جغرافیای فرهنگی و اجتماعی پاکستان

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۲۳ توسط Setayesh (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «جغرافیای فرهنگی و اجتماعی پاکستان، تا پیش از سال 1947 م. که از هند، اعلام استقلال کرد، بطور کامل با شبه قاره هند گره خورده است. پاکستان، تا پیش از 1947م، بخش غربی شبه قاره هند و قسمتی از بنگال شرقی را در نقشه سیاسی شبه قاره تشکیل می­داد. به همین خاطر...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

جغرافیای فرهنگی و اجتماعی پاکستان، تا پیش از سال 1947 م. که از هند، اعلام استقلال کرد، بطور کامل با شبه قاره هند گره خورده است. پاکستان، تا پیش از 1947م، بخش غربی شبه قاره هند و قسمتی از بنگال شرقی را در نقشه سیاسی شبه قاره تشکیل می­داد. به همین خاطر، تاریخ و جغرافیای فرهنگی پاکستان تا پیش از استقلال، بخشی از شبه قاره هند بود و با آن سرزمین بسیار وسیع و کهن، فراز و نشیب دوران آغازین و پیش از تاریخ و تاریخی را تا 1947گذراند. نگاهي به جغرافياي سياسي شبه قاره هند (شامل کشورهای هند، پاکستان و بنگلادش) مشخص می کند که شكل ظاهري هند، مثلث بزرگي است كه هرچه از يخبندان­هاي ابدي كوه­هاي هيماليا رو به جانب گرماي مداوم سيلان (سريلانكا) پائين مي­رود، تنگ­تر مي­شود. در غرب این مثلث، ايران قرارگرفته است كه فرهنگ، مردم ، زبان و اسطوره های آن به مردم دوران ودايي شبه قاره هند شبیه است. با ادامه مرز شمالي به سوي غرب، افغانستان قرار دارد. اينجا، گنداره باستاني  [1] است كه پيكرتراشي يوناني و هندي چندي درآن با هم آميختند و از هم جدا شدند وديگر به هم نرسيدند [2]. درشمالي ترين نقطه شبه قاره هند، ايالت كشمير قرار دارد، كه نامش يادآور شكوه باستاني فنون نساجي هند است. جنوب آن، ايالت پنجاب، يعني سرزمين پنج رود قرارگرفته است؛ سرزمين مسطح وسيعي كه بي پايان به نظر مي­رسد و توسط رودخانه­هايي كه به آرامي در حركتند، آن را ‌آبياري مي­کنند. بخش عظيمي از مناطق جنوبي و غربي هند را جنگل­هاي انبوه در برگرفته و بخش­هايي ديگر را زمين­هاي بي حاصلي پوشانده­اند. طبيعت در اين سرزمين تاثیری عمیق، اما منظم دارد. تابستان، فصل باران و زمستان از پي هم مي­رسند وگاه شدت گرما و سوزندگي خورشيد تمامي علفزارها را خشك مي­كند و از پهنه­اي سرسبز، زمينی خشك و بي ثمر مي­سازد. در آن هنگام كه زمين و انسان از تشنگي و فشار گرما بي­حس و مردار شده­اند، ناگهان باران و طوفان و رعد و برق و باد با سرعت و شدت فراوان از راه مي­رسند و در لحظه­اي چهره زمين به كلي دگرگون مي­شود و همه چيز به گونه­ای حیرت آمیز جان تازه­اي مي­گيرد. آن­گاه زمستان ملايم و فرح بخش آن به دنبال مي­آيد كه فصل دانه افشاني است و حاصل آن خیلی زود به دست مي­آيد و از آن پس خرمن غلات درهمه جا بر روي هم انباشته و انبارها لبريز مي­شوند. آسمان هند همواره روشن ودرخشان است وشب هاي آن زيبايي خاصی دارند[3].

