تاریخ کوبا

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۸:۳۹ توسط Shekvati (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «تاريخ كودكان كوبايي در دوران مدرسه جملاتي را كه كريستف كلمب براي اولين بار با ديدن كوبا گفته بود را به خاطر مي سپارند: «اين زیباترین سرزمینی است كه چشم‌های انسانی می‌تواند ببيند» (Colón, 2001, 22). كوبا با توجه به اينكه از شرايط آب و هوايي بسيار ممت...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تاريخ

كودكان كوبايي در دوران مدرسه جملاتي را كه كريستف كلمب براي اولين بار با ديدن كوبا گفته بود را به خاطر مي سپارند: «اين زیباترین سرزمینی است كه چشم‌های انسانی می‌تواند ببيند» (Colón, 2001, 22). كوبا با توجه به اينكه از شرايط آب و هوايي بسيار ممتاز، زمين هاي حاصلخيز و سواحل طبيعي زيبايي برخوردار می‌باشد و به بهشت استوايي و همینطور به عنوان مرواريد جزاير آنتيل شناخته شده است، اما تاريخ بسیار پرفراز و نشیبی را گذرانده است.


1.  کشف

از تاريخ كوبا قبل از دوران كشف، اطلاعات زيادي در دست نيست. فقط می‌توان به اين نكته اشاره كرد كه اين كشور در 12 اكتبر 1492 توسط كريستف كلمب و طي سفر اولش كشف شد. استعمار اين كشور در سال 1511 توسط ديهگو بلاسكز[1]، اولين فرماندار كوبا، آغاز شد و جمعيت بومي آن در طي فقط چند سال همگي از بين رفتند. از تمدن اين منطقه می‌توان به تمدن تائينوها[2] اشاره كرد كه به عنوان يكي از تمدن‌هاي منطقه كارائيب به شمار ميآمد و در قسمت اعظم جزاير آنتيل كوچك و بزرگ از باهاماس تا پوئرتوريكو كه هائيتي، جمهوري دومينيكن، كوبا و جامائيكا را دربرمی‌گرفتند ساكن بودند. تائينوها اولين قبيله اي بود كه اسپانياييها با آن‌ها روبهرو شدند. طبق مطالعات انجام شده توسط تاريخنگاران، «تائينوها يكي از پيشرفتهترين قبايل جزاير آنتيل بودند» (Naranjo Orovio, 2009, 53).

كلمه تائينو، از زبان آراواك[3] برگرفته شده و به معني نجيبزاده، خوب و منتخب می‌باشد. اسپانياييها با قدم نهادن در اين سرزمين سعي داشتند تا با قبايل بومي ارتباط برقرار كنند و متوجه شدند كه اين افراد دائما كلمه تائينو را بكار می‌بردند. به اين خاطر اين نام بر آن‌ها ماندگار شد. مردمان اين قبيله بسیار آرام بودند و به همين دليل مهاجمان اسپانيايي را بدون هيچ مقاومتي پذيرا شدند. اين مردمان فقط زماني كه اسپانياييها سعي كردند آن‌ها را به بردگي بكشانند طغيان نمودند. كريستف كلمب در روزنگار خود اين افراد را داراي بدني بلند و باريك و زيبا و با پوستي به رنگ تيره يا زيتوني و موي كوتاه توصيف كرده است. زباني ملايم و هميشه لبخند به لب داشتند.(Colón, 2001, 75)

بوميهاي اين منطقه تصور می‌کردند اسپانياييها خدايان آنانند و جاودانه هستند، به همين خاطر جرات طغيان علیه آن‌ها را نداشتند. آن‌ها پس از اينكه متوجه شدند كه اسپانياييها قصد بردگي آنان را دارند و از جانب خدايانشان نيامدهاند طغيان كردند. از آن بوميها، بسياري در این رويارويیها از بين رفتند و بسياري ديگر نيز بر اثر كارهاي دشوار در دوران بردگي جان خود را از دست دادند. از بومي هاي تائينو تقريبا هيچ اثري باقي نمانده است.

پس از كشف سرزمين هاي جديد، پادشاهان کاتولیک[4] اسپانیا؛ ايزابل اول[5] و فرناندوی دوم[6]؛ بسيار علاقمند بودند تا با عنواني قانوني حق تسخير و استعمار سرزمين‌هاي تازه كشف شده را از آن خود نمايند. نگراني اصلي آن‌ها، جاه طلبي و كشورگشايي پرتغال بود. پس از يك سري مذاكرات، هر دو كشور معاهده توردسيياس[7] را در سال 1494 امضا كردند. طبق اين معاهده، با خطي از شمال به جنوب مشخص كردند كه سرزمين هاي واقع در غرب اين خط متعلق به اسپانيا می‌شود؛ و كشورهاي واقع در شرق، به پرتغال تعلق خواهند داشت. با قبول اين معاهده، اسپانيا بدون اينكه مطلع باشد برزيل را، كه مدتي بعد در سال 1500 كشف شد، به پرتغال ميبخشيد.

به طور كلي، كريستف كلمب بين سال‌های 1492 و 1504 چهار سفر به دنياي جديد انجام داد. در اين سفرها، وي موفق به كشف جزاير اصلي درياي كارائيب، ساحل ونزوئلا و ساحل كارائيبي آمريكاي مركزي، از هندوراس كنوني تا پاناما شد. وي اولين سيستم استعماري اسپانيا را در لااسپانيولا[8] كه اكنون هائيتي و جمهوري دومينيكن می‌باشد به راه انداخت. سپس در كوبا مستقر شد و از اين كشور توانست به ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين برسد و به تسخير و استعمار سرزمين هاي كشف شده بپردازد.

از سال 1537 اسپانيا سيستم كشتي راني خود را به راه انداخت تا بتواند كشتي هاي خود را از حمله دزدان دريايي محافظت نمايد، از این رو، شهر هاوانا به بندري اجباري براي توقف كشتيهايي تبديل شد كه ميان آمريكا و اسپانيا در سفر بودند. اين امر، وضعيت مطلوبي را براي اين جزيره به ارمغان آورد كه نمايانگر اهميت استراتژيكش در ورودي درياي كارائيب بود. درقرن هيجدهم، كوبا دو محصول تنباكو و بخصوص شكر را به صادراتش افزود، چرا كه اين دو محصول در اروپا تقاضاي زيادي داشت. از طرفي، صنعت شكر باعث ورود خيل عظيمي از بردگان سياه از آفريقا شد كه از آن زمان به بعد بخش قابل توجهی از جمعيت كوبا را تشكيل دادهاند.

در ماه آگوست سال 1762 يك كشتي انگليسي توانست هاوانا را تصرف نمايد. اين تصرف فقط 11 ماه به طول انجاميد، اما اقتصاد جزيره را به طور ريشهاي تغيير داد. به عنوان مثال، محدوديتهاي تجاري كه توسط دولت اسپانيا تحميل شده بود همگي برچيده شدند و هاوانا به بندري باز براي تجارت بین‌المللی تبديل شد. اگرچه اسپانیا توانست پایتخت کوبا؛ هاوانا؛ را در جولای 1763 به ازاي بخشيدن فلوريدا به انگلستان بازپس گيرد، بسياري از اين محدوديتها مجددا توسط دولت اسپانيا برقرار نشدند. در اين سالها روابط بازرگاني ميان كوبا و مستعمرات انگلستان در منطقه آمريكاي شمالي به طور قابل توجهي افزايش يافت، چرا كه اسپانيا كه متحد فرانسه و دشمن انگلستان بود، هيچ مانعي در برابر تجارت با سرزمين هايي كه سعي داشتند تا استقلال خود را از انگلستان كسب نمايند و بعدها ايالات‌متحده آمريكا را تشكيل دادند قرار نداد.

زماني كه كوبا در قرن نوزدهم به اولين صادركننده شكر در جهان تبديل شد و توليد قهوه را به طور قابل توجهي افزايش داد، از موقعيت بسيار مطلوبتري از لحاظ اقتصادي و اجتماعي برخوردار شد. لازم به ذكر است كه دراين دوران، مستعرههاي ديگر اسپانيا در آمريكا با موفقيت در حال جنگهاي استقلال طلبانه علیه اسپانيا بودند. كوبا، در عوض، تا سال 1898 همچنان مستعمره اسپانيا باقي ماند. با توجه به موقعيت جزيرهاي كوبا و اينكه اسپانيا حدود 40000 سرباز خود را در آنجا نگه داشته بود، كنترل اين جزيره برايش بسيار سهل مي نمود. ( De Andueza, 2011, 303)

2.  استقلال

در پايان قرن 18، اسپانيا پس از جنگ هاي استقلال طلبانه كشورهاي آمريكاي لاتين، مستعمرات خود را در اين سرزمين ها از دست داده بود و فقط در منطقه كارائيب از مالكيت كوبا، پوئرتوريكو و بخش شرقي لا اسپانيولا برخوردار بود. اما در نيمه دوم قرن نوزدهم، كرئولهاي كوبايي جنگي طولاني و پرهزينه را براي استقلال كوبا رهبري كردند. جنگ ده ساله (1878-1868) اگرچه به شكست كرئولها و هزاران افراد رنگين پوستی انجامید كه به آن‌ها پيوسته بودند كه از ميان آن‌ها می‌توان از ژنرال دورگه آنتونيو ماسئو نام برد، اما اقدامات آزاديخواهانه كوباييها بار ديگر در سال 1895 و اين بار توسط خوزه مارتي (1895-1853) رهبري شد. خوزه مارتي يكي از مهم‌ترين چهرههاي تاريخ كوبا به شمار مي آيد كه توانست تمامي نيروهاي استقلالطلب را با هم متحد نمايد. وي به همراه آنتونيو ماسئو[9]، دو قهرمان جنگهاي استقلال طلبانه كوبا بودند. مارتي از جواني به مخالفت با اسپانيايي ها پرداخت كه همين امر باعث شد تا در سن 17 سالگي تبعيد شود. وي درتمام دوران زندگي خود براي آزادي كشورش بسيار مبارزه كرد و به مخالفت با هر قدرتي حتي ايالات‌متحده آمريكا كه در آن زمان در پي توسعه تسلط خود بر كشورهاي نيمكره جنوبي بود مي پرداخت. خوزه مارتي هم مرد ادبيات بود و هم مرد جنگ و قلمش قدرتمندترين اسلحه بود. پس از اينكه مدتي را در تبعيد در اسپانيا، مكزيك و گواتمالا گذراند، در سال 1878 توانست براي مدت كوتاهي به وطن بازگردد. دومين دوران تبعيد خود را در سال 1881 و در نيويورك گذراند و از همانجا جنگ مسلحانه اي را براي استقلال كشورش آغاز كرد و در سال 1896 در يكي از همان جنگهاي اول جان خود را از دست داد. آنتونيو ماسئو، كه او را «مرد برنزي» ميناميدند (Naranjo Orovio, 2009, 101)، فعالانه در جنگهاي ده ساله (1878-1868) شركت نمود. پدر ماسئو، ابتدا در ونزوئلا و در كنار اسپانياييهايي كه توسط بوليوار مغلوب شده بودند زندگي می‌کرد. پس از اعلام استقلال ونزوئلا، وي به كوبا مهاجرت كرد كه هنوز تحت سيطره اسپانيا بود. در كوبا، سال‌ها بعد در سال 1868 وي و چند تن از فرزندانش از جمله آنتونيو به نيروهاي انقلابي پيوستند.

