریر درآمده باشد. همچنین بسیاری بر این باورند که «هفت خفتگان افسوس» (در قرآن: أصحاب الکهف)، که مسلمانان آنها را مقدس میدانند، در این شهر زندگی میکردند و در غاری نزدیک به آن، سالهای بسیار به خوابرفتهاند.[۱۳۴]
[89] . گروهی قومی-مذهبی در سرزمین شام و عمدتاً در لبنان امروزی هستند. این گروه نام خود را از «سن مارون» مسیحیی آشوری، گرفتهاند؛ کسی که پیرواناش بعدتر از انطاکیه و اطراف آن به زیستگاه کنونیشان؛ یعنی کوههای لبنان کوچیدند و کلیسای مارونی را بنیان گذارد. مارونیها یکی از گورههای اصلی جامعه لبنان هستند و هر چند مهاجرت گسترده به قاره آمریکا در آغاز قرن بیستم و جنگ داخلی لبنان بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ جمعیت آنها را کاهش دادهاست. امروزه مارونیها بیش از یک چهارم جمعیت لبنان را تشکیل میدهند و به جز دو استثناء تمامی رؤسای جمهور لبنان مارونی بودهاند. مارونیها امروزه به زبان عربی صحبت میکنند؛ اما زبان قدیمی خود که گویشی از زبان آرامی است را به عنوان زبان مذهبی حفظ کردهاند.[۱۳۵]
[90] . ابتدا با انتصاب ماکسیمیان به امپراتوری مشترک در سال ۲۸۵، حکومت دونفره تشکیل شد. امور نواحی شرقی در دست دیوکلسین و امور مناطق غربی در اختیار ماکسیمیان بود. در سال ۲۹۳ دیوکلسین چنین اندیشید که تمرکز بیشتری بر مشکلات مدنی و نظامی نیاز است؛ بنابراین با موافقت ماکسیمیان، دو نفر دیگر یعنی گالریوس و کنستانتیوس کلوروس را نیز به عنوان سزار منصوب کرد. در سال ۳۰۵ دو امپراتور ارشد به اتفاق استعفا کردند و کنستانتیوس و گالریوس به مقام آگوست ارتقاء یافتند. آنها نیز فلاویوس سوروس و ماکسیمینوس را در مقام سزار گماشتند. سوروس در غرب زیر نظر کنستانتیوس و ماکسیمینوس در شرق زیر نیز گالریوس بودند. به این ترتیب، حکومت چهارنفره دوم ایجاد شد.
[93] . استادیوم مسابقات اسب دوانی و ارابه رانی
[95] . یک بنای تزئینی ونمادین؛ متشکل از چهار طاق نیم دایره در هر طرف که یک قبه سنگی را نگه می دارد.
[96] .حیاطی با ایوانهای ممتد ستونداری در گیرداگرد خویش
[98] . سازه میدانکی شکل روبازی با ستونهای پیرامونی و مدخل مخصوص؛ برای نصب و نمایش یک مجسمه.
[101] . پیامبر(ص) در سال هفتم هجرت، نامهای به فرمانروای مرزی شام که از سوی امپراتور روم برگزیده میشد، نوشت. وقتی سفیر محمد به دهکده مؤته رسید، مأموران مرزی او را دستگیر کردند و کشتند. در سال هشتم هجرت نیز گروهی برای ابلاغ تعالیم اسلام و قرآن به سرزمین مؤته در اردن کنونی فرستاده شدند که همه جز یکتن کشته شدند. پیامبر (ص) در همان سال سپاهی را برای نبرد موته اعزام کرد. جعفربی طالب (جعفر طیار) به شهادت رسید و مسلمانان بازگشتند. سال بعد پیامبر اسلام(ص) به قصد نبرد با رومیان به منطقه تبوک رهسپار شد؛ ولی برخی از اصحاب و بهویژه منافقان مدینه از حضور در سپاه سرباز زدند یا کوشیدند در دل مسلمانان هراس بیفکنند. پیامبر(ص) پیش از آغاز سفر، علی(ع) را به جانشینی خود در مدینه گمارد. سپاه اسلام پس از اقامت چند روزه در تبوک و بدون درگیری با رومیان به مدینه بازگشت.
[103] . رومیان قّنَّسرین را «ارابه نبرد» (Chalcis ad Belum) وصف نمودهاند قنسرین در عربی به معنی پیران است. خرابههای این شهر اکنون در 40 کیلومتری جنوب غربی حلب قرار دارد، اهالی منطقه به مناسبت این که کوهستانمنطقه «العیس» نام دارد، آن را العیس نامیدهاند. عثمانیها آن را «اسکی حلب» خواند. در خلافت اموی این شهر مرکز منطقه شمالغرب سوریه بود و حلب تابع آن محسوب میشد. در کوهستان قینَّیْسرین مزار و زیارتگاهی است که مردم میگویند مزار حضرت صالح پیغمبر ع است. شیعیان بر این باورند که از نشانههای حتمی ظهور حضرت مهدی عج آن است که سفیانی که اصلیترین دشمن او است پنج شهر را، که قنسرین و حمص از جمله آنهاست، به تصرف خود درمیآورد.
[104] . غَسّانیان، ملوک غسانی، بنو غسان یا غساسنه یا آل جَفنه بن عمرو مُزَیقیاء (حکمرانی: 220-638 میلادی) نام دولترعیتی (Vassal state) عربی رومی بود در شمال غربی شبهجزیره عربستان و در همسایگی مرزهای روم. غسانیان در اصل اعرابی از طایفه ازد بودند که در میان سالهای آغازین سده سوم تا سده پنجم میلادی از یمن به حدود شام کوچیدهبودند. غسانیان تابع روم بودند و فرهنگ هلنی و سپس مسیحی راپذیرفته بودند. آنها ضمن آنکه مرزهای روم را از تازشهای گاهوبیگاه اعراب بادیه پاسمیداشتند، در موضع رقابت با لَخمیان (Lakhmids) (حکمرانی: 268-638م.) که اعراب یمنی ساکن در یمن و عراق و دست نشانده ایران ساسانی بودند، قرارداشتند و در زمان جنگهای ایران و روم، همراه رومیان بودند. اکثر غسانیان بعد از اسلام مسیحی باقی ماندند و به جوامع سریانی در اردن، فلسطین، سوریه و لبنان کنونی پیوستند. پادشاهان این دوده، دارای خودمختاری بوده و از امپراتوران روم، مواجب و حکم شهروندی روم (بطریق/ پاتریسی/ patricius) و درجه نظامی «فیلارک» (phylarch) را دریافت میداشتند. فیلارک یعنی حاکم قبیله؛ این لقب به فرمانده سوراه نظامی که ده قبیله را تحت امر داشت، اعطا میشد. غسانیان در اصل از زبان آرامی شامی استفاده می کردند اما زبان عربی را کنار نگذاشتند.نخستین پادشاه و نیز سرشناسترین آنان حارث بن جبله بود که از سوی دولت روم صاحب لقب فیلارک و عهدهدار حکومت ناحیه حوران شد. [۱۳۶]
[105] . عامر بن عبدالله بن جراح (۳۸ قبل از هجرت ۱۸ق/۶۳۹ م)، مشهور به اَبوعُبَیده جَرّاح از صحابه پیامبر(ص) و یاران نزدیک ابوبکر و عمر بن خطاب. وی در واقعه سقیفه بنیساعده از خلافت ابوبکر حمایت کرد و نقش عمدهای در بیعت گرفتن از مخالفان حکومت ابوبکر داشت.
[107] . ظاهر بیبَرس بُندُقداری (1223-1279 م.) چهارمین سلطان از ممالیک بحری و ترک نژاد مصر بود که از ۶۵۸ تا ۶۷۶ هجری قمری (1260-1277م.) بر مصر و شام حکمرانی کرد و خلافت دینی عباسی را برای مشروعیت بخشی به خویش و فتح بغداد، با بیعت به یکی از احفاد گمنام عباسی (احمدبن الامام الظاهربن الامام الناصر عباسی) با لفب المستنصربالله، از نو در مصر جعل نمود؛ اما با شکست المستنصربالله و قتل او 660 قمری، در فتح بغداد ناکام ماند. ملک بیبرس از میان تمام مذاهب فقهی اهل سنت، مذاهب اربعه اهل سنت کنونی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) را تقویت کرد و رسمیت بخشید و تضییقات بسیاری برای بقیه مذاهب فقهی غیر اهل سنت به وجود آورد که به محو کلی آنها انجامید. ر.ک.: المقریزی، الخطط المقریزیه، ۱۹۹۷م، ج۳، ص۳۹۰.