1-1- شرایط اقلیمی و تاثیر آن بر فرهنگ شبه قاره هند: شبه قاره هند سرزميني است با آب وهوایي متفاوت وچشم اندازهایي گوناگون كه نژادهاي بسياري درآن زندگي مي­كنند. مردم آن داراي مذاهب متفاوتند و به زبان­هاي مختلف گفتگو مي­كنند. باوجود اين همه تنوع، همه آن­ها رنگ و بوي شبه قاره را دارند. منبع اين وحدت، توصيف نشدني، قابل لمس، اما تحليل ناپذير است. دشت­های گسترده آن را رودهای پر آبی مشروب مي­سازند که از خاور تا باختر آن به این نام­ها بر می­خوریم:  به  دو رود جمنا (یامونا) و گنگ (گنگا) آرام آرام از پنجاب رو به جنوب جاري مي­شوند. جمنا دهلي را سيراب مي­كند و شكوه جاوداني تاج محل در آگره را درآب­هاي هميشه جاري خود منعكس مي­سازد؛ گنگ، هنگامي كه به شهرمقدس بنارس مي­رسد، پهن مي­شود، به گونه­اي كه روزانه ميليون­ها نفر هندوي مشتاق را تطهير مي­كند و با دوازده دهانه­اش، استان­های بنگال وكلكته را مشروب و حاصلخيز مي­كند. رودهای ناربادا، گداوري و كريشنا، فلات دكن را بارور و سيراب مي­سازند. استان شرقي، آندرا پرادش در ناحيه دكن قرار دارد و مركز آن شهر بزرگ و مسلمان نشين حيدرآباد است. درغرب آن، ايالت مهاراشترا با مركزيت بمبئي (ممبای کنونی) واقع است. شهرهاي پرنعمت سورت، احمدآباد و پونه از شهرهاي بزرگ مهاراشترا به شمار مي­روند. شمال غربي دكن را راجپوتانا تشكيل مي­دهد كه سرزمين راجپوت­هاي دلير است و شهرهاي مشهورگواليور، چيتور، جي­پور، اجمير و اودي پور در این ناحیه قرار دارند. در جنوب دكن، شهر دانشگاهی بنگلور و شهرهاي ميسور و مدراس قرار دارند و جوينده فرهنگ دراويدي را به معابد عالي و پرشكوه وافسانه­اي در شهرهاي تانجور، تریچپیناپالي، مادوره، رامشورام و سواحل مالابار درانتهاي جنوبي هدايت مي­كنند. همه اين­ها بخش كوچكي از هند را تشکیل می­دهند. اما سيماي غالب در هند، از دهلي گرفته تا سريلانكا، همان گرماست؛ گرمايي كه تن را ناتوان و جواني را كوتاه كرده و در آرامش دين و فلسفه ساكنانش مؤثر بوده است [4]. تنها راه رهايي از اين گرما، همچنان كه در ظاهر پيدا است، آرام نشستن، كار نكردن و چيزي نخواستن است. شرایط اقلیمی تاثير فراواني در پرورش تفکرات هندي داشته است. وقتي آفتاب در آسمان هند به آرامي ناپديد مي­شود و تاريكي بر همه جا سايه مي­گسترد، به تدريج ستاره ها ظاهر مي­شوند و تاريكي مرموز آسمان را درهم مي­شكافد و كسانی را كه با حيرت به كهكشان بي انتها وشب خيال انگيز چشم دوخته اند، به تفكر فرو می­برد. هيچ سرزميني به اندازه شبه قاره هند تداوم فرهنگي نداشته است. از اين رو، هر چند تمدن­هاي كهن دیگری، نظير تمدن­هاي قابل توجه مصر و میان­رودان (بين­النهرين)، وجود داشتند، ولی اين تمدن­ها از طرف ساكنان آن مناطق فراموش شده و با فرهنگ­هاي جديد ناخوانده، اندود شده­اند به گونه­اي كه كمتركسي كتاب مردگان يا ” حماسه گيلگامش“ را به ياد مي­آورد يا شاهان بزرگي مانند رامسس دوم يا حمورابي در هيچ سنت زنده اي يافت نمي­شوند- هر چند امروزه بسیاری از کشورها شکلی از آن اساطیر را زنده نگهداشته­اند [5]. فرهنگ هاراپايي (حدود 4000 سال پیش) پيش از ودايي به تشريفات آئين حيوانات و درختان و در زمان­هاي بعدي به الهه­هاي مادر، شيفتگي در تميزي شخصي و تاحدودي به مظاهر فرهنگ هندي پرداخته است. از آرياهاي ودايي عناصر فرهنگي مشخصي مانند بسياري از خدابانوان [6]، كلمات و واژه­هاي ودايي، بعضي از مهم­ترين تشريفات آئين هندوئيسم، نظام خانوادگي پدرسالاري  وخانواده دودمان پدري و روش تربیت اسب گرفته شده است. دوران ودايي اخير(1000تا 600پ.