در كوبا، شورش‌هايي علیه دولت اسپانيا در سال 1868 به وقوع پیوست. اين مرحله از استقلالطلبي كوبا توسط كارلوس مانوئل د سسپدس[10] آغاز شد كه به فرياد يارا[11] معروف می‌باشد. اين مرحله از مبارزات استقلال طلبانه كوبا تا سال 1878 ادامه يافت ولي به شكست انجاميد. مرحله دوم جنگ هاي استقلال كوبا از سال 1895 آغاز شد و تا 1898 ادامه داشت. طي مرحله اول همه مبارزان كه در جنگ شركت می‌کردند به دنبال استقلال خود از اسپانيا بودند اما بعضيها بجاي استقلال مطلق، خواستار الحاق كوبا به ايالات‌متحده بودند. در سال 1878 يك تفاهم نامه صلح امضا شد، تفاهم نامه اي كه هيچگاه از طرف اسپانيا مورد احترام قرار نگرفت و همين امر باعث شد تا جنگ ها همچنان ادامه يابد و منجر به جنگ استقلال شود كه در آن مارتي و ماسئو كشته شدند. بنابراين به خوبي مشهود است كه كوبا، در دوران جنگ هاي استقلال طلبانه به ميدان كارزاري تبديل شد و در اين ميان اسپانيا نيز حدود 200000  سرباز خود را به آنجا اعزام نمود، سربازان بي تجربه اي كه مريض می‌شدند و در اثر بيماري هاي استوايي از قبيل مالاريا و تب زرد مي مردند. در سال 1898 يك اسپانياي خسته مجبور شد تا با ايالات‌متحده نيز رودررو شود. چرا كه در سال 1898 ايالات‌متحده در اين جنگها مداخله كرد و به اين ترتيب جنگ آمريكا و اسپانيا به وقوع پيوست. اسپانيا در جنگ 1898، به سادگي توسط ايالات‌متحده شكست خورد و آخرين مستعمرات خود كه شامل كوبا، پوئرتوريكو و فيليپين بود را از دست داد. كوبا از اين سال، يعني سال 1898 از يوغ سلطه اسپانيا رهايي يافت، اما متاسفانه تحت سيطره آمريكا قرار گرفت و توسط ارتش ايالات‌متحده اشغال گرديد، كه به اين ترتيب دولتي نظامي آمريكايي در اين كشور مستقر گرديد. كنگره ايالات‌متحده در همان سال پيشنهادي به تصويب رساند با نام متمم تهير[12] كه در آن ايالات‌متحده از الحاق كوبا به ايالات‌متحده انصراف داد و در 20 ماه مي 1902 كوبا بالاخره توانست استقلال خود را بدست آورد و به يك جمهوري مستقل تبديل شود. اگرچه مجبور شد تا بندي الحاقي را در قانون اساسي 1901 با نام متمم پلات[13] بپذيرد. براساس اين متمم ايالات‌متحده مجاز بود درصورت ضرورت در امور كوبا مداخله نمايد و همچنین سیاست خارجی کوبا تحت سیطره ایالات‌متحده باقی بماند. (Foner, 1966, 164)

3.  سال‌هاي سخت (1940-1902)

اولين سال‌های جمهوريت در كوبا سال‌های سختي بود و باعث دومين مداخله نظامي ايالات‌متحده (1909-1906) در اين كشور شد، ولي با گذشت اين برهه زماني، اگرچه این کشور همچنان با بحران‌هاي متعددي روبه رو ميشد، كوبا دوره سياسي اي را آغاز كرد كه از ظهور ديكتاتورها جلوگيري بعمل آورد. ايالات‌متحده همچنان در مسائل سياسي و اقتصادي كوبا مداخله مي كرد، به طوري كه سرمايهگذاريهاي قابل توجهي در صنعت شكر و سيستم بانكداري آن‌ها و شركتهاي خدمات عمومي از طرف آمريكاييها به چشم ميخورد. از طرف ديگر، اقتصاد كوبا وابستگي شديدي به صنعت شكر داشت، به طوري كه يك كاهش قابل توجه در قيمت شكر می‌توانست باعث ويراني آن كشور شود. به عنوان مثال، در سال 1921 پايان جنگ جهاني اول باعث سقوط قيمت شكر شد به طوري كه از 23 سنت به كمتر از 4 سنت در هر پوند رسيد. در نتيجه اين امر، بسياري از كارخانه هاي توليد شكر و موسسات بانكي كه تحت تملك كوباييها بودند به دست شركتهاي آمريكايي افتادند.

در سياست، اكثر دولتهاي اين سالها نتوانستند از دو ضربه زيانآور به زندگي عمومي آمريكايلاتينيها بگريزند: فساد مالي مقامات و فردگرايي يا به عبارت ديگر، تسلط شخصيتهاي مقتدر بر دولتهاي جمهوري. بنابراين كوبا شاهد ظهور اولين ديكتاتوري، يعني حكومت ديكتاتوري فردي با نام خراردو ماچادو[14] می‌باشد كه در انتخابات سال 1924 به عنوان رئيس جمهور انتخاب شد و در پايان حكومت قانوني خود در سال 1928 بود كه حرص مقام و قدرت باعث شد تا به طور تقلبي مجددا به رياست جمهوري كوبا انتخاب شود. اغتشاش و ناپايداري سياسي كه پس از سقوط ماچادو در سال 1933 روي داد زمينه را فراهم كرد تا ژنرالی مولاتو با نام فولخنسيو باتيستا[15] به چهره غالب سياست كوبا مبدل شود. در بین سال‌های 1933 و 1940، باتیستا رئیس جمهور کوبا نبود، اما سياستمداراني كه در این سال‌ها به رياست جمهوري رسيدند ميبايست تحت اوامر باتيستا عمل می‌کردند.

در اين سال‌ها تغييرات مهمي در روابط ميان كوبا با ايالات‌متحده اتفاق افتاد: معاهده پلات تحت لواي "سياست همسايه خوب"[16] ارائه شده توسط فرانكلين روزولت، ملغي اعلام شد. اگرچه واشنگتن نفوذ كافي خود را حفظ كرد، سفارت آمريكا در هاوانا ديگر به عنوان محل تصميمگيري درباره آينده سياسي كوبا محسوب نميشد. به عنوان مثال می‌توان از كودتاي ژنرال باتيستا در سال 1933 نام برد كه بدون هيچ آمادگي قبلي و بدون تاييد سفارت ايالات‌متحده در هاوانا اتفاق افتاد. (Halperin Donghi, 2005, 188)

4.  بازگشت به دموكراسي (1952-1940)

بالاخره ژنرال باتيستا متوجه شد كه بايستي قدرتش را قانوني نمايد: ابتدا در پارلمان در سال 1940 وارد می‌شود و در همين سال خود را به عنوان نامزد رياست جمهوري در مقابل رئيس جمهور سابق رامون گرائو مارتين[17] كه در سال 1934 توسط خود باتيستا سقوط كرده بود معرفي می‌کند. انتخابات 1940 در بسياري از جنبه ها صادقانه پيش رفت و باتيستا به مدت چهار سال به رياست جمهوري برگزيده شد. در پايان دوره خود، شكست نامزد حزبش را پذيرفت و قدرت را به گرائو مارتين واگذار كرد كه اين بار توانست پيروزي كسب كند. از طرف ديگر، كارلوس پريو سوكارراس[18]  جانشين گرائو شد كه دوره رياست جمهوري وي نيز می‌بايست در سال 1952 به اتمام مي رسيد. اين دوره يعني از سال 1940 تا 1952 يك دوره دوازده ساله از رژيم هاي مشروطه بود كه از طرفي از اهميت بالايي براي نسل جواني از كوبايي ها كه بعدها انقلاب 1959 را رهبري كردند برخوردار بود: نسلي كه در واقع در محيطي آزاديخواهانه رشد كرد و معيارهاي ايدئولوژيكيشان در نهادهاي دموكراتيك ريشه داشتند. اگر مشكل حاد سياسي اجتماعي ای در دوره گرائو و پريو وجود داشت، كنارگذاشتن آداب و رسوم و معيارهاي اخلاقي بود كه بسياري از اعضاي هر دو دولت به معرض نمايش گذاشتند و زمينه مساعدي براي بروز اعتراضات و شكايات مردمي فراهم كردند. به طوري كه شكايات بسيار معمولي كه در كوباي آن زمان شنيده می‌شد به عدم آزادي برنمي گشت بلكه برعكس به "بياحترامي" بي حد وحصر اشاره داشت كه در صحنه ملي نفوذ كرده بود. بسيار شنيده می‌شد كه "اين آزادي نيست بلكه هرزگي است". هرزگي كه شامل درجه بالايي از عدم صداقت در هدايت اموال عمومي می‌شد.(A.Fox, 2006, 112)

در اين ميان افرادي بودند كه صادقانه علیه فساد طبقه سياسي كشور به مبارزه برخاستند. يكي از اين افراد، سناتور ادواردو چيباس[19] بود كه به افشاگري پرداخت و حزب خود با نام حزب مردمي كوباي ارتدوكس[20] را بنا نهاد. سمبل "ارتدوكس‌ها" جارو بود كه با آن درنظر داشتند فسادي كه به زندگي عمومي كوباييها چسبيده بود را جارو كنند و از بين ببرند. چيباس نامزد رياست جمهوري براي انتخابات 1952 بود، ولي در آگوست 1951، شرم زده از اينكه نتوانسته بود تا اتهامي را كه عليه يكي از اعضاي دولت پريو عنوان كرده به اثبات برساند، به زندگي خود خاتمه داد.

