اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در تاجیکستان

از دانشنامه ملل

در زیر به نمونه­‌هایی از باور‌های تاجیکان که با اندک تفاوت­‌هایی در بیش­تر شهر‌ها و روستا‌های تاجیک‌نشین کاربرد دارند، اشاره می‌­شود:*هنگام خمیر کردن، اگر خمیر بپرد، میهمان می‌­رسد؛

  • اگر گربه یا پشک دست و روی خود را بشوید، میهمان می‌­رسد؛
  • اگر چشم راست کسی بپرد، خوشحالی خواهد کرد، ولی چشم چپ پرید، غمگین و ناراحتی به بار خواهد آمد؛
  • اگر بینی کسی بخارد، گوشت می‌­خورد؛
  • اگر گوش راست زنی بخارد، پسر می‌­زاید و اگر گوش چپ زنی بخارد، دختر می‌­زاید؛
  • در سال اسب و گوسفند، جنگ می‌­شود؛
  • اگر کسی به گونه­ خر چنجه زده بنشیند، پیش راهش بسته می‌­شود؛
  • گرفتن ناخن در شب، شگون ندارد؛
  • اگر بچه‌­ای بیرون اتاق را جارو کند، میهمان می‌­آید؛
  • اگر لب کسی بپرد، سخن می‌­گوید؛
  • بخت­گشایی: در برخی از سرز مین­‌های تاجیک­نشین، به ویژه بخارا و سمرقند، پیش از نوروز برای دختران جشن برگزار می‌­کردند که «بخت­گشایی» نام داشت. شب چهارشنبه آخر سال و یا چهارشنبه ماه صفر، دختران کلید دو دندانه داری را به ز مین نهاده از پشت درب خانه همسایه گوش می‌­دادند، اگر گفتگوی همسایگان موافق آرزوی­شان بود، آن را به فال نیک می‌گرفتند، اگر برخلاف خواسته‌­شان بود، گمان می‌­بردند که بخت آنان بسته شده و باز نمی­‌شود؛
  • هفته آخر ماه صفر: تاجیک­‌ها در هفته­ آخر ماه صفر جشنی داشتند که آن را «چهارشنبه آخران/ چهارشنبه آخرون» می‌­نامیدند. درباره ماه صفر باور داشتند که خداوند در سراسر سال به بندگان گناهکارش دوازده هزار آفت و بلا می‌­فرستند، که نه هزار آن به ماه صفر تعلق دارد. از این رو مردم برای ر‌هایی از گنا‌هان در هفته آخر ماه صفر هنگام غروب آفتاب آتش افروخته و خرد و کلان به نوبت از روی آن می‌­پرند. هنگام پریدن از روی آتش، آرزو می‌­کردند که همیشه مانند همین آتش، سرخ، یعنی تندرست باشند و غم و اندوه از آنان دور گردد، کشت و کار کشاورزان پر فرآورده باشد. مردم در این جشن که آن را «الوپرک» نامند، هنگام پریدن از روی آتش، می‌­گویند:

                                                زردی و رنجوری من از تو سرخی و خرمی تو از من

مراسم برفی

مراسم برفی یکی از سنت­‌های باستانی تاجیکان است، که به مناسبت باریدن نخستین برف زمستان برگزار می‌­شود. در بیش­تر سرز مین­‌های تاجیک­‌نشین، مراسم برفی به شرح زیر برگزار می‌­گردد:

با باریدن نخستین برف، افراد خوش ذوق و شوخ، کاغذ و قلم به دست گرفته، به نام نزدیکان خود، به انشای برفی می‌­پردازند. برفی را به نام کسان معینی می‌­نگارد. در نامه برفی، فرستنده و گیرنده نامه مشخص می‌گردد. هنگامی که نامه آماده شد، شخص چالاک، زیرک و باهوشی آن را به خانه حریف می‌­برد. او خود را به نادانی زده، به حولی یا خانه حریف وارد می‌­گردد. پس از این که او را صاحب خانه پذیرفت، هنگام صرف چای فرصت را غنیمت یافته، با احتیاط نامه را زیر کورپچه یا دسترخوان می‌­گذارند. پس از خیر و خوش و کمی دور رفتن می‌­گوید که برفی آورده است و آن را در فلان جا گذاشته است و راه گریز را پیش می‌­گیرد­. صاحب­‌خانه او را تعقیب می‌­کند. اگر فرستاده همسایه باشد، حریف او را تا نزد دروازه‌اش دنبال می‌­نماید. اگر حریف او را درون خانه‌­اش بتواند اسیر بگیرد، بازی را می‌­برد و به عکس بای می‌­دهد. در پاره‌­ای نقاط، اگر شخص برفی آورده را دستگیر کند، به رویش سیاهی رنگ مالیده و او را چپه بر خر سوار نموده، به گذر‌های شهر و کوی و برزن آن می‌­گردانیدند. میهمانی برفی را در یک زمان مشخص، حریف باخته سامان می‌­داد. بزم شادمانی با ترانه‌سرایی، شعرخوانی، رقص و بازی صورت می‌­گرفت.

