تاریخ کوبا

از دانشنامه ملل
پرچم کوبا، قابل بازیابی ازhttps://www.istockphoto.com/illustrations/cuban-flag-wallpaper

کودکان کوبایی در دوران مدرسه جملاتی را که کریستف کلمب برای اولین بار با دیدن کوبا گفته بود را به خاطر می‌سپارند:

«این زیباترین سرزمینی است که چشم‌های انسانی می‌تواند ببیند».[۱]

کوبا با توجه به اینکه از شرایط آب و هوایی بسیار ممتاز، زمین‌های حاصل‌خیز و سواحل طبیعی زیبایی برخوردار می‌باشد و به بهشت استوایی و همینطور به عنوان مروارید جزایر آنتیل شناخته شده است، اما تاریخ بسیار پرفراز و نشیبی را گذرانده است.

کشف

از تاریخ کوبا قبل از دوران کشف، اطلاعات زیادی در دست نیست. فقط می‌توان به این نکته اشاره کرد که این کشور در 12 اکتبر 1492 توسط کریستف کلمب و طی سفر اولش کشف‌شد. استعمار این کشور در سال 1511 توسط دیهگو بلاسکز (Diego Velázquez)، اولین فرماندار کوبا، آغاز شد و جمعیت بومی آن در طی فقط چند سال همگی از بین رفتند. از تمدن این منطقه می‌توان به تمدن تائینوها (Taino) اشاره کرد که به عنوان یکی از تمدن‌های منطقه کارائیب به شمار می‌آمد و در قسمت اعظم جزایر آنتیل کوچک و بزرگ از باهاماس تا پوئرتوریکو که هائیتی، جمهوری دومینیکن، کوبا و جامائیکا را دربرمی‌گرفتند ساکن بودند. تائینوها اولین قبیله ای بود که اسپانیایی‌ها با آنها روبه‌رو شدند. طبق مطالعات انجام شده توسط تاریخنگاران، «تائینوها یکی از پیشرفته‌ترین قبایل جزایر آنتیل بودند».[۲]

کلمه تائینو، از زبان آراواک (arawak) برگرفته شده و به معنی نجیب‌زاده، خوب و منتخب می‌باشد. اسپانیایی‌ها با قدم نهادن در این سرزمین سعی داشتند تا با قبایل بومی ارتباط برقرارکنند و متوجه شدند که این افراد دائما کلمه تائینو را بکار می‌بردند. به این خاطر این نام بر آن‌ها ماندگار شد. مردمان این قبیله بسیار آرام بودند و به همین دلیل مهاجمان اسپانیایی را بدون هیچ مقاومتی پذیرا شدند. این مردمان فقط زمانی که اسپانیایی‌ها سعی کردند آن‌ها را به بردگی بکشانند طغیان نمودند. کریستف کلمب در روزنگار خود این افراد را دارای بدنی بلند و باریک و زیبا و با پوستی به رنگ تیره یا زیتونی و موی کوتاه توصیف کرده‌است. زبانی ملایم و همیشه لبخند به لب داشتند.[۳]

بومی‌های این منطقه تصور می‌کردند اسپانیایی‌ها خدایان آنانند و جاودانه هستند، به همین خاطر جرات طغیان علیه آن‌ها را نداشتند. آن‌ها پس از اینکه متوجه شدند که اسپانیایی‌ها قصد بردگی آنان را دارند و از جانب خدایانشان نیامدند طغیان کردند. از آن بومی‌ها، بسیاری در این رویارویی‌ها از بین رفتند و بسیاری دیگر نیز بر اثر کارهای دشوار در دوران بردگی جان خود را از دست دادند. از بومی‌های تائینو تقریبا هیچ اثری باقی نمانده است.

پس از کشف سرزمین‌های جدید، پادشاهان کاتولیک (Reyes Católicos) اسپانیا؛ ایزابل اول (Isabel I de Castilla) و فرناندوی دوم (ernando II de Aragón) ؛ بسیار علاقمند بودند تا با عنوانی قانونی حق تسخیر و استعمار سرزمین‌های تازه کشف شده را از آن خود نمایند. نگرانی اصلی آن‌ها، جاه‌طلبی و کشورگشایی پرتغال بود. پس از یک سری مذاکرات، هر دو کشور معاهده توردسییاس (Tratado de Tordesillas) را در سال 1494 امضا کردند. طبق این معاهده، با خطی از شمال به جنوب مشخص کردند که سرزمین‌های واقع در غرب این خط متعلق به اسپانیا می‌شود؛ و کشورهای واقع در شرق، به پرتغال تعلق خواهندداشت. با قبول این معاهده، اسپانیا بدون اینکه مطلع باشد برزیل را، که مدتی بعد در سال 1500 کشف شد، به پرتغال میبخشید.

به طور کلی، کریستف کلمب بین سال‌های 1492 و 1504 چهار سفر به دنیای جدید انجام داد. در این سفرها، وی موفق به کشف جزایر اصلی دریای کارائیب، ساحل ونزوئلا و ساحل کارائیبی آمریکای‌مرکزی، از هندوراس کنونی تا پاناما شد. وی اولین سیستم استعماری اسپانیا را در لااسپانیولا (La Española) که اکنون‌ هائیتی و جمهوری دومینیکن می‌باشد به راه انداخت. سپس در کوبا مستقر شد و از این کشور توانست به دیگر کشورهای آمریکای‌لاتین برسد و به تسخیر و استعمار سرزمین‌های کشف شده بپردازد.

از سال 1537 اسپانیا سیستم کشتی رانی خود را به راه انداخت تا بتواند کشتی‌های خود را از حمله دزدان دریایی محافظت نماید، از این رو، شهر‌ هاوانا به بندری اجباری برای توقف کشتی‌هایی تبدیل شد که میان آمریکا و اسپانیا در سفر بودند. این امر، وضعیت مطلوبی را برای این جزیره به ارمغان آورد که نمایانگر اهمیت استراتژیکش در ورودی دریای کارائیب بود. درقرن هیجدهم، کوبا دو محصول تنباکو و بخصوص شکر را به صادراتش افزود، چرا که این دو محصول در اروپا تقاضای زیادی داشت. از طرفی، صنعت شکر باعث ورود خیل عظیمی از بردگان سیاه از آفریقا شد که از آن زمان به بعد بخش قابل توجهی از جمعیت کوبا را تشکیل داده‌اند.

در ماه آگوست سال 1762 یک کشتی انگلیسی توانست‌ هاوانا را تصرف‌نماید. این تصرف فقط 11 ماه به طول انجامید، اما اقتصاد جزیره را به طور ریشه‌های تغییر داد. به عنوان مثال، محدودیت‌های تجاری که توسط دولت اسپانیا تحمیل شده بود همگی برچیده‌شدند و‌ هاوانا به بندری باز برای تجارت بین‌المللی تبدیل شد. اگرچه اسپانیا توانست پایتخت کوبا؛‌ هاوانا؛ را در جولای 1763 به ازای بخشیدن فلوریدا به انگلستان بازپس گیرد، بسیاری از این محدودیت‌ها مجددا توسط دولت اسپانیا برقرار نشدند. در این سال‌ها روابط بازرگانی میان کوبا و مستعمرات انگلستان در منطقه آمریکای‌شمالی به طور قابل توجهی افزایش یافت، چرا که اسپانیا که متحد فرانسه و دشمن انگلستان بود، هیچ مانعی در برابر تجارت با سرزمین‌هایی که سعی داشتند تا استقلال خود را از انگلستان کسب نمایند و بعدها ایالات‌ متحده آمریکا را تشکیل دادند قرار نداد.

زمانی که کوبا در قرن نوزدهم به اولین صادرکننده شکر در جهان تبدیل شد و تولید قهوه را به طور قابل توجهی افزایش داد، از موقعیت بسیار مطلوب‌تری از لحاظ اقتصادی و اجتماعی برخوردارشد. لازم به ذکر است که دراین دوران، مستعره‌های دیگر اسپانیا در آمریکا با موفقیت در حال جنگ‌های استقلال طلبانه علیه اسپانیا بودند. کوبا، در عوض، تا سال 1898 همچنان مستعمره اسپانیا باقی ماند. با توجه به موقعیت جزیرهای کوبا و اینکه اسپانیا حدود 40000 سرباز خود را در آنجا نگه‌داشته‌بود، کنترل این جزیره برایش بسیار سهل می‌نمود. [۴]

استقلال

در پایان قرن 18، اسپانیا پس از جنگ‌های استقلال طلبانه کشورهای آمریکای لاتین، مستعمرات خود را در این سرزمین‌ها از دست داده‌بود و فقط در منطقه کارائیب از مالکیت کوبا، پوئرتوریکو و بخش شرقی لا اسپانیولا برخوردار بود. اما در نیمه دوم قرن نوزدهم، کرئول‌های کوبایی جنگی طولانی و پرهزینه را برای استقلال کوبا رهبری کردند. جنگ ده ساله (1878-1868) اگرچه به شکست کرئول‌ها و هزاران افراد رنگین پوستی انجامید که به آن‌ها پیوسته‌بودند، (که از میان آن‌ها می‌توان از ژنرال دورگه آنتونیو ماسئو نام برد) اما اقدامات آزادی‌خواهانه کوبایی‌ها بار دیگر در سال 1895 و این بار توسط خوزه مارتی (1895-1853) رهبری شد. خوزه مارتی یکی از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ کوبا به شمار می‌آید که توانست تمامی نیروهای استقلال‌طلب را با هم متحدنماید. وی به همراه آنتونیو ماسئو (Antonio Maceo)، دو قهرمان جنگ‌های استقلال طلبانه کوبا بودند. مارتی از جوانی به مخالفت با اسپانیایی‌ها پرداخت که همین امر باعث‌ شد تا در سن 17 سالگی تبعید شود. وی درتمام دوران زندگی خود برای آزادی کشورش بسیار مبارزه کرد و به مخالفت با هر قدرتی حتی ایالات‌متحده آمریکا که در آن زمان در پی توسعه تسلط خود بر کشورهای نیمکره جنوبی بود می‌پرداخت. خوزه مارتی هم مرد ادبیات بود و هم مرد جنگ و قلمش قدرتمندترین اسلحه بود. پس از اینکه مدتی را در تبعید در اسپانیا، مکزیک و گواتمالا گذراند، در سال 1878 توانست برای مدت کوتاهی به وطن بازگردد. دومین دوران تبعید خود را در سال 1881 و در نیویورک گذراند و از همان‌جا جنگ مسلحانه ای را برای استقلال کشورش آغاز کرد و در سال 1896 در یکی از همان جنگ‌های اول جان خود را از دست داد. آنتونیو ماسئو، که او را «مرد برنزی»[۵] مینامیدند، فعالانه در جنگ‌های ده ساله (1878-1868) شرکت نمود. پدر ماسئو، ابتدا در ونزوئلا و در کنار اسپانیایی‌هایی که توسط بولیوار مغلوب شده‌بودند زندگی می‌کرد. پس از اعلام استقلال ونزوئلا، وی به کوبا مهاجرت کرد که هنوز تحت سیطره اسپانیا بود. در کوبا، سال‌ها بعد در سال 1868 وی و چند تن از فرزندانش از جمله آنتونیو به نیروهای انقلابی پیوستند.

