جغرافیای معرفتی فرانسه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۲۶ توسط Samiei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''جغرافیای معرفتی فرانسه        ''' جغرافیای معرفتی به معنای توزیع بررسی دانش و شناخت در حوزه جغرافیایی مکان خاصی را گویند و یکی از گرایش های آن جغرافیای فرهنگی است که از شاخه های جغرافیای انسانی می باشد و در نهایت به انسان شناسی و مردم شناسی با...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

جغرافیای معرفتی فرانسه        

جغرافیای معرفتی به معنای توزیع بررسی دانش و شناخت در حوزه جغرافیایی مکان خاصی را گویند و یکی از گرایش های آن جغرافیای فرهنگی است که از شاخه های جغرافیای انسانی می باشد و در نهایت به انسان شناسی و مردم شناسی باز می گردد.

با به دست آوردن جغرافیای معرفتی هر کشور می توان به چگونگی تعامل حوزه های فرهنگی معرفتی آن پی برد و بر تعامل و تحرک فکری فرهنگی این حوزه ها افزود و سازمان های دانش کشور را بر آن اساس تنظیم وجهت دهی کرد.

اولین بستر فرهنگی معرفتی فرانسه دین کاتولیک است. هفتاد در صد جمعیت فرانسه کاتولیک اند و فقط ۱۳ درصد آنها را پیروان پروتستان تشکیل می دهند ولی با اینکه کاتولیک ها قسمت اعظم جمعیت فرانسه را تشکیل می دهند آنها همیشه در حال فرار از کاتولیسم هستند و مبدا این فرارها را می توان انقلاب فرانسه دانست که با رویکرد سکولاریستی و لائیستی به وقوع پیوست . این حالت فرار و قرار یک حالت پارادوکسیکال را در فرانسه به وجود آورد که تا به امروز دامنگیر حوزه معرفتی فرانسوی ها بوده است. آنها از طرفی می خواهند در قالب لائیسم با مدرنیته همراه شوند و از طرفی کاتولیسم منتقد مدرنیسم است و از همین جهت فرانسه در باب مدرنیسم و جهانی سازی نگاهی انتقادی و حالتی تضاد گونه دارد .

بستر دیگر معرفتی فرانسه زبان لاتینی و ایتالیک این کشور است. زبان ایتالیک فرانسوی در کنار مذهب کاتولیسم یک حالت احساسی به فرانسه بخشیده است . زبان ایتالیک یک زبان احساسی است و از همین رو زبان شعر و ادبیات و هنر است. خود کاتولیسم نیز مذهبی احساسی است که دوستی و محبت ورزیدن به مسیح را با خود دارد و می توان گفت هم زبان و هم دین به فرانسه حالتی احساسی بخشیده است.

عملکرد این بستر معرفتی در ساختار اجتماعی فرانسه خانواده گرایی است. فرانسوی ها براساس خصلت فرهنگی خود محل ارضای احساس خود را خانواده می دانستند واز سوی دیگر انقلاب و نظام لائیسم فرانسوی فرار از خانواده را به عنوان شعار خویش قرار داده بود و آزادی جنسی را ترویج می کرد تا از این طریق بنیان خانواده ها را سست کند و از همان انقلاب فرانسه به بعد خانواده گرایی فرانسوی هدف تیره های سکولاریسم و لائیسم فرانسوی قرار گرفت .

این حالت تضاد گونه بین خانواده گرایی وآزادی جنسی سبب تولید ادبیات عشقی شدیدی در فرانسه گشت که در یک حالت دیالکتیکی بین آرمان گرایی عشقی و واقعیت گرایی جنسی در رفت و آ مد است. حال اگر احساس گرایی و خانواده گرایی را به کاتولیسم فرانسوی اضافه کنیم به رمز سوسیالیسم فرانسوی پی خواهیم برد. در کاتولیسم آنچه که حاکم است دین نیست بلکه یک سازمان دینی است. انسان فقط در کلیسا می تواند خدا را عبادت کند و نه خارج از آن. در این مکتب یک پدر زمینی در کلیسا وجود دارد که نماینده پدر آسمانی و تجلی اوست و اعتراف به گناه در نزد اوست که سبب بخشش گناهان می شود.

باانقلاب فرانسه این سازمان گرایی دینی به جامعه گرایی و یا سوسیالیسم تبدیل شد.سوسیالیسم همان شکل سکولار سازمان دینی است که بعد از انقلاب فرانسه به وجود آمد و اگر این را به ساختار اجتماعی فرانسه که خانواده گرایی باشد اضافه کنیم رمز جامعه گرایی امروزی فرانسوی روشن می شود و به همین دلیل سوسیالیسم اروپایی از فرانسه شروع شد به آلمان رفت و تبدیل به فلسفه مارکس شد و سپس به خود فرانسه بازگشت و کمون های پاریس را به وجود آورد. ساختارگرایی فرانسوی نیز که لویی استروس بنیانگذار آن بود شکل دیگری در جامعه گرایی فرانسوی است و در واقع ساختارگرایی رهیافت امروزی جامعه گرایی فرانسوی است. چرا که نگاه ساختار گرایانه به جامعه به صورت یک کل به هم پیوسته قابل مطالعه است و این کل گرایی شعبه ای از شکل معرفتی جامعه گرایی است.

در نهایت با پیوند ساختارگرایی و مارکسیسم یک شکل معرفتی دیگر به وجود آمد که به شدت کل گرا بود و نمایندگان آن آ لتوسر و تا حدودی ژان پل سارتر می باشند واین اوج تفکر فرانسوی در باب جامعه گرایی است. ولی در مقابل این جریان مردم شناسی فرانسوی با مارکسیسم همراه شد و پسامدرنیسم را عرضه کرد به طوری که آن نوع از مردم شناسی که دارای روش مقایسه ای یا تطبیقی بود و بر تکثرگرایی فرهنگی تاکید می کرد به یک باره از بطن هنجارشکنی مارکسیسم زاده شد و قابله های آن، دو مردم شناس فرانسوی مارکسیست گرا یعنی میشل فوکو و ژاک دریدا در بعد ادبیات بودند.[46]