م.)، اشتياقي براي علل غايي تفكر، تمايل به مطلق گرايي، توجه به تناسخ، تلاش براي سامسارا (رهايي از چرخه تولد و مرگ) و عرفان اسرار آميز پديد آورد. در زندگي اجتماعي و فرهنگ مادي همان دوره، چهار طبقه جامعه هندو (وارنا) شكل گرفت، آهن از آسياي غربي معرفي شد، فيل اهلي شد و توسعه امپراتوري­هاي خارج از سيستم قدرت گرايي قبيله­اي آغاز شد[7]. در سيصد سال بعدي، سكه رواج يافت. خط، كه در دوران فرهنگ هاراپايي شناخته شده بود و بعدها ظاهراً به فراموشي گراييد، كاملا رونق گرفت. آموزگاران زنديق، به خصوص بخش عمده­اي از آن­ها كه بودايي بودند، رويكرد جديدي را كه منشعب از خدايان، وداها، برهمن­ها بود، و نيز محيط فرهنگي­اي را كه به آرامي به داخل بخش­هاي دورتر شبه قاره كشانده شده بود، گسترش دادند [8].

1-2- توسعه­هاي سياسي: توسعه سیاسی جانشين دوره­اي شد كه به نخستين امپراتوري بزرگ هند، مورياها، هدايت شد؛ يعني زماني كه براي اولين بار بيشتر شبه قاره تحت يك دولت مركزي متحد شد. در این دوره (320 تا 185 پ.م.) فرهنگ نظام كشورداري ماكياولي به همت كوتيلياي وزير[9]، مؤلف كتاب مشهور آرته­شاستره[10] ، تاسيس شد. نيز از مورياها، نخستين معماري سنگي هند، يعني كهن­ترين غارهاي دستکند و قديمي­ترين استوپاهاي (گنبد-مقبره بودایی) بودايي باقي ماند. تحت فرمان مشهورترين فرمانرواي موريا، آشوكا (272تا 232پ.م.)، بوديسم نفوذش را در سرتاسر هند افزايش داد و به سريلانكا (سيلان) رفت. بین دوران مورياها وگوپتاها (يعني سال­هاي بين 184پ.م. تا320 ب.م.) پانصد سال فاصله بود. در این مدت پيشرفت شگفت انگيزي در تمدن هندي ديده شد، كه بخشي از آن بخاطر نفوذ جديد تاجران و مهاجمان مختلف به هند و بخشي از آن نتيجه پيشرفت­هاي داخلي بود. اين تحول باعث شد اشكال جديدي در پرستش مذهب ظهوركند. از سوي ديگر باعث تمركزگرايي در اطراف خدايان ويشنو و شيوا شد. نتيجه آن شد كه جامعه، فرهنگي را به سوي تالیف كتاب معروف بهگوادگيتا هدايت كرد، كتابي كه اكنون يكي از بانفوذترين متون مذهبي در ميان هندوئيسم است. دو حماسه بزرگ و جاودان هند،‌ مهابهاراتا و رامايانا در همان عصر تدوين شد. ادبيات درباري خارج از شكل اوليه خود شروع به گسترش كرد: درام، شاخه­اي از قهرماني به احساساتي، و شعر، شگفت در شفافيت و نبوغ، هنوز مملو از احساس عميق و صداقت، جلوه نمود. به اين سبب مكاتب فلسفي، مجزا از آموزگاران مذهبي مسن­تر ظهور كرد. در ارتباط با آسياي جنوب شرقي، شبه قاره هند بوسیله تجارت به آن نواحي نزديك­تر شد و در نتيجه، در آن نواحي بسياري از چهره­هاي مذهبي و فرهنگي این سرزمین پذيرفته شد. اينها تنها اندكي از بدعت­هاي زياد اين دوره هستند. شايد دوره بيشترين شكل گيري تاريخ شبه قاره هند تا پيش از سده نوزدهم، ‌اين دوره باشد. از سال320تا 647م. يعني از ظهورگوپتاها تا مرگ هارشاواردانا، دوره كلاسيك تمدن شبه قاره هند محسوب می­شود. در اين عصر، بزرگ­ترين معماري هند باستان بوجود آمد و زيباترين ادبيات هند در اشعار و نمايشنامه­هاي كالي داس شكل گرفت. همچنین بهترين نقاشي­هاي ديواري این سرزمین در غارهاي آجانتا ترسيم شد. دانش نيز در اين دوره رشد كرد. مهم­ترين سهم عملي شبه قاره هند درجهان، سيستم ثبت مكاني اعداد با نُه رقم و يك صفر بود كه در سال 500م. شناخته شده بود. اين كشف مهم باعث پيشرفت بزرگ رياضيات و نجوم هندي شد. خدا بانوان، بعد از مدت­ها فراموشي، دوباره موضوع مهم پرستش شدند. معابد سنگي در اين دوره درسرتاسر منطقه پديد آمدند. بين مرگ هارشاواردانا و آمدن اسلام به شبه قاره (647 تا 711م.)