بزرگداشت جنبش استقلال کوبا
بزرگداشت جنبش استقلال کوبا، قابل بازیابی ازhttps://www.dailymotion.com/video/x71ihv7

در کوبا، شورش‌هایی علیه دولت اسپانیا در سال 1868 به وقوع پیوست. این مرحله از استقلال‌طلبی کوبا توسط کارلوس مانوئل د سسپدس (Carlos Manuel de Cespedes) آغاز شد که به فریاد یارا (Grito Yara) معروف می‌باشد. این مرحله از مبارزات استقلال طلبانه کوبا تا سال 1878 ادامه یافت ولی به شکست انجامید. مرحله دوم جنگ‌های استقلال کوبا از سال 1895 آغاز شد و تا 1898 ادامه داشت. طی مرحله اول همه مبارزان که در جنگ شرکت می‌کردند به دنبال استقلال خود از اسپانیا بودند اما بعضی‌ها بجای استقلال مطلق، خواستار الحاق کوبا به ایالات‌متحده بودند. در سال 1878 یک تفاهم نامه صلح امضا شد، تفاهم‌نامه ای که هیچ‌گاه از طرف اسپانیا مورد احترام قرار نگرفت و همین امر باعث شد تا جنگ‌ها همچنان ادامه یابد و منجر به جنگ استقلال شود که در آن مارتی و ماسئو کشته شدند. بنابراین به خوبی مشهود است که کوبا، در دوران جنگ‌های استقلال طلبانه به میدان کارزاری تبدیل شد و در این میان اسپانیا نیز حدود 200000 سرباز خود را به آنجا اعزام نمود، سربازان بی تجربه ای که مریض می‌شدند و در اثر بیماری‌های استوایی از قبیل مالاریا و تب زرد می‌مردند. در سال 1898 یک اسپانیای خسته مجبور شد تا با ایالات‌متحده نیز رو در رو شود. چرا که در سال 1898 ایالات‌متحده در این جنگ‌ها مداخله کرد و به این ترتیب جنگ آمریکا و اسپانیا به وقوع پیوست. اسپانیا در جنگ 1898، به سادگی توسط ایالات‌متحده شکست خورد و آخرین مستعمرات خود که شامل کوبا، پوئرتوریکو و فیلیپین بود را از دست داد. کوبا از این سال، یعنی سال 1898 از یوغ سلطه اسپانیا رهایی یافت، اما متاسفانه تحت سیطره آمریکا قرار گرفت و توسط ارتش ایالات‌متحده اشغال گردید، که به این ترتیب دولتی نظامی آمریکایی در این کشور مستقر گردید. کنگره ایالات‌متحده در همان سال پیشنهادی به تصویب رساند با نام متمم تهیر (Enmienda teller) که در آن ایالات‌متحده از الحاق کوبا به ایالات‌متحده انصراف داد و در 20 ماه می 1902 کوبا بالاخره توانست استقلال خود را بدست آورد و به یک جمهوری مستقل تبدیل شود. اگرچه مجبور شد تا بندی الحاقی را در قانون اساسی 1901 با نام متمم پلات (Enmienda Platt) بپذیرد. براساس این متمم ایالات‌متحده مجاز بود درصورت ضرورت در امور کوبا مداخله نماید و همچنین سیاست خارجی کوبا تحت سیطره ایالات‌متحده باقی بماند[۶].

سال‌های سخت (1940-1902)

اولین سال‌های جمهوریت در کوبا سال‌های سختی بود و باعث دومین مداخله نظامی ایالات‌متحده (1909-1906) در این کشور شد، ولی با گذشت این برهه زمانی، اگرچه این کشور همچنان با بحران‌های متعددی رو به رو می‌شد، کوبا دوره سیاسی ای را آغاز کرد که از ظهور دیکتاتورها جلوگیری بعمل آورد. ایالات‌متحده همچنان در مسائل سیاسی و اقتصادی کوبا مداخله می‌کرد، به طوری که سرمایه‌گذاری‌های قابل توجهی در صنعت شکر و سیستم بانک‌داری آن‌ها و شرکت‌های خدمات عمومی از طرف آمریکایی‌ها به چشم می‌خورد. از طرف دیگر، اقتصاد کوبا وابستگی شدیدی به صنعت شکر داشت، به طوری که یک کاهش قابل توجه در قیمت شکر می‌توانست باعث ویرانی آن کشور شود. به عنوان مثال، در سال 1921 پایان جنگ جهانی اول باعث سقوط قیمت شکر شد به طوری که از 23 سنت به کمتر از 4 سنت در هر پوند رسید. در نتیجه این امر، بسیاری از کارخانه‌های تولید شکر و موسسات بانکی که تحت تملک کوبایی‌ها بودند به دست شرکت‌های آمریکایی افتادند.

در سیاست، اکثر دولت‌های این سال‌ها نتوانستند از دو ضربه زیان‌آور به زندگی عمومی آمریکای لاتینی‌ها بگریزند: فساد مالی مقامات و فردگرایی یا به عبارت دیگر، تسلط شخصیت‌های مقتدر بر دولت‌های جمهوری. بنابراین کوبا شاهد ظهور اولین دیکتاتوری، یعنی حکومت دیکتاتوری فردی با نام خراردو ماچادو (Gerardo Machado) می‌باشد که در انتخابات سال 1924 به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد و در پایان حکومت قانونی خود در سال 1928 بود که حرص مقام و قدرت باعث شد تا به طور تقلبی مجددا به ریاست جمهوری کوبا انتخاب شود. اغتشاش و ناپایداری سیاسی که پس از سقوط ماچادو در سال 1933 روی داد زمینه را فراهم کرد تا ژنرالی مولاتو با نام فولخنسیو باتیستا (Fulgencio Batista) به چهره غالب سیاست کوبا مبدل شود. در بین سال‌های 1933 و 1940، باتیستا رئیس جمهور کوبا نبود، اما سیاست‌مدارانی که در این سال‌ها به ریاست‌جمهوری رسیدند می‌بایست تحت اوامر باتیستا عمل می‌کردند.

در این سال‌ها تغییرات مهمی در روابط میان کوبا با ایالات‌متحده اتفاق افتاد: معاهده پلات تحت لوای "سیاست همسایه خوب" (Politica del Buen Vecino) ارائه شده توسط فرانکلین روزولت، ملغی اعلام شد. اگرچه واشنگتن نفوذ کافی خود را حفظ کرد، سفارت آمریکا در‌ هاوانا دیگر به عنوان محل تصمیم‌گیری درباره آینده سیاسی کوبا محسوب نمیشد. به عنوان مثال می‌توان از کودتای ژنرال باتیستا در سال 1933 نام برد که بدون هیچ آمادگی قبلی و بدون تایید سفارت ایالات‌متحده در‌ هاوانا اتفاق افتاد.[۷]

بازگشت به دموکراسی (1952-1940)

بالاخره ژنرال باتیستا متوجه شد که بایستی قدرتش را قانونی نماید: ابتدا در پارلمان در سال 1940 وارد می‌شود و در همین سال خود را به عنوان نامزد ریاست جمهوری در مقابل رئیس جمهور سابق رامون گرائو مارتین (Ramon Grau Martín) که در سال 1934 توسط خود باتیستا سقوط کرده بود معرفی می‌کند. انتخابات 1940 در بسیاری از جنبه‌ها صادقانه پیش رفت و باتیستا به مدت چهار سال به ریاست جمهوری برگزیده شد. در پایان دوره خود، شکست نامزد حزبش را پذیرفت و قدرت را به گرائو مارتین واگذار کرد که این بار توانست پیروزی کسب کند. از طرف دیگر، کارلوس پریو سوکارراس (Carlos Prio Sucarras) جانشین گرائو شد که دوره ریاست جمهوری وی نیز می‌بایست در سال 1952 به اتمام می‌رسید. این دوره یعنی از سال 1940 تا 1952 یک دوره دوازده ساله از رژیم‌های مشروطه بود که از طرفی از اهمیت بالایی برای نسل جوانی از کوبایی‌ها که بعدها انقلاب 1959 را رهبری کردند برخوردار بود: نسلی که در واقع در محیطی آزادی‌خواهانه رشد کرد و معیارهای ایدئولوژیکی‌شان در نهادهای دموکراتیک ریشه داشتند. اگر مشکل حاد سیاسی اجتماعی ای در دوره گرائو و پریو وجود داشت، کنارگذاشتن آداب و رسوم و معیارهای اخلاقی بود که بسیاری از اعضای هر دو دولت به معرض نمایش گذاشتند و زمینه مساعدی برای بروز اعتراضات و شکایات مردمی فراهم کردند. به طوری که شکایات بسیار معمولی که در کوبای آن زمان شنیده می‌شد به عدم آزادی برنمی گشت بلکه برعکس به "بی احترامی" بی حد و حصر اشاره‌داشت که در صحنه ملی نفوذ کرده‌بود. بسیار شنیده می‌شد که "این آزادی نیست بلکه هرزگی است". هرزگی که شامل درجه بالایی از عدم صداقت در هدایت اموال عمومی می‌شد[۸].

در این میان افرادی بودند که صادقانه علیه فساد طبقه سیاسی کشور به مبارزه برخاستند. یکی از این افراد، سناتور ادواردو چیباس (Eduardo Chibas) بود که به افشاگری پرداخت و حزب خود با نام حزب مردمی کوبای ارتدوکس (Eduardo Chibas) را بنا نهاد. سمبل "ارتدوکس‌ها" جارو بود که با آن درنظر داشتند فسادی که به زندگی عمومی کوبایی‌ها چسبیده بود را جارو کنند و از بین ببرند. چیباس نامزد ریاست جمهوری برای انتخابات 1952 بود، ولی در آگوست 1951، شرم زده از اینکه نتوانسته بود تا اتهامی را که علیه یکی از اعضای دولت پریو عنوان کرده به اثبات برساند، به زندگی خود خاتمه داد.