[112] . با رصافه در مصیاف (قلعه فداییان اسماعیلی شام) در استان حماه اشتباه نشود.
[113] . زاب بزرگ یا زاب علیا، رودی در غرب فلات ایران است که از کوههای جنوب شرقی ترکیه سرچشمه گرفته و پس از گذر از زاگرس غربی در شمال عراق، در نزدیکی شهر موصل به رود دجله میریزد.
[114] . ابن سعد، ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر ۵ / ۳۲۶
[116] . آل بویه یا شاهنشاهی بویی، که بوئیان نیز نامیده میشوند (٣٢٢ – ۴۴٨ ق / ٩٣۴ – ١۰۵۶ م.) حکومتی ایرانی از دودمانهای دیلمی شیعه پس از اسلام است که طی حدود ١٢٠ سال در بخش مرکزی و غربی و جنوبی ایران و عراق فرمانروایی میکردند. این دوره در واقع رنسانس ایرانی در دین اسلام تلقی میشود.[۱۳۷]
[117] . خلعتبری الهیار, طباطبایی سیدكمال الدین، بررسی روابط حکومت آل بویه و خلافت عباسی با تکیه بر جریان استقلال طلبی ایرانیان، نشریه مسكویه، پاییز 1389 , دوره 5 , شماره 14 ; از صفحه 77 تا صفحه 96
[120] . نوح بن اسد، امیر سامانی سمرقند، طولون را که یکی از غلامان خودش بود، به خلیفه مأمون بخشید. طولون در لشکر عباسی به پایههای بالا رسید تا این که سرکرده نگهبانان ویژه خلیفه عباسی در بغداد شد. پسر او احمد (۸۶۸–۸۸۴م) در سال ۸۵۴م. این مقام را به ارث برد. پسر احمد، «خُماروِیه» (Khumarawayh) نام داشت که نامی ایرانی است.
[122] . برادر و امیر لشکر خلیفه عباسی، معتمد و پدر خلیفه بعد از معتمد، معتضد.
[124] . اسماعیلیان گروهی از شیعیان هستند که امامت موسی جعفر(ع) را انکار کردند و به امامت اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق (ع)، معتقد شدند. از میان اینان، «سبعیه»، برخلاف «مستعلیه» و «نزاریه» اسماعیل را امام هفتم و غائب به حساب میآورند و در انتظار او هستند. مستعلویه در مصر خلافت فاطمی را ایجاد کردند؛ اما صلاح الدین ایوبی بعداز دوقرن، آنها را ساقط نمود. نزاریه تا به امروز ادامه پیدا کردهاست و امام زنده (چهل و نهم) آنها، کریم آقاخان چهارم (زاده 1936م.) ساکن لیسبون است. اسماعیلیان نزاری در ایران به رهبری حسن صباح در قلعه الموت دیر زمانی صاحب قدرت بودند و خواجه نصیر توسی در حبس ایشان بود تا این که هولاکوخان مغول، (حسن صبّاح) نابودشان نمود.
[125] . قرمطیان یا قرامطه گروهی بودند که پس از قیام علی بن محمد بُرقَعی، معروف به «صاحب الزنج» که میان سالهای ۲۵۵–۲۷۰ هجری در نواحی جنوبی عراق صورت گرفت، بنیان حکومت عباسیان را متزلزل ساختند. قرمطیان معتقد به قیام مسلحانه و کشتار و سوزاندن و تاراج مخالفان خود بودند. همچنین اعتقادی به زیارت قبور نداشتند؛ چیزی شبیه تفکر تکفیری، سلفی و داعشی؛ اما با ظاهر شیعی.
[129] . محمد بن عثمان بن سعید عَمری، (متوفای ۳۰۵ق) دومین نایب از نُواب اربعهٔ امام دوازدهم شیعیان پس از پدرش عثمان بن سعید است.
[132] . صقلی، مُعرب سیسیلی است. جوهر صقلی سردار مملوک سیسیلی (ایتالیایی) که از مشهورترین شخصیتهای خلافت فاطمیان شد همو بود که قاهره و الازهر را بنیان نهاد. [۱۳۸]
[133] . شهری که در آنجا پیامبر اسلام (ص) را راهبی مسیحی به نام «بُحَیرا» میبیند و نبوت او را پیشگویی میکند. خرابههای دیر این راهب هنوز پابرجاست.
[134] . بصری و صلحد نزدیک هم هستند و از شهرهای سوق الجیشی محسوب می شوند. قلعه ایوبی صلخد باتونلی به بصری متصل است که یک ارابه میتواند به راحتی در آن بتازد.
[135] . یحییبن سعید انطاکی، تاریخ الانطاکی، ج۱، ص۳۴۵ـ۳۴۸
[138] . عبدالله ناصرى طاهری، راشد الدین سنان، مجله تاریخ اسلام 1380 شماره 7
[141] . اتابک لغتی تُرکی است به معنی پدربزرگ (آتا + بیوک)، در دربارهای ایران، عنوانی برای آموزگار سلطان یا بزرگ ایل بوده است.
در دوره سلاجقه، للهها و معلمسرخانههای فرزندان شاه را «اتابک» خطاب میکردند. این افراد گاه به مقام صدارت نیز میرسیدند.
[142] . با آقسنقر حاجب، والی پیشین سلجوقی و مقتول به دست توتوش اشتباه نشود.
[144] . کَرَک، که در طی دوران پادشاهی اورشلیم با نام کِراک شناخته میشد، شهری است در کشور اردن امروزی که بیشتر بخاطر دژ و قلعهای که در زمان صلیبیون در آنجا بنا نهاده شده، شهرت یافتهاست. این قلعه بزرگترین قلعههایی است که این ناحیه و یکی از بزرگترین قلعههایی است که در منطقه سوریه ساخته شدهاست. این شهر مرکز استان کرک در کشور اردن است.
[146] . معجم البلدان؛ ج۳، ص۱۰۶.
[147] . صلاح الدین ایوبی نوشته آلبر شاندور ترجمه محمد قاضی
[148] . الملک المظفر سیفالدین قطز، شاهزاده ایرانی با اصالتی تُرک خوارزمشاهی و سومین حاکم از سلطنت مملوک مصر در دورهٔ حکومت تُرکان بر مصر بود. وی نوه دختری سلطان محمد خوارزمشاه بود که به اسارت مغولان درآمد و به بردگی رفت. قُطُز، واژهی مغولی به معنی «سگ وحشی» است؛ نامی که مغولان بدو دادند. در زمان سلطنت ملک نجمالدین ایوب، از خاندان صلاح الدین ایوبی، بسیاری از بردگان ترک به مصر آورده شدند که از جمله آنها عزالدین ایبک ترکمانی بود که بعدها او نیز قطز را خریداری کرده و به مصر آورد. در اواخر حکومت ایوبیان، اختلافاتی میان درباریان و فرماندهان رخ داد که سبب شد بردگان مملوکی به قدرت برسند.
[149] . یکی از ایلخانان مغول است که مسلمان شد. ایلخانان، نام سلسلههای مغول است که از سال ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی به مدت ۷۹ سال در ایران حکومت کردند.
[150] . سلطان مملوک مصر و سوریه که برای سه دوره بر سلطنت ممالیک حکومت راند.
[151] . نام قومی قفقازی همریشه با گرجیهاست که در روسیه و ترکیه ساکن هستند.