، دين جذبه­ای بكتي با اشعار مذهبي درآميخت و بر زبان مردم تاميل­نادو جاري شد و بعدها در پهنه عظيم شبه قاره هند رواج يافت. معابد، بزرگ­تر و وسيع­تر شدند و برج­هاي زنده و روح دار بر روي آن­ها شكل گرفت. نظام هاتايوگا گسترش يافت و آئين تانترا، اعتقاد به پرستش تذكير و تانيث براي رستگاري، در هر دو آئين هندو و بودايي رسوخ كرد[11]. در فلسفه مذهبي هندوي شانكارا  و رامانوجا، بزرگ­ترين آموزگاران ديده شدند. بعضي ازسبك­هاي عالي ساخت ادوات مفرغي در بنگال و تاميل­نادو شکل گرفت و مكتب عالي نقاشي مينياتوري در این نواحی به وجود آمد.

1-3- ورود اسلام به شبه قاره هند: با ورود اسلام به شبه قاره، تغییرات فرهنگي ایجاد شد. دوران سلاطين مسلمان، سبك­هاي جديد معماري با طاق وگنبد معرفی شد. مكاتب جديد نقاشي مينياتوري، هم در شيوه اسلامي و هم درشيوه هندويي،‌ تحت تاثیر مکاتب نقاشی ایرانی در همين دوران ظاهرشد[12]. آموزگاران صوفي راهکارهاي اسلامي را انتشار دادند و به ساختن محيط مذهبي مساعد هند شمالي براي رواج هندوئیسم از جنوب کمک کردند. کاغذ جایگزین مواد نویسندگی سنتی، مانند برگ خرما و پوست درخت، شد. زبان "اردو" به منزله گويشي مختلط، يعني زبانی آميخته از زبان فارسی (حدود 60 درصد) و زبان­های هندی، عربی و زبان­های محلی ظهور كرد و در هند شمالي رواج يافت. شاعران اين خطه، از آن به بعد به جاي سنسكريت كلاسيك، به اين زبان شعر سرودند. در دوران امپراتوري بزرگ مغولی تیموریان هند، مشهور به مغولان اعظم و بابریان (از 1526 تا 1707م. و جانشینان اورنگ زیب تا 1858م.)، مكتب معماري و نقاشي مينياتوري اسلامي با ساخت بناهاي باشكوهي مانند تاج محل در آگرا رونق گرفت. در اواخر اين دوره، اروپايي ها، آرام آرام، در بنادر مختلف قرارگاه­هاي تجاري  تاسيس كردند و از طريق آن­ها فرآورده­هاي كشاورزي مانند سيب زميني، تنباكو، آناناس، و با تعجب بسيار، ادويه- كه امروزه عموماً پنداشته مي­شود مخصوص هند است- و فلفل به هند معرفي شد. آئین "سيك" درست در زمان شروع اين دوره مانند آيينی كوچك و عبادي ظهور كرد و در حدود زماني كه دوره مورد نظر به پايان مي­رسيد، اين آيين به صورت زخمي براي جامعه هند بروزكرد تا نقش مهمي را دراغتشاش زندگي سياسي سده آينده بازي كند[13]. سده هجدهم (با سقوط اورنگ زیب) شكست امپراتوري مغول را به ارمغان آورد و به آرامي قدرت كمپاني هند شرقي بريتانيا گسترش یافت. وقت آن رسیده بود كه سقوط كلي فرهنگ در شبه قاره هند آغاز شود، اما نوابغ و فرزانگان آن سرزمين هنوز برای حفظ فرهنگ خود تلاش می­کردند. زبان "اردو"، كه پيش از اين تعداد کمی آن را به جای زباني ادبي بکار می­بردند، در دربارهاي رو به انحطاط دهلي و لکهنو، وسيله بزرگ شعر و شاعري شد. نيز در پايان همين سده، در دربارهاي كوچك مهاراجه­هاي محلي، دردامنه­هاي هيماليا، نقاشان چيره دستي كار مي­كردند كه آثار بي­نظیری به وجود آوردند. با شروع سده نوزدهم، نفوذ شديد استعمارگران غربي در شبه قاره باعث پدید آمدن نوآوري­هاي فراواني شد كه مي­توان فهرستوار آنها را ذکر کرد.

