هخامنشیان در سوریه
با ظهور سلسلهي هخامنشي(۵۵۰–۳۳۰ پ.م.)، ايران در سياستهاي جهاني آن روزگار، نقشي تعيين كننده يافت. در واقع، كورش دوم مؤسس يك حكومت جهاني بود. کوروش با سپاه پارسي به «سارد» (Sardis) حمله کرد و حكومت «ليديا» (Lydia) [55]را در 547 پ.م. برانداخت و به دنبال آن به تدريج تا 546 پ.م.، تمام آسياي صغير و مستعمرات يوناني آناتولي به تصرف هخامنشيان درآمد. او سپس آماده حمله به بابل شد و پس از چند نبرد كوچك، بابل را در 539 پ.م. با وجود برج و بارو و استحكامات فراوانش تسخير كرد.
كورش خود را «پادشاه بابل» خواند و پس از تأكيد بر صلح و آرامش، دستور داد پرستشگاهها را بازسازي كنند. با تسخير بابل، جز تمام بينالنهرين، سرزمينهاي سوريه، فلسطين و فنيقيه نيز از 539 پ.م. به دست هخامنشيان افتاد.
وجود نامهاي ایرانی در اسناد اقتصادي - سیاسی دیگر زبانهاي موجود در قلمرو هخامنشیان، از مصر تا بلخ، بیانگر گستره پهناور واحدهاي حاکمیتی این دولت بزرگ است.[56]
كورش كشته شد (530 پ.م.)؛ پس از او، پسرش كمبوجيه (پادشاهی: 530-522 پ.م.) نقشه پدر را براي فتح مصر عملي ساخت (525 پ.م.) و در این راه، از بابلیان و مردمان آن سوی فرات؛ یعنی ساتراپهای غربی؛ مثل سوریه و فینیقیه، کمک گرفت.
بعدها داريوش در غرب امپراتوري، با دشواري رو به رو شد و سپاه او در يونان در محلي به نام «ماراتن» شكست خورد (490 پ.م.). خشايارشا، پس از سركوب شورشهاي مصر و بابل، به يونان لشكر كشيد و آتن را متصرف شد، اما نيروي دريايي هخامنشي در تنگه «سالاميس» (Salamis) خسارات فراوان ديد (480 پ.م.).
بيشتر جانشينان داريوش اول، تدبير و لياقت او را نداشتند و در اواخر پادشاهي داريوش دوم (پادشاهی: 423-404 پ.م.) مصر از ایران جدا شد و 10 هزار جنگجوي يوناني از قلب امپراتوري هخامنشي به سرزمين خود بازگشتند؛ با این حال، مصر در 342 پ.م. در روزگار فرمانروايي اردشير سوم (حك 359-338 پ.م.) دوباره به امپراتوري پارسيان ملحق شد.
در پایان، آخرين پادشاه هخامنشي، داريوش سوم، خود را مجبور به مقابله با اسكندر مقدوني ديد. سرانجام اسکندر جسد داریوش را كه به دست همراهانش كشته شده بود، در 330 پ.م. نزديك دامغان كنوني يافت.[57]
سیاست کوروش در سرزمینهای غربی با همه فاتحان قبلی دو تفاوت عمده داشت:
اول این که در روزگاري كه قتل و غارت و خونريزي و سختگيري در عقايد، طرز فكر غالب و شيوهي معهود پادشاهان عصر بود، كورش با پرهيز از اينگونه اعمال، شكل تازهاي از فرمانروايي را به دنيا عرضه كرد. اين سياست تسامح كورش كه بعدها برخي ديگر از پادشاهان هخامنشي نيز آن را دنبال كردند، او را در توسعه امپراتوري و حفظ وحدت آن ياري داد.(همان)
دیگر این که هر چند او در سپاه ایران از مردمان سرزمینهای تصرف شده برای تأمین امنیت و توسعه استفاده میکرد؛ اما به آنها اجازه میداد تا جایی که اقتدار سیاسی شاهنشاهی به خطر نیفتد، سازمانهای بومی خویش را حفظ کنند. [58]
این سعه صدر واحترام به ملت مغلوب را با توسعههای اقتصادی و عمرانی چاشنی میکرد؛ مثل احداث راه شاهی و تأمین امنیت آن برای سفر و بازرگانی در آن روزگار پر آشوب. البته این بدان معنی نیست که هخامنشیان به طور کامل در توسعه وعمران سرزمینهای تحت استیلا نقش داشتند.