مرگ چيباس فقداني غيرقابل جبران بود، اما حزب ارتدوكس در ماههاي بعد توانست اين مسئله را جبران نمايد و نامزد جديد خود، استاد روبرتو آگرامانته[21] را معرفي نمايد و برجستهترين سياستمداران و روشنفكران كوبا، پيرامون حزب ارتدوكس و نامزد جديدش حلقه زدند. نظرخواهي هاي انجام شده در آن زمان، پيروزي حزب ارتدوكس در انتخابات 1952 را قطعي ميدانستند، اما اين انتخابات هيچگاه برگزار نشد.( Lionel Martín, 1982, 12)

5.  بازگشت باتيستا (1958-1952)

چند ماه قبل از انتخابات، در سحرگاه 10 مارس 1952، فولخنسيو باتيستا با كودتايي توانست دولت قانوني پريو سوكارراس را سرنگون كند. صبح روز بعد، زماني كه كوباييها از خواب برخاستند متوجه شدند كشور در دست يك رژيم نظامي افتاده است. مردم از اين اتفاق بسيار ناخشنود بودند، اما كاري نمی‌توانستند انجام دهند. رهبران دانشگاهي همان روز به كاخ رياست جمهوري رفتند تا از رئيس جمهور حمايت كنند و درخواست اسلحه كردند، زيرا اگرچه پريو خيلي مردمي نبود؛ در آن زمان رسميت قانوني داشت. اما اين افراد با رئيس جمهور خستهاي مواجه شدند كه ارتش رهايش كرده بود. بنابراين مردم كوبا چاره اي نداشتند جز اينكه به خشمي خاموش پناه ببرند. در پلكان بزرگ دانشگاه هاوانا، دانشجويان پلاكارد بزرگي نصب كردند كه در آن نوشته شده بود: "در اين مكان فقط جنازه خواهيد يافت." (A.Fox, 2006, 113)

ماههاي بعد، دانشجويان بودند كه خشونت اصلي براي مقابله با باتيستا را زيرنظر فدراسيون دانشجويي دانشگاه[22] پايه ريزي كردند. دانشجويان دانشگاه هاوانا بارها در محوطه اين دانشگاه دست به اعتراض زدند و با دستان خالي به مقابله با نيروهاي پليس ميپرداختند.

بالاخره، رهبران فدراسیون دانشجویی دانشگاه اقدام به تاسيس حزب دانشجويي انقلابي كردند كه هدفشان مبارزه مسلحانه مخفيانه علیه ديكتاتوري باتيستا بود. ريس اين حزب، خوزه آنتونيو اچه وريا[23] دانشجوي رشته معماري بود كه از محبوبيت بسياري برخوردار بود و می‌توانست به يكي از چهره هاي اصلي آينده سياسي كوبا مبدل شود كه البته خيلي زود كشته شد. در 13 مارس 1957، اين حزب توانست با عملي شجاعانه برنامه حمله مسلحانه به كاخ رياست جمهوري را طرح ریزی نماید تا باتيستا را در دفترش بكشند. اين حمله موفقيت آميز نبود و بسياري از حمله كنندگان در داخل قصر كشته شدند. از طرف ديگر، تعداد ديگري از اين حزب، به رهبري اچه وريا، در يك ايستگاه راديويي، براي مردم پيام شورش ارسال مي كرد. اين جوان مبارز، وقتي به دانشگاه برمي گشت، با نيروهاي پليس روبه رو شد و درپي يك درگيري مسلحانه، كشته شد. فرداي آن روز، عكس اچه وريا كه بي جان در كف خيابان افتاده بود در روزنامه ها به چاپ رسيد و خشم نسل جوان را برانگيخت. چند روز بعد، دو نفر از جانشينان اچه وريا در فدراسیون دانشجویی دانشگاه نيز توسط پليس باتيستا كشته شدند. بعضي از رهبران حزب توانستند جان سالم به در ببرند و در كوهستان‌هاي مناطق مركزي كوبا، گروه هايي چريكي به راه اندازند.

چند ماه قبل از حمله به كاخ رياست جمهوري، در دسامبر 1956، فيدل كاسترو با يك گروه از هوادارانش با قايق به استان اورينته[24] رسيدند و به ساحل قدم گذاشتند. كاسترو در جولاي 1953، به دلیل حمله به پادگان نظامي مونكادا[25] در شهر سانتياگوي كوبا توانسته بود توجه مردم را به خود جلب كند. از آن زمان به بعد، تقريبا تمام نگاههاي ملي و بین‌المللی بر وي متمركز شد.

3.     تاريخ معاصر

1.1.       كاسترو: مسيري به سوي قدرت

فيدل كاسترو در سال 1926 دريك منطقه روستايي در استان اورينته متولد شد. وي فرزند يك مهاجر اسپانيايي بود كه در كوبا به وضعيت اقتصادي خوبي دست يافته بود. فيدل و برادرانش كودكي خود را در مزرعه بسيار بزرگ پدري گذراندند. موقعيت خوب اقتصادي پدر به فيدل اجازه داد تا در بهترين كالج‌هاي مذهبي، از جمله كالج بلن در هاوانا تحصيل كند. اما بعد از ورود به دانشگاه هاوانا و تحصيل در رشته حقوق، علاقهاش به سياست آشكار شد. در اين دوره، دهه 1940، در دانشگاه هاوانا تعداد بسياري از دانشجويان، گروه هاي مسلحي تشكيل داده بودند و بيشتر به اهداف سياسي خود مي پرداختند تا درس خواندن. فيدل نيز به زودي عضو يكي از اين گروهها شد. پس از فراغت از تحصيل، علاقهاي به كار در رشته حقوق نداشت. وي ترجيح داد كه خود را به عنوان نامزد كنگره براي انتخابات 1952 از حزب ارتدوكس ادواردو چيباس معرفي نمايد. اما همانطور كه گفته شد انتخابات 1952 با كودتاي باتيستا لغو گرديد. بار ديگري كه كوباييها از فيدل كاسترو چيزي شنيدند 26 جولاي 1953 بود كه وي پيشاپيش حدود 150 نفر، حمله اي را به پادگان نظامي مونكادا در شهر سانتياگوي كوبا رهبري كرد. اگرچه اين حمله با شكست كامل سرکوب شد، از كاسترو چهرهاي بسيار شناخته شده در كوبا ساخت. در اين حمله، فيدل كاسترو دستگير شد و به 15 سال حبس متهم شد. وي از اين محاكمه توانست براي خود موقعيتي بدست آورد تا اصول انقلابي خود كه دربرگيرنده اصول دموكراتيكي قانون اساسي 1940 بود را معرفي نمايد. در اين محاكمه، وي وكيل مدافع خود نيز شد، سخنانش در آن دادگاه  بعدها تحت عنوان "تاريخ مرا آزاد خواهد كرد" به انتشار رسید و به اولين منشور فيدلي مبدل شد. اما در سال 1955 طي عفوي از طرف باتيستا، فيدل كاسترو از زندان آزاد می‌شود. وي به مكزيك رفت و در آنجا گروه كوچكي متشكل از 82 نفر را آماده كرد كه با قايقي به نام "گرانما" در ساحل جنوبي استان اورينتۀ كوبا در دسامبر 1956 فرود آمدند. ارتش باتيستا، با حمله بر اين گروه، بسياري از آن‌ها را از بين برد. فقط كاسترو و حدود 15 نفر توانستند جان سالم به در ببرند و در جنگلهاي پوشيده سلسله جبالي با نام سييرا مائسترا[26] پناه بگيرند.

اين چنين مرحله جديدي در تاريخ كوبا آغاز ميشود كه طي آن كاسترو را بعد از دو سال به پيروزي ميرساند. "در فوريه 1957، روزنامه نگاري از نيويورك تايمز، با نام هربرت ماتئوس، موفق شد در سي‌يرا مائسترا با او مصاحبه كند و عكسهايي با كاسترو بگيرد كه در آن‌ها، وي را با يونيفورم و ريشهاي پرپشت و بلند و اسلحه چشمي در دستش نشان ميداد. اين چنين بود که افسانه كاسترو متولد شد و جاودانه ماند. از آن پس، باتيستا می‌بايست به مبارزه ميپرداخت نه علیه گروه كوچكي چريكي، بلكه علیه يك مبارز افسانه اي كه مردانش تعقیب و گریزهای ارتش را به تمسخر مي گرفتند" (Benigno   Alarcón, 2003, 119). در شهرهاي مختلف كوبا، گروههاي مخفي "جنبش 26 جولاي"[27] كه كاسترو در مكزيك بنا نهاده بود، به تهيه پول و تسليحات مشغول بودند. وقتي شورشيان موفق شدند يك ايستگاه راديويي را در فوريه 1958 تصرف كنند، جنگ تبليغاتي به عنوان ابزاري در درجه اول اهميت قرار گرفت. اخبار "راديو ربلده"[28] به توصيف و تفسير حركات نيروهاي شورشي در تمامي بخشهاي سي‌يرا مائسترا ميپرداخت و درگيري‌هاي موفقيت‌آميزشان را با ارتش باتيستا شرح ميداد. در تابستان 1957، ارتش كاسترو از 130 نفر تشكيل ميشد؛ در بهار 1958، كاسترو گروهي كه بيش از 450 نفر نبودند را فرماندهي می‌کرد. ولي ارتش باتيستا كه از افسران فاسد و سربازان كم حقوق و بي انگيزه تشكيل شده بود قادر نبود تا مبارزه اي مداوم را در سي‌يرا مائسترا كه منطقه اي صعب العبور بود ادامه دهد. در حالي كه در شهرها و روستاها، پليس نااميد و ارتش ديكتاتوري، بسيار بيرحمانه بر مردم فشار مي آوردند، بسياري از جوانان ترجيح دادند تا به مناطق تحت كنترل شورشيان بگريزند و به آن‌ها بپيوندند كه همين امر باعث شد تا به نيروهاي كاسترو هر روز افزوده شود. به اين ترتيب، در پاييز 1958، نيروهاي كاسترو بيش از هزاران نفر بودند. مرحله پاياني زماني بود كه نيروهاي شورشي مقاومت زيادي در برابر خود نميديدند و شروع به تصرف بقيه نواحي جزيره كردند و شهر سانتا كلارا[29]، پايتخت لاس بيياس[30] استان مركزي كوبا را به تصرف خود درآوردند. در اين روزها، دولت آمريكاي شمالي فروش تسليحات به ارتش باتيستا را متوقف كرد. در31 دسامبر 1958، پس از جشن پايان سال نو، باتيستا و خانوادهاش به همراه تعدادي از طرفدارانش با هواپيما به جمهوري دومينيكن گريختند كه در آن زمان تحت حكومت ديكتاتوري تروخييو[31] بود. ورود پيروزمندانه كاسترو به هاوانا در 8 ژانويه 1959، با همرزمان افسانه‌اي و ريشويش، يك اتفاق بسيار افتخارآميز بود. چهره این جوانان انقلابي در مردم چنان هيجاني را برانگيخته بود كه او را ستايش می‌کردند. "يك مجله در هاوانا عكسي از چهره كاسترو را به چاپ رساند كه آن را يادآور نشانههاي چهره مسيح ميدانستند"(Benigno Alarcón, 2003,128).

