عصر ناپلئون در فرانسه

از دانشنامه ملل
ناپلئون. برگرفته از سایت history guild، قابل بازیابی ازhttps://historyguild.org/brilliant-and-flawed-the-enduring-legacy-of-napoleon-bonaparte/

فرانسه در سال‌های پایانی سده 18 و ده سال پس از انقلاب کبیر، شاهد کودتای یکی از فرماندهان ارتش برای به دست گرفتن قدرت بود. ناپلئون (Bonaparte Napoléon)(1814- 1799) به سبب داشتن نبوغ نظامی، برجسته‌ترین فرمانده فرانسوی در جنگ‌هایی بود که پس از انقلاب فرانسه، همسایگان برضد این کشور به راه انداخته بودند.

در این زمان پادشاهان و دولت‌های اروپایی که از گسترش تاثیر انقلاب فرانسه به هراس افتاده‌بودند با یکدیگر متحد شده و فرانسه را به کارزار جنگ‌های خونین کشاندند. فرانسویان طی چندین جنگ به پیروزی‌های بزرگی دست یافتند. از میان سرداران فرانسوی کسی که پیروزی‌های بزرگی به دست آورد ناپلئون بود. به همین سبب در مدت کوتاهی آوازه‌اش عالم‌گیر شد. هنگا‌می‌ که ناپلئون و سربازانش سرگرم جنگ با دولت‌های اروپایی بودند اوضاع فرانسه بسیار آشفته بود. مشکلات داخلی و اختلاف میان دولتمردان موجب نارضایتی عمو‌می‌ شده‌بود. در چنین شرایطی ناپلئون که هوای حکمرانی در سر داشت، از طریق کودتا قدرت را در دست گرفت. البته او، پس از کودتا، تا چند سال با عنوان کنسول به اداره کشور و در ضمن، جنگ با دشمنان پرداخت. در این مدت نیز به پیروزی‌های جدیدی رسید و بیش از پیش مورد توجه مردم قرار گرفت. وی سرانجام در سال 1804 با عنوان امپراتور تاجگذاری کرد.

ناپلئون از سال 1804 تا 1814 امپراتور فرانسه بود. او در این مدت اقدامات زیادی انجام داد و از نظر سیاسی – نظامی، آن کشور را به قدرتمندترین کشور اروپایی تبدیل کرد. دولت‌های اروپایی مانند انگلستان، اتریش و پروس بارها علیه فرانسه باهم متحد شدند اما ناپلئون توانست چندین بار بر آنها پیروز شود و سرزمین‌های بسیاری را به تصرف درآورد. با این وجود جنبش‌های آزادی‌خواهانه و استقلال‌طلبانه مردم از یک سو و شکست‌های هولناک ارتش بزرگ ناپلئون در روسیه، از سوی دیگر، به دوران اقتدار او در تاریخ اروپا پایان داد. پس از آنکه پادشاهان اروپایی از کابوس ناپلئون رهایی یافتند، برای تعیین تکلیف کشور شکست خورده، کنفرانس وین را برگزار کردند. مهمترین کشورهای شرکت کننده این کنگره عبارت بودند از : انگلستان، روسیه، اتریش، پروس و خود فرانسه. در این کنگره تصمیم گرفته‌شد، فرانسه بار دیگر با رژیم سلطنتی اداره شود، همچنین تمام متصرفات ناپلئون از فرانسه پس گرفته شود و مرزها و رژیم‌های سیاسی دولت‌های اروپایی نیز مشخص گردید

تاریخ دوران میانی فرانسه

از بازگشت بوربون‌ها تا کمون پاریس

تالیران. برگرفته از سایت emersonkent، قابل بازیابی ازhttp://www.emersonkent.com/history_notes/charles_maurice_de_talleyrand.htm