[152] . احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حرانی معروف به ابن تَیمیَه؛ در سال ۱۲۶۹ میلادی، در هفت سالگی، حرّان را به همراه پدر و سه برادرش ترک کرد. این شهر در پی حمله مغول بهطور کامل ویران گشت. خانواده ابن تیمیه در شهر دمشق سوریه مستقر شدند که در آن زمان تحت سلطنت ممالیک بود. ابن تیمیه نزد ابن عساکر تحصیل کرد و ابن کثیر و ابن قیم جوزیه از شاگردان او بودند. تفکر سلفی، نخستین بار توسط ابن تیمیه مطرح شد. درگیریها و مناظرات پر تنش او با فرقههای مختلف شیعه و سنی، موجب شد که بارها در مصر و دمشق به زندان افتد. در نهایت، در سن ۶۵ سالگی در زندان ارگ دمشق درگذشت و در «مقبره صوفیه» (قبرستان صوفیان) به خاک سپرده شد. او شیعیان را از نظر دینی فاسد میدانست و کتاب «منهاج السنه النبویه» را در پاسخ به علامه حلی و در نقد شیعه دوازدهامامی نوشت. ابن فقیه حنبلی جنجالی عزاداری شیعیان برای حسین و روز عاشورا را نکوهش میکرد تا حدی که معتقد بود جنگ با شیعه، از جنگ با خوارج و مغولان مهمتر است. او به دلیل این اعتقاد، همراه با مغولان، داوطلب جنگ با شیعیان دروزی در منطقه کِسرَوان شد. (زریاب، عباس، «ابنتیمیه»، دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش.)
[153] . جنگ چالدران، نخستین نبرد ایران در زمان صفویان با عثمانی بود که در نزدیکی شهرستان چالدران در شمال غربی ایران، در ۲ رجب ۹۲۰ ه.ق/۲۳ اوت ۱۵۱۴ میلادی برابر با اول شهریور سال ۸۹۳ خورشیدی رخ داد؛ نتیجه این نبرد، پیروزی سپاهیان عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم اول بر سپاه صفوی به فرماندهی شاه اسماعیل اول بود.
[155] . دابق، شهری در 40 کیلومتری شمال شرقی حلب است.
[156] . به معنی «چریک پیشتاز» مشتق شده از دو کلمه «ینگی» به معنای جلو یا جپهه و چری مخفف چریک. ینیچریها، واحدهای ویژه (ورزیده) از ارتش امپراتوری عثمانی بودند؛ کودکان ارمنی که از کودکی به اجبار از خانواده جدا میشدند و 15 سال آموزش سخت میدیدند.
[162] . سال 1811م. بین فرقه سعودیوهابی عربستان (امارت درعیه) و مصر به سلطنت محمد علی پاشا (تحت حکومت امپراتوری عثمانی) بود که منجر به نابودی دولت امارت درعیه (سعودیها) شد.
[163] . بنیانگذار مصر نوین که از پدر و مادری آلبانیایی متولد شد. وی یک فرمانده در ارتش عثمانی بود که عنوان والی گرفت و خود را خدیو مصر و سودان خواند. عنوان بانی مصر نوین به دلیل اصلاحاتی است که به توصیه غربیان در ارتش و اقتصاد و فضای فرهنگی انجام داد؛ فریبی که به تدریج باعث شد طی پیمان لندن، عملاً مصر تحت قیمومیت فرانسه و انگلستان درآید.
[171] . مظفرالدین شاه در ۱۴ ذیقعده ۱۳۲۴ قمری (30 دسامبر 1906م.) امضای خود را بر پای اولین قانون اساسی مدون ایرانی گذاشت؛ دقیقاً 30 سال بعد از تصویب مشروطه عثمانی.قانون مشروطه ۵۱ مادهای ایران، بعدها در ۲۹ شعبان ۱۳۲۵هـ. ق با متممی که به آن اضافه شد و به تایید محمدعلی شاه رسید، تکمیل شد.
[173] معادل سفارت برای نمایندگی کشورهایی مشترک المنافع انگلستان (امریکا، استرالیا، کانادا، افریقای جنوبی و...) در کشورهای دیگر.
[174]: Fertile Crescent یا «داسه بارور» (هلال سبز)؛ این منطقه از باختر به دریای مدیترانه، از شمال به بیابان سوریه و از دیگر سویها به شبه جزیره عربستان و خلیج فارس و دیگر بخش های مدیترانه محدود می شود. امروزه کشورهای مصر، اسرائیل، لبنان و نیز کرانه باختری رود اردن و نوار غزه و بخش هایی از اردن، سوریه، عراق، جنوب شرقی ترکیه، غرب و جنوب غربی ایران را دربرمی گیرد. این نام، نخستین بار از سوی «جیمز هنری بریستد» باستانشناس دانشگاه شیکاگو بر این بخش از جهان گذاردهشد.
[175] دیپلمات ایرلندی و سیاستمدار حزب محافظه کار انگلیس و مشاور کابینه جنگ جهانی اول در خاورمیانه
[176] حقوقدان و دیپلمات فرانسوی است که به خاطره مذاکرات پنهانی با دیپلمات انگلیسی سر مارک سایکس در مورد تقسیم امپراتوری عثمانی مشهور شده است.
[180] . مردی که امضا نکرد، مصاحبه عبدالله الاشعل
[183] . فقیه، حقوقدان و اصلاحگر دینی مصری و از همفکران سید جمال الدین اسد آبادی.
[184] سیاستمدار سوری که کنترل حزب کمونیست سوریه را در سال 1932 به دست آورد. و تا سال 1958 که به تبعید رفت، برجسته ترین سخنگوی آن باقی ماند.در جوانی به دانشکده حقوق در دمشق رفت اما به دلیل فعالیت سیاسی غیرقانونی اخراج شد. در سال 1930 او به حزب کمونیست پیوست. در سال های 1931 و 1932 فرانسویها زندانیاش کردند؛ با وجود این، در سال 1932 موفق شد فؤاد الشمالی را از رهبری حزب کمونیست سوریه برکنار کند و سپس سوریه را ترک کرد و تا سال 1935 در مسکو آموزش دید. در سال 1954 باکداش در پارلمان سوریه انتخاب شد و اولین معاون کمونیست پارلمان در جهان عرب شد. او با سوسیالیست ها و حزب بعث که به طور فزاینده ای قدرتمندتر می شدند، متحد شد . بکتاش مدافع سوری سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی بود و زمانی که در اوت 1957 اتحاد جماهیر شوروی قرارداد اقتصادی و فنی گستردهای را با سوریه امضا کرد، نفوذ او به میزان قابل توجهی افزایش یافت. با این حال، موضع او به دلیل احساسات گسترده سوری ها برای نوعی اتحاد با مصر راکه رئیس جمهور آن، جمال عبدالناصر ، مخالف کمونیست بود تحمل نمی کرد؛ به همین خاطر تهدید می شد . در سال 1957 او خود را به طور فزاینده ای در تضاد با بعث یافت و به امید اینکه بتواند ابتکار عمل را در دست بگیرد ، خواستار ادغام کامل با مصر شد؛ اما تصور می کرد که ناصر نپذیرد و او به عنوان یکی از نمایندگان برجسته ناسیونالیسم عرب بتواند به فعالیت های خود به عنوان رهبر کمونیست سوریه آزاد باشد؛ اما در 1 فوریه 1958 اتحاد با مصر اعلام شد. سه روز بعد، بکتاش به اروپای شرقی گریخت. او در آوریل 1966 به سوریه بازگشت و در آنجا دوباره رهبر حزب کمونیست سوریه شد. بعد از رسیدن حافظ اسد به ریاست جمهوری در سال 1971، حزب کمونیست سوریه در جبهه ملی مترقی، یک ائتلاف چپ به رهبری بعث، گنجانده شد و پس از مرگ باکداش در سال 1995، همسرش کنترل حزب کمونیست سوریه را به دست گرفت. (دایره المعارف بریتانیکا)
[185] . فیلسوف، جامعه شناس و ناسیونالیست عرب سوری دمشقی مسیحی ارتدوکس یونانی الاصل جنجالی و دانش آموخته سوربن که اندیشه های او نقش بسزایی در توسعه حزب بعث و جنبش سیاسی آن داشت. او در طول زندگی خود کتاب های مختلفی منتشر کرد که از مهمترین آنها می توان به « معركه المصیر الواحد» (نبرد برای یک سرنوشت) (1958) و « النضال ضد تشویه حركه الثوره العربیه» (مبارزه با تحریف جنبش انقلاب عرب) (1975). آخرین اثر او «الدیمقراطیه والوحده عنوان المرحله الجدیده» (دموکراسی و وحدت عنوان مرحله جدید) (1989) مشتمل خاطراتش از جنگ ایران و عراق است؛ اثری که کمی بعد از پایان این جنگ به نگارش درآمده است.