مرگ چیباس فقدانی غیرقابل جبران بود، اما حزب ارتدوکس در ماه‌های بعد توانست این مسئله را جبران نماید و نامزد جدید خود، استاد روبرتو آگرامانته (Roberto Agramante) را معرفی نماید و برجسته‌ترین سیاستمداران و روشنفکران کوبا، پیرامون حزب ارتدوکس و نامزد جدیدش حلقه زدند. نظرخواهی‌های انجام شده در آن زمان، پیروزی حزب ارتدوکس در انتخابات 1952 را قطعی می‌دانستند، اما این انتخابات هیچگاه برگزار نشد.[۹]

بازگشت باتیستا (1958-1952)

چند ماه قبل از انتخابات، در سحرگاه 10 مارس 1952، فولخنسیو باتیستا با کودتایی توانست دولت قانونی پریو سوکارراس را سرنگون کند. صبح روز بعد، زمانی که کوبایی‌ها از خواب برخاستند متوجه شدند کشور در دست یک رژیم نظامی افتاده است. مردم از این اتفاق بسیار ناخشنود بودند، اما کاری نمی‌توانستند انجام دهند. رهبران دانشگاهی همان روز به کاخ ریاست جمهوری رفتند تا از رئیس جمهور حمایت کنند و درخواست اسلحه کردند، زیرا اگرچه پریو خیلی مردمی نبود؛ در آن زمان رسمیت قانونی داشت. اما این افراد با رئیس جمهور خسته‌ای مواجه شدند که ارتش رهایش کرده بود. بنابراین مردم کوبا چاره ای نداشتند جز اینکه به خشمی خاموش پناه ببرند. در پلکان بزرگ دانشگاه‌ هاوانا، دانشجویان پلاکارد بزرگی نصب کردند که در آن نوشته شده بود:

"در این مکان فقط جنازه خواهید یافت."[۱۰]

ماه‌های بعد، دانشجویان بودند که خشونت اصلی برای مقابله با باتیستا را زیرنظر فدراسیون دانشجویی دانشگاه (Federación Estudiantil Universitaria) پایه ریزی کردند. دانشجویان دانشگاه‌ هاوانا بارها در محوطه این دانشگاه دست به اعتراض زدند و با دستان خالی به مقابله با نیروهای پلیس می‌پرداختند.

بالاخره، رهبران فدراسیون دانشجویی دانشگاه اقدام به تاسیس حزب دانشجویی انقلابی کردند که هدفشان مبارزه مسلحانه مخفیانه علیه دیکتاتوری باتیستا بود. ریس این حزب، خوزه آنتونیو اچه وریا (José Antonio Echeverría) دانشجوی رشته معماری بود که از محبوبیت بسیاری برخوردار بود و می‌توانست به یکی از چهره‌های اصلی آینده سیاسی کوبا مبدل شود که البته خیلی زود کشته شد. در 13 مارس 1957، این حزب توانست با عملی شجاعانه برنامه حمله مسلحانه به کاخ ریاست جمهوری را طرح ریزی نماید تا باتیستا را در دفترش بکشند. این حمله موفقیت‌آمیز نبود و بسیاری از حمله‌کنندگان در داخل قصر کشته شدند. از طرف دیگر، تعداد دیگری از این حزب، به رهبری اچه وریا، در یک ایستگاه رادیویی، برای مردم پیام شورش ارسال می‌کرد. این جوان مبارز، وقتی به دانشگاه بر می‌گشت، با نیروهای پلیس روبه رو شد و درپی یک درگیری مسلحانه، کشته شد. فردای آن روز، عکس اچه وریا که بی جان در کف خیابان افتاده بود در روزنامه‌ها به چاپ رسید و خشم نسل جوان را برانگیخت. چند روز بعد، دو نفر از جانشینان اچه وریا در فدراسیون دانشجویی دانشگاه نیز توسط پلیس باتیستا کشته شدند. بعضی از رهبران حزب توانستند جان سالم به در ببرند و در کوهستان‌های مناطق مرکزی کوبا، گروه‌هایی چریکی به راه اندازند.

چند ماه قبل از حمله به کاخ ریاست جمهوری، در دسامبر 1956، فیدل کاسترو با یک گروه از هوادارانش با قایق به استان اورینته (Oriente) رسیدند و به ساحل قدم گذاشتند. کاسترو در جولای 1953، به دلیل حمله به پادگان نظامی مونکادا (Cuartel Moncada) در شهر سانتیاگوی کوبا توانسته بود توجه مردم را به خود جلب کند. از آن زمان به بعد، تقریبا تمام نگاههای ملی و بین‌المللی بر وی متمرکز شد.

تاریخ معاصر

کاسترو: مسیری به سوی قدرت

فیدل کاسترو در سال 1926 دریک منطقه روستایی در استان اورینته متولد شد. وی فرزند یک مهاجر اسپانیایی بود که در کوبا به وضعیت اقتصادی خوبی دست یافته بود. فیدل و برادرانش کودکی خود را در مزرعه بسیار بزرگ پدری گذراندند. موقعیت خوب اقتصادی پدر به فیدل اجازه داد تا در بهترین کالج‌های مذهبی، از جمله کالج بلن در‌ هاوانا تحصیل کند. اما بعد از ورود به دانشگاه‌ هاوانا و تحصیل در رشته حقوق، علاقه‌اش به سیاست آشکار شد. در این دوره، دهه 1940، در دانشگاه‌ هاوانا تعداد بسیاری از دانشجویان، گروه‌های مسلحی تشکیل داده بودند و بیشتر به اهداف سیاسی خود می‌پرداختند تا درس خواندن. فیدل نیز به زودی عضو یکی از این گروه‌ها شد. پس از فراغت از تحصیل، علاقه‌ای به کار در رشته حقوق نداشت. وی ترجیح داد که خود را به عنوان نامزد کنگره برای انتخابات 1952 از حزب ارتدوکس ادواردو چیباس معرفی نماید. اما همانطور که گفته شد انتخابات 1952 با کودتای باتیستا لغو گردید. بار دیگری که کوبایی‌ها از فیدل کاسترو چیزی شنیدند 26 جولای 1953 بود که وی پیشاپیش حدود 150 نفر، حمله ای را به پادگان نظامی مونکادا در شهر سانتیاگوی کوبا رهبری کرد. اگرچه این حمله با شکست کامل سرکوب شد، از کاسترو چهرهای بسیار شناخته شده در کوبا ساخت. در این حمله، فیدل کاسترو دستگیر شد و به 15 سال حبس متهم شد. وی از این محاکمه توانست برای خود موقعیتی بدست آورد تا اصول انقلابی خود که دربرگیرنده اصول دموکراتیکی قانون اساسی 1940 بود را معرفی نماید. در این محاکمه، وی وکیل مدافع خود نیز شد، سخنانش در آن دادگاه  بعدها تحت عنوان "تاریخ مرا آزاد خواهد کرد" به انتشار رسید و به اولین منشور فیدلی مبدل شد. اما در سال 1955 طی عفوی از طرف باتیستا، فیدل کاسترو از زندان آزاد می‌شود. وی به مکزیک رفت و در آنجا گروه کوچکی متشکل از 82 نفر را آماده کرد که با قایقی به نام "گرانما" در ساحل جنوبی استان اورینته‌ کوبا در دسامبر 1956 فرود آمدند. ارتش باتیستا، با حمله بر این گروه، بسیاری از آن‌ها را از بین برد. فقط کاسترو و حدود 15 نفر توانستند جان سالم به در ببرند و در جنگل‌های پوشیده سلسله جبالی با نام سییرا مائسترا پناه بگیرند.

این چنین مرحله جدیدی در تاریخ کوبا آغاز می‌شود که طی آن کاسترو را بعد از دو سال به پیروزی می‌رساند. در فوریه 1957، روزنامه نگاری از نیویورک تایمز، با نام هربرت ماتئوس، موفق شد در سی‌یرا مائسترا با او مصاحبه کند و عکس‌هایی با کاسترو بگیرد که در آن‌ها، وی را با یونیفورم و ریش‌های پرپشت و بلند و اسلحه چشمی در دستش نشان میداد. این چنین بود که افسانه کاسترو متولد شد و جاودانه ماند. از آن پس، باتیستا می‌بایست به مبارزه می‌پرداخت نه علیه گروه کوچکی چریکی، بلکه علیه یک مبارز افسانه ای که مردانش تعقیب و گریزهای ارتش را به تمسخر می‌گرفتند.[۱۱]

در شهرهای مختلف کوبا، گروه‌های مخفی "جنبش 26 جولای" (Movimiento 26 de Julio) که کاسترو در مکزیک بنا نهاده بود، به تهیه پول و تسلیحات مشغول بودند. وقتی شورشیان موفق شدند یک ایستگاه رادیویی را در فوریه 1958 تصرف کنند، جنگ تبلیغاتی به عنوان ابزاری در درجه اول اهمیت قرار گرفت. اخبار "رادیو ربلده" (Radio Rebelde) به توصیف و تفسیر حرکات نیروهای شورشی در تمامی بخش‌های سی‌یرا مائسترا می‌پرداخت و درگیری‌های موفقیت‌آمیزشان را با ارتش باتیستا شرح میداد. در تابستان 1957، ارتش کاسترو از 130 نفر تشکیل می‌شد؛ در بهار 1958، کاسترو گروهی که بیش از 450 نفر نبودند را فرماندهی می‌کرد. ولی ارتش باتیستا که از افسران فاسد و سربازان کم حقوق و بی انگیزه تشکیل شده بود قادر نبود تا مبارزه ای مداوم را در سی‌یرا مائسترا که منطقه‌ای صعب العبور بود ادامه دهد. در حالی که در شهرها و روستاها، پلیس ناامید و ارتش دیکتاتوری، بسیار بی‌رحمانه بر مردم فشار می‌آوردند، بسیاری از جوانان ترجیح دادند تا به مناطق تحت کنترل شورشیان بگریزند و به آن‌ها بپیوندند که همین امر باعث شد تا به نیروهای کاسترو هر روز افزوده شود. به این ترتیب، در پاییز 1958، نیروهای کاسترو بیش از هزاران نفر بودند. مرحله پایانی زمانی بود که نیروهای شورشی مقاومت زیادی در برابر خود نمی‌دیدند و شروع به تصرف بقیه نواحی جزیره کردند و شهر سانتا کلارا (Santa Clara)، پایتخت لاس بییاس (Las Villas) استان مرکزی کوبا را به تصرف خود درآوردند. در این روزها، دولت آمریکای شمالی فروش تسلیحات به ارتش باتیستا را متوقف کرد. در31 دسامبر 1958، پس از جشن پایان سال نو، باتیستا و خانواده اش به همراه تعدادی از طرفدارانش با هواپیما به جمهوری دومینیکن گریختند که در آن زمان تحت حکومت دیکتاتوری تروخییو (Trujillo) بود. ورود پیروزمندانه کاسترو به‌ هاوانا در 8 ژانویه 1959، با همرزمان افسانه‌ای و ریشویش، یک اتفاق بسیار افتخارآمیز بود. چهره این جوانان انقلابی در مردم چنان هیجانی را برانگیخته بود که او را ستایش می‌کردند. "یک مجله در‌ هاوانا عکسی از چهره کاسترو را به چاپ رساند که آن را یادآور نشانه‌های چهره مسیح می‌دانستند.[۱۲]

کاسترو حکومت را به دست گرفت و از همان ابتدا مخالفت با آمریکا و مبارزه با مداخلات این کشور در کشورهای منطقه آمریکای لاتین را در برنامه سیاست‌های خود قرار داد. در این راستا وی با پیروزی انقلاب، به مصادره اموال آمریکایی‌ها و همینطور مرفهین پرداخت و کارفرمایان را مجبور کرد تا 5% مالیات بپردازند. از طرف دیگر، دستمزد کارگران مزارع نیشکر را افزایش داد. با ایده‌های انقلابی کاسترو، تفاوت میان طبقات اجتماعی بسیار کم شد و رفاه عمومی دراختیار اقشار مختلف جامعه قرار گرفت.

