ایران شناسی در فرانسه: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''ايرانشناسي در فرانسه''' در فرانسه، از فرهنگ و زبان و قوميت (آريايي) ويژگي هاي جغرافيايي (سرزمين كوهستاني و زمستاني سرد) مشترك در ميان تمدنهاي اقوام ايراني زبان ساكن ايران و افغانستان و كردستان عراق و تركيه و بخش هاي جنوبي شوروي (سابق) بويژه تا...» ایجاد کرد) |
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''ايرانشناسي در فرانسه''' | '''ايرانشناسي در [[فرانسه]]''' | ||
در فرانسه، از فرهنگ و زبان و قوميت (آريايي) ويژگي هاي جغرافيايي (سرزمين كوهستاني و زمستاني سرد) مشترك در ميان تمدنهاي اقوام ايراني زبان ساكن ايران و افغانستان و كردستان عراق و تركيه و بخش هاي جنوبي شوروي (سابق) بويژه تاجيكستان آگاهي نظرگيري وجود دارد.«ايران زمين» با اين خصوصيات با جهان عرب و ترك و هندي فرق دارد. فرانسويان از خاورميانه به معناي سرزميني كه از كازابلانكا يا دار البيضاء در ساحل غربي مراكش در اقيانوس اطلس تا كابل در افغانستان ممتد است تصوري ندارند. روزنامه ها علي الرسم از سرزمين هاي مسلمان نشين واقع در جنوب و شرق درياي مديترانه با نام «جهان عرب» ياد مي كنند، گويي كه اقوام ترك زبان و فارسي زبان ساكن در اين سرزمين ها اقليت هايي حاشيه نشين اند. | در فرانسه، از فرهنگ و زبان و قوميت (آريايي) ويژگي هاي جغرافيايي (سرزمين كوهستاني و زمستاني سرد) مشترك در ميان تمدنهاي اقوام ايراني زبان ساكن ايران و [[افغانستان]] و كردستان عراق و تركيه و بخش هاي جنوبي شوروي (سابق) بويژه تاجيكستان آگاهي نظرگيري وجود دارد.«ايران زمين» با اين خصوصيات با جهان عرب و ترك و هندي فرق دارد. فرانسويان از خاورميانه به معناي سرزميني كه از كازابلانكا يا دار البيضاء در ساحل غربي مراكش در اقيانوس اطلس تا كابل در افغانستان ممتد است تصوري ندارند. روزنامه ها علي الرسم از سرزمين هاي مسلمان نشين واقع در جنوب و شرق درياي مديترانه با نام «جهان عرب» ياد مي كنند، گويي كه اقوام ترك زبان و فارسي زبان ساكن در اين سرزمين ها اقليت هايي حاشيه نشين اند. | ||
فرانسه، از ديرباز، به مناسبت ميراث استعماري و نظامي براي مغرب (مراكش و [[تونس]] و الجزاير) و خاور نزديك (علي الخصوص سوريه | فرانسه، از ديرباز، به مناسبت ميراث استعماري و نظامي براي مغرب (مراكش و [[تونس]] و الجزاير) و خاور نزديك (علي الخصوص سوريه و[[لبنان]]) وبر اثر فتوحات نابلئون و اكتشافات شامپوليون براي [[مصر]] اهميت خاصي قايل بوده است. امّا به عكس، در ايران و افغانستان، هيچگاه نقش سياسي عمده و پايداري نداشته است. در نتيجه مطالعات ايرانشناسي در فرانسه تا دير زماني در زمره «مطالعات عربي» قرار مي گرفته كه در مقام مقايسه، دولت هاي فرانسه نظر مساعدي نسبت به آن داشته اند.