كاسترو حكومت را به دست گرفت و از همان ابتدا مخالفت با آمريكا و مبارزه با مداخلات اين كشور در كشورهاي منطقه آمريكاي لاتين را در برنامه سياستهاي خود قرار داد. در اين راستا وي با پيروزي انقلاب، به مصادره اموال آمريكاييها و همينطور مرفهين پرداخت و كارفرمايان را مجبور كرد تا 5% ماليات بپردازند. از طرف ديگر، دستمزد كارگران مزارع نيشكر را افزايش داد. با ايدههاي انقلابي كاسترو، تفاوت ميان طبقات اجتماعي بسيار كم شد و رفاه عمومي دراختيار اقشار مختلف جامعه قرار گرفت.

در موقعيت‌هاي بسياري، مخالفين كاسترو با حمايت دولت آمريكا سعي داشتند تا وي را به قتل برسانند، اما هربار حملات تروريستي به سوي وي نافرجام باقي ميماند. از جمله اینکه در سال 1961 دولت آمريكا با حمايت ضدانقلابيون كوبا، حمله به خليج خوک‌ها[32] را سازماندهي كرد كه اين عمليات نه‌تنها با شكست روبه رو شد، بلکه به نقطۀ اوج خصومت کوبا و ایالات‌متحده مبدل شد. سرانجام، فیدل کاسترو در سال 2016 و پس از تحمل چندین سال بیماری درگذشت و بنا به وصیت وی جسدش در هاوانا سوزانده شد.


1.2.       اِل‌چه (اِرنستو چِه‌گِوارا)

ارنستو چه‌گوآرا مشهور به چۀ قهرمان می‌باشد. نام اصلی او ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا[33] بود و چریک‏ها او را "چه" صدا می‏کردند. ارنستو چه‏گوارا اسطوره‏اي دلاور، شجاع و فداكار، اولين فرزند خانواده و متولد شهر روساریو[34] در استان سانتافه[35] آرژانتین بود. او در خانوادهاي با عقايد چپي بزرگ شد و پدرش از هواداران خوآن پرون[36] و سوسياليستها بود. بنابراين ارنستو چه‌گوآرا از همان كودكي با عقايد چپگراهاي سوسياليست آشنا شد و بتدريج به مطالعه اشعار شاعران چپگراي آمريكاي لاتين از جمله پابلو نرودا علاقمند گرديد و آثار نویسندگان شاخص سوسیالیست چون فدریکو گارسیا لورکا را نيز مطالعه میکرد. وي همچنين كتاب‌هاي افرادي چون مارکس، فالکنر، آندره ژید، فرانتس کافکا، آلبر کامو، ولادیمیر لنین، ژان‏پل سارتر، فردریک انگلس و بسیاری دیگر از نویسندگان و متفکران بزرگ را كه در كتابخانه پدرش موجود بود خوانده بود. وي براي تحصيل در رشته پزشكي وارد دانشگاه بوئنوس آيرس شد و پس از فارغ التحصيلي، از سال 1953 سفر به كشورهاي آمريكاي لاتين را با موتورسيكلت خود آغاز نمود و به كشورهايي چون پرو، اكوادور، ونزوئلا و گوآتمالا سفر كرد. در اين سفرها او توانست فقر و بدبختي حاكم در ميان تودههاي مردم آمريكاي لاتين را از نزديك مشاهده نمايد و پي به حضور امپرياليسم آمريكاي شمالي در تمامي مناطق آمريكاي لاتين برد. اگرچه پزشك بود، به چريك روشنفكري تبديل شد و در جنبشهاي اعتراضي بسياري شركت كرد كه همه اين موارد او را به طور قطعي به سمت ايدئولوژي ماركسيستي هدايت نمود.

وي در سال 1955 در مكزيك با فيدل كاسترو و برادرش؛ رائول؛ آشنا شد كه در حال آماده سازي يك گروه انقلابي براي انجام عمليات در كوبا بودند. وي به عنوان پزشك به گروه كاسترو ملحق شد و در سال 1956 با آن‌ها به ساحل كوبا قدم گذاشت. اين گروه چريكي بعد از اينكه در منطقه سي‌يرا مائسترا مستقر شدند، چه‌گوارا به ستوان در گروه فيدل كاسترو تبديل شد و يكي از ستون‌هاي نظامي خود را از كوهستان‌هاي شرقي به سمت غرب حركت داد تا بتوانند جزيره كوبا را به تسخير خود درآورند. وي در جنگي قاطعانه شركت كرد و سانتا كلارا را در سال 1958 بدست گرفت و بالاخره در سال 1959 وارد هاوانا شد و به حكومت ديكتاتوري باتيستا پايان داد (Halperin Donghi, 2005, 201). دولت انقلابي كوبا به چه‌گوارا مليت كوبايي اعطا نمود و او را به عنوان رئيس شبه‌نظاميان و همينطور رئيس موسسه اصلاحات كشاورزي در سال 1959 منصوب كرد. در سال 1960 وي به عنوان رئيس بانك ملي و وزير اقتصاد انتخاب شد و بالاخره در سال 1961 به وزارت صنايع رسيد. وي نقش كليدي در تعليم چريكهاي كشورهاي مختلف آمريكاي لاتين ايفا نمود و از حضور موثر وي در پيشبرد و پيروزي انقلاب كوبا نمی‌توان چشم پوشي كرد.

وي براي دستيابي كوبا به استقلال واقعي، تلاش بسياري براي صنعتي سازي كشور نمود و بعد از شكست تلاش آمريكا براي حمله به كوبا و اعلام سوسياليست بودن انقلاب كوبا درسال 1961، اين كشور را به اتحاد جماهير شوروي نزديك كرد. چهگوآرا درطول زندگي كوتاه خود، هيچگاه از امپرياليسم ستيزي دست برنداشت و نگرانيهاي انقلابيش، او را مجبور کرد تا به طور مخفیانه در سال 1965 کوبا را ترک کند و براي مبارزه و حمايت از جنبش نوپاي انقلابي کنگو به آن کشور رفت. وي از پستهاي خود در كوبا استعفا نمود، زیرا درنظر داشت تا انقلابي ديگر به راه اندازد و به همين دليل با توجه به موقعيت استراتژيك بوليوي، اين كشور را به عنوان مركز عملياتهايي براي استقرار يك جبهه چريكي مخالف دولت بوليوي و تعليم آن‌ها انتخاب نمود تا بعد بتواند بر كشورهايي چون آرژانتين، شيلي، پرو، برزيل و پاراگوئه تاثيرگذار باشد. اما اين تصميم چه‌گوارا در تودههاي مردمي بوليوي تاثيري نداشت و وي در منطقهاي جنگلي جدا افتاد و کمی بعد محل استقرارش توسط روستاييان محلي فاش شد و بالاخره كشته شد. از آنجايي كه چه‌گوارا به اسطورهاي براي جوانان سراسر دنيا تبديل شده بود، نظاميان بوليوي با توصيه هاي سازمان سيا درنظر داشتند تا اسطوره انقلابي را تخريب كنند و به اين منظور درنظر داشتند تا او را به قتل برسانند و بعد جسدش را به نمايش بگذارند و سپس او را به طور مخفيانه دفن نمايند. البته روزشمار مبارزه[37] نوشتۀ چه‌گوارا در سال 1967 به چاپ رسيد و نقشه دشمنان وي با شكست روبه روشد و وي همچنان اسطوره باقي ماند. در سال 1997، بقاياي جسد چه‌گوارا پيدا شد و پس از نبش قبر به كوبا انتقال يافت، جايي كه با افتخار توسط دولت فيدل كاسترو به خاك سپرده شد. وي همچنان يكي از چهرههاي مطرح در تاريخ آمريكاي لاتين و درتاريخ پر فراز و نشيب كوبا محسوب می‌شود كه در پيشبرد انقلاب كوبا بسيار موثر بوده و به اسطوره اي فراموش نشدني تبديل شده است.


1.3.       انقلاب كوبا:

طي دهههاي 60 و 70، انقلاب كوبا نور اميدي براي كشورهاي آمريكاي لاتين به شمار مي آمد. روشنفكران مشهوري همچون گابريل گارسيا ماركز، نويسنده كلمبيايي و برنده جايزه ادبي نوبل در سال 1982، از اين انقلاب دفاع كردند و حتي براي توسعه برنامه‌هاي آموزشي و فرهنگي در كوبا اهداهايي داشتند. به عنوان مثال، ماركز در سال 1986، كمكهاي مالي زيادي براي تاسيس مدرسه بین‌المللی سينما و تلويزيون سان آنتونيو دِ لُس بانيوس[38] انجام داد كه در اين مدرسه جوانان مستعد و فقيري از كشورهاي مختلف آمريكاي لاتين و همينطور آسيا و آفريقا تربيت میشدند. اين مدرسه به مدرسه سه جهان[39] نیز مشهور است.

کوبای انقلابی از همان ابتدا به دنبال توسعه اجتماعی در کشور بود تا رفاه مردم را در زمینه های مختلف تامین نماید. لذا با تلاش‌های بسیاری موفق شد تا توسعه اجتماعي قابل توجهي را تجربه نمايد و در این راستا دستاوردهاي اجتماعي بزرگی به شرح زیر بدست آورد:

1.       آموزش رايگان براي تمامي مردم كوبا از پيش دبستان تا دانشگاه و سوادآموزي افراد بزرگسال بيسواد. در سال 1961 يك جنبش بزرگ سوادآموزي به جريان افتاد كه درصد افراد باسواد در كوبا را به 99 درصد رساند.

2.       همراه با آموزش رايگان، توسعه فرهنگي نيز رواج يافت و سعي شد تا سطح فرهنگي مردم افزايش يابد. کاسا د لاس آمریکاس[40] تاسيس شد، موسسهاي كه "به عنوان فضايي براي گردهمايي و گفت وگو، تحقيق و پژوهش، حمايت كردن، جايزه دادن و انتشار آثار نويسندگان، هنرمندان، موسيقيدانان، نمايشنامه نويسان و پژوهشگران ادبيات و هنر درنظر گرفته شد" (Rodríguez, 2006, 36). بعلاوه، موسسه كوبايي هنر و صنعت سينماي كوبا[41] تاسيس شد و در موسيقي نيز توسعه آنچه كه "تروباي جديد كوبا" نام گرفت روي داد.