[186] . دانش آموخته سوربن با تز تقریب ناسیونالیسم و سوسیالیسم. در چندین دولت در سوریه پس نخست وزیری را داشت. با میشل عفلق در دوران دانشجویی در سوربن آشنا شد. [۱۳۹]
[187] . مورخ و فیلسوف فارغ التحصیل سوربن که معتدل تر از عفلق وبیطار بود و کلیداتحاد عرب را زبانعربی میدانست. شرط عضویت در سازمان او نیز شرط عضویت در سازمان او «نوشتن یا ترجمه کتابی بود که به رستاخیز [ بعث ] میراث عرب کمک کند» (Batatu ،2000: 724)
[192] . شریف حسین، در سال 1908 توسط سلطان عثمانی، عبدالحمید دوم، به عنوان شریف و امیر مکه منصوب شد. بعد از جنگ جهانی اول، پسر ارشد وی شریف علی مدتی امیر و حکمران حجاز بود. دو پسر دیگر او ،عبدالله بر اردن و فیصل بر سوریه و سپس عراق حکومت کردند.
[196] . آلنبی در ژوئن 1917م به جای سرآرچیبالد موری به فرماندهی نیروهای انگلستان در مصر و فلسطین رسید. وظیفۀ او دور کردن ارتش امپراتوری عثمانی از آبراه سوئز و دستاندازی بر فلسطن به یاری عربهای انگلیس گرا (خاندان شریف حسین و دیگران) بود. ارتش انگلیس در این زمان، پس از دو حملۀ پیروزمندانه، رو در روی نیروهای عثمانی در غزّه به سر میبرد. او در برابر عثمانیها چنین فرا نمود که میخواهد حمله سومی انجام دهد، لیکن برخلاف برآوردِ آنان، در 31 اکتبر 1917م شهر «بئرسبع» را گرفت. بر اثر این نیرنگ، نیروهای عثمانی به ناچار از غَزّه واپس نشستند و آلنبی در 9 دسامبر 1917م یافا و سپس شهر بیتالمقدس را تصرّف کرد. در پاییز 1918م نیروهای انگلیسیِ تازه نفس از بینالنهرین و هندوستان فرا رسیدند و آماده شدند که تهاجمات پیوستۀ خود را از اردن آغاز کنند. افراد «لژیون یهود» که در گردان 38 و 39 تفنگداران پادشاهی انگلیس سازمان یافته بودند، در این کارزار شرکت جستند. آلنبی با استفاده از نقاط استراتژیک سواحل مدیترانه ب و نیروی هوایی برای بمباران پیاپی خطوط ارتباطی و مراکز تجمع عثمانیها و آلمانیها، نیروهای سواره نظام خود را برای محاصره آنان به کار انداخت. او موفق شد طی 38 روز، 560 کیلومتر پیشروی کند و دمشق و حلب را به تصرف آورد. نیروهای عثمانی در 30 اکتبر 1918م دست از جنگ بداشتند و تسلیم شدند و بدینسان فرمانروایی امپراتوری عثمانی بر سوریۀ بزرگ (اردن، فلسطین، لبنان و سوریۀ کنونی) پایان پذیرفت. بیدرنگ نمایندگان یهودی پارلمان انگلیس و هواداران ایشان دست به کار شدند و در برابر این «فتح تاریخی» طی تصویبنامهای مبلغ 000‘50 لیرۀ استرلینگ به آلنبی جایزه دادند[۱۴۰].
[199] . کنفرانسی که از ۱۹ تا ۲۶ آوریل ۱۹۲۰ میلادی در شهر سان رموی ایتالیا با حضور نخست وزیران انگلستان، فرانسه و ایتالیا و نمایندگانی از ژاپن، یونان و بلژیک تشکیل شد تا به مطالعه مفاد قرارداد صلح با عثمانی بپردازد. در همین کنفرانس بیانیه بالفور، برای تشکیل دولت جعلی اسرائیل، جزء مفاد بیانیه نهایی تنظیم شد و در واقع، صورت اجرایی یافت.
[201] جنگ بین نیروهای داوطلب سوری به رهبری وزیر وقت جنگ سوریه «یوسف العظمه» از یک سو و ارتش فرانسه به رهبری «هانری گورو» از سوی دیگر در میسلون، منطقهای در نزدیکی دمشق در تاریخ ۲۴ ژانویه ۱۹۲۰؛ در این جنگ یوسف العظمه با ۳۰۰۰ نفر داوطلب سوری و کم سلاح نتوانست در مقابل ۹۰۰۰ نفر فرانسوی مجهز به جنگنده و تانگ مقاومت کند؛ و دیری نپایید که ارتش سوریه در این جنگ شکست خورد و یوسف عظمه به شهادت رسید.
[202] یوسف بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن محمد بن إسماعیل بن إبراهیم بن إسماعیل باشا آل العظمه؛ از فرماندهان امپراتوری عثمانی که حکم وزیر جنگ منطقه سوریه را داشت. در سالگرد شهادت وی، مراسمی در قبرستان شهدا در میسلون برپا می گردد و تاج هایی از سرزمین های مختلف عربی برای وی ارسال می شود.
[203] . (حزب البعث العربی الاشتراکی/ سوسیالیستی) این حزب حاکمه کنونی سوریه که بر روی دو آرمان سوسیالیسم و ناسیونالیسم عربی تکیه دارد. حزب بعث خواهان رنسانس و رستاخیز و یکی شدن جهان عرب به یک کشور است. شعار آن «اتحاد، آزادی، سوسیالیسم» (وحده، حریه، اشتراکیه) است و خواهان اتحاد عربی و آزادی از قید کنترل و دخالت غیر اعراب است. این حزب سیاسی توسط میشل عفلق، صلاح الدین البیطار و زکی ارسوزی ابتدا در سوریه تأسیس شد و سپس به عراق تسرّی یافت. در صفحات بعد همین کتاب به تفصیل دربارهآن شرح داده خواهد شد.
[204] . مناصب: فرمانداری چندین شهر ؛ از جمله حمص، حما، بعلبک، یافا و حتی آناتولی در دولت عثمانی، رئیس کنگره ملی سوریه در انتصاب فصیل به پادشاهی، دو دوره نخست وزیری ، سه دوره ریاست جمهوری، رئیس مجلس مؤسسان و رئیس کمیته قانونگذاری سوریه
[205] . رئیسجمهور سوریه بار نخست در دوره ۱۹۴۳ – ۱۹۴۹ و سپس در سالهای ۱۹۵۵ – ۱۹۵۸. از ریاستجمهوری در ۱۹۵۸، بههنگام وحدت سوریه و مصر برکنار شد. سالهای پایانی زندگیاش را در بیروت سپری کرد و آنجا درگذشت. سه مرتبه به اعدام محکوم شد که هر سه بار نجات یافت[۱۴۱].
[206] . فیلسوف و روزنامهنگار لبنانی که تلاش داشت تا سوریه،لبنان، فلسطین و اردن را در یک دولت سوریمرکز (سرزمین شام) متحد سازد. او بعد از کودتای حسنی زعیمدر سوریه دستگیر شد و مقامات لبنانی به اتهام خیانت او را اعدام کردند[۱۴۲].