در موقعیت‌های بسیاری، مخالفین کاسترو با حمایت دولت آمریکا سعی داشتند تا وی را به قتل برسانند، اما هربار حملات تروریستی به سوی وی نافرجام باقی می‌ماند. از جمله اینکه در سال 1961 دولت آمریکا با حمایت ضدانقلابیون کوبا، حمله به خلیج خوک‌ها (Bahia de Cochinos) را سازماندهی کرد که این عملیات نه‌تنها با شکست روبه‌رو شد، بلکه به نقطه اوج خصومت کوبا و ایالات‌متحده مبدل شد. سرانجام، فیدل کاسترو در سال 2016 و پس از تحمل چندین سال بیماری درگذشت و بنا به وصیت وی جسدش در‌ هاوانا سوزانده‌شد.

اِل‌چه (اِرنستو چِه‌گِوارا)

ارنستو چه‌گوآرا مشهور به چه قهرمان می‌باشد. نام اصلی او ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا (Ernesto Rafael Guevara de la Serna) بود و چریک‌‏ها او را "چه" صدا می‏‌کردند. ارنستو چه ‏گوارا اسطوره‏ای دلاور، شجاع و فداکار، اولین فرزند خانواده و متولد شهر روساریو (Rosario) در استان سانتافه (Santa Fe) آرژانتین بود. او در خانوادهای با عقاید چپی بزرگ شد و پدرش از هواداران خوآن پرون (Juan Peron) و سوسیالیست‌ها بود. بنابراین ارنستو چه‌گوآرا از همان کودکی با عقاید چپگراهای سوسیالیست آشنا شد و بتدریج به مطالعه اشعار شاعران چپگرای آمریکای لاتین از جمله پابلو نرودا علاقمند گردید و آثار نویسندگان شاخص سوسیالیست چون فدریکو گارسیا لورکا را نیز مطالعه می‌کرد. وی همچنین کتاب‌های افرادی چون مارکس، فالکنر، آندره ژید، فرانتس کافکا، آلبر کامو، ولادیمیر لنین، ژان‏پل سارتر، فردریک انگلس و بسیاری دیگر از نویسندگان و متفکران بزرگ را که در کتابخانه پدرش موجودبود خوانده‌بود. وی برای تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه بوئنوس آیرس شد و پس از فارغ التحصیلی، از سال 1953 سفر به کشورهای آمریکای لاتین را با موتورسیکلت خود آغاز نمود و به کشورهایی چون پرو، اکوادور، ونزوئلا و گوآتمالا سفر کرد. در این سفرها او توانست فقر و بدبختی حاکم در میان توده‌های مردم آمریکای لاتین را از نزدیک مشاهده نماید و پی به حضور امپریالیسم آمریکای شمالی در تمامی مناطق آمریکای لاتین برد. اگرچه پزشک بود، به چریک روشن‌فکری تبدیل شد و در جنبش‌های اعتراضی بسیاری شرکت کرد که همه این موارد او را به طور قطعی به سمت ایدئولوژی مارکسیستی هدایت نمود.

وی در سال 1955 در مکزیک با فیدل کاسترو و برادرش؛ رائول؛ آشنا شد که در حال آماده‌سازی یک گروه انقلابی برای انجام عملیات در کوبا بودند. وی به عنوان پزشک به گروه کاسترو ملحق شد و در سال 1956 با آن‌ها به ساحل کوبا قدم گذاشت. این گروه چریکی بعد از اینکه در منطقه سی‌یرا مائسترا مستقر شدند، چه‌گوارا به ستوان در گروه فیدل کاسترو تبدیل شد و یکی از ستون‌های نظامی خود را از کوهستان‌های شرقی به سمت غرب حرکت داد تا بتوانند جزیره کوبا را به تسخیر خود درآورند. وی در جنگی قاطعانه شرکت کرد و سانتا کلارا را در سال 1958 بدست گرفت و بالاخره در سال 1959 وارد‌ هاوانا شد و به حکومت دیکتاتوری باتیستا پایان داد.[۱۳] دولت انقلابی کوبا به چه‌گوارا ملیت کوبایی اعطا نمود و او را به عنوان رئیس شبه‌نظامیان و همینطور رئیس موسسه اصلاحات کشاورزی در سال 1959 منصوب کرد. در سال 1960 وی به عنوان رئیس بانک ملی و وزیر اقتصاد انتخاب شد و بالاخره در سال 1961 به وزارت صنایع رسید. وی نقش کلیدی در تعلیم چریکهای کشورهای مختلف آمریکای لاتین ایفا نمود و از حضور موثر وی در پیشبرد و پیروزی انقلاب کوبا نمی‌توان چشم پوشی کرد.

وی برای دستیابی کوبا به استقلال واقعی، تلاش بسیاری برای صنعتی سازی کشور نمود و بعد از شکست تلاش آمریکا برای حمله به کوبا و اعلام سوسیالیست بودن انقلاب کوبا درسال 1961، این کشور را به اتحاد جماهیر شوروی نزدیک کرد. چه‌گوآرا درطول زندگی کوتاه خود، هیچ‌گاه از امپریالیسم ستیزی دست برنداشت و نگرانی‌های انقلابیش، او را مجبور کرد تا به طور مخفیانه در سال 1965 کوبا را ترک کند و برای مبارزه و حمایت از جنبش نوپای انقلابی کنگو به آن کشور رفت. وی از پست‌های خود در کوبا استعفا نمود، زیرا درنظر داشت تا انقلابی دیگر به راه اندازد و به همین دلیل با توجه به موقعیت استراتژیک بولیوی، این کشور را به عنوان مرکز عملیات‌هایی برای استقرار یک جبهه چریکی مخالف دولت بولیوی و تعلیم آن‌ها انتخاب نمود تا بعد بتواند بر کشورهایی چون آرژانتین، شیلی، پرو، برزیل و پاراگوئه تاثیرگذار باشد. اما این تصمیم چه‌گوارا در توده های مردمی بولیوی تاثیری نداشت و وی در منطقه‌ای جنگلی جدا افتاد و کمی بعد محل استقرارش توسط روستاییان محلی فاش شد و بالاخره کشته شد. از آنجایی که چه‌گوارا به اسطورهای برای جوانان سراسر دنیا تبدیل شده بود، نظامیان بولیوی با توصیه‌های سازمان سیا درنظر داشتند تا اسطوره انقلابی را تخریب کنند و به این منظور درنظر داشتند تا او را به قتل برسانند و بعد جسدش را به نمایش بگذارند و سپس او را به طور مخفیانه دفن نمایند. البته روزشمار مبارزه (Diario de campaña) نوشته چه‌گوارا در سال 1967 به چاپ رسید و نقشه دشمنان وی با شکست روبه روشد و وی همچنان اسطوره باقی ماند. در سال 1997، بقایای جسد چه‌گوارا پیدا شد و پس از نبش قبر به کوبا انتقال یافت، جایی که با افتخار توسط دولت فیدل کاسترو به خاک سپرده شد. وی همچنان یکی از چهره‌های مطرح در تاریخ آمریکای لاتین و درتاریخ پر فراز و نشیب کوبا محسوب می‌شود که در پیشبرد انقلاب کوبا بسیار موثر بوده و به اسطورهای فراموش نشدنی تبدیل شده است.

انقلاب کوبا

طی دهه‌های 60 و 70، انقلاب کوبا نور امیدی برای کشورهای آمریکای لاتین به شمار می‌آمد. روشنفکران مشهوری همچون گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی و برنده جایزه ادبی نوبل در سال 1982، از این انقلاب دفاع کردند و حتی برای توسعه برنامه‌های آموزشی و فرهنگی در کوبا اهداهایی داشتند. به عنوان مثال، مارکز در سال 1986، کمک‌های مالی زیادی برای تاسیس مدرسه بین‌المللی سینما و تلویزیون سان آنتونیو دِ لُس بانیوس (Escuela Internacional de Cine, Televisión y Video de San Antonio de los Baños) انجام داد که در این مدرسه جوانان مستعد و فقیری از کشورهای مختلف آمریکای لاتین و همینطور آسیا و آفریقا تربیت می‌شدند. این مدرسه به مدرسه سه جهان (Escuela de Tres Mundos) نیز مشهور است.

کوبای انقلابی از همان ابتدا به دنبال توسعه اجتماعی در کشور بود تا رفاه مردم را در زمینه‌های مختلف تامین نماید. لذا با تلاش‌های بسیاری موفق شد تا توسعه اجتماعی قابل توجهی را تجربه نماید و در این راستا دستاوردهای اجتماعی بزرگی به شرح زیر بدست آورد:

  • آموزش رایگان برای تمامی مردم کوبا از پیش دبستان تا دانشگاه و سوادآموزی افراد بزرگسال بی‌سواد. در سال 1961 یک جنبش بزرگ سوادآموزی به جریان افتاد که درصد افراد باسواد در کوبا را به 99 درصد رساند.
  •   همراه با آموزش رایگان، توسعه فرهنگی نیز رواج یافت و سعی شد تا سطح فرهنگی مردم افزایش‌یابد. کاسا دلاس آمریکاس (Casa de las Americas) تاسیس شد، موسسه ای که "به عنوان فضایی برای گردهمایی و گفت وگو، تحقیق و پژوهش، حمایت کردن، جایزه دادن و انتشار آثار نویسندگان، هنرمندان، موسیقیدانان، نمایشنامه‌نویسان و پژوهشگران ادبیات و هنر درنظر گرفته شد" (Rodríguez, 2006, 36). بعلاوه، موسسه کوبایی هنر و صنعت سینمای کوبا (ICAIC) تاسیس شد و در موسیقی نیز توسعه آنچه که "تروبای جدید کوبا" نام گرفت روی داد.
  •   طرح سلامت ملی رایگان. مرگ و میر نوزادان کاهش یافت و امید به زندگی در بین مردم بالا رفت به حدی که این کشور را با کشورهای توسعه یافته از جمله ایالات‌متحده مقایسه می‌کنند،[۱۴] وعلیرغم اینکه بین سال‌های 1962-1959 اکثر پزشکان و متخصصان مشاغل مختلف، کشور را ترک کردند، کوبا توانست با تربیت پزشکان جدید و متخصصان ورزیده، این کمبود را جبران نماید و خللی در سیستم سلامت این کشور ایجاد نشد. امروزه تعداد پزشکان کوبایی بسیار بیشتر از پزشکان سازمان جهانی بهداشت برای ارائه خدمات در کشورهای مختلف از جمله ونزوئلا، اوروگوئه و بولیوی دیده می‌شوند[۱۵]. دانشگاهی با نام مدرسه علوم پزشکی لاتینو آمریکانا (Escuela Latinoamericana de Medicina  (ELAM)) نیز یکی دیگر از دستاوردهای کوبای انقلابی می‌باشد که در سال 1999 به دستور فیدل کاسترو تاسیس شد که امروزه از سراسر دنیا دانشجویان بسیاری را می‌پذیرد.
  •   توزیع مجدد ثروت که بیشتر از همه، روستائیان و کشاورزان بهره‌مند شدند.