لویی هجدهم (1824 – 1814) در سال ۱۸۱۴ به یاری تالیران (charles Maurice de Talleyrand) بر تخت نشست. تالیران هم‌پیمانان پیروز را متقاعد کرد. پس از شنیدن بازگشت‌ ناپلئون، لویی از پاریس گریخت و پس از فرمانروایی صد روزه ناپلئون و شکست در واترلو به این شهر بازگشت. در این هنگام هواداران لویی به ویژه در جنوب فرانسه دست به ترورهای سنگدلانه‌‌‌ای بر ضد هواداران ناپلئون زدند. هر چند نخست ‌وزیر با این رویداد به شدت مخالفت کرد ولی در پیشگیری آن ناکام بود. پس از مرگ لویی هجدهم در ۱۶ سپتامبر۱۸۲۴ برادرش شارل دهم (1830-1824) بر تخت نشست. وی همچنین رهبر هواداران تندروی پادشاهی بود. ترور پسرش زخم روحی شدیدی بر او وارد ساخت که هرگز نتوانست فراموش کند. رکود اقتصادی به همراه فشار اپوزیسیون آزادی‌خواه، شارل را به تکاپو افتاد و یک دستور چهاربخشی را داد: انحلال مجلس نمایندگان، ایجاد قانون‌های محدودکننده برای مطبوعات، دادن حق رای تنها به ثروتمندان، برگزاری انتخاباتی تازه برپایه قانون انتخابات. هنگا‌می‌که شاه در ۲۵ ژوئیه 1830 فرمان خویش را اعلام کرد مطبوعات آزاد به نکوهش او پرداختند. مردمان پاریس با شور میهنی فراوان به بسیج نیرو و سنگربندی در درون شهر روی آوردند. سرانجام شاه در ۳۰ ژوئیه کناره‌گیری کرد. 20 دقیقه پس از آن پسرش نیز کناره‌‌گیری نمود. تخت و تاج باید به هنری پنجم می‌رسید ولی مجلس نمایندگان لویی فیلیپ (Louis-Philippe Ier)(1848 - 1830) را به شاهی برگزید و این‌چنین سلطنت ژوئیه آغاز شد. در دوران پادشاهی او از قدرت‌های پادشاه کاسته شد، آزادی دینی به تصویب رسید، گارد ملی پدید آمد و آزادی‌های شهروندی نهادینه شد، در انتخابات اصلاحاتی پدید آمد. همچنین در جایگاه اشراف بازنگری شد. اگرچه بیشتر این اصلاحات تنها نمایشی بود. مجلسی که در ۱۸۳۰ تشکیل شد شاه را از هرگونه قدرت قانونگذاری و قدرت اجرایی بازداشته بود. ولی این هنوز برای پادشاه فرانسه جا نیفتاده‌بود که باید پادشاهی کند و نه فرمانروایی. او به تکاپو افتاد و کوشید تا دو پسر بزرگش را به مجلس بزرگان برساند. همچنین کوشید تا وزیرانی را بر سر کار بیاورد که به او و پادشاهی او وفادار باشند. ولی این تنها به پایان کار او یاری می‌رساند. لویی فیلیپ در دوران حکومت خود عمدتا از منافع بانکداران پشتیبانی ‌می‌کرد و سیاست‌های او در جهت حفظ منافع همین قشر بود. بحران‌های اقتصادی 1747 تضادهای طبقاتی را در داخل کشور عمیق کرده بود؛ از این رو در 22 فوریه 1848 سرمایه‌داران مخالف رژیم در نظر داشتند برای اعتراض به قوانین انتخاباتی یک گردهمایی ترتیب دهند.ولی "گیزو" (François Guizot) وزیر کشور این اجتماع را ممنوع اعلام کرد. سرمایه داران عقب نشینی کردند ولی کارگران قیام مسلحانه را اغاز کردند که به واژگونی پادشاهی لویی فیلیپ انجامید. پس از لویی دولت موقت روی کار آمد[۱].

نیز نگاه کنید به

تاریخ فرانسه

کتابشناسی

  1. نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.