[207] . سیاستمدار حلبی و نخست وزیر سوریه از 1349-1351
[208] . سیاستمدار حلبی و رئیس پارلمان سوریه؛ همزمان با نخست وزیری ناظم القدسی
[209] . در 1930در دوران قیمومیت فرانسه بر سوریه، با فراغت از دانشکده افسری دمشق، وارد ارتش شد. از نخستین اعضای حزب سوسیال ناسیونالیست سوریه به رهبری آنتوان سعاده بود. شیشکلی (غنچه دار) از فرماندهان ارشد ارتش آزادی بخش عرب در نخستین جنگ اعراب و اسرائیل بود. او سامی الحناوی را در کودتا بر علیه حسنی زعیم یاری کرد و انتقام انتون سعاده را از او گرفت. در 1949 نیز بر علیه الحناوی کودتا کرد و حکومت را به دست گرفت. او از مخالفان سرسخت اتحاد با عراق بود. خود را سزار عرب نامید و حکومتی دیکتاتوری را با انحلال کابینه سوریه ومجلس برقرار کرد
[210] نامهای تاریخی بود که در تاریخ ۲ نوامبر ۱۹۱۷ میلادی، توسط «آرتور جیمز بالفور»، وزیر خارجه وقت بریتانیا، خطاب به «والتر روچیلد»، سیاستمدار یهودیتبار و عضو مجلس عوام بریتانیا نوشته شد و در آن از «موضع مثبت» دولت بریتانیا برای «ایجاد خانه ملی» برای یهودیان در سرزمین فلسطین خبر دادهشد. متن نامه: وزارت خارجه بریتانیا؛ دوم نوامبر ۱۹۱۷ میلادی؛ لرد روچیلد عزیز؛ با افتخار، از سوی اعلیحضرت پادشاه بریتانیا به پیشگاه شما بیان میدارم که درخواست شما به کابینه دولت بریتانیا فرستاده و پذیرفته شد. اعلیحضرت با تشکیل یک خانه ملی برای یهودیان به جای کشور فلسطین موافقت کردهاند و بیشترین تلاششان را به کار میگیرند تا این کار به سرانجام برسد. بسیار روشن است که نباید حقوق شهروندی و دینی ساکنین غیریهودی و بومی فلسطین پایمال شود و همچنین نباید نیازهای حقوقی و سیاسی کشورهای آن ناحیه مورد دستخوش قرار گیرند. چنانچه این بیانیه را به پیشگاه انجمن صهیونی ارائه بفرمایید سپاسگزار خواهم شد. آرتور بالفور (امضاء)
[211] روزنامهنگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودیالاصل اتریشی که جنبش سیاسی صهیونیسم را پایه نهاد.
[212] . فرمانده نیروه فرانسه در زمان اشغال آلماننازی و رئیس جمهور پس از آزادی
[213] . سوریه والانتداب الفرنسی، یوسف الحکیم، دارالنهار، بیروت ۱۹۸۳.
[214] . حکومت فرانسه بین ۱۹۴۰ (شکست از آلمان نازی) و ۱۹۴۴ (آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت) که بر بخش جنوبی اشغال نشده و مناطقی از مستعمرات فرانسه تسلط داشت. پس از جنگ، مارشال پتن به جرم خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد که این حکم توسط مارشال دوگل تبدیل به حبس ابد شد. حکومت ویشی متعهد بود از آلمان حمایت گسترده مالی بکند (در قالب غرامت و کمک به مبارزه علیه بلشویسم)،قوانین ضدیهودی در سراسر فرانسه و مستعمراتش وضع کند، با متفقین همکاری نکند.، آلمان حق حضور نظامی و بهرهبرداری همهجانبه از شمال فرانسه مِن جمله پاریس را داشته باشد، فرانسه از نیروی دریایی اش استفاده نکند و هر تغییر در ساختار نیروهای مسلح باید با اذن و دخالت آلمان انجام شود.
[215] . دولت در تبعیدی بود که در طی جنگ جهانی دوم تشکیلشد.
[216] قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 1947 که به طرح تقسیم فلسطین نیز موسوم است. مطابق این قطعنامه سرزمین فلسطین به دو کشور عبری و فلسطینی تقسیم میشد و ۵۵ درصد اراضی سرزمین فلسطین به اسرائیل تعلق میگرفت و مقرر شد شهر بیتالمقدس (اورشلیم) به صورت بینالمللی اداره شود.
[217] سازمان ملل متحد در قطعنامه های متعددی (194، 394، 1604، 2154، 2452، 2649، 2672، 2787، 2792، 2955، 3070، 3089، 3236، 3246) بر حق بازگشت آوارگان تأکید کرده است؛ به ویژه در قطعنامه 194 به تشکیل کمیته ای برای دادن گزارش به سازمان ملل در این باره و درباره پایبندی به آتش بس و هتک حرمت نکردن به مقدسات در قدس شریف تاکید کرده است. همچنین سازمان ملل بر این نکته نیز تاکید کرده است که ملت فلسطین باید خود سرنوشتش را بدون دخالت دیگران تعیین کند؛ اما با وجود همه این تأکیدها، رژیم صهیونیستی همچنان خودسرانه به اَعمال خود و نقض این قطعنامه ها ادامه میدهد و عملاً هیچ ارزشی برای آن ها قائل نشده است.
[218] . شیخ عزالدین قسام به سال ۱۸۷۱ در روستایی کوهستانی نزدیک شهر لاذقیه سوریه به دنیا آمد و در همانجا بزرگ شد. او پس از اینکه چند سال نزد شیخ محمد عبده در «الازهر» مصر به فراگیری علوم مشغول بود، به وطن خود بازگشت و مشغول تدریس شد. همزمان با تدریس با گروههای مبارزاتی نیز در تماس بود. او ابتدا به گروه «عمر بیطار» پیوست و سپس در شمال سوریه، همراه با شیخ صالح علی علیه نیروهای فرانسوی جنگید (۱۹۲۰-۱۹۲۱). قسام پس از آنکه از سوی دادگاه به اعدام محکوم شد، در ۵ فوریه ۱۹۲۲ به حیفا رفت و در آنجا مشغول تدریس علوم اسلامی گردید.
[220] اولین نخست وزیر اسرائیل؛ وی بنیانگذار و ریاست کمیته اجرایی آژانس یهود بود و رهبری اقدامات سیاسی نظامی صهیونیستها در فلسطین زیر قیومیت انگلستان را نیز بر عهده داشت.
[221] سی و سومین رئیسجمهور آمریکا از حزب دموکرات.
[222] نخستین رئیس جمهور سوریه از طریق کودتا (ی سیاسی و ترکیب ریاست جمهوری و نخست وزیری و ریاست مجلس!). حکومت او 4 ماه بیشتر دوام نیاورد و او با کودتای نظامی «الحناوی» اعدام شد و بعد از او 20 کودتای دیگر شکل گرفت!
[223] خط لوله نفتی است که از قیصومه (جنوب شرقی حفرالباطن) در شمال منطقه شرقی تا بندر صیدون در جنوب لبنان عبور می کند و این بزرگترین خط لوله نفتی جهان با طول 1664 کیلومتر از خلیج فارس تا دریای مدیترانه برای انتقال نفت از عربستان به اروپا است که قرارداد آن در 1947 منعقد و در 1950 عملیاتی شد.
[225] . فارغ التحصیل دانشکده افسری استانبول که سابقه حضور در جنگ جهانی اول رانیز داشت. در جنگ اعراب و اسرائیل در 1948 نیز جزء فرماندهان ارشد بود.