3.       طرح سلامت ملي رايگان. مرگ و مير نوزادان كاهش يافت و اميد به زندگي در بین مردم بالا رفت به حدي كه اين كشور را با كشورهاي توسعه يافته از جمله ايالات‌متحده مقايسه می‌کنند(Rodríguez, 2006, 36) وعليرغم اينكه بين سال‌های 1962-1959 اكثر پزشكان و متخصصان مشاغل مختلف، كشور را ترك كردند، كوبا توانست با تربيت پزشكان جديد و متخصصان ورزيده، اين كمبود را جبران نمايد و خللی در سیستم سلامت این کشور ایجاد نشد. امروزه تعداد پزشكان كوبايي بسيار بيشتر از پزشكان سازمان جهاني بهداشت براي ارائه خدمات در كشورهاي مختلف از جمله ونزوئلا، اوروگوئه و بوليوي ديده می‌شوند (Rodríguez, 2006, 41). دانشگاهی با نام مدرسه علوم پزشكي لاتینو آمريكانا[42] نيز يكي ديگر از دستاوردهاي كوباي انقلابي می‌باشد که در سال 1999 به دستور فیدل کاسترو تاسیس شد كه امروزه از سراسر دنيا دانشجويان بسياري را مي‌پذيرد.

4.       توزيع مجدد ثروت كه بيشتر از همه، روستائيان و كشاورزان بهرهمند شدند.


عليرغم پيشرفت‌هاي فرهنگي و علمي و توسعه اجتماعي در كوبا، جناحهاي مخالف دولت کاسترو که منافع خود را در خطر می‌دیدند و كشورهاي ستيزهجويي چون ايالات‌متحده آمريكا انتقادات غیرمنطقی بسیاری نسبت به انقلاب کوبا دارند. اين افراد معتقدند انقلاب کوبا، آزاديهاي شخصي از جمله آزادي بيان و آزادي مطبوعات حذف کرده و براي ايجاد رعب و وحشت، نسبت به حبس روزنامه‌نگاران و رهبران مخالف حكومت اقدام نموده است. مخالفان كاسترو از مصادره اموال خصوصي انتقاد مي‌كنند و معتقدند كه وي با راه‌اندازي نوعي مدل اقتصادي باعث ايجاد كمبود مواد غذايي و مواد اوليه ضروري در كشور شده است و از مداخله در امور داخلي ديگر كشورها كوتاهي نميكند. اما ذكر اين نكته ضروري است كه اين كشور انقلابي اگرچه با گذشت بيش از 50 سال از انقلاب با مشكلات اقتصادي بسياري دست به گريبان است، توانسته در رفع بسياري از نيازهاي جامعه كوبا از قبيل: بهداشت، آموزش و تفريحات رايگان، سوبسيد براي اجاره مسكن و غذا موفق عمل نماید.

البته وضعيت سخت اقتصادي در كوبا به تحريم‌هاي دولت آمریکا نسبت به این کشور برمی‌گردد و از طرف ديگر، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق علت دیگری بود که باعث شد تا كوبا حمایتهاي اقتصادي اين كشور را از دست بدهد. اما با به قدرت رسيدن هوگو چاوز در ونزوئلا، امروزه كوبا از حمايت اين كشور براي تامين نفت با قيمت مناسب بهرهمند شده است و از طرف ديگر، همراه با بوليوي به گروه آلبا پيوسته است كه تعهدنامهاي تجاري است و توسط ونزوئلا ارائه گرديده است.

لازم به ذکر است که با توجه به مشکلات اقتصادی کوبا و برخی مشکلات سیاسی در این کشور، عدهای از شهروندان کوبایی به ديگر كشورها از جمله ايالات‌متحده آمريكا مهاجرت نمودهاند، اما بسیاری در کوبا ماندند و با وجود گذشت بیش از پنج دهه از انقلاب کوبا، هنوز با حرارت و با جدیت به دنبال آرمان‌های انقلاب هستند و از حمایت از کاستروها دست برنداشتهاند.

1.4.       انسجام قدرت كاسترويي

فيدل كاسترو از ابتداي بدست گرفتن قدرت، سبك خاص خودش را براي حكومت كردن انتخاب نمود. كوبا كشوري در آمريكاي لاتين بود كه بيشترين ببينده تلويزيوني را داشت و كاسترو از اين مسئله به خوبي استفاده كرد و در تمامي موارد به اطلاع رساني همگاني اقدام مينمود. فعاليتهاي دولت از طريق سخنرانيهاي تلويزيوني فيدل به اطلاع مردم مي رسيد كه معمولا 5 الي 6 ساعت به طول ميانجاميد. وي با محبوبيت بسياري كه در بين مردم کسب کرده بود اين امكان را داشت تا كشور را به حالت تعليق درآورد، چرا كه بيشتر مردم به او اعتماد بسياري داشتند. از آنجايي كه كوباي جديد انقلابي، از داشتن كنگره بي بهره بود و دولت موقت هم به شدت به مخالفت با او مي پرداخت، وي كه "رهبر اعظم" لقب گرفته بود، در صفحه تلويزيون اين امكان را داشت تا ايدههاي سياسي اش را به نمايش بگذارد.

کمی پس از پیروزی انقلاب، فیدل کاسترو نظام کمونیستی را اعلام نمود و برای مقابله با مداخلات سلطه جویانه ایالات‌متحده آمریکا، به اتحاد جماهیر شوروی نزدیک شد و پایان مالکیت خصوصی را در کوبا رقم زد. فیدل کاسترو، در سال 1955 سفری به نیویورک داشت تا بتواند سرمایهای برای انقلاب خود جمعآوری نماید. وی در آن سفر، در مصاحبهای با نیویورک تایمز گفته بود: "من موافق کمونیسم نیستم. ما دموکرات هستیم". وی حتی پس از به قدرت رسیدن، نظام کمونیستی را رد کرد، به طوری که موضع ضدکمونیستی فیدل کاسترو در 24 دسامبر 1960 در بیانیهای توسط نماینده کوبا در سازمان ملل متحد اعلام شد. وی چنین اظهار کرد که:

"نه سرمایهداری در معنای تاریخی آن، و نه کمونیسم در واقعیت بازیگری آن. در میان این دو ایدئولوژی یا مواضع سیاسی و اقتصادی که در دنیا مورد بحث هستند، ما موضع خاصی داریم. آن را انسانگرایی نامیدهایم، زیرا میخواهیم انسان را از ترسها، شعارها و خرافات نجات دهیم. .... بزرگترین مشکل دنیا این است که مجبور به انتخاب میان دو چیز می‌شود: میان سرمایهداری که مردم را از گرسنگی میکٌشد و کمونیسم که مشکلات اقتصادی را حل میکند اما آزادیها را محدود مینماید. کوبایی‌ها و مردم انقلابی آمریکای لاتین میخواهند نیازهای مادیشان را برطرف نمایند بدون اینکه آزادیشان را قربانی نمایند." (http://www.lajiribilla.cu/2007/n310_04/310_11.html)

نماینده کاسترو در سازمان ملل چنین ادامه می دهد:

"... ما یک قدم جلوتر از چپ و راست هستیم، و این یک انقلاب انسانگرایانه است، زیرا انسان را غیرانسانی نمیکند، زیرا انسان را به عنوان هدف اصلی خود میشناسد. سرمایهداری انسان را قربانی می‌کند؛ دولت کمونیستی با اندیشههای مطلقگرایانه خود، حقوق انسانی را قربانی مینماید. بنابراین ما با هیچیک از این دو نظام نیستیم. هر ملتی بایستی نظام سیاسی خاص خود را توسعه دهد که از نیازهای خاص خودش نشات گرفته باشد و تحمیلی و تقلیدی نباشد؛ و انقلاب ما انقلابی مستقل است، انقلابی کوبایی است همانند موسیقیمان. در این متن اعلام میکنم که این انقلاب، سرخ نیست، بلکه سبز زیتونی است، زیرا سبز زیتونی دقیقا رنگ ماست، انقلابی که از دشتهای سییرا مائسترا خارج شد." (http://www.lajiribilla.cu/2007/n310_04/310_11.html)

اگرچه فیدل کاسترو، صراحتا اعلام نمود که نه به چپ تمایل دارد و نه به راست، با توجه به اینکه دولت کاسترو اقدامات ملیسازی را در کوبا آغاز نمود و به دنبال آن بسیاری از تملکات و شرکت‌های آمریکایی را مصادره کرد روابط این دو کشور رو به تیرگی نهاد و تحریمها علیه کوبا آغاز شد. از این رو، کوبا به ناچار به سمت اتحاد جماهیر شوروی سابق کشیده شد و در ماه مي 1961، كاسترو به طور رسمي كوبا را كشوري سوسياليست-كمونيست اعلام نمود. این امر، یکی از موضوعاتی بود که در همان ماههای اول انقلاب کوبا بسيار جنجالبرانگيز شد و نفوذ كمونيستها به درون دولت انقلابي را بشدت مورد انتقاد قرار داد. (Cantón Navarro, 1996, 196).

اعضاي حزب كمونيست كوبا پستهاي مهمي را در دولت به دست گرفتند و نيروهاي مسلح تازه شكل گرفته كه با ايدئولوژي ماركسيستي عهد بسته بودند تحت فرماندهي رائول کاسترو قرار گرفتند. در كنار اين موارد، فيدل همچنان وابسته به خانواده انقلابي خود بود يعني گروه هواداري كه از همان روزهاي سييرا مائسترا با او بودند و به او اعتقاد مطلق داشتند.

از ديگر سياست‌هاي فيدل، ايجاد سازماني متشكل از شبه نظاميان انقلابي بود كه غيرنظاميان استخدام شده در ادارات به عضويت آن درآمده بودند. سازمان ديگري با نام كميتههاي دفاع از انقلاب[43] نيز در هر محلهاي ايجاد شده بودند تا بر فعاليتهاي محله نظارت داشته باشند. اين كميته در زمان راهاندازي دفترچه سهميهبندي، مسئوليت نظارت بر اين سيستم را نيز برعهده داشتند. (Cantón Navarro, 1996, 211-12)

1.5.       تاثير جنبش چريكي كوبا بر منطقه:

از آنجايي كه جنبش چريكي کوبا به رهبري فيدل كاسترو منجر به سرنگوني باتيستا دركوبا شد، در ديگر كشورهاي منطقه جنبش‌هاي چريكي ديگري ظهور كردند كه كارگران و روشنفكران در صفوفي در كنار هم مي‌جنگيدند. از اين جنبش‌ها می‌توان به موارد ذيل اشاره كرد كه جنبش چريكي كوبا را الگوي خود قرار دادند:

•       جنبش چريكي بوليوي كه بدون شك در تاريخ بسيار ماندگار شد. از اوايل دهه 60، نطفه جنبش‌هاي چريكي در بوليوي بسته شد. در سال 1962، پردو لیگه گیدو )اینتی([44] و پردو لیگه روبرتو )کوکو)[45]، دو برادر از جناح چپ بوليوي بودند که در هاوانا با ارنستو چه‌گوارا ديدن كردند و طرح خود را براي سازماندهي يك گروه پارتيزاني در كشورشان ارائه كردند. (Cantón Navarro, 1996, 191)هدف، همانند كوبا، سرنگوني دولت دیکتاتوری وقت و به دست گرفتن قدرت بود با اين ايده كه تجربه بوليوي می‌تواند به ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين از جمله: برزيل، پاراگوئه، پرو و آرژانتين برسد، مناطقي كه به نظر آنان شرايط براي چنين جنبشهايي مساعد بود.