4- ا- میراث فرهنگی: اين مقدمه فشرده نشان می­دهد که شبه قاره در طول هزاره­ها به آرامی تحول یافته است. هند بیش از چهارهزار سال از تمدن بهره مند بوده ( و تا امروز این سیر را ادامه داده) و هر دوره از تاریخش چيزي براي روزهاي آينده باقي گذاشته است. همچنان كه اين ميراث بزرگ بشري باقي مانده است، مردم شبه قاره هند، ميراث ديگري از خود طبيعت، يعني سرزمين و اقليم آن را، به ارث برده­اند. طبيعت وپديده هاي طبيعي درسرتاسر شبه قاره، همچون سلسله كوه­هاي عظيم هيماليا و رودهاي پر آب آن، بخش بزرگي از بينش اساطيري و فرهنگ شبه قاره را شكل داده است. آریایی­ها در هزاره دوم پ.م. وارد شبه قاره شدند. آن­ها شاخه شرقی اقوام آریایی بودند که با آریایی­های ایرانی از یک ریشه بودند. بعضی معتقدند اين مردمان در دو يا سه مرحله وارد هند شدند. فرهنگ آريايي بوسيله فرهنگ بومي بارور شد و پيشرفت كرد و تمدن كلاسيك شبه قاره هند را شكل داد. بعضی معتقدند كه در شكل دادن به اين تمدن، عناصر غير آريايي بيش از آريايي مؤثر  بوده­اند. امروزه تيپ هند و اروپايي عمدتاً در پاكستان، كشمير و پنجاب ديده مي­شود، اما در ناحيه دكن، بندرت گونه­هاي خالص يا تقريباً خالص آن حضور دارد. تقريباً هر نژادي از آسياي ميانه به هند راه یافته است: نگروها (سیاه­پوستان)، خيلي پيش از اين كه مسلمانان وارد هند شوند، در سرزميني  كه امروز پاكستان ناميده مي شود، حكومت كردند؛ نژادهاي مختلف مغول­ها از آن سوي هيماليا و گذرگاه­هاي شمال شرقي، در روزگاران پيش از تاريخ، وارد شبه قاره شدند. فرمانروايان مسلمان، از آفریقا بردگان فراواني به اين سرزمين آوردند كه از آن زمان تاكنون با نژاد هندیان آميخته­اند. نيز بازرگاناني از ايران و كشورهاي عربي، پيش از عصر مسيحيت، در طول كرانه­هاي غربي هند ساكن شدند. بعضي ازآنان با زنان هندي ازدواج كردند و نسل­هایي غيرقابل تشخيص از بقيه جمعيت، به وجود آوردند. ديگران، مانند جماعت كوچك اما نيرومند "پارسي" از همان آغاز تا كنون شكل خالص خود را حفظ کرده­اند. بازرگانان مختلف اروپايي و فاتحان آن­ها نشانه­هایي از خود برجاي گذاشته اند. درطول كرانه­هاي غربي هند و سريلانكا  خون پرتغالي­هاي مهاجم در رگ­هاي مردم جريان دارد، در حالي كه در مناطق ديگر نسلی كه انگليسی- هندي ناميده مي­شوند، درنتيجه ازدواج بازرگانان و سربازان انگليسي با زنان هندي به وجود آمده است [14]. بیشتر تاریخنگاری هندی با ورود آریایی­های کهن آغاز می­شود. حتی بعضی معتقدند که مردم سِند از همین آریایی­ها بوده اند، زیرا فرهنگ هندی کاملا آریایی است. دلیل دیگر اینست که در خصوص ساختار جامعه نخستین آریایی ها اطلاعی در دست نیست. در حقیقت با عنایت به منابع سنسکریت و آثار ودایی می­توان گفت که ساختار اجتماعی نخستین آریایی ها در هنگام ورود به هند با ساختار اجتماعی هندیان عصر ودایی کاملا یکسان است. فرهنگ آریایی­های