[227] . جمالعبدالناصر در ۲۶ ژوئیه سال ۱۹۵۶ کانال سوئز را ملی کرد. کانال سوئز دریای مدیترانه را به دریای سرخ و خلیج فارس مرتبط میکرد و با درآمد حدود دو میلیارد دلار در سال از پراستفادهترین معابر حمل و نقل جهانی شناخته میشود؛ این کانال، در آن زمان در مالکیت یک شرکت انگلیسی فرانسوی بود. ملی شدن نفت در ایران برای اروپاییان بسیار گران تمام شده بود و حالا ملی شدن کانال سوئز ضربه مهلک دیگری بود؛ به همین خاطر فرانسه و انگلیس همراه با اسرائیل که سیاستهای توسعه طلبانهخود را دنبال میکرد برای تصرف کانال سوئز حمله کردند؛ بدون این که با آمریکا که بعداز جنگ جهانی دوم، به تازگی وارد نظم نوین جهانی شده بود، همانهگ باشند؛ بدنی جهت، آمریکا نیز از اقدام شوروی که دستور آمادهباش کامل نظامی به کلیه نیروهای خود در سراسر جهان صادر نموده بود، استفاده نمود و به متجاوزین اخطار کرد چنانچه فوراً عملیات جنگی را در کانال سوئز متوقف ننمایند نیروهای آمریکا به کمک ارتش مصر وارد جنگ خواهند شد. مهاجمین مجبور شدند از کانال سوئز خارج شوند وحق مصر را و به رسمیت بشناسند[۱۴۳]
[228] . نوری سعید پاشا، در 21 سالگی به ارتش عثمانی پیوست و در جریان اعتراضات سیاسی علیه امپراتوری عثمانی، مورد توجه انگلستان واقع شد. بدین جهت پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، ریاست ستاد ارتش ملك فیصل پادشاه وقت سوریه را بر عهده گرفت و ببا او به عراق آمدو به نخستوزیری عراق رسید و در طول 28 سال، فرمانروای اصلی این كشور به شمار میرفت. در دوران حكومت نوری سعید، وی مخالفان خود را از سر راه برداشت و با ایجاد جوّ رعب و وحشت، پایههای نفوذ استعماری انگلستان در عراق را مستحكم ساخت. در نهایت در جریان كودتای خونین عبدالكریم قاسم در چهاردهم ژوئیه 1958م چادری بر سر افكند و شناكنان از دجله گذشت و خود را به خانه رانندهاش رساند. در این زمان، شورای انقلاب برای دستگیری وی، جایزهای هنگفت تعیین كرد. فردای آن روز، یكی از زیردستان نوری سعید، پول را بر وفاداری نسبت به ارباب سابق خود ترجیح داد و در شب شانزدهم ژوئیه 1958م، مقامات دولتی را از مخفیگاه او آگاه كرد؛ اما قبل از آنكه سربازان دولتی فرا رسند، توده خشمگین مردم به اقامتگاهش هجوم آوردند و او را در هفتاد سالگی به هلاكت رساندند. جنازه نوری سعید سپس به وسیله طناب در خیابانهای بغداد كشیده شد و به بدترین وجهی مُثله گردید. این نحو مرگ فرمانروایان عراق یک سنت تاریخی و یا یک سناریوی سیاسی سنتی عراق است.
کتابشناسی
- ↑ Moubayed, Sami M. (2006). Steel & Silk: Men and Women who shaped Syria 1900–2000. Cune Press; p. 38
- ↑ Hinnebusch, Raymond (2001). Syria: Revolution from Above (1st ed.). Routledge p.40-42
- ↑ Eva Strommenger, Habuba Kabira: Eine Stadt vor 5000 Jahren: Ausgrabungen der Deutschen Orient-Gesellschaft am Euphrat in Habuba Kabira, Syrien (Sendschrift der Deutschen Orient-Gesellschaft), von Zabern, 1980, ISBN 3-8053-0449
- ↑ Nikolaos Van Dam (30 July 2017). Destroying a Nation: The Civil War in Syria. I.B.Tauris. pp. 49
- ↑ Grimal, N. (۱۹۹۲). A History of Ancient Egypt، Blackwell Books, P.142-143.
- ↑ Hinnebusch, Raymond (2001). Syria: Revolution from Above (1st ed.). Routledge p. 72
- ↑ Seale, P. (1990). Asad of Syria: The Struggle for the Middle East. University of California Press.p. 73
- ↑ Moubayed, Sami M. (2006). Steel & Silk: Men and Women who shaped Syria 1900–2000. Cune Press p. 347
- ↑ دیاکونوف، ایگور میخائیلویچ. تاریخ ماد. ترجمهٔ کریم کشاورز سال:۱۳۸۶. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- ↑ Giorgio Buccellati and Marilyn Kelly-Buccellati, The Seventh Season of Excavations at Tell Mozan, 1992, Chronique Archéologique en Syrie, vol. 1, pp. 79-84, 1997
- ↑ Akurgal, Ekrem (2001). The Hattian and Hittite Civilizations. Ankara: Ministry of Culture
- ↑ Seale, Patrick (1990). Asad: The Struggle for the Middle East. University of California Press.p. 3-5
- ↑ Ruiz de Elvira, L.; Zintl, T. (2014). "The end of the Ba'athist social contract in Bashar al-Assad's Syria: reading sociopolitical transformations through charities and broader benevolent activism". International Journal of Middle East Studies. 46 (2): 329–349.
- ↑ . Archi, Alfonso; Biga, Maria Giovanna (2003). "A Victory over Mari and the Fall of Ebla". Journal of Cuneiform Studies. The American Schools of Oriental Research. 55: 1–44
- ↑ Margueron, Jean-Claude (2013). "The Kingdom of Mari". In Crawford, Harriet (ed.). The Sumerian World. Translated by Crawford, Harriet. Routledge
- ↑ Yon, Marguerite (2006). The City of Ugarit at Tell Ras Shamra. Singapore: Eisenbrauns. p. 15. ISBN 978-1-57506-029-3. Retrieved 16 May 2015
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ پیرنیا، حسن (۱۳۹۱). تاریخ ایران باستان. تهران: موسسه انتشارات نگاه، ص 115
- ↑ Y Odisho, George (1998). The sound system of modern Assyrian (Neo-Aramaic). Harrowitz. p. 8
- ↑ Tvedtnes, John A. (1981). "The Origin of the Name "Syria"". Journal of Near Eastern Studies. 40 (2): 139–140.
- ↑ خسرو شاهی، سید هادی(1392)."اخوان المسلمین؛ چه میگویند و چه میخواهند؟". در مجموعه مقالات درباره تاریخ ، رهبران و اندیشههای اخوان المسلمین. قم: بوستان کتاب،
- ↑ حبیب، محمد(2013). الاخوان المسلمون بین السعود و الرئاسة و تآکل الشرعیة. قاهره: نشر سما،
- ↑ المولی، سعود(2017). الاخوان و سید قطب. قاهره: دار المشرق، چاپ اول،
- ↑ Wiedl, Kathrin Nina (2006). The Hama Massacre: Reasons, Supporters of the Rebellion, Consequences. GRIN Verlag. P. 8
- ↑ Wiedl, Kathrin Nina (2006). The Hama Massacre: Reasons, Supporters of the Rebellion, Consequences. GRIN Verlag. P. 8
- ↑ Fisk, Robert. 1990. Pity the Nation. London: Touchstone; p. 185-186
- ↑ Bryce, Trevor R. (2002). Life and Society in the Hittite World. New York: Oxford University Press
- ↑ Akurgal, Ekrem (2001). The Hattian and Hittite Civilizations. Ankara: Ministry of Culture
- ↑ I, the Sun by Janet Morris (biographical novel of Suppiluliuma I), Dell, 1983; Perseid Press, 2014
- ↑ Astour, "Ḫattusilis̆, Ḫalab, and Ḫanigalbat" Journal of Near Eastern Studies 31 .2 (آوریل 1972:102-109) ص 103
- ↑ Novák, Mirko, (2013). "Upper Mesopotamia in the Mittani Period", in Archéologie et Histoire de la Syrie I, Harrassowitz Verlag, Wiesbaden, p. 349.
- ↑ Breasted, James Henry. Ancient Records of Egypt, Vol. II , University of Chicago Press, Chicago, 1906. p. 191-213
- ↑ Cline, Eric H. (2014). 1177 B.C.: The Year Civilization Collapsed. Princeton University Press.
- ↑ Thieme, Paul (1960). "The 'Aryan' Gods of the Mitanni Treaties". Journal of the American Oriental Society. 80 (4): 301–17.
- ↑ Eidem, Eidem (1998). "Nagar". In Edzard, Dietz-Otto (ed.). Nab Nuzi. Reallexikon der Assyriologie und Vorderasiatischen Archäologie. 9. Walter de Gruyter p. 75
- ↑ . Peter M. M. G. Akkermans, Glenn M. Schwartz (2003). The Archaeology of Syria: From Complex Hunter-Gatherers to Early Urban Societies (c.16,000-300 BC). p. 199.
