جغرافیای معرفتی فرانسه
جغرافیای معرفتی به معنای توزیع بررسی دانش و شناخت در حوزه جغرافیایی مکان خاصی را گویند و یکی از گرایشهای آن جغرافیای فرهنگی است که از شاخههای جغرافیای انسانی میباشد و در نهایت به انسانشناسی و مردمشناسی باز میگردد.
با به دست آوردن جغرافیای معرفتی هر کشور میتوان به چگونگی تعامل حوزههای فرهنگی معرفتی آن پی برد و بر تعامل و تحرک فکری فرهنگی این حوزه ها افزود و سازمانهای دانش کشور را بر آن اساس تنظیم و جهتدهی کرد.
اولین بستر فرهنگی معرفتی فرانسه دین کاتولیک است. هفتاد در صد جمعیت فرانسه کاتولیکاند و فقط ۱۳ درصد آنها را پیروان پروتستان تشکیل میدهند ولی با اینکه کاتولیکها قسمت اعظم جمعیت فرانسه را تشکیل میدهند آنها همیشه در حال فرار از کاتولیسم هستند و مبدا این فرارها را میتوان انقلاب فرانسه دانست که با رویکرد سکولاریستی و لائیستی به وقوع پیوست. این حالت فرار و قرار یک حالت پارادوکسیکال را در فرانسه به وجود آورد که تا به امروز دامنگیر حوزه معرفتی فرانسویها بودهاست. آنها از طرفی می خواهند در قالب لائیسم با مدرنیته همراه شوند و از طرفی کاتولیسم منتقد مدرنیسم است و از همین جهت فرانسه در باب مدرنیسم و جهانی سازی نگاهی انتقادی و حالتی تضاد گونه دارد.
بستر دیگر معرفتی فرانسه زبان لاتینی و ایتالیک این کشور است. زبان ایتالیک فرانسوی در کنار مذهب کاتولیسم یک حالت احساسی به فرانسه بخشیده است. زبان ایتالیک یک زبان احساسی است و از همین رو زبان شعر و ادبیات و هنر است. خود کاتولیسم نیز مذهبی احساسی است که دوستی و محبت ورزیدن به مسیح را با خود دارد و میتوان گفت هم زبان و هم دین به فرانسه حالتی احساسی بخشیده است.
عملکرد این بستر معرفتی در ساختار اجتماعی فرانسه خانوادهگرایی است. فرانسویها براساس خصلت فرهنگی خود محل ارضای احساس خود را خانواده میدانستند و از سوی دیگر انقلاب و نظام لائیسم فرانسوی فرار از خانواده را به عنوان شعار خویش قرار داده بود و آزادی جنسی را ترویج میکرد تا از این طریق بنیان خانوادهها را سست کند و از همان انقلاب فرانسه به بعد خانوادهگرایی فرانسوی هدف تیرههایسکولاریسم و لائیسم فرانسوی قرار گرفت.
این حالت تضادگونه بین خانوادهگرایی و آزادی جنسی سبب تولید ادبیات عشقی شدیدی در فرانسه گشت که در یک حالت دیالکتیکی بین آرمان گرایی عشقی و واقعیتگرایی جنسی در رفت و آمد است. حال اگر احساسگرایی و خانوادهگرایی را به کاتولیسم فرانسوی اضافه کنیم به رمز سوسیالیسم فرانسوی پی خواهیم برد. در کاتولیسم آنچه که حاکم است دین نیست بلکه یک سازمان دینی است. انسان فقط در کلیسا میتواند خدا را عبادت کند و نه خارج از آن. در این مکتب یک پدر زمینی در کلیسا وجود دارد که نماینده پدر آسمانی و تجلی اوست و اعتراف به گناه در نزد اوست که سبب بخشش گناهان میشود.
با انقلاب فرانسه این سازمانگرایی دینی به جامعهگرایی و یا سوسیالیسم تبدیل شد. سوسیالیسم همان شکل سکولار سازمان دینی است که بعد از انقلاب فرانسه به وجود آمد و اگر این را به ساختار اجتماعی فرانسه که خانوادهگرایی باشد اضافه کنیم رمز جامعهگرایی امروزی فرانسوی روشن میشود و به همین دلیل سوسیالیسم اروپایی از فرانسه شروع شد به آلمان رفت و تبدیل به فلسفه مارکس شد و سپس به خود فرانسه بازگشت و کمونهای پاریس را به وجود آورد. ساختارگرایی فرانسوی نیز که لویی استروس بنیانگذار آن بود شکل دیگری در جامعه گرایی فرانسوی است و در واقع ساختارگرایی رهیافت امروزی جامعه گرایی فرانسوی است. چرا که نگاه ساختار گرایانه به جامعه به صورت یک کل به هم پیوسته قابل مطالعه است و این کل گرایی شعبه ای از شکل معرفتی جامعهگرایی است.
در نهایت با پیوند ساختارگرایی و مارکسیسم یک شکل معرفتی دیگر به وجود آمد که به شدت کل گرا بود و نمایندگان آن آ لتوسر و تا حدودی ژان پل سارتر میباشند و این اوج تفکر فرانسوی در باب جامعه گرایی است. ولی در مقابل این جریان مردم شناسی فرانسوی با مارکسیسم همراه شد و پسامدرنیسم را عرضه کرد به طوری که آن نوع از مردم شناسی که دارای روش مقایسه ای یا تطبیقی بود و بر تکثرگرایی فرهنگی تاکید میکرد به یک باره از بطن هنجارشکنی مارکسیسم زاده شد و قابلههای آن، دو مردم شناس فرانسوی مارکسیست گرا یعنی میشل فوکو و ژاک دریدا در بعد ادبیات بودند[۱].
نیز نگاه کنید به
نظام فرهنگی فرانسه؛ جریان های فکری موثر فرانسه
کتابشناسی
- ↑ نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.