علی‌رغم پیشرفت‌های فرهنگی و علمی و توسعه اجتماعی در کوبا، جناح‌های مخالف دولت کاسترو که منافع خود را در خطر می‌دیدند و کشورهای ستیزه‌جویی چون ایالات‌متحده آمریکا انتقادات غیرمنطقی بسیاری نسبت به انقلاب کوبا دارند. این افراد معتقدند انقلاب کوبا، آزادی‌های شخصی از جمله آزادی بیان و آزادی مطبوعات حذف کرده و برای ایجاد رعب و وحشت، نسبت به حبس روزنامه‌نگاران و رهبران مخالف حکومت اقدام نموده‌است. مخالفان کاسترو از مصادره اموال خصوصی انتقاد می‌کنند و معتقدند که وی با راه‌اندازی نوعی مدل اقتصادی باعث ایجاد کمبود مواد غذایی و مواد اولیه ضروری در کشور شده‌است و از مداخله در امور داخلی دیگر کشورها کوتاهی نمی‌کند. اما ذکر این نکته ضروری است که این کشور انقلابی اگرچه با گذشت بیش از 50 سال از انقلاب با مشکلات اقتصادی بسیاری دست به گریبان است، توانسته در رفع بسیاری از نیازهای جامعه کوبا از قبیل: بهداشت، آموزش و تفریحات رایگان، سوبسید برای اجاره مسکن و غذا موفق عمل نماید.

البته وضعیت سخت اقتصادی در کوبا به تحریم‌های دولت آمریکا نسبت به این کشور بر می‌گردد و از طرف دیگر، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق علت دیگری بود که باعث شد تا کوبا حمایت‌های اقتصادی این کشور را از دست بدهد. اما با به قدرت رسیدن هوگو چاوز در ونزوئلا، امروزه کوبا از حمایت این کشور برای تامین نفت با قیمت مناسب بهره‌مند شده است و از طرف دیگر، همراه با بولیوی به گروه آلبا پیوسته است که تعهدنامه‌ای تجاری است و توسط ونزوئلا ارائه گردیده است.

لازم به ذکر است که با توجه به مشکلات اقتصادی کوبا و برخی مشکلات سیاسی در این کشور، عدهای از شهروندان کوبایی به دیگر کشورها از جمله ایالات‌متحده آمریکا مهاجرت نموده‌اند، اما بسیاری در کوبا ماندند و با وجود گذشت بیش از پنج دهه از انقلاب کوبا، هنوز با حرارت و با جدیت به دنبال آرمان‌های انقلاب هستند و از حمایت از کاستروها دست برنداشته‌اند.

انسجام قدرت کاسترویی

فیدل کاسترو از ابتدای بدست گرفتن قدرت، سبک خاص خودش را برای حکومت کردن انتخاب نمود. کوبا کشوری در آمریکای لاتین بود که بیشترین ببینده تلویزیونی را داشت و کاسترو از این مسئله به خوبی استفاده کرد و در تمامی موارد به اطلاع رسانی همگانی اقدام می‌نمود. فعالیت‌های دولت از طریق سخنرانی‌های تلویزیونی فیدل به اطلاع مردم می رسید که معمولا 5 الی 6 ساعت به طول می‌انجامید. وی با محبوبیت بسیاری که در بین مردم کسب کرده بود این امکان را داشت تا کشور را به حالت تعلیق درآورد، چرا که بیشتر مردم به او اعتماد بسیاری داشتند. از آنجایی که کوبای جدید انقلابی، از داشتن کنگره بی‌بهره بود و دولت موقت هم به شدت به مخالفت با او می‌پرداخت، وی که "رهبر اعظم" لقب گرفته بود، در صفحه تلویزیون این امکان را داشت تا ایده‌های سیاسی اش را به نمایش بگذارد.

کمی پس از پیروزی انقلاب، فیدل کاسترو نظام کمونیستی را اعلام نمود و برای مقابله با مداخلات سلطه جویانه ایالات‌متحده آمریکا، به اتحاد جماهیر شوروی نزدیک شد و پایان مالکیت خصوصی را در کوبا رقم زد. فیدل کاسترو، در سال 1955 سفری به نیویورک داشت تا بتواند سرمایه‌ای برای انقلاب خود جمع‌آوری نماید. وی در آن سفر، در مصاحب‌های با نیویورک تایمز گفته بود: "من موافق کمونیسم نیستم. ما دموکرات هستیم". وی حتی پس از به قدرت رسیدن، نظام کمونیستی را رد کرد، به طوری که موضع ضدکمونیستی فیدل کاسترو در 24 دسامبر 1960 در بیانی‌های توسط نماینده کوبا در سازمان ملل متحد اعلام شد. وی چنین اظهار کرد که:

"نه سرمایه‌داری در معنای تاریخی آن، و نه کمونیسم در واقعیت بازیگری آن. در میان این دو ایدئولوژی یا مواضع سیاسی و اقتصادی که در دنیا مورد بحث هستند، ما موضع خاصی داریم. آن را انسان‌گرایی نامیده‌ایم، زیرا می‌خواهیم انسان را از ترس‌ها، شعارها و خرافات نجات دهیم. .... بزرگترین مشکل دنیا این است که مجبور به انتخاب میان دو چیز می‌شود: میان سرمایه‌داری که مردم را از گرسنگی می‌کشد و کمونیسم که مشکلات اقتصادی را حل می‌کند اما آزادی‌ها را محدود می‌نماید. کوبایی‌ها و مردم انقلابی آمریکای لاتین می‌خواهند نیازهای مادیشان را برطرف نمایند بدون اینکه آزادیشان را قربانی نمایند."

نماینده کاسترو در سازمان ملل چنین ادامه می‌دهد:

"... ما یک قدم جلوتر از چپ و راست هستیم، و این یک انقلاب انسان‌گرایانه است، زیرا انسان را غیرانسانی نمی‌کند، زیرا انسان را به عنوان هدف اصلی خود می‌شناسد. سرمایه‌داری انسان را قربانی می‌کند؛ دولت کمونیستی با اندیشه‌های مطلق‌گرایانه خود، حقوق انسانی را قربانی می‌نماید. بنابراین ما با هیچ‌یک از این دو نظام نیستیم. هر ملتی بایستی نظام سیاسی خاص خود را توسعه‌دهد که از نیازهای خاص خودش نشات گرفته باشد و تحمیلی و تقلیدی نباشد؛ و انقلاب ما انقلابی مستقل است، انقلابی کوبایی است همانند موسیقیمان. در این متن اعلام میکنم که این انقلاب، سرخ نیست، بلکه سبز زیتونی است، زیرا سبز زیتونی دقیقا رنگ ماست، انقلابی که از دشت‌های سییرا مائسترا خارج شد."

اگرچه فیدل کاسترو، صراحتا اعلام نمود که نه به چپ تمایل دارد و نه به راست، با توجه به اینکه دولت کاسترو اقدامات ملی‌سازی را در کوبا آغاز نمود و به دنبال آن بسیاری از تملکات و شرکت‌های آمریکایی را مصادره کرد روابط این دو کشور رو به تیرگی نهاد و تحریم‌ها علیه کوبا آغاز شد. از این رو، کوبا به ناچار به سمت اتحاد جماهیر شوروی سابق کشیده شد و در ماه می 1961، کاسترو به طور رسمی کوبا را کشوری سوسیالیست-کمونیست اعلام نمود. این امر، یکی از موضوعاتی بود که در همان ماه‌های اول انقلاب کوبا بسیار جنجال‌ برانگیز شد و نفوذ کمونیست‌ها به درون دولت انقلابی را بشدت مورد انتقاد قرارداد.[۱۶]

اعضای حزب کمونیست کوبا پست‌های مهمی را در دولت به دست‌گرفتند و نیروهای مسلح تازه شکل‌گرفته که با ایدئولوژی مارکسیستی عهد بسته بودند تحت فرماندهی رائول کاسترو قرار گرفتند. در کنار این موارد، فیدل همچنان وابسته به خانواده انقلابی خود بود یعنی گروه هواداری که از همان روزهای سییرا مائسترا با او بودند و به او اعتقاد مطلق داشتند.

از دیگر سیاست‌های فیدل، ایجاد سازمانی متشکل از شبه نظامیان انقلابی بود که غیرنظامیان استخدام شده در ادارات به عضویت آن درآمده بودند. سازمان دیگری با نام کمیته‌های دفاع از انقلاب (Comites de Defensa de la Revolucion) نیز در هر محله‌ای ایجاد شده بودند تا بر فعالیت‌های محله نظارت داشته‌باشند. این کمیته در زمان راه‌اندازی دفترچه سهمیه‌بندی، مسئولیت نظارت بر این سیستم را نیز برعهده داشتند.[۱۷]

تاثیر جنبش چریکی کوبا بر منطقه

از آنجایی که جنبش چریکی کوبا به رهبری فیدل کاسترو منجر به سرنگونی باتیستا درکوبا شد، در دیگر کشورهای منطقه جنبش‌های چریکی دیگری ظهور کردند که کارگران و روشنفکران در صفوفی در کنار هم می‌جنگیدند. از این جنبش‌ها می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد که جنبش چریکی کوبا را الگوی خود قرار دادند:

  •   جنبش چریکی بولیوی که بدون شک در تاریخ بسیار ماندگار شد. از اوایل دهه 60، نطفه جنبش‌های چریکی در بولیوی بسته شد. در سال 1962، پردو لیگه گیدو اینتی (Peredo Leigue Guido) و پردو لیگه روبرتو کوکو (Peredo Leigue Roberto) ، دو برادر از جناح چپ بولیوی بودند که در‌ هاوانا با ارنستو چه‌گوارا دیدن کردند و طرح خود را برای سازماندهی یک گروه پارتیزانی در کشورشان ارائه کردند.[۱۸] هدف، همانند کوبا، سرنگونی دولت دیکتاتوری وقت و به دست گرفتن قدرت بود با این ایده که تجربه بولیوی می‌تواند به دیگر کشورهای آمریکای لاتین از جمله: برزیل، پاراگوئه، پرو و آرژانتین برسد، مناطقی که به نظر آنان شرایط برای چنین جنبش‌هایی مساعد بود.
  • در سال 1966، جنبش پارتیزانی دیگری با کمک چه‌گوارا شکل گرفت. چه‌گوارا برای سازماندهی یک گروه چریکی، کوبا را ترک کرد و مخفیانه وارد بولیوی شد. در آن سال‌ها، که رویای تغییر جهان و ایجاد یک جامعه جدید عدالت پیشه در تمام هستی پیچیده‌بود، تمایل به سمت این جنبش‌های پارتیزانی به دیگر مناطق نیز رسید و بتدریج افرادی به چه‌گوارا پیوستند. از جمله این افراد می‌توان به رژیس دوبره (Régis Debray)؛ تئوریسین چپ فرانسوی؛ و تانیا؛ خواننده آرژانتینی؛ اشاره کرد. تانیا بعدها در تاریخ به عنوان تانیای پارتیزان شناخته می‌شود. البته این جنبش پارتیزانی با شکست مواجه شد و ارنستو چه‌گوارا در 9 اکتبر 1967 در کوهستان و در مدرسه‌ی روستایی با نام لاایگرا (La Higuera)، توسط ارتش بولیوی کشته شد. ارتش بولیوی به طرز وحشیانه‌ای دست‌های چه‌گوارا را بریدند و برای اثبات هویتش به ایالات‌متحده فرستادند. روستاییان پارتیزانی که هنگام مرگ چه‌گوارا او را همراهی می‌کردند و همینطور افرادی که چه‌گوارا برایشان اسطوره امید بود، از آن پس او را سان ارنستو ایگرا (ارنستوی مقدس) (San Ernesto Higuera (Santo Ernesto)) نامیدند. تانیای پارتیزان تنها زنی بود که در این گروه دیده می‌شد و پس از مرگ چه‌گوارا، وی نیز به دست ارتش بولیوی افتاد. رژیس دوبره نیز به 30 سال زندان محکوم شد. خاویر ارائود پرز (Javier Heraud Pérez)، اهل پرو، که او را شاعر چریکی می‌نامیدند، پس از زندگی در کوبا به عنوان دانشجوی سینما و ادبیات، نام مستعار رودریگو ماچادو را انتخاب کرد و با این نام اشعاری را به چاپ رساند. وی نیز به گروه پارتیزانی بولیوی به رهبری چه‌گوارا پیوست. [۱۹]
  • در سال 1970 در ال سالوادور حزبی با نام نیروهای مردمی آزادی "فارابوندومارتی" (Fuerzas Populares de Liberacion" Farabundo Marti") شکل گرفت که تاثیر بسیاری در زندگی سیاسی کشور داشت. فارابوندو مارتی رهبری کارگرپیشه و روستایی اهل السالوادور در سال‌های 30 بود و یکی از رهبران اصلی حزب کمونیست السالوادور به شمار می‌آمد. پس از پیروزی انقلاب کوبا بعضی از رهبران حزب که تا آن زمان مخالف جنگ مسلحانه بودند تصمیم به مبارزه مسلحانه گرفتند. در سال 1980 حزب نیروهای مردمی آزادی فارابوندو مارتی و سه سازمان چریکی چپگرا متحد شدند و جبهه فارابوندو مارتی برای آزادی ملی (Frente Farabundo Marti para la Liberacion Nacional) را به منظور تشکیل دادن یک حزب گسترده‌تر بنیان نهادند تا بتوانند همانند آنچه که در کوبا در سال 1959 و در نیکاراگوئه در سال 1979 اتفاق افتاده بود به قدرت برسند.

موقعیت کشور کوبا در آمریکای لاتین

یکی از رویاهای فیدل کاسترو در دهه 1960، ترویج و اشاعه انقلاب کوبا به دیگر کشورهای آمریکای لاتین بود، به همین دلیل به حمایت گروه‌های چریکی و حملات مسلحانه در بعضی از کشورهای منطقه اقدام نمود. اما مرگ غم انگیز ارنستو چه‌گوارا در بولیوی در سال 1967 نشان داد که تکرار موفقیت سی‌یرا مائسترا در سلسله جبال لس‌آندس کار آسانی نیست. در دهه 1970، کاسترو یک سیستم نظامی در اختیار داشت که توسط شوروی سابق حمایت می‌شد که توانسته بود نقش مهمی را در فعالیت‌های انقلابی و چریکی که در آن سال‌ها در آمریکای مرکزی اتفاق می‌افتادند ایفا نماید. در همان زمان، کوبا اقدام به حمایت نظامی قابل توجهی در آفریقا نیز نمود. این کشور ماموریتی نظامی را در سال 1975 در آنگولا آغاز کرد که تا سال 1991 ادامه داشت. در این عملیات که "عملیات کارلوتا" (Operacion Carlota) نام داشت کاسترو ارتشی متشکل از حدود 36000 کوبایی را برای حمایت از "جنبش مردمی مارکسیستی برای آزادی آنگولا" (Movimiento Popular de Liberacion de Angola) اعزام کرد. طی حضور 16 ساله کوبا در آنگولا، حود 450/000 پزشک، معلم، مهندس و سرباز به آنگولا اعزام شدند. حضور کوبا در آنگولا باعث شکست ارتش زایره، شکست ارتش آفریقای جنوبی، شکست ارتش‌های دیگری که مورد حمایت ایالات‌متحده آمریکا بودند شد و از نظر سیاسی نیز استقلال آنگولا حفظ شد و همینطور پایه‌های استقلال نامیبیا را بنا نهاد و فروپاشی تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی را نیز پایه ریزی کرد. دو سال بعد، 15000 سرباز کوبایی برای حمایت دولت اتیوپی در برابر حمله سومالی اعزام شدند.[۲۰] اعزام نیروهای کوبایی، برای نگران کردن دولت‌های ریچارد نیکسون و جرالد فورد و بعد برای دولت جیمی کارتر به طور فوق العادهای موثر واقع شد. به طوری که کاسترو خود را به عنوان یک سیاستمدار با تاثیر جهانی و رهبر کشورهای غیرمتحد می‌دانست و نقطه اوج این احساس، زمانی بود که فیدل کاسترو در سال 1979 میزبان و رئیس ششمین اجلاس سران کشورهای غیرمتحد در‌ هاوانا بود.

رویارویی‌ها با ایالات‌متحده آمریکا

همانطور که پیشتر ذکر شد فیدل کاسترو در سال 1960 در سازمان ملل متحد تصریح کرد که نه به چپ و نه به راست تمایلی ندارد و ایدئولوژی خاص خود که انسانگرایی است را پیاده می‌نماید. اما از آنجایی که وی برنامه ملی سازی را در کوبا آغاز نمود، بسیاری از مایملکات و زمین‌ها و شرکت‌های آمریکایی را مصادره کرد، که بسیاری از این زمین‌های مصادره شده به شرکت یونایتد فروت کمپانی (United Fruit Company) تعلق داشت، شرکتی که صاحب زمین‌های بسیار زیادی در آمریکای مرکزی بود. بنابراین، مصادره زمین‌ها و دیگر مایملکات ایالات‌متحده در کوبا توسط دولت انقلابی باعث شد تا روابط میان این دو کشور روبه تیرگی نهد و در زمان آیزنهاور؛ رئیس جمهور وقت ایالات‌متحده آمریکا؛ اولین تحریم‌های اقتصادی علیه کوبا در سال 1960 آغاز شد. از این رو، کوبا به ناچار به سمت اتحاد جماهیر شوروی سابق کشیده شد و در سال 1960 روابط دیپلماتیک و بازرگانی خود را با این کشور برقرار کرد. این مسئله، همزمان با سلب مالکیت از املاک و شرکت‌های آمریکایی، عکس‌العمل‌هایی بین واشنگتن و‌ هاوانا بوجود آورد. در نتیجه‌ی مصادره تمامی املاک آمریکایی‌ها در جزیره، سهم شکر کوبا در بازارهای ایالات‌متحده حذف گردید و تحریم دولت آمریکا بر تجارت با کوبا را به دنبال داشت. در ژانویه 1961 ایالات‌متحده روابط دیپلماتیکش را با کوبا قطع کرد. در ماه می 1961 نیز، کاسترو به طور رسمی کوبا را کشوری سوسیالیست-کمونیست اعلام نمود. وی اعلام کرد که همیشه مارکسیست- لنینیست بوده است، اگرچه بنا به دلایل سیاسی آن را مخفی کرده بود.[۲۱] البته بسیاری معتقدند که سیاست‌های کاسترو در عرصه بین‌المللی و سیاست رویارویی در قبال ایالات‌متحده باعث شد تا از همان ابتدا حکومت خود را به شوروی سابق نزدیک کند و بتواند کشورش را در زمینه اقتصادی و نظامی بیمه نماید. زیرا "درصورتی که ایالات‌متحده درهایش را به روی آن‌ها میبست، بلوک کمونیست می‌توانست بازار جایگزینی برای شکر، سیگار و دیگر محصولات کوبایی باشد و در صورت حمله احتمالی آمریکا به کوبا، قدرت نظامی روس‌ها می‌توانست چتر حفاظتی قدرتمندی باشد".[۲۲]

بسیاری انتظار داشتند تا ایالات‌متحده عکس العملی نظامی نشان بدهد ولی آیزنهاور که آخرین ماه‌های حکومتش را می‌گذراند قصد حمله به کوبا را نداشت؛ بلکه اجازه داد تا گروه کوچکی متشکل از 1200 تبعیدی کوبایی در گواتمالا توسط سیا آموزش ببینند و حمله‌ای را به کوبا برنامه‌ریزی نمایند. این طرح توسط جان اف کندی نیز دنبال شد، اگرچه وی بدون هیچ اشتیاقی طرح را تصویب کرد و مداخله نیروهای دریایی یا هوایی ایالات‌متحده را نیز ممنوع نمود که همین مسئله ضربه مهلکی بر پروژه مذکور وارد کرد. اعضای بریگاد ضدکاسترویی، پس از اینکه در سال 1961 در خلیج خوک‌ها واقع در ساحل جنوب غربی کوبا پیاده شدند، بدون حمایت هوایی و یا دریایی آمریکا، توسط نیروهای کاسترو به سرعت دستگیر و یا کشته شدند. این اتفاق، یکی از بدترین وقایع دوره ریاست جمهوری کندی را رقم زد و چهره ایالات‌متحده ضربه قابل توجهی را تحمل کرد و "جالوت قدرتمند شمال به طور تحقیرآمیزی توسط داود کوچک کارائیب شکست خورد"[۲۳].  پس از این رویداد، ایالات‌متحده آمریکا، سفارت خود در کوبا را تعطیل می‌کند.

در پی این رویداد، تصویر ضعیفی از ایالات‌متحده معرفی شد که تشجیع نخست وزیر اتحاد جماهیر شوروی سابق؛ نیکیتا خروشچف؛ را به همراه داشت. خروشچف در پی توافق با کوبا اقدام به انتقال تسلیحات هسته‌ای روسیه به کوبا نمود و به طور مخفیانه شروع به ساخت پایگاه‌های موشکی هسته‌ای در کوبا کرد که روبه ساحل ایالات‌متحده نشانه رفته بودند و فقط در 100 مایلی آن قرار گرفته بودند. در اکتبر 1962 هواپیماهای شناسایی آمریکایی عکس‌هایی گرفتند که وجود چنین پایگاه‌هایی را آشکار ساخت و این مسئله به "بحران موشکی" (Crisis de los Misiles) میان ایالات‌متحده آمریکا و جمهوری شوروی سابق تبدیل شد. این مسئله توسط رئیس جمهور وقت آمریکا؛ جان اف کندی؛ در تلویزیون آمریکا برملا شد و بالاخره روس‌ها مجبور شدند تا پایگاه موشکی‌شان را از کوبا جمع‌آوری نمایند. درطی چند روز، دنیا منتظر عکس‌العمل اتحاد جماهیر شوروی سابق بود که بالاخره پس از ارسال پیام‌های شدیدی میان واشنگتن و مسکو، خروشچف برچیدن پایگاه‌های موشکی خود را تحت یک شرط پذیرفت: کندی به طور مخفیانه قول داد که به کوبا حمله نخواهد کرد. این تعهد از طرف کندی، به طور تلویحی به معنی حذف آموزه مونروئه (Doctrina de Monroe) بود[۲۴]. لازم به ذکر است که آموزه مونروئه در سال 1823 توسط جیمز مونروئه، پنجمین رئیس جمهور ایالات‌متحده آمریکا ارائه شد که در آن به ایالات‌متحده اجازه می‌داد تا درصورتی که هریک از کشورهای اروپایی در کشورهای آمریکای لاتین دخالت نمایند، این عمل به عنوان یک تهاجم محسوب می‌شد و ایالات‌متحده اجازه دخالت در کشورهای منطقه آمریکای لاتین را داشت. بدین ترتیب، آموزه مونروئه به وضوح اجازه دخالت همسایه شمالی را در بخش جنوبی قاره می داد.