در نظام هخامنشی، مناطق فتح شده، تحت عنوان «ساتراپ» (Satrap) ساماندهی میشدند. ساتراپ یک معادل یونانی ساده و پرکاربرد برای شکل پارسی آن، « خْشَثْرَ پاون» (xšaθrapāwn) در پارسی باستان است که در گویش پهلوی تبدیل به «شَترپان» و در زبان پارسی نو به شکل «شَهربان» درآمده است.[59]
در این سامانه، سرزمینهای تحت اشغال غربی به چند ساتراپ که ساتراپیهای کوچکتری در دل خود داشتند، تقسیم شد. سرزمین کنونی سوریه در این تقسیم بندی، در چهار ساتراپ آثور، ایبرناری، کیلیکیه و اربابه پراکنده شد که چهارتای آنها ساتراپ اصلی بودند و یکی فرعی. دمشق به عنوان پایتخت بخشهای اصلی سوریه یکی از ساتراپی های کوچک تابع ساتراپ آشور بود.
فهرست ساتراپهای غربی غیر ایرانی هخامنشی و توابع آنها بدین قرار است:
1. بابیروش/بابل (Bābiruš)؛ توابع: سیتاکه (Sittacene)و اساگارته (Asagarta)که شامل بینالنهرین؛ یعنی عراق مرکزی کنونی بود
2. آثورا/آشور (Aθurā)که شامل شمال عراق، شرق آناطولی وجزیره علیای سوریه بود ؛ توابع: ایبرناری (Ebir-nāri) که شامل مرکز سوریه تا سلسله جبال لبنان شرقی و شمال غربی؛ یعنی ادلب و حلب میشد؛ به پایتختی دمشق و کیلیکیه (Cilicia) به پایتختی طرسوس (Tarsos)که شامل لاذقیه و طرسوس در سواحل مدیترانهای سوریه کنونی بود.
3. مودرایه/مصر (Mudrāya)به پایتخت: ممفیس (Memphis)؛ توابع: مصر علیا، به پایتختی ممفیس
4. پوتایا/لیبی (Putāyā)
5. کوشیا/نوبیا (Kūšiyā)
6. اَرَبایه/عربستان (Arabāya) که از جنوب سوریه و بیابان «نَقِب» (Negev) در جنوب فلسطین کنونی، تا شمال حجاز را شامل بود.
بعدها اربابه و کیلیکیه به ایبرناری میپیوندند؛ بدین ترتیب، دمشق در میان تمام دولتشهرهای پراکنده آن روزگار، در کانون وحدت سیاسی سرزمین سوریه قرار میگیرد و گسترش مییابد و ژنوم کنونی مملکت سوریه با مدیریت هخامنشی شکل میگیرد.
پادشاه فینیقیه (لبنان)، خودمختار؛ اما تحت نظارت دولت مرکزی بود و احتمالاً پادگانهای پارسی هم در نزدیک او مستقر بودند. نظام اداری منعطف هخامنشی در ازای خدماتی که آنها انجام میدادند، از طریق برقراری امنیت در راههای مواصلاتی و استقرار یا گسترش فناوری آبیاری به آنها کمک میکرد.
در امور عمرانی تأثیر معماری هخامنشی در بناهای سوریه مشهود است، از جمله ساخت بناهایی سه ضلعی با سقف گنبدی که یک ضلع آن باز و مشرف به حیاط بود و به نام ایوان در سراسر ناحیه رواج دارد.[60]