اما همين امر كه مقامات سياسي فرانسه نظر خوشي نسبت به ايرانشناسي نداشته اند بسط روابط فرهنگي بين فرانسه وايران را در قرن گذشته آسانتر ساخت. در حالي كه انگليسي ها انحصار استخراج نفت وبلژيكي ها امتياز اداره امور گمركات ايران را كسب مي كردند، فرانسه انحصار حفاري ها و اكتشافات باستانشناختي را در اين كشور به دست آورد! از همين جا مي توان دريافت كه چرا تحقيقات ايرانشناسي در فرانسه اساساً حول محور هويت اصيل اقوام ايراني– آريايي يا هند و ايراني و ريشه هاي فرهنگ اين اقوام تمركز يافته است. در عوض ، همين معنا نشان مي دهد كه چرا مطالعات تاريخي واجتماعي در باره ايرانِ امروز به كندي گسترش مي يابد. اولويتي كه بدين سان به زبان ها و ادبيات وتاريخ و هنرهاي ايران قبل از اسلام داده شده بود باعث شد كه جنبه هاي جديدتر فرهنگ ايراني جايگاهي فرعي بيابند، در حالي كه اين جنبه ها براي محققان كشورهايي كه داراي روابط اقتصادي و بازرگاني وسياسي مداوم با ايران بودند، اولويت داشت. | ||
در فرانسه براي متمايز ساختن تمدن ايراني از تمدن هاي سامي و تركي، غالباً بر آريايي بودن اقوام ايراني تأكيد شده است. تصادفي نبوده است كه مونتسكيو، ايراني را مظهر بيگانگان مستقل اختيار كرده است نه ترك يا هندي را. برخي از نويسندگان قرن نوزدهم فرانسه، مثل گوبينو و ارنست رنان از همين ويژگي در تأييد اعتقاد خود به تفوق آريايي ها بر سامي ها استفاده كرده اند. همچنانكه كدي نشان داده، رنان توانايي فكري سيد جمال الدين اسدآبادي را بر اين حمل مي كرده كه او آريايي بوده است نه عرب . البته محققان متخصص در زمينه فرهنگ آريايي و تمدن هاي هند و ايراني در سطح كاملا متفاوتي تحقيق مي كرده اند. اينان در فرانسه در حكم خانواده اي گرانقدر كه از آنكتيل دوپرون[32] «كاشف» اوستا در قرن هجدهم، آغاز مي شود و تا دومزيل[33] كه پيش از وفاتش در سال 1986 از روي اساطير اقوام هند و اروپايي پرده برداشت، ادامه مي بابد. | در فرانسه براي متمايز ساختن تمدن ايراني از تمدن هاي سامي و تركي، غالباً بر آريايي بودن اقوام ايراني تأكيد شده است. تصادفي نبوده است كه مونتسكيو، ايراني را مظهر بيگانگان مستقل اختيار كرده است نه ترك يا هندي را. برخي از نويسندگان قرن نوزدهم فرانسه، مثل گوبينو و ارنست رنان از همين ويژگي در تأييد اعتقاد خود به تفوق آريايي ها بر سامي ها استفاده كرده اند. همچنانكه كدي نشان داده، رنان توانايي فكري سيد جمال الدين اسدآبادي را بر اين حمل مي كرده كه او آريايي بوده است نه عرب . البته محققان متخصص در زمينه فرهنگ آريايي و تمدن هاي هند و ايراني در سطح كاملا متفاوتي تحقيق مي كرده اند. اينان در فرانسه در حكم خانواده اي گرانقدر كه از آنكتيل دوپرون[32] «كاشف» اوستا در قرن هجدهم، آغاز مي شود و تا دومزيل[33] كه پيش از وفاتش در سال 1986 از روي اساطير اقوام هند و اروپايي پرده برداشت، ادامه مي بابد. | ||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
'''2) پيش از جنگ جهاني دوم : ديپلمات ها ، سيّاحان ، باستان شناسان و بانيان مطالعات ايراني''' | '''2) پيش از جنگ جهاني دوم : ديپلمات ها ، سيّاحان ، باستان شناسان و بانيان مطالعات ايراني''' | ||