پیدایی مراسم برفی با اندیشه­‌های اساطیری و باور‌های پیشین نیاکان تاجیکان و ایرانیان بستگی دارد. فرد دستگیر شده را بیهوده سیاه نمی­‌کردند. آن شخص سیمای نیروی بدی اهریمن به شمار می‌­رفت. با گذشت زمان ویژگی­‌های پیشین مراسم از بین رفته، و به یک وسیله دل­خوشی و شوخی و بازی تبدیل گردیده است. در بیش­تر نقاط، ترانه زیر با اندکی تفاوت در مراسم خوانده می‌­شود:

برف می‌­بارد به فرمان خدا

برف نو از ما و برفی از شما

ذره ذره برف می‌­بارد سفید

یک ضیافت از شما داریم امید

خانه­‌ها را گرم سازید از الو

هم کباب آماده و آش پلو

گوشت کبکان پاره کرده خاصگی

نان تفتان و مویز سایگی

سیب و انگور و دل افروز انار

چای قیماقین و نان قبه‌دار

گوسفند آخری دمبه­‌دار

چار خر بوزکلان نوخته‌­دار

رسته و لوز و مربا و نبات

پسته و بادام و قند و قندلات

چار مغز و توت مویز سایکی

بهر ما تیارکن از جورگی

حافظ خوش­خوان و تنبور و دو تار

نان و غحک جوره­‌های بی­‌غبار

گر بگیرید این جوان رفته را

دست و پایش بسته و رویش سیاه

گر نگیرید این وان رفته را

می­‌دهید بزم کلان از بهر ما

چل نفر ما جوره­‌ها مهمان­ شده

نردتان ما می‌­رویم پر زمان­ شده[۱]

شیر و خرگوش

شیری در بیشه­ ای زندگی می‌­کرد. در همین بیشه خرگوش‌های زیادی هم به سر می‌­بردند. شیر هر روز یک خرگوش را می‌­خورد. بالاخره یک خرگوش برای ر‌هایی از ستم شیر، دست به ترفندی زد، نزد شیر رفت و گفت: «تو پادشاه حیوانات هستی، لیکن در قبیله ما یک شیری آمده هر روز از ما یکی را می‌­برد. این به رزق و روزی تو زیان می‌­رساند». شیر از این خبر برآشفت و گفت: «تو او را به من نشان ده!». خرگوش شیر را به سرچاهی برد. هر دو به آب نگریستند. تصویر خرگوش به آب افتاد. خرگوش گفت: «اینه همان  شیر!». شیر تصویر خودش را در چاه دید و به داخل چاه یورش برد و با افتادان در چا مرد. آن را در همان جا گور کردند و خرگوش­‌ها از مرگ نجات یافتند.

چل دروغ

پادشاهی شرط می‌­کند که «کسی که در درون یک گپ راست، چهل دروغ گوید، دخترم را به همان می‌‌دهم». پادشاه به بهانه این شرط افراد بسیاری را کشت. آخر یک کچل آمد و گفت: «تقصیر، این شرط را من اجرا می‌­کنم!». کچل نقلش را سر کرد و گفت:

«ما از پدر یکته بودیم، مرده مرده سه تا شدیم. هر سه­‌ی‌مان به سیاحت برآمده راه رفته، راه رفته به جایی رسیدیم که سه جوی برآمد: یکته‌اش آب نداشت، دومش خشک و سومش قاق بود. از جوی قاق سه ماهی گرفتیم: یکته‌اش بی­‌جان، دومش مردگی، سومش بوی کردگی بود. همان ماهی بی­‌جان را گرفته رفتن گرفتیم که از پیشمان سه دیگ برآمد: یکته‌اش زنگ زدگی، یکته‌اش کفیدگی، سومش تگ نداشت. ماهی بی­‌جان را که از الو بسیار به بدن ماهی گرمی نگذشت، اما استخوانش لیف - لیف آب شده رفت. از این ماهی خورده همه خیل سیر شدیم که از سیری از در برآمده نتوانسته از تیشوک برآمده رفتیم».

پادشاه این دروغ را شنیده دیگر بهانه کرده نتوانست. کچل شرط را برده دختر پادشاه را گرفت و به مراد و مقصدش رسید، شما هم به مراد و مقصد خود برسید.

فکاهی

  • به یک پول هم نمی­‌ارزید. افندی یک روز با تیمور لنگ به سیاحت می‌­براید. تیمور به افندی می‌­گوید: «تو گوی که بهای من چند پول؟». افندی می‌­گوید: «بهای شما پنجاتنگه». تیمور می‌­گوید: «یک کمربند من پنجاه تنگه می‌­ارزد و تو بهای منه پنجاه تنگه می‌­گویی!». افندی گفت: «من هم فقط به کمربند شما بها دادم، خود شما به یک پول هم نمی­‌ارزید».
  • دو خره بارش شد. افندی روزی در هوای گرم با پادشاه و وزیر به سیاحت برآمد. پادشاه و وزیر لباس شان را کشیده یه بالای افندی بار کردند. پادشاه گفت که: «افندی، در بالای شما یک خره بار شد!». افندی گفت: «نه تقصیر، دو خره بارش شد[۲][۳]».

کتابشناسی

  1. روزی احمد (1993)، برفی، «گاهنامه مردم گیاه»، سال اول، شماره اول، شهر دوشنبه، تاجیکستان، ص 48 - 46
  2. رجبی (1989). ص 134-245.
  3. زهریی، حسن (1391). جامعه و فرهنگ تاجیکستان. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)، ص 231-235.