•       در سال 1966، جنبش پارتیزانی دیگری با کمک چه‌گوارا شکل گرفت. چه‌گوارا براي سازماندهي يك گروه چريكي، كوبا را ترك كرد و مخفيانه وارد بوليوي شد. در آن سال‌ها، که روياي تغيير جهان و ايجاد يك جامعه جديد عدالت پيشه در تمام هستي پيچيده بود، تمايل به سمت اين جنبش‌هاي پارتيزاني به ديگر مناطق نيز رسيد و بتدريج افرادي به چه‌گوارا پيوستند. از جمله اين افراد می‌توان به رژيس دوبره[46]؛ تئوريسین چپ فرانسوی؛ و تانيا؛ خواننده آرژانتيني؛ اشاره كرد. تانيا بعدها در تاريخ به عنوان تانياي پارتيزان شناخته ميشود. البته اين جنبش پارتيزاني با شكست مواجه شد و ارنستو چه‌گوارا در 9 اكتبر 1967 در كوهستان و در مدرسه‌ي روستايي با نام لاايگرا[47]، توسط ارتش بوليوي كشته شد. ارتش بوليوي به طرز وحشيانه‌اي دست‌هاي چه‌گوارا را بريدند و براي اثبات هويتش به ايالات‌متحده فرستادند. روستاييان پارتيزاني كه هنگام مرگ چه‌گوارا او را همراهي مي كردند و همينطور افرادي كه چه‌گوارا برايشان اسطوره اميد بود، از آن پس او را سان ارنستو ايگرا (ارنستوي مقدس)[48] ناميدند. تانياي پارتيزان تنها زني بود كه در اين گروه ديده ميشد و پس از مرگ چه‌گوارا، وي نيز به دست ارتش بوليوي افتاد. رژيس دوبره نيز به 30 سال زندان محكوم شد. خاوير ارائود پرز[49]، اهل پرو، كه او را شاعر چريكي ميناميدند، پس از زندگي در كوبا به عنوان دانشجوي سينما و ادبيات، نام مستعار رودريگو ماچادو را انتخاب كرد و با اين نام اشعاري را به چاپ رساند. وی نیز به گروه پارتيزاني بوليوي به رهبري چه‌گوارا پيوست.  (Chang-Rodríguez, 2007, 158)

•       در سال 1970 در ال سالوادور حزبي با نام نيروهاي مردمي آزادي "فارابوندومارتي"[50] شكل گرفت كه تاثير بسياري در زندگي سياسي كشور داشت. فارابوندو مارتي رهبري كارگرپيشه و روستايي اهل السالوادور در سال‌های 30 بود و يكي از رهبران اصلي حزب كمونيست السالوادور به شمار ميآمد. پس از پيروزي انقلاب كوبا بعضي از رهبران حزب كه تا آن زمان مخالف جنگ مسلحانه بودند تصميم به مبارزه مسلحانه گرفتند. در سال 1980 حزب نيروهاي مردمي آزادي فارابوندو مارتي و سه سازمان چريكي چپگرا متحد شدند و جبهه فارابوندو مارتي براي آزادي ملي[51] را به منظور تشكيل دادن يك حزب گستردهتر بنيان نهادند تا بتوانند همانند آنچه كه در كوبا در سال 1959 و در نيكاراگوئه در سال 1979 اتفاق افتاده بود به قدرت برسند.

7.  موقعیت کشور کوبا در آمریکای لاتین

يكي از روياهاي فيدل كاسترو در دهه 1960، ترويج و اشاعه انقلاب كوبا به ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين بود، به همين دليل به حمايت گروههاي چريكي و حملات مسلحانه در بعضي از كشورهاي منطقه اقدام نمود. اما مرگ غم انگيز ارنستو چه‌گوارا در بوليوي در سال 1967 نشان داد كه تكرار موفقيت سي‌يرا مائسترا در سلسله جبال لس‌آندس كار آساني نيست. در دهه 1970، كاسترو يك سيستم نظامي در اختيار داشت كه توسط شوروي سابق حمايت می‌شد كه توانسته بود نقش مهمي را در فعاليت‌هاي انقلابي و چريكي كه در آن سالها در آمريكاي مركزي اتفاق مي افتادند ايفا نمايد. در همان زمان، كوبا اقدام به حمايت نظامي قابل توجهی در آفريقا نيز نمود. این کشور ماموریتی نظامی را در سال 1975 در آنگولا آغاز کرد که تا سال 1991 ادامه داشت. در این عملیات که "عملیات کارلوتا"[52] نام داشت کاسترو ارتشي متشكل از حدود 36000 كوبايي را برای حمايت از "جنبش مردمي ماركسيستي براي آزادي آنگولا"[53] اعزام كرد. طی حضور 16 ساله کوبا در آنگولا، حود 000/450 پزشک، معلم، مهندس و سرباز به آنگولا اعزام شدند. حضور کوبا در آنگولا باعث شکست ارتش زایره، شکست ارتش آفریقای جنوبی، شکست ارتش‌های دیگری که مورد حمایت ایالات‌متحده آمریکا بودند شد و از نظر سیاسی نیز استقلال آنگولا حفظ شد و همینطور پایههای استقلال نامیبیا را بنا نهاد و فروپاشی تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی را نیز پایه ریزی کرد. دو سال بعد، 15000 سرباز كوبايي براي حمايت دولت اتيوپي در برابر حمله سومالي اعزام شدند (Cantón Navarro, 1996, 214) . اعزام نيروهاي كوبايي، براي نگران كردن دولت‌هاي ريچارد نيكسون و جرالد فورد و بعد براي دولت جيمي كارتر به طور فوق العادهاي موثر واقع شد. به طوری که كاسترو خود را به عنوان يك سياستمدار با تاثير جهاني و رهبر كشورهاي غيرمتحد ميدانست و نقطه اوج این احساس، زمانی بود که فیدل کاسترو در سال 1979 میزبان و رئیس ششمین اجلاس سران کشورهای غیرمتحد در هاوانا بود.

8.  رویارویی‌ها با ايالات‌متحده آمريكا

همانطور که پیشتر ذکر شد فیدل کاسترو در سال 1960 در سازمان ملل متحد تصریح کرد که نه به چپ و نه به راست تمایلی ندارد و ایدئولوژی خاص خود که انسانگرایی است را پیاده می‌نماید. اما ازآنجایی که وی برنامه ملی سازی را در کوبا آغاز نمود، بسیاری از مایملکات و زمین ها و شرکت‌های آمریکایی را مصادره کرد، که بسیاری از این زمین‌های مصادره شده به شرکت یونایتد فروت کمپانی[54] تعلق داشت، شرکتی که صاحب زمین‌های بسیار زیادی در آمریکای مرکزی بود. بنابراین، مصادره زمین ها و دیگر مایملکات ایالات‌متحده در کوبا توسط دولت انقلابی باعث شد تا روابط میان این دو کشور روبه تیرگی نهد و در زمان آیزنهاور؛ رئیس جمهور وقت ایالات‌متحده آمریکا؛ اولین تحریم‌های اقتصادی علیه کوبا در سال 1960 آغاز شد. از این رو، کوبا به ناچار به سمت اتحاد جماهیر شوروی سابق کشیده شد و در سال 1960 روابط ديپلماتيك و بازرگاني خود را با این کشور برقرار كرد. این مسئله، همزمان با سلب مالكيت از املاك و شركتهاي آمريكايي، عكسالعملهايي بين واشنگتن و هاوانا بوجود آورد. در نتیجهی مصادره تمامي املاك آمريكاييها در جزيره، سهم شكر كوبا در بازارهاي ايالات‌متحده حذف گردید و تحريم دولت آمريكا بر تجارت با كوبا را به دنبال داشت. در ژانويه 1961 ايالات‌متحده روابط ديپلماتيكش را با كوبا قطع كرد. در ماه مي 1961 نیز، كاسترو به طور رسمي كوبا را كشوري سوسياليست-كمونيست اعلام نمود. وی اعلام كرد كه هميشه ماركسيست- لنينيست بوده است، اگرچه بنا به دلايل سياسي آن را مخفي كرده بود(Halperin Donghi, 2005, 312) . البته بسياري معتقدند كه سياستهاي كاسترو در عرصه بین‌المللی و سياست رويارويي در قبال ايالات‌متحده باعث شد تا از همان ابتدا حكومت خود را به شوروي سابق نزديك کند و بتواند كشورش را در زمينه اقتصادي و نظامي بيمه نمايد. زیرا "درصورتي كه ايالات‌متحده درهايش را به روي آن‌ها ميبست، بلوك كمونيست می‌توانست بازار جايگزيني براي شكر، سيگار و ديگر محصولات كوبايي باشد و در صورت حمله احتمالي آمريكا به کوبا، قدرت نظامي روس‌ها می‌توانست چتر حفاظتي قدرتمندی باشد" (Halperin Donghi, 2005, 315).

بسياري انتظار داشتند تا ايالات‌متحده عكس العملی نظامي نشان بدهد ولي آيزنهاور كه آخرين ماههاي حكومتش را ميگذراند قصد حمله به كوبا را نداشت؛ بلكه اجازه داد تا گروه كوچكي متشكل از 1200 تبعيدي كوبايي در گواتمالا توسط سيا آموزش ببينند و حملهاي را به كوبا برنامهریزی نمایند. این طرح توسط جان اف كندي نيز دنبال شد، اگرچه وي بدون هيچ اشتياقي طرح را تصويب كرد و مداخله نيروهاي دريايي يا هوايي ايالات‌متحده را نيز ممنوع نمود كه همين مسئله ضربه مهلكي بر پروژه مذکور وارد كرد. اعضاي بريگاد ضدكاسترويي، پس از اينكه در سال 1961 در خليج خوک‌ها واقع در ساحل جنوب غربي كوبا پياده شدند، بدون حمايت هوايي و يا دريايي آمريكا، توسط نيروهاي كاسترو به سرعت دستگير و يا كشته شدند. اين اتفاق، يكي از بدترين وقايع دوره رياست جمهوري كندي را رقم زد و چهره ايالات‌متحده ضربه قابل توجهي را تحمل كرد و "جالوت قدرتمند شمال به طور تحقيرآميزي توسط داود كوچك كارائيب شكست خورد"(Faya, 1996, p.228).  پس از این رویداد، ایالات‌متحده آمریکا، سفارت خود در کوبا را تعطیل می‌کند.