یکی دیگر از رویارویی‌های تاریخی میان‌ هاوانا و واشنگتن به عملیات پیترپان (Peter Pan) مربوط می‌شود. این عملیات توسط دولت ایالات‌متحده، کلیسای کاتولیک و کوبایی‌هایی که در تبعید به سر می‌بردند برنامه‌ریزی شد که طی آن بیش از 14000 کودک کوبایی به ایالات‌متحده منتقل شدند. این عملیات بین 26 دسامبر 1960 و 23 اکتبر 1962 جریان داشت. درطی این عملیات ایالات‌متحده درنظر داشت تا فرزندان کوبایی را که والدینشان نگران ایدئولوژی کمونیستی دولت کوبا بودند به آمریکا منتقل نمایند. در این برنامه، کشیشی کاتولیک آمریکایی، با نام پدر بریان والش (Padre Bryan Walsh) با دولت واشنگتن هماهنگی‌های لازم برای ویزای کودکان را انجام می‌داد. پروازهای پان آمریکن کودکان کوبایی را به میامی، فلوریدا، منتقل کردند و مقرر شده بود تا والدین این کودکان در مدت کوتاهی به آن‌ها بپیوندند. البته در سال 1962 و با بروز بحران موشکی در کوبا، در طی این بحران موشکی، ایالات‌متحده پروازهای میان این دو کشور را کنسل کرد که این امر جریانات تاسف باری را بوجود آورد، زیرا حدود 800 کودک کوبایی را در میامی در انتظار والدین خود گذاشت. وقتی مشخص شد که والدین این کودکان نمی‌توانند به زودی به ایالات‌متحده برسند، گروه‌های کاتولیک، این کودکان را از میامی گرفتند و در یتیم‌خانه‌های مختلفی مستقر کردند و یا بعضی از خانواده‌های آمریکایی در سراسر کشور آن‌ها را به فرزندی پذیرفتند. بسیاری از این عملیات‌ها به طور سری انجام می‌گرفت ولی بعدها توسط دولت کوبا پرده از این عملیات‌های مخفیانه برداشته شد.

از دیگر رویارویی‌های میان کوبا و ایالات‌متحده آمریکا، ماجرای پسربچه کوبایی با نام الیان گونزالس (Elián González) می‌باشد که به ایالات‌متحده رسید و سپس به کوبا بازگشت. وی در سن 6 سالگی در سال 1999 به طور غیرقانونی توسط مادرش از کوبا خارج می‌شود و با قایقی به سمت ایالات‌متحده میروند. مادر الیان به همراه تعداد دیگری در طی سفر در دریا غرق می‌شوند ولی الیان توسط ماهیگیری آمریکایی نجات می‌یابد و به نیروهای ساحلی ایالات‌متحده تحویل داده می‌شود. طبق تفاهم‌نامه میان کوبا و ایالات‌متحده تحت عنوان "پاهای خشک، پاهای خیس" (Pies secos, pies mojados) که در سال 1995 در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون به امضا رسید[۲۵]، کوبایی‌هایی که به سواحل فلوریدا می‌رسند می‌توانند پناهندگی سیاسی از این کشور درخواست نمایند، درحالی که کسانی که در دریا دستگیر می‌شوند به کوبا بازگردانده می‌شوند و یا بنا به موقعیت‌هایی به کشور سومی که بپذیرد به آن‌ها پناهندگی سیاسی بدهد انتقال داده می‌شوند. در مورد الیان گونزالس، مقامات آمریکایی، وی را به خانواده مادریش در میامی تحویل می‌دهند، در صورتی که پدر وی در کوبا خواهان استرداد فرزندش می‌شود. پس از مذاکرات و مشاجرات بسیار، بالاخره دادگاه حکم صدور برگشت الیان به کشورش را صادر می‌کند و الیان گونزالس در 28 ژوئن سال 2000 به کوبا بازمی‌گردد. الیان تا سال 2006 در شهر کاردناس استان ماتانزاس با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. دولت کوبا در این شهر موزهای تحت عنوان "موزه نبرد اندیشه‌ها" (Museo A la Batalla de Ideas) را تاسیس کرد که سالنی را به الیان اختصاص داده‌است. در 15 ژوئن 2008، الیان گونزالس به همراه 18000 جوان دیگر، به عضویت انجمن جوانان کمونیست (Unión de Jóvenes Comunistas) درآمد.

کوبا در دنیای پس از روسیه

سقوط دیوار برلین در سال 1989 و فروپاشی شوروی سابق، کاسترو را بدون پدر خوانده‌ای که حدود 30 سال او را حمایت کرده بود گذاشت. درحالی که این کشور با شدیدترین بحران اقتصادی‌اش روبه رو بود، کاسترو این دوره را به نام "دوره خاص" (Periodo especial) اعلام کرد، به این معنی که وی قبول کرده بود که کیفیت زندگی در کوبا به سطوح خیلی پایینی تنزل خواهد کرد و همینطور هم شد. پزوی کوبا تقریبا تمام ارزش خود را از دست داد، کمبود سوخت، باعث شد تا حمل و نقل و سرویس‌های الکتریکی و آب فلج شود. در بسیاری موارد، دوچرخه جایگزین اتومبیل و گاو جایگزین تراکتور شد. کاسترو به ناچار گردش دلار را قانونی کرد و کمی اقتصاد را از حالت متمرکز خارج نمود و اجازه سرمایه‌گذاری به خارجی‌ها هم داده شد، اگرچه تمام این موارد تحت کنترل شدید دولت انجام می‌شد. جدا از شکر و دیگر صادرات کشاورزی، بعضی از فاکتورها به دولت کاسترو کمک کردند تا بتواند زنده بماند اگرچه در سال 2001 کوبا با طوفان میشل روبه رو شد و زیان‌های زیادی را متحمل نمود. از مواردی که به کمک اقتصاد کوبا آمدند می‌توان از کمپین موفقیت‌آمیزی برای ترویج توریسم نام برد که آغازگر جذب توریسم‌های بسیاری شد. "تقریبا تمام توریست‌هایی که از کوبا دیدن می‌کردند اروپایی و کانادایی بودند (دو میلیون کانادایی در سال 2004 از کوبا دیدن کردند). از طرف دیگر می‌توان به صدها میلیون دلاری اشاره کرد که کوبایی-آمریکایی‌های مقیم ایالات‌متحده برای خانواده‌هایشان در کوبا ارسال می‌کردند و همین امر یکی دیگر از فاکتورهای نجات‌بخش اقتصاد کوبا به شمار می‌آید"[۲۶]. ضمنا صادرات مواد معدنی بخصوص نیکل نیز افزایش یافت، در این میان، شرکت‌های خارجی بخصوص شرکت‌های کانادایی به استخراج معادن مشغول شدند زیرا کاسترو مالکیت شرکت‌های آمریکایی سال‌های 50 را به آن‌ها اعطا کرده‌ بود. آمارهای رسمی، افزایش سالانه 5 درصدی برای سال 2004 را در رابطه با استخراج معادن کوبا اعلام کردند. از طرف دیگر، کشف تعدادی مخازن نفتی در آب‌های کوبا، چشم اندازی از یک آینده خودکفا در زمینه انرژی را برای این ملت گشود. علاوه بر امضای یک معاهده مهم بازرگانی با چین، کاسترو با رئیس جمهور ونزوئلا، هوگو چاوز، که کاسترو را مربی خود می‌دانست نیز متحد شد. چاوز به قیمت پایینتر از بازار به کوبا نفت می‌فروشد و در قبال آن همه نوع محصولی از کوبا خریداری می‌کند؛ به عنوان بخشی از این موافقت‌نامه، هزاران پزشک کوبایی به ونزوئلا اعزام می‌شوند تا در انقلاب بولیواری رهبر فقید ونزوئلا شرکت نمایند. این پزشکان برای کمک به بی‌بضاعت‌ها و درمان آن‌ها، به دورترین و صعب العبورترین نقاط ونزوئلا اعزام می‌شوند.

یکی دیگر از اقدامات کاسترو در این دوران ممنوعیت گردش دلار در کوبا بود که به تلافی اعمال محدودیت مقدار دلار ارسالی کوبایی-آمریکایی‌ها برای خانواده‌های خود در کوبا توسط جورج بوش پسر در سال 2004 صورت گرفت[۲۷]. در پی این جریان، کوبایی‌ها می‌بایست دلارهای خود را به "پزوی قابل تبدیل" (Peso convertible) تعویض می‌کردند، پولی که فقط در کوبا ارزش داشت. به این ترتیب، دلارهایی که وارد کوبا می‌شدند به تصرف دولت درمی‌آمدند که این روش، برای کاسترو، حذف سمبل وابستگی اقتصادی کشور به واشنگتن بود. توصیه وی به کوبایی-آمریکایی‌ها ارسال پول به صورت یورو و یا دلار کانادا بود.