نخستین در مقایسه با بومیان دره سِند کاملا روشن است. آریایی­ها متعلق به جوامع غیر شهری بودند و از نظر داده­های باستان شناختی مدارکی به ­عنوان فرهنگ آریایی متعلق به آن دوره در دست نیست. در خصوص فرهنگ آن­ها می­توان گفت که آن جماعت خوراک رمه­هایشان را تولید می­کردند، آنان سازندگان ارابه­های جنگی بودند که با اسب کشیده می­شد و گاری­هایی می­ساختند که با گاو کشیده می­شد و از آن ها برای حمل اشیای سنگین استفاده می­کردند. آریایی­ها در هزاره دوم ق.م. در دو مرحله شروع به مهاجرت از دامنه­های سرد آسیای میانه به سرزمین های جنوبی کردند. در هر دو مرحله بخشی از آن ها وارد شبه قاره هند شدند. وداها موثق ترین منبع برای این دوره هستند. وداها اشاره به  ورود آریایی­ها به هند و استقرار در سرزمین­های غربی دارد. همچنین اشاره به مهاجرت آریایی­ها به سمت شرق (اطراف رودخانه راوی) برای یافتن سرزمین­های سرسبز تر و پر آب تر می­کند[15]. در خلال دوره یی که ریگ ودا شکل نهایی بخود می­گرفت، مردم عصر ودایی در استقرار گاه­های گذرگاه­ها در نواحی کوهستانی شمال غربی گسترش می­یافتند و آرام آرام به سوی بخش غربی اطراف دو آب یعنی رودهای گنگ و جمنا کشیده می­شدند. از رود جمنا (یامونا) دوبار در بخش­های نخستین ریگ ودا نام برده شده در حالی که در همان متن از رود گنگ تنها یک بار ذکری به­میان آمده است. بهر حال، زندگی یکجانشینی باعث پیداشدن لایه­های مختلف اجتماعی در میان مردم قبیله یا روستا شد. حتی در زمان­های اولیه عصر ودایی اندیشه جدایی بین مردم عادی قبیله (ویش=ویشیا) و جنگجویان ( شتریا= کشاتریا)  وجود داشت. در متون ودایی نخستین، از برهمنان با نام قشر مشخص اجتماعی روحانیون یاد شده است. زمانی هم که اقوام هندو آریایی در سرزمین­های جدیدتر استقرار یافتند، با مردم بومی که برای آن­ها به صورت رعیت یا کارگر کار می­کردند، نزدیک­تر شدند. همین نزدیکی باعث بوجود آمدن اختلاف رنگ (وارنا) بین آن­ها شد. تازه واردین (اقوام آریایی) سفید پوست بودند  و مردم بومی تیره رنگ. از این رو برای مشخص کردن این دو گروه، رنگ عامل ممیزه شد و به­زودی معنای "کاست" به­خود گرفت. یک سرود  کهن ریگ ودا شامل نخستین سَند در این رابطه است: " زمانی که خدایان برای پروشا تشریفات مذهبی را فراهم کردند، بهار را با نام نفت، پاییز را به منزله هدیه مقدس و تابستان را چون جنگل به او هدیه کردند. زمانی که پروشا را تقسیم کردند، براستی از او چند تکیه ساختند؟ دهان او را چه نامیدند؟ بازوها، ران­ها و پاهایش را چه نامیدند؟ برهمنان از دهان او آفریده شدند و از بازوان او، جنگجویان و از ران­های او خدمتکاران (ویشیاها) و از پاهای او شودراها ساخته شدند"[16]. این سیستم با ورود آریایی­ها به شبه قاره هند پدید آمد. عقیده هندوان درباره تشکیل جامعه ناشی از همان عقیده ارتقا و پیشرفت اخلاقی است. قانونگذاران پیشین هند به هنگام تشکیل جامعه آریایی خود، کمال معنوی را در قبال جمعیت و قدرت و ثروت ملاک ارزش واقعی قرار دادند. آنان معتقد بودند که جمعیت و ثروت و قدرت باید تابع دانش و اخلاق باشد و جامعه­ای را که پای بند به اصل اخلاقی یعنی وارنا- دارمه (رنگ و فضیلت) باشد، مترقی می­دانستند. در دوره باستان که آریایی­ها وارد هند شدند و در شبه جزیره استقرار یافتند، چون سفید پوست بودند، خود را جدای از بومیان سیه چُرده قرار دادند و این اختلاف رنگ و اندیشه موجب شد تا کم کم مفهوم طبقه (کاست) در جامعه رونق گرفت. بخاطر مسلط شدن آریایی­ها در هند، چند طبقه پیدا شد: برهمنان (روحانیون) و نظامیان در طبقه اول و توده های مردم به ترتیب به بازرگانان، کشاورزان و خدمتگزاران تقسیم شد. نخستین اشاره به وجود چهار طبقه در کتاب ریگ ودا آمده است. سپس این چهار طبقه یا کاست بدین صورت شکل گرفت: برهمنان (روحانیون)، شتریا یا چهتری (فرمانروایان و جنگاوران)، ویشیا (کشاورزان و صنعتگران )، شودرا (خدمتگزاران و خادمان). در خصوص دوره یا عصر ودایی تاریخ دقیقی در دست نیست. آن چه که مورد قبول تاریخنگاران هندی است این است که این دوره را از حدود 2000 تا 500 پ.م. ذکر کرده اند. در این دوره ادبیات ودایی شکل گرفت. احتمال این امر که به هنگام عبور اقوام آریایی هند از پهنه فلات ایران، پاره­یی از سرودهای ریگ ودا سروده شده باشد و شاعران ودایی آن­ها را در حافظه داشته اند، بعید بنظر نمی­رسد. جلالی نائینی در کتاب هند در یک نگاه زمان ادبیات ودایی را بین دو تاریخ قرار داده و مبدا هر دو تاریخ را تاریک و نامعلوم دانسته است. به عقیده وی آن چه مسلم می نماید، به وجود آمدن این سرودها قرن­ها پیش از زمان بودا و تبلیغ عقاید بودایی بوده و از طرفی دیگر شروع آن همزمان با سال­هایی چند قبل از ورود قوم آریایی به هندوستان بوده است و از این رو، دوره­های مختلف متون را باید در میان این دو تاریخ مرتب ساخت [17]. وضعیت سیاسی شبه قاره: در این دوره، رویدادهای تاریخی جز کشکمکش بین سران قبایل برای دست یافتن به آب و چمنزار و سرزمین­های تازه، چیز دیگری نیست. وداها از ده تن شاه و بعضی منابع از شانزده تن که رؤسای ایالات هستند[18] نام می­برد که درهند شمالی برای تسلط بر دیگری در ستیز بودند. اینان نزدیک به یک­صد سال برای تسلط بر سرزمین­های اطراف رود دوآب (گنگ و جمنا) با یکدیگر جنگیدند. سه ایالت یا قبیله از میان اینان از نظر قدرت بر دیگران برتری یافتند:  مگده، کوسالا و ویندیا. از بین اینان نیز، سرانجام مگده پیروز بر همه شد. در اواخر سده هفتم پ.م. پادشاهی مگاده/ مگادا و پس از آن شاهنشاهی موریا (321 پ.م. تا 185 پ.م. و سپس عصر طلایی گویتاها (از سده 4 تا سده 6 میلادی) ادامه یافت و بعد از فترتی طولانی در 711 میلادی با ظهور اسلام و ورود آن به شبه قاره هند دوران جدیدی در تاریخ سیاسی و فرهنگی شبه قاره هند شکل گرفت.