- ↑ اول سموئیل 14: 47؛ دوم سموئیل 8: 3؛ 10: 6؛ اول تواریخ 18: 3
- ↑ Kirkpatrick, A. F., Cambridge Bible for Schools and Colleges on 1 Samuel 14, accessed 26 July 2019
- ↑ Charles D. Smith, Palestine and the Arab Israeli Conflict, p. 354
- ↑ اول سموئیل 14:47؛ دوم سموئیل 10
- ↑ دوم سموئیل. 10:16
- ↑ زرين كوب ، روزبه . مدخل ايران. دايره المعارف بزرگ اسلامي . زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي . تهران : مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي ، 1367، جلد 10، ص 526 ـ 525
- ↑ بررسی نقش و جایگاه نظامی ساتراپ نشین های غربی ایران در ارتش شاهنشاهی هخامنشی، محمد کریم یوسف جمالی و علی اکبر شهابادی، پژوهشهای تاریخی،دانشكده ادبیات و علوم اننسانی دانشگاه اصفهان، دوره جدید، شماره 4، سال 1393 ص 58
- ↑ مشیرالدوله، حسن پیرنیا، ایران باستان، ج ۱ ص ۴۳۸ و ج ۲ ص ۱۴۶۷ و ج ۳ ص ۲۰۹۳
- ↑ گروه نویسندگان، منظمات المجتمع المدني السورية الواقع والتحديات، ناشر : مواطنون لأجل سوريا، برلین : 2013
- ↑ Philipsis. Khoury.syria. (1987) Syria and French mandate: the politics farab nationalism.1920-1945, Princeton university press. London1987 p. 100
- ↑ Getzel M. Cohen ; The Hellenistic Settlements in Syria, the Red Sea Basin, and North Africa; Joan Palevsky; 2006
- ↑ موفقیان، پرستو، تحولات سوریه، نشریه تحقیقات کاربردی علوم جغرافیایی سال دوازدهم، شماره ۲۷، 1391، ص 114
- ↑ . Socin, Albert (1906). Palestine and Syria with the chief routes through Mesopotamia and Babylonia: Handbook for Travellers. Karl Baedeker. Birin Hama. P. 398
- ↑ Treadgold, Warren (1997). A History of the Byzantine State and Society. Stanford University Press. pp. 287-322
- ↑ . Glanville Downey; The Occupation of Syria by the Romans; Transactions and Proceedings of the American Philological Association; Vol. 82 (1951), pp. 149-163 (15 pages); Published By: The Johns Hopkins University Press
- ↑ Grainger John D. ;Syrian Influences in the Roman Empire to AD 300; Routledge 2020
- ↑ . Louis C. West;Commercial Syria under the Roman Empire; Transactions and Proceedings of the American hilological Association , 1924,Vol. 55 (1924), pp. 159-189; Published by: The Johns Hopkins University Press
- ↑ کتاب مقدس، اعمال رسولان، ۹، ص۱-۳۱.
- ↑ Zisser,eyal.(2007 )commanding Syria :basher al-asad and the first years in powers, London.
- ↑ Chesnut, R.C. , Three Monophysite Christologies, 1976 (Oxford)./ Frend, W.H.C. , The Rise of the Monophysite Movement, 1972 (Cambridge).
- ↑ www.etymonline.com/ Laodice
- ↑ (مکاشفه سوم : 14-16)
- ↑ Arthur Segal, "Roman Cities in the Province of Arabia" The Journal of the Society of Architectural Historians 40.2 (May 1981:108–121) p. 111.
- ↑ Michael H. Dodgeon, Samuel N. C. Lieu (1991). Galienus conquests:Google Book on Roman Eastern Frontier (part 1)pp. 24-28
- ↑ Foss, Clive (1975). "The Persians in Asia Minor and the End of Antiquity". The English Historical Review. 90: p. 746 747
- ↑ فجر الإسلام: يبحث عن الحياة العقلية في صدر الإسلام إلى آخر الدولة الأموية 1969، صفحة 156-158
- ↑ معجم البلدان الحموي ج ٢ الصفحة ٣٠٣.
- ↑ Douwes, Dick (2000). The Ottomans in Syria: a history of justice and oppression. I.B. Tauris
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، ص ۱۱۱
- ↑ لكامل في التاريخ – المجلد الثاني, ابن الأثير (1979). عز الدين أبو الحسن علي بن محمد بن أبي الكرم الشيباني. دار صادر.1979 ، ص 497
- ↑ ابن سعد، ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر ۵ / ۳۲۶
- ↑ ابن سعد، ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر ۵ / ۳۲۶
- ↑ Kaegi, Walter Emil (1995). Byzantium and the early Islamic conquests. Cambridge University Press
- ↑ Gordon, M.S. (1960–2005). "Ṭūlūnids". The Encyclopaedia of Islam, New Edition (12 vols.). Leiden: E. J. Brill
- ↑ کندی، 235؛ ابن عدیم، 1/82. برای تفصیل این واقعه نک. ابن اثیر، 70/414، 415.
- ↑ "Tulunid dynasty", The New Encyclopædia Britannica (Rev Ed edition). (2005). Encyclopædia Britannica, Incorporated.
- ↑ ابن تغری بردی یوسف، النّجوم الزّاهرة، ج۳، ص۲۸۳، مصر، وزاره الثّقافة والارشادالقومی
- ↑ ثعالبی ابومنصور، یتیمة الدّهر، ج۱، ص۱۱، مصر، ۱۳۵۲ق
- ↑ عباس برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۶۶
- ↑ لین پول استانلی بارتولد، تاریخ دولت های اسلامی و خاندان های حکومت گر، ج۱، ص۲۰۳، ترجمه صادق سجادی، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳ش
- ↑ Daftary, Farhad (1990). The Ismailis: Their history and doctrines. Cambridge, England: Cambridge University Press
- ↑ Stefania Panebianco. A new Euro-Mediterranean cultural identity. Routledge, 2003
- ↑ دفترى، فرهاد . افسانه هاى حشاشین یا اسطوره هاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدرهاى، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش
- ↑ بازوث، کلیفورد (۱۳۸۰). سلجوقیان. ترجمهٔ یعقوب آژند. موسی
- ↑ Amabe, Fukuzo (2016). Urban Autonomy in Medieval Islam: Damascus, Aleppo, Cordoba, Toledo, Valencia and Tunis. Brill.
- ↑ عزتاللّهنوذری، اروپا در قرون وسطی، ج۱، ص۱۵۸ـ۱۵۹، شیراز ۱۳۷۳ ش
- ↑ تاريخ العثمانيين: من قيام الدولة إلى الانقلاب على الخلافة (الطبعة الثالثة). بيروت لُبنان: دار النفائس. صفحة 162 164
- ↑ Balfour, Patrick; Kinross, Baron (1977). The Ottoman Centuries: The Rise and Fall of the Turkish Empire. London: Perennial. p. 292–295
- ↑ عبد القادر عياش (1989). حضارة وادي الفرات (القسم السوري). دمشق، سوريا: الأهالي للطابعة والنشر والتوزيع
- ↑ شيلشر، ليندا. دمشق في القرنين الثامن عشر والتاسع عشر، ترجمة عمر الملاح ودينا الملاح، دمشق، دار الجمهورية، 1998.
- ↑ Joudah, Ahmad (2015). "Zahir al-'Umar and the First Autonomous Regime in Ottoman Palestine (1744–1775)" (PDF). Jerusalem Quarterly (63–64): 84–85.
- ↑ Douwes, Dick (2000). The Ottomans in Syria: a history of justice and oppression. I.B. Tauris.