آنچه که در اوایل دهه 2000 در کوبا به چشم می‌خورد، ظهور نشانه‌هایی از بازگشت مجدد به تمرکزگرایی بود. در این دوران، کاسترو مصمم شد تا کشور را به سوی کمونیسم تقریبا خالصی که در دهه 60 پایه‌ریزی کرده بود برگرداند. به همین جهت، تصمیم داشت تا کنترل اکثر فعالیت‌های بازرگانی و اقتصادی را به دولت بسپارد و اصلاحات بوروکراتیکی جدیدی را پیاده نماید که این مسئله، فعالیت شرکت‌های خصوصی را بسیار مشکل‌تر می‌کرد. به این ترتیب، هربار کارگران کمتری بودند که با سرمایه خود مشغول به کار می‌شدند. به طور مثال، تعداد "پالادار" یا همان رستوران‌های کوچکی که کوبایی‌ها در جلوی خانه خود باز می‌کردند روز به روز کمتر می‌شد. دولت حتی اقدام به تعطیلی کار فروشنده‌های کوچک که در خیابان به اغذیه فروشی مشغول بودند کرد. این محدودیت‌ها، شامل شرکت‌های خارجی که در کوبا مشغول فعالیت بودند نیز می‌شد به طوری که بسیاری از آن‌ها از کوبا رفتند. شرکت‌های دولتی که در انجام صادرات و واردات از آزادی نسبی برخوردار بودند با این شرایط مکلف بودند تمام رسیدهای دلاری خود را در تنها یک حساب دولت واریز کنند[۲۸] . در عرصه سیاست نیز، دولت تمام اعطاهایی که به فعالیت‌های مخالفان خود داده بود را ملغی اعلام کرد. به طوری که کاسترو در یکی از سخنرانی‌های خود اعلام کرده بود که "هیچ نرمش بیشتری" نشان نخواهد داد. در بهار 2003، در طی شورشی از سوی مخالفان، 75 نفر از آن‌ها دستگیر شدند و در یک محاکمه یک روزه، همزمان محکوم به زندان‌های طولانی مدت شدند.[۲۹]

به عبارت دیگر، کاسترو سعی کرد تا تجربه کنترل کلیه امور مردم را که در کوبای دهه‌ی 60 و 70 با موفقیت زیادی همراه نبود تکرار نماید. البته این مسئله با مدل موفقیت‌آمیز چین در سیاست و آزادی اقتصادی متفاوت می‌نمود[۳۰]. اگرچه، بانک مرکزی کوبا دلار و دیگر ارزهای قوی را در اختیار داشت، این مسئله نتوانسته بود کمک چندانی به بهبود سطح زندگی مردم نماید. با وجود تمام این مشکلات اقتصادی و معیشتی، بایستی استقامت کوبایی‌ها را در برابر این مشکلات ستود و این کشور می‌تواند به عنوان الگویی برای دیگر کشورها باشد. مردم کوبا با سعه صدر با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می‌کنند، اما حاضر به پذیرش استعمار همسایه شمالی خود نیستند.

در اول آگوست 2006، در پیامی از طرف فیدل کاسترو در تلویزیون کوبا اعلام شد که وی مجبور به انجام یک سری عمل‌های جراحی می‌باشد و درنتیجه، به طور موقت قدرت به برادرش رائول واگذار می‌گردد. تا مدتی وضعیت سلامتی وی در هاله‌ای از ابهام باقی‌ماند و عکس‌هایی پخش شد که وی را در بیمارستان نشان می‌داد. همچنین در 13 آگوست 2006، فیلمی ویدئویی به مناسبت هشتادمین سالگرد تولدش انتشار یافت که وی را همچنان در تخت‌خواب نشان می‌داد و رائول کاسترو و رئیس جمهور فقید ونزوئلا؛ هوگو چاوز؛ نیز وی را همراهی می‌کردند. تا اینکه سرانجام در سال 2016، رهبر انقلابی کوبا، چشم از جهان فروبست.

کوبای پس از فیدل

رائول کاسترو؛ برادر کوچک‌تر فیدل؛ از جولای 2006 به طور موقت و تا بهبود وضعیت سلامتی فیدل، به عنوان رئیس شورای دولتی کوبا انتخاب شد. اما از فوریه 2008 که فیدل کاسترو به طور رسمی و قطعی از دولت کناره‌گیری کرد، رائول کاسترو به عنوان رئیس جمهوری کوبا قدرت را به دست گرفت. از طرف دیگر، از سال 2011 نیز به عنوان دبیر اول حزب کمونیست کوبا نیز جانشین فیدل شده است.

از زمانی که رائول کاسترو حکومت را در کوبا بدست گرفته است، تغییراتی در وضعیت اقتصادی کوبا به چشم می‌خورد. وی طی بحث‌های گستردهای از مشکلات ملت در مسائل عمومی سخن گفته است و جهت حل این مشکلات تدابیری را اندیشیده است. به طور مثال در 24 فوریه 2008 وی چنین می‌گوید:

"در ماه دسامبر از ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها سخن گفته‌ام، و طی هفته‌های آینده نسبت به حذف بعضی از ممنوعیت‌های ابتدایی و ساده اقدام خواهم نمود. البته بسیاری از این ممنوعیت‌ها به منظور جلوگیری از بروز نابرابری در میان مردم بوده است."[۳۱]

به همین منظور، رائول کاسترو اقدام به انجام یک سری اصلاحات نمود که البته از خط مشی برادر خود فاصله‌ای نگرفت. از جمله اصلاحات دوران رائول کاسترو می‌توان به دسترسی اقشار مختلف مردم کوبا به هتل‌ها و اجازه خرید و فروش ماشین و یا آزادی فروش تلفن‌های همراه را نام برد. یکی دیگر از اصلاحات صورت گرفته توسط وی، سپردن زمین‌های خالی به کشاورزان بود تا به طور شراکتی بر روی زمین‌ها فعالیت نمایند. از زمان شروع این طرح، یعنی از سال 2008 تا اواخر سال 2009 حدود 90 هزار هکتار زمین به کشاورزان بخشیده شد.

در سال 2009 دفترچه سهمیه بندی ارزاق حذف شد و کمک‌های غذایی فقط به افراد پانسیون شده و کم درآمدها تعلق می‌گرفت. در سال 2009، سن بازنشستگی زنان تا 60 سال و برای مردان تا 65 سال افزایش یافت. در همین سال، سقف حقوق و دستمزد نیز حذف گردید و اجازه چندشغلی بودن نیز صادر گردید. در سال 2010 فعالیت‌های خصوصی آزاد شد تا از این طریق کارمندانی از بخش دولتی به بخش خصوصی انتقال یابند. دسترسی به اینترنت در دفاتر پستی آزاد شد. اگرچه به علت مشکلات فناوری و تکنولوژیکی و همینطور تحریم کوبا از سوی ایالات‌متحده آمریکا، اینترنت در کوبا از سرعت چندان بالایی برخوردار نبود، این مورد در سال 2011 با برقراری یک کابل زیر دریایی میان ونزوئلا و کوبا برطرف شد. رائول کاسترو که در سال 2011 به عنوان رئیس حزب کمونیست کوبا انتخاب می‌شود اقدام به برقراری یک سری اصلاحات اقتصادی در جهت هماهنگی سیستم کشور با حوادث جدید اقتصادی جهان و بحران ملی و بینالمللی می‌نماید[۳۲][۳۳].

نیز نگاه کنید به

تاریخ لبنان؛  تاریخ روسیه؛ تاریخ سودان؛ تاریخ کانادا؛ تاریخ ژاپن؛ تاریخ مصر؛ تاریخ چین؛ تاریخ افغانستان؛ تاریخ سنگال؛ تاریخ ساحل عاج؛ تاریخ مالی؛ تاریخ اردن؛ تاریخ فرانسه؛ تاریخ سوریه؛ تاریخ آرژانتین؛ تاریخ اسپانیا؛ تاریخ قطر؛ تاریخ امارات متحده عربی؛ تاریخ اتیوپی؛ تاریخ سیرالئون؛ تاریخ اوکراین؛ تاریخ زیمبابوه؛ تاریخ تایلند؛ تاریخ بنگلادش؛ تاریخ سریلانکا؛ تاریخ تونس؛ تاریخ تاجیکستان؛ تاریخ قزاقستان؛ تاریخ گرجستان

کتابشناسی

  1. .Cristóbal, C. (2001). Diario del descubrimiento, p22
  2. Consuelo, N. (2009). Historia de las Antillas. Volu-men I. Historia de Cuba. P53
  3. .Cristóbal, C. (2001). Diario del descubrimiento, p57
  4. De andueza, J. (2011). Isla de Cuba pintoresca, histórica, política, literaria, mercantil e industrial; recuerdos, apuntes, impresiones de dos épocas. British Library, Historical Print Editions. P303.
  5. Cansuelo, N. (2009). Historia de las Antillas. Volu-men I. Historia de Cuba.p.101.
  6. Foren, P. (1966)Historia de Cuba y sus relaciones con los Estados Unidos. Editora Universitaria.P164
  7. .Halperin Donghi, 2005, P18
  8. .Fox, A. (2006). Latinoamérica: Presente y pasado. Prentice Hall. P112
  9. Martin, L. (1982). Los orígenes de su ideología comunista, Grijalbo, Barcelona. P12.
  10. .Fox, A. (2006). Latinoamérica: Presente y pasado. Prentice Hall. P113
  11. Dariel Ramírez, B. (2003). Memorias de un Sol-dado Cubano. TusQuets. p119.
  12. Dariel Ramírez, B. (2003). Memorias de un Sol-dado Cubano. TusQuets. p128.
  13. Halperin Donghi, T. (2005). Historia contemporánea de América Latina. Alianza Editorial, Madrid. P112
  14. Chang-Rodríguez, E, (2006). Latinoamérica: su civili-zación y su cultura. P36.
  15. Chang-Rodríguez, E, (2006). Latinoamérica: su civili-zación y su cultura. P41.
  16. , Cantón Navarro, J, (1996). Historia de Cuba: El desafío del yugo y la estrella: biografía de un pueblo. Editorial SI-MAR. P196.
  17. , Cantón Navarro, J, (1996). Historia de Cuba: El desafío del yugo y la estrella: biografía de un pueblo. Editorial SI-MAR. P12-211.
  18. , Cantón Navarro, J, (1996). Historia de Cuba: El desafío del yugo y la estrella: biografía de un pueblo. Editorial SI-MAR. P119
  19. Chang-Rodríguez, E, (2007). Latinoamérica: su civili-zación y su cultura. p158
  20. , Cantón Navarro, J, (1996). Historia de Cuba: El desafío del yugo y la estrella: biografía de un pueblo. Editorial SI-MAR. P214
  21. Halperin Donghi, T, (2005). contemporánea de América Latina. Alianza EditorialP312
  22. Halperin Donghi, T, (2005). contemporánea de América Latina. Alianza EditorialP.315
  23. Faya, A, (1996). EI de un conflicto: La política norteamericana hacia Cuba: 1959-1961. Editorial de Ciencias Sociales. p228
  24. Chang-Rodríguez, E, (2007). Latinoamérica: su civili-zación y su cultura. p152
  25. Chang-Rodríguez, E, (2007). Latinoamérica: su civili-zación y su cultura. P147.
  26. De la Fuente, A, (2001). Una nación para todos. Raza, desigualdad y política en Cuba. Editorial Colibri. p67.
  27. De la Fuente, A, (2001). Una nación para todos. Raza, desigualdad y política en Cuba. Editorial Colibri. p88.
  28. De la Sagra, R, (2021). Historia económico- política y es-tadística de La Isla de Cuba: O sea, De sus progresos en la po-blación, La Agricultura, El Comercio y Las Rentas… . Nabu Press.P157
  29. De la Sagra, R, (2021). Historia económico- política y es-tadística de La Isla de Cuba: O sea, De sus progresos en la po-blación, La Agricultura, El Comercio y Las Rentas… . Nabu Press.P157
  30. Xalma, C, (2009). Cuba, ¿Hacia dónde? Transformación política, económica y social en los noventa. Escenarios de Fu-turo. Icarius Ausias Marc. P90
  31. Guerra-Vilaboy, S, (2021). Cuba: Una Historia (La Otra Historia de América Latina). Ocean Sur. P113
  32. Guerra-Vilaboy, S, (2021). Cuba: Una Historia (La Otra Historia de América Latina). Ocean Sur. P118
  33. حق روستا، مریم(1395). جامعه و فرهنگ کوبا. تهران : موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص.35- 76.