در پی این رویداد، تصوير ضعيفی از ايالات‌متحده معرفی شد که تشجيع نخست وزير اتحاد جماهير شوروی سابق؛ نيكيتا خروشچف؛ را به همراه داشت. خروشچف در پی توافق با کوبا اقدام به انتقال تسلیحات هستهای روسیه به کوبا نمود و به طور مخفیانه شروع به ساخت پايگاههاي موشكي هستهاي در كوبا کرد كه روبه ساحل ايالات‌متحده نشانه رفته بودند و فقط در 100 مايلي آن قرار گرفته بودند. در اكتبر 1962 هواپيماهاي شناسايي آمريكايي عكسهايي گرفتند كه وجود چنين پايگاه هايي را آشکار ساخت و این مسئله به "بحران موشکی"[55] میان ایالات‌متحده آمریکا و جمهوری شوروی سابق تبدیل شد. این مسئله توسط رئیس جمهور وقت آمریکا؛ جان اف كندي؛ در تلويزيون آمريكا برملا شد و بالاخره روس‌ها مجبور شدند تا پايگاه موشكي‌شان را از كوبا جمع‌آوری نمایند. درطي چند روز، دنيا منتظر عكس‌العمل اتحاد جماهير شوروي سابق بود كه بالاخره پس از ارسال پيام هاي شديدي ميان واشنگتن و مسكو، خروشچف برچيدن پايگاه هاي موشكي خود را تحت يك شرط پذيرفت: كندي به طور مخفيانه قول داد كه به كوبا حمله نخواهد كرد. اين تعهد از طرف كندي، به طور تلويحي به معني حذف آموزه مونروئه[56] بود (Chang-Rodríguez, 2007, 152). لازم به ذكر است كه آموزه مونروئه در سال 1823 توسط جيمز مونروئه، پنجمين رئيس جمهور ايالات‌متحده آمريكا ارائه شد كه در آن به ايالات‌متحده اجازه مي‌داد تا درصورتي كه هريك از كشورهاي اروپايي در كشورهاي آمريكاي لاتين دخالت نمايند، اين عمل به عنوان يك تهاجم محسوب می‌شد و ايالات‌متحده اجازه دخالت در کشورهای منطقه آمریکای لاتین را داشت. بدین ترتیب، آموزه مونروئه به وضوح اجازه دخالت همسايه شمالي را در بخش جنوبي قاره مي داد.

يكي ديگر از رويارويي‌هاي تاريخي ميان هاوانا و واشنگتن به عمليات پيترپان[57] مربوط می‌شود. اين عمليات توسط دولت ايالات‌متحده، كليساي كاتوليك و كوباييهايي كه در تبعيد به سر ميبردند برنامهريزي شد كه طي آن بيش از 14000 كودك كوبايي به ايالات‌متحده منتقل شدند. اين عمليات بين 26 دسامبر 1960 و 23 اكتبر 1962 جريان داشت. درطي اين عمليات ايالات‌متحده درنظر داشت تا فرزندان كوبايي را كه والدینشان نگران ايدئولوژي كمونيستي دولت كوبا بودند به آمريكا منتقل نمايند. در اين برنامه، كشيشی كاتوليك آمريكايي، با نام پدر بريان والش[58] با دولت واشنگتن هماهنگيهاي لازم براي ويزاي كودكان را انجام مي‌داد. پروازهاي پان آمريكن كودكان كوبايي را به ميامي، فلوريدا، منتقل كردند و مقرر شده بود تا والدين اين كودكان در مدت كوتاهي به آن‌ها بپيوندند. البته در سال 1962 و با بروز بحران موشکی در كوبا، در طي اين بحران موشكي، ايالات‌متحده پروازهاي ميان اين دو كشور را كنسل كرد كه این امر جریانات تاسف باري را بوجود آورد، زیرا حدود 800 كودك كوبايي را در ميامي در انتظار والدين خود گذاشت. وقتي مشخص شد كه والدين اين كودكان نمی‌توانند به زودي به ايالات‌متحده برسند، گروه‌هاي كاتوليك، اين كودكان را از ميامي گرفتند و در يتيمخانههاي مختلفي مستقر كردند و يا بعضي از خانوادههاي آمريكايي در سراسر كشور آن‌ها را به فرزندي پذیرفتند. بسياري از اين عملياتها به طور سري انجام می‌گرفت ولي بعدها توسط دولت كوبا پرده از اين عملياتهاي مخفيانه برداشته شد.

از دیگر رويارويي‌هاي ميان كوبا و ايالات‌متحده آمريكا، ماجراي پسربچه كوبايي با نام اليان گونزالس[59] میباشد كه به ايالات‌متحده رسيد و سپس به کوبا بازگشت. وي در سن 6 سالگي در سال 1999 به طور غيرقانوني توسط مادرش از كوبا خارج می‌شود و با قايقي به سمت ايالات‌متحده ميروند. مادر اليان به همراه تعداد ديگري در طي سفر در دریا غرق میشوند ولی اليان توسط ماهيگيري آمريكايي نجات مييابد و به نيروهاي ساحلي ايالات‌متحده تحويل داده میشود. طبق تفاهمنامه ميان كوبا و ايالات‌متحده تحت عنوان "پاهاي خشك، پاهاي خيس"[60] كه در سال 1995 در دوران رياست جمهوري بيل كلينتون به امضا رسيد (Chang-Rodríguez, 2007, 147)، كوباييهايي كه به سواحل فلوريدا ميرسند می‌توانند پناهندگي سياسي از اين كشور درخواست نمايند، درحالي كه كساني كه در دريا دستگير ميشوند به كوبا بازگردانده ميشوند و يا بنا به موقعيتهايي به كشور سومي كه بپذيرد به آن‌ها پناهندگي سياسي بدهد انتقال داده ميشوند. در مورد اليان گونزالس، مقامات آمريكايي، وي را به خانواده مادريش در ميامي تحويل ميدهند، در صورتی که پدر وی در کوبا خواهان استرداد فرزندش میشود. پس از مذاكرات و مشاجرات بسيار، بالاخره دادگاه حكم صدور برگشت اليان به كشورش را صادر می‌کند و اليان گونزالس در 28 ژوئن سال 2000 به كوبا بازمی‌گردد. اليان تا سال 2006 در شهر كاردناس استان ماتانزاس با خانواده اش زندگي می‌کرد. دولت كوبا در اين شهر موزهاي تحت عنوان "موزه نبرد انديشه ها"[61] را تاسيس كرد كه سالني را به اليان اختصاص داده است. در 15 ژوئن 2008، اليان گونزالس به همراه 18000 جوان ديگر، به عضويت انجمن جوانان كمونيست[62] درآمد.

9.  كوبا در دنياي پس از روسيه

سقوط ديوار برلين در سال 1989 و فروپاشي شوروي سابق، كاسترو را بدون پدرخوانده اي كه حدود 30 سال او را حمايت كرده بود گذاشت. درحالي كه اين كشور با شديدترين بحران اقتصادي اش روبه رو بود، كاسترو اين دوره را به نام "دوره خاص"[63] اعلام كرد، به اين معني كه وي قبول كرده بود كه كيفيت زندگي در كوبا به سطوح خيلي پاييني تنزل خواهد كرد و همينطور هم شد. پزوي كوبا تقريبا تمام ارزش خود را از دست داد، كمبود سوخت، باعث شد تا حمل و نقل و سرويس‌هاي الكتريكي و آب فلج شود. در بسياري موارد، دوچرخه جايگزين اتومبيل و گاو جايگزين تراكتور شد. كاسترو به ناچار گردش دلار را قانوني كرد و كمي اقتصاد را از حالت متمركز خارج نمود و اجازه سرمايهگذاري به خارجي ها هم داده شد، اگرچه تمام اين موارد تحت كنترل شديد دولت انجام ميشد. جدا از شكر و ديگر صادرات كشاورزي، بعضي از فاكتورها به دولت كاسترو كمك كردند تا بتواند زنده بماند اگرچه در سال 2001 كوبا با طوفان ميشل روبه رو شد و زيان‌هاي زيادي را متحمل نمود. از مواردي كه به كمك اقتصاد كوبا آمدند می‌توان از كمپين موفقيت‌آميزي براي ترويج توريسم نام برد كه آغازگر جذب توريسمهاي بسياري شد. "تقريبا تمام توريستهايي كه از كوبا ديدن می‌کردند اروپايي و كانادايي بودند (دو ميليون كانادايي در سال 2004 از كوبا ديدن كردند). از طرف ديگر می‌توان به صدها ميليون دلاري اشاره كرد كه كوبايي-آمريكاييهاي مقيم ايالات‌متحده براي خانوادههايشان در كوبا ارسال می‌کردند و همين امر يكي ديگر از فاكتورهاي نجاتبخش اقتصاد كوبا به شمار ميآید." (De la Fuente, 2001, 67) ضمنا صادرات مواد معدني بخصوص نيكل نيز افزايش يافت، در اين ميان، شركتهاي خارجي بخصوص شركتهاي كانادايي به استخراج معادن مشغول شدند زيرا كاسترو مالكيت شركتهاي آمريكايي سال‌های 50 را به آن‌ها اعطا كرده بود. آمارهاي رسمي، افزايش سالانه 5 درصدي براي سال 2004 را در رابطه با استخراج معادن كوبا اعلام كردند. از طرف ديگر، كشف تعدادي مخازن نفتي در آبهاي كوبا، چشم اندازي از يك آينده خودكفا در زمينه انرژي را براي اين ملت گشود. علاوه بر امضاي يك معاهده مهم بازرگاني با چين، كاسترو با رئيس جمهور ونزوئلا، هوگو چاوز، كه كاسترو را مربي خود مي دانست نيز متحد شد. چاوز به قيمت پايينتر از بازار به كوبا نفت ميفروشد و در قبال آن همه نوع محصولي از كوبا خريداري ميکند؛ به عنوان بخشي از این موافقتنامه، هزاران پزشك كوبايي به ونزوئلا اعزام ميشوند تا در انقلاب بوليواري رهبر فقید ونزوئلا شركت نمايند. این پزشکان برای کمک به بیبضاعتها و درمان آن‌ها، به دورترین و صعب العبورترین نقاط ونزوئلا اعزام میشوند.