- ↑ محمد فريد (2006). تاريخ الدولة العلية العثمانية. بيروت، لبنان: دار النفائس. صص 462-469
- ↑ فیلیپ هیتی (1983). تاریخ سوریه، لبنان و فلسطین . بیروت، لبنان: خانه فرهنگ بیروت. ص 314
- ↑ ۹۰٫۰ ۹۰٫۱ قسطنطين بازيلي (1989). سورية وفلسطين تحت الحكم العثماني. ترجمة طارق معصرانی، موسكو،: دار التقدم. ص 210 -212
- ↑ Ussama Makdisi; Religion, Reform, and Nationalism in the Ottoman Empire; International Journal of Middle East Studies; Vol. 34, No. 4 (Nov., 2002), pp. 601-617
- ↑ The Syrian Land: Processes of Integration and Fragmentation : Bilād Al-Shām from the 18th to the 20th Century. Franz Steiner Verlag. 1998. p. 260
- ↑ Ahmad, F., The Young Turks, Oxford, 1969
- ↑ محمد أبو عزة (1997). عصر السلطان عبد الحميد: وقائع عصره، تفاصيل عهده، إدارته وسياسته، أسرار وخفايا قصور بني عثمان. آن آربر، ميشيغان، الولايات المتحدة: جامعة ميشيغان. ص. 272
- ↑ حسن حضرتی، مشروطه عثمانی، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، 1389
- ↑ افسانه شریفی مهدی عابدی، اتحادیه عرب: واکاوی یک ناکام: بررسی موانع درونی و ساختاری همگرایی عربی، تحقیقات سیاسی و بین المللی سال اول پاییز 1388 شماره 3
- ↑ علی آدمی رامین بخشی تلیابی، رویکرد اتحادیه عرب به بحران سوریه، منبع: دانش سیاسی و بین المللی سال دوم تابستان 1392 شماره 2
- ↑ Sly, Liz (12 November 2011). "Syria suspended from Arab League". The Washington Post. Archived from the original on 30 June 2013
- ↑ Busky, Donald F. (2000). Democratic Socialism: A Global Survey. Praeger. p. 2
- ↑ سواری، عبدالقادر، سوسیالیسم عربی، دایرة المعارف جهان اسلام، دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، جلد1 ، ص5390
- ↑ Devlin, John F. (1975). The Ba'th Party: A History from its origins to 1966 (2nd ed.). Hoover Institution Press p. 8
- ↑ Karaian, Jason; Sonnad, Nikhil (2019). "All the people, places, and things called the "sick man of Europe" over the past 160 years"
- ↑ سعید نجفینژاد، «نقش معاهدات سری جنگ جهانی اول در تجزیه و فروپاشی خلافت عثمانی»، پژوهشنامه تاریخ، ۱۳۹۵
- ↑ بثینة شعبان، رجل الذی لم یوقع، ترجمه کریم شنی، تهران: 27 بعثت 1399 ص 30
- ↑ Kurt, Ümit (2019). "A Rescuer, an Enigma and a Génocidaire: Cemal Pasha". In Kieser, Hans-Lukas; Anderson, Margaret Lavinia; Bayraktar, Seyhan; Schmutz, Thomas (eds.). The End of the Ottomans: The Genocide of 1915 and the Politics of Turkish Nationalism. Bloomsbury Publishing. p. 225.
- ↑ Zeine N. Zeine. Struggle for Arab Independence: Western Diplomacy and the Rise and Fall of Faisal's Kingdom in Syria. Caravan Books. Delmar, New York. 1977.
- ↑ المسألة السوریة المزدوجة، میشیال کریستیان دافت، ترجمة جبرائیل البیطار، مطبوعات وزارة الدفاع، دمشق 1987. ص.45
- ↑ Brown, Judith M. and Louis, Wm. Roger (1999). The Oxford History of the British Empire. Oxford: Oxford University Press. P. 126
- ↑ Rathmell, Andrew (January 1996). "Copeland and Za'im: Re-evaluating the Evidence". Intelligence and National Security. 11 (1): 89–105.
- ↑ ماردينى، زهير، اللدودان الوفد و الاخوان، داراقرا، 406ق/986م ص 26
- ↑ Hinnebusch, Raymond (2001). Syria: Revolution from Above (1st ed.). Routledge p.29-30
- ↑ Choueiri, Youssef M., Arab nationalism: a history : nation and state in the Arab world, Wiley, 2000, p. 200
- ↑ خدوری، مجید. (1366)گرایشهای سیاسی در جهان عرب .ترجمه عبدالرحمن عالم، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
- ↑ Eva Strommenger, Habuba Kabira: Eine Stadt vor 5000 Jahren : Ausgrabungen der Deutschen Orient-Gesellschaft am Euphrat in Habuba Kabira, Syrien (Sendschrift der Deutschen Orient-Gesellschaft), von Zabern, 1980, ISBN 3-8053-0449-8
- ↑ T. J. Wilkinson, Physical and cultural landscapes of the Hamoukar area, (Syria), Akkadica, vol. 123 (fasc. 1), pp. 89–105, 2002
- ↑ James, T.G.H. (2005). The British Museum Concise Introduction to Ancient Egypt. University of Michigan Press
- ↑ مرکز الشرق العربی للدراسات الحضاریة و الاستراتیجیة . المملکة المتحدة . لندن ، 6 اوت 2005
- ↑ Schrakamp, Ingo (2013). "Sargon of Akkad and his dynasty". In Bagnall, Roger S. (ed.). The Encyclopedia of Ancient History. Chicago: Blackwell. pp. 6045–6047.
- ↑ محمدعلی امامی ، سیاست و حکومت در سوریه ، تهران 1376 ش ، ص 67
- ↑ Alfred Haldar, Who Were the Amorites (Leiden: E. J. Brill, 1971), p. 7
- ↑ بازخوانی اندیشة سید قطب در پرتوی مفهوم «عدالت» و «آزادی»، مهرداد حلال خور، مطالعات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس سال دوم پاییز و زمستان ۱۳۹۵ شماره ۲
- ↑ کاشانیان، مصطفی، «جریان شناسی سلفی گری»، مجله مبلغان، شماره ۲۱۷، سال ۱۳۹۶ش. صص 331و 332
- ↑ خوش نیت، سیدمجتبی نواب صفوی، اندیشه ها، مبارزات، شهادت، ۱۳۶۰ش، ص ۱۴۰
- ↑ Breasted, James Henry. Ancient Records of Egypt, Vol. II , University of Chicago Press, Chicago, 1906. p. 191-213
- ↑ . Porter, Josias Leslie (1868). Giant Cities of Bashan; and Syria's Holy Places. T. Nelson and Sons. P.308
- ↑ مشیرالدوله، حسن پیرنیا، ایران باستان، ج ۱ ص ۴۳۸ و ج ۲ ص ۱۴۶۷ و ج ۳ ص ۲۰۹۳
- ↑ ترى دوئرتى، سوريه، ترجمه مهسا خليلى، تهران ۱۳۸۵ش؛ ج۱، ص۲۸.
- ↑ کیوانی، مجدالدین(1402). دانشنامه ایران. تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد 1، ص. 1244.
- ↑ شنی، کریم( 1400). فرهنگ و تاریخ سوریه. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)
- ↑ Glubb, Sir John Bagot; Syria, Lebanon and Jordan, Walker & Co., 1967. P. 34
- ↑ شنی، کریم (۱۴۰۰). فرهنگ و تاریخ سوریه. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)
- ↑ شنی، کریم( 1400). فرهنگ و تاریخ سوریه. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)
- ↑ Tavernier, J. (2007). Iranica in the Achaemenid period (ca. 550-330B.C.): lexicon of Old Iranian proper names and loanwords, attested in non-Iranian texts, Peeters Publisherers & Department of Oriental Studies Bondgenotenlaan: Leuven-Paris-Dudley, MA .p. 2
- ↑ O'Mahony, Anthony (2004). "Louis Massignon, The Seven Sleepers of Ephesus". In Bartholomew, Craig G. Explorations in a Christian Theology of Pilgrimage. Aldershot, England: Ashgate. pp. 135–6
- ↑ Moosa, Matti, The Maronites in History, Gorgias Press, Piscataway, New Jersey, 2005
- ↑ Hoberman, Barry. The King of Ghassan. Archived from the original on 11 January 2012. Retrieved 18 August 2011.
- ↑ Blair, Sheila (1992). The Monumental Inscriptions from Early Islamic Iran and Transoxiana. Brill. P. 103
- ↑ Mirza, Nasseh Ahmad (1997). Syrian Ismailism: The Ever Living Line of the Imamate, AD 1100-1260. Routledge. P. 110
- ↑ Batatu, Hanna (2000). The Old Social Classes and New Revolutionary Movements of Iraq (3rd ed.). Saqi Books. P.725726
- ↑ (دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد : 2 صفحه : 475)
- ↑ (علبکی، منیر، «Shukri al-Quwwatli». دانشنامه المورد (به عربی). ج 8، بیروت: دارالعلم للملایین 1980، ص. ۱۱۲)
- ↑ (کحاله، عمر رضا. معجم المؤلفین، بیروت: مؤسسة الرسالة. ۱۹۹۳ص. ۴۰۹، ۴۱۰)
- ↑ Adamthwaite, Anthony (1988). "Suez revisited". International Affairs. 64 (3): 449–464