1-5-  گسترش دین و فرهنگ اسلامی در شبه قاره هند: نفوذ مسلمین در هند، بودن شک، گاه توسط بازرگانان و تجار انجام می­گرفت و گاه یورش­های نظامی کوچکی که بوسیله خلفا اداره و رهبری می­شد، آنان را به­داخل هند می­کشید. نخستین بار در زمان خلافت عثمان (23-35 هجری) سرداری به نام عبداله بن جبله العبدی برای بدست آوردن اطلاعات لازم درباره سِند به سوی هند اعزام شد[19]. پس از آن در زمان خلافت حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام)، حارث بن مرة العبدی و سپس در زمان معاویه (44 هجری)، مهلب بن ابی صفره از راه مَکران، سرزمین سِند را مورد حمله قرار دادند. این حملات جدی نبود، زیرا مهاجمین عرب هیچ وقت به فکر پیشروی در داخل هند نیفتادند، تا این که در دوران حکومت امویان این حملات نظامی صورت جدی تری بخود گرفت و از همه مهم­تر یورشی بود که تحت فرماندهی محمد بن قاسم، به دستور حجاج بن یوسف ثقفی حاکم عراق و در زمان ولید بن عبدالملک اموی (92-93هجری/711 میلادی) انجام شد. وی بر سراسر ولایت سِند دست یافت و آن را جزء متصرفات خلافت اموی ساخت[20]. این پیروزی از این جهت چشمگیر بود که راه  را برای تسلط بنی امیه و بنی عباس بر قسمت بزرگی از شبه قاره هموار کرد. این موفقیت در حقیقت طلیعه حکومت مسلمین بر هند بود. زمانی که حکومت عباسیان رو به ضعف نهاد، از نفوذ آنان در هند نیز کاسته شد به­گونه­یی که پس از مدتی کوتاه نفوذ خلفا در قسمت غربی هند یعنی سرزمین سِند، که امروز بخشی از پاکستان را تشکیل می­دهد، برجای نماند. سپس حملات مسلمین بر هند متوقف شد؛ تا آن زمان که محمود غزنوی به نام جهاد به این سرزمین تاخت و نخستین حمله خود را در سال 392 هجری/ 1001  میلادی از شهر غزنه آغاز کرد. پس از چندی حکومت غزنویان روی کار آمد و بالاخره در سال 589 هجری/1193 میلادی یکی از بردگان غوری به نام قطب­الدین ایبک دهلی را فتح کرد و خود به استقلال به حکومت پرداخت و آن شهر را پایتخت خویش کرد. از آن زمان حکومت­های مسلمان یکی پس از دیگری زمام امور شبه قاره را در دست گرفتند و بیشتر آن­ها دهلی را مرکز حکمرانی کردند؛ تا اینکه در سال 932 هجری/ 1526 میلادی حکومت مغولان یا تیموریان بزرگ هند تاسیس شد و شکوفاترین دوره حکومت اسلامی شبه قاره بوجود آمد. دوران حکومت این دودمان از نظر قدرت و وسعت به مقامی رسید که پیش از آن هیچ­یک از حکومت­های مسلمان  شبه قاره به آن مرتبه نرسیده بود[21]. از سده هشتم با گسترش اسلام در شمال و شرق و جنوب و تشکیل حکومت های اسلامی در بنگال، کشمیر، گجرات و دکن دربارهای سلاطین این نواحی نیز مراکز بزرگی برای جلب هنرمندان و صنعتگران و شاعران و ادیبان و دانشمندان شد. دهلی و آگره در زمان حکومت تیموریان هند، از بابر و همایون و اکبر تا آخرین فرمانروایان این دودمان، مهم­ترین مراکز فرهنگ اسلامی هند بودند. از سمت غرب شبه قاره، در دوران تیموریان شهرهای بزرگی از جمله لاهور و پیشاور و کویته و ایالت سِند (که بعد از تشکیل کشور پاکستان در 1947 از شهرهای اصلی کشور پاکستان محسوب شدند) از مراکز عمده فرهنگ اسلامی شد. لاهور نیز از همان دوره پایتخت دوم فرمانروایان تیموری به حساب می­آمد. دربار فرمانروایان تیموریان هند جایگاه امنی برای مهاجرت صوفیه و دانشمندان و حکیمان و ادیبان و شاعران و نقاشان و هنرمندان و معماران بزرگ ایرانی شد[22].