یکی دیگر از اقدامات کاسترو در این دوران ممنوعیت گردش دلار در کوبا بود که به تلافی اعمال محدودیت مقدار دلار ارسالی کوبایی-آمریکاییها برای خانواده های خود در کوبا توسط جورج بوش پسر در سال 2004 صورت گرفت (De la Fuente, 2001, 88). در پی این جریان، کوباييها ميبايست دلارهاي خود را به "پزوي قابل تبديل"[64] تعویض می‌کردند، پولي كه فقط در كوبا ارزش داشت. به این ترتیب، دلارهايي كه وارد كوبا ميشدند به تصرف دولت درميآمدند که این روش، براي كاسترو، حذف سمبل وابستگي اقتصادي کشور به واشنگتن بود. توصيه وي به كوبايي-آمريكاييها ارسال پول به صورت يورو و يا دلار كانادا بود.

آنچه که در اوایل دهه 2000 در کوبا به چشم میخورد، ظهور نشانه هایی از بازگشت مجدد به تمرکزگرایی بود. در این دوران، كاسترو مصمم شد تا كشور را به سوي كمونيسم تقريبا خالصي كه در دهه 60 پايهريزي كرده بود برگرداند. به همین جهت، تصميم داشت تا كنترل اكثر فعاليتهاي بازرگاني و اقتصادي را به دولت بسپارد و اصلاحات بوروكراتيكي جديدي را پياده نمايد که این مسئله، فعاليت شركتهاي خصوصي را بسيار مشكلتر میکرد. به این ترتیب، هربار کارگران کمتری بودند که با سرمایه خود مشغول به کار می‌شدند. به طور مثال، تعداد "پالادار" یا همان رستوران‌های کوچکی که کوبایی‌ها در جلوی خانه خود باز میکردند روز به روز کمتر میشد. دولت حتي اقدام به تعطیلی کار فروشندههای کوچک که در خیابان به اغذیه فروشی مشغول بودند کرد. اين محدودیتها، شامل شركتهاي خارجي كه در كوبا مشغول فعالیت بودند نيز میشد به طوري كه بسياري از آن‌ها از كوبا رفتند. شركتهاي دولتي كه در انجام صادرات و واردات از آزادي نسبي برخوردار بودند با این شرایط مکلف بودند تمام رسيدهاي دلاری خود را در تنها يك حساب دولت واريز کنند (De la Sagra, 2012, 157). در عرصه سياست نيز، دولت تمام اعطاهايي كه به فعاليت‌هاي مخالفان خود داده بود را ملغی اعلام کرد. به طوري كه كاسترو در يكي از سخنرانيهاي خود اعلام كرده بود كه "هيچ نرمش بيشتري" نشان نخواهد داد. در بهار 2003، در طی شورشي از سوی مخالفان، 75 نفر از آن‌ها دستگير شدند و در يك محاكمه يك روزه، همزمان محكوم به زندان‌هاي طولاني مدت شدند."(De la Sagra, 2012, 157)

به عبارت دیگر، كاسترو سعي كرد تا تجربه كنترل کلیه امور مردم را كه در كوباي دههي 60 و 70 با موفقیت زیادی همراه نبود تكرار نمايد. البته این مسئله با مدل موفقيتآميز چين در سياست و آزادي اقتصادي متفاوت مينمود (Xalma, 2009, 90). اگرچه، بانك مركزي كوبا دلار و ديگر ارزهاي قوي را در اختيار داشت، اين مسئله نتوانسته بود کمک چندانی به بهبود سطح زندگي مردم نماید. با وجود تمام این مشکلات اقتصادی و معیشتی، بایستی استقامت كوباييها را در برابر این مشكلات ستود و این کشور می‌تواند به عنوان الگويي براي ديگر كشورها باشد. مردم كوبا با سعه صدر با مشكلات مالي دست و پنجه نرم ميكنند، اما حاضر به پذيرش استعمار همسایه شمالي خود نيستند.

در اول آگوست 2006، در پيامي از طرف فيدل كاسترو در تلويزيون كوبا اعلام شد كه وی مجبور به انجام يك سری عملهاي جراحي میباشد و درنتيجه، به طور موقت قدرت به برادرش رائول واگذار میگردد. تا مدتي وضعيت سلامتي وي در هالهاي از ابهام باقي ماند و عكسهايي پخش شد كه وي را در بيمارستان نشان ميداد. همچنين در 13 آگوست 2006، فیلمی ويدئويی به مناسبت هشتادمين سالگرد تولدش انتشار یافت که وی را همچنان در تختخواب نشان میداد و رائول کاسترو و رئيس جمهور فقید ونزوئلا؛ هوگو چاوز؛ نیز وي را همراهي می‌کردند. تا اینکه سرانجام در سال 2016، رهبر انقلابی کوبا، چشم از جهان فروبست.

10.       كوباي پس از فيدل

رائول كاسترو؛ برادر كوچكتر فيدل؛ از جولاي 2006 به طور موقت و تا بهبود وضعيت سلامتي فيدل، به عنوان رئيس شوراي دولتي كوبا انتخاب شد. اما از فوريه 2008 كه فيدل کاسترو به طور رسمی و قطعی از دولت كناره گيري كرد، رائول کاسترو به عنوان رئيس جمهوري كوبا قدرت را به دست گرفت. از طرف ديگر، از سال 2011 نيز به عنوان دبير اول حزب كمونيست كوبا نیز جانشين فيدل شده است.

از زماني كه رائول کاسترو حكومت را در كوبا بدست گرفته است، تغییراتی در وضعیت اقتصادی کوبا به چشم ميخورد. وی طی بحثهای گستردهای از مشکلات ملت در مسائل عمومی سخن گفته است و جهت حل این مشکلات تدابیری را اندیشیده است. به طور مثال در 24 فوريه 2008 وي چنين مي گويد:

"در ماه دسامبر از ممنوعيتها و محدوديتها سخن گفتهام، و طي هفتههاي آينده نسبت به حذف بعضی از ممنوعيتهای ابتدایی و ساده اقدام خواهم نمود. البته بسياري از اين ممنوعيتها به منظور جلوگيري از بروز نابرابري در میان مردم بوده است."(Guerra- Vilaboy, 2012, 113)

به همین منظور، رائول کاسترو اقدام به انجام یک سری اصلاحات نمود که البته از خط مشی برادر خود فاصلهای نگرفت. از جمله اصلاحات دوران رائول کاسترو می‌توان به دسترسی اقشار مختلف مردم كوبا به هتلها و اجازه خريد و فروش ماشين و يا آزادي فروش تلفن‌هاي همراه را نام برد. یکی دیگر از اصلاحات صورت گرفته توسط وی، سپردن زمین‌های خالی به کشاورزان بود تا به طور شراکتی بر روی زمین‌ها فعالیت نمایند. از زمان شروع این طرح، یعنی از سال 2008 تا اواخر سال 2009 حدود 90 هزار هكتار زمين به کشاورزان بخشیده شد.

در سال 2009 دفترچه سهميه بندي ارزاق حذف شد و كمك هاي غذايي فقط به افراد پانسيون شده و كم درآمدها تعلق میگرفت. در سال 2009، سن بازنشستگي زنان تا 60 سال و براي مردان تا 65 سال افزايش يافت. در همين سال، سقف حقوق و دستمزد نيز حذف گرديد و اجازه چندشغلي بودن نيز صادر گرديد. در سال 2010 فعاليتهای خصوصي آزاد شد تا از اين طريق كارمنداني از بخش دولتي به بخش خصوصي انتقال يابند. دسترسي به اينترنت در دفاتر پستي آزاد شد. اگرچه به علت مشكلات فناوری و تکنولوژیکی و همینطور تحريم كوبا از سوی ایالات‌متحده آمريكا، اینترنت در کوبا از سرعت چندان بالایی برخوردار نبود، اين مورد در سال 2011 با برقراري يك كابل زير دريايي ميان ونزوئلا و كوبا برطرف شد. رائول کاسترو که در سال 2011 به عنوان رئيس حزب كمونيست كوبا انتخاب ميشود اقدام به برقراري يك سري اصلاحات اقتصادي در جهت هماهنگي سيستم كشور با حوادث جديد اقتصادي جهان و بحران ملي و بینالمللی مي نمايد. (Guerra- Vilaboy, 2012, 118)


[1] Diego Velázquez  

[2] Taino

[3] arawak

[4] Reyes Católicos

[5] Isabel I de Castilla

[6] Fernando II de Aragón

[7] Tratado de Tordesillas

[8] La Española

[9]Antonio Maceo

[10]‍ Carlos Manuel de Cespedes

[11] Grito Yara

[12]Enmienda teller

[13]Enmienda Platt

[14] Gerardo Machado

[15] Fulgencio Batista

[16] Politica del Buen Vecino (Politica de buen vecindad)

[17] Ramon Grau Martín

[18] Carlos Prio Sucarras

[19]Eduardo Chibas

[20]Partido Popular de Cuba (Ordoxoa)

[21] Roberto Agramante

[22] Federación Estudiantil Universitaria (FEU)

[23] José Antonio Echeverría

[24] Oriente

[25] Cuartel Moncada

[26]Sierra Maestra

[27] Movimiento 26 de Julio (M-26-7)

[28]Radio Rebelde

[29]Santa Clara

[30] Las Villas

[31] Trujillo

[32] Bahia de Cochinos

[33]Ernesto Rafael Guevara de la Serna

[34]Rosario

[35]Santa Fe

[36]Juan Peron

[37] Diario de campaña

[38]Escuela Internacional de Cine, Televisión y Video de San Antonio de los Baños

[39] Escuela de Tres Mundos

[40] Casa de las Americas 

[41] ICAIC

[42] Escuela Latinoamericana de Medicina  (ELAM)

[43] Comites de Defensa de la Revolucion (CDR)

[44] Peredo Leigue Guido (Inti)

[45] Peredo Leigue Roberto (Coco)

[46] Régis Debray

[47] La Higuera

[48] San Ernesto Higuera (Santo Ernesto)

[49] Javier Heraud Pérez

[50] Fuerzas Populares de Liberacion "Farabundo Marti" (FPL)

[51] Frente Farabundo Marti para la Liberacion Nacional (FFMLN)

[52] Operacion Carlota

[53] Movimiento Popular de Liberacion de Angola 

[54] United Fruit Company

[55] Crisis de los Misiles

[56]Doctrina de Monroe

[57] Peter Pan

[58] Padre Bryan Walsh

[59]Elián González

[60] Pies secos, pies mojados

[61] Museo A la Batalla de Ideas

[62] Unión de Jóvenes Comunistas

[63] Periodo especial

[64]Peso convertible