هر چند فلاسفه قرن هجدهم فرانسه جسته گريخته اظهارنظرهايي در باره ايران كرده اند، در واقع با اين سرزمين آشنايي چنداني نداشتند . گفته اند كه وقتي آنكتيل دوپرون، پس از فراگرفتن زبان پهلوي فقراتي از از اوستا را منتشر كرد، ولتر از خواب غفلت بيدار شد . نيز آنچه لافونتن در حكايات در بارة ايران نوشت نه مُلهّم از نخستين ترجمه چاپي فرانسه بخشهاي از گلستان از گلستان سعدي بود كه در سال 1643 به همت آندره دو ريه[36] انجام يافته بود و نه مُلهم از سفرنامه هاي تاورنيه[37] يا | هر چند فلاسفه قرن هجدهم فرانسه جسته گريخته اظهارنظرهايي در باره ايران كرده اند، در واقع با اين سرزمين آشنايي چنداني نداشتند . گفته اند كه وقتي آنكتيل دوپرون، پس از فراگرفتن زبان پهلوي فقراتي از از اوستا را منتشر كرد، ولتر از خواب غفلت بيدار شد . نيز آنچه لافونتن در حكايات در بارة ايران نوشت نه مُلهّم از نخستين ترجمه چاپي فرانسه بخشهاي از گلستان از گلستان سعدي بود كه در سال 1643 به همت آندره دو ريه[36] انجام يافته بود و نه مُلهم از سفرنامه هاي تاورنيه[37] يا ش[[اردن]][38]. | ||
تاقرن نوزدهم ميلادي عده سفيران يا سياحاني كه به ايران مي آمدند چندان زياد نبود. نخستين ماموريت رسمي بر عهده ژنرال گاردان گذاشته شد كه ناپلئون او را به ايران فرستاده بود تا حمايت اين كشور را از فرانسه در مقابل روسيه و انگليس جلب كند. هر چند پيمان تيليست (بين فرانسه و روسيه) در سال 1807 به رؤياهاي فرانسه در ايران خاتمه داد، ژنرال گاردان در برخي زمينه ها، بويژه در زمينه آموزش و پرورش، باب روابط دولت قاجار با فرانسه را گشود. علاوه بر راهيان كاپوسن كه از قرن هفدهم در ايران فعاليت مي كردند، به فرقه لازاري ها نيز اجازه داده شد كه بخصوص در كردستان و براي آشوري ها و كلداني ها مدارس فرانسوي زبان داير كند؛ بعدا شعبه فرانسوي «اتحاد جهاني يهوديان » نيز اجازه يافت كه براي يهوديان مدارسي تأسيس كند. | تاقرن نوزدهم ميلادي عده سفيران يا سياحاني كه به ايران مي آمدند چندان زياد نبود. نخستين ماموريت رسمي بر عهده ژنرال گاردان گذاشته شد كه ناپلئون او را به ايران فرستاده بود تا حمايت اين كشور را از فرانسه در مقابل روسيه و انگليس جلب كند. هر چند پيمان تيليست (بين فرانسه و روسيه) در سال 1807 به رؤياهاي فرانسه در ايران خاتمه داد، ژنرال گاردان در برخي زمينه ها، بويژه در زمينه آموزش و پرورش، باب روابط دولت قاجار با فرانسه را گشود. علاوه بر راهيان كاپوسن كه از قرن هفدهم در ايران فعاليت مي كردند، به فرقه لازاري ها نيز اجازه داده شد كه بخصوص در كردستان و براي آشوري ها و كلداني ها مدارس فرانسوي زبان داير كند؛ بعدا شعبه فرانسوي «اتحاد جهاني يهوديان » نيز اجازه يافت كه براي يهوديان مدارسي تأسيس كند. |
نسخهٔ ۲ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۴۲
ايرانشناسي در فرانسه
در فرانسه، از فرهنگ و زبان و قوميت (آريايي) ويژگي هاي جغرافيايي (سرزمين كوهستاني و زمستاني سرد) مشترك در ميان تمدنهاي اقوام ايراني زبان ساكن ايران و افغانستان و كردستان عراق و تركيه و بخش هاي جنوبي شوروي (سابق) بويژه تاجيكستان آگاهي نظرگيري وجود دارد.«ايران زمين» با اين خصوصيات با جهان عرب و ترك و هندي فرق دارد. فرانسويان از خاورميانه به معناي سرزميني كه از كازابلانكا يا دار البيضاء در ساحل غربي مراكش در اقيانوس اطلس تا كابل در افغانستان ممتد است تصوري ندارند. روزنامه ها علي الرسم از سرزمين هاي مسلمان نشين واقع در جنوب و شرق درياي مديترانه با نام «جهان عرب» ياد مي كنند، گويي كه اقوام ترك زبان و فارسي زبان ساكن در اين سرزمين ها اقليت هايي حاشيه نشين اند.
فرانسه، از ديرباز، به مناسبت ميراث استعماري و نظامي براي مغرب (مراكش و تونس و الجزاير) و خاور نزديك (علي الخصوص سوريه ولبنان) وبر اثر فتوحات نابلئون و اكتشافات شامپوليون براي مصر اهميت خاصي قايل بوده است. امّا به عكس، در ايران و افغانستان، هيچگاه نقش سياسي عمده و پايداري نداشته است. در نتيجه مطالعات ايرانشناسي در فرانسه تا دير زماني در زمره «مطالعات عربي» قرار مي گرفته كه در مقام مقايسه، دولت هاي فرانسه نظر مساعدي نسبت به آن داشته اند.اما همين امر كه مقامات سياسي فرانسه نظر خوشي نسبت به ايرانشناسي نداشته اند بسط روابط فرهنگي بين فرانسه وايران را در قرن گذشته آسانتر ساخت. در حالي كه انگليسي ها انحصار استخراج نفت وبلژيكي ها امتياز اداره امور گمركات ايران را كسب مي كردند، فرانسه انحصار حفاري ها و اكتشافات باستانشناختي را در اين كشور به دست آورد! از همين جا مي توان دريافت كه چرا تحقيقات ايرانشناسي در فرانسه اساساً حول محور هويت اصيل اقوام ايراني– آريايي يا هند و ايراني و ريشه هاي فرهنگ اين اقوام تمركز يافته است. در عوض ، همين معنا نشان مي دهد كه چرا مطالعات تاريخي واجتماعي در باره ايرانِ امروز به كندي گسترش مي يابد. اولويتي كه بدين سان به زبان ها و ادبيات وتاريخ و هنرهاي ايران قبل از اسلام داده شده بود باعث شد كه جنبه هاي جديدتر فرهنگ ايراني جايگاهي فرعي بيابند، در حالي كه اين جنبه ها براي محققان كشورهايي كه داراي روابط اقتصادي و بازرگاني وسياسي مداوم با ايران بودند، اولويت داشت.
در فرانسه براي متمايز ساختن تمدن ايراني از تمدن هاي سامي و تركي، غالباً بر آريايي بودن اقوام ايراني تأكيد شده است. تصادفي نبوده است كه مونتسكيو، ايراني را مظهر بيگانگان مستقل اختيار كرده است نه ترك يا هندي را. برخي از نويسندگان قرن نوزدهم فرانسه، مثل گوبينو و ارنست رنان از همين ويژگي در تأييد اعتقاد خود به تفوق آريايي ها بر سامي ها استفاده كرده اند. همچنانكه كدي نشان داده، رنان توانايي فكري سيد جمال الدين اسدآبادي را بر اين حمل مي كرده كه او آريايي بوده است نه عرب . البته محققان متخصص در زمينه فرهنگ آريايي و تمدن هاي هند و ايراني در سطح كاملا متفاوتي تحقيق مي كرده اند. اينان در فرانسه در حكم خانواده اي گرانقدر كه از آنكتيل دوپرون[32] «كاشف» اوستا در قرن هجدهم، آغاز مي شود و تا دومزيل[33] كه پيش از وفاتش در سال 1986 از روي اساطير اقوام هند و اروپايي پرده برداشت، ادامه مي بابد.
ركن ديگر مطالعات ايران شناسي در فرانسه، به دليلي كه چه بسا اكنون ديگر بر خواننده معلوم شده باشد، باستانشناسي است. از 1894 تا 1931 وزارت آموزش عمومي فرانسه انحصار حفاري هاي باستانشناسانه در ايران را در اختيار داشت. باستانشناسان فرانسوي، كه عهده دار ستردن غبار ايام از چهره گذشته و درآوردن آثار شكوه ايران پيش از اسلام از زير خاك بودند، به ارائه تصوير زيبايي از تمدن پر اعتبار ايراني، متمايز از تمدن خاورميانه مسلمان و عمدتاً عرب، كمك كردند. در سال 1921، فرانسه امتياز انحصاري حفاري هاي باستانشناسي در افغانستان را نيز به دست آورد و بعدها تحقيقاتي را كه در ايران آغاز كرده بود در آنجا نيز ادامه داد .
دولت فرانسه با تاسيس مراكز تحقيقاتي دايمي در ايران و افغانستان از اين تحقيقات قاطعانه پشتيباني مي كرد؛باني ماموريت علمي و تحقيقاتي دومورگان به ايران در دهه 1890، وزارت آموزش عمومي فرانسه بود. در مورد هيئت هاي باستانشناسي فرانسه در ايران وافغانستان نيز همين حكم صادق است. بعد از جنگ دوم جهاني ، اداره فعاليت هاي فرهنگي و علمي فرانسه در خارج از كشور به اداره روابط فرهنگي وزارت امورخارجه محول شد كه در سال 1947 انستيتوي ايران و فرانسه را در تهران تأسيس كرد. اين ابتكارات فرهنگي يگانه واكنش «سياسي» فرانسه – آن هم تنها در همين حدّ – نسبت به دخالت شديد نظامي وبازرگاني انگليس و امريكا در ايران بود. اين مراكز فرهنگي كه منزوي مانده بودند و به قدر كافي از آنها حمايت نمي شد، در تزلزل به سر مي بردند. رونق فعاليت آنها غالباً به حضور مديران سخت كوش و محترم چون ژاك دومورگان، رومن گيرشمن[34]، گوستا و اشلومبرژه[35] و هانري كربن بستگي داشت كه از نظر علمي شخصيتي مستقل داشتند. راستش اينكه مطالعات ايراني به اندازه رشته هاي تحقيقاتي معطوف به خاور نزديك عربي يا شمال افريقا ، كه حكومت فرانسه به مراتب بيشتر به آنها مشغول بود، منافع احتمالي در بر نداشت. با همه این احوال، مطالعات ايرانشناسي فرانسه كه در پاريس تمركز يافته، به رغم بحران هاي سياسي جاري در ايران و افغانستان هيچگاه اعتبار و تنوعي را كه امروزه دارد، نداشته است. چه شده است كه آنچنان اوضاع ناخجسته اي اين چنين سرشار از اميد گرديده است ؟ براي بررسي اين تطور بايد به ترتيب زماني به سوابق نظر كرد.
2) پيش از جنگ جهاني دوم : ديپلمات ها ، سيّاحان ، باستان شناسان و بانيان مطالعات ايراني
هر چند فلاسفه قرن هجدهم فرانسه جسته گريخته اظهارنظرهايي در باره ايران كرده اند، در واقع با اين سرزمين آشنايي چنداني نداشتند . گفته اند كه وقتي آنكتيل دوپرون، پس از فراگرفتن زبان پهلوي فقراتي از از اوستا را منتشر كرد، ولتر از خواب غفلت بيدار شد . نيز آنچه لافونتن در حكايات در بارة ايران نوشت نه مُلهّم از نخستين ترجمه چاپي فرانسه بخشهاي از گلستان از گلستان سعدي بود كه در سال 1643 به همت آندره دو ريه[36] انجام يافته بود و نه مُلهم از سفرنامه هاي تاورنيه[37] يا شاردن[38].
تاقرن نوزدهم ميلادي عده سفيران يا سياحاني كه به ايران مي آمدند چندان زياد نبود. نخستين ماموريت رسمي بر عهده ژنرال گاردان گذاشته شد كه ناپلئون او را به ايران فرستاده بود تا حمايت اين كشور را از فرانسه در مقابل روسيه و انگليس جلب كند. هر چند پيمان تيليست (بين فرانسه و روسيه) در سال 1807 به رؤياهاي فرانسه در ايران خاتمه داد، ژنرال گاردان در برخي زمينه ها، بويژه در زمينه آموزش و پرورش، باب روابط دولت قاجار با فرانسه را گشود. علاوه بر راهيان كاپوسن كه از قرن هفدهم در ايران فعاليت مي كردند، به فرقه لازاري ها نيز اجازه داده شد كه بخصوص در كردستان و براي آشوري ها و كلداني ها مدارس فرانسوي زبان داير كند؛ بعدا شعبه فرانسوي «اتحاد جهاني يهوديان » نيز اجازه يافت كه براي يهوديان مدارسي تأسيس كند.
آشنايي جامع با زبان فارسي به همّت فرقه هاي مذهبي و ديپلمات ها حاصل شد. آگوستيني هاي هند در سال 1603 و كرملي ها وكاپوسن ها(يا كاپوچي ها) ي فرانسه در سال 1628 به اصفهان سفر كردند و در آنجا چندين صومعه داير كردند و زبان فارسي را فرا گرفتند و درس دادند. رافائل دومانس[39] ديلماج شاه صفوي بود و داوود سعيد اصفهاني مترجم لوئي سيزدهم . ژان فرانسوا پتيس دولاكروا–[40] معلّم زبان فارسي كالج سلطنتي، بسياري از متون مهّم فارسي را به فرانسه ترجمه كرد، وبا ترجمة كتاب هزار و يك شب خود شهرت جاودان يافت.
از آن پس، ديپلمات هاي فرانسوي موظف بودند كه اسناد واصله از ايران و هند را ترجمه كنند، لذا كلبر، وزير لويي چهاردهم، در سال 1669، «دارالاّلسنه جوانان»[41] را بنيان نهاد تا منشيان سفارت را با زبان هاي شرقي آشنا سازد. در سال 1795 «كنوانسون» با بهره گيري از اين ميراث، مدرسة ملي زبان هاي زنده شرقي به اختصار لانگزو[42] را ايجاد كرد كه سنگ بناي مطالعات «شرقي» در فرانسه شد. در «دارالآلسنه جوانان » آموزش زبان هاي عربي و تركي و فارسي به منشيان و مترجمان سفارتخانه ها دروس پايه شمرده مي شد، و بسياري از همين منشيان و مترجمان بعدها محققان مشهور شدند. از جمله اعضاي نخستين سفارتخانه دايمي، كه رياست آن را در سال 1829 كنت دوسرسي بر عهده داشت، بيبرشتين كازيمرسكي[43] بود كه يك فرهنگ فرانسه به فارسي ( 1884 ) تهيه كرد . دومزون[44] ، يك فرهنگ فارسي به فرانسه منتشر ساخت كه اعتبار آن تا دير زماني محفوظ خواهد ماند؛ نيكولا[45] چندين اثر فارسي را به فرانسه ترجمه كرد. ياربيه دومنار[46] بخش مربوط به ايرانِ معجم البلدان ياقوت را به فرانسه ترجمه كرد. كنت دوگوبينو[47] ديپلماتي كه زبان فرانسه را خوب نمي دانست، يكي از نخستين فرانسوياني بود كه يه زبان فارسي علاقه يافت و به نشر اطلاعات ، ولو گاهي نادرست، در باره ايران دلبستگي داشت .
در پرتو وجود «مدرسه زبانهاي شرقي»ِ واين سفارتخانه ها، نسلي پر شمار از محققان برجسته پديد آمد و توانست در باره ايران آن زمان و زبان و ادييات آن مطالعه كند. اين محققان به اجراي طرح هايي كه شرقشناسان صاحب نام بر عهده گرفته بودند كمك كردند؛ بيشتر اين شرقشناسان در «مدرسه زبان هاي شرقي» يا «كولژدوفرانس » درس مي دادند. سيلوستردوساسي [48]با جايگاه بلندي كه در « كولژ دوفرانس » داشت دير زماني بر مطالعات شرقي فرانسه اشراف داشت. ژول مول[49] ترجمه استادانه اي از شاهنامه فردوسي به دست داد. در زمره بانيان مطالعات ايراني در فرانسه از لانگلِس [50]نخستين معلم زبان فارسي در « مدرسه ملي زبان هاي زنده شرقي » از 1796 تا 1824؛ كاترمر شفر[51] كه چندين نسخه خطي فارسي را تصحيح كرد (1891): و بويژه از بورنوف[52]به خاطر سهم اساسي او در خواندن پهلوي و اوستا(1829 ) بايد ياد كرد .
با این وجود، تحقيقات علمي اي كه رسماً مورد حمايت دولت فرانسه بود، و از همه بيشتر تحقيقات باستانشناسي، حايز اهميت بود. به اصرار ناپلئون سوم واظهار علاقه شاه ايران، در فاصله سال هاي 1843 و 1854 دو معمار فرانسوي به نام هاي فلاندن[53] و كوست[54] به ايران سفر كردند و نخستين گزارش عملي ( 1851- 1852 ) را در باره عمده ترين امكنه باستاني ايران ( پرسپوليس، پاسارگاد و طاق بستان ) منتشر كردند. هيئت باستانشناسي در شوش را – كه جاي آن را لوتفوس اسكاتلندي پيشتر در سال 1851 شناسايي و مشخص كرده بود – برعهده گرفت. كتاب ايران، كلده و شوش (1887 ) ژان ديولافوآ يكي از اولين گزارش هاي كلّي در باره ايران وگذشته آن به زبان فرانسه بود.
در سال 1890، حكومت فرانسه يك هيئت علمي زير نظردومورگان، كه مهندس معدن بود، به ايران فرستاد تا در نواحي غربي سرزمين ايران در همه زمينه هاي زمين شناسي ، گياه شناسي، بوم شناسي ، وباستان شناسي تحقيق كند. يكي ازتحقيقات مذكور اين بود كه براي اولين بار در خاورميانه وجود ذخاير نفتي در قصر شيرين كشف شد. گزارش اين هيئت كه در 9 مجلد در فاصله سالهاي 1895 تا 1905 منتشر شد، به عنوان نخستين تحقيق علمي جامع در باره ايران خود اثري سترگ است. دومورگان در پرتو توفيقاتي كه حاصل كرده بود، در سال 1897، به عنوان نخستين نماينده ارشد، براي مراقبت از منافع وزارت آموزش عمومي فرانسه، به ايران اعزام گرديد . حكومت فرانسه در سال 1894 امتياز انحصاري حفاري هاي فعاليت هاي باستاشناسي در سراسر ايران را از ناصر الدين شاه گرفته بود. فعاليت هاي باستانشناسي فرانسويان از همان ابتدا در شوش متمركز شد. دمورگان كه در 16 دسامبر 1897 با مسئوليت جديدش وارد شوش شده بود، براي تأمين محلي براي زندگي اعضاي هيئت باستانشناسي فرانسه و نيز محافظت اشياء مكشوفه از دستبرد سارقان، شش ماهه قلعه اي به سبك معماري اروپاي قرون وسطي در همانجا بنا كرد كه سال هاي طولاني نماد تفوق و اقتدار باستان شناسان فرانسوي در ايران بود.
دراثر حفاري هاي شوش اطلاعات محققان فرانسوي در باره ايلام و عصر هخامنشيان بسي افزايش يافت. در جريان حفاري ها كشفيّات قابل توجهي ميسر گشت. براي نمونه ژكيه در سال 1901 قانون حمورابي را از زير خاك بيرون آورد، و ژ. شيل[55] متخصص كتيبه هاي ايلامي، آن راخواند. فرانسوي ها در مدت بيش ازسي سال، تقريباًهمه مساعي خود را زير نظر دومكنم[56] كه از 1912 تا 1947 سرپرستي هيئت را بر عهده داشت، صرف حفاري در شوش وبين النهرين سفلي كردند، در حالي كه امتياز انحصاري آنان هيئت هاي باستانشناسي غير فرانسوي را از حفاري درجاهاي ديگر ايران باز مي داشت. گزارش كارها و كشفيات اين هيئت در نشريه هيئت باستانشناسي فرانسه در ايران ، كه به نام اختصاري DAFI ناميده شد، منتشر مي شد. نشريه اين هيئت در آن ايام يادداشت هيئت باستانشناسي فرانسه در ايران نام داشت .
در سال 1931 رضاشاه به امتياز انحصاري فرانسوي ها خاتمه داد و سرانجام ، هيئت هاي باستانشناسي كشورهاي ديگر، خصوصاً آمريكا نيز دست به كار حفاري هاي منظم در فلات ايران شدند. باستانشناسان جوان فرانسوي، مثل رومن گيرشمن ، دوباره در امكنه باستاني ناشناخته اي چون بيشاپور و پس از او كونتنو[57] در تپه سيلك ( 1933 – 1939 ) حفريات را آغاز كردند. در تپه سيلك، نخستين بار ، لايه نگاري استوار ودقيق انجام گرفت. لايه نگاري هنوز هم به منزله نشاني براي دوره هاي زمين شناسي يا ياستانشناسي پيشين تا هزاره پنجم قبل از ميلاد به كار مي رود. باري، از آن پس، عمليات باستانشناسي بتدريج علمي تر و روشمندانه تر شده و از صرف كشف و جمع آوري اشيايي براي گنجينه ها و موزه ها، كه بنابر نوشته هاي ژكيه ( 1960 ) و دومكنم (1980 ) پيش از آن وجهه اصلي همت حفاريهاي باستانشناسي بود، فراتر رفت. با تأسيس نخستين نشريه مربوط به باستانشناسي ايراني، كه از سال 1936 تحت عنوان آثار ايران به زبان فرانسه منتشر شد، و نيزتشكيل مؤسسه جديد باستانشناسي ايران در سال 1928 كه رياست آن را تا سال 1960 آندره گُدارمؤسُس موزه ايران باستان در تهران به عهده داشت، تفوق فرانسه همچنان محفوظ ماند.
در نيمه اول قرن بيستم ، بويژه در پرتو فعاليت هاي «مدرسه مطالعات عاليه» مطالعات ايراني به دانشگاه هاي فرانسه نيز كشيده شد. «مدرسه مطالعات عاليه»[58] كه در زمان ناپلئون سوم تأسيس شده بود، سازمان انعطاف پذيري داشته كه به آن امكان مي داد به درس ها و رشته هايي كه هنوز حتي در سوربن مطرح نشده بود، بپردازد. در گروه چهارم اين مدرسه (يعني گروه زبان ها و زبانشناسي) ، زبان هاي كهن ايراني – اوستايي ، فارسي باستان، پهلوي ، آسي ، سغدي – را استادان بسيار برجسته اي تدريس مي كردند كه دارمستتر[59]، بي ترديد كه از درخشان ترين آنان بود وبه پيشرفت زبانشناسي ايراني وشناخت زبان پهلوي خدمات مهّمي كرد. وي در سال 1892 اولين ترجمه كامل از اوستا را منتشر ساخت. جانشينان او بترتيب عبارت بودند از گوتيو ، ميّه ، بنويست ولازار.[60]
هر چند سال هاي قبل از جنگ جهاني دوم ، باستانشناسان و زبانشناساني كه به ايران باستان توجه و علاقه داشتند بر مطالعات ايراني در فرانسه مسلط بودند، محققاني با علايقي ديگر نيز درخور ذكرند. ماسينيون، كه از سال 1932 به بعد، مطالعات اسلامي تدريس مي كرد، آغازگر تحقيق علمي در باب اسلام در ايران و تشيّع بود. هانري ماسه كه از سال 1927 تا 1958 كرسي زبان فارسي مدرسه زبان هاي شرقي را در اختيار داشت، آثار كوتاهي در زمينه قوم شناسي ايران زمان رضاشاه (1938) منتشر ساخت و چندين اثر ادبي فارسي را به فرانسه ترجمه كرد.
3) از 1945 تا 1970 : تأسيس نهادهاي مطالعات ايران
در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم، مطالعات ايراني به دانشگاه پاريس در سوربن نيز راه يافت و با حمايت وزارت خارجه، از طريق مركز تحقيقات علمي وسعت گرفت . در فاصله سال هاي 1945 تا 1947 به همت محققان برجسته، مؤسسات عمده اي كه هنوز هم از مطالعات ايراني پشتيباني مي كنند تأسيس يا تجديد سازمان شدند: رومن گيرشمن رياست هيئت باستانشناسي فرانسه در ايران ( DAFI ) ، و دانيل اشلومبرژه رياست هيئت باستانشاسي فرانسه در افغانستان ( DAFI ) را برعهده داشت ؛ هانري كربن بخش ايرانشناسي انستيتوي ايران و فرانسه را تأسيس كرد ؛ لوئي ماسينيون مؤسسه مطالعات ايراني را در سوربن بنياد گذاشت ؛ و رنه لابا[61] دركولژ دوفرانس ، يعني جايي كه اميل بنويست نفوذ و سلطه مسلّمي در زمينه زبانشناسي ايراني داشت، مطالعات ايلامي را توسعه داد. در بلژيك نيز پيشرفت هاي نظرگيري در زمينه تحقيق درباره تمدن